Telegram Web Link
درباره‌ی مهسا و ایران

یوسف اباذری



می‌گویند حجاب رکن نظام است، زیرا که این نظام بر دین متکی است. این گفته محتاج واکاوی است. هیچ قاعده‌ای نیست که از قاعده‌ی «حفظ نظام» مستثنی شود. اما پرسش این‌جاست اگر هر قاعده‌ای را بتوان حذف کرد از آن اصل چه چیزی باقی می‌ماند؟ این‌جاست که دشواری حاکمان آغاز می‌شود، زیرا می‌بایست دست به گزینشی بزنند که به نفع «حفظ نظام» باشد.》
🔸️

اگر ترس و ویران‌گری سرچشمه‌های عاطفی عمده‌ فاشیسم‌اند،
اِروس از اساس به دموکراسی تعلق دارد.
🔹️ تئودور آدورنو

🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️

از پی درگذشت مهسا امینی، یکی از مهم‌ترین غلیان‌های اجتماعی در ایران رخ داده و در فضایی لبالب از احساس یگانگی، مردمانی از گروه‌ها و اقشار متفاوت را به هم پیوسته است. غلیان اجتماعی پدیده‌ای متناقض است: از یک‌سو اندوه‌گذاری‌ای‌ عظیم است و از سوی دیگر شادی بیکران. این دو احساس هم‌اکنون در منتهای حدت خود در خیابان‌های ایران به چشم می‌خورد. هوشنگ گلشیری گفته بود آن‌قدر عزا سرمان ریخته‌اند که فرصت سوگواری نداریم. انسداد سوگواری‌ که همان مالیخولیا یا اندوه و عزای بی‌پایان باشد با مرگ معصومانه و غم‌انگیز مهسا درهم شکست و منجر به حس رهایی و شادمانی و اِروسی شد که هم‌اکنون در خیابان‌ها موج می‌زند. این دو پدیده متناقض و مکمل هم‌اند و نباید هیچ‌کس را به سبب در افتادن به این تناقض سرزنش کرد. زیرا که این تناقض خود نشان تناقض عمیق‌تری است که جامعه‌‌ی ایران از بدو انقلاب با آن روبروست. می‌گویند حجاب رکن نظام است، زیرا که این نظام بر دین متکی است. این گفته محتاج واکاوی است. ماکس شِلِر، فیلسوف آلمانی، در اوج دوران کاتولیکی‌اش ‌گفت که امر مقدس مصالحه‌ناپذیر است. جنگ مقدس می‌بایست تا پایان جنگیده شود، حتی اگر به شکست بیانجامد. اگر گفته‌ی شلر درست باشد، انقلاب از همان اول دچار تناقض شد.

ادامه ⬇️

۱ از ۶

@Philosophia
درباره‌ی مهسا و ایران
یوسف اباذری

آیا می‌بایست هر آنچه را می‌پندارند امر مقدس است تا به پایان ادامه دهند یا مصلحتی بیاندیشند. حاکمان تردید نکردند که برای بقای نظام می‌باید مصلحت‌ها اندیشیده شود. جنگ ایران و عراق با همان مصلحت‌اندیشی‌ پایان یافت. سپس نهادی به نام مجمع تشخیص مصلحت به ارکان نظام برای بقای نظام اضافه شد. از این‌رو هیچ قاعده‌ای نیست که از قاعده‌ی «حفظ نظام» مستثنی شود. اما پرسش این‌جاست اگر هر قاعده‌ای را بتوان حذف کرد از آن اصل چه چیزی باقی می‌ماند؟ این‌جاست که دشواری حاکمان آغاز می‌شود، زیرا می‌بایست دست به گزینشی بزنند که به نفع «حفظ نظام» باشد. در آغاز انقلاب قرار بود همه‌ی «علوم» اسلامی ‌شود، اما نشد. از میان این علوم بنا بود اقتصاد اسلامی قسط را در جامعه برقرار کند. گمان زده شد که شاید نتوان فیزیک را اسلامی کرد، ولی اقتصاد اسلامی حی و حاضر وجود دارد و می‌شود آن را به کار گرفت. اما حاکمان به آن وقعی نگذاشتند. بعد از پایان جنگ، اقتصاد‌ باب روز جهان را بروبچه‌های شیکاگو و شرکا به ایران آوردند و هاشمی رفسنجانی و رؤسای جمهور بعد از او نیز جملگی آن را پذیرفتند. بنا بود این اقتصاد، علم و ثروت را در ایران آشتی دهد و به اوج برساند. اما با اجرای این سیاست یکی از ارکان نظام به دست فراموشی سپرده شد: بانک‌داری بدون ربا. نه فقط بانک‌داری بدون ربا فراموش شد، بلکه سرمایه‌ی مالی در ایران چنان مقررات‌زدایی شد که کم‌تر نظیری بتوان در جهان برای آن یافت. مدعی شدند این اقتصاد علم است و قادر است هر نوع رژیم سیاسی را قدرتمند سازد. هر چه حاکمیت در سودای قدرتمند شدن به این علم توسل جست، بیشتر معلوم شد که این اقتصاد علم نیست، بلکه جهان‌بینی‌ای است که لاجرم رقیب جهان‌بینی آنان خواهد شد اگر به آن وفادار باقی بمانند. این اقتصاد طالب پیوستن به نظام جهانی و الزامات سرمایه‌دارانه‌ی آن است از جمله پذیرش فرهنگ هدونیستی آن. پیوستن به نظام جهانی از طریق تحریم و غیر تحریم میسر شد و فرهنگ هدونیستی زیرجلکی مورد قبول واقع شد. سخن کوتاه: آقازاده‌ها نماد آنند.

ادامه ⬇️

۲ از ۶

@philosophia
درباره‌ی مهسا و ایران
یوسف اباذری

نائومی کلاین، در کتاب «شوک درمانی» می‌نویسد که اجرای برنامه‌های اقتصادی در بسیاری از کشورها نیازمند ایجاد شوکی‌ست تا حواس مردم از نتایج دهشتناک حاصله منحرف شود. می‌توان پرسشی مهم را مطرح کرد. در ایران از چه شوک درمانی‌ای برای اجرای این برنامه‌ها استفاده شد؟ پاسخ ساده است: دشمنی با امریکا. اما نسبت میان اجرای این سیاست‌ها و دشمنی با امریکا پیچ و تاب بسیاری خورد. هر چه این اقتصاد بیشتر به جلو رانده شد و نتایج ناگوار آن عیان‌تر گشت، بر ایدئولوژی امریکاستیزی و غرب‌ستیزی اصرار بیشتری شد. مهم‌ترین ابزار فرهنگی دشمنی با امریکا چه بود؟ در مرتبه‌ی نخست نقد بی‌رحمانه از حقوق فردی و حقوق بشری زنان و مردم ایران و در مرتبه‌ی بعد محدودساختن آزادی اقوام و مذاهب و پر و بال دادن به ملی‌گرایی شبه‌فاشیستی.
جاکوب هکر و پل پیرسُن در کتاب «بگذار توییت‌ها را بخورند: چگونه راست در دوران نابرابری افراطی حکومت می‌کند» از قول نیوت گینگریج، سیاست‌مدار جمهوری‌خواه امریکایی، می‌گویند بدیهی است که با سیاست‌های اقتصادی‌ای که ما در پیش گرفته‌ایم قادر نیستیم رأی طبقه‌ی متوسط و کارگر و خاصه سفید‌پوستان را به دست آوریم. بنابراین می‌بایست مسائل فرهنگی را چنان اغراق‌آمیز جلوه دهیم که مردمان نابرابری‌های وسیع اجتماعی را فراموش کنند. به پیروی از این سیاست است که فاشیسم جدید و راست‌افراطی مسئله‌ی پناهندگان و سقط جنین و مهاجران و مسائل ملی و نژادی و جنسیتی را به مسئله‌ی روز بدل می‌کند و مردم عظیمی را که خود قربانی این سیاست‌ها هستند به دنبال خود می‌کشد.
در متن این برنامه‌ی جهانی بود که هیئت حاکمه‌ی ایران نیز هر کنش اجتماعی را به تنش فرهنگی بدل کرد تا مانع پرداختن مردم به مسائل حقیقی زندگی‌شان شود. در این میان مسائل زنان، به ویژه مسئله‌ی حجاب، به صدر مسائل فرهنگی رانده شد و هر نوع تفاوت با فرهنگ رسمی مُهر فساد خورد. اما آن سوی دیگر فرهنگ بازاری در بیگ پروداکشن‌های تئاتری و نمایش‌های خانگی و سینمای حکومتی پر و بال داده شد و به دست اینفلوئنسرهای شُل‌حجاب محبوب وزارت ورزش گسترش یافت.

ادامه ⬇️

۳ از ۶

@philosophia
درباره‌ی مهسا و ایران
یوسف اباذری

تناقضات اقتصادی، معلمان و کارگران و بازنشستگان و اقوام را به روز سیاه انداخت. اما حکومت کماکان بر طبل فساد حجاب و حمله به آزادی‌های فردی زنان کوبید. حاصل آن نابرابری اقتصادی و این دوپارگی در حیطه‌ی فرهنگ، ایران را به چاله‌ی تناقض‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی‌ای انداخت که هم‌اکنون شاهد آنیم. راه‌حل برون‌رفت از این تناقض‌ها آن است که نه مفتون داستان زناشویی ناصر‌الدین شاه با یکی از زنانش، به روایت سینمای خانگی شد و نه دل‌سپرده‌ی رابطه‌ی شاهان بعدی با عیال‌شان به روایت رسانه‌های عربستان سعودی. آنچه سرنوشت مردم ایران را تغییر می‌دهد، دل‌کندن از این الگوهای صنعت فرهنگی و در پیش‌گرفتن سیاست دموکراتیکی‌ست که آزادی فردیشان را بری از هر نوع الگوی تحمیلی پاس بدارد.
از حیث سیاسی، جامعه‌ی ایران بعد از کش و قوس‌های اول انقلاب تحویل دو گروه سیاسی اصلاح‌طلب و اصول‌گرا شد، که کشمکش میان آنها تا اواخر دوران روحانی ادامه یافت. اکنون کسی وقعی به این نوع سیاست‌ورزی نمی‌گذارد چون تأثیر خود را به طور کامل از دست داده است. پرویز صداقت درباره‌ی اصلاح‌طلبانی که زمانی مورد اقبال مردم بودند می‌نویسد: «جریان اصلاح‌طلب سهم مؤثری در شکل‌گیری نابسامانی‌های کنونی داشته است، آنان این نقش را هم در شکل‌دادن به ساختار دوگانه‌ی روابط قدرت در اقتصاد سیاسی ایران در دهه‌ی نخست انقلاب داشتند (ساختاری که سرانجام خود آن‌ها را هم از قدرت حذف کرد) و هم در مقام مجری و طراح بسیاری از ساختارهای نولیبرالی در سپهر روابط کار، آموزش، بهداشت و سلامت، حیات شهری و کالایی کردن فزاینده‌ی تمامی عرصه‌های زیست فردی و اجتماعی.»
جای پرسش دارد که با سقوط این دوگانه، که همه فکر می‌کردند مانند فیلم‌های وسترن هالیوودی در حال دوئل با یکدیگرند، چه چیزی جایگزین آن شد؟ پاسخ به این سؤال ما را به فهم دقیق‌تر وضعیت حاضر هدایت می‌کند. واژگان غایی‌ای که هیئت حاکمه هم‌اکنون به کار می‌برد دیگر اساساً «سیاسی» نیست، واژگانی‌ست سیاست‌زدوده و مبدل‌ شده به همان چیزی که حقیقتاً هست: واژگان اقتصادی بازار آزادی. به قول خودشان بناست ایران را استارت‌آپ‌ها و مؤسسات دانش‌بنیان و امثالهم نجات دهند. اکنون منطق اقتصادی عریان دیگر حوصله‌ی منطق سیاسی را ندارد. ماجرا این نیست که امضای برجام به نفع ملت ایران هست یا نیست.

ادامه ⬇️

۴ از ۶

@philosophia
درباره‌ی مهسا و ایران
یوسف اباذری

ماجرا این است که امضا کردن یا نکردن برجام و ماندن و رفتن تحریم‌ها به نفع کدام یک از این مؤسسات ذی‌نفع است. آنچه خیر و صلاح و منافع ملی یا عمومی نامیده می‌شود، دیگر محلی از اعراب ندارد، حکومت متشکل از واحدهایی است که منافع متفاوتی دارند. یکی دنبال گردشگری‌ست، دیگری دنبال نفت. آن مفهوم بسیار ستایش‌شده‌ی «رقابت» اکنون به گونه‌ای دیگر در ایران سر برآورده است. می‌توان پیشتر رفت و گفت که معنای آن به اصطلاح «انسداد سیاسی» منسوخ شدن سیاست به‌طور کلی است. اما این مسئله به هیچ‌وجه در مورد فرهنگ صدق نمی‌کند. فرهنگ کماکان در رأس برنامه‌های حکومت قرار دارد، زیرا که فقط با فرهنگی‌کردن هر مسئله‌ می‌تواند بر تناقضات و تضادهای خود پرده‌ای ایدئولوژیک بکشد. اکنون با گروه‌هایی مواجهیم که بسته به سود و زیان مؤسسات‌شان بر سر قدرت می‌جنگند. آنان به دنبال تحقق منافع و علائق خوداند، دوستان و دشمنان خود را دارند، چه در سطح ملی چه در سطح بین‌المللی. شادی‌ها و غم‌های خود را دارند، به پیمان‌های خود پای‌بندند. سخن کوتاه، آنان حوصله‌ی مردم را ندارند، از نظر آن‌ها مردم فقیر و زیاده‌خواه و پرتوقع‌اند. مثبت‌ نمی‌اندیشند و نمی‌توانند موفق و ثروتمند شوند. آنان قادر نیستند از محدودیت‌هایشان فضیلت بسازند. آن‌ها فقر خود را بدل به ابزار باج‌گیری از دولت کرده‌اند. حاکمان به همین سبب به شکست‌خوردگان وقعی نمی‌گذارند. نه کارگران مورد توجه چندان آن‌ها هستند، نه معلمان نه بازنشستگان. اما به شیوه‌‌ای منفی زنان همواره مورد توجه آنان بوده‌اند و هستند. اقوام و مذاهب نیز از این توجه بی‌بهره نبوده‌اند. در میانه‌ی قرائت مکرر این فتح‌نامه، حادثه‌ی مرگ مهسا همه چیز را زیر و رو کرد، زیرا حربه‌ی فرهنگی هیئت حاکمه را از دستشان گرفت. 

ادامه ⬇️

۵ از ۶

@philosophia
درباره‌ی مهسا و ایران
یوسف اباذری

واکنش دستپاچه‌ی آنان نشان می‌دهد که انتظار خیزش زنان ایرانی و پشتیبانی مردان از آنان را نداشتند، خیزشی که اکنون ابعادی جهانی نیز یافته است. اما این خیزش زنانه به‌هیچ‌وجه مختص مسائل «زنان» نیست، عظیم‌تر از آن است. هیچ مسئله‌ی زنانه‌ای فقط زنانه نیست. این خیزش، کلیه‌ی ابعاد زندگی ایرانی را در برمی‌گیرد، زندگی‌ای که هم‌اکنون در خطر انهدام قرار دارد. اگر ایران را خانه متصور شویم، باید اعتراف کنیم که این خانه در معرض نابودی‌ست. مثالی کوچک کفایت می‌کند، تا دفنِ اصفهان در زمین ده پانزده سال بیشتر وقت نمانده. قبل از واقعه‌ی مهسا ایران به جسم آدم میلیونر پیر محتضر بی‌صاحبی می‌مانست که هر کسی از راه می‌رسید چیزی از جیبش کش می‌رفت و خارج می‌کرد. بیهوده است این گمان که سیاست اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی و دوئل کلاسیک آن‌ها بتواند از پس این ماجرا برآید. اکنون وضعیت هیئت حاکمه‌ی ایران مثل رویارویی آرتیست‌های فیلم‌های سرجیو ‌لئونه است. کاسبان تحریم با قاطبه‌ی کاسبانِ دیگر روبروی هم‌ ایستاده‌اند، سد راه هم‌، معطل هم و منتظر که چه کسی زودتر دست به کار می‌شود. علمای علم سیاست این وضعیت را مناسب ظهور بناپارت می‌دانند که بناست هر کسی را با وعده‌ای معطل کند. شایسته‌ی ملت ایران است که به راه خود برود. آن چه در واقعه‌ی مرگ مهسا نه تنها دل ایرانیان بلکه دل جهانیان را به درد آورد، دیدن تن زیبای در حال احتضار او بود، تنی زیبا همچون تن زیبای در حال احتضار وطن. سرنوشت، تن مهسا را با تن ایران ماننده کرد. ما در اندوه او خون گریه می‌کنیم، اما آیا قادریم با امیدی در دل و توانی در دست مرگ را که همچنان بر در می‌کوبد از خانه‌مان برانیم؟

۶ از ۶

🔹️ پایان

منبع: نقد اقتصاد سیاسی
https://pecritique.com/2022/09/26/%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87%db%8c-%d9%85%d9%87%d8%b3%d8%a7-%d9%88-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%db%8c%d9%88%d8%b3%d9%81-%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%b0%d8%b1%db%8c/
⚡️جامعه ای که دچار ظلم ساختاری شد و مصلحان در آن جامعه، صدایشان، خفه شد، آن جامعه به صورت اتوماتیک در چرخه ویرانی افتاده و در حرکت است و هیچ کسی، ترمزی برای آن نمی تواند داشته باشد.

داود فیرحی

🔹اساسا در جوامع، بخشی از تحولات به حاکمان باز می گردد، درواقع رابطه جامعه و دولت یک پرسش پایدار دولت پژوهی در تمام جوامع است به همین دلیل وقتی از رویدادی مانند عاشورا صحبت می کنیم درواقع از زمینه هایی صحبت می کنیم که در دیالکتیک یا تعامل بین دولت و جامعه رخ داده و از درون تضاد نیروها، این عاشورا به وجود آمده است درواقع عاشورا نشان خشم متقابل جامعه و دولت است.

🔸 در جوامعی که دولت از جامعه جدا شده و استقلال می یابد دچار یک بیماری خودایمنی شده و با خود جامعه درگیر می شود که نتیجه آن زندانی، قربانی و کشتارهای متفاوت است که زمان و مکان ندارد.  هرگاه جامعه ای در شرایطی آنومیک قرار گرفت و دولت و ملت یا جامعه و دولت یا حکومت و مردم یک گسلی ایجاد کردند، این گسل سرانجام به تضاد ختم خواهد شد و در قالب شورش ها و سرکوب ها خود را نشان خواهد داد و نتیجه این بحث هم تنشها و هجومهایی است که به رهبران اجتماعی وارد می شود.

🔹 دولت صدر اسلام به نوعی یک دولت رانتی است، رانت مبتنی بر غنیمت به این معنی که پول زیادی دست دولت است و بنابراین همه چیز سرنوشت جامعه وارد کف باکفایت یا بی کفایت دولتمردان می شود و به همین دلیل در چنین جامعه ای ما شاهد یکه تازی دولت هستیم، دولتها در چنین جامعه ای تمامت خواه می شوند و سرنوشت کلیت جامعه را در دست می گیرند، نه تنها قدرت اقتصادی دستشان است، یعنی به جای اینکه سیاست منطق اقتصاد پیدا کند، اقتصاد منطق سیاست پیدا می کند و دولت با پولی که دستش هست، دین، فرهنگ و نظام آموزش و پرورش، افکار عمومی و رسانه ها را کنترل می کند و در چنین شرایطی یکی اختناق برای آزادیخواهان و فرصت طلبی برای فرصت طلبان رخ می دهد و لذا جامعه را به دو بخش معترضان و بهره مندان از وضعیت موجود تقسیم می کند.

🔸 با نگاهی به جامعه عرب قبل از اسلام، مشاهده می کنیم که هنوز دولت به معنای علمی امروز آن شکل نگرفته است و انچه وجود دارد دولت- شهر، ادامه سنت یونانی – رومی است که از طریق شام به مکه سرازیر شده و در حال ورود به مدینه هم هست.  از درون این سنت تاریخی ما دو الگوی کوچک حکمرانی مکه با سنت اشرافی و الگوی مدینه با سنت شورایی روبرو هستیم؛ وقتی پیامبر اسلام وارد مدینه می شود، سنت مدنی را انتخاب می کند و حکومت را به سمت سلسله قراردادها کشانده و یک رگه شورایی به حکومت می دهد اما از بعد از پیامبر کم کم شاهد ادغام سنت مدینه با مکه و به تدریج غلبه سنت مکه بر تمدن اسلامی هستیم.

🌐پیوند به متن کامل

https://fa.shafaqna.com/news/630082/

@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌وگوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه‌شناس)


در واکاوی اعتراضات اخیر، برخی تحلیل‌گران به‌واسطه حضور نسل جوان به‌ویژه دهه هشتادی‌ها در میدان، آن را در ذیل تعارض‌های نسلی قرار داده و آن را بیش از شکاف دولت- ملت به شکاف نسلی ربط داده‌اند که حالا در این نقطه ملتهب تاریخی سر باز کرده است. در همین راستا از برخی دهه هشتادی‌ها به عنوان نسل «زد» هم یاد می‌کنند. دکتر آرش حیدری در این گفت‌وگو ضمن نقد به این تحلیل و تقلیل دادن آن به صرف شکاف نسلی، این وضعیت را در ذیل «جریان زندگی» تعریف کرده و دلایل خود را برای توضیح این موقعیت تازه تشریح می‌کند.
بسیاری از صاحب‌نظران، اتفاقات اخیر را در ذیل تقابل و شکاف‌های نسلی تحلیل می‌کنند و برخی هم از ظهور نسل «زد» در عرصه عمومی جامعه ایران حرف می‌زنند و دهه هشتادی‌ها را مصداق این نسل می‌دانند. به‌نظر شما آن‌چه در اعتراضات اخیر و شعارهای آن می‌بینیم یک مطالبه یا نبرد نسلی است که برآمده از وخیم‌شدن یک شکاف نسلی تاریخی است که حالا در تاریخ معاصر ما سر برآورده؟
اگر به خواست این جریان و شعارهایش نگاه کنیم کدام‌یک از آن‌ها محدود به خواسته‌های یک نسل خاص می‌شود؟ این مطالبات از زمان مشروطه به این طرف به اشکال متفاوتی فریاد زده شده و خواسته‌هایی انسانی است که نسل‌های مختلف، در سطوح مختلف با آن همدل‌ هستند. این‌که در زمان‌های اعتراض، پیشانی یک جریان جوانان باشند چیز عجیب و غریبی نیست. بدیهی است در وضعیت‌های این‌چنینی جوانان وارد عرصه شوند که خواسته نسل‌های مختلف را نمایندگی کنند. مسئله «زندگی» مسئله انسان و تاریخ تمدن‌اش است.

🔹️ ۱ از ۷

@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌و‌گوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه شناس)

من نام این جریان را می‌گذارم «جریان ضد محتسب». به قول حافظ: «خدا را محتسب ما را به آواز دف و نی بخش/ که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد». یا در جای دیگر: «بیا که رونق این کارخانه کم نشود/ به زهد همچو تویی به فسق همچو منی». یا «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد/ قصه ماست که بر هر سر بازار بماند». این صدا صدای حافظ هم بود، صدای خیام، سعدی، مولانا و. . . هم بود. می‌خواهم بگویم این حرکت اعتراضی را نباید به تحلیل‌های سطح پایین نسلی و تعابیری از این دست فروکاست. آن‌چه این روز‌ها به‌عنوان ضرورت‌های زندگی مطرح می‌شود نه امروز که هزاران سال است که دارد به انواع و اشکال مختلفی فریاد زده می‌شود. اما به‌نظر می‌رسد برای اولین‌بار در تاریخ ایران، با جریانی مواجهیم که یک سر علیه محتسب و محتسب‌بازی است. در مشروطه مطالبات متعددی طرح می‌شود که یکی از آن همین زندگی است. صدایی که می‌توان از دهان روشنفکران، فعالان، ادبیات و نشریات مشروطه به وضوح آن‌ها را شنید. صدایی که ذیل خواست «حرّیت» و «آدمیت» مطرح می‌شود، اما در کنار خواست‌ها و نیروهای دیگر این صدای رهایی‌بخش شنیده می‌شود. اما در سال 1401 برای نخستین‌بار به‌جای این‌که به اشکال استعاری (مثل حافظ، سعدی، مولانا، خیام و. . . ) به محتسب کنایه زده شود به شکل عینی و آشکارا در برابر محتسب‌گری سخن گفته می‌شود. شعار «زن، زندگی، آزادی» مسئله مرکزی‌اش خیلی روشن، خود زندگی و حق زندگی شاد است. فروکاست این حرکت اعتراضی به شکاف نسلی و آن تحلیل‌های عجیب و غریب درباره گیمر بودن، مجازی بودن و خیالاتی بودن جوانان، ندیدن حداقل دوهزار سال تاریخ و دست‌کم ندیدن مشروطه به این سو است. این تحلیل‌های فروکاست‌گرای پوزتیویستی با نگاهی غیر تاریخی پدیده‌ها را مبهم‌تر می‌کنند تا آشکارتر.
‌این درحالی‌است که همواره این نسل را بلاتکلیف و فاقد آرمان و تفکر معرفی می‌‌کردند و برخی حتی الان هم محتوای این شعار را مطالبه مبتذل زندگی روزمره تفسیر می‌کنند. اساسا زندگی به معنای تجربه‌های زیسته با یک نگاه تحقیرآمیز و امری مبتذل نگریسته می‌شود. آیا خود زندگی به‌معنای متعارف آن و آن‌چه از آن به یک «زندگی معمولی» تعبیر می‌شود را می‌توان به‌مثابه یک آرمان سیاسی یا اجتماعی در نظر گرفت؟

🔹️ ۲ از ۷


@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌و‌گوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه شناس)

فرآیند تولید ایده درباره انسان و جهانش در یک تقسیم‌بندی کلی یا علیه زندگی است یا در خدمت زندگی. دشمنان عبوس زندگی با خود زندگی و بدن، یک دشمنی ذاتی دارند. بدن برای این نظامات ایده‌ای و کرداری، پیشاپیش شر است. معادل‌یابی فلسفی و فکری برای این دشمنی با بدن و زندگی را می‌توان در لحظاتی افلاطونی هم یافت. برای مثال در جهان افلاطونی و فلسفه‌های هم‌ارز آن، جهان به دو پاره تقسیم شد؛ جهان ایده‌ها یا همان جهان مثالی (Idos) و جهان مادی متحرک و متعارف (Doxa). حقیقت در جهان مثالی است، بدن زدوده است، نامتحرک است و استعلایی. حقیقت ایده محض است. امر در حال تغییر، بدن‌مند، مادی و پرتمنا اساسا ارزش اندیشیدن ندارد. اموری که در «جهان تحت‌القمر» می‌گذرند، مربوطند به کون و فساد. در این چشم‌انداز هرآن‌چه بدن‌مند است، شر است و حقیقت در روح و جانی است که بر فراز این بدن یا در بطن این بدن است. خود بدن در این چشم‌انداز چیزی است علیه حقیقت، یک پرده که حقیقت را پوشانده. بدیهی است در این چشم‌انداز بدن به امری پیش‌پا افتاده، مبتذل، بی‌ارزش و حتی یک مانع برای حقیقت بدل می‌شود. همینجا یکی از نقاط تولد دشمنان عبوس زندگی در نظامات فلسفی است. زندگی غیربدن‌مند اساسا اسمش زندگی نیست. اینجاست که دسته‌بندی اندیشه‌ها، سیاست‌ها و هنرورزی‌ها آشکار می‌شود: یا در خدمت زندگی و اروس هستند یا در خدمت مرگ یا ثاناتوس. نزاع میان این دو نیرو به قدمت تاریخ تمدن بشری است. از دل اروس یا شور زندگی چه می‌جوشد و از دل ثاناتوس یا رانه مرگ چه‌چیزی؟ صف‌آرایی نیروهای علیه بدن و زندگی در برابر نیروهای رهایی‌بخش، یک محور است برای خوانش تاریخ و تمدن. از مارکوزه و رایش گرفته تا فروید، نیچه، زیمل، برگسون، اسپینوزا، دولوز و. . . متفکرانی هستند که در این‌باره قلم‌فرسایی‌ها کرده‌اند. حالا اگر این حرکت اعتراضی را در این چارچوب صورت‌بندی کنیم آن‌گاه فروکاست‌های تحلیلی این روزها بیشتر و بیشتر خود را به ما نشان می‌دهند. اگر هم شکافی را بخواهیم برای فهم این جریان طرح کنیم که محوری باشد، آن شکاف، شکاف میان ایدئولوژی رسمی و زندگی روزمره انسان ایرانی است. ایدئولوژی رسمی از فقه سنتی تغذیه می‌کند، سیاست‌های فرهنگی رسمی رابطه‌ای تقابلی با زندگی روزمره و قیوداتش دارند و پیشاپیش بخش بزرگی از جریان‌های معمول زندگی را ذیل نوعی ابتذال و آسیب می‌فهمند.
‌این نگاه در جامعه روشنفکری یا دست‌کم بخشی از آن هم وجود دارد. به این معنا که انگار زندگی روزمره را امری مبتذل می‌داند.
ناتوانی این خوانش‌ها در تمایزگذاری بین امر مبتذل و امر پاپ یک زرادخانه نظری برای سرکوب زندگی پدید آورد. این صورت‌بندی‌ها خیلی ساده بگویم، نمی‌توانند به ما توضیح دهند که برای مثال در یک جشن عروسی یا تولد نمی‌توان شونبرگ و باخ پخش کرد. آن‌ها امر عمومی و پاپ را با امر مبتذل یکی گرفتند و با سیاست‌های سرکوب زندگی روزمره همدست شدند. این رویکردها همیشه در مواجهه با خواست زندگی دچار لکنت هستند و غالبا به تحقیر خواست‌زندگی و جریانش دست می‌زنند.
بیزاری از زندگی نسبتی دارد با تجارب شکست. شکست مشروطه، شکست جنبش ملی، شکست اصلاحات و. . . مجموعه متناظری از اندیشه و هنر پدید آورده است که دست آخر به تحقیر زندگی دست می‌زند. تهی دیدن جهان از مقاومت و ایده رهایی مرکز این مویه‌ها و لابه‌های روشنفکرمآبانه است که با محتسبان هم‌دست می‌شود. برای مثال بعد از 88 سلسله رویدادهایی است که تمایلات پست‌مدرنیستی پدیدار می‌شوند. ایدهایی همچون؛ حقیقت وجود ندارد، همه چیز گفتمان است، همه چیز بازنمایی است، همه چیز نشانه است و. . . دست‌آخر ساحت مادی و بدنمند را نفی کرده و با تصویرکردن جهانی تهی‌شده، از امکان رهایی به تحقیر زندگی می‌رسد. نفی بدن، زندگی، عاملیت و سوژگی ماده، همه و همه معادل‌هایی در ادبیات، هنر، اندیشه و سیاست‌ورزی پیدا می‌کند. تجربه شکست نسبتی دارد با نفی زندگی و تحمل‌ناپذیری جریان بدن‌مند، متحرک و سیال آن.
‌ضمن این‌که در یک خوانش افراطی ایدئولوژیک، بدن‌مندی به برهنگی تقلیل پیدا می‌کند.

🔹️ ۳ از ۷


@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌و‌گوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه شناس)

به‌صراحت می‌گویم که برهنگی به معنای جنسی‌کردن همه‌چیز مسئله اصلی منتقدان این حرکت اعتراضی بوده است، نه فعالان آن. اتفاقا اینجا مسئله دارد وارونه می‌شود. مسئله خود زندگی، بدن زنده و طبیعی و حق زندگی‌شاد است. مسئله بر سر بدن متحرک‌طبیعی است، نه بدن تحریک‌کننده. این تیپ تحلیل نوعی فرافکنی بن‌بست‌های گفتمانی جریان‌غالب سیاست‌فرهنگی در ایران است. مسئله بر سر انسان بدن‌مند ذی‌حق است.
‌با این حال نمی‌توان این حرکت اعتراضی را صرفا به امری تنانه هم تقلیل داد.
اگر تنانگی را به‌معنای عام در نظر بگیریم، بدن نقطه پرچ تمام این مطالبات است. واقعیت این است که زندگی همواره زندگی بدن‌مند است، زندگی بدن‌زدوده در جهانی اجتماعی اساسا اسمش زندگی نیست، هرچه می‌خواهد باشد. این بدن است که می‌خواند، بدن است که می‌خورد، بدن است که می‌نوشد. بدن است که هنر می‌ورزد، اندیشه می‌ورزد، مقاومت می‌کند و فریاد می‌زند. به‌قول اسپینوزا ما تا امروز درگیر این پرسش بوده‌ایم که ذهن به چه‌کار‌هایی تواناست اما از امروز باید بپرسیم که بدن به چه کارهایی تواناست. شکافی که میان جسم و روح به لحاظ فلسفی ایجاد شد، نتایج سیاسی عجیبی هم داشته است. برخی جریان‌ها ‌مسئله‌شان روح است و برای برخی دیگر مسئله جسم و خود بدن است اما نه به آن معنای مبتذلی که متاسفانه برخی تریبون‌های رسمی بیان می‌کنند. مسئله خیلی صریح و روشن بر سر زندگی اجتماعی بدنمند در دنیای معاصر و قیوداتش است. همه‌چیز بدن‌مند است از محیط‌زیست بگیرید تا آسمان بالای سرمان. بدن‌های ما به بدن جهان طبیعت و بدن‌های دیگر متصل است. اگر نوعی رهایی را بخواهیم تصویر کنیم این رهایی در همین سطح بدن‌مند باید رخ دهد تا دفاعیه‌ای از زندگی باشد. شیوه‌های رایجی که به تحقیر این مطالبات دست می‌زنند درون نوعی اخلاق بردگی اسیر شده‌اند. برده کیست؟ برده کسی است که هرروز صبح وقتی بیدار می‌شود از بودن خودش زجر می‌کشد. از هستی در بند خود در عذاب است پس نتوانستن‌های خود را به نخواستن تبدیل می‌کند. برده کسی است که از نیازهای خود می‌‌ترسد، چراکه بستری برای تحقق انسانی آن‌ها ندارد. او باید تنها رضایت ارباب خود را به‌دست آورد. این حرف نیچه است، حرف من نیست. خوی بردگی، دشمن زندگی است چون نسبت به هر چیز خوب، زیبا و شاد کین‌توز است چراکه پیشاپیش نمی‌تواند یا نتوانسته‌ است آن چیزها را داشته باشد؛ پس نسبت به آن‌ها نفرت می‌ورزد، نفرتی زهرآگین از خود، دیگری و جهان در وجه بدن‌مند و سیالش.
‌یکی دیگر از دلایل این اعتراضات را به شکاف طبقاتی نسبت می‌دهند که البته آن‌چه در خیابان‌ها می‌بینیم تقریبا حضور تمام طبقات اجتماعی است. به‌طوری‌که مثلا در یک‌روز شاهد اعتراض منطقه نازی‌آباد در جنوب تهران و ولنجک در شمال تهران بودیم. از منظر جامعه‌شناسی طبقاتی چطور می‌توان این وضعیت را تحلیل کرد؟

🔹️ ۴ از ۷

@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌و‌گوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه شناس)

به‌نظرم می‌رسد اعتراضات زمستان 96 ماکت اتفاقاتی است که در 1401 دارد می‌افتد. در دی‌ماه 96 با خیزشی مواجهیم که ماهیت طبقاتی آشکار دارد. یک‌ماه بعد اتفاق دختران خیابان انقلاب رخ می‌دهد و بعد مطالبات صنفی پردامنه را شاهد بودیم و چندین مطالبه هویتی و قومی هم اتفاق می‌افتد که به مردادماه 97 و اعتراضات پردامنه آبان‌ماه 98 منتج می‌شود. در سال 99 و 1400 با بهار سیاست در زندگی اجتماعی مواجهیم. منظومه‌ای از شکاف‌ها در هم تلاقی کرده‌اند و هر بار یکی محور می‌شود و دیگر شکاف‌ها را به‌دنبال خود می‌کشد. این است که می‌گویم فروکاست‌های نسلی از اساس درکی از کلیت جامعه ندارند. هرچقدر گفتارهای غالب (سیاست رسمی از یک‌سو و گفتارهای عالمانه، جامعه‌شناسانه و علوم سیاسی) دارند بر طبل زوال می‌کوبند، جامعه حداقل از زمستان 96 به‌این‌سو پویاتر شده و در حال خواستن حق‌زندگی انسانی و شأن انسانی است. در همین فاصله همین آقایان و خانم‌های تحلیل‌گر و سیاست‌مداران رسمی و منصب‌دار با تعابیر خود در حال تحقیر خواست‌زندگی در این اعتراضات بودند. تحلیل‌گران غالب که این شبکه اعتراضات را به مطالبه نان فرومی‌کاستند، از زوال جامعه و فروپاشی حرف می‌زدند حالا می‌گویند: «دیدی گفتم!» خب کی گفتید؟ چطور گفتید؟ این تحلیل‌گران (که تحلیل‌گران دانشگاهی و غیر دانشگاهی همدل با جریان اصلاحات بخش بزرگی از آن‌ها را تشکیل می‌دهند) از سال 96 تا امروز مدام از فروپاشی اجتماعی، آنومی، جامعه در حال زوال و سوریه و لیبی‌شدن حرف می‌زدند. جامعه در حال زوال اصلا وارد فاز جریان اعتراضی مدافع زندگی نمی‌شود! در جامعه در حال زوال اگر جریانی هم شکل بگیرد یک جریان فاشیستی شکل می‌گیرد که علیه زندگی است. این جامعه اقلا از سال 96 به‌این‌سو فریاد زندگی سر داده است. آن‌چه منحط شده، گفتارهای عالمانه و سیاست رسمی است ورنه جامعه به‌شدت پویاست.
گفتمان‌گراها هم از دیگرسو در حال فروکاستن این عرصه مادی، عینی و روشن به نزاع گفتمان‌ها هستند. از 96 به‌این‌سو سیاست‌ورزی در غالب کنش‌هایی مشخص و عینی در حال فریاد زدن است اما گفتار رایجی که دارد حیات اجتماعی و سیاسی را تئوریزه می‌کند، همچنان دارد همان گفتمان‌های شکست خورده را تکرار می‌کند و همه‌چیز را به نزاع گفتمان‌ها فرو می‌کاهد، چون شکاف گفتمان-ناگفتمان را نفی می‌کند.
جایی که جامعه پویا و زنده شده است و از حق زندگی خود دفاع می‌کند، گفتار رسمی در چند ژانر دارد هذیان می‌گوید. مثلا ژانر خلقیات. من مدت‌هاست علیه ژانر خلقیات حرف می‌زنم و اینجا مشخص می‌شود چرا این ژانر نمی‌تواند چیزی را توضیح دهد. وقتی در ژانر خلقیات به جامعه نگاه می‌کنید، جامعه زوال یافته است. وقتی در ژانر استبدادزدگی به جامعه نگاه می‌کنید، جامعه استبدادزده حرکت ندارد. متاسفانه این صورت‌بندی‌های گفتمانی سایه سنگینی بر فهم جامعه ایران دارند و زیرشاخه‌های گفتمان استبداد ایرانی هستند که در کتاب «واژه‌گون خوانی استبداد ایرانی» به آن‌ها پرداخته‌ام. تنها کسی می‌تواند بگوید این صدا را پیش‌تر شنیده‌ام که با نظریه استبداد ایرانی، با ژانر خلقیات، با نظام‌های آسیب‌شناسی اجتماعی، با پوزتیویسم آمارزده پیش‌تر تعیین‌تکلیف کرده باشد. تنها کسی می‌تواند بگوید این صدا را پیش‌تر شنیده‌ام که در برابر این ایده که جامعه ایران جامعه در حال زوال است متن تولید کرده باشد. وقتی همواره درباره مدرنیته کژریخت، تضاد سنت-مدرنیته جامعه آنومیک، زوال و انحطاط حرف زده‌اید، نمی‌توانید از پیش این وضعیت را پیش‌بینی کرده باشید. وضعیتی که از دلش جریان زندگی بیرون بیاید نقض نظامات گفتاری شماست، نه تایید آن. کاش یاد بگیرند به‌جای پرحرفی و تفاسیر مداوم، کمی سکوت کنند و صدای جامعه را بشنوند شاید در نظم گفتاری‌شان بازاندیشی کنند؛ هم سیاست‌مداران و صاحب منصبان و هم عالِمان علوم‌انسانی در جریان غالب.

🔹️ ۵ از ۷

@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌وگوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه شناس)

از سوی دیگر فراموش نکنیم که انقلاب مشروطه میل دارد خود را تکرار کند و تا زمانی که میل به زندگی، به‌مثابه نوعی سیاست جمعی، که از مه‌بانگ مشروطه بیرون زد ارضا نشود، محکوم به تکرارهای متفاوت است. حرکت پیش‌روی ما تداوم آن میل است. چیزی که امروز پیش‌ روی ماست بیش از تفسیر نیازمند مواجه شدن و تجربه کردن است. تفسیر در شکل فعلی‌اش شکلی از امتناع تجربه است. بگذارید این روزها علیه تفسیر سخن بگوییم. منحل کردن رویداد در هزارتوی تفسیر، شکلی است از بریدن سر تجربه. تجربه کردن شکلی است از ایجابیت که از دل آن تحلیل هم می‌تواند زایش کند، تحلیلی در خدمت وضعیت و در خدمت امر نو؛ نه گفتار زهوار در رفته‌ای که امر نو را در زبانی منحط مضمحل می‌کند. بگذارید این روزها علیه تفسیر بگوییم. خود تفسیر در بسیاری از اوقات شرآفرین است. سال‌ها آنقدر شعر کلاسیک فارسی را تفسیر کردند که یادمان رفته حافظ، سعدی و خیام دارند از زندگی، خود زندگی بدن‌مند حرف می‌زنند. آنقدر این شعری که زندگی بود را بردیم در هزارتوی تفسیر که زندگی و مادیت‌اش را بدل کردیم به نوعی استعاره و باورمان شد «این چیزی که اینها می‌گویند آن نیست که می‌گویند». خیر! مسئله بر سر خود زندگی، صراحت و چهره بی‌واسطه آن است، چیزی که این روزها به‌صراحت دارد فریاد می‌زند. آن را بشنویم و انقدر درگیر در تفسیرش نشویم، همه‌چیز آشکار است.
‌آیا می‌توان گفت آرمان‌های سیاسی و اجتماعی در خدمت زندگی نیست، بلکه خود زندگی یک آرمان است؟
دقیقا! خود زندگی، خود آرمان است. هر اندیشه‌ای، هر اثر هنری‌ای، هر گفتار سیاست‌ورزانه‌ای، هر عمل اقتصادی و تا آخر، که در برابر زندگی قد علم کند، زندگی آن را بر‌خواهد انداخت. اگر در تاریخ جبری نهفته باشد، آن است که شور زندگی بر مرگ غلبه خواهد کرد. از این حیث با یک تداوم تاریخی طرفیم. اگر تا پیش از مشروطه، مواجهه با اشکال محتسب‌گری که ضدزندگی هستند، مواجهه‌ای استعاری است، از مشروطه است که صدای زندگی رساتر از هر زمان دیگری فریاد زده می‌شود.
مشروطه، زیستی با شأن را برای همه می‌خواست اما جریان‌های ضدزندگی به به فقر و ذلت اصالت دادند. هر جریانی پس از مشروطه همواره در نسبت با آن باید تعریف شود، امواج مشروطه همچنان اکنون ما را در بر گرفته‌اند. هر تحلیلی که این نسبت را نبیند، عقیم است. مشروطه‌خواهان آزادی‌خواه، دو دشمن داشتند. دشمن اول استبداد حکومت و دیگری ارتجاع. نبرد زندگی با استبداد و ارتجاع، تاریخی‌بلند دارد و وضعیت معاصر ایران را توضیح می‌دهد. در جنبش‌های مختلف بعد از مشروطه، رد پای همین دو دشمن را می‌توان پیدا کرد که تکرار می‌شوند.

🔹️ ۶ از ۷


@philosophia
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

🔸️ گفت‌وگوی رضا صائمی (خبرنگار روزنامه هم‌میهن) با آرش حیدری (جامعه شناس)

تکرار وسواسی ارتجاع و استبداد که می‌خواهند زندگی را گروگان بگیرند و تکرار متفاوت شورزندگی که به قالب جریانی در دفاع از زندگی بر این وسواس مرتجعانه و مستبدانه می‌شورد.

شما به عقیم بودن بسیاری از تحلیل‌ها و تفسیرها اشاره کردید. آیا در علوم‌انسانی ظرفیتی برای حل مسئله امروز وجود ندارد؟
مشکل این است که سال‌هاست علوم‌انسانی را عمله فقه سنتی خواسته‌اند و حالا برای برون‌رفت از این وضعیت آشفته می‌خواهند به این علم چنگ بزنند، بدون این‌که پیش‌شرط‌های یک علم‌تجربی که درباره انسان و اجتماع است را بپذیرند. وقتی آقایان در پاسخ به مطالباتی که در اعتراضات است، می‌گویند: «ارزش‌ها تغییرناپذیرند، اما روش‌ها تغییر خواهند کرد». این حرف یعنی جامعه‌شناسی کشک! یعنی علوم‌انسانی کشک! اگر از منظر شماها ارزش‌ها تغییر ناپذیرند، علوم‌انسانی چه‌کار می‌تواند بکند. اصل اول جامعه‌شناسی تغییرات اجتماعی می‌گوید، ارزش‌ها تغییر می‌کنند. خود این آقایان که هی نسل‌نسل می‌کنند، خب براساس همین تحلیل‌ها هم ارزش‌ها تغییر می‌کنند. شما وقتی نمی‌خواهید این تغییر را بپذیرید، علم‌انسانی به چه‌کارتان می‌آید؟
سیستم و سیاست در درجه اول باید از حیات اخلاقی جامعه دفاع کند، نه این‌که علم‌الاخلاق سنتی درس بدهد. حیات‌اخلاقی جامعه یعنی وضعیتی که افراد بتوانند در کنار همدیگر زندگی کنند، بدون این‌که به خصم یکدیگر تبدیل شوند. وقتی ساخت سیاسی این را دریافت کرد، آن‌وقت می‌فهمد که می‌تواند در سازوکارها، اولویت‌ها و ارزش‌هایش بازاندیشی کند و اینجا می‌تواند از علم‌انسانی بهره ببرد. اما وقتی می‌گویند ارزش‌ها تغییرناپذیر است، اساسا کاری به علم‌انسانی ندارند. سیاست فرهنگی رایج، خود را پاسبان فقه‌سنتی تعریف کرده است، نه پاسبان جامعه و حیات‌اخلاقی آن.
نتایج ایده‌ها و سیاست‌ها اگر در خدمت زندگی نباشد و به حیات‌اخلاقی جامعه کمک نکند، شر است. سازوکارهای روشنفکرانه و عالمانه هم مصداق این گزاره هستند. نفرت از زندگی درحیات روشنفکری هم، تاریخ دور و درازی دارد و البته هم‌دست است با تمام آن نگاه‌های عبوس و ضدزندگی و مصداق همان اخلاق‌ بردگی است.
زندگی انسان، امری جمعی است پس باید از جامعه در تمامیت‌اش، در تمایزها و تفاوت‌هایش دفاع کرد. زندگی، ‌تفسیر نمی‌خواهد. زندگی، تجربه‌کردن و شجاعت‌زیستن می‌خواهد. آن‌چه شنیده نشده و باید شنیده شود، صدای‌زندگی است.

🔹️ ۷ از ۷
@philosophia
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرش حیدری جامعه‌شناس در گفت‌وگو با هم‌میهن:
آن‌چه می‌بینیم جریان زندگی است

♦️به‌صراحت می‌گویم که برهنگی به معنای جنسی‌کردن همه‌چیز مسئله اصلی منتقدان این حرکت اعتراضی بوده است، نه فعالان آن. اتفاقا اینجا مسئله دارد وارونه می‌شود. مسئله خود زندگی، بدن زنده و طبیعی و حق زندگی‌شاد است. مسئله بر سر بدن متحرک‌طبیعی است، نه بدن تحریک‌کننده.

@philosophia
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت دوم تحلیل آرش حیدری جامعه‌شناس: حرکت اعتراضی مردم قطعا جنبش است/اگر اعتراضات مردم را به نبرد نسل‌ها فروبکاهیم لفاظی است

رضا صائمی، خبرنگار گروه فرهنگ

♦️آرش حیدری در این گفت‌وگو ضمن نقد به این تحلیل و تقلیل دادن آن به صرف شکاف نسلی، این وضعیت را در ذیل «جریان زندگی» تعریف کرده و دلایل خود را برای توضیح این موقعیت تازه تشریح می‌کند.

@philosophia
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت‌وگوی رضا صائمی با آرش حیدری، جامعه‌شناس:
مرگ مهسا امینی عامل این جنبش نبود بلکه جرقه‌ای بر تراکم خشم و شکاف‌ها بود

♦️وقتی جامعه با تراکمی از خشم روبرو باشد هر چیزی می‌تواند جرقه باشد، از فوت یک دختر دهه هشتادی تا خبر کشتن سگ‌های {بدون صاحب}، این عامل نیست بلکه ماشه است.


بخش‌های بعدی این گفتگو هم به مرور منتشر خواهد شد.

@philosophia
Forwarded from خرمگس
ایرانشهر جایی است که خلفای بدوی و دور از تمدن اموی و عباسی به تمدن سازی و تاسیس نظام سیاسی و اداره امپراطوری و ترجمه کتاب و فلسفه سیاسی ترغیب و رهنمون می شوند.
ایرانشهر جایی است که طغرل بیک و آلپ آرسالان و سنجر مجبور به ترک بدویت و تاسیس نظامیه می شوند.
ایرانشهر جایی است که هلاکوخان و آباقاخان و غازان خان از چادر نشینی حاشیه مراغه و تبریز به ساخت رصدخانه و ربع رشیدی و گنبد سلطانیه تشویق می شوند..

ایران برای آموزش تمدن و فرهنگ به اقوام بیابانگرد، قرن های قرن با جان و جوهر خود هزینه داده و حالا در قلب این سرزمین عده ای شمشیر بدویت را به دست گرفته و برای ایرانشهر رجز می خوانند!!
@kharmagaas
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید


میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی (۱۳۱۰ - ۱۴۰۲)

@philosophia
اخلاق و قدرت فاصله گزینی

دکتر محمدجواد کاشی


🔸️ واکنش طبیعت زندگی است. یکی ناسزا می‌گوید، ناسزایی می‌شنود. ضربه‌ای می‌زند، ضربه‌ای دریافت می‌کند. اما فرض کنید شما به طور منظم و سیستماتیک نسبت‌تان با کسی واکنشی شود. در نقطه مقابل همه اشکال و اطوار و عقاید و باورهای او می‌ایستید. با هر چه موافق است، مخالف می‌شوید. به هر چیز حمله می‌کند از آن دفاع می‌کنید. به هر طرف می‌رود مسیر معکوس را اختیار می‌کنید. بعید است در زندگی شخصی کسی اینهمه واکنشی زیست کند
اما در زندگی جمعی و سیاسی اغلب همین طور رفتار می‌کنیم. هنگامی که با یک نظام یا یک گروه سیاسی در موضع تقابل قرار می‌گیریم، یکی از طرفین و در اغلب مواقع هر دو در موضع واکنش سیستماتیک قرار می‌گیرند. نظام جمهوری اسلامی اکثر مردم را در موضع واکنش سیستماتیک نسبت به خود قرار داده است. نمونه آشکار آن، واکنش مردم نسبت به رویدادهای غزه است.
کسی که حیات واکنشی اختیار کرده چند و چون و هستی‌اش به حریف گره خورده است. اگر روزی روزگاری فلانی به کلی از مسیر دید شما خارج شود. قرارگاه زندگی خود را از دست می‌دهید. یاد گرفته بودید با جهت گیری‌های حریف جایگاه خود را پیدا کنید. اگر حریف رفته، انگار شما را هم با خود برده است. برای دوباره پیدا کردن خود نیازمند یک حریف تازه‌اید. زندگی واکنشی در عرصه سیاست، رابطه ارباب و بردگی را تثبیت و تشدید می‌کند. آنکه در صحنه منازعه غلبه کرده، به رفتارها و گفتارهای بندگانش به دید تمسخر می‌نگرد. می‌داند با هر رفتار و گفتارش چگونه مخالفین مغلوب واکنش نشان می‌دهئد. در واقع او می‌تواند همیشه مخالفین خود را مدیریت کند، اگرچه به نحوی واژگون.
جامعه‌ای که در کنش و واکنش‌های هر روزی زندگی می‌کند هم از عقل تهی می‌شود هم از اخلاق.
هر چه نظام مستقر هیکل بزرگ‌تری داشته باشد و پهن‌تر بنشیند، فاجعه عمق بیشتری پیدا می‌کند. نظام جمهوری اسلامی تلاش می‌کند مثل خدا موجودی همه جا حاضر باشد. هر جا که از موجودیت او خالی باشد، فورا پر می‌کند. بنابراین هستی واکنشی نیز به یک وضعیت همه جایی و هرروزی تبدیل می‌شود. هر چه نظام مستقر رادیکال‌تر باشد، هستی واکنشی مخالفین‌اش هم رادیکال‌تر می‌شود. هر چه نظام مستقر فعال‌تر باشد، هستی واکنشی مخالفین نیز فعال و پرهیاهو است. ما در میدان کنش و واکنش دوران پهلوی زاده شدیم. اما آن نظام نه مدعای حضور همه جایی داشت، نه اینهمه پرکار و پرهیاهو بود. جامعه فراغتی داشت کمی بیرون میدان نفس بکشد.
فاصله گزینی از چند و چون صحنه سیاست داخلی و در پرانتز نهادن آنچه نظام می‌گوید و انجام می‌دهد، برای کسب آگاهی صادق و بهره‌مندی از وجدان داوری کننده و منصف ضروری است. این کار البته دشوار و گاهی ناممکن است. جامعه مملو از حس تحقیر و سرکوب شدگی است. نباید انتظار نابجا داشت. اما جامعه‌ای که به خود فرصت فاصله گزینی نمی‌دهد، همیشه در محیط یک دایره می‌چرخد، هیچ چیز دگرگون نمی‌شود.
دست کم برای نجات نسل‌های بعد خوب است فرصت‌هایی تولید کنیم برای فکر و داوری بیرون از میدان صرف واکنش به حریف سیاسی‌مان.

@philosophia
2024/04/20 15:46:56
Back to Top
HTML Embed Code: