🍂 «وقتی برگها میریزند، پیامها میبارند»
روایتی از پاییز و گپهای شبانه در گروههای تلگرامی
پاییز که میرسد، هوا فقط سرد نمیشود، آدمها هم نرمتر میشوند؛ مثل برگهایی که از درخت منطق جدا میشوند و در گروههای تلگرامی فرومیریزند. شبها که بلندتر میشود، چتها هم کشدارتر میگردد. یکی عکس فنجان قهوه میفرستد، یکی شعری از سهراب، و آنیکی بیهوا مینویسد: «بچهها کسی بیداره؟»
و درست همان لحظه، سیل استیکرها آغاز میشود؛ از خرس بغلکن تا گربهای که با چشمان نیمهباز میگوید «من بیدارم ولی حوصله ندارم!»
پاییز، فصل نوستالژی است؛ حتی برای کسانی که خاطره خاصی ندارند! در گروهها، ناگهان همه شاعر میشوند، فیلسوف میشوند، یا دستکم ویسهایشان اینطور وانمود میکند. یکی از «تنهایی انسان مدرن» حرف میزند، دیگری از «قیمت گردو» در بازار. و عجب ترکیب عجیبی است این دو، که گاهی همزمان در یک خط پیام خلاصه میشوند!
شبهای پاییزیِ تلگرام، صحنهای است میان فلسفه و فراغت. در گوشهای، بحث داغ سیاست درمیگیرد، در گوشه دیگر، مسابقه ارسال عکس از برگهای زرد. وسطش هم یکی با لحن قاطع مینویسد: «بچهها لطفاً موضوع گروه رو عوض نکنید!»
اما چه کسی میتواند در برابر وسوسهی تغییر موضوع در پاییز مقاومت کند؟ فصلِ دگرگونی است دیگر، از رنگ برگ تا حال دل.
و اینگونه، در سکوت نیمهشب، آخرین پیام میرسد: «شبهمگی بخیر 🌙». ولی هیچکس آخرین نفر نیست؛ چون همیشه یکی پیدا میشود که بنویسد: «ببخشید دیر دیدم، چی شد بالاخره؟»
و دوباره همهچیز از نو آغاز میشود...
@nedayeghalammonthly
روایتی از پاییز و گپهای شبانه در گروههای تلگرامی
پاییز که میرسد، هوا فقط سرد نمیشود، آدمها هم نرمتر میشوند؛ مثل برگهایی که از درخت منطق جدا میشوند و در گروههای تلگرامی فرومیریزند. شبها که بلندتر میشود، چتها هم کشدارتر میگردد. یکی عکس فنجان قهوه میفرستد، یکی شعری از سهراب، و آنیکی بیهوا مینویسد: «بچهها کسی بیداره؟»
و درست همان لحظه، سیل استیکرها آغاز میشود؛ از خرس بغلکن تا گربهای که با چشمان نیمهباز میگوید «من بیدارم ولی حوصله ندارم!»
پاییز، فصل نوستالژی است؛ حتی برای کسانی که خاطره خاصی ندارند! در گروهها، ناگهان همه شاعر میشوند، فیلسوف میشوند، یا دستکم ویسهایشان اینطور وانمود میکند. یکی از «تنهایی انسان مدرن» حرف میزند، دیگری از «قیمت گردو» در بازار. و عجب ترکیب عجیبی است این دو، که گاهی همزمان در یک خط پیام خلاصه میشوند!
شبهای پاییزیِ تلگرام، صحنهای است میان فلسفه و فراغت. در گوشهای، بحث داغ سیاست درمیگیرد، در گوشه دیگر، مسابقه ارسال عکس از برگهای زرد. وسطش هم یکی با لحن قاطع مینویسد: «بچهها لطفاً موضوع گروه رو عوض نکنید!»
اما چه کسی میتواند در برابر وسوسهی تغییر موضوع در پاییز مقاومت کند؟ فصلِ دگرگونی است دیگر، از رنگ برگ تا حال دل.
و اینگونه، در سکوت نیمهشب، آخرین پیام میرسد: «شبهمگی بخیر 🌙». ولی هیچکس آخرین نفر نیست؛ چون همیشه یکی پیدا میشود که بنویسد: «ببخشید دیر دیدم، چی شد بالاخره؟»
و دوباره همهچیز از نو آغاز میشود...
@nedayeghalammonthly
❤1
برگزیدگان بخش مقالات دهمین کنفرانس حرفهایگرایی در روابطعمومی معرفی شدند
به گزارش «دبیرخانه کنفرانس روابطعمومی»، کمیته علمی دهمین کنفرانس حرفهایگرایی در روابطعمومی اسامی برگزیدگان بخش مقالات این رویداد را اعلام کرد.
دکتر مریم سلیمی، رئیس کمیته علمی کنفرانس گفت: از میان ۲۷ مقاله ارسالشده، پس از داوری تخصصی، ۳ مقاله بهعنوان آثار برتر انتخاب شدند:
🏆 رتبه اول: «توسعه الگوی روابطعمومی پیشبین در نظام ارتباطات ملی ایران؛ چارچوبی برای سناریونویسی آیندهنگر و مدیریت بحرانهای چندلایه» – یحیی احمدی و مسعود کریمخانی
🥈 رتبه دوم: «روابطعمومی هوشمند؛ پیشبینی بهجای واکنش» – مجید خلخالی
🥉 رتبه سوم: «فناوریهای نوین و تحلیل هوشمند در روابطعمومی پیشبین؛ از دادهکاوی تا تحلیل احساسات» – محمد کیومرثیان
📌 همچنین پنج مقاله دیگر با موضوعات «تابآوری سازمانی»، «آزادی بیان»، «اعتمادسازی»، «دیپلماسی رسانهای» و «معماری اعتماد» بهدلیل کسب امتیاز بالا مورد تجلیل ویژه قرار میگیرند.
📅 این کنفرانس با محور اصلی «روابطعمومی پیشبین» در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴ در تهران برگزار میشود.
@nedayeghalammonthly
به گزارش «دبیرخانه کنفرانس روابطعمومی»، کمیته علمی دهمین کنفرانس حرفهایگرایی در روابطعمومی اسامی برگزیدگان بخش مقالات این رویداد را اعلام کرد.
دکتر مریم سلیمی، رئیس کمیته علمی کنفرانس گفت: از میان ۲۷ مقاله ارسالشده، پس از داوری تخصصی، ۳ مقاله بهعنوان آثار برتر انتخاب شدند:
🏆 رتبه اول: «توسعه الگوی روابطعمومی پیشبین در نظام ارتباطات ملی ایران؛ چارچوبی برای سناریونویسی آیندهنگر و مدیریت بحرانهای چندلایه» – یحیی احمدی و مسعود کریمخانی
🥈 رتبه دوم: «روابطعمومی هوشمند؛ پیشبینی بهجای واکنش» – مجید خلخالی
🥉 رتبه سوم: «فناوریهای نوین و تحلیل هوشمند در روابطعمومی پیشبین؛ از دادهکاوی تا تحلیل احساسات» – محمد کیومرثیان
📌 همچنین پنج مقاله دیگر با موضوعات «تابآوری سازمانی»، «آزادی بیان»، «اعتمادسازی»، «دیپلماسی رسانهای» و «معماری اعتماد» بهدلیل کسب امتیاز بالا مورد تجلیل ویژه قرار میگیرند.
📅 این کنفرانس با محور اصلی «روابطعمومی پیشبین» در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴ در تهران برگزار میشود.
@nedayeghalammonthly
👍1
خطوط فاضلابی بر دیوار شهر
روایتی طنزآمیز از برچسبها و دیوارنویسیهای لولهبازکنی در عصر پلاک و پیامک
صبحهای شهر دیگر بوی نان تازه نمیدهد؛ بوی چسب میدهد!
همان چسب برقهایی که شبانه بر دیوارها مینشینند، تا صبح که بیدار میشوی ببینی روی زنگ خانهات نوشتهاند:
«لولهبازکنی شبانهروزی – تضمینی – بدون کَندن کف!»
دیوارها دیگر شعر سعدی و شعار انقلاب را به یاد ندارند؛ در عوض، شمارههایی را در دل خود حفظ کردهاند که انگار رمز عبور به دنیای تاریک فاضلاب و لولههای گمشدهاند.
یادش بخیر... روزگاری دیوارهای محله دفتر خاطرات شهر بودند.
یکی مینوشت «زندهباد عشق»، یکی با ماژیک آبی میکشید «دو قلب در یک بدن»، و بچههای کوچه با توپ پلاستیکیشان دنبال هم میدویدند.
اما حالا همان دیوارها دفتر آگهیهای فوریاند؛ آن هم برای خدماتی که بوی چندان خوشی ندارند!
کاش آن روزی که پدرم با سطل آهک، رد نم دیوار همسایه را ترمیم میکرد، میدانست روزی خواهد رسید که دیوارها نه ترک میخورند، بلکه شماره میگیرند.
شمارههایی که از هیچ دفترچه تلفنی درنمیآیند، اما از هر ترک و خللی در دیوار جوانه میزنند.
دیوارهای شهر دیگر سفید نیستند؛ خاکستریاند از بس که با دستخطهای بینقشه و فونتهای بینام پر شدهاند.
انگار طراحانشان از دل همان چاههایی بیرون آمدهاند که وعدهی باز کردنش را میدهند!
با جملهای سهکلمهای و وعدهای «تضمینی»، وجدان شهر را میخراشند و زیباییاش را لوله میکنند به سمت فراموشی.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که این برچسبها معمولاً درست کنار تابلوهای «نظافت نشانه ایمان است» جا خوش کردهاند!
ایمان شاید هنوز باقی باشد، اما دیوارهای شهرمان از بس که لایهلایه لولهبازکنی دیدهاند، دیگر نفسشان بالا نمیآید.
راستی، چه شد آن روزهایی که آگهیها روی تابلو اعلانات مینشستند؟
کسی جرأت نداشت روی دیوار خانهای چیزی بنویسد.
احترام دیوار، مثل احترام نان سنگک بود؛ حرمتش را نگه میداشتیم.
اما امروز، هر کس چسبی در جیب دارد و عددی در ذهن، خودش را پیامرسان تمدن نوین چاه و فاضلاب میداند.
شاید روزی موزهای بسازند برای این برچسبها.
زیر هر کدام بنویسند:
«نمونهای از خط لولهنگاری دورهی قیر و چسب برق.»
و بازدیدکنندگان، با خندهای تلخ بگویند:
«عجب دورانی بوده، که دیوار هم شماره میگرفت!»
اما تا آن روز، دیوارهای ما همچنان شماره خواهند گرفت؛
از ۰۹۱۴ تا بینهایت...
و شهر، میان طنز و تأسف، در زیر لایهای از برچسبهای چسبناکِ تمدن، نفس خواهد کشید.
انتشار در پایگاه خبری نای قلم:
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/d7f18418-ccfd-4a49-8bad-23839bdc2587
@nedayeghalammonthly
روایتی طنزآمیز از برچسبها و دیوارنویسیهای لولهبازکنی در عصر پلاک و پیامک
صبحهای شهر دیگر بوی نان تازه نمیدهد؛ بوی چسب میدهد!
همان چسب برقهایی که شبانه بر دیوارها مینشینند، تا صبح که بیدار میشوی ببینی روی زنگ خانهات نوشتهاند:
«لولهبازکنی شبانهروزی – تضمینی – بدون کَندن کف!»
دیوارها دیگر شعر سعدی و شعار انقلاب را به یاد ندارند؛ در عوض، شمارههایی را در دل خود حفظ کردهاند که انگار رمز عبور به دنیای تاریک فاضلاب و لولههای گمشدهاند.
یادش بخیر... روزگاری دیوارهای محله دفتر خاطرات شهر بودند.
یکی مینوشت «زندهباد عشق»، یکی با ماژیک آبی میکشید «دو قلب در یک بدن»، و بچههای کوچه با توپ پلاستیکیشان دنبال هم میدویدند.
اما حالا همان دیوارها دفتر آگهیهای فوریاند؛ آن هم برای خدماتی که بوی چندان خوشی ندارند!
کاش آن روزی که پدرم با سطل آهک، رد نم دیوار همسایه را ترمیم میکرد، میدانست روزی خواهد رسید که دیوارها نه ترک میخورند، بلکه شماره میگیرند.
شمارههایی که از هیچ دفترچه تلفنی درنمیآیند، اما از هر ترک و خللی در دیوار جوانه میزنند.
دیوارهای شهر دیگر سفید نیستند؛ خاکستریاند از بس که با دستخطهای بینقشه و فونتهای بینام پر شدهاند.
انگار طراحانشان از دل همان چاههایی بیرون آمدهاند که وعدهی باز کردنش را میدهند!
با جملهای سهکلمهای و وعدهای «تضمینی»، وجدان شهر را میخراشند و زیباییاش را لوله میکنند به سمت فراموشی.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که این برچسبها معمولاً درست کنار تابلوهای «نظافت نشانه ایمان است» جا خوش کردهاند!
ایمان شاید هنوز باقی باشد، اما دیوارهای شهرمان از بس که لایهلایه لولهبازکنی دیدهاند، دیگر نفسشان بالا نمیآید.
راستی، چه شد آن روزهایی که آگهیها روی تابلو اعلانات مینشستند؟
کسی جرأت نداشت روی دیوار خانهای چیزی بنویسد.
احترام دیوار، مثل احترام نان سنگک بود؛ حرمتش را نگه میداشتیم.
اما امروز، هر کس چسبی در جیب دارد و عددی در ذهن، خودش را پیامرسان تمدن نوین چاه و فاضلاب میداند.
شاید روزی موزهای بسازند برای این برچسبها.
زیر هر کدام بنویسند:
«نمونهای از خط لولهنگاری دورهی قیر و چسب برق.»
و بازدیدکنندگان، با خندهای تلخ بگویند:
«عجب دورانی بوده، که دیوار هم شماره میگرفت!»
اما تا آن روز، دیوارهای ما همچنان شماره خواهند گرفت؛
از ۰۹۱۴ تا بینهایت...
و شهر، میان طنز و تأسف، در زیر لایهای از برچسبهای چسبناکِ تمدن، نفس خواهد کشید.
انتشار در پایگاه خبری نای قلم:
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/d7f18418-ccfd-4a49-8bad-23839bdc2587
@nedayeghalammonthly
❤2
پذیرش مقاله حامد کاظم زاده خوئی در همایش زنان روستایی و عشایری مشهد به صورت پوستر
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
❤3
«هوایی تازه برای دل؛ سفری به آرامشِ درون»
دلم گرفته، آنقدر که حتی صدای نفسهایم هم غریب شده است.
هوا سنگین است و دیوارها تنگ؛ گویی تمام جهان در اتاق کوچکی جمع شده و هیچ روزنهای برای رفتن باقی نمانده. نفس کشیدن سخت شده، نه از کمبود هوا، که از فراوانیِ اندوه. انگار زمان هم ایستاده و تنها من ماندهام و خاطراتی که در گوشهی ذهنم خاک میخورند.
باید بروم…
نه برای فرار، که برای رهایی.
جایی دور از این خستگیِ بینام، جایی که باد لای شاخهها بپیچد، صدای پرندهای از دور بیاید، و بوی خاکِ نمخورده بلند شود. دلم هوای جایی را کرده که زمین هنوز بوی زندگی میدهد، جایی که هر نسیم، یادآور امید است.
هوایی تازه میخواهم؛ نه فقط برای ریهها، که برای دل.
هوایی که در آن بتوانم نفس بکشم بیآنکه سنگینی دنیا بر شانهام باشد. شاید در آن نسیمِ بیادعا، اندوه من هم آرام بگیرد، و بتوانم دوباره به خودم برگردم — سبک، رها، و بیدلیلِ غم.
گاهی تنها کافیست از میان هیاهوی جهان، اندکی فاصله بگیری؛
در سکوتی که صدای درونت را دوباره میشنوی، در خنکای بادی که از لابهلای درختان میگذرد و تو را به یاد خودِ واقعیات میاندازد.
آنجا، در خلوتی ساده و بیتکلف، دل دوباره یاد میگیرد که چگونه بتپد — بیاضطراب، بیانتظار، و بیزخم.
@nedayeghalammonthly
دلم گرفته، آنقدر که حتی صدای نفسهایم هم غریب شده است.
هوا سنگین است و دیوارها تنگ؛ گویی تمام جهان در اتاق کوچکی جمع شده و هیچ روزنهای برای رفتن باقی نمانده. نفس کشیدن سخت شده، نه از کمبود هوا، که از فراوانیِ اندوه. انگار زمان هم ایستاده و تنها من ماندهام و خاطراتی که در گوشهی ذهنم خاک میخورند.
باید بروم…
نه برای فرار، که برای رهایی.
جایی دور از این خستگیِ بینام، جایی که باد لای شاخهها بپیچد، صدای پرندهای از دور بیاید، و بوی خاکِ نمخورده بلند شود. دلم هوای جایی را کرده که زمین هنوز بوی زندگی میدهد، جایی که هر نسیم، یادآور امید است.
هوایی تازه میخواهم؛ نه فقط برای ریهها، که برای دل.
هوایی که در آن بتوانم نفس بکشم بیآنکه سنگینی دنیا بر شانهام باشد. شاید در آن نسیمِ بیادعا، اندوه من هم آرام بگیرد، و بتوانم دوباره به خودم برگردم — سبک، رها، و بیدلیلِ غم.
گاهی تنها کافیست از میان هیاهوی جهان، اندکی فاصله بگیری؛
در سکوتی که صدای درونت را دوباره میشنوی، در خنکای بادی که از لابهلای درختان میگذرد و تو را به یاد خودِ واقعیات میاندازد.
آنجا، در خلوتی ساده و بیتکلف، دل دوباره یاد میگیرد که چگونه بتپد — بیاضطراب، بیانتظار، و بیزخم.
@nedayeghalammonthly
❤2
📰 یارانه رسانهها؛ افسانهای از سرزمین وعدهها
مدتی است در فضای مطبوعاتی، واژهای جادویی دهانبهدهان میچرخد: «یارانه رسانهها». واژهای که شنیدنش برق امید را در چشمان خبرنگاران مینشاند، هرچند تجربه نشان داده است این برق، بیشتر از نوع «برقِ خیالی» است تا «برقِ پرداختی».
در ظاهر، دولت هر سال مبلغی را با عنوان یارانه به رسانهها اختصاص میدهد تا چرخ مطبوعات بچرخد و چراغ تحریریهها خاموش نماند. اما در عمل، این یارانه نه به خبرنگاران، بلکه مستقیماً به حساب مدیران مسئول واریز میشود؛ همان مدیرانی که با بودجهای اندک و هزینههایی چند برابر، باید رسانه را زنده نگه دارند.
البته رقم این یارانهها هم در مقایسه با هزینه چاپ، حقوق پرسنل، اجاره دفتر و چای دمکشیده تحریریه، چنان ناچیز است که اگر بخواهند آن را بین کارکنان تقسیم کنند، به هر خبرنگار به اندازه قیمت یک «خودکار نیمجوهر» خواهد رسید!
در تحریریهها حالا وقتی صحبت از «یارانه رسانهها» میشود، لبخندی تلخ و آشنا روی لبها مینشیند. یکی میگوید: «احتمالاً در مسیر بانک گم شده»، دیگری با شوخی میپرسد: «آیا منظور از یارانه، همان یادی است که از ما میکنند؟» و دبیر سرویس اقتصادی هم طبق عادت، حساب و کتابی در ذهنش میکند و میگوید: «با این رقم، شاید بتوانیم یک هفته دیگر زنده بمانیم!»
طنز ماجرا اینجاست که رسانهها، با همه سختیها و بیپولیها، هنوز نفس میکشند و خبر مینویسند. خبرنگاران، با دستانی خالی و دلهایی پرشور، از مشکلات مردم مینویسند؛ از گرانی، از معیشت، از عدالت… بیآنکه بدانند یارانهای که قرار بوده کمکی به قلمشان باشد، در واقع فقط مسکّنی است برای زنده ماندن «سازوکار رسانه»، نه نویسنده آن.
یکی از همکاران قدیمی میگفت: «یارانه رسانهها مثل باران در کویر است؛ میبارد، اما به زمین نمیرسد.»
راست میگفت؛ چراکه بخش عمدهای از رسانههای محلی و مستقل، با این مبالغ نمیتوانند حتی هزینه یک ماه چاپ یا سایت خود را تأمین کنند. اما باز هم به امید وعده بعدی زندهاند؛ وعدهای که معمولاً با جملهای زیبا آغاز میشود:
«یارانه رسانهها بهزودی واریز میشود!»
در کشور ما «بهزودی» معنای خاصی دارد؛ گاهی معادل «امسال نه، شاید سال بعد» و گاهی هم برابر است با «فراموشش کن!»
اما خبرنگاران، همان موجودات شگفتانگیزی هستند که در نبود حقوق، در نبود امکانات، در نبود انگیزه مالی، باز هم از صبح تا شب دنبال خبر میدوند، انگار در رگهایشان به جای خون، «وظیفه اجتماعی» جریان دارد.
اگر روزی برسد که پیامک معروف «یارانه رسانهها واریز شد» به تلفن مدیران مسئول بیاید و سهم رسانهها به اندازهای باشد که حتی یک تحریریه کوچک را نجات دهد، آن روز باید تیتر همه مطبوعات یکی باشد:
«خبر خوش: رسانهها از کما خارج شدند!»
اما تا آن روز، رسانهها همچنان با یارانهای کم، انگیزهای زیاد و دلی پر از عشق به خبر، چراغ قلم را روشن نگه میدارند. شاید همین عشق است که هنوز اجازه نداده تیتر یکِ روزنامهها چنین باشد:
«یارانه نرسید، اما ما هنوز مینویسیم»
@nedayeghalammonthly
مدتی است در فضای مطبوعاتی، واژهای جادویی دهانبهدهان میچرخد: «یارانه رسانهها». واژهای که شنیدنش برق امید را در چشمان خبرنگاران مینشاند، هرچند تجربه نشان داده است این برق، بیشتر از نوع «برقِ خیالی» است تا «برقِ پرداختی».
در ظاهر، دولت هر سال مبلغی را با عنوان یارانه به رسانهها اختصاص میدهد تا چرخ مطبوعات بچرخد و چراغ تحریریهها خاموش نماند. اما در عمل، این یارانه نه به خبرنگاران، بلکه مستقیماً به حساب مدیران مسئول واریز میشود؛ همان مدیرانی که با بودجهای اندک و هزینههایی چند برابر، باید رسانه را زنده نگه دارند.
البته رقم این یارانهها هم در مقایسه با هزینه چاپ، حقوق پرسنل، اجاره دفتر و چای دمکشیده تحریریه، چنان ناچیز است که اگر بخواهند آن را بین کارکنان تقسیم کنند، به هر خبرنگار به اندازه قیمت یک «خودکار نیمجوهر» خواهد رسید!
در تحریریهها حالا وقتی صحبت از «یارانه رسانهها» میشود، لبخندی تلخ و آشنا روی لبها مینشیند. یکی میگوید: «احتمالاً در مسیر بانک گم شده»، دیگری با شوخی میپرسد: «آیا منظور از یارانه، همان یادی است که از ما میکنند؟» و دبیر سرویس اقتصادی هم طبق عادت، حساب و کتابی در ذهنش میکند و میگوید: «با این رقم، شاید بتوانیم یک هفته دیگر زنده بمانیم!»
طنز ماجرا اینجاست که رسانهها، با همه سختیها و بیپولیها، هنوز نفس میکشند و خبر مینویسند. خبرنگاران، با دستانی خالی و دلهایی پرشور، از مشکلات مردم مینویسند؛ از گرانی، از معیشت، از عدالت… بیآنکه بدانند یارانهای که قرار بوده کمکی به قلمشان باشد، در واقع فقط مسکّنی است برای زنده ماندن «سازوکار رسانه»، نه نویسنده آن.
یکی از همکاران قدیمی میگفت: «یارانه رسانهها مثل باران در کویر است؛ میبارد، اما به زمین نمیرسد.»
راست میگفت؛ چراکه بخش عمدهای از رسانههای محلی و مستقل، با این مبالغ نمیتوانند حتی هزینه یک ماه چاپ یا سایت خود را تأمین کنند. اما باز هم به امید وعده بعدی زندهاند؛ وعدهای که معمولاً با جملهای زیبا آغاز میشود:
«یارانه رسانهها بهزودی واریز میشود!»
در کشور ما «بهزودی» معنای خاصی دارد؛ گاهی معادل «امسال نه، شاید سال بعد» و گاهی هم برابر است با «فراموشش کن!»
اما خبرنگاران، همان موجودات شگفتانگیزی هستند که در نبود حقوق، در نبود امکانات، در نبود انگیزه مالی، باز هم از صبح تا شب دنبال خبر میدوند، انگار در رگهایشان به جای خون، «وظیفه اجتماعی» جریان دارد.
اگر روزی برسد که پیامک معروف «یارانه رسانهها واریز شد» به تلفن مدیران مسئول بیاید و سهم رسانهها به اندازهای باشد که حتی یک تحریریه کوچک را نجات دهد، آن روز باید تیتر همه مطبوعات یکی باشد:
«خبر خوش: رسانهها از کما خارج شدند!»
اما تا آن روز، رسانهها همچنان با یارانهای کم، انگیزهای زیاد و دلی پر از عشق به خبر، چراغ قلم را روشن نگه میدارند. شاید همین عشق است که هنوز اجازه نداده تیتر یکِ روزنامهها چنین باشد:
«یارانه نرسید، اما ما هنوز مینویسیم»
@nedayeghalammonthly
ماهنامه ندای قلم
پذیرش مقاله حامد کاظم زاده خوئی در همایش زنان روستایی و عشایری مشهد به صورت پوستر https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11 @nedayeghalammonthly
پذیرش مقاله حامد کاظم زاده خوئی در همایش زنان روستایی و عشایری مشهد به صورت پوستر
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
👍1👏1
Forwarded from دروازه سنگی
جشنواره مطبوعات و رسانههای هگمتانه؛ تبلور همافزایی فرهنگی در پایتخت تاریخ و تمدن ایران
در روزهایی که پاییز هزار رنگ در دامنههای الوند میدرخشد، همدان – پایتخت تاریخ و تمدن ایران – خود را برای میزبانی یکی از مهمترین رویدادهای رسانهای سال آماده کرده است؛ نخستین جشنواره مطبوعات و رسانههای هگمتانه، جشن همدلی و همافزایی اهالی رسانه شش استان غربی کشور شامل آذربایجانغربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان و همدان.
این جشنواره با همکاری خانه مطبوعات استان همدان، استانداری همدان، ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان، معاونت اطلاعرسانی و تبلیغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مشارکت دیگر دستگاهها، با هدف ارتقای سطح کیفی تولیدات رسانهای، تبادل تجربه، و ایجاد فضای گفتوگو میان روزنامهنگاران منطقه برگزار میشود.
مطابق جدول زمانبندی، جمعآوری آثار در شهریور ۱۴۰۴، داوری در مهرماه و آیین اختتامیه در آبانماه ۱۴۰۴ برگزار خواهد شد. بر اساس اعلام دبیرخانه، بیش از ۱۲۵۰ اثر در بخشهای اصلی و ویژه در سایت رسمی جشنواره (hamedan.pressfestival.ir) بارگذاری شده است.
ادامه مطلب را اینجا در دروازه سنگی ببینید.
@darvazehsangi
در روزهایی که پاییز هزار رنگ در دامنههای الوند میدرخشد، همدان – پایتخت تاریخ و تمدن ایران – خود را برای میزبانی یکی از مهمترین رویدادهای رسانهای سال آماده کرده است؛ نخستین جشنواره مطبوعات و رسانههای هگمتانه، جشن همدلی و همافزایی اهالی رسانه شش استان غربی کشور شامل آذربایجانغربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان و همدان.
این جشنواره با همکاری خانه مطبوعات استان همدان، استانداری همدان، ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان، معاونت اطلاعرسانی و تبلیغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مشارکت دیگر دستگاهها، با هدف ارتقای سطح کیفی تولیدات رسانهای، تبادل تجربه، و ایجاد فضای گفتوگو میان روزنامهنگاران منطقه برگزار میشود.
مطابق جدول زمانبندی، جمعآوری آثار در شهریور ۱۴۰۴، داوری در مهرماه و آیین اختتامیه در آبانماه ۱۴۰۴ برگزار خواهد شد. بر اساس اعلام دبیرخانه، بیش از ۱۲۵۰ اثر در بخشهای اصلی و ویژه در سایت رسمی جشنواره (hamedan.pressfestival.ir) بارگذاری شده است.
ادامه مطلب را اینجا در دروازه سنگی ببینید.
@darvazehsangi
❤2
مردم باید در تولید علم دیده شوند
در عصری که دانش به سرعت در حال گسترش است و چالشهای جهانی از تغییرات اقلیمی تا بحرانهای سلامت عمومی، نیازمند پاسخهای جمعی و مشارکتیاند، مرزهای سنتی علم دیگر پایدار نیستند. دیگر نمیتوان علم را تنها در آزمایشگاهها و دانشگاهها حبس کرد؛ بلکه باید آن را به فضای اجتماعی، روزمره و همگانی گستراند. در این میان، «علم شهروندی» بهعنوان رویکردی نوین و دموکراتیک برای تولید دانش، در سالهای اخیر توجه پژوهشگران، سیاستگذاران و فعالان اجتماعی را به خود جلب کرده است.
در گفتوگویی با خبرنگار خبرگزاری آنا، #حامد_کاظم_زاده_خوئی، پژوهشگر حوزه ارتباطات و رسانه، به بررسی مفهوم علم شهروندی، تفاوت آن با پژوهشهای سنتی، ظرفیتها و چالشهای آن در ایران، و همچنین نقش رسانه و فناوری در گسترش این جنبش پرداخت. او با تأکید بر لزوم همکاری میان دانشگاه، جامعه و رسانه، نشان میدهد که چگونه علم میتواند از حیطهای نخبگانی به تجربهای مشترک و زنده برای همه شهروندان تبدیل شود.
مصاحبه #حامد_کاظم_زاده_خوئی با خبرگزاری #آنا در مورد «علم شهروندی» را اینجا بخوانید.
@nedayeghalammonthly
در عصری که دانش به سرعت در حال گسترش است و چالشهای جهانی از تغییرات اقلیمی تا بحرانهای سلامت عمومی، نیازمند پاسخهای جمعی و مشارکتیاند، مرزهای سنتی علم دیگر پایدار نیستند. دیگر نمیتوان علم را تنها در آزمایشگاهها و دانشگاهها حبس کرد؛ بلکه باید آن را به فضای اجتماعی، روزمره و همگانی گستراند. در این میان، «علم شهروندی» بهعنوان رویکردی نوین و دموکراتیک برای تولید دانش، در سالهای اخیر توجه پژوهشگران، سیاستگذاران و فعالان اجتماعی را به خود جلب کرده است.
در گفتوگویی با خبرنگار خبرگزاری آنا، #حامد_کاظم_زاده_خوئی، پژوهشگر حوزه ارتباطات و رسانه، به بررسی مفهوم علم شهروندی، تفاوت آن با پژوهشهای سنتی، ظرفیتها و چالشهای آن در ایران، و همچنین نقش رسانه و فناوری در گسترش این جنبش پرداخت. او با تأکید بر لزوم همکاری میان دانشگاه، جامعه و رسانه، نشان میدهد که چگونه علم میتواند از حیطهای نخبگانی به تجربهای مشترک و زنده برای همه شهروندان تبدیل شود.
مصاحبه #حامد_کاظم_زاده_خوئی با خبرگزاری #آنا در مورد «علم شهروندی» را اینجا بخوانید.
@nedayeghalammonthly
👍1
🎙 رسانه؛ از مأموریت تا مدل اقتصادی 💡
رسانه فقط تریبون نیست...
✍️ به قلم #حامد_کاظم_زاده_خوئی
📖 جایی است که اندیشه معنا میگیرد، روایت جان میگیرد و سرمایه، تداوم میآفریند.
در دنیایی که هرکس میتواند رسانه باشد، تنها آنهایی میمانند که به اعتماد، مثل سرمایه نگاه میکنند.
رسانهای زنده است که بتواند:
✨ محتوا را به ارزش،
✨ مخاطب را به همراه،
✨ و اعتماد را به سرمایه تبدیل کند.
امروز، مأموریت بدون مدل اقتصادی یعنی خاموشی.
رسانهای که نتواند خود را با اقتصاد نوین تطبیق دهد، از مدار تأثیر خارج میشود.
📌 رسانه آینده، بنگاه خلاقیت است؛ جایی که رسالت و سود، دو روی یک حقیقتاند: بقا.
🇮🇷 برای دیدن متن کامل گزارش به لینک زیر 👇مراجعه فرمائید:
https://BazarkasbkarOnline.ir/?p=60427
#رسانه #اقتصاد_رسانه #بازار_کسب_و_کار #رسانه_محلی #مدل_اقتصادی #اعتماد_رسانهای #تحول_رسانه #رسانه_نوین #خلاقیت_رسانهای #مأموریت_تا_مدل
@nedayeghalammonthly
رسانه فقط تریبون نیست...
✍️ به قلم #حامد_کاظم_زاده_خوئی
📖 جایی است که اندیشه معنا میگیرد، روایت جان میگیرد و سرمایه، تداوم میآفریند.
در دنیایی که هرکس میتواند رسانه باشد، تنها آنهایی میمانند که به اعتماد، مثل سرمایه نگاه میکنند.
رسانهای زنده است که بتواند:
✨ محتوا را به ارزش،
✨ مخاطب را به همراه،
✨ و اعتماد را به سرمایه تبدیل کند.
امروز، مأموریت بدون مدل اقتصادی یعنی خاموشی.
رسانهای که نتواند خود را با اقتصاد نوین تطبیق دهد، از مدار تأثیر خارج میشود.
📌 رسانه آینده، بنگاه خلاقیت است؛ جایی که رسالت و سود، دو روی یک حقیقتاند: بقا.
🇮🇷 برای دیدن متن کامل گزارش به لینک زیر 👇مراجعه فرمائید:
https://BazarkasbkarOnline.ir/?p=60427
#رسانه #اقتصاد_رسانه #بازار_کسب_و_کار #رسانه_محلی #مدل_اقتصادی #اعتماد_رسانهای #تحول_رسانه #رسانه_نوین #خلاقیت_رسانهای #مأموریت_تا_مدل
@nedayeghalammonthly
صدای بیپناه؛ روایت رنج رسانهها در غیبتِ حمایت
در این سرزمین، رسانهها نفس میکشند، اما نفسشان به شماره افتاده است. تحریریههایی که روزگاری پر از شور و همهمه بود، حالا ساکت و خاموش شدهاند. جایی که تیترهای تند و جسور نوشته میشد، امروز صدای آهی آرامتر از قلم شنیده میشود. این سکوت، نه از بیخبری است، نه از بیعلاقگی؛ از بیحمایتی است — بیحمایتیِ ساختاری، فرهنگی و نهادی.
مطبوعات و رسانهها در ایران، سالهاست که در میانهی میدان ماندهاند؛ بیپشتوانه، بیامکان و بیپناه. نه یارانهها به وقت میرسد، نه آگهیها سهمی منصفانه دارند، نه حمایتهای فرهنگی از مرز شعار فراتر میرود. روزنامهنگار مینویسد، اما دستمزدی ناچیز میگیرد. مدیرمسئول میجنگد تا مجوز بماند، اما سرمایهای برای تداوم ندارد.
رسانهها را به «رکن چهارم دموکراسی» تشبیه کردهاند، اما در واقعیت، آنقدر تضعیف شدهاند که دیگر حتی توان ایستادن ندارند. بودجهها صرف بنگاههای تبلیغاتی میشود، نه رسانههای مستقل. بخش خصوصی، مطبوعات را پرهزینه و بیسود میبیند و نهادهای فرهنگی نیز، حمایت از رسانه را در حد چند بنر و پیام تبریک خلاصه کردهاند.
در شهرستانها، این درد عمیقتر است. روزنامهنگار محلی با عشق کار میکند، بیآنکه بیمهای داشته باشد یا حتی پول بنزینش تأمین شود. نشریهاش را از جیب خود چاپ میکند و نسخههایش را با دست پخش میکند. او از حمایت نه برای رفاه، که برای بقا حرف میزند. اما گوش شنوایی نیست.
بیتوجهی به رسانه، فقط بیمهری به خبرنگار نیست؛ بیمهری به حقیقت است. جامعهای که رسانههایش را تنها بگذارد، دیر یا زود در تاریکی بیخبری فرو میرود. وقتی رسانه نباشد، شفافیت میمیرد، اعتماد از میان میرود و افکار عمومی در سکوت، قربانی بیاطلاعی میشود.
امروز مطبوعات و رسانهها، در برزخی میان ماندن و رفتن گرفتارند. از یکسو فشار اقتصادی و بیپولی، از سوی دیگر سانسور، بیاعتمادی و کمتوجهی. بسیاری از آنها یا تعطیل شدهاند، یا به سکوتی اجباری رسیدهاند. اما آنچه دردناکتر است، بیتفاوتی نهادهایی است که باید پناه رسانه باشند، نه تماشاگر سقوطش.
هیچ رسانهای بدون حمایت نمیماند. حمایت، یعنی اعتماد، یعنی حق دسترسی آزاد به اطلاعات، یعنی کمک به رشد رسانههای مستقل و محلی، یعنی فراهم کردن بستر امنیت شغلی و فکری برای خبرنگاران. اما در عمل، حمایت از رسانهها اغلب در شعارها خلاصه میشود.
در این میان، تنها چیزی که رسانهها را سرپا نگه داشته، عشق است؛ عشقی به حقیقت، به جامعه، و به مردم. روزنامهنگاران ما هنوز مینویسند، حتی وقتی خوانندهای ندارند. هنوز چاپ میکنند، حتی وقتی هزینهها چند برابر شده. هنوز امید دارند، حتی وقتی هیچ نهادی پشتشان نیست.
اما امید، اگر پشتوانه نداشته باشد، دیر یا زود فرسوده میشود. و اگر روزی آخرین خبرنگار، قلمش را زمین بگذارد، چیزی بیش از یک شغل از بین میرود — بخشی از وجدان جمعی جامعه خاموش میشود.
رسانهها نیاز به کمک ندارند، نیاز به باور دارند. به این باور که رسانه، هزینه نیست؛ سرمایه است. سرمایهای برای آگاهی، شفافیت و توسعه. تا وقتی این باور شکل نگیرد، تیترها بیجان میشوند و واژهها، در خلأ بیتوجهی پژمرده خواهند شد.
@nedayeghalammonthly
در این سرزمین، رسانهها نفس میکشند، اما نفسشان به شماره افتاده است. تحریریههایی که روزگاری پر از شور و همهمه بود، حالا ساکت و خاموش شدهاند. جایی که تیترهای تند و جسور نوشته میشد، امروز صدای آهی آرامتر از قلم شنیده میشود. این سکوت، نه از بیخبری است، نه از بیعلاقگی؛ از بیحمایتی است — بیحمایتیِ ساختاری، فرهنگی و نهادی.
مطبوعات و رسانهها در ایران، سالهاست که در میانهی میدان ماندهاند؛ بیپشتوانه، بیامکان و بیپناه. نه یارانهها به وقت میرسد، نه آگهیها سهمی منصفانه دارند، نه حمایتهای فرهنگی از مرز شعار فراتر میرود. روزنامهنگار مینویسد، اما دستمزدی ناچیز میگیرد. مدیرمسئول میجنگد تا مجوز بماند، اما سرمایهای برای تداوم ندارد.
رسانهها را به «رکن چهارم دموکراسی» تشبیه کردهاند، اما در واقعیت، آنقدر تضعیف شدهاند که دیگر حتی توان ایستادن ندارند. بودجهها صرف بنگاههای تبلیغاتی میشود، نه رسانههای مستقل. بخش خصوصی، مطبوعات را پرهزینه و بیسود میبیند و نهادهای فرهنگی نیز، حمایت از رسانه را در حد چند بنر و پیام تبریک خلاصه کردهاند.
در شهرستانها، این درد عمیقتر است. روزنامهنگار محلی با عشق کار میکند، بیآنکه بیمهای داشته باشد یا حتی پول بنزینش تأمین شود. نشریهاش را از جیب خود چاپ میکند و نسخههایش را با دست پخش میکند. او از حمایت نه برای رفاه، که برای بقا حرف میزند. اما گوش شنوایی نیست.
بیتوجهی به رسانه، فقط بیمهری به خبرنگار نیست؛ بیمهری به حقیقت است. جامعهای که رسانههایش را تنها بگذارد، دیر یا زود در تاریکی بیخبری فرو میرود. وقتی رسانه نباشد، شفافیت میمیرد، اعتماد از میان میرود و افکار عمومی در سکوت، قربانی بیاطلاعی میشود.
امروز مطبوعات و رسانهها، در برزخی میان ماندن و رفتن گرفتارند. از یکسو فشار اقتصادی و بیپولی، از سوی دیگر سانسور، بیاعتمادی و کمتوجهی. بسیاری از آنها یا تعطیل شدهاند، یا به سکوتی اجباری رسیدهاند. اما آنچه دردناکتر است، بیتفاوتی نهادهایی است که باید پناه رسانه باشند، نه تماشاگر سقوطش.
هیچ رسانهای بدون حمایت نمیماند. حمایت، یعنی اعتماد، یعنی حق دسترسی آزاد به اطلاعات، یعنی کمک به رشد رسانههای مستقل و محلی، یعنی فراهم کردن بستر امنیت شغلی و فکری برای خبرنگاران. اما در عمل، حمایت از رسانهها اغلب در شعارها خلاصه میشود.
در این میان، تنها چیزی که رسانهها را سرپا نگه داشته، عشق است؛ عشقی به حقیقت، به جامعه، و به مردم. روزنامهنگاران ما هنوز مینویسند، حتی وقتی خوانندهای ندارند. هنوز چاپ میکنند، حتی وقتی هزینهها چند برابر شده. هنوز امید دارند، حتی وقتی هیچ نهادی پشتشان نیست.
اما امید، اگر پشتوانه نداشته باشد، دیر یا زود فرسوده میشود. و اگر روزی آخرین خبرنگار، قلمش را زمین بگذارد، چیزی بیش از یک شغل از بین میرود — بخشی از وجدان جمعی جامعه خاموش میشود.
رسانهها نیاز به کمک ندارند، نیاز به باور دارند. به این باور که رسانه، هزینه نیست؛ سرمایه است. سرمایهای برای آگاهی، شفافیت و توسعه. تا وقتی این باور شکل نگیرد، تیترها بیجان میشوند و واژهها، در خلأ بیتوجهی پژمرده خواهند شد.
@nedayeghalammonthly
پاییز؛ فصلی برای مرور خویش
پاییز که از راه میرسد، هوا رنگی دیگر میگیرد. بادها بوی دفترهای خطخورده، برگهای خیس و مدرسههای دورافتاده را با خود میآورند. خیابانها لباسی از طلا و غبار به تن میکنند و درختان، در سکوتی باشکوه، به مرز رهایی نزدیک میشوند. در این میان، ما آدمها نیز گویی دوباره به درون خویش بازمیگردیم؛ به آنجا که خاطرات آرام گرفتهاند، همچون برگهایی که هنوز جرأت افتادن ندارند.
پاییز، فصل مرور است؛ مرور خاطراتی که در تابستانِ شلوغِ زندگی گم شدهاند. طبیعت با ریزش برگها یادمان میآورد که هیچ چیز برای همیشه ماندنی نیست؛ نه روزهای بلند، نه خندههای پرشور. در دل همین ناپایداری است که معنا و زیبایی پنهان شده است — همان حس ملایمی که در خشخش برگها زیر پا، در مه صبحگاهی یا بخار فنجان چای عصرگاه جریان دارد.
در کوچههای قدیمی خوی، صدای پاییز همیشه بوی شعر میدهد؛ انگار هنوز شمس در میان باد میوزد و مولانا در برگهای زرد، از راز جاودانگی سخن میگوید. پاییز فصلی است که کلمات دوباره معنا مییابند؛ شاعر در دل آن پناه میگیرد و نویسنده در مه آن مینویسد. شاید به همین خاطر است که بسیاری از آثار بزرگ ادبی، در هوای پاییز زاده شدهاند — چون دل انسان در این فصل، آمادهی گفتوگو با خویش است.
پاییز را باید آهسته زیست؛ باید میان برگها قدم زد، صدای باد را شنید و اجازه داد اندوهی نرم، چون نوری کمرنگ، از لابهلای شاخهها بر جانت بتابد. باید با خودت صادق شوی، با گذشته آشتی کنی و در آرامش رنگها، مفهوم گذر و باززایی را دریابی.
شاید راز ماندگاری پاییز در همین باشد:
فصلی است که میگذرد، اما نمیرود.
در خاطرمان میماند، مثل عطری قدیمی،
مثل نامی که هنوز شنیدنش دل را میلرزاند.
@nedayeghalammonthly
پاییز که از راه میرسد، هوا رنگی دیگر میگیرد. بادها بوی دفترهای خطخورده، برگهای خیس و مدرسههای دورافتاده را با خود میآورند. خیابانها لباسی از طلا و غبار به تن میکنند و درختان، در سکوتی باشکوه، به مرز رهایی نزدیک میشوند. در این میان، ما آدمها نیز گویی دوباره به درون خویش بازمیگردیم؛ به آنجا که خاطرات آرام گرفتهاند، همچون برگهایی که هنوز جرأت افتادن ندارند.
پاییز، فصل مرور است؛ مرور خاطراتی که در تابستانِ شلوغِ زندگی گم شدهاند. طبیعت با ریزش برگها یادمان میآورد که هیچ چیز برای همیشه ماندنی نیست؛ نه روزهای بلند، نه خندههای پرشور. در دل همین ناپایداری است که معنا و زیبایی پنهان شده است — همان حس ملایمی که در خشخش برگها زیر پا، در مه صبحگاهی یا بخار فنجان چای عصرگاه جریان دارد.
در کوچههای قدیمی خوی، صدای پاییز همیشه بوی شعر میدهد؛ انگار هنوز شمس در میان باد میوزد و مولانا در برگهای زرد، از راز جاودانگی سخن میگوید. پاییز فصلی است که کلمات دوباره معنا مییابند؛ شاعر در دل آن پناه میگیرد و نویسنده در مه آن مینویسد. شاید به همین خاطر است که بسیاری از آثار بزرگ ادبی، در هوای پاییز زاده شدهاند — چون دل انسان در این فصل، آمادهی گفتوگو با خویش است.
پاییز را باید آهسته زیست؛ باید میان برگها قدم زد، صدای باد را شنید و اجازه داد اندوهی نرم، چون نوری کمرنگ، از لابهلای شاخهها بر جانت بتابد. باید با خودت صادق شوی، با گذشته آشتی کنی و در آرامش رنگها، مفهوم گذر و باززایی را دریابی.
شاید راز ماندگاری پاییز در همین باشد:
فصلی است که میگذرد، اما نمیرود.
در خاطرمان میماند، مثل عطری قدیمی،
مثل نامی که هنوز شنیدنش دل را میلرزاند.
@nedayeghalammonthly
👌1
صندلیهای بیریشه و بادهای تصمیم
در برخی شهرها، گاهی پیش از آنکه فردی با خاک آن آشنا شود، بر صندلی تصمیمگیری مینشیند. صندلیهایی که ظاهراً ریشه در تجربه ندارند، بلکه در توصیه میرویند. در چنین فضاهایی، تصمیم به جای آنکه بر شناخت و کارنامه استوار باشد، بر سایهی نفوذ و اشارهی دیگران بنا میشود.
در شهری با پیشینهی فرهنگی و اجتماعی غنی، انتظار میرود هر تغییری از دل گفتوگو، ارزیابی و احترام به عملکرد برآید؛ نه از مسیر تصمیمهای شتابزده و بیدلیل. با این حال، رسم تازهای در حال شکلگیری است: جابهجایی بیتوضیح، بدون معیار و بیاعتنا به سابقهی تلاش و نتیجه.
گاه کسانی که هنوز خیابانها و چهرههای شاخص شهر را نمیشناسند، درباره سرنوشت نهادهای فرهنگی تصمیم میگیرند؛ نهادهایی که با کمترین امکانات، بیشترین تأثیر را در تقویت فرهنگ مطالعه، آموزش و همدلی داشتهاند. آنگاه پرسش سادهای پیش میآید: چرا باید چراغی را خاموش کرد که هنوز روشن است؟
درخت مدیریت اگر ریشه در شناخت، تخصص و تعامل نداشته باشد، با نخستین نسیم تغییر خواهد افتاد. اما آنان که با مردم و فرهنگ این دیار همنفساند، نیازی به تکیه بر دستور ندارند؛ حضورشان خود گواه کار است.
در روزگاری که جامعه بیش از هر زمان دیگر به ثبات، دانایی و استمرار تجربه نیاز دارد، کاش تصمیمگیران بدانند که «تغییر» همیشه بهمعنای «پیشرفت» نیست. گاهی حفظ آنچه درست عمل میکند، بزرگترین شجاعت مدیریتی است.
@nedayeghalammonthly
در برخی شهرها، گاهی پیش از آنکه فردی با خاک آن آشنا شود، بر صندلی تصمیمگیری مینشیند. صندلیهایی که ظاهراً ریشه در تجربه ندارند، بلکه در توصیه میرویند. در چنین فضاهایی، تصمیم به جای آنکه بر شناخت و کارنامه استوار باشد، بر سایهی نفوذ و اشارهی دیگران بنا میشود.
در شهری با پیشینهی فرهنگی و اجتماعی غنی، انتظار میرود هر تغییری از دل گفتوگو، ارزیابی و احترام به عملکرد برآید؛ نه از مسیر تصمیمهای شتابزده و بیدلیل. با این حال، رسم تازهای در حال شکلگیری است: جابهجایی بیتوضیح، بدون معیار و بیاعتنا به سابقهی تلاش و نتیجه.
گاه کسانی که هنوز خیابانها و چهرههای شاخص شهر را نمیشناسند، درباره سرنوشت نهادهای فرهنگی تصمیم میگیرند؛ نهادهایی که با کمترین امکانات، بیشترین تأثیر را در تقویت فرهنگ مطالعه، آموزش و همدلی داشتهاند. آنگاه پرسش سادهای پیش میآید: چرا باید چراغی را خاموش کرد که هنوز روشن است؟
درخت مدیریت اگر ریشه در شناخت، تخصص و تعامل نداشته باشد، با نخستین نسیم تغییر خواهد افتاد. اما آنان که با مردم و فرهنگ این دیار همنفساند، نیازی به تکیه بر دستور ندارند؛ حضورشان خود گواه کار است.
در روزگاری که جامعه بیش از هر زمان دیگر به ثبات، دانایی و استمرار تجربه نیاز دارد، کاش تصمیمگیران بدانند که «تغییر» همیشه بهمعنای «پیشرفت» نیست. گاهی حفظ آنچه درست عمل میکند، بزرگترین شجاعت مدیریتی است.
@nedayeghalammonthly
👏4
«نسل X؛ روایتی میان نوار کاست و وایفای، از دنیای بیرمزعبور تا عصر کلیک»
حامد کاظمزاده خوئی
ما نسل X بودیم؛ فرزندان نوار کاست و آنتنهای خرچنگی تلویزیون، نسلی که با بوی دفتر مشقهای صدبرگ و مداد سیاه بزرگ شد. روزگاری بود که اگر میخواستیم صدای شجریان را گوش کنیم، باید مداد را در نوار میچرخاندیم تا حلقهی نوار برگردد سر جایش. گاهی هم از رادیو «دلشدگان» پخش میشد و ما با دقت مینوشتیم: گلچین آهنگهای ناب.
ما نه کاملاً سنتی بودیم و نه کاملاً دیجیتال؛ در میانهای ایستاده بودیم که هنوز بوی جوهر خودنویس میداد و صدای مودم دایلآپ، ناهنجار اما دلگرمکننده بود. تلفن همراهمان نخست وزنی معادل یک آجر داشت و اینترنتمان با نغمهای جیرجیرگونه وصل میشد، انگار موشکی آمادهی پرتاب است. با این همه، یاد گرفتیم از دکمهی Pause زندگی استفاده کنیم: بنشینیم، چای بنوشیم و فکر کنیم.
نه مانند نسل پیش از خود، سختگیر و سنگیندل بودیم، و نه مانند نسل بعد، آسوده و بیپروا. در مرز میان امید و احتیاط قد کشیدیم؛ میان دفترچهی تلفن و فهرست مخاطبان موبایل، میان صف نان سنگک و سفارش آنلاین، میان کوچههای خاکی و دنیای مجازی.
نسل X در ایران، شاهد همهچیز بود: انقلاب، جنگ، ویدئوهای قاچاق، ترانههای پنهانی سیاوش، و سپس انفجار دیجیتال. از سکوت کوچههای تاریک به درخشش صفحههای لمسی رسیدیم. هنوز هم وقتی صدای دکمهی Play ضبط صوت را میشنویم، دلمان میلرزد؛ چون پشت آن صدا، تکهای از صداقت جامانده است.
ما نسل دلنازک اما مقاومیم؛ نه از سر غرور، که از سر عادت. یاد گرفتیم در برابر سختیها لبخند بزنیم، در دل بحرانها طنز پیدا کنیم، و با نیشخندی نوستالژیک، دنیا را چندان جدی نگیریم.
شاید نسلهای تازه بخندند که چرا با یک تلفن سکهای هیجانزده میشدیم، اما آن «الو گفتن»های لرزان و پراضطراب نوجوانی برای ما جهانی دیگر بود. ما همان نسلی هستیم که با دست خیس به تلویزیون میزد تا تصویر بهتر شود و اگر برقمان میگرفت، باز هم میگفتیم: «درست شد!»
ما از آنتنهای خرچنگی رسیدیم به وایفای، از صبر در صف تا انتظار در نوبت اینترنت. نسلی که نه در گذشته ماند و نه از آینده ترسید؛ فقط یاد گرفت با لبخند، دکمهی Play زندگی را دوباره فشار دهد.
نسل X، همان نسل میانهی دو جهان است؛ نسلی که هنوز صدای نوار کاست را به حافظهی ابری ترجیح میدهد و در هر کلیک امروزش، ردّی از دیروز را جا میگذارد.
@nedayeghalammonthly
حامد کاظمزاده خوئی
ما نسل X بودیم؛ فرزندان نوار کاست و آنتنهای خرچنگی تلویزیون، نسلی که با بوی دفتر مشقهای صدبرگ و مداد سیاه بزرگ شد. روزگاری بود که اگر میخواستیم صدای شجریان را گوش کنیم، باید مداد را در نوار میچرخاندیم تا حلقهی نوار برگردد سر جایش. گاهی هم از رادیو «دلشدگان» پخش میشد و ما با دقت مینوشتیم: گلچین آهنگهای ناب.
ما نه کاملاً سنتی بودیم و نه کاملاً دیجیتال؛ در میانهای ایستاده بودیم که هنوز بوی جوهر خودنویس میداد و صدای مودم دایلآپ، ناهنجار اما دلگرمکننده بود. تلفن همراهمان نخست وزنی معادل یک آجر داشت و اینترنتمان با نغمهای جیرجیرگونه وصل میشد، انگار موشکی آمادهی پرتاب است. با این همه، یاد گرفتیم از دکمهی Pause زندگی استفاده کنیم: بنشینیم، چای بنوشیم و فکر کنیم.
نه مانند نسل پیش از خود، سختگیر و سنگیندل بودیم، و نه مانند نسل بعد، آسوده و بیپروا. در مرز میان امید و احتیاط قد کشیدیم؛ میان دفترچهی تلفن و فهرست مخاطبان موبایل، میان صف نان سنگک و سفارش آنلاین، میان کوچههای خاکی و دنیای مجازی.
نسل X در ایران، شاهد همهچیز بود: انقلاب، جنگ، ویدئوهای قاچاق، ترانههای پنهانی سیاوش، و سپس انفجار دیجیتال. از سکوت کوچههای تاریک به درخشش صفحههای لمسی رسیدیم. هنوز هم وقتی صدای دکمهی Play ضبط صوت را میشنویم، دلمان میلرزد؛ چون پشت آن صدا، تکهای از صداقت جامانده است.
ما نسل دلنازک اما مقاومیم؛ نه از سر غرور، که از سر عادت. یاد گرفتیم در برابر سختیها لبخند بزنیم، در دل بحرانها طنز پیدا کنیم، و با نیشخندی نوستالژیک، دنیا را چندان جدی نگیریم.
شاید نسلهای تازه بخندند که چرا با یک تلفن سکهای هیجانزده میشدیم، اما آن «الو گفتن»های لرزان و پراضطراب نوجوانی برای ما جهانی دیگر بود. ما همان نسلی هستیم که با دست خیس به تلویزیون میزد تا تصویر بهتر شود و اگر برقمان میگرفت، باز هم میگفتیم: «درست شد!»
ما از آنتنهای خرچنگی رسیدیم به وایفای، از صبر در صف تا انتظار در نوبت اینترنت. نسلی که نه در گذشته ماند و نه از آینده ترسید؛ فقط یاد گرفت با لبخند، دکمهی Play زندگی را دوباره فشار دهد.
نسل X، همان نسل میانهی دو جهان است؛ نسلی که هنوز صدای نوار کاست را به حافظهی ابری ترجیح میدهد و در هر کلیک امروزش، ردّی از دیروز را جا میگذارد.
@nedayeghalammonthly
❤3💯1
یادداشت #حامد_کاظم_زاده_خوئی در سایت «خانه کتاب و ادبیات ایران» با عنوان «کتاب، تپش آرام امید در زمانه شتاب» منتشر شد.
@nedayeghalammonthly
@nedayeghalammonthly
❤2
ماهنامه ندای قلم
یادداشت #حامد_کاظم_زاده_خوئی در سایت «خانه کتاب و ادبیات ایران» با عنوان «کتاب، تپش آرام امید در زمانه شتاب» منتشر شد. @nedayeghalammonthly
123456.pdf
358.5 KB
یادداشت #حامد_کاظم_زاده_خوئی در سایت «خانه کتاب و ادبیات ایران» با عنوان «کتاب، تپش آرام امید در زمانه شتاب» منتشر شد.
@nedayehghalammonthly
@nedayehghalammonthly
❤1
گزارش روزنامه #اطلاعات به قلم خانم لعیا نورانی در مورد رسانههای محلی را اینجا بخوانید.
@nedayeghalammonthly
@nedayeghalammonthly
Forwarded from اطلاعات آنلاین
نفس نشریههای محلی به شماره افتاد
نشریههای محلی فقط منابع خبری نیستند، بلکه بستری برای رشد استعدادها و تبادل اندیشهها هستند و اکنون این رسانهها نیاز به احیای فوری دارند و دکهداران روزنامهفروش هم به خوبی از این وضع آگاهند.
◇گزارش را اینجا بخوانید👇
ettelaat.com/x33Y4
◇اطلاعات را دنبال کنید👇
اینستاگرام◇ایکس(توئیتر)◇روبیکا◇بله
🗞@ettelaatonline
نشریههای محلی فقط منابع خبری نیستند، بلکه بستری برای رشد استعدادها و تبادل اندیشهها هستند و اکنون این رسانهها نیاز به احیای فوری دارند و دکهداران روزنامهفروش هم به خوبی از این وضع آگاهند.
◇گزارش را اینجا بخوانید👇
ettelaat.com/x33Y4
◇اطلاعات را دنبال کنید👇
اینستاگرام◇ایکس(توئیتر)◇روبیکا◇بله
🗞@ettelaatonline
👍1
اطلاعات آنلاین
نفس نشریههای محلی به شماره افتاد نشریههای محلی فقط منابع خبری نیستند، بلکه بستری برای رشد استعدادها و تبادل اندیشهها هستند و اکنون این رسانهها نیاز به احیای فوری دارند و دکهداران روزنامهفروش هم به خوبی از این وضع آگاهند. ◇گزارش را اینجا بخوانید👇 …
نفسهای به شمار افتاده نشریههای محلی؛ امتیاز 18 نشریه در آذربایجان غربی لغو شد
✍لعیا نورانی زنوز
🔹نشریات محلی، این آئینههای بیریای رویدادهای دیروز و امروز، یکی پس از دیگری از پیشخوان دکهها محو میشوند؛ نه با فریاد، بلکه با سکوتی غمانگیز. این خاموشی نشانهای از بیمهری زمانه، افزایش بیوقفهی هزینهها و کاهش درآمدهاست. به عبارت دیگر، نشریات محلی در تنگنای معیشت گرفتار آمدهاند.
🔹به گزارش نای قلم، اکنون تاریخ محلی، حافظهی مردمان و هویت فرهنگی اقوام همه در معرض خطر هستند. وقتی نشریهای منتشر نمیشود، فقط یک کاغذ چاپشده نیست که از بین میرود؛ بلکه بخش بزرگی از روح یک منطقه نادیده گرفته میشود.
🔹هر نشریه نه تنها یک رسانه خبری که نمایندهی صدا و هویت یک جامعه است. خاموشی این نشریات به معنای خاموشی صدای مردم است و به تدریج حلقهای از زنجیرهی حافظهی جمعی گسسته میشود. دیگر کسی نیست که به نقد عملکرد نهادها بپردازد یا تاریخ فراموششدهی یک بنای قدیمی را احیا کند. در پی این سکوت، فضایی خالی به جا میماند که به سرعت با شایعات و اطلاعات نادرست پر میشود؛ جامعهای که چشم و گوشش را از دست داده، در مسیرهای کور و تاریک پیش میرود.
🔹نشریات محلی تنها مخزن اخبار نیستند، بلکه بستری برای رشد استعدادها، فضایی برای گفتوگو و عرصهای برای تبادل اندیشهها هستند.
🔹این داستان خاموشی تدریجی است و مرثیهای برای نشریاتی که روزگاری نفس میکشیدند برای مردم، اما اکنون خود نیازمند احیای فوری هستند...
⬅️تکمیلی در پایگاه خبری_ تحلیلی نای قلم
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/6779a979-73cc-4f57-b3d6-b692717867b5
@nedayeghalammonthly
✍لعیا نورانی زنوز
🔹نشریات محلی، این آئینههای بیریای رویدادهای دیروز و امروز، یکی پس از دیگری از پیشخوان دکهها محو میشوند؛ نه با فریاد، بلکه با سکوتی غمانگیز. این خاموشی نشانهای از بیمهری زمانه، افزایش بیوقفهی هزینهها و کاهش درآمدهاست. به عبارت دیگر، نشریات محلی در تنگنای معیشت گرفتار آمدهاند.
🔹به گزارش نای قلم، اکنون تاریخ محلی، حافظهی مردمان و هویت فرهنگی اقوام همه در معرض خطر هستند. وقتی نشریهای منتشر نمیشود، فقط یک کاغذ چاپشده نیست که از بین میرود؛ بلکه بخش بزرگی از روح یک منطقه نادیده گرفته میشود.
🔹هر نشریه نه تنها یک رسانه خبری که نمایندهی صدا و هویت یک جامعه است. خاموشی این نشریات به معنای خاموشی صدای مردم است و به تدریج حلقهای از زنجیرهی حافظهی جمعی گسسته میشود. دیگر کسی نیست که به نقد عملکرد نهادها بپردازد یا تاریخ فراموششدهی یک بنای قدیمی را احیا کند. در پی این سکوت، فضایی خالی به جا میماند که به سرعت با شایعات و اطلاعات نادرست پر میشود؛ جامعهای که چشم و گوشش را از دست داده، در مسیرهای کور و تاریک پیش میرود.
🔹نشریات محلی تنها مخزن اخبار نیستند، بلکه بستری برای رشد استعدادها، فضایی برای گفتوگو و عرصهای برای تبادل اندیشهها هستند.
🔹این داستان خاموشی تدریجی است و مرثیهای برای نشریاتی که روزگاری نفس میکشیدند برای مردم، اما اکنون خود نیازمند احیای فوری هستند...
⬅️تکمیلی در پایگاه خبری_ تحلیلی نای قلم
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/6779a979-73cc-4f57-b3d6-b692717867b5
@nedayeghalammonthly
www.nayeghalam.ir
NayeGhalam | پایگاه خبری تحلیلی نای قلم ارومیه
مهمترین اخبار و گزارشهای خبری استان آذربایجان غربی را در پایگاه خبری نای قلم دنبال کنید.
❤1
