اختلاس مقاومتی
اختلاسهایی که قربه الی اللّه و در راستای اهداف مقاومت انجام میگیرند بحثشان خیلی پیچیده است و نباید به طور علنی مطرح شود. عوام الناس که سواد درست و حسابی ندارند. زورکی پنج شش کلاسی خوانده باشند. نمیتوانند درک کنند این مسائل غامض را و دچار شبهه میشوند. متاسفانه امروزه حتّی برخی علما هم سوادشان پایین است و مثلاً تمایز ظریف بین محقق و مقدس را نمیتوانند تشخیص دهند. به همین جهت فقط خیلی سربسته خدمتتان عرض میکنم که این اختلاسها نه تنها جای نگرانی ندارد بلکه نشانۀ پویایی جامعه و از الطاف خفیۀ الهی است. درست مثل جنگ که برای ما نعمت بوده و هست. این چیزها واقعاً پیچیده است و همهکس درک نمیکند. به عنوان مثال اگر کسی کف خیابان با اسلحه به سر و چشم محاربان شلیک کند بدیهی است که دارد خدمت میکند. ولی این خدمت سرّی و خالصانه است و ذرّهای ریاکاری در آن نیست. بنابراین باید بین خود او خدایش بماند و هیچ کس دیگری خبر نشود. یعنی اگر شخص ثالثی از این خدمت فیلم بگیرد و پخش کند، عملاً خدمات نیروهای مقاومت را ضایع کرده و این یعنی محاربه با نظام. خدمات اصل کاریای که محور مقاومت به ملل مظلوم خاورمیانه ارائه میدهد، کلاً همین طور پاک و بیآلایش هستند و اطّلاعرسانی در مورد آنها اکیداً ممنوع است. با دقّت در همین یک مثال میتوان دید که انصافاً دشوار است توضیح این چیزها برای کسانی که ایمان ندارند.
ولی نکتۀ اصلی این است که این نئولیبرالهایی که بودند حالا مشخّص شده یکی از چیزهایی که اختلاس کردند مقاومتهای مدارات اقتصادی ما بوده. همۀ مقاومتها را برداشتهاند، جایش اتصال کوتاه گذاشتهاند که نظام تضعیف شود. اینقدر اینها بیغیرتند که معیشت مردم را به چیزهایی مثل مذاکره و تجارت و سرمایهگذاری و نان و آب و این جور چیزها گره میزنند. بعد هم فکر میکنند دلار گران بشود ما میترسیم. دلار یک کاغذپارهای بیش نیست. من الان هرجا میروم تا از انسانها بپرسم چقدر حقوق میگیرند فوراً میگویند آقا ما اصلاً حقوق نمیخواهیم. شما همین که از حقوق مختلف ما صیانت می کنید و با اخلالگران ارزی و هنجارشکنان و بدحجابان و آشوبگران خیابانی با قاطعیت برخورد می کنید و از حقوق هستهای ملّت و آرمانهای انقلاب کوتاه نمی آیید، ممنونتان هم هستیم. والّا. ما الان اگر بخواهیم از همۀ ظرفیتهای انقلاب استفاده کنیم ضعیفکشی میشود و در مراممان نیست. وگرنه کافی است فتوا صادر شود که الیوم سفتهبازی ارز بر مسلمین حرام است. خواهید دید که فردا صبح مردم چطور دسته دسته این اسکناسهای شوم اجنبی را در خیابانها آتش میزنند. یا مثلاً همین بمب اتم که همه میدانند حتّی بیش از روغن بنفشه کاربرد دارویی و پزشکی دارد و غدّههای سرطانی منطقه و جهان را درمان میکند. این حق مسلّم ماست. یا این برادران دیپلمات غیور ما که یک هفته است به نشانۀ جدّیت در آن هتل کذا دارند شبانهروز میدُوند و مرارت میکشند و میکروفن به خودشان فرو میکنند تا بیضۀ اسلام حفظ شود. مذاکرۀ صریح مقتدرانه باید بشود با این غربیها. یک کلام: یا اسلام بیاورید یا تحریمتان میکنیم و گزینههای دیگرمان هم روی میز است. والّا. غرب اصلاً نباید داشته باشیم ما. غرب اساساً خودش یک پدیدۀ غربی مذموم منحطی است که فمنیسم و سگ و شرب خمر و استعمار و لیبرال و همجنسبازی است و فساد میآورد. من خودم این مقاله را به زبان لاتین مطالعه میکنم هرشب که همهجا نشانههای اقتدار نظام و پرشور ملّت است به حمداللّه.
بعدالتحریر: برادرا بیاین این گونیها رو بریزیم توی این تنگه بند بیاد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
اختلاسهایی که قربه الی اللّه و در راستای اهداف مقاومت انجام میگیرند بحثشان خیلی پیچیده است و نباید به طور علنی مطرح شود. عوام الناس که سواد درست و حسابی ندارند. زورکی پنج شش کلاسی خوانده باشند. نمیتوانند درک کنند این مسائل غامض را و دچار شبهه میشوند. متاسفانه امروزه حتّی برخی علما هم سوادشان پایین است و مثلاً تمایز ظریف بین محقق و مقدس را نمیتوانند تشخیص دهند. به همین جهت فقط خیلی سربسته خدمتتان عرض میکنم که این اختلاسها نه تنها جای نگرانی ندارد بلکه نشانۀ پویایی جامعه و از الطاف خفیۀ الهی است. درست مثل جنگ که برای ما نعمت بوده و هست. این چیزها واقعاً پیچیده است و همهکس درک نمیکند. به عنوان مثال اگر کسی کف خیابان با اسلحه به سر و چشم محاربان شلیک کند بدیهی است که دارد خدمت میکند. ولی این خدمت سرّی و خالصانه است و ذرّهای ریاکاری در آن نیست. بنابراین باید بین خود او خدایش بماند و هیچ کس دیگری خبر نشود. یعنی اگر شخص ثالثی از این خدمت فیلم بگیرد و پخش کند، عملاً خدمات نیروهای مقاومت را ضایع کرده و این یعنی محاربه با نظام. خدمات اصل کاریای که محور مقاومت به ملل مظلوم خاورمیانه ارائه میدهد، کلاً همین طور پاک و بیآلایش هستند و اطّلاعرسانی در مورد آنها اکیداً ممنوع است. با دقّت در همین یک مثال میتوان دید که انصافاً دشوار است توضیح این چیزها برای کسانی که ایمان ندارند.
ولی نکتۀ اصلی این است که این نئولیبرالهایی که بودند حالا مشخّص شده یکی از چیزهایی که اختلاس کردند مقاومتهای مدارات اقتصادی ما بوده. همۀ مقاومتها را برداشتهاند، جایش اتصال کوتاه گذاشتهاند که نظام تضعیف شود. اینقدر اینها بیغیرتند که معیشت مردم را به چیزهایی مثل مذاکره و تجارت و سرمایهگذاری و نان و آب و این جور چیزها گره میزنند. بعد هم فکر میکنند دلار گران بشود ما میترسیم. دلار یک کاغذپارهای بیش نیست. من الان هرجا میروم تا از انسانها بپرسم چقدر حقوق میگیرند فوراً میگویند آقا ما اصلاً حقوق نمیخواهیم. شما همین که از حقوق مختلف ما صیانت می کنید و با اخلالگران ارزی و هنجارشکنان و بدحجابان و آشوبگران خیابانی با قاطعیت برخورد می کنید و از حقوق هستهای ملّت و آرمانهای انقلاب کوتاه نمی آیید، ممنونتان هم هستیم. والّا. ما الان اگر بخواهیم از همۀ ظرفیتهای انقلاب استفاده کنیم ضعیفکشی میشود و در مراممان نیست. وگرنه کافی است فتوا صادر شود که الیوم سفتهبازی ارز بر مسلمین حرام است. خواهید دید که فردا صبح مردم چطور دسته دسته این اسکناسهای شوم اجنبی را در خیابانها آتش میزنند. یا مثلاً همین بمب اتم که همه میدانند حتّی بیش از روغن بنفشه کاربرد دارویی و پزشکی دارد و غدّههای سرطانی منطقه و جهان را درمان میکند. این حق مسلّم ماست. یا این برادران دیپلمات غیور ما که یک هفته است به نشانۀ جدّیت در آن هتل کذا دارند شبانهروز میدُوند و مرارت میکشند و میکروفن به خودشان فرو میکنند تا بیضۀ اسلام حفظ شود. مذاکرۀ صریح مقتدرانه باید بشود با این غربیها. یک کلام: یا اسلام بیاورید یا تحریمتان میکنیم و گزینههای دیگرمان هم روی میز است. والّا. غرب اصلاً نباید داشته باشیم ما. غرب اساساً خودش یک پدیدۀ غربی مذموم منحطی است که فمنیسم و سگ و شرب خمر و استعمار و لیبرال و همجنسبازی است و فساد میآورد. من خودم این مقاله را به زبان لاتین مطالعه میکنم هرشب که همهجا نشانههای اقتدار نظام و پرشور ملّت است به حمداللّه.
بعدالتحریر: برادرا بیاین این گونیها رو بریزیم توی این تنگه بند بیاد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
تعریفی عاطفی از تورّم
ادّعایم این است که تورّم یک پدیدۀ کاملاً جدّی انسانی است و ابداً شوخی ریاضیاتی برنمیدارد. در واقع قدرت علمی ما برای تعریف تورّم، در حدّ همان قدرتی است که برای تعریف چیزی مثل اسلامگرایی افراطی داریم. زیرا تورّم نیز مانند بنیادگرایی، مانند تنهایی، مانند عشق، مانند اعتیاد، و مانند خدا، یک پدیدۀ کاملاً درگیر با ذهنیات متغیّر و متفاوت بشری است و به صورتی دقیق و مستقل از ارزشْ قابل تعریف نیست. ما برای شروع اندیشیدن به چنین پدیدههایی ناگزیریم به همان شهود مشاع مبهمی که آدمیان از آنها دارند قناعت کنیم و بر همۀ شیاطینی که فروکاستن کیفیت به کمیت را وسوسه میکنند، با صدای واضح لعنت بفرستیم.
تعریف تورّم بر حسب یک میانگین مندرآوردی از برخی قیمتهایی که به دلخواه و با دقّت و پدرسوختگی تمام دستچین و وزندهی شدهاند (تازه آن هم در شرایطی که بسیاری از همین قیمتها تحت تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم قیمتگذاریها و رگولاتوریها، به چسبندگیهای عجیب و غیرقابل توضیح دچارند) تعریف بسیار مفیدی است، البته فقط اگر قصد داشته باشیم از آن برای گم کردن ابدی ردّ حقیقت استفاده کنیم. هرچه نفهمیم این را میفهمیم که تعریف کردن یعنی نشان دادن ربط یک پدیدۀ کمتر شناخته به پدیدۀ دیگری که شناخت خیلی بهتری از آن داریم. شما را به خدا در هر جای دنیا که زندگی میکنید از هر تعداد رهگذر کوچه و بازار که خواستید بپرسید: آیا میدانی تورّم چیست؟ و بعد بپرسید: آیا میدانی سطح عمومی قیمتها چیست؟ این ادّعا به نحو تجربی قابل تحقیق است که انسانها از «تورّم» تصوّر روشنتر و آشناتری دارند تا «سطح عمومی قیمتها». بنابراین ما روی چه حسابی یک پدیدۀ معلومتر را به کمک یک مفهوم به کلّی مجهول و مجعول تعریف میکنیم و از کار خودمان خندهمان نمیگیرد؟
بر پایۀ این نقد متقاعد شدهام که اگر میخواهیم شهود دمدستی خود و مخاطبمان از تورّم را روشنتر کنیم (و نه مبهمتر)، باید صرفاً بر حسب تغییرات «محسوس» ارزش پول تعریفش کنیم (و نه بر حسب تغییرات «عینی» سطح عمومی قیمتها). واضح و البته قابل تحقیق است که با هر مخاطبی که سخن بگوییم، با معانی پول و ارزش و تغییر خیلی بیشتر آشناست تا تورّم. بنابراین با ارائۀ تعریفی کیفی از این سنخ، تورّمی که مخاطبمان تا قبل از این فقط شهوداً میشناخت را برایش شرح میدهیم و روشنتر میکنیم. مثلاً میتوان اینطور گفت: تورّم یعنی کاهش ارزش پول با سرعتی غیرمطمئنه. این تعریفی عاطفی است چون سرعتهای مختلف نه تنها در مردمان اعصار و شرایط مختلف، بلکه حتّی در همشهریان همسرنوشت نیز احساسات یکسان یا مشابهی برنمیانگیزند، و بنابراین معمولاً در مورد مطمئنه بودن یا نبودن بسیاری از سرعتها به اجماع نظر نمیرسیم، در حالی که با همۀ واگرایی عواطفمان باز هم بر سر هراسناک و مرگبار بودن بعضی سرعتها اتفّاق نظر داریم.
در واقع با این تعریف عاطفی بدون هیچ زحمتی میتوان نارضایی آحاد اقتصادی از تورّم و چرایی این نارضایی را توضیح داد، در حالی که اقتصاددانان با اتّکا به تعریف رایج فعلی برای توضیح کراهت مردم از تورّم معمولاً ناگزیرند سکوت یا مِنمِن پیشه کنند چراکه در واقع بعضیهایشان حتّی تئوریهایی مبنی بر مفید بودن نسبی یا مطلق تورّم دارند! این آشفتگی تئوریک نتیجۀ یک کلاهبرداری فلسفی است، یعنی تعریف کردن یک پدیده بر حسب نتایج فرعی و مبهم آن. درست مثل اینکه سمّ را به صورت ابزار پیراستن ارگانیسمهای زائد تعریف کنیم و چشممان را به روی این حقیقت ببندیم که سمّ یعنی مادّۀ مرگباری که مصرف آن جدّاً خطرناک است.
کمی با عینک این تعریف به جهان نگاه میکنم و بحث بیشتر را به فرصت دیگری وامیگذارم:
تورّم آبی است که به آسیاب نااطمینانی میریزد. محاسبه و جبران زیان آن محال است. تعیین نرخ بهینۀ تورّم به مراتب از تعیین نرخ بهینۀ تجاوز یا شکنجه، غیرعلمیتر و بیمعناتر است. اَعمالی که عامدانه در جهت ایجاد تورّم یا پنهان داشتن آن از مردم انجام شوند، مصادیق بارز جرم دولتی و قانونی هستند؛ یعنی جرمی که علیه یک ملّت یا حتّی علیه تمام ساکنان جهان صورت میگیرد. نباید برای دستکاری ارزش پول یا به راه انداختن جنگ ارزی عذری از دولتها پذیرفت، همان گونه که از مرتکبان کشتار جمعی هیچ عذری پذیرفته نیست. جهان به دادگاه بینالمللی پول نیاز دارد، نه صندوق آن. و جالب این که در سایۀ این تعریف جدید حتّی چپهایی که از سترونی فکری عارشان میآید هم میتوانند به خیالات جنجالبرانگیز تازهای مثل نرخ دموکراتیک تورّم فکر کنند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
ادّعایم این است که تورّم یک پدیدۀ کاملاً جدّی انسانی است و ابداً شوخی ریاضیاتی برنمیدارد. در واقع قدرت علمی ما برای تعریف تورّم، در حدّ همان قدرتی است که برای تعریف چیزی مثل اسلامگرایی افراطی داریم. زیرا تورّم نیز مانند بنیادگرایی، مانند تنهایی، مانند عشق، مانند اعتیاد، و مانند خدا، یک پدیدۀ کاملاً درگیر با ذهنیات متغیّر و متفاوت بشری است و به صورتی دقیق و مستقل از ارزشْ قابل تعریف نیست. ما برای شروع اندیشیدن به چنین پدیدههایی ناگزیریم به همان شهود مشاع مبهمی که آدمیان از آنها دارند قناعت کنیم و بر همۀ شیاطینی که فروکاستن کیفیت به کمیت را وسوسه میکنند، با صدای واضح لعنت بفرستیم.
تعریف تورّم بر حسب یک میانگین مندرآوردی از برخی قیمتهایی که به دلخواه و با دقّت و پدرسوختگی تمام دستچین و وزندهی شدهاند (تازه آن هم در شرایطی که بسیاری از همین قیمتها تحت تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم قیمتگذاریها و رگولاتوریها، به چسبندگیهای عجیب و غیرقابل توضیح دچارند) تعریف بسیار مفیدی است، البته فقط اگر قصد داشته باشیم از آن برای گم کردن ابدی ردّ حقیقت استفاده کنیم. هرچه نفهمیم این را میفهمیم که تعریف کردن یعنی نشان دادن ربط یک پدیدۀ کمتر شناخته به پدیدۀ دیگری که شناخت خیلی بهتری از آن داریم. شما را به خدا در هر جای دنیا که زندگی میکنید از هر تعداد رهگذر کوچه و بازار که خواستید بپرسید: آیا میدانی تورّم چیست؟ و بعد بپرسید: آیا میدانی سطح عمومی قیمتها چیست؟ این ادّعا به نحو تجربی قابل تحقیق است که انسانها از «تورّم» تصوّر روشنتر و آشناتری دارند تا «سطح عمومی قیمتها». بنابراین ما روی چه حسابی یک پدیدۀ معلومتر را به کمک یک مفهوم به کلّی مجهول و مجعول تعریف میکنیم و از کار خودمان خندهمان نمیگیرد؟
بر پایۀ این نقد متقاعد شدهام که اگر میخواهیم شهود دمدستی خود و مخاطبمان از تورّم را روشنتر کنیم (و نه مبهمتر)، باید صرفاً بر حسب تغییرات «محسوس» ارزش پول تعریفش کنیم (و نه بر حسب تغییرات «عینی» سطح عمومی قیمتها). واضح و البته قابل تحقیق است که با هر مخاطبی که سخن بگوییم، با معانی پول و ارزش و تغییر خیلی بیشتر آشناست تا تورّم. بنابراین با ارائۀ تعریفی کیفی از این سنخ، تورّمی که مخاطبمان تا قبل از این فقط شهوداً میشناخت را برایش شرح میدهیم و روشنتر میکنیم. مثلاً میتوان اینطور گفت: تورّم یعنی کاهش ارزش پول با سرعتی غیرمطمئنه. این تعریفی عاطفی است چون سرعتهای مختلف نه تنها در مردمان اعصار و شرایط مختلف، بلکه حتّی در همشهریان همسرنوشت نیز احساسات یکسان یا مشابهی برنمیانگیزند، و بنابراین معمولاً در مورد مطمئنه بودن یا نبودن بسیاری از سرعتها به اجماع نظر نمیرسیم، در حالی که با همۀ واگرایی عواطفمان باز هم بر سر هراسناک و مرگبار بودن بعضی سرعتها اتفّاق نظر داریم.
در واقع با این تعریف عاطفی بدون هیچ زحمتی میتوان نارضایی آحاد اقتصادی از تورّم و چرایی این نارضایی را توضیح داد، در حالی که اقتصاددانان با اتّکا به تعریف رایج فعلی برای توضیح کراهت مردم از تورّم معمولاً ناگزیرند سکوت یا مِنمِن پیشه کنند چراکه در واقع بعضیهایشان حتّی تئوریهایی مبنی بر مفید بودن نسبی یا مطلق تورّم دارند! این آشفتگی تئوریک نتیجۀ یک کلاهبرداری فلسفی است، یعنی تعریف کردن یک پدیده بر حسب نتایج فرعی و مبهم آن. درست مثل اینکه سمّ را به صورت ابزار پیراستن ارگانیسمهای زائد تعریف کنیم و چشممان را به روی این حقیقت ببندیم که سمّ یعنی مادّۀ مرگباری که مصرف آن جدّاً خطرناک است.
کمی با عینک این تعریف به جهان نگاه میکنم و بحث بیشتر را به فرصت دیگری وامیگذارم:
تورّم آبی است که به آسیاب نااطمینانی میریزد. محاسبه و جبران زیان آن محال است. تعیین نرخ بهینۀ تورّم به مراتب از تعیین نرخ بهینۀ تجاوز یا شکنجه، غیرعلمیتر و بیمعناتر است. اَعمالی که عامدانه در جهت ایجاد تورّم یا پنهان داشتن آن از مردم انجام شوند، مصادیق بارز جرم دولتی و قانونی هستند؛ یعنی جرمی که علیه یک ملّت یا حتّی علیه تمام ساکنان جهان صورت میگیرد. نباید برای دستکاری ارزش پول یا به راه انداختن جنگ ارزی عذری از دولتها پذیرفت، همان گونه که از مرتکبان کشتار جمعی هیچ عذری پذیرفته نیست. جهان به دادگاه بینالمللی پول نیاز دارد، نه صندوق آن. و جالب این که در سایۀ این تعریف جدید حتّی چپهایی که از سترونی فکری عارشان میآید هم میتوانند به خیالات جنجالبرانگیز تازهای مثل نرخ دموکراتیک تورّم فکر کنند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
یوم تبلی السرائر
حتّی ریسکپذیرترینِ آدمها هم نااطمینانیگریزند. نااطمینانی دشمن زندگی و سوهان روح است. سیاستمداری که نااطمینانی میآفریند را باید همردیف نرون و محسن رضایی دانست. تورّم، فوران نااطمینانی است. تورّم نرخ ندارد، درد دارد؛ تودۀ بسیار پیچیدهای از درد. آن دانشکدههای اقتصادی که این واقعیات را درک نکنند بیخود ساخته شدهاند و به زودی به سرنوشت تأسیسات هسته ای و موشکی جمهوری اسلامی (و خود آن نظام مقدّس) دچار خواهند شد. ایران یا باید از این چیزی که هست اخلاقیتر و مسئولتر و بافکرتر شود، یا بازیخور ملّتهای دیگری باشد که به خاطر پایبندی بهتر به این اصول دائماً از او قدرتمندتر و ثروتمندتر میشوند. تخطّی از این حکم حتّی ابرقدرتهای واقعی را هم واژگون میکند، چه رسد به یک مشت لات ریاکار نفتفروش که اسم شهر هرتشان را حکومت گذاشته باشند.
پ.ن: سکته کردن جامعه فرصت مناسبی است تا فرد در مورد دگمهایی که بدیهی میپنداشته جدّاً به تردید بیفتد. ایمانهایی که نااطمینانی بیافرینند، عملاً کُفرند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
حتّی ریسکپذیرترینِ آدمها هم نااطمینانیگریزند. نااطمینانی دشمن زندگی و سوهان روح است. سیاستمداری که نااطمینانی میآفریند را باید همردیف نرون و محسن رضایی دانست. تورّم، فوران نااطمینانی است. تورّم نرخ ندارد، درد دارد؛ تودۀ بسیار پیچیدهای از درد. آن دانشکدههای اقتصادی که این واقعیات را درک نکنند بیخود ساخته شدهاند و به زودی به سرنوشت تأسیسات هسته ای و موشکی جمهوری اسلامی (و خود آن نظام مقدّس) دچار خواهند شد. ایران یا باید از این چیزی که هست اخلاقیتر و مسئولتر و بافکرتر شود، یا بازیخور ملّتهای دیگری باشد که به خاطر پایبندی بهتر به این اصول دائماً از او قدرتمندتر و ثروتمندتر میشوند. تخطّی از این حکم حتّی ابرقدرتهای واقعی را هم واژگون میکند، چه رسد به یک مشت لات ریاکار نفتفروش که اسم شهر هرتشان را حکومت گذاشته باشند.
پ.ن: سکته کردن جامعه فرصت مناسبی است تا فرد در مورد دگمهایی که بدیهی میپنداشته جدّاً به تردید بیفتد. ایمانهایی که نااطمینانی بیافرینند، عملاً کُفرند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
جرم معصومانه، تاوان نامشروع
یکی از شنیعترین ظلمهایی که دستگاه قضایی ما مرتکب میشود مبارزه با قاچاق است. جنس قاچاق مالالتجارهای است که در صورت کشف، قانوناً غارت میشود تا عین یا ارزش معادل آن به تفاریق بین فهرست نامعلومی از حرامیان و مالخران حقیقی و حقوقیِ معاف از مالیات و حسابرسی توزیع گردد.
خوانندگانی که وقتشان را حرام خواندن نوشتههای من میکنند لابد بهتر از خودم مستحضرند که اوّلاً قاچاق، مطلقاً و هرگز آسیبی به اقتصاد هیچ کشوری نزده و نمیزند. به عکس، در صورتی که جریان کالای قاچاق قطع شود و به بازار سیاه نرسد، آن وقت است که کثیری از شهروندان برای تهیۀ مایحتاج ممنوعۀ خود به مضیقۀ مضاعف گرفتار خواهند شد. و ثانیاً بازار سیاه محیطی است بسیار پاکتر و مصفّاتر از دل دولتیان و قضاتی که ستم راندن را درست از لحظۀ تعریف عدالت آغاز میکنند و تا هرجا که کس یا چیزی رادعشان نشود، حریصانه و بیرحمانه و بیشرمانه ادامه میدهند.
امشب یکی از رفقای وکیل داشت برایم از پروندۀ یک قاچاقچی دهاتی کم سن و سال سابقهدار میگفت؛ شوهر زنی نوجوان و بیسواد و بیدرآمد، و پدر دو بچّۀ خردسال: «قبلاً در یک پرونده دیگر به جرم قاچاق ماسک محکوم شده. این بار با چهارتا موتور هشت سیلندر بنز و چندتا گوی شیشهای بازداشتش کردهاند. گویها را خودش هم نمیداند چیست امّا توی پرونده نوشتهاند آلات شیطانپرستی. سه ماه است حبسش کردهاند چون نداشته شش میلیارد تومان وثیقه بسپارد. اوضاع هم طوری شده که سرباز دم در زندان برای باز کردن در به روی وکیل کمتر از پنجاه هزار تومان شتیل قبول نمیکند و ...». همینطور که داشت جریان دادگاه را تعریف میکرد و از فساد در جای جای قوّه میگفت یک مرتبه طاقتم تمام شد و فریاد کشیدم: تو گه خوردی به قاضی رشوه دادی مرتیکۀ بیشرف...
چند ساعت گذشته. گاهی کمی مردّدم که به حق به فحش کشیدمش یا نه. از خودم میپرسم: آیا برای دفاع از شهروندی که به چنگال ظلم قانونی گرفتار آمده، رشوه دادن مجاز نیست؟ و جواب میدهم: نه، نیست. فساد را نباید قاشق قاشق دهن قاضی کرد، به بهانۀ این یا آن اضطرار. تف به کانون وکلایی که چنین بیآبرویان محترمی را اخراج و رسوا نمیکند.
زندگی همهمان پر از لحظات و کالاها و خدمات و احساسات و بیانات و عقاید خلاف و قاچاق است. و بابتشان بیشتر رشوه میدهیم تا جریمه. فکر میکنیم این طور به هر دلیل بهتر یا مقرون به صرفهتر یا کمدردسرتر است یا اینکه بعضی وقتها هیچ راه دیگری نیست. چیزی که اصلاً حالیمان نیست این است که با هر ریال رشوه یک تیشه به ریشه عدالت و قانون میزنیم، و یک تف دیگر به گندابی میاندازیم که محیط زیست حقوقی خودمان و طفل معصومانی است که هنوز به این دنیای ایرانی نیامده و آداب پلیدی آن را نیاموختهاند.
یک ملّت مشتغل به تقلّب و رشوه، عدالتخانه نمیخواهد. به فرض هم که به لقلقۀ زبان چنین مطالبهای کرد، یک ظلمخانه را بر سرش مسلّط میکنند. با شرّ و فسادی که خودمان داریم از آن نفس میکشیم که نمیتوانیم مبارزه کنیم.
احساس میکنم بعد از سقوط جمهوری اسلامی نیروهای قدرتمندی به کار خواهند افتاد تا چیزی شبیه به همین دستگاه قضایی فعلی را دوباره احیا کنند. و مقاومت در برابر چنان نیروهایی، بیداری و آگاهیای میخواهد که هنوز نشانی از آن به چشم نمیخورد: هتک حرمت قانون (ولو جزئی و بیاهمیت) در بلند مدت به نفع هیچکس نیست، حتّی خلافکاران حرفهای، و حتّی خود دیکتاتورها و آدمهایشان.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
یکی از شنیعترین ظلمهایی که دستگاه قضایی ما مرتکب میشود مبارزه با قاچاق است. جنس قاچاق مالالتجارهای است که در صورت کشف، قانوناً غارت میشود تا عین یا ارزش معادل آن به تفاریق بین فهرست نامعلومی از حرامیان و مالخران حقیقی و حقوقیِ معاف از مالیات و حسابرسی توزیع گردد.
خوانندگانی که وقتشان را حرام خواندن نوشتههای من میکنند لابد بهتر از خودم مستحضرند که اوّلاً قاچاق، مطلقاً و هرگز آسیبی به اقتصاد هیچ کشوری نزده و نمیزند. به عکس، در صورتی که جریان کالای قاچاق قطع شود و به بازار سیاه نرسد، آن وقت است که کثیری از شهروندان برای تهیۀ مایحتاج ممنوعۀ خود به مضیقۀ مضاعف گرفتار خواهند شد. و ثانیاً بازار سیاه محیطی است بسیار پاکتر و مصفّاتر از دل دولتیان و قضاتی که ستم راندن را درست از لحظۀ تعریف عدالت آغاز میکنند و تا هرجا که کس یا چیزی رادعشان نشود، حریصانه و بیرحمانه و بیشرمانه ادامه میدهند.
امشب یکی از رفقای وکیل داشت برایم از پروندۀ یک قاچاقچی دهاتی کم سن و سال سابقهدار میگفت؛ شوهر زنی نوجوان و بیسواد و بیدرآمد، و پدر دو بچّۀ خردسال: «قبلاً در یک پرونده دیگر به جرم قاچاق ماسک محکوم شده. این بار با چهارتا موتور هشت سیلندر بنز و چندتا گوی شیشهای بازداشتش کردهاند. گویها را خودش هم نمیداند چیست امّا توی پرونده نوشتهاند آلات شیطانپرستی. سه ماه است حبسش کردهاند چون نداشته شش میلیارد تومان وثیقه بسپارد. اوضاع هم طوری شده که سرباز دم در زندان برای باز کردن در به روی وکیل کمتر از پنجاه هزار تومان شتیل قبول نمیکند و ...». همینطور که داشت جریان دادگاه را تعریف میکرد و از فساد در جای جای قوّه میگفت یک مرتبه طاقتم تمام شد و فریاد کشیدم: تو گه خوردی به قاضی رشوه دادی مرتیکۀ بیشرف...
چند ساعت گذشته. گاهی کمی مردّدم که به حق به فحش کشیدمش یا نه. از خودم میپرسم: آیا برای دفاع از شهروندی که به چنگال ظلم قانونی گرفتار آمده، رشوه دادن مجاز نیست؟ و جواب میدهم: نه، نیست. فساد را نباید قاشق قاشق دهن قاضی کرد، به بهانۀ این یا آن اضطرار. تف به کانون وکلایی که چنین بیآبرویان محترمی را اخراج و رسوا نمیکند.
زندگی همهمان پر از لحظات و کالاها و خدمات و احساسات و بیانات و عقاید خلاف و قاچاق است. و بابتشان بیشتر رشوه میدهیم تا جریمه. فکر میکنیم این طور به هر دلیل بهتر یا مقرون به صرفهتر یا کمدردسرتر است یا اینکه بعضی وقتها هیچ راه دیگری نیست. چیزی که اصلاً حالیمان نیست این است که با هر ریال رشوه یک تیشه به ریشه عدالت و قانون میزنیم، و یک تف دیگر به گندابی میاندازیم که محیط زیست حقوقی خودمان و طفل معصومانی است که هنوز به این دنیای ایرانی نیامده و آداب پلیدی آن را نیاموختهاند.
یک ملّت مشتغل به تقلّب و رشوه، عدالتخانه نمیخواهد. به فرض هم که به لقلقۀ زبان چنین مطالبهای کرد، یک ظلمخانه را بر سرش مسلّط میکنند. با شرّ و فسادی که خودمان داریم از آن نفس میکشیم که نمیتوانیم مبارزه کنیم.
احساس میکنم بعد از سقوط جمهوری اسلامی نیروهای قدرتمندی به کار خواهند افتاد تا چیزی شبیه به همین دستگاه قضایی فعلی را دوباره احیا کنند. و مقاومت در برابر چنان نیروهایی، بیداری و آگاهیای میخواهد که هنوز نشانی از آن به چشم نمیخورد: هتک حرمت قانون (ولو جزئی و بیاهمیت) در بلند مدت به نفع هیچکس نیست، حتّی خلافکاران حرفهای، و حتّی خود دیکتاتورها و آدمهایشان.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
سنگی بر گور(ملّت)ی
تا همین چند سال پیش اگر جایی میخواندم که خود مارشال تیتو به صراحت و تأکید وصیت کرد روی سنگ قبرش ستاره حک نکنند، بیاعتنا ادامۀ متن را دنبال میکردم. امّا حالا برایم مهم است که آن رهبر کبیر راجع به تداوم نظام و کشوری که بنیان گذاشته بود، چه فکر میکرد. او خودش هم میدانست انگار، که ستارۀ سوسیالیسم را در مدّت حیاتش آن قدر زیادی و به زور مقدّس کرده که احتمالاً پس از مرگش برای قربانیان به سمبل نحوست و نجاست تبدیل خواهد شد. سنگ قبر بیستارۀ تیتو به تنهایی چیز خاصّی نیست امّا در کنار میلیونها سنگ قبر ستارهدار از ژنرالها و سربازان و مردمان عادی یوگوسلاوی، معنادار و تأملبرانگیز میشود. بعد از سقوط کمونیسم خیلی از آن سنگهای ستارهدار با پتک خرد شدند یا به طرق دیگر هدف نفرت قرار گرفتند. و برایم خیلی جالب است که تیتو انگار خودش اینها را میدانست و پیشبینی میکرد.
سنگ قبر رهبر کبیر ایران بحث پیچیدهتری دارد. در ارضهای شرقیتر از یوگوسلاوی رهبرانی یافت میشوند که کبیرتر از آنند که سنگ قبر داشته باشند. آنها گنبد، بارگاه، حرم، و گاهی حتّی هرم دارند. جامعه وادار میشود بالای این مقابر آنقدر خرج کند که بعد دیگر هیچ جوری نتواند یا دلش نیاید خرابشان کند. در واقع این مقابر ممکن است حتّی برای نسلهای آتی به منبع درآمد توریستی تبدیل شوند. اگر روزگاری برسد که قبر فرعون ایران برای ایرانیان به اندازۀ اهرام برای مصریان درآمدزا باشد، احتمالاً مردم کمتر از حالا از خمینی نفرت خواهند داشت، و شاید حتّی فکر کنند او به ایران خدمت کرده (همان فکری که من هم میکردم؛ تا همین چند سال پیش).
ولی تا آن روزگار، من و شما و فرناز قاضیزاده و فرج سرکوهی استخوانهایمان هم پوسیده، و کسی چه میداند شاید قبر بعضیهایمان (خیلیهایمان) به جزای خوشخدمتیها و فرصتطلبیهایی که در دوران خمینی و خامنهای مرتکب شدهایم، به روشهایی که به فکر امروزیها هم نمیرسد مورد تف و لعن قرار گرفته باشد. فرناز خانم و آقا فرج را نمیدانم، از دل کس دیگری هم باخبر نیستم، ولی خودم خیلی خیلی بیش از آن به خمینی آلودهام که بتوانم به برائت از او فکر کنم. هرچه لعنتش میکنم بیفایده است. او بخشی از من است. منظورم فقط بخش هشت سالهام نیست که سر صف مدرسه «خمینی ای امام» میخواند. فقط شانزده سالگیام را نمیگویم که در رثای خمینی روزنامهدیواری درست میکردم و محبوب مدیر و ناظم میشدم. درست است که تا 27 سالگیام هنوز سنگ نخستوزیر به میدان بازگشتۀ امام را سینه میزدم، ولی مسئله اصلاً اینها نیست. باورم کنید خوانندۀ عزیز که خمینی تا همین حالا که دارم این کلمات را مینویسم دارد در من زندگی میکند؛ تکّهای از من و تقریباً همیشه با من است. گاهی وقتها بهتزده به خودم میآیم و میبینم دارم سر مخاطبم داد میکشم: ساکت ... اسلام با خون رشد پیدا کرد...
امروز توی چشمهای مادرم نگاه کردم و گفتم دیگر این روز مسخرۀ جعلی را به تو یا هیچ زن دیگری نمیخواهم تبریک بگویم. با صورت و چشمانی پر از دقّ و حرص گفت: باشه، نگو.
نمیتوانم تشخیص دهم خود همین حرکات هم یک جور خمینیبازی است، یا حرکت به دردبخوری برای بیرون راندن تدریجی آن جنّ از روح خویش و اطرافیان.
راستش اصلاً از خدماتی که به خمینی و جانشینش کردهام شرمسار نیستم. هر آدم جاهل و خر دیگری هم جای من بود، حتماً از من بدتر میکرد. شرمساریای که رهایم نمیکند این است که مبادا رفتار و اندیشیدن به شیوۀ یک موجود جاهلِ خر، سرشت و سرنوشت و اعتیاد ترکناپذیرم (شده) باشد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
تا همین چند سال پیش اگر جایی میخواندم که خود مارشال تیتو به صراحت و تأکید وصیت کرد روی سنگ قبرش ستاره حک نکنند، بیاعتنا ادامۀ متن را دنبال میکردم. امّا حالا برایم مهم است که آن رهبر کبیر راجع به تداوم نظام و کشوری که بنیان گذاشته بود، چه فکر میکرد. او خودش هم میدانست انگار، که ستارۀ سوسیالیسم را در مدّت حیاتش آن قدر زیادی و به زور مقدّس کرده که احتمالاً پس از مرگش برای قربانیان به سمبل نحوست و نجاست تبدیل خواهد شد. سنگ قبر بیستارۀ تیتو به تنهایی چیز خاصّی نیست امّا در کنار میلیونها سنگ قبر ستارهدار از ژنرالها و سربازان و مردمان عادی یوگوسلاوی، معنادار و تأملبرانگیز میشود. بعد از سقوط کمونیسم خیلی از آن سنگهای ستارهدار با پتک خرد شدند یا به طرق دیگر هدف نفرت قرار گرفتند. و برایم خیلی جالب است که تیتو انگار خودش اینها را میدانست و پیشبینی میکرد.
سنگ قبر رهبر کبیر ایران بحث پیچیدهتری دارد. در ارضهای شرقیتر از یوگوسلاوی رهبرانی یافت میشوند که کبیرتر از آنند که سنگ قبر داشته باشند. آنها گنبد، بارگاه، حرم، و گاهی حتّی هرم دارند. جامعه وادار میشود بالای این مقابر آنقدر خرج کند که بعد دیگر هیچ جوری نتواند یا دلش نیاید خرابشان کند. در واقع این مقابر ممکن است حتّی برای نسلهای آتی به منبع درآمد توریستی تبدیل شوند. اگر روزگاری برسد که قبر فرعون ایران برای ایرانیان به اندازۀ اهرام برای مصریان درآمدزا باشد، احتمالاً مردم کمتر از حالا از خمینی نفرت خواهند داشت، و شاید حتّی فکر کنند او به ایران خدمت کرده (همان فکری که من هم میکردم؛ تا همین چند سال پیش).
ولی تا آن روزگار، من و شما و فرناز قاضیزاده و فرج سرکوهی استخوانهایمان هم پوسیده، و کسی چه میداند شاید قبر بعضیهایمان (خیلیهایمان) به جزای خوشخدمتیها و فرصتطلبیهایی که در دوران خمینی و خامنهای مرتکب شدهایم، به روشهایی که به فکر امروزیها هم نمیرسد مورد تف و لعن قرار گرفته باشد. فرناز خانم و آقا فرج را نمیدانم، از دل کس دیگری هم باخبر نیستم، ولی خودم خیلی خیلی بیش از آن به خمینی آلودهام که بتوانم به برائت از او فکر کنم. هرچه لعنتش میکنم بیفایده است. او بخشی از من است. منظورم فقط بخش هشت سالهام نیست که سر صف مدرسه «خمینی ای امام» میخواند. فقط شانزده سالگیام را نمیگویم که در رثای خمینی روزنامهدیواری درست میکردم و محبوب مدیر و ناظم میشدم. درست است که تا 27 سالگیام هنوز سنگ نخستوزیر به میدان بازگشتۀ امام را سینه میزدم، ولی مسئله اصلاً اینها نیست. باورم کنید خوانندۀ عزیز که خمینی تا همین حالا که دارم این کلمات را مینویسم دارد در من زندگی میکند؛ تکّهای از من و تقریباً همیشه با من است. گاهی وقتها بهتزده به خودم میآیم و میبینم دارم سر مخاطبم داد میکشم: ساکت ... اسلام با خون رشد پیدا کرد...
امروز توی چشمهای مادرم نگاه کردم و گفتم دیگر این روز مسخرۀ جعلی را به تو یا هیچ زن دیگری نمیخواهم تبریک بگویم. با صورت و چشمانی پر از دقّ و حرص گفت: باشه، نگو.
نمیتوانم تشخیص دهم خود همین حرکات هم یک جور خمینیبازی است، یا حرکت به دردبخوری برای بیرون راندن تدریجی آن جنّ از روح خویش و اطرافیان.
راستش اصلاً از خدماتی که به خمینی و جانشینش کردهام شرمسار نیستم. هر آدم جاهل و خر دیگری هم جای من بود، حتماً از من بدتر میکرد. شرمساریای که رهایم نمیکند این است که مبادا رفتار و اندیشیدن به شیوۀ یک موجود جاهلِ خر، سرشت و سرنوشت و اعتیاد ترکناپذیرم (شده) باشد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
کمیتهها رفتند، ما ماندیم، حتّی خندیدیم
1ـ نامنبرده در سال ۱۳۷8 با پروندهای سه هزار صفحهای از باجگیری، آدمربایی، تجاوز، سرقت، جاسوسی، شکنجه، قتل، قاچاق آثار باستانی و غیره به دادگاه رفت در جریان دادگاه نیز سر سوزنی از آزار و تهدید خانوادۀ شاکیان و شاهدان فروگذار نکرد (و به همین وسیله توانست بسیاری از آنها را از ادامۀ دادخواهی منصرف کند). همان طور که انتظار دارید حکم بسیار سنگینی گرفت. نه یک سال، نه دو سال، بلکه دّدّدّه سال حبس. البته شوکّه نشوید خواهش میکنم. قبول کنید این سختگیریهای دلخراش برای حفظ نظم و اجرای عدالت ضروری است. و این را هم بدانید که خوشبختانه نامنبرده در زندان متنبه گردید و با ضرب و جرح ناصر زرافشان و دانشجویان سیاسی حسن نیت و خوشرفتاریاش را به اثبات رساند و مشمول عفو شد. قانون، تحمّل هشت سال حبس را برای او کافی دانست. بالاخره همه میدانند که در این کشور رأفت اسلامی است که حرف آخر را میزند. در نتیجه نامنبرده حالا دارد مثل من و شما، البته بسیار ایمنتر و مرفّهتر از من و شما، صاف صاف در خیابان راه میرود. کاملاً ممکن است دیده باشیدش و به تصوّر این که دارید یک همشهری درستکار را میبینید به او سلام کرده و احترام گذاشته باشید. میگویند در کار حمل و نقل دریایی و این چیزهاست. قبلاً شاید جاهای مختلفی با او برخورد کرده باشید مثل بنیاد مستضعفان، دادگاه انقلاب، یا حراست سازمان دخانیات. دارم راجع به اسماعیل افتخاری حرف میزنم. از برادران خدوم حزباللهی و مسئول کمیتۀ انقلاب اسلامی منطقۀ 12 تهران. متأسفانه دیده شده است که بعضیها نزاکت ندارند و احترام سن و سال این پیرغلام ولایت را نگه نمیدارند و ناجوانمردانه او را اسمال تیغزن خطاب میکنند. واقعاً که. همین بیادبیها و خشونتهای کلامی است که آخرش کار این مملکت را به جاهای باریک خواهد رساند.
2ـ فرض کنید آقایی ملبّس به کت و شلواری مارک و کراواتی ابریشمی، ادکلن زده و مرتّب و دخترکش، خرامان خرامان وارد یک مهمانی شود و منتظر نگاههای تحسینآمیز این و آن باشد، غافل از این که فراموش کرده است زیپ شلوارش را ببندد. به حکم تجربه عرض میکنم خدمتتان که حکماً یک دوست و رفیق خیرخواهی بر شرم و رودربایستی غلبه میکند و یک جوری به او میرساند که باید آناً برای نجات بقایای آبروی خویش وارد عمل شود. و این از معدود نقدهایی است که انسانها معمولاً بی چون و چرا میپذیرند و ترتیب اثر میدهند زیرا ماهیتاً غیرقابل انکار است. در فرض دوم بیایید به آقای حواسپرت و خرامان خرامان و منتظر تحسین دیگری فکر کنیم که وارد همان جمع میشود با این تفاوت که سرتاپایش به نجاسات، و تا شعاع چند متریاش به بوی تعفّن، آلوده است. این بار نه به حکم تجربه، که به الهام عقل سلیم پیشبینی میکنم که هیچکس در مورد باز بودن زیپ شلوار او کوچکترین اظهارنظری نخواهد کرد. و این حکایت بعضی از نظامهای سیاسی است که خودشان از هر دشنامی که نثارشان شود رکیکترند. انتقاد از این نظامها تقریباً غیرممکن است. ولی با این حال بر عهدۀ ماست و ضرورت دارد. تاریخ نیم قرن اخیر ایران را نمیتوان شیفت دیلیت کرد. و این را هم نمیتوان گفت که ما خواب بودیم، نفهمیدیم چه شد.
3ـ هیچوقت از هیچ ایرانیای نشنیدم که بگوید اینها به چه حقی یا به کدام دلیل شهربانی کل کشور را به نیروی انتظامی تبدیل کردند. برای جواب به این سوال باید از قانون تشکیل نیروی انتظامی سال 1370 عقبتر رفت و به پاییز 1361 رسید که امام خوبیها خدعۀ هشت مادّهایاش را خطاب به دو آدم تقریباً بیربط و هیچکاره (نخستوزیر و رئیس دیوان عالی کشور) صادر کرد. لابد گند «چیزی» درآمده بود که آن امام همام مجبور شد حریم و مالکیت خصوصی ایرانیان را بار دیگر به دروغ به رسمیت بشناسد. آن «چیز»، کمیتۀ انقلاب اسلامی بود. سازمانی متشکل از دهها هزار اسماعیل افتخاری. سازمان جانسختی که خبر منحل شدنش بزرگترین دروغ سال 1370 بود. در آن سال، عملاً شهربانی و ژاندارمری بودند که در کمیته ادغام شدند تا لانۀ فساد جدید، نیروی انتظامی نامیده شود. با نگاه به این تاریخ است که میتوان دید در ساختار سیاسی موجود باز گذاشتن دست این نیرو در استفاده از سلاح، امکان ندارد. موازنۀ فعلی قدرت مستلزم آن است که بدنۀ این نیرو زبون و ناکارآمد و فاقد وجاهت اجتماعی باشد. از نظر من کاملاً طبیعی به نظر میرسد که پاسدارها از پلیسی که به اندازۀ یک کلنل پسیان قرن بیست و یکمی در خود احساس قدرت و شخصیت کند، خوششان نیاید. پلیس مطلوب آنها حتّی آن شهربانی نه چندان خوشنام قدیم هم نیست، بلکه همین نیروی انتظامی مفتضح واقعاً موجود است: گروتسکی از پلیس که اسلحه به دست پس پس میرود و به پاس چنین رشادتی درجۀ سرهنگ دومی میگیرد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
1ـ نامنبرده در سال ۱۳۷8 با پروندهای سه هزار صفحهای از باجگیری، آدمربایی، تجاوز، سرقت، جاسوسی، شکنجه، قتل، قاچاق آثار باستانی و غیره به دادگاه رفت در جریان دادگاه نیز سر سوزنی از آزار و تهدید خانوادۀ شاکیان و شاهدان فروگذار نکرد (و به همین وسیله توانست بسیاری از آنها را از ادامۀ دادخواهی منصرف کند). همان طور که انتظار دارید حکم بسیار سنگینی گرفت. نه یک سال، نه دو سال، بلکه دّدّدّه سال حبس. البته شوکّه نشوید خواهش میکنم. قبول کنید این سختگیریهای دلخراش برای حفظ نظم و اجرای عدالت ضروری است. و این را هم بدانید که خوشبختانه نامنبرده در زندان متنبه گردید و با ضرب و جرح ناصر زرافشان و دانشجویان سیاسی حسن نیت و خوشرفتاریاش را به اثبات رساند و مشمول عفو شد. قانون، تحمّل هشت سال حبس را برای او کافی دانست. بالاخره همه میدانند که در این کشور رأفت اسلامی است که حرف آخر را میزند. در نتیجه نامنبرده حالا دارد مثل من و شما، البته بسیار ایمنتر و مرفّهتر از من و شما، صاف صاف در خیابان راه میرود. کاملاً ممکن است دیده باشیدش و به تصوّر این که دارید یک همشهری درستکار را میبینید به او سلام کرده و احترام گذاشته باشید. میگویند در کار حمل و نقل دریایی و این چیزهاست. قبلاً شاید جاهای مختلفی با او برخورد کرده باشید مثل بنیاد مستضعفان، دادگاه انقلاب، یا حراست سازمان دخانیات. دارم راجع به اسماعیل افتخاری حرف میزنم. از برادران خدوم حزباللهی و مسئول کمیتۀ انقلاب اسلامی منطقۀ 12 تهران. متأسفانه دیده شده است که بعضیها نزاکت ندارند و احترام سن و سال این پیرغلام ولایت را نگه نمیدارند و ناجوانمردانه او را اسمال تیغزن خطاب میکنند. واقعاً که. همین بیادبیها و خشونتهای کلامی است که آخرش کار این مملکت را به جاهای باریک خواهد رساند.
2ـ فرض کنید آقایی ملبّس به کت و شلواری مارک و کراواتی ابریشمی، ادکلن زده و مرتّب و دخترکش، خرامان خرامان وارد یک مهمانی شود و منتظر نگاههای تحسینآمیز این و آن باشد، غافل از این که فراموش کرده است زیپ شلوارش را ببندد. به حکم تجربه عرض میکنم خدمتتان که حکماً یک دوست و رفیق خیرخواهی بر شرم و رودربایستی غلبه میکند و یک جوری به او میرساند که باید آناً برای نجات بقایای آبروی خویش وارد عمل شود. و این از معدود نقدهایی است که انسانها معمولاً بی چون و چرا میپذیرند و ترتیب اثر میدهند زیرا ماهیتاً غیرقابل انکار است. در فرض دوم بیایید به آقای حواسپرت و خرامان خرامان و منتظر تحسین دیگری فکر کنیم که وارد همان جمع میشود با این تفاوت که سرتاپایش به نجاسات، و تا شعاع چند متریاش به بوی تعفّن، آلوده است. این بار نه به حکم تجربه، که به الهام عقل سلیم پیشبینی میکنم که هیچکس در مورد باز بودن زیپ شلوار او کوچکترین اظهارنظری نخواهد کرد. و این حکایت بعضی از نظامهای سیاسی است که خودشان از هر دشنامی که نثارشان شود رکیکترند. انتقاد از این نظامها تقریباً غیرممکن است. ولی با این حال بر عهدۀ ماست و ضرورت دارد. تاریخ نیم قرن اخیر ایران را نمیتوان شیفت دیلیت کرد. و این را هم نمیتوان گفت که ما خواب بودیم، نفهمیدیم چه شد.
3ـ هیچوقت از هیچ ایرانیای نشنیدم که بگوید اینها به چه حقی یا به کدام دلیل شهربانی کل کشور را به نیروی انتظامی تبدیل کردند. برای جواب به این سوال باید از قانون تشکیل نیروی انتظامی سال 1370 عقبتر رفت و به پاییز 1361 رسید که امام خوبیها خدعۀ هشت مادّهایاش را خطاب به دو آدم تقریباً بیربط و هیچکاره (نخستوزیر و رئیس دیوان عالی کشور) صادر کرد. لابد گند «چیزی» درآمده بود که آن امام همام مجبور شد حریم و مالکیت خصوصی ایرانیان را بار دیگر به دروغ به رسمیت بشناسد. آن «چیز»، کمیتۀ انقلاب اسلامی بود. سازمانی متشکل از دهها هزار اسماعیل افتخاری. سازمان جانسختی که خبر منحل شدنش بزرگترین دروغ سال 1370 بود. در آن سال، عملاً شهربانی و ژاندارمری بودند که در کمیته ادغام شدند تا لانۀ فساد جدید، نیروی انتظامی نامیده شود. با نگاه به این تاریخ است که میتوان دید در ساختار سیاسی موجود باز گذاشتن دست این نیرو در استفاده از سلاح، امکان ندارد. موازنۀ فعلی قدرت مستلزم آن است که بدنۀ این نیرو زبون و ناکارآمد و فاقد وجاهت اجتماعی باشد. از نظر من کاملاً طبیعی به نظر میرسد که پاسدارها از پلیسی که به اندازۀ یک کلنل پسیان قرن بیست و یکمی در خود احساس قدرت و شخصیت کند، خوششان نیاید. پلیس مطلوب آنها حتّی آن شهربانی نه چندان خوشنام قدیم هم نیست، بلکه همین نیروی انتظامی مفتضح واقعاً موجود است: گروتسکی از پلیس که اسلحه به دست پس پس میرود و به پاس چنین رشادتی درجۀ سرهنگ دومی میگیرد.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
مرد دوم
گفتهاند تُعرف الاشیاء به اضدادها. یعنی هر مفهومی را فقط به کمک مفهوم مقابل آن میتوان فهمید. به عنوان مثال، مرد بیآبرویی که سر بریدۀ همسر زناکارش را در خیابان میگرداند فقط زمانی قابل فهم است که با مرد دیگری مقایسه شود درست ضدّ خودش. یعنی مردی چنان محترم و معتمد به نفس، که دستش را در دست همسر زناکارش میاندازد و در خیابان قدم میزند و زیر شلّیک طعنههایی که ملایمترینشان میتواند «کلاه قرمساقیات را بالاتر بگذار» باشد، خم به ابرو نمیآورد. تا وقتی هنوز نمیتوانیم مرد دوم را تصوّر کنیم، در واقع تا وقتی نمیتوانیم حتّی از پوزخند زدن به هر تصوّری از این مرد دوم خودداری کنیم، آن مرد اوّل را هم نه میفهمیم و نه میشناسیم. و چیزی که اصلاً نمیشناسیم را چه اهمیتی دارد که تلویحاً یا تصریحاً (یا حتّی رسماً و قانوناً) تأیید کنیم یا محکوم. چیز ناشناخته قانون خودش را دارد و به راه خودش خواهد رفت. اگر قرار باشد روزی قانون دیگری داشته باشد و به راه دیگری برود، حتماً باید اوّل عدّهای شناخته باشندش.
حرفها و ایده ها و قوانینی که هنوز ( یا دیگر) کسی جرأت نداشته باشد برای جامۀ عمل پوشاندن به آنها از خودش مایه بگذارد، تقریباً به اندازه باد هوا تصادفی و بی تأثیرند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
گفتهاند تُعرف الاشیاء به اضدادها. یعنی هر مفهومی را فقط به کمک مفهوم مقابل آن میتوان فهمید. به عنوان مثال، مرد بیآبرویی که سر بریدۀ همسر زناکارش را در خیابان میگرداند فقط زمانی قابل فهم است که با مرد دیگری مقایسه شود درست ضدّ خودش. یعنی مردی چنان محترم و معتمد به نفس، که دستش را در دست همسر زناکارش میاندازد و در خیابان قدم میزند و زیر شلّیک طعنههایی که ملایمترینشان میتواند «کلاه قرمساقیات را بالاتر بگذار» باشد، خم به ابرو نمیآورد. تا وقتی هنوز نمیتوانیم مرد دوم را تصوّر کنیم، در واقع تا وقتی نمیتوانیم حتّی از پوزخند زدن به هر تصوّری از این مرد دوم خودداری کنیم، آن مرد اوّل را هم نه میفهمیم و نه میشناسیم. و چیزی که اصلاً نمیشناسیم را چه اهمیتی دارد که تلویحاً یا تصریحاً (یا حتّی رسماً و قانوناً) تأیید کنیم یا محکوم. چیز ناشناخته قانون خودش را دارد و به راه خودش خواهد رفت. اگر قرار باشد روزی قانون دیگری داشته باشد و به راه دیگری برود، حتماً باید اوّل عدّهای شناخته باشندش.
حرفها و ایده ها و قوانینی که هنوز ( یا دیگر) کسی جرأت نداشته باشد برای جامۀ عمل پوشاندن به آنها از خودش مایه بگذارد، تقریباً به اندازه باد هوا تصادفی و بی تأثیرند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
ولنتاین عبادیـسیاسی
بعضیها شبهه میکنند که شش دوستپسر همزمان داشتن و عکس قاسم سلیمانی را بالای سر بردن، با هم جور در نمیآید. نمیدانم چه جوابشان را بدهم. فقط میتوانم تجربۀ خودم را در اختیارشان بگذارم و بگویم بفرمایید این نظریه را ببرید کف خیابان آزمون کنید ببینید صدق میکند یا نه. به عنوان شهروندی که بیش از سی بار 22 بهمن را به خوبی چشیده و احساس کردهام، معتقدم رمز بقا و کلیدیترین ویژگی این روز باشکوه را جایی نمینویسند، چون خوبیت ندارد: این یوماللّه مقدّس از معدود ایّاماللّهی است که در آن اگر پلیس و غیرپلیس ایران دختر و پسری را در حال لب گرفتن ببینند، انگار ندیدهاند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
بعضیها شبهه میکنند که شش دوستپسر همزمان داشتن و عکس قاسم سلیمانی را بالای سر بردن، با هم جور در نمیآید. نمیدانم چه جوابشان را بدهم. فقط میتوانم تجربۀ خودم را در اختیارشان بگذارم و بگویم بفرمایید این نظریه را ببرید کف خیابان آزمون کنید ببینید صدق میکند یا نه. به عنوان شهروندی که بیش از سی بار 22 بهمن را به خوبی چشیده و احساس کردهام، معتقدم رمز بقا و کلیدیترین ویژگی این روز باشکوه را جایی نمینویسند، چون خوبیت ندارد: این یوماللّه مقدّس از معدود ایّاماللّهی است که در آن اگر پلیس و غیرپلیس ایران دختر و پسری را در حال لب گرفتن ببینند، انگار ندیدهاند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
سیاست ما همان دیاثت ماست،
و دیانت ما همان خیانت ما
1ـ اسرائیل به غلّهای که از اوکراین وارد میکند «وابستگی» دارد امّا از اوکراین حرفشنوی ندارد. آلمان به گازی که از روسیه میخرد «وابسته» است ولی جزء اقمار روسیه نیست. استقلال را نباید عدم وابستگی اقتصادی معنا کرد. استقلال، وضعیت سیاسی ملّتی متمدّن و مستطیع است که حکمرانانش آلت دست رقیبان گردنکلفت خود قرار نمیگیرند (و طبق این معیار میتوان گفت خاک برای ریختن به سر طرّاح و معمار سیاست خارجی ایران به اندازۀ کافی پست نیست، حتّی اگر بسیار سترون یا آمیخته به پلیدی باشد). کسی که از منظر خیر و صلاح همۀ بشریت و از جمله خودش و هموطنانش اجتهاد میکند، خودکفایی را نه فقط مکروه و مذموم و ابلهانه، بلکه حرام میبیند. و از طرف دیگر وابستگی اقتصادی ملل مستقل به یکدیگر، فقط مستحبّی طبیعی و مقرون به صرفه و عاقلانه نیست، بلکه واجبی عینی است که برای حفظ صلح و امنیت جهانی ضرورت دارد. ممکن است تجّار اسلحهفروش سود خود را در لابیگری برای برافروختن آتش جنگ ببینند، ولی تجّار بین قارّهای دیگری که چیزهایی غیر از اسلحه معامله میکنند، نمینشینند و نگاه کنند تا جنگ مسیرهای تجاریشان را بند بیاورد و بازارها را به هم بریزد. وابستگی بازرگانی ما به شهروندان و کمپانیهای بیگانه، احتمالاً قدرتمندترین نیرویی است که در جهت مهار شهوت جنگافروزی سیاستمدارانمان عمل میکند. البته هستند اقتصاددانانی که یک کلمه از این حقایق را قبول ندارند. در صورت تمایل به شنیدن استدلالهای جالب و اطّلاعات محرمانۀ چنین عالمانی میتوانید به دانشگاهها و وزارتخانههای جمهوری اسلامی ایران یا کشورهای دوست و برادرش مراجعه کنید.
میان پرده:
آقای مصطفی میرسلیم گفته است: آقایان «باید» به دو سال خدمت سربازیشان افتخار کنند. اگر به سربازیای که رفتهام با تمام وجود افتخار نمیکردم، از شنیدن چنین یاوهای برنمیآشفتم. در حالت کلّی معتقدم به هیچ آقا یا خانمی «نباید» گفت که به چه چیزی «باید» افتخار کنی. هر آدمی خودش انتخاب میکند که به چه چیزهایی افتخار کند و از شرم چه چیزهای دیگری سرش را پایین بیندازد.
2ـ افشای مذاکرات فرماندهان ارشد سپاه دربارۀ فساد اقتصادی سرداران دوست و رفیقشان بار دیگر اهمیت منحصربفرد ترازنامه را به ما نشان میدهد. حیرتانگیز است که در قرن بیست و یکم میلادی صورتهای مالی هنوز همان اهمیتی را دارند که در قرن بیست و یکم قبل از میلاد داشتند. ترازنامه تکّهکاغذ باارزشی است که همۀ حقایقی که در طول سالیان متمادی با زحمت و هزینۀ فراوان پنهان و کتمان شدهاند را یکجا و در یک لحظه لو میدهد. زبان ترازنامه ساده و همهفهم و جهانی است. مسلمان، گبر، بهایی، پایداریچی، برانداز، فمنیست، کارگزار سازندگی، روشنفکر غربزده، تاریکروح شرقمُرده، یا هر چیز دیگری که باشیم، سود و زیان و کلاهبرداری را همه به یک معنا میفهمیم و تشخیص میدهیم. به خاطر همین است که اولویت سانسور ترازنامهها از سانسور هر کتاب ضالّه و فیلم مستهجنی بیشتر است. زیرا در غیر این صورت ممکن است عنقریب عظمت بسیاری از سرداران و علمای بزرگ اسلام تحت تأثیر کثافتکاری مالیشان، بیتدبیری مطلقشان، یا گشادی کلاهی که زیردستان رذل بر سرشان گذاشتهاند قرار گیرد و خدای ناکرده کوچک شود. باور کنید نامربوطیِ فاجعهبارِ فقط یکی دو نقطۀ سیاه ناچیز کافی است تا آدمها و سیاستها را از دیانت به دیاثت برساند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
و دیانت ما همان خیانت ما
1ـ اسرائیل به غلّهای که از اوکراین وارد میکند «وابستگی» دارد امّا از اوکراین حرفشنوی ندارد. آلمان به گازی که از روسیه میخرد «وابسته» است ولی جزء اقمار روسیه نیست. استقلال را نباید عدم وابستگی اقتصادی معنا کرد. استقلال، وضعیت سیاسی ملّتی متمدّن و مستطیع است که حکمرانانش آلت دست رقیبان گردنکلفت خود قرار نمیگیرند (و طبق این معیار میتوان گفت خاک برای ریختن به سر طرّاح و معمار سیاست خارجی ایران به اندازۀ کافی پست نیست، حتّی اگر بسیار سترون یا آمیخته به پلیدی باشد). کسی که از منظر خیر و صلاح همۀ بشریت و از جمله خودش و هموطنانش اجتهاد میکند، خودکفایی را نه فقط مکروه و مذموم و ابلهانه، بلکه حرام میبیند. و از طرف دیگر وابستگی اقتصادی ملل مستقل به یکدیگر، فقط مستحبّی طبیعی و مقرون به صرفه و عاقلانه نیست، بلکه واجبی عینی است که برای حفظ صلح و امنیت جهانی ضرورت دارد. ممکن است تجّار اسلحهفروش سود خود را در لابیگری برای برافروختن آتش جنگ ببینند، ولی تجّار بین قارّهای دیگری که چیزهایی غیر از اسلحه معامله میکنند، نمینشینند و نگاه کنند تا جنگ مسیرهای تجاریشان را بند بیاورد و بازارها را به هم بریزد. وابستگی بازرگانی ما به شهروندان و کمپانیهای بیگانه، احتمالاً قدرتمندترین نیرویی است که در جهت مهار شهوت جنگافروزی سیاستمدارانمان عمل میکند. البته هستند اقتصاددانانی که یک کلمه از این حقایق را قبول ندارند. در صورت تمایل به شنیدن استدلالهای جالب و اطّلاعات محرمانۀ چنین عالمانی میتوانید به دانشگاهها و وزارتخانههای جمهوری اسلامی ایران یا کشورهای دوست و برادرش مراجعه کنید.
میان پرده:
آقای مصطفی میرسلیم گفته است: آقایان «باید» به دو سال خدمت سربازیشان افتخار کنند. اگر به سربازیای که رفتهام با تمام وجود افتخار نمیکردم، از شنیدن چنین یاوهای برنمیآشفتم. در حالت کلّی معتقدم به هیچ آقا یا خانمی «نباید» گفت که به چه چیزی «باید» افتخار کنی. هر آدمی خودش انتخاب میکند که به چه چیزهایی افتخار کند و از شرم چه چیزهای دیگری سرش را پایین بیندازد.
2ـ افشای مذاکرات فرماندهان ارشد سپاه دربارۀ فساد اقتصادی سرداران دوست و رفیقشان بار دیگر اهمیت منحصربفرد ترازنامه را به ما نشان میدهد. حیرتانگیز است که در قرن بیست و یکم میلادی صورتهای مالی هنوز همان اهمیتی را دارند که در قرن بیست و یکم قبل از میلاد داشتند. ترازنامه تکّهکاغذ باارزشی است که همۀ حقایقی که در طول سالیان متمادی با زحمت و هزینۀ فراوان پنهان و کتمان شدهاند را یکجا و در یک لحظه لو میدهد. زبان ترازنامه ساده و همهفهم و جهانی است. مسلمان، گبر، بهایی، پایداریچی، برانداز، فمنیست، کارگزار سازندگی، روشنفکر غربزده، تاریکروح شرقمُرده، یا هر چیز دیگری که باشیم، سود و زیان و کلاهبرداری را همه به یک معنا میفهمیم و تشخیص میدهیم. به خاطر همین است که اولویت سانسور ترازنامهها از سانسور هر کتاب ضالّه و فیلم مستهجنی بیشتر است. زیرا در غیر این صورت ممکن است عنقریب عظمت بسیاری از سرداران و علمای بزرگ اسلام تحت تأثیر کثافتکاری مالیشان، بیتدبیری مطلقشان، یا گشادی کلاهی که زیردستان رذل بر سرشان گذاشتهاند قرار گیرد و خدای ناکرده کوچک شود. باور کنید نامربوطیِ فاجعهبارِ فقط یکی دو نقطۀ سیاه ناچیز کافی است تا آدمها و سیاستها را از دیانت به دیاثت برساند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
در دفاع از تمامیت حقوق و حرمت شهروندان زنازاده
در پیشگاه قانون
همین. بعضی وقتها عنوان را که مینویسم میبینم چیز زیادتری برای نوشتن باقی نماند. یعنی مطلبی که میخواهم بگویم آنقدر بدیهی است که احساس میکنم فقط کافی است جرأت کنم و به زبان بیاورمش تا به کرسی بنشیند. بدیهی است، یعنی مسلّم است، یعنی مثل روز روشن است که هیچ انسانی نمیتواند در عملِ مشروع یا نامشروعی که والدینش مشترکاً هنگام انعقاد نطفۀ او مرتکب شدهاند نقشی ایفا کرده باشد. هیچ یک از ما بابت چگونگی بسته شدن نطفۀمان مسئول نیستیم و نباید بدین خاطر مجازات شویم یا محرومیتی تحمل کنیم. بنابراین «هر» شهروندی در هر زایشگاه رسمی یا غیررسمیای واقع در خاک ایران متولّد میشود، به لحاظ حقوقی همان قدر مورد حمایت قانون است که همۀ شهروندان دیگر. قانونِ یک کشور قرار است پدر همۀ اطفال آن کشور باشد، و علیالخصوص برای اطفال بیپدر (محروم از پدر معنویـحقوقی) پدری کند که برعکس یتیمانند و به جای رحم، نفرت برمیانگیزند و به همین خاطر بیش از هر قشر دیگری مستحق حمایت قانون و مردان قانون و مردمان پیرو قانوناند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
در پیشگاه قانون
همین. بعضی وقتها عنوان را که مینویسم میبینم چیز زیادتری برای نوشتن باقی نماند. یعنی مطلبی که میخواهم بگویم آنقدر بدیهی است که احساس میکنم فقط کافی است جرأت کنم و به زبان بیاورمش تا به کرسی بنشیند. بدیهی است، یعنی مسلّم است، یعنی مثل روز روشن است که هیچ انسانی نمیتواند در عملِ مشروع یا نامشروعی که والدینش مشترکاً هنگام انعقاد نطفۀ او مرتکب شدهاند نقشی ایفا کرده باشد. هیچ یک از ما بابت چگونگی بسته شدن نطفۀمان مسئول نیستیم و نباید بدین خاطر مجازات شویم یا محرومیتی تحمل کنیم. بنابراین «هر» شهروندی در هر زایشگاه رسمی یا غیررسمیای واقع در خاک ایران متولّد میشود، به لحاظ حقوقی همان قدر مورد حمایت قانون است که همۀ شهروندان دیگر. قانونِ یک کشور قرار است پدر همۀ اطفال آن کشور باشد، و علیالخصوص برای اطفال بیپدر (محروم از پدر معنویـحقوقی) پدری کند که برعکس یتیمانند و به جای رحم، نفرت برمیانگیزند و به همین خاطر بیش از هر قشر دیگری مستحق حمایت قانون و مردان قانون و مردمان پیرو قانوناند.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
هشت روز بعد (1)
هیچ شاهدی ندارم. فقط میتوانم خواهش کنم لطفاً این حرفم را باور کنید. هشت روز پیش سگ ولگرد بود که جنگ را شروع کرد. سگ وزارت خارجه ندارد. از لحاظ حقوقی نمیتوانید ثابت کنید اعلان جنگ داده است. یک جورهایی مثل پوتین عمل میکند. و اگر پوتین پایتان نباشد و همان لحظه به قصد کُشت، وحشیانه به صورتش لگد نکوبید، دقایقی بعد تکّهتکّه خواهید شد. بدون آنکه بایدن فرصت کند از سگخور شدنتان متأسف یا حتّی مطّلع شود.
هشت روز پیش بود. نصفهشبی مثل همۀ نصفهشبهای دیگر، غرق در عالم هپروت، نصفه سیگاری زیر لب، داشتم در میانۀ ملنگی و مغمومی فکر و خیال یا مِنمِن میکردم یا شاید هم آواز میخواندم که به خیالم رسید انگار اینجاها سگ دارد خرناس میکشد. در واقع این خیال خیلی واقعیتر از این بود که گفتم. دقیقاً داشتم احساس میکردم سگ دارد غُرُنهام میرود. قدیمیهای ما به این جور صدای نفرتانگیز سگ میگفتند «قُرُنه رفتن» یا شاید «غُرُنه رفتن». قدیمها، یعنی آن وقتهایی که لازم نبود غُرُنه رفتن را برای کسی معنا کنی، مناسبات حقوقی هم البته یک جور دیگری بود که حالا اصلاً کسی باورش نمیشود. وقتی میگویند اگر میخواهی ملّتی را نابود کنی اوّل زبانشان را تباه کن، حتمن یک چیزی میدانند که میگویند. ما حالا غُرُنه رفتن سگ را اصلاً نمیدانیم چیست، چه رسد که بخواهیم جُرمانگاریاش کنیم. ولی قدیمها که زبانْ درستتر در دهانمان میچرخید، غُرُنه رفتن سگ برای آدمیزاد خلاف خیلی سنگینی بود؛ مگر در حالتی که سگْ نگهبان و فرد مورد غُرُنه قرار گرفته در حیطۀ نگهبانی او غریبه بوده باشد. بگذارید این طور بگویم که اگر یک سگ غیرنگهبان (یا در بعضی حالات حتّی یک سگ نگهبان) برای یک آدمیزاد غُرُنه میرفت، مثل این بود که... الان هرچه فکر میکنم مثال آن قدر شنیع ملموسی پیدا نمیکنم که بگویم مثل چه بود.
البته این را هم بگویم که در فرهنگ من سگ حق و حقوق خیلی زیادی داشت و دارد. مثلاً حق دارد وقتی من خسته از راه رسیدهام و میخواهم دست و رویم را بشویم کنارم بیاید و خواهش کند از کف دستم آب بخورد؛ حتّی اگر از رفتارش پیدا باشد که اصلاً تشنه نیست و فقط دلش میخواهد. در فرهنگ من سگ حق دارد دلش بخواهد. و من حاضرم یکی دو دقیقه تشنگی سر ظهر تابستان را تحمّل کنم تا او به بهانۀ آب خوردن زبان دراز خوشکل شگفتانگیزش را بفهمی نفهمی با کف دستهایم تماس دهد و گاهی که میبیند توی فکرم و به او توجّه نمیکنم برای شیطانی بیشتر حتّی کَمَکی با همان دندانهاییش که میداند کُندترند، یکدفعه و یواشکی گازم بگیرد و فوری چپچپ نگاه کند ببیند چه واکنشی نشان میدهم. اگر سرحال باشم واکنشم این است که یک مشت آب به سرتاپایش میپاشم و فراریاش میدهم. با شدّتی مُشت آب را به تنش میپاشم که بفهمد خیلی خسته و گرفتارم و بیش از همین برای بازی وقت ندارم. این فقط یکی از حق و حقوق سگ است. در فرهنگ من سگ حق خیلی کارها را دارد که شاید شما حتّی فکرش را هم نکنید. امّا.
امّا در همین فرهنگ، سگ حق بعضی کارها را ندارد. اصلاً ندارد. ابداً ندارد. به هیچ عنوان ندارد. خودش هم خیلی خوب میداند که ندارد. سگ خیلی مثل من و شماست. قشنگ تمدّن و توحّش را میشناسد و خیلی خوب میداند اگر رفتار متمدنانه را کنار بگذارد به شدّت بد میبیند.
البته این را دیگر دارم اشتباه میکنم. اینجاها باید فعل ماضی به کار برد. باید گفت سگ قدیمها حالیش بود که فقط تا زمانی که متمدنانه رفتار کند در امان است. در آئین دادرسی نانوشتهای که داشتیم وحشیانهترین عملی که میتوانست از سگ سر بزند، همانا غُرُنه رفتن برای آدمیزاد بود. این جرم عرش خدا را تکان نمیداد و وجدان بشریت را مخدوش نمیکرد، ولی بدون تردید خون انسان را به جوش میآورد و همزمان خون سگ را مباح میکرد.
قدیمها امنیت شهروندان وابسته به این اصل بود که سگ ولگرد حق غُرُنه رفتن ندارد. امّا هشت روز پیش در یک نیمهشب سرد زمستانی چیزی به خیال من رسید که لحظاتی بعد مشخّص شد کاملاً واقعیت داشته. چندتایی سگ ولگرد جرگهام کرده بودند و دوتایشان داشتند غُرُنه میرفتند. آن شب ناگهان متوجّه شدم که انگار اصل ممنوعیت غُرُنه دیگر به کلّی منسوخ شده و من از حالا در پیادهروهای محلّهای که در آن به دنیا آمدهام امنیت ندارم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
هیچ شاهدی ندارم. فقط میتوانم خواهش کنم لطفاً این حرفم را باور کنید. هشت روز پیش سگ ولگرد بود که جنگ را شروع کرد. سگ وزارت خارجه ندارد. از لحاظ حقوقی نمیتوانید ثابت کنید اعلان جنگ داده است. یک جورهایی مثل پوتین عمل میکند. و اگر پوتین پایتان نباشد و همان لحظه به قصد کُشت، وحشیانه به صورتش لگد نکوبید، دقایقی بعد تکّهتکّه خواهید شد. بدون آنکه بایدن فرصت کند از سگخور شدنتان متأسف یا حتّی مطّلع شود.
هشت روز پیش بود. نصفهشبی مثل همۀ نصفهشبهای دیگر، غرق در عالم هپروت، نصفه سیگاری زیر لب، داشتم در میانۀ ملنگی و مغمومی فکر و خیال یا مِنمِن میکردم یا شاید هم آواز میخواندم که به خیالم رسید انگار اینجاها سگ دارد خرناس میکشد. در واقع این خیال خیلی واقعیتر از این بود که گفتم. دقیقاً داشتم احساس میکردم سگ دارد غُرُنهام میرود. قدیمیهای ما به این جور صدای نفرتانگیز سگ میگفتند «قُرُنه رفتن» یا شاید «غُرُنه رفتن». قدیمها، یعنی آن وقتهایی که لازم نبود غُرُنه رفتن را برای کسی معنا کنی، مناسبات حقوقی هم البته یک جور دیگری بود که حالا اصلاً کسی باورش نمیشود. وقتی میگویند اگر میخواهی ملّتی را نابود کنی اوّل زبانشان را تباه کن، حتمن یک چیزی میدانند که میگویند. ما حالا غُرُنه رفتن سگ را اصلاً نمیدانیم چیست، چه رسد که بخواهیم جُرمانگاریاش کنیم. ولی قدیمها که زبانْ درستتر در دهانمان میچرخید، غُرُنه رفتن سگ برای آدمیزاد خلاف خیلی سنگینی بود؛ مگر در حالتی که سگْ نگهبان و فرد مورد غُرُنه قرار گرفته در حیطۀ نگهبانی او غریبه بوده باشد. بگذارید این طور بگویم که اگر یک سگ غیرنگهبان (یا در بعضی حالات حتّی یک سگ نگهبان) برای یک آدمیزاد غُرُنه میرفت، مثل این بود که... الان هرچه فکر میکنم مثال آن قدر شنیع ملموسی پیدا نمیکنم که بگویم مثل چه بود.
البته این را هم بگویم که در فرهنگ من سگ حق و حقوق خیلی زیادی داشت و دارد. مثلاً حق دارد وقتی من خسته از راه رسیدهام و میخواهم دست و رویم را بشویم کنارم بیاید و خواهش کند از کف دستم آب بخورد؛ حتّی اگر از رفتارش پیدا باشد که اصلاً تشنه نیست و فقط دلش میخواهد. در فرهنگ من سگ حق دارد دلش بخواهد. و من حاضرم یکی دو دقیقه تشنگی سر ظهر تابستان را تحمّل کنم تا او به بهانۀ آب خوردن زبان دراز خوشکل شگفتانگیزش را بفهمی نفهمی با کف دستهایم تماس دهد و گاهی که میبیند توی فکرم و به او توجّه نمیکنم برای شیطانی بیشتر حتّی کَمَکی با همان دندانهاییش که میداند کُندترند، یکدفعه و یواشکی گازم بگیرد و فوری چپچپ نگاه کند ببیند چه واکنشی نشان میدهم. اگر سرحال باشم واکنشم این است که یک مشت آب به سرتاپایش میپاشم و فراریاش میدهم. با شدّتی مُشت آب را به تنش میپاشم که بفهمد خیلی خسته و گرفتارم و بیش از همین برای بازی وقت ندارم. این فقط یکی از حق و حقوق سگ است. در فرهنگ من سگ حق خیلی کارها را دارد که شاید شما حتّی فکرش را هم نکنید. امّا.
امّا در همین فرهنگ، سگ حق بعضی کارها را ندارد. اصلاً ندارد. ابداً ندارد. به هیچ عنوان ندارد. خودش هم خیلی خوب میداند که ندارد. سگ خیلی مثل من و شماست. قشنگ تمدّن و توحّش را میشناسد و خیلی خوب میداند اگر رفتار متمدنانه را کنار بگذارد به شدّت بد میبیند.
البته این را دیگر دارم اشتباه میکنم. اینجاها باید فعل ماضی به کار برد. باید گفت سگ قدیمها حالیش بود که فقط تا زمانی که متمدنانه رفتار کند در امان است. در آئین دادرسی نانوشتهای که داشتیم وحشیانهترین عملی که میتوانست از سگ سر بزند، همانا غُرُنه رفتن برای آدمیزاد بود. این جرم عرش خدا را تکان نمیداد و وجدان بشریت را مخدوش نمیکرد، ولی بدون تردید خون انسان را به جوش میآورد و همزمان خون سگ را مباح میکرد.
قدیمها امنیت شهروندان وابسته به این اصل بود که سگ ولگرد حق غُرُنه رفتن ندارد. امّا هشت روز پیش در یک نیمهشب سرد زمستانی چیزی به خیال من رسید که لحظاتی بعد مشخّص شد کاملاً واقعیت داشته. چندتایی سگ ولگرد جرگهام کرده بودند و دوتایشان داشتند غُرُنه میرفتند. آن شب ناگهان متوجّه شدم که انگار اصل ممنوعیت غُرُنه دیگر به کلّی منسوخ شده و من از حالا در پیادهروهای محلّهای که در آن به دنیا آمدهام امنیت ندارم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
خجستهباد
ولادیمیر عزیز
هرچه ترجمۀ سخنرانیهایت را میخوانم بیشتر بر این اعتقاد راسخ میشوم که ایوان مخوف در برابر تو به سوسولترین دوستپسر کاترین باکره بیشتر شباهت دارد، تا تزار. مَردی مَرد! حقّا که تخمۀ مارشال ژوکوفی! شوروی را پایبندی به مرزهای بینالمللی فروپاشاند. کار باید دست یکی مثل تو باشد! مرد نر!
تصوّر میکنم کسانی که فکر میکنند ایران کمتر از اوکراین همسایۀ روسیه است، عقلشان پاره سنگ برمیدارد. اتفاقاً ایران خیلی ممکن است دونتسکها و لوهانسکهای بهتری داشته باشد که جان میدهند برای این که بدون آنکه روحشان خبر داشته باشد استقلالشان به رسمیت بشناسی. حتم دارم به زودی اگر بخواهم ماشینم را بار لندی کرافت کنم و تا قشم ببرم باید به صاحب منصب روسی عوارض کاپوتاژ بپردازم. جان تو خیلی کیف دارد ولادیمیر خوشقلب من! فکرش را بکن: بچۀ من جنگ و صلح را به زبان روسی بخواند! شاید اصلاً اسمش را گذاشته باشم ناتاشا! کلیسای ارتودوکس به سرتاسر دهات ایران آخوند بفرستد برای تبلیغ دین مسیحیت ناب عیسوی و احداث کلیسا! علمای اَعلام اِعلام کنند اسلام اوّلش همان اسلاو بوده خیلی هم روی لاو تأکید داشته اتفاقاً! فکرش را بکن ایران غیرنظامی و غیرمسلّح و نایس و کول شده باشد و فقط اگر در مواقعی لازم شد برویم یکی دو سالی زیر پرچم مقدّس روسیه با استعمار پلید بجنگیم! ما و روسیه ندارد که! چه فرقی میکند؟ خیال کن توی خیابان که آمدیم برای اعتراض به مثلاً کاهش ارزش روبل، یک سردار یگان ویژۀ چشمآبی بچۀ ناف پتلپورق برود پشت بلندگو و بغلی ودکا در دست فریاد برآورد: تیتیشکا تریپیتیشکا که مثلاً معنیاش میشود شما با آمدن به خیابان به امنیت ملّی روسیه تجاوز کردید و حکم اعدامتان همین چند لحظه قبل اجرا شد. وای خدای من! نصف آسیا چینی، نصف دیگرش روس! نه مغولها چنین قدرتی داشتند، نه آتیلا، نه استالین راحل. غرب آخر کارش همین است. بیغیرتی و بیمسئولیتی و تناول مال مفت و سود بادآورده همیشه کار ملل غربی را به زبونی در برابر جنبشهای آزادیخواه و بافرهنگ شرق میرساند. تو هم بگیر ولادی گوگولی من! مفت چنگت. فقط یک کمی شک دارم بتوانی نگهش داری. آخر با سوابق عوضیهایی مثل تو ناآشنا نیستم. سردارانی مثل تو فقط بلدند فتح کنند. اگر جایی که فتح کردهاند بر اثر سیاستهایشان از هم پاشید و به جهنّم تبدیل شد، بشود. به همان جهنّم. به اسافل اعضای سگهای ولگردی که در میان خوان پرنعمت جنازۀ انسانهای افتاده در میدان نبرد، میخورند و میآشامند و سایر حاجات خویش را برمیآورند. فتح فصلالخطاب است. در بدترین حالت ممکن، فوقش لازم میشود منطقۀ قبلاً فتح شده را یک بار دیگر فتحش کنی. فاتح هیچ نقطه ضعفی ندارد. زیرا هیچ نقطۀ قوّتی هم ندارد. فاتح در بیآزارترین حالت ممکن، بیمصرف است. جهان بیفاتح جای بهتری برای زندگی است. زیرا در آن دلار ارزانتر، جریان انرژی باثباتتر، تعرفۀ بیمه پایینتر و راههای مواصلاتی باز هستند. کسی که میلیونها نقطۀ ضعف دارد، فاتح نیست، مدافع و نگاهبان است. بدون نگاهبان درست و حسابی، دلار و نفت و فلزات گران و کمیاب، و راهها مسدود و ناامن میشوند. با مرگ فاتح، همه نفس راحتی میکشند، ولی اگر نگاهبان مُرد، تمدّن سکته میکند و به حال مرگ میاُفتد.
در این روز نکبت که در آن نرّهقحبۀ شرق، با نگاهی پلیدتر و بیشرمتر از همیشه، مثل پیره سگی وحشی و ولگرد برای تمدّن چشمغُرُنه میرود، و دستمالی بیقید و شرط همهجای دختر اروپا را حق قانونی کفتارهای حافظ صلحش اعلام میکند،
در این روز خفّت که در آن سزاست ارتشهای همۀ کشورهایی که واژۀ «آزادی» در سوگندنامۀ سربازیشان به هر نحو واقعیت و اهمیّت دارد، پرچم کشورشان را پایین بکشند و از سربازانشان بخواهند کلاه بیغیرتی در دست چپ، با دست راست به سرگُل نمادهای مقدّس ملّی و محلّی و شخصیشان فضولات پرتاب کنند (باشد که بیدار شوند)، احساس میکنم دیوانههای عصبی، شاید به عنوان آخرین خط دفاعی تمدّن فعلی، بیش از هر وقت دیگری موظّفند همۀ هنجارهای حافظ وضع پریشان موجود را از هر نقطۀ ممکن مورد حمله قرار دهند و به انهدام کامل برسانند. گویا حالا دیگر نباید شکّی وجود داشته باشد که رعایت احمقانۀ همین هنجارها (مثلاً احترام به مقامات عالیرتبه، حتّی اگر گوزو یا خانمباز یا حتا دزد و قاتل باشند) بود که باعث شد نگاهبانان تمدّن به مزدورانی پست و نُنُر و پرمدّعا و متقلّب و بیمسئولیت تبدیل شوند.
هنجارشکنان جهان، مطمئن شوید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
ولادیمیر عزیز
هرچه ترجمۀ سخنرانیهایت را میخوانم بیشتر بر این اعتقاد راسخ میشوم که ایوان مخوف در برابر تو به سوسولترین دوستپسر کاترین باکره بیشتر شباهت دارد، تا تزار. مَردی مَرد! حقّا که تخمۀ مارشال ژوکوفی! شوروی را پایبندی به مرزهای بینالمللی فروپاشاند. کار باید دست یکی مثل تو باشد! مرد نر!
تصوّر میکنم کسانی که فکر میکنند ایران کمتر از اوکراین همسایۀ روسیه است، عقلشان پاره سنگ برمیدارد. اتفاقاً ایران خیلی ممکن است دونتسکها و لوهانسکهای بهتری داشته باشد که جان میدهند برای این که بدون آنکه روحشان خبر داشته باشد استقلالشان به رسمیت بشناسی. حتم دارم به زودی اگر بخواهم ماشینم را بار لندی کرافت کنم و تا قشم ببرم باید به صاحب منصب روسی عوارض کاپوتاژ بپردازم. جان تو خیلی کیف دارد ولادیمیر خوشقلب من! فکرش را بکن: بچۀ من جنگ و صلح را به زبان روسی بخواند! شاید اصلاً اسمش را گذاشته باشم ناتاشا! کلیسای ارتودوکس به سرتاسر دهات ایران آخوند بفرستد برای تبلیغ دین مسیحیت ناب عیسوی و احداث کلیسا! علمای اَعلام اِعلام کنند اسلام اوّلش همان اسلاو بوده خیلی هم روی لاو تأکید داشته اتفاقاً! فکرش را بکن ایران غیرنظامی و غیرمسلّح و نایس و کول شده باشد و فقط اگر در مواقعی لازم شد برویم یکی دو سالی زیر پرچم مقدّس روسیه با استعمار پلید بجنگیم! ما و روسیه ندارد که! چه فرقی میکند؟ خیال کن توی خیابان که آمدیم برای اعتراض به مثلاً کاهش ارزش روبل، یک سردار یگان ویژۀ چشمآبی بچۀ ناف پتلپورق برود پشت بلندگو و بغلی ودکا در دست فریاد برآورد: تیتیشکا تریپیتیشکا که مثلاً معنیاش میشود شما با آمدن به خیابان به امنیت ملّی روسیه تجاوز کردید و حکم اعدامتان همین چند لحظه قبل اجرا شد. وای خدای من! نصف آسیا چینی، نصف دیگرش روس! نه مغولها چنین قدرتی داشتند، نه آتیلا، نه استالین راحل. غرب آخر کارش همین است. بیغیرتی و بیمسئولیتی و تناول مال مفت و سود بادآورده همیشه کار ملل غربی را به زبونی در برابر جنبشهای آزادیخواه و بافرهنگ شرق میرساند. تو هم بگیر ولادی گوگولی من! مفت چنگت. فقط یک کمی شک دارم بتوانی نگهش داری. آخر با سوابق عوضیهایی مثل تو ناآشنا نیستم. سردارانی مثل تو فقط بلدند فتح کنند. اگر جایی که فتح کردهاند بر اثر سیاستهایشان از هم پاشید و به جهنّم تبدیل شد، بشود. به همان جهنّم. به اسافل اعضای سگهای ولگردی که در میان خوان پرنعمت جنازۀ انسانهای افتاده در میدان نبرد، میخورند و میآشامند و سایر حاجات خویش را برمیآورند. فتح فصلالخطاب است. در بدترین حالت ممکن، فوقش لازم میشود منطقۀ قبلاً فتح شده را یک بار دیگر فتحش کنی. فاتح هیچ نقطه ضعفی ندارد. زیرا هیچ نقطۀ قوّتی هم ندارد. فاتح در بیآزارترین حالت ممکن، بیمصرف است. جهان بیفاتح جای بهتری برای زندگی است. زیرا در آن دلار ارزانتر، جریان انرژی باثباتتر، تعرفۀ بیمه پایینتر و راههای مواصلاتی باز هستند. کسی که میلیونها نقطۀ ضعف دارد، فاتح نیست، مدافع و نگاهبان است. بدون نگاهبان درست و حسابی، دلار و نفت و فلزات گران و کمیاب، و راهها مسدود و ناامن میشوند. با مرگ فاتح، همه نفس راحتی میکشند، ولی اگر نگاهبان مُرد، تمدّن سکته میکند و به حال مرگ میاُفتد.
در این روز نکبت که در آن نرّهقحبۀ شرق، با نگاهی پلیدتر و بیشرمتر از همیشه، مثل پیره سگی وحشی و ولگرد برای تمدّن چشمغُرُنه میرود، و دستمالی بیقید و شرط همهجای دختر اروپا را حق قانونی کفتارهای حافظ صلحش اعلام میکند،
در این روز خفّت که در آن سزاست ارتشهای همۀ کشورهایی که واژۀ «آزادی» در سوگندنامۀ سربازیشان به هر نحو واقعیت و اهمیّت دارد، پرچم کشورشان را پایین بکشند و از سربازانشان بخواهند کلاه بیغیرتی در دست چپ، با دست راست به سرگُل نمادهای مقدّس ملّی و محلّی و شخصیشان فضولات پرتاب کنند (باشد که بیدار شوند)، احساس میکنم دیوانههای عصبی، شاید به عنوان آخرین خط دفاعی تمدّن فعلی، بیش از هر وقت دیگری موظّفند همۀ هنجارهای حافظ وضع پریشان موجود را از هر نقطۀ ممکن مورد حمله قرار دهند و به انهدام کامل برسانند. گویا حالا دیگر نباید شکّی وجود داشته باشد که رعایت احمقانۀ همین هنجارها (مثلاً احترام به مقامات عالیرتبه، حتّی اگر گوزو یا خانمباز یا حتا دزد و قاتل باشند) بود که باعث شد نگاهبانان تمدّن به مزدورانی پست و نُنُر و پرمدّعا و متقلّب و بیمسئولیت تبدیل شوند.
هنجارشکنان جهان، مطمئن شوید.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
خنّاق
خواب دیدم در لحظۀ تیرباران شدن داشتم به پوتین فحش خواهر و مادر نعره میکشیدم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
خواب دیدم در لحظۀ تیرباران شدن داشتم به پوتین فحش خواهر و مادر نعره میکشیدم.
https://www.tg-me.com/AmirrezaAbdolii/
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
دارم احساس مادرجنگی و خیلی احساسهای بدتر میکنم. تا روز یکه وزارت خارجۀ ایران خود را موظّف به لیسییدن ماتحت پوتین میداند من از ایرانی بودن خودم احساسات خیلی بدتر از مادرجندگی میکنم.
💯1
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
کشتیای را که پی غرق شدن ساختهاند
هی از این ورطه به آن ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمۀ نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه...
شاعر چیزی به تولید ناخالص داخلی اضافه نمیکند. موسیقی دخلی به منافع ملّی ندارد. ادبیات را پخمههایی میخوانند که در هیچ رشتۀ نان و آب داری قبول نشده باشند. ضمن اینکه انسان شدیداً موظّف است به مرده و زندۀ مخالفان سیاسیاش فحش بدهد؛ کور شوم اگر اغراق کرده باشم. با همۀ اینها ولی، جای «سیاه مشق» کنار دیوان حافظ است و «گلها»ی تو تا ابد تازهاند. و راستش فکر نمیکردم بغض رفتنت این همه سنگین باشد. خیر پیش.
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
کشتیای را که پی غرق شدن ساختهاند
هی از این ورطه به آن ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمۀ نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه...
شاعر چیزی به تولید ناخالص داخلی اضافه نمیکند. موسیقی دخلی به منافع ملّی ندارد. ادبیات را پخمههایی میخوانند که در هیچ رشتۀ نان و آب داری قبول نشده باشند. ضمن اینکه انسان شدیداً موظّف است به مرده و زندۀ مخالفان سیاسیاش فحش بدهد؛ کور شوم اگر اغراق کرده باشم. با همۀ اینها ولی، جای «سیاه مشق» کنار دیوان حافظ است و «گلها»ی تو تا ابد تازهاند. و راستش فکر نمیکردم بغض رفتنت این همه سنگین باشد. خیر پیش.
... به آن جایی که میگویند روزی دختری بوده ست
که مرگش نیز چون مرگ تاراسبولبا
نه چون مرگ من و تو،
مرگ پاک دیگری بوده ست...
به امید روزی که ایرانی از این که در حکومت شیعیان پوتیندوست پاریا باشد، به جان بیاید. به امید روزی که پلکهای فروبستۀ تو و موهای پریشانت تابلویی حسرتبار و دلگزا باشد، آویخته به دیوار موزۀ استبداد دینی. به امید آزادی که در غیاب آن اخلاق دروغ کریهی است که حال آدم را به هم میزند. به امید خواری و ذلّت مزدوران پلیس امنیت اخلاقی که هر روسپیای به مراتب از آنها نجیبتر است. به امید روزی که اگر کسی خواست ارزشها و مقدّساتش را به دیگران تحمیل کند، گوشۀ دیوانهخانه زنجیرش کنند.
به امید لالههایی که از خاکت میرویند، دختر ایران. به امّید آزادی، خونبهای مهسا و مهساها.
که مرگش نیز چون مرگ تاراسبولبا
نه چون مرگ من و تو،
مرگ پاک دیگری بوده ست...
به امید روزی که ایرانی از این که در حکومت شیعیان پوتیندوست پاریا باشد، به جان بیاید. به امید روزی که پلکهای فروبستۀ تو و موهای پریشانت تابلویی حسرتبار و دلگزا باشد، آویخته به دیوار موزۀ استبداد دینی. به امید آزادی که در غیاب آن اخلاق دروغ کریهی است که حال آدم را به هم میزند. به امید خواری و ذلّت مزدوران پلیس امنیت اخلاقی که هر روسپیای به مراتب از آنها نجیبتر است. به امید روزی که اگر کسی خواست ارزشها و مقدّساتش را به دیگران تحمیل کند، گوشۀ دیوانهخانه زنجیرش کنند.
به امید لالههایی که از خاکت میرویند، دختر ایران. به امّید آزادی، خونبهای مهسا و مهساها.


