🦋ͲᎡᎡᎪΝՏ🦋

بعضی جنگ‌ها بی‌صدا شروع می‌شن،
بی‌صدا ادامه پیدا می‌کنن…
اما امیدوارم پایانشون با صدای برد تو باشه.”

❤4

937 viewsamir, 15:42

رهی نگاهی به شاخه گلی که گرفته بودم انداختم اولین بار بود از این کارا میکردم لای وسیله هایی که براش خریده بودم گذاشتمش اما با فکر اینکه نکنه خراب شه دوباره درش اوردم تو دستمم نمیتونسم همینجوری بگیرمش تو عمرم گل نخریده بودم واسه کسی.... درگیریم باشاخه گلی…

#پارت_۱۲۵

رویا
ساکت و بدون هیچ حرفی فقط نگام میکرد برای یه بارم شده باید این موضوعو حلش میکردم به هر سختی که بود کمی چرخیدم سمتش و گفتم
_چرا هیچی نمیگی؟
_خب الان چی بگم بت؟
اینکه من با بچه ها حرف میزنم اذیتت میکنه؟
_نه مگه مریضم؟
اینکه چی بهشون میگی اذیتم میکنه
حرفایی که باید به من بگیو به اونا میگی
یه خورده اومد جلو و گفت
_مثلا چیو؟
خیلی جدی نگام میکرد انگار اصلا دلش نمیخواست بحثو ادامه بده مثل همیشه این بحثا واسش خسته کننده و بچگونه بود انگار
ولی خب واسه من که مهم بود منو که اذیت میکرد
نگامو ازش گرفتم اذیت میشدم از مدلی که نشسته بودم ولی تو همون حالت گفتم
_من باید از مشکلاتت خبر داشته باشم من باید کسی باشم که باهاش دردل میکنی اگه حالت بده باید به من بگی...
نزاشت ادامه بدمو گفت
_کی گفته من حالم بده؟
نگاش کردمو گفتم
_همونایی که بهشون گفتی دیگه
نفسشو با صدا داد بیرون گفت
_من عادت ندارم به کسی بگم حالم بده
حالا شاید یه چیزی گفته باشم به بچه ها یادم نمیاد
ولی یه ذره به خودت نگا کن تو وضعیتی هستی که من چیزی از مشکلاتم بهت بگم؟
بعدشم من مشکلی ندارم حالمم خوبه
_اصلا لازم نیست کسی بگه فکر میکنی من نگات میکنم نمیفهمم؟
لبخند ارومی زدو گفت
_خب حال بدم بخاطر توعه دیگه فکر میکنی تو این وضعیت دیدنت چقدر داغونم کرده؟
مریضم دیگه از اینکه به خاطر من داغونه انگار تو دلم قند اب میشد :/
خب اگر حال بد من به حرف میاردت که اینجوری دلم بریزه مهم نیس که خوب نشم اصلا
ولی سریع به خودم اومدمو قبل اینکه وا بدم گفتم
_اونایم که مربوط به خودته رو هم بهم بگو
_چیزی نیست که نشه حلش کرد
حرصی نگاش کردم و گفتم
_ همیشه همینو میگی نمیخوای حرف بزنی دیگه
یعنی با من حرف نمیزنی
یه خورده تو جام جابه جا شدمو گفتم
_معلوم نیس قبل من کی تو زندگیت بوده که ....
کلافه گفت
_چرتو پرتا چیه میگی؟
طلبکار نگاش کردمو گفتم
_قبل من با دختر دیگه ای بودی؟
خیلی سریع و قاطع گفت
_نه
قبلنم پرسیدی
طلبکار تر از قبل گفتم
_خب به خاطره همینه دیگه نمیدونی بلد نیسی وقتی یکی میاد تو زندگیت باید بدونی ک همه چیتو درداتو مشکلاتتو خوشیاتو .... همه رو باید باهاش شریک شی
نگاهی به کل صورتم انداخت فهمیده بود اذیتم گفت
_میخوای دراز بکشی؟
_نخیر
منتظر نگاش میکردم تا حرف بزنه
کلافه گفت
_من میدونم اینارو براتم همین بودم تا جایی که تونستم
_ارهه ولی باید بزاری منم برات همین باشم نه؟
_شرط من واسه اوردنت تو زندگیم این بوده که هیچ وقت نزارم درگیر مشکلات من بشی تا جایمم که تونستم دورت کردم ازشون
_اها بعد این شرطو با کی گذاشتی؟
نگاشو ازم گرفت و گفت
_خودم
عصبی خندیدم
دوباره نگام کرد و اروم تر گفت
_رویا من دارم تمام تلاشمو میکنم که تو یه ادم عادی و قوی از من ببینی به دور از مشکلاتی که دارم به دور از تموم ترسا و ضعفایی که دارم
مطمئن باش هیچ کدومشون باعث ناراحتیت نمیشه بهت اسیب نمیرسونه
حتی فکر میکنم مامانتم اینو فهمیده که.....
با باز شدن در و اومدن مامان رهی حرفشو قطع کردو بلند شد از جاش
من اما در جواب تموم حرفاش حرفایی که واسه هر کلمه ش قابلیت اینو داشتم که خودمو بزنم بی توجه به مامان که با لبخند نگام میکرد (اخه اولین بار بود که تو جام نشسته بودم )
گفتم
_اها پس مشکلات منم به خودم مربوط میشن بسلامت میتونی بری
دیگه م لازم نیس بیای

رهی
هوا داشت تاریک میشد و من هنوزم پای رفتن نداشتم مغزم قفل شده بود
انگار پرت شدم از یه بلندی و قرار نیست زمین بخورم
_چرا انقدر تلاش میکنم واسه زنده موندن؟
منی که راضی نیستم سر به تنم باشه
کی اصلا میفهمه اینو؟
با حس نشستن کسی کنارم سرمو چرخوندم
دیگه ازش نمیترسیدم همه کار کرده بود واسه چزوندنم دیگه نمیتونست ناراحتم کنه.....

‌‌ •••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••
• @trrans_1 🏳‍⚧
• @trrans 🏳‍🌈
•••༄ 𝙩𝙧𝙖𝙣𝙨 ༄•••

❤17💔5👍1

954 views., 20:59