#عقیق_شعر
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
سلام بر تو که ما را تو دستگیر و تو یاری
سلام بر تو که گنجی نهان ز عاطفه داری..
تویی که عاطفه جاریست از تمام وجودت
خیال و خاطره مکشوف از کتاب شهودت
تو ای وسیلۀ نزدیک در اجابتِ خواهش
مقام قُرب، هویداست از رکوع و سجودت
حضور دَعوِی لبیک در نماز و دعایت
ظهور آیۀ توحید در فراز و فرودت
صحیفههای بلیغ است در کلام بلندت
روایح گل یاس است در قیام و قعودت
هزار دستِ دعا، قفل میشود به ضریحت
هزار چشم امید از چهار سوست به جودت
به دادِ مردم درمانده میرسد به شفاعت
مروّتی که کردم کرده کردگارِ ودودت..
از آن گروه که هستند، دوستدارِ ضریحت
چه ازدحامِ غریبیست در کنارِ ضریحت
چو پلّکانی از امواج شانه بر سر شانه
دعا زبانهکشان، جویبارِ اشک روانه
محبت تو کشانده چقدر ساده و آسان
دل محمدیان را به سمت و سوی خراسان..
شب است و ذوق مناجات و حال گریه فراهم
برای با تو نشستن مجالِ گریه فراهم
به خواب گفتهام امشب، به دیده راه نداری
مجال پرسه در این عرصه تا پگاه، نداری
بگیر بهرهای از شام قدر، ای دلِ غافل!
که با کلیدِ دعا میشود مرادِ تو حاصل
دعا به رویِ تو وا میکند دری ز کرامت
دعا تو را برساند به سایهسارِ سلامت
دعا کلیدِ بهشت است اگر تو اهل بهشتی
به خاطر دلت امشب، دو قطره اشک نوشتی..
اگر امیدِ قبولی؟ همین دو قطره کفایت
تو و امامِ هُمام و رواقهایِ عنایت..
دلی به بند ملال، آهوانه سوی تو آمد
زبان اشک گشود و به گفتگوی تو آمد..
کدام درد ندید از دوای مهر تو درمان؟
کدام رنج نیابد به دستِ مهرِ تو پایان؟
کدام خاطرِ آشفتهای نشد ز تو آرام؟
کدام مشکلی از بذل لطف تو نشد آسان؟
به نامِ نامیِ تو، ای بزرگوارِ گرامی
گشودهاند در این آستانه سفرۀ احسان
تو را به لطف عظیمی که کردهاند عنایت
تو را به آنکه عطا کرده بر تو نورِ ولایت
تو را به حقّ خدایی، که آفرید ز نورت
تو را به جانِ عزیزی، که داشت از تو حکایت
تو را به جدّ گرامی، تو را به جدّۀ پاکت
تو را به آیت ایمان، تو را به فضلِ هدایت
که لطف بازنگیری به پیشگاهِ شفاعت
که رحمت آوری آن را که خواست از تو رعایت..
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#محمدجواد_محبت
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
سلام بر تو که ما را تو دستگیر و تو یاری
سلام بر تو که گنجی نهان ز عاطفه داری..
تویی که عاطفه جاریست از تمام وجودت
خیال و خاطره مکشوف از کتاب شهودت
تو ای وسیلۀ نزدیک در اجابتِ خواهش
مقام قُرب، هویداست از رکوع و سجودت
حضور دَعوِی لبیک در نماز و دعایت
ظهور آیۀ توحید در فراز و فرودت
صحیفههای بلیغ است در کلام بلندت
روایح گل یاس است در قیام و قعودت
هزار دستِ دعا، قفل میشود به ضریحت
هزار چشم امید از چهار سوست به جودت
به دادِ مردم درمانده میرسد به شفاعت
مروّتی که کردم کرده کردگارِ ودودت..
از آن گروه که هستند، دوستدارِ ضریحت
چه ازدحامِ غریبیست در کنارِ ضریحت
چو پلّکانی از امواج شانه بر سر شانه
دعا زبانهکشان، جویبارِ اشک روانه
محبت تو کشانده چقدر ساده و آسان
دل محمدیان را به سمت و سوی خراسان..
شب است و ذوق مناجات و حال گریه فراهم
برای با تو نشستن مجالِ گریه فراهم
به خواب گفتهام امشب، به دیده راه نداری
مجال پرسه در این عرصه تا پگاه، نداری
بگیر بهرهای از شام قدر، ای دلِ غافل!
که با کلیدِ دعا میشود مرادِ تو حاصل
دعا به رویِ تو وا میکند دری ز کرامت
دعا تو را برساند به سایهسارِ سلامت
دعا کلیدِ بهشت است اگر تو اهل بهشتی
به خاطر دلت امشب، دو قطره اشک نوشتی..
اگر امیدِ قبولی؟ همین دو قطره کفایت
تو و امامِ هُمام و رواقهایِ عنایت..
دلی به بند ملال، آهوانه سوی تو آمد
زبان اشک گشود و به گفتگوی تو آمد..
کدام درد ندید از دوای مهر تو درمان؟
کدام رنج نیابد به دستِ مهرِ تو پایان؟
کدام خاطرِ آشفتهای نشد ز تو آرام؟
کدام مشکلی از بذل لطف تو نشد آسان؟
به نامِ نامیِ تو، ای بزرگوارِ گرامی
گشودهاند در این آستانه سفرۀ احسان
تو را به لطف عظیمی که کردهاند عنایت
تو را به آنکه عطا کرده بر تو نورِ ولایت
تو را به حقّ خدایی، که آفرید ز نورت
تو را به جانِ عزیزی، که داشت از تو حکایت
تو را به جدّ گرامی، تو را به جدّۀ پاکت
تو را به آیت ایمان، تو را به فضلِ هدایت
که لطف بازنگیری به پیشگاهِ شفاعت
که رحمت آوری آن را که خواست از تو رعایت..
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#محمدجواد_محبت
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
"به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟..
به سویت آمدهام از هوای شاهچراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادۀ ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطشِ ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حَسّان، دوان دوان با من..
هزار حافظ و سعدی غزلسُرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان با من
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من..
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من..
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، با من
شبیه شعر، تو را بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان با من
مگر ستارۀ مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها
که رو به توست: زمین با من و زمان با من
به سمت مبدأ تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من..
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمدهام
اگر چه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملائک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامۀ تقدیر اِنس و جان با من
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظۀ گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زائران با من
درود! ای نفست روحبخش سینۀ ما!
سلام! ضامن نام تو بیامان با من!
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ، صد تنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من..
ببین بدون تو و سفرۀ ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟..
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من..
به خود میآیم و یک بغض... آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درود حس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
سفر تمام شد و در کنار سفرۀ صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#محمد_مرادی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
"به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟..
به سویت آمدهام از هوای شاهچراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادۀ ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطشِ ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حَسّان، دوان دوان با من..
هزار حافظ و سعدی غزلسُرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان با من
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من..
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من..
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، با من
شبیه شعر، تو را بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان با من
مگر ستارۀ مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها
که رو به توست: زمین با من و زمان با من
به سمت مبدأ تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من..
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمدهام
اگر چه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملائک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامۀ تقدیر اِنس و جان با من
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظۀ گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زائران با من
درود! ای نفست روحبخش سینۀ ما!
سلام! ضامن نام تو بیامان با من!
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ، صد تنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من..
ببین بدون تو و سفرۀ ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟..
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من..
به خود میآیم و یک بغض... آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درود حس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
سفر تمام شد و در کنار سفرۀ صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#محمد_مرادی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
"پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
حنانهای که معتکف مسجدالنبیست
اصلاً نپرس از اینکه چرا گریه میکند
از بس که سوزناک خودت گریه میکنی
شانه به شانۀ تو عبا گریه میکند
دستی بکش به قلب پر از درد زینبت
بیتاب در وداع شما گریه میکند
دیدهست شهر تشنه که بر دستت آسمان
سرشار التماس دعا، گریه میکند
زنجیرۀ طلایی نقل حدیثتان
هر یک به سیدالشهدا گریه میکند
یابن الشبیب! گریه به داغ حسین کن
شیعه به یاد کربوبلا گریه میکند
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#راضیه_جبه_داری
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
"پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
حنانهای که معتکف مسجدالنبیست
اصلاً نپرس از اینکه چرا گریه میکند
از بس که سوزناک خودت گریه میکنی
شانه به شانۀ تو عبا گریه میکند
دستی بکش به قلب پر از درد زینبت
بیتاب در وداع شما گریه میکند
دیدهست شهر تشنه که بر دستت آسمان
سرشار التماس دعا، گریه میکند
زنجیرۀ طلایی نقل حدیثتان
هر یک به سیدالشهدا گریه میکند
یابن الشبیب! گریه به داغ حسین کن
شیعه به یاد کربوبلا گریه میکند
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#راضیه_جبه_داری
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟
دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟
نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟
چو خیل زائران خاکیاش در آمدوشدها
ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا
ولایت چشمهای دارد که در این خانه باید دید
کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا
هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
نبّوت موکبی دارد که میآید فرود اینجا
تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه میدانی
به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟
تو همّت خواه از این سلطان که در حاجترواییها
ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا..
قرار اینجاست، یار اینجاست، کار اینجاست، بار اینجا
کرم اینجاست، لطف اینجاست، فضل اینجاست، جود اینجا..
چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در
که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا
مسیح اینجا، کلیم اینجا، خلیل اینجاست، نوح اینجا
شعیب اینجاست، شیث اینجاست، لوط اینجاست، هود اینجا..
منم مور و سلیمان هم به لطفش کرده مهمانم
وگرنه من که میدانم که جای من نبود اینجا
مگر شمعی شوم در گوشهای از این حرم، گریان
که جز با اشکِ عجز، آیینهای نتْوان فزود اینجا
شفایم میدهی با دستهای روشنت، آنجا
به خاکت میتپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا..
هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش
ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا..
خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در
ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا
ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا
طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا
کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل
توان در مدح اهلالبیت اگر بیتی سرود اینجا
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#محمدسعید_میرزایی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟
دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟
نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟
چو خیل زائران خاکیاش در آمدوشدها
ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا
ولایت چشمهای دارد که در این خانه باید دید
کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا
هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
نبّوت موکبی دارد که میآید فرود اینجا
تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه میدانی
به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟
تو همّت خواه از این سلطان که در حاجترواییها
ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا..
قرار اینجاست، یار اینجاست، کار اینجاست، بار اینجا
کرم اینجاست، لطف اینجاست، فضل اینجاست، جود اینجا..
چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در
که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا
مسیح اینجا، کلیم اینجا، خلیل اینجاست، نوح اینجا
شعیب اینجاست، شیث اینجاست، لوط اینجاست، هود اینجا..
منم مور و سلیمان هم به لطفش کرده مهمانم
وگرنه من که میدانم که جای من نبود اینجا
مگر شمعی شوم در گوشهای از این حرم، گریان
که جز با اشکِ عجز، آیینهای نتْوان فزود اینجا
شفایم میدهی با دستهای روشنت، آنجا
به خاکت میتپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا..
هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش
ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا..
خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در
ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا
ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا
طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا
کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل
توان در مدح اهلالبیت اگر بیتی سرود اینجا
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#محمدسعید_میرزایی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
شهری که مثل کعبه نظر کردۀ خداست
نامش به افتخارِ علی «مشهد الرضا»ست
این شهر با بهشت تفاوت نمیکند
اینجا که پایتختِ غریبانِ آشناست..
این، کارِ دست و آجر و کاشی و سنگ نیست
این شاهکار، سازۀ دلهای بیریاست
درها گشادهروی و ستونها نمازخوان
گلدستهها قنوتِ سرافرازِ دستهاست
فولادِ سردِ پنجرهاش محکم است و سخت
اما اگر زلال شوی، چشمۀ شفاست
وقتی دلت شکست، نمازت درستتر
گیرم که جانمازِ تو آلودۀ خطاست..
ای قطرۀ رسیده به دریا! سلام کن
بر پهنۀ محبت مولا، سلام کن
::
مردی کنار پنجرهفولاد، ایستاد
با دخترش به ضامن آهو سلام داد..
خود را دخیل بست و دعا کرد و ضجّه زد
آورد آن تصادفِ بیرحم را به یاد
با چشمهای باز به خوابی زلال رفت
کمکم شکفت در دلِ تنگش، گلِ مراد
عطری وزید عین گلاب محمدی
نوری رسید و آن گرهِ بسته را گشاد
ناگاه داد زد که «شِفا یافتم... شِفا»
دنیا پرید، زلزله شد، ساعت ایستاد..
نقارهخانه بود و طنینِ «رضا... رضا...»
صحن عتیق بود و شبی مثل بامداد..
دختر به روی دوش پدر، مقصدش ضریح
زوار هم سلامکنان: «یا اباالجواد»..
سلطانِ سربلند شفاعت که روحِ ماست
یک چشمه از کرامت دریاییاش شِفاست
::
در بارگاه روشنِ مولا، زلال باش
ای رودِ سر نهاده به دریا! زلال باش
با تیرگی به نور ولایت نمیرسی
یا ادعای عشق نکن یا زلال باش..
دیروز در هوای حرم میگریستی
امروز در حریم تولا زلال باش..
این کاروان به کشورِ خورشید میرود
با زائران کعبۀ فردا، زلال باش
ما نائبالزیارۀ دلهای عاشقیم
عشق است این پیام که «با ما زلال باش»
هر کس به قدر روشنیاش بهره میبرد
هر قدر ممکن است در اینجا زلال باش
گردن بزن برای براندازی ستم
اما برای اهل مدارا زلال باش
مثل گلاب قمصر کاشان که عطر آن
پیچیده در سراسرِ دنیا، زلال باش
با چلچراغهای تمام رواقها
همرنگ باش و مثل دعاها زلال باش
وقت دلت گرفت به این آستان بیا
از خاکدان به روشنی آسمان بیا
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#حسین_شنوائی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
شهری که مثل کعبه نظر کردۀ خداست
نامش به افتخارِ علی «مشهد الرضا»ست
این شهر با بهشت تفاوت نمیکند
اینجا که پایتختِ غریبانِ آشناست..
این، کارِ دست و آجر و کاشی و سنگ نیست
این شاهکار، سازۀ دلهای بیریاست
درها گشادهروی و ستونها نمازخوان
گلدستهها قنوتِ سرافرازِ دستهاست
فولادِ سردِ پنجرهاش محکم است و سخت
اما اگر زلال شوی، چشمۀ شفاست
وقتی دلت شکست، نمازت درستتر
گیرم که جانمازِ تو آلودۀ خطاست..
ای قطرۀ رسیده به دریا! سلام کن
بر پهنۀ محبت مولا، سلام کن
::
مردی کنار پنجرهفولاد، ایستاد
با دخترش به ضامن آهو سلام داد..
خود را دخیل بست و دعا کرد و ضجّه زد
آورد آن تصادفِ بیرحم را به یاد
با چشمهای باز به خوابی زلال رفت
کمکم شکفت در دلِ تنگش، گلِ مراد
عطری وزید عین گلاب محمدی
نوری رسید و آن گرهِ بسته را گشاد
ناگاه داد زد که «شِفا یافتم... شِفا»
دنیا پرید، زلزله شد، ساعت ایستاد..
نقارهخانه بود و طنینِ «رضا... رضا...»
صحن عتیق بود و شبی مثل بامداد..
دختر به روی دوش پدر، مقصدش ضریح
زوار هم سلامکنان: «یا اباالجواد»..
سلطانِ سربلند شفاعت که روحِ ماست
یک چشمه از کرامت دریاییاش شِفاست
::
در بارگاه روشنِ مولا، زلال باش
ای رودِ سر نهاده به دریا! زلال باش
با تیرگی به نور ولایت نمیرسی
یا ادعای عشق نکن یا زلال باش..
دیروز در هوای حرم میگریستی
امروز در حریم تولا زلال باش..
این کاروان به کشورِ خورشید میرود
با زائران کعبۀ فردا، زلال باش
ما نائبالزیارۀ دلهای عاشقیم
عشق است این پیام که «با ما زلال باش»
هر کس به قدر روشنیاش بهره میبرد
هر قدر ممکن است در اینجا زلال باش
گردن بزن برای براندازی ستم
اما برای اهل مدارا زلال باش
مثل گلاب قمصر کاشان که عطر آن
پیچیده در سراسرِ دنیا، زلال باش
با چلچراغهای تمام رواقها
همرنگ باش و مثل دعاها زلال باش
وقت دلت گرفت به این آستان بیا
از خاکدان به روشنی آسمان بیا
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#حسین_شنوائی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
جهان سادۀ من: گریۀ وصال و فراق
تمامی دو جهان، گوشۀ همین حرم است
شروع مرگ، زمان جدا شدن از تو
به پایِ عشق تو مردن، حیاتِ دم به دم است
چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم!
تو در کنار من و سرنوشت من عدم است
تو را در آینههایم نشد نشان بدهم
چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است
برای جستن دُرّ حدیث سلسلهتان
زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است
حدیت گفتی، حقا چه اتفاق افتاد
به حکم «اِلّا»یت، پرده از نفاق افتاد..
نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد
مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد
سرودی «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا الله»
ولایت تو نشان داد راه را از چاه
به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی
برائت از همۀ کفر را نشان دادی
«بشرطها»ی شما راه را به ما فهماند
حضور منتشر ماه را به ما فهماند
به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما
به بارگاه ولا، حصن محکم «الا»
به حصن محکم خود راه دادهای ما را
به زیر پرچم خود راه دادهای ما را
حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد
کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد
حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است
تجلیات ولایت به قاب خورشید است
به سمت جادۀ توحید میبرد ما را
به سوی خانۀ خورشید میبرد ما را
کلیموار به طور تبسم آمدهایم
به شوق «و رضیالله عنهم» آمدهایم
زیارت تو شبیه عروج تا عرش است
حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟
عروج عرشنشینان، هبوط در حرمت
مقام سلطانی، خوشهچینی از کرمت
به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد
گناهکار بیاید فرشته برگردد
به اشتیاق نگاه تو زائرت شدهام
همین بسم که بگویی که شاعرت شدهام
تو قول دادهای ای مهربان- که همنفسی-
سهجا به داد دل شیعیان خود برسی
سهجا؟ نه در همهجا لطف تو کنار من است
تو آن امام رئوفی که بیقرار من است...
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#سیدمهدی_حسینی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
جهان سادۀ من: گریۀ وصال و فراق
تمامی دو جهان، گوشۀ همین حرم است
شروع مرگ، زمان جدا شدن از تو
به پایِ عشق تو مردن، حیاتِ دم به دم است
چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم!
تو در کنار من و سرنوشت من عدم است
تو را در آینههایم نشد نشان بدهم
چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است
برای جستن دُرّ حدیث سلسلهتان
زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است
حدیت گفتی، حقا چه اتفاق افتاد
به حکم «اِلّا»یت، پرده از نفاق افتاد..
نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد
مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد
سرودی «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا الله»
ولایت تو نشان داد راه را از چاه
به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی
برائت از همۀ کفر را نشان دادی
«بشرطها»ی شما راه را به ما فهماند
حضور منتشر ماه را به ما فهماند
به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما
به بارگاه ولا، حصن محکم «الا»
به حصن محکم خود راه دادهای ما را
به زیر پرچم خود راه دادهای ما را
حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد
کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد
حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است
تجلیات ولایت به قاب خورشید است
به سمت جادۀ توحید میبرد ما را
به سوی خانۀ خورشید میبرد ما را
کلیموار به طور تبسم آمدهایم
به شوق «و رضیالله عنهم» آمدهایم
زیارت تو شبیه عروج تا عرش است
حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟
عروج عرشنشینان، هبوط در حرمت
مقام سلطانی، خوشهچینی از کرمت
به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد
گناهکار بیاید فرشته برگردد
به اشتیاق نگاه تو زائرت شدهام
همین بسم که بگویی که شاعرت شدهام
تو قول دادهای ای مهربان- که همنفسی-
سهجا به داد دل شیعیان خود برسی
سهجا؟ نه در همهجا لطف تو کنار من است
تو آن امام رئوفی که بیقرار من است...
#امام_رضا_علیه_السلام
#شهادت
#سیدمهدی_حسینی
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
نام تو پناه است، نگاه تو امان است
آغوش تو، دلبازترین جای جهان است
با نغمهی نقارهات، ای حضرت خورشید!
نبض دل ما، دم همه دم، در ضربان است
سر از پی سر، در دل صحن تو، به خاک است
دل از پی دل، از سر شوق تو، روان است
با فاصله، دلچسبترین واجبِ عالم،
آوردن نامت، پس از آن، گفتنِ جان است
من از تو شفا و تو صفا خواستی از من
حاجات من، این است، کرامات تو، آن است
جاروست در این صحن، به دستان بزرگان
خم، در خم ایوان تو، سرهای سران است
بیتاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم
آن ساحل امنی که خدا گفت، همان است
اینجا چه خبرهاست؟ که از چشمهی هر دل
تا برکهی هر چشم، خدا در جریان است
انکارِ تو، ای شمس جهان! کم هنری نیست
خفاش در این رشته، هنرمند زمان است
از غیرت عشق است، که آیینهی حُسنت
از دیدهی آلودهی بیعشق، نهان است
گفتند: مگو شاه، به این شاه، چه گویم؟
«آن را که عیان است، چه حاجت به بیان است؟»
سلطان، تو اگر نیستی، ای قبلهی ما! کیست؟
وقتی که به دست تو، دلِ اهل جهان است
شبگردم و این رخصتِ از شمس سرودن،
لطف پسر حضرت موسی، به شبان است
دل گفت: بچسبم به ضریحت، دمِ دل، گرم!
عقلم که فقط گفت: برو، وقت اذان است
#امام_رضا_علیه_السلام
#قاسم_صرافان
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
نام تو پناه است، نگاه تو امان است
آغوش تو، دلبازترین جای جهان است
با نغمهی نقارهات، ای حضرت خورشید!
نبض دل ما، دم همه دم، در ضربان است
سر از پی سر، در دل صحن تو، به خاک است
دل از پی دل، از سر شوق تو، روان است
با فاصله، دلچسبترین واجبِ عالم،
آوردن نامت، پس از آن، گفتنِ جان است
من از تو شفا و تو صفا خواستی از من
حاجات من، این است، کرامات تو، آن است
جاروست در این صحن، به دستان بزرگان
خم، در خم ایوان تو، سرهای سران است
بیتاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم
آن ساحل امنی که خدا گفت، همان است
اینجا چه خبرهاست؟ که از چشمهی هر دل
تا برکهی هر چشم، خدا در جریان است
انکارِ تو، ای شمس جهان! کم هنری نیست
خفاش در این رشته، هنرمند زمان است
از غیرت عشق است، که آیینهی حُسنت
از دیدهی آلودهی بیعشق، نهان است
گفتند: مگو شاه، به این شاه، چه گویم؟
«آن را که عیان است، چه حاجت به بیان است؟»
سلطان، تو اگر نیستی، ای قبلهی ما! کیست؟
وقتی که به دست تو، دلِ اهل جهان است
شبگردم و این رخصتِ از شمس سرودن،
لطف پسر حضرت موسی، به شبان است
دل گفت: بچسبم به ضریحت، دمِ دل، گرم!
عقلم که فقط گفت: برو، وقت اذان است
#امام_رضا_علیه_السلام
#قاسم_صرافان
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
اينجا طلسم گنج خدايي شكسته باش
پابوس لحظه هاي رضايي، شكسته باش
دركوهسار گنبد و گلدسته هاي او
حالي بپيچ و مثل صدايي شكسته باش
وقتي به گريه مي گذري در رواق ها
سهم تمام آينه هايي شكسته باش
هر پاره ات در آينه اي سير مي كند
يعني اگر مسافر مايي شكسته باش
اينجا درستي همگان در شكستگي است
تااز شكستگي بدر آيي شكسته باش
در انحناي روشن ايوان كنايتي است
يعني اگر چه غرق طلايي شكسته باش
آنجا شكستي و طلبيدند و آمدي
اينجا كه در مقام فنايي شكسته باش
#امام_رضا_علیه_السلام
#زیارت
#حسن_دلبری
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
اينجا طلسم گنج خدايي شكسته باش
پابوس لحظه هاي رضايي، شكسته باش
دركوهسار گنبد و گلدسته هاي او
حالي بپيچ و مثل صدايي شكسته باش
وقتي به گريه مي گذري در رواق ها
سهم تمام آينه هايي شكسته باش
هر پاره ات در آينه اي سير مي كند
يعني اگر مسافر مايي شكسته باش
اينجا درستي همگان در شكستگي است
تااز شكستگي بدر آيي شكسته باش
در انحناي روشن ايوان كنايتي است
يعني اگر چه غرق طلايي شكسته باش
آنجا شكستي و طلبيدند و آمدي
اينجا كه در مقام فنايي شكسته باش
#امام_رضا_علیه_السلام
#زیارت
#حسن_دلبری
▪️عقیق شعر
@aghighpoem
Forwarded from عقیق استوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﴾﷽﴿
🎥 دیانت بر سیاست چیره شد
👤 #محمد_حسین_ملکیان
🔸 #امام_رضا (علیهالسلام)
🔸 #اهانت_به_امام_رضا (علیهالسلام)
🔳 #استوری
👈🏻 [ #عقیق_استوری ]
📡 « @aghighstory »
📲 ( Instagram.com/radioaghigh )
🎥 دیانت بر سیاست چیره شد
👤 #محمد_حسین_ملکیان
🔸 #امام_رضا (علیهالسلام)
🔸 #اهانت_به_امام_رضا (علیهالسلام)
🔳 #استوری
👈🏻 [ #عقیق_استوری ]
📡 « @aghighstory »
📲 ( Instagram.com/radioaghigh )
#عقیق_شعر
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
امواج سربلندی و آزادی و شرف
از هر کران مکّه سرازیر میشود
قرآن ببوس و «اَشرَقَتِالاَرض» را بخوان
این آیۀ مبارکه تفسیر میشود
تبریک باد آمنه را کز حریم او
نور است و نور و نور که تکثیر میشود..
از انعکاس نور وی از مکّه تا به شام
هر سنگ خاره، آینهتأثیر میشود
الله اکبر از نفسش کز فرشتگان
هر سو بلند نغمۀ تکبیر میشود..
چون کاخ باشکوه مدائن، ز هیبتش
در لرزه کاخ فتنه و تزویر میشود..
داروی دردها و جواب سؤالهاست
قرآن کتاب او که جهانگیر میشود..
در سایۀ عدالت و اخلاص و وحدت است
تکبیر او که چیره به شمشیر میشود..
در آسمان، تجلی هر روز آفتاب
خُلق عظیم توست که تصویر میشود..
گردد صحیفۀ صلوات فرشتگان
بر صفحهای که نام تو تحریر میشود..
تنها همین نه آیۀ تطهیر مدح توست
یادت همیشه مایۀ تطهیر میشود
نام تو زندهتر شده، یاد تو تازهتر
چندان که دهر، کهنه، جهان، پیر میشود..
محتاج یک نگاه توأم ای که هر کجا
خاک از نگاه لطف تو اکسیر میشود..
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#سیدرضا_مؤید
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
امواج سربلندی و آزادی و شرف
از هر کران مکّه سرازیر میشود
قرآن ببوس و «اَشرَقَتِالاَرض» را بخوان
این آیۀ مبارکه تفسیر میشود
تبریک باد آمنه را کز حریم او
نور است و نور و نور که تکثیر میشود..
از انعکاس نور وی از مکّه تا به شام
هر سنگ خاره، آینهتأثیر میشود
الله اکبر از نفسش کز فرشتگان
هر سو بلند نغمۀ تکبیر میشود..
چون کاخ باشکوه مدائن، ز هیبتش
در لرزه کاخ فتنه و تزویر میشود..
داروی دردها و جواب سؤالهاست
قرآن کتاب او که جهانگیر میشود..
در سایۀ عدالت و اخلاص و وحدت است
تکبیر او که چیره به شمشیر میشود..
در آسمان، تجلی هر روز آفتاب
خُلق عظیم توست که تصویر میشود..
گردد صحیفۀ صلوات فرشتگان
بر صفحهای که نام تو تحریر میشود..
تنها همین نه آیۀ تطهیر مدح توست
یادت همیشه مایۀ تطهیر میشود
نام تو زندهتر شده، یاد تو تازهتر
چندان که دهر، کهنه، جهان، پیر میشود..
محتاج یک نگاه توأم ای که هر کجا
خاک از نگاه لطف تو اکسیر میشود..
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#سیدرضا_مؤید
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
تا با مدد معرفت، از خاک بر افلاک
اندیشۀ سیر و سفری داشته باشد
تا چند توان زیست در این ظلمت تردید
باید شبِ هجران سحری داشته باشد
تا چند بسوزد بشر از آتشِ بیداد
چون لاله دلِ شعلهوری داشته باشد؟
تا چند قرار است در این باغِ شقایق
داغِ دل و خونِ جگری داشته باشد؟
حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور
وز مِهر گریزان پدری داشته باشد
تا چند بشر، دل بسپارد به تَغافل
در وادی حیرت گذری داشته باشد؟
تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور
با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟
باید که خدا از پیِ روشنگریِ خلق
پیغامی و پیغامبری داشته باشد
باید که خدا بتشکنی را بفرستد
تا در کفِ همّت، تبری داشته باشد
شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا
باید که مبارک سحری داشته باشد
هر جا چمنی بود ببوسید که شاید
از پیک بهاری، خبری داشته باشد
هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح
صبحی که پیام ظفری داشته باشد
صبحی که به همراهیِ پیغام رسالت
مضمون طربناک و تری داشته باشد
صبحی که دهد مژدۀ پیغمبر موعود
با خود خبر معتبری داشته باشد
صبحی که دهد بویِ دل انگیز محمّد
تا باغ، صفای دگری داشته باشد
آن مهر که در «هفدهم ماه» برآمد
شاید که به ما هم نظری داشته باشد
انجیل خبر داد به عیسی که همین است
گر مادر هستی پسری داشته باشد
از پرتو انوار رُخش وام گرفتهست
گر وادی سینا شجری داشته باشد
آمد که فرود آورد از اوجِ تکبر
شاهی که شکوهی و فری داشته باشد
میخواست که از کنگرۀ کاخ مداین
آیینۀ عبرت اثری داشته باشد
با آمدنش سرد شد آتشکدۀ فارس
حاشا که پس از این شرری داشته باشد
سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است
گر نخلۀ طوبی ثمری داشته باشد
در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی
از این گل شادابتری داشته باشد
پیراهن او را برسانید به یعقوب
تا دیدۀ روشننگری داشته باشد
شاید که به شکرانه بریزد به قدومش
خورشید اگر مشت زری داشته باشد
مهتاب سِزَد بر سر راهش بنشیند
وز نقرهفشانی هنری داشته باشد
با مشعل توحید فراز آمد از این راه
تا نوع بشر، راهبری داشته باشد
با خُلق عظیمش هیجان داد به دلها
تا نخل وفا برگ و بری داشته باشد
تا راه به جایی ببرد، نالۀ مظلوم
فریادرَس دادگری داشته باشد
با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد
تا نالۀ عاشق اثری داشته باشد
تا باز کند پنجرهای رو به خدا، دل
تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد
جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد
تا در صف عشاق سری داشته باشد
سیمرغ دل ما به حریمش نَبَرد راه
از عشق مگر بال و پری داشته باشد
خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش
اندوختۀ مختصری داشته باشد
از جملۀ خوبان جهان، دل به «علی» بست
تا شمسِ نبوّت قمری داشته باشد
با عترت او هر که وفا کرد امید است
از آتش دوزخ سپری داشته باشد
ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش
از کوچۀ رندان گذری داشته باشد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#مدح_و_منقبت
#محمدجواد_غفورزاده
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
تا با مدد معرفت، از خاک بر افلاک
اندیشۀ سیر و سفری داشته باشد
تا چند توان زیست در این ظلمت تردید
باید شبِ هجران سحری داشته باشد
تا چند بسوزد بشر از آتشِ بیداد
چون لاله دلِ شعلهوری داشته باشد؟
تا چند قرار است در این باغِ شقایق
داغِ دل و خونِ جگری داشته باشد؟
حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور
وز مِهر گریزان پدری داشته باشد
تا چند بشر، دل بسپارد به تَغافل
در وادی حیرت گذری داشته باشد؟
تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور
با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟
باید که خدا از پیِ روشنگریِ خلق
پیغامی و پیغامبری داشته باشد
باید که خدا بتشکنی را بفرستد
تا در کفِ همّت، تبری داشته باشد
شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا
باید که مبارک سحری داشته باشد
هر جا چمنی بود ببوسید که شاید
از پیک بهاری، خبری داشته باشد
هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح
صبحی که پیام ظفری داشته باشد
صبحی که به همراهیِ پیغام رسالت
مضمون طربناک و تری داشته باشد
صبحی که دهد مژدۀ پیغمبر موعود
با خود خبر معتبری داشته باشد
صبحی که دهد بویِ دل انگیز محمّد
تا باغ، صفای دگری داشته باشد
آن مهر که در «هفدهم ماه» برآمد
شاید که به ما هم نظری داشته باشد
انجیل خبر داد به عیسی که همین است
گر مادر هستی پسری داشته باشد
از پرتو انوار رُخش وام گرفتهست
گر وادی سینا شجری داشته باشد
آمد که فرود آورد از اوجِ تکبر
شاهی که شکوهی و فری داشته باشد
میخواست که از کنگرۀ کاخ مداین
آیینۀ عبرت اثری داشته باشد
با آمدنش سرد شد آتشکدۀ فارس
حاشا که پس از این شرری داشته باشد
سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است
گر نخلۀ طوبی ثمری داشته باشد
در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی
از این گل شادابتری داشته باشد
پیراهن او را برسانید به یعقوب
تا دیدۀ روشننگری داشته باشد
شاید که به شکرانه بریزد به قدومش
خورشید اگر مشت زری داشته باشد
مهتاب سِزَد بر سر راهش بنشیند
وز نقرهفشانی هنری داشته باشد
با مشعل توحید فراز آمد از این راه
تا نوع بشر، راهبری داشته باشد
با خُلق عظیمش هیجان داد به دلها
تا نخل وفا برگ و بری داشته باشد
تا راه به جایی ببرد، نالۀ مظلوم
فریادرَس دادگری داشته باشد
با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد
تا نالۀ عاشق اثری داشته باشد
تا باز کند پنجرهای رو به خدا، دل
تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد
جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد
تا در صف عشاق سری داشته باشد
سیمرغ دل ما به حریمش نَبَرد راه
از عشق مگر بال و پری داشته باشد
خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش
اندوختۀ مختصری داشته باشد
از جملۀ خوبان جهان، دل به «علی» بست
تا شمسِ نبوّت قمری داشته باشد
با عترت او هر که وفا کرد امید است
از آتش دوزخ سپری داشته باشد
ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش
از کوچۀ رندان گذری داشته باشد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#مدح_و_منقبت
#محمدجواد_غفورزاده
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
از بسکه دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز گنبد مینا گذاشتهست
میبارد از طلوع نگاهش تبار صبح
خورشید را به سینۀ خود جا گذاشتهست
تا مثل کوه ریشه دَواند به عمق خاک
یک عمر سر به دامن صحرا گذاشتهست
دستی لطیف، ساغر سرشار عشق را
در هفتسین سفرۀ دنیا گذاشتهست
نوری «امین» نشسته در آغوش «آمنه»
دریا قدم به دیدۀ دریا گذاشتهست
نوری که از تبلور رخسار او دمید
مهتاب را به خانۀ دلها گذاشتهست
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#غلامرضا_شکوهی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
از بسکه دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز گنبد مینا گذاشتهست
میبارد از طلوع نگاهش تبار صبح
خورشید را به سینۀ خود جا گذاشتهست
تا مثل کوه ریشه دَواند به عمق خاک
یک عمر سر به دامن صحرا گذاشتهست
دستی لطیف، ساغر سرشار عشق را
در هفتسین سفرۀ دنیا گذاشتهست
نوری «امین» نشسته در آغوش «آمنه»
دریا قدم به دیدۀ دریا گذاشتهست
نوری که از تبلور رخسار او دمید
مهتاب را به خانۀ دلها گذاشتهست
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#غلامرضا_شکوهی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
مدینه غرق صفا شد ز روی حضرت صادق
دمید عطر محمد ز بوی حضرت صادق
فروغ روی نبی را که مکه یافت در امشب
مدینه دیده دوباره ز روی حضرت صادق
شب درخشش خورشید آسمان علوم است
که نور می دهد از چار سوی حضرت صادق
ششم امام که باشد ضمیر عالم و آدم
مثال آینه ها روی به روی حضرت صادق
تمام فقه بود وامدار مکتب فضلش
کمال عشق بود راز گویِ حضرت صادق
روایتی است کرامت از آن وجود مکرّم
حکایتی است شفاعت ز خوی حضرت صادق
پیمبران نرسیدند بر مقام نبوت
که جرعه ای نزدند از سبوی حضرت صادق
بسان زمزم و تسنیم و سلسبیل روان است
علوم آل محمد ز جوی حضرت صادق
ز کهکشان فضیلت طنین فکنده به عالم
خروش عدل علی از گلوی حضرت صادق
قیام علمی او چون قیام سرخ حسینی
فکنده لرزه به کاخ عدوی حضرت صادق
کمر به کشتن او بست دشمنش چو نظر کرد
که هست غالب دلها به سوی حضرت صادق
فرشته جسته تقرب بهشت یافته رونق
ز قطره قطره ی آب وضوی حضرت صادق
بود تجلی والشمس ز آن جمال مبارک
بود مفسّر والّیل موی حضرت صادق
چراغ راهنمای بشر به عالم توحید
همیشه وقت بود گفتگوی حضرت صادق
کتاب جابر حیان حدیث فضل مفضّل
یکی است ز آن همه راز مگوی حضرت صادق
اگر به علم درخشد ، چو آفتاب، گرفته
ذُراره ذرّه ای از مهر روی حضرت صادق
حُشام حشمت علمی گرفته از حَشَم او
که کرده تر، لب جان از سبوی حضرت صادق
بگو فلاسفه را تا برای درک حقایق
نهند رو به ره مهر پوی حضرت صادق
نماز پایه ی دین است و بود لحظه ی آخر
نماز و حرمت آن گفتگوی حضرت صادق
بخوان دعای فرج را به آرزوی اجابت
که بوده صبح فرج آرزوی حضرت صادق
شب دعاست برای فرج بیا که بخوانیم
خدای را همه بر آبروی حضرت صادق
قلوب شیعه حریمش بود ولی به بقیعش
دل شکسته کند جستجوی حضرت صادق
نبین به قبر خرابش ببین که چشمۀ خورشید
بجوشد از افق خاک کوی حضرت صادق
خدا کند که صبا بر مشام ما برساند
شمیمی از حرم مُشک بوی حضرت صادق
خدا کند من آلوده باز هم چو «مؤید»
سر نیاز بسایم به کوی حضرت صادق
#ولادت_امام_صادق_علیه_السلام
#سید_رضا_موید
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
مدینه غرق صفا شد ز روی حضرت صادق
دمید عطر محمد ز بوی حضرت صادق
فروغ روی نبی را که مکه یافت در امشب
مدینه دیده دوباره ز روی حضرت صادق
شب درخشش خورشید آسمان علوم است
که نور می دهد از چار سوی حضرت صادق
ششم امام که باشد ضمیر عالم و آدم
مثال آینه ها روی به روی حضرت صادق
تمام فقه بود وامدار مکتب فضلش
کمال عشق بود راز گویِ حضرت صادق
روایتی است کرامت از آن وجود مکرّم
حکایتی است شفاعت ز خوی حضرت صادق
پیمبران نرسیدند بر مقام نبوت
که جرعه ای نزدند از سبوی حضرت صادق
بسان زمزم و تسنیم و سلسبیل روان است
علوم آل محمد ز جوی حضرت صادق
ز کهکشان فضیلت طنین فکنده به عالم
خروش عدل علی از گلوی حضرت صادق
قیام علمی او چون قیام سرخ حسینی
فکنده لرزه به کاخ عدوی حضرت صادق
کمر به کشتن او بست دشمنش چو نظر کرد
که هست غالب دلها به سوی حضرت صادق
فرشته جسته تقرب بهشت یافته رونق
ز قطره قطره ی آب وضوی حضرت صادق
بود تجلی والشمس ز آن جمال مبارک
بود مفسّر والّیل موی حضرت صادق
چراغ راهنمای بشر به عالم توحید
همیشه وقت بود گفتگوی حضرت صادق
کتاب جابر حیان حدیث فضل مفضّل
یکی است ز آن همه راز مگوی حضرت صادق
اگر به علم درخشد ، چو آفتاب، گرفته
ذُراره ذرّه ای از مهر روی حضرت صادق
حُشام حشمت علمی گرفته از حَشَم او
که کرده تر، لب جان از سبوی حضرت صادق
بگو فلاسفه را تا برای درک حقایق
نهند رو به ره مهر پوی حضرت صادق
نماز پایه ی دین است و بود لحظه ی آخر
نماز و حرمت آن گفتگوی حضرت صادق
بخوان دعای فرج را به آرزوی اجابت
که بوده صبح فرج آرزوی حضرت صادق
شب دعاست برای فرج بیا که بخوانیم
خدای را همه بر آبروی حضرت صادق
قلوب شیعه حریمش بود ولی به بقیعش
دل شکسته کند جستجوی حضرت صادق
نبین به قبر خرابش ببین که چشمۀ خورشید
بجوشد از افق خاک کوی حضرت صادق
خدا کند که صبا بر مشام ما برساند
شمیمی از حرم مُشک بوی حضرت صادق
خدا کند من آلوده باز هم چو «مؤید»
سر نیاز بسایم به کوی حضرت صادق
#ولادت_امام_صادق_علیه_السلام
#سید_رضا_موید
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
بهار بود و ربیعش از آن جهت خواندند
که این سلالهای از شاخسار طوبی بود
در آسمانِ شب مکّه، قدسیان گفتند
خدا، ستارۀ احمد چقدر زیبا بود
گرفت نور تو جغرافیای عالم را
شب ولادت خورشیدِ عالمآرا بود
زمین زمین همه میسوخت در لهیب گناه
و ذات پاک تو از هر بدی مبرّا بود...
از آسمانها بوی فرشته میبارید
شگفت واقعهای در تمام دنیا بود
ألَم یَجِدکَ فقیراً خدات روزی داد
ألَم یَجِدکَ یَتیماً خدات مأوا بود...
نیافرید جهان را مگر به خاطر تو
اگر که خلقت، منظور حقتعالی بود
عبور کردی از آفاق و انفسِ عالم
از آن مسیر که مسدود بر مسیحا بود
همای سدرهنشینِ مقام أو أدنی!
به کُنهِ جاه تو اندیشه را کجا جا بود؟
برای نافله وقتی قیام میبستی
بهشت، گوشۀ سجادۀ تو پیدا بود
چه آیه میخواندی که حجابها میرفت
و قفلهای جهان پیش روی تو وا بود
بنازم این همه شوکت که عبد درگاهت
ولیّ ایزد منّان، علیّ أعلا بود...
ز مکّه رفتی و تاریخ هم دگرگون شد
اگر که هجرت آن روز یک معمّا بود
فدای این همه مهر و عطوفت و رحمت
که در دقایق آخر تو را غم ما بود
زبان الکن ما بسته است در مدحش
«خروش»! این همه یک قطره پیش دریا بود
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#عباس_شاه_زیدی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
بهار بود و ربیعش از آن جهت خواندند
که این سلالهای از شاخسار طوبی بود
در آسمانِ شب مکّه، قدسیان گفتند
خدا، ستارۀ احمد چقدر زیبا بود
گرفت نور تو جغرافیای عالم را
شب ولادت خورشیدِ عالمآرا بود
زمین زمین همه میسوخت در لهیب گناه
و ذات پاک تو از هر بدی مبرّا بود...
از آسمانها بوی فرشته میبارید
شگفت واقعهای در تمام دنیا بود
ألَم یَجِدکَ فقیراً خدات روزی داد
ألَم یَجِدکَ یَتیماً خدات مأوا بود...
نیافرید جهان را مگر به خاطر تو
اگر که خلقت، منظور حقتعالی بود
عبور کردی از آفاق و انفسِ عالم
از آن مسیر که مسدود بر مسیحا بود
همای سدرهنشینِ مقام أو أدنی!
به کُنهِ جاه تو اندیشه را کجا جا بود؟
برای نافله وقتی قیام میبستی
بهشت، گوشۀ سجادۀ تو پیدا بود
چه آیه میخواندی که حجابها میرفت
و قفلهای جهان پیش روی تو وا بود
بنازم این همه شوکت که عبد درگاهت
ولیّ ایزد منّان، علیّ أعلا بود...
ز مکّه رفتی و تاریخ هم دگرگون شد
اگر که هجرت آن روز یک معمّا بود
فدای این همه مهر و عطوفت و رحمت
که در دقایق آخر تو را غم ما بود
زبان الکن ما بسته است در مدحش
«خروش»! این همه یک قطره پیش دریا بود
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#عباس_شاه_زیدی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد...
از آن روزی كه جانت را، اذان جبرئیل آكند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحی اما قصهات شوری دگر دارد
كه در توفان نامت كشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسّم كرد
شب معراج، زیر پای تو صد كهكشان گم شد
ببخش، ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران!
خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#علیرضا_قزوه
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد...
از آن روزی كه جانت را، اذان جبرئیل آكند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحی اما قصهات شوری دگر دارد
كه در توفان نامت كشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسّم كرد
شب معراج، زیر پای تو صد كهكشان گم شد
ببخش، ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران!
خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#علیرضا_قزوه
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
این چه نوریست که تاریکی شب را برده
دل مرد و زن اقوام عرب را برده
این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را
راهی مکه نمودهست یهودیها را
جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهاند
همه انگشت به لب خیره به عبداللهاند
همه حیرت زده، نوری که معما شده است
چند وقتیست که در آمنه پیدا شده است
شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد
چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد
غیر از این هر خبری بود فراموش شد و
ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و
طالع نیک امیران جهان بد افتاد
ته جام همهشان عکس محمد افتاد!
طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد
مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد
چهره آرام، زبان نرم، قدمها محکم
قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم...
لب بالایی او آب بقاء کوثر
لب پایینی او آب حیات زمزم
دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها
آنچه کردهست کرامت نه زیاد است نه کم
چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک»
هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم
دخترش از سه زن برتر عالم برتر
همسرش همرده با آسیه است و مریم...
هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است
پیش او خوارترین معجزه شقالقمر است
هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد
«دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد»
محرم راز، علی باشد و باشد کافیست
جمع دست علی و دست محمد کافیست
و علی معنی «اکملت لکم دینکم» است
شاهد گفتۀ من خطبۀ غرّای خم است
منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ
سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ
باز از خصلت او با دگران میگوید
آنچه در باطن او دیده عیان میگوید
پیش پیری که به جنگاوریاش میبالد
از جوانمردی سردار جوان میگوید
«سود در حب علی است و زیان در بغضش»
با عرب باز هم از سود و زیان میگوید
حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم»
یک کلام است که با چند بیان می گوید...
#پیامبر_اعظم_ص
#ولادت
#مدح_و_منقبت
#محمدحسین_ملکیان
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
این چه نوریست که تاریکی شب را برده
دل مرد و زن اقوام عرب را برده
این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را
راهی مکه نمودهست یهودیها را
جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهاند
همه انگشت به لب خیره به عبداللهاند
همه حیرت زده، نوری که معما شده است
چند وقتیست که در آمنه پیدا شده است
شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد
چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد
غیر از این هر خبری بود فراموش شد و
ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و
طالع نیک امیران جهان بد افتاد
ته جام همهشان عکس محمد افتاد!
طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد
مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد
چهره آرام، زبان نرم، قدمها محکم
قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم...
لب بالایی او آب بقاء کوثر
لب پایینی او آب حیات زمزم
دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها
آنچه کردهست کرامت نه زیاد است نه کم
چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک»
هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم
دخترش از سه زن برتر عالم برتر
همسرش همرده با آسیه است و مریم...
هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است
پیش او خوارترین معجزه شقالقمر است
هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد
«دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد»
محرم راز، علی باشد و باشد کافیست
جمع دست علی و دست محمد کافیست
و علی معنی «اکملت لکم دینکم» است
شاهد گفتۀ من خطبۀ غرّای خم است
منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ
سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ
باز از خصلت او با دگران میگوید
آنچه در باطن او دیده عیان میگوید
پیش پیری که به جنگاوریاش میبالد
از جوانمردی سردار جوان میگوید
«سود در حب علی است و زیان در بغضش»
با عرب باز هم از سود و زیان میگوید
حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم»
یک کلام است که با چند بیان می گوید...
#پیامبر_اعظم_ص
#ولادت
#مدح_و_منقبت
#محمدحسین_ملکیان
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلی که پر زده تا کوچهباغهای بهشت
که غرق نور و تبسم کنی دقایق را
نگاه کن به دلِ خسته از تحیرها
ببار جرعهای از کوثر حقایق را
مسیح عشقی و یک گوشهچشم تو کافیست
که با رضای تو دارم رضای خالق را
مرید صبح نگاه تو میبرد از یاد
مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟
تو ماه روشنِ من در قنوت نیمهشبی
هنوز سهم جهان است از تو تشنهلبی!
تو آمدی و جهان غرق در خِرَد میشد
دلیلها همه با عشق مستند میشد
تو آمدی پر و بالی دهی به این دلها
به پای درس تو هفت آسمان رصد میشد
خوشا به حال دلی که عروج را فهمید
مسیر روشن تو از بهشت رد میشد
میان آن همه شاگرد شد سعادتمند
کسی که مذهب عشق تو را بَلَد میشد
نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی
تجلیات الهی، الی الابد میشد
شدهست جلوهگر از هر کرانه آیاتت
جهان نشسته سر سفرۀ روایاتت
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
همان حریم بهشتی، همان بهشت بدیع
همان دیار الهی که از نسیم خوشش
شدهست شهر مدینه پر از شمیم ربیع
«و یطعمون علی حبّه...» نمایان است
کرانههای کرامت چه بیکران! چه وسیع!
گدایی حرمش اعتبار هر عاشق
امید ماست توسل در این سرای رفیع
کلید معرفت اینجا ارادت و عشق است
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
مگیر از دل من یا رب این سعادت را
گدایی حرم اهلبیت عصمت را
غبار مقدم تو عطر آشنا دارد
برای دیدهام اعجاز کیمیا دارد
گدای خانه به دوش توام، قبولم کن
گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟
دگر چه جای گلایه ز فقر میماند
کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد
دل شکستۀ من حرفهای ناگفته
دل شکستۀ من شوق التجا دارد
کسی که بوده تمام وجودش از جودت
در آستانهات امشب دو خط دعا دارد
همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع
همیشه حسرت دیدار کربلا دارد
چه میشود همۀ عمر با شما باشم
غبار صحن تو و صحن کربلا باشم
#ولادت_امام_صادق_علیه_السلام
#مدح_و_منقبت
#یوسف_رحیمی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلی که پر زده تا کوچهباغهای بهشت
که غرق نور و تبسم کنی دقایق را
نگاه کن به دلِ خسته از تحیرها
ببار جرعهای از کوثر حقایق را
مسیح عشقی و یک گوشهچشم تو کافیست
که با رضای تو دارم رضای خالق را
مرید صبح نگاه تو میبرد از یاد
مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟
تو ماه روشنِ من در قنوت نیمهشبی
هنوز سهم جهان است از تو تشنهلبی!
تو آمدی و جهان غرق در خِرَد میشد
دلیلها همه با عشق مستند میشد
تو آمدی پر و بالی دهی به این دلها
به پای درس تو هفت آسمان رصد میشد
خوشا به حال دلی که عروج را فهمید
مسیر روشن تو از بهشت رد میشد
میان آن همه شاگرد شد سعادتمند
کسی که مذهب عشق تو را بَلَد میشد
نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی
تجلیات الهی، الی الابد میشد
شدهست جلوهگر از هر کرانه آیاتت
جهان نشسته سر سفرۀ روایاتت
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
همان حریم بهشتی، همان بهشت بدیع
همان دیار الهی که از نسیم خوشش
شدهست شهر مدینه پر از شمیم ربیع
«و یطعمون علی حبّه...» نمایان است
کرانههای کرامت چه بیکران! چه وسیع!
گدایی حرمش اعتبار هر عاشق
امید ماست توسل در این سرای رفیع
کلید معرفت اینجا ارادت و عشق است
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
مگیر از دل من یا رب این سعادت را
گدایی حرم اهلبیت عصمت را
غبار مقدم تو عطر آشنا دارد
برای دیدهام اعجاز کیمیا دارد
گدای خانه به دوش توام، قبولم کن
گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟
دگر چه جای گلایه ز فقر میماند
کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد
دل شکستۀ من حرفهای ناگفته
دل شکستۀ من شوق التجا دارد
کسی که بوده تمام وجودش از جودت
در آستانهات امشب دو خط دعا دارد
همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع
همیشه حسرت دیدار کربلا دارد
چه میشود همۀ عمر با شما باشم
غبار صحن تو و صحن کربلا باشم
#ولادت_امام_صادق_علیه_السلام
#مدح_و_منقبت
#یوسف_رحیمی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟
مژده چه آوردى و براى که دارى؟
تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد
ماه ربیع است و نوبهار کرامت
ماه شکوفایى کمال و شهامت
در تن هستى دمید، روح سلامت
از برکات طلوع، روز امامت
باز گشودند باب لطف مجدّد
صبح دلان صبح صادق است ببینید
باغ بهشت از شقایق است ببینید
جلوهٔ ربالمشارق است ببینید
روز تجلّاى خالق است ببینید
وز رخ زیباى جعفر بن محمد...
نور ولایت دمیده از نظر او
چشمهٔ کوثر رهین چشم تر او
باقر دریاى علم و دین، پدر او
هم پدر او امام و هم پسر او
نور دل حیدر است و وارث احمد
نهضت علمى که آن امام به پا کرد
کارى چون خون سیدالشهدا کرد
از سر اسلام دست فتنه جدا کرد
آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد
شاهد حسن ازل نشست به مسند
گر همه عالم قلم به دست برآرند
تا به قیامت مدیح او، بنگارند
یک ز هزاران فضیلتش نشمارند
آن که به شاگردیاش چهار هزارند
جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد
ز آن همه یک چند چهرههاى درخشان
عالم و آگاه در معارف قرآن
مؤمن طاق و هشام و جابر حیّان
زادهٔ مسلم، دگر مفضّل و صفوان
کان همه بودند چون زراره سرآمد...
من که به لب، نغمهٔ ثناى تو دارم
هر چه که دارم من از عطاى تو دارم
دست به زنجیرهٔ ولاى تو دارم
پاى به زنجیرم و هواى تو دارم
دست برون آور و بگیر مرا یَد...
#ولادت_امام_صادق_علیه_السلام
#مدح_و_منقبت
#سید_رضا_موید
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟
مژده چه آوردى و براى که دارى؟
تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد
ماه ربیع است و نوبهار کرامت
ماه شکوفایى کمال و شهامت
در تن هستى دمید، روح سلامت
از برکات طلوع، روز امامت
باز گشودند باب لطف مجدّد
صبح دلان صبح صادق است ببینید
باغ بهشت از شقایق است ببینید
جلوهٔ ربالمشارق است ببینید
روز تجلّاى خالق است ببینید
وز رخ زیباى جعفر بن محمد...
نور ولایت دمیده از نظر او
چشمهٔ کوثر رهین چشم تر او
باقر دریاى علم و دین، پدر او
هم پدر او امام و هم پسر او
نور دل حیدر است و وارث احمد
نهضت علمى که آن امام به پا کرد
کارى چون خون سیدالشهدا کرد
از سر اسلام دست فتنه جدا کرد
آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد
شاهد حسن ازل نشست به مسند
گر همه عالم قلم به دست برآرند
تا به قیامت مدیح او، بنگارند
یک ز هزاران فضیلتش نشمارند
آن که به شاگردیاش چهار هزارند
جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد
ز آن همه یک چند چهرههاى درخشان
عالم و آگاه در معارف قرآن
مؤمن طاق و هشام و جابر حیّان
زادهٔ مسلم، دگر مفضّل و صفوان
کان همه بودند چون زراره سرآمد...
من که به لب، نغمهٔ ثناى تو دارم
هر چه که دارم من از عطاى تو دارم
دست به زنجیرهٔ ولاى تو دارم
پاى به زنجیرم و هواى تو دارم
دست برون آور و بگیر مرا یَد...
#ولادت_امام_صادق_علیه_السلام
#مدح_و_منقبت
#سید_رضا_موید
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
دریا به احترام تو در خود فرو نشست
حتی زمین به خاطر تو آفریده شد...
ناگاه، آسمان به قیام ایستاد و بعد
از آن به بعد بود که خورشید دیده شد
پلکی زدی و صبح، زمین را فرا گرفت
ردّ سپیده تا شب یلدا کشیده شد
چیزی شبیه عشق فرود آمد و سپس
نام تو در تمامی عالم شنیده شد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#مدح_و_منقبت
#مریم_سقلاطونی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
دریا به احترام تو در خود فرو نشست
حتی زمین به خاطر تو آفریده شد...
ناگاه، آسمان به قیام ایستاد و بعد
از آن به بعد بود که خورشید دیده شد
پلکی زدی و صبح، زمین را فرا گرفت
ردّ سپیده تا شب یلدا کشیده شد
چیزی شبیه عشق فرود آمد و سپس
نام تو در تمامی عالم شنیده شد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#مدح_و_منقبت
#مریم_سقلاطونی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
...هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
یعنی آن قافله سالارِ سرآمد آمد
و چنین گفت خداوند: محمد آمد...
آنکه از خندۀ او باغ جنان میروید
«عالم پیر دگر باره جوان» میروید...
::
در تو دیدیم صفاخانۀ آگاهی را
آشکارایی اسرار هواللهی را
تو «اَلَم نَشرَح» یاری که تماشا داری
«آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری»
عشق در چشم تو این آینه را تک میدید
و در این پرده «رَفَعنا لَکَ ذِکرَک» میدید
عشق را در صدد نفی مَنات آوردی
مردگان را به سرآغاز حیات آوردی
و چنان ولوله در کوی حجاز افکندی
که جهان را به نگاهی به نماز افکندی
جهل و جادوی قبایل به فراموشی رفت
آتش مشعلۀ مرگ به خاموشی رفت
و زمین گفت: محمد! تو حیاتم دادی
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادی»
کیستی؟ ای همه سرها به فدای قدمت!
کیستی؟ ای سر من نذر حریم حرمت!
صبر در پیچ و خم حادثه، ایوب تو بود
یوسف از روز ازل در پی یعقوب تو بود
بارها در اُحد واقعه مجروح شدی
تو که بر کشتی دریای خدا نوح شدی...
خضر هم گوش به زیبایی پیغام تو کرد
«طی این مرحله با همرهی» نام تو کرد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#مدح_و_منقبت
#حامد_حسین_خانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
...هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
یعنی آن قافله سالارِ سرآمد آمد
و چنین گفت خداوند: محمد آمد...
آنکه از خندۀ او باغ جنان میروید
«عالم پیر دگر باره جوان» میروید...
::
در تو دیدیم صفاخانۀ آگاهی را
آشکارایی اسرار هواللهی را
تو «اَلَم نَشرَح» یاری که تماشا داری
«آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری»
عشق در چشم تو این آینه را تک میدید
و در این پرده «رَفَعنا لَکَ ذِکرَک» میدید
عشق را در صدد نفی مَنات آوردی
مردگان را به سرآغاز حیات آوردی
و چنان ولوله در کوی حجاز افکندی
که جهان را به نگاهی به نماز افکندی
جهل و جادوی قبایل به فراموشی رفت
آتش مشعلۀ مرگ به خاموشی رفت
و زمین گفت: محمد! تو حیاتم دادی
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادی»
کیستی؟ ای همه سرها به فدای قدمت!
کیستی؟ ای سر من نذر حریم حرمت!
صبر در پیچ و خم حادثه، ایوب تو بود
یوسف از روز ازل در پی یعقوب تو بود
بارها در اُحد واقعه مجروح شدی
تو که بر کشتی دریای خدا نوح شدی...
خضر هم گوش به زیبایی پیغام تو کرد
«طی این مرحله با همرهی» نام تو کرد
#ولادت_پیامبر_اعظم_ص
#مدح_و_منقبت
#حامد_حسین_خانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
