🍃♥🍃
🇮🇷 شعــــر
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش میشد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش که این لبخند ها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد یاررا دزدیدو برد
گل را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه میشد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب آواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
آن طرفتر ها کمی سر میزدم
با پرستو ها غزل خوان میشدم
پشت هر آواز پنهان میشدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم
در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم من غریبستانیم
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پرواز هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل میدهد
دشت های سبز وسعت های ناب
نسترن نسرین شقایق آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تورا پیدا کنم
در دل آینه جایی وا کنم
🎙⚙آوایش امیـن چنـاری🚫
🔅📖 #دکترانوشه ⭐️➡️
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🇮🇷 شعــــر
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش میشد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش که این لبخند ها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد یاررا دزدیدو برد
گل را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه میشد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب آواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
آن طرفتر ها کمی سر میزدم
با پرستو ها غزل خوان میشدم
پشت هر آواز پنهان میشدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم
در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم من غریبستانیم
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پرواز هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل میدهد
دشت های سبز وسعت های ناب
نسترن نسرین شقایق آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تورا پیدا کنم
در دل آینه جایی وا کنم
🎙⚙آوایش امیـن چنـاری🚫
🔅📖 #دکترانوشه ⭐️➡️
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
#داستان_کوتاه
برای خریدن چند کتاب شعر به آن کتابفروشی رفته بودم که فروشنده من را به طبقه ی بالا راهنمایی کرد که دیدم خود شعر روی صندلی ای نشسته و کتابی را ورق میزند!!
به محض ورودم از جایش بلند شد و خواست راهنمایی کند!
لباس های گله گشاد رنگی و موهایی که جلوی پیشانی اش ریخته بود با آدم حرف میزد!
چقدر رنگ داشت این پریزاد.
نگاه از نگاهش برداشتم و رفتم سراغ کتابها...
به هر کتابی دست می انداختم توضیحی میداد..انگار نشسته بود و همه را خوانده بود.انگار که نه!همه را خوانده بود.
کتابی که قبلا خوانده بودم را انتخاب کردم و صفحه ی مورد نظرم را هم آوردم و گفتم ببخشید این را بخوانید برای من، عینکم همراهم نیست!
شعری از "امید صباغ نو" بود.
موقع خواندن شعر یک دستش را به موهای بافته شده اش که از زیر شال آویزان بود گرفت!
آدم هایی که زیاد شعر میخوانند،ژست خواندن دارند! ژست خواندن اش این بود.
ژست خواندن اش برایم آشنا آمد.
شین اش کمی میزد و بد به دل میچسبید و بدجور مشتاق بودم برایم بخواند
به این بیت که رسید تُن صدایش عوض شد:
"گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم"
آن روز گذشت و اشتیاق عجیبی برای خواندن شعر پیدا کرده بودم و دیگر هفته ای دو سه بار میرفتم و کتاب میخریدم!
وقتی دیدم جایی در قفسه ی کتابهایم ندارم گفتم بس است دیگر! باید خود شعر را به خانه ام بیاورم و به گیسویش قافیه ببافم!
کتابی خریدم و در صفحه ی اولش همان شعری را که روز اول برایم خوانده بود به همراه آدرس کافه ای برای چهارشنبه ساعت هشت نوشتم و روی میز جا گذاشتم!
حالا دو سالی هست که از این ماجرا میگذرد و هنوز هم قرار روز چهارشنبه مان سر ساعت برقرار است.
اما راستش دیگر به رفتارهایش اشتیاقی ندارم،
دیگر به بودن اش مشتاق نیستم!
از یک جایی به بعد فهمیدم دیگر به اینکه ابتدای حرف هایش نامم را صدا کند
یا هنگام خستگی دست بر موهای بافته اش بگیرد و شعر بخواند
یا چه میدانم
به همین خندیدن ساده اش... .
مشتاق نیستم.
راستش از یک جایی به بعد
کار از اشتیاق به احتیاج میکشد!
من به خندیدن اش به ژست شعر خواندن اش به بودن اش... مشتاق که نه! محتاجم!
بعضی آدم ها از یک جایی به بعد به بودن با هم به عاشقانه های پیش پا افتاده و تکراری شان، مشتاق که نه! محتاجند.
#علی_سلطانی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
#داستان_کوتاه
برای خریدن چند کتاب شعر به آن کتابفروشی رفته بودم که فروشنده من را به طبقه ی بالا راهنمایی کرد که دیدم خود شعر روی صندلی ای نشسته و کتابی را ورق میزند!!
به محض ورودم از جایش بلند شد و خواست راهنمایی کند!
لباس های گله گشاد رنگی و موهایی که جلوی پیشانی اش ریخته بود با آدم حرف میزد!
چقدر رنگ داشت این پریزاد.
نگاه از نگاهش برداشتم و رفتم سراغ کتابها...
به هر کتابی دست می انداختم توضیحی میداد..انگار نشسته بود و همه را خوانده بود.انگار که نه!همه را خوانده بود.
کتابی که قبلا خوانده بودم را انتخاب کردم و صفحه ی مورد نظرم را هم آوردم و گفتم ببخشید این را بخوانید برای من، عینکم همراهم نیست!
شعری از "امید صباغ نو" بود.
موقع خواندن شعر یک دستش را به موهای بافته شده اش که از زیر شال آویزان بود گرفت!
آدم هایی که زیاد شعر میخوانند،ژست خواندن دارند! ژست خواندن اش این بود.
ژست خواندن اش برایم آشنا آمد.
شین اش کمی میزد و بد به دل میچسبید و بدجور مشتاق بودم برایم بخواند
به این بیت که رسید تُن صدایش عوض شد:
"گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم"
آن روز گذشت و اشتیاق عجیبی برای خواندن شعر پیدا کرده بودم و دیگر هفته ای دو سه بار میرفتم و کتاب میخریدم!
وقتی دیدم جایی در قفسه ی کتابهایم ندارم گفتم بس است دیگر! باید خود شعر را به خانه ام بیاورم و به گیسویش قافیه ببافم!
کتابی خریدم و در صفحه ی اولش همان شعری را که روز اول برایم خوانده بود به همراه آدرس کافه ای برای چهارشنبه ساعت هشت نوشتم و روی میز جا گذاشتم!
حالا دو سالی هست که از این ماجرا میگذرد و هنوز هم قرار روز چهارشنبه مان سر ساعت برقرار است.
اما راستش دیگر به رفتارهایش اشتیاقی ندارم،
دیگر به بودن اش مشتاق نیستم!
از یک جایی به بعد فهمیدم دیگر به اینکه ابتدای حرف هایش نامم را صدا کند
یا هنگام خستگی دست بر موهای بافته اش بگیرد و شعر بخواند
یا چه میدانم
به همین خندیدن ساده اش... .
مشتاق نیستم.
راستش از یک جایی به بعد
کار از اشتیاق به احتیاج میکشد!
من به خندیدن اش به ژست شعر خواندن اش به بودن اش... مشتاق که نه! محتاجم!
بعضی آدم ها از یک جایی به بعد به بودن با هم به عاشقانه های پیش پا افتاده و تکراری شان، مشتاق که نه! محتاجند.
#علی_سلطانی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
عمر پوچِ عاشقت دارد به پایان میرسد
از غم و از دوریت دارد بهلب جان میرسد
تو بهارم بودی و من چشمبراهت بودهام
سالهاست بعد از زمستانم، زمستان میرسد
آسمانِ چشمهای عاشقم ابری شده
با مرور خاطراتت بوی باران میرسد
پرسشی دارم،که خوابشب را ازمنگرفت
دست من آیا به گیسویِ پریشان میرسد؟
حسرتِ بوسیدن و بوییدن عطر تنت...
داستان تلخ من، اینگونه پایان میرسد
ای که بعداز تو ندیدم روز خوش در زندگی
از غم و از دوریت دارد به لب جان میرسد
#ابراهیم_کشاورزپور
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
عمر پوچِ عاشقت دارد به پایان میرسد
از غم و از دوریت دارد بهلب جان میرسد
تو بهارم بودی و من چشمبراهت بودهام
سالهاست بعد از زمستانم، زمستان میرسد
آسمانِ چشمهای عاشقم ابری شده
با مرور خاطراتت بوی باران میرسد
پرسشی دارم،که خوابشب را ازمنگرفت
دست من آیا به گیسویِ پریشان میرسد؟
حسرتِ بوسیدن و بوییدن عطر تنت...
داستان تلخ من، اینگونه پایان میرسد
ای که بعداز تو ندیدم روز خوش در زندگی
از غم و از دوریت دارد به لب جان میرسد
#ابراهیم_کشاورزپور
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
• درست زمانی که فرعون با شمشیرش گردن کودکان را میزد، خداوند متعال موسی را میساخت و آماده میکرد تا او را به عنوان حامل رسالت خویش و نابودگر فرعون و سپاهیانش بازگرداند.
❧ شیخ أحمد السید
• فرعون دربارهی موسی گفت: ﴿هُوَ مَهِينٌ﴾ یعنی «او بیمقدار است»، حال آنکه الله متعال دربارهی ایشان میفرماید: ﴿وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي﴾ «تو را برای خود پروردم». شاید بنده در نگاه فرمانروای زمین کوچک و خوار به نظر آید، حال آنکه برگزیدهی فرمانروای آسمان و زمین است.
• فرعون از شکافته شدن دریا خوشحال شد و فکر کرد راهی است برای رسیدن به موسی، در حالی که الله او را به تدریج به سوی هلاکتش میکشاند. خداوند راه هلاکت را برای ستمگران طوری نمایان میکند که گویا راه نجاتشان است، تا با پای خود به قتلگاهشان بروند.
• بیشترین داستانی که در قرآن تکرار شده، داستان فرعون است؛ زیرا حالت «فرعون» بیشترین حالتی است که در (طول تاریخ) در میان امتها تکرار میشود، و تکرار این داستان (در قرآن) به علت نیاز امت به عبرتهای آن است.
❧ شیخ عبدالعزیز طریفي
❧ شیخ أحمد السید
• فرعون دربارهی موسی گفت: ﴿هُوَ مَهِينٌ﴾ یعنی «او بیمقدار است»، حال آنکه الله متعال دربارهی ایشان میفرماید: ﴿وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي﴾ «تو را برای خود پروردم». شاید بنده در نگاه فرمانروای زمین کوچک و خوار به نظر آید، حال آنکه برگزیدهی فرمانروای آسمان و زمین است.
• فرعون از شکافته شدن دریا خوشحال شد و فکر کرد راهی است برای رسیدن به موسی، در حالی که الله او را به تدریج به سوی هلاکتش میکشاند. خداوند راه هلاکت را برای ستمگران طوری نمایان میکند که گویا راه نجاتشان است، تا با پای خود به قتلگاهشان بروند.
• بیشترین داستانی که در قرآن تکرار شده، داستان فرعون است؛ زیرا حالت «فرعون» بیشترین حالتی است که در (طول تاریخ) در میان امتها تکرار میشود، و تکرار این داستان (در قرآن) به علت نیاز امت به عبرتهای آن است.
❧ شیخ عبدالعزیز طریفي
🍃♥🍃
"هرچند دشمنم شدهای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم..."
سجاد سامانی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
"هرچند دشمنم شدهای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم..."
سجاد سامانی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
مدعی نیستم اما هنری بهتر از این؟
که همانی که کسی حدس نمیزد شدهام...
- محمد علی بهمنی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
مدعی نیستم اما هنری بهتر از این؟
که همانی که کسی حدس نمیزد شدهام...
- محمد علی بهمنی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
نیمی دفِ من به موش دادی همه خوش
باقی به کف بنده نهادی همه خوش
با دفِ دریده در سماع آمدهایم
ای با تو مراد و بیمرادی همه خوش
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
نیمی دفِ من به موش دادی همه خوش
باقی به کف بنده نهادی همه خوش
با دفِ دریده در سماع آمدهایم
ای با تو مراد و بیمرادی همه خوش
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
نماز کردم و از بی خودی ندانستم
که در خیال تو عقدِ نماز چون بستم ؟
نمازِ مست ، شریعت روا نمی دارد
نماز من که پذیرد ؟ که روز و شب مستم
سعدی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
نماز کردم و از بی خودی ندانستم
که در خیال تو عقدِ نماز چون بستم ؟
نمازِ مست ، شریعت روا نمی دارد
نماز من که پذیرد ؟ که روز و شب مستم
سعدی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
شادا بهار
که دست مرا گرفته
نمیدانم به کجا میبرد
شادا من
که دست بهار را گرفته
به خانهی خود میبرم ...
شمس لنگرودی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
شادا بهار
که دست مرا گرفته
نمیدانم به کجا میبرد
شادا من
که دست بهار را گرفته
به خانهی خود میبرم ...
شمس لنگرودی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
ای گروه جوانان، مطابق روایت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم در حال مشاهدهی ﴿غُثاءٌ كغُثاءِ السَّيْلِ﴾ شدن امتمان هستیم!
بیایید هماکنون و همین امروز و نه فردا و نه شنبه و به خاطر رضای الله متعال و نصرت امت مظلوممان، نصرت مادران داغدیده، خواهران هتک شده، کودکان شرحهشرحه شده و مقدساتی که به صورت روزافزون و در مقابل چشمانمان توسط دشمنان مورد تجاوز قرار میگیرند، عهد و پیمان خود را با الله متعال تجدید کنیم...
به الله متعال عهد دهیم و به عهد خود متعهد و وفادار بمانیم که تغییر کنیم و خود را اصلاح نمائیم تا امتمان اصلاح شود!
چرا که پیروزی ما بر دشمنان در همسایگی امت اصلاح شده است و نه در همسایگی امتی بیمار و مفلوک که ﴿يُجْعَلُ الْوَهَنُ في قلوبِكم، ويُنْزَعُ الرُّعْبُ من قلوبِ عَدُوِّكم؛ لِحُبِّكُمُ الدنيا وكَرَاهِيَتِكُم الموتَ﴾ و تنها یک چیز در همسایگی خود دارد؛ ﴿يُوشِكُ أن تَدَاعَى عليكم الأممُ من كلِّ أُفُقٍ، كما تَدَاعَى الْأَكَلَةُ إلى قَصْعَتِها﴾ «قریب است که ملتها بر شما هجوم آورند، همچون هجوم گرسنگان به ظرف غذا».
﴿غُثاءٌ كغُثاءِ السَّيْلِ﴾ شدن امت آخرالزمان، جبر تاریخ نیست که تسلیم آن شویم! بلکه حاصل سرکشی امت آخرالزمان از فرامین الله متعال و دوستی بیحد و حصر دنیا و نفرت آن از مرگ و گم کردن رسالتی است که از بهر آن به صحنهی وجود آمده است؛
﴿كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّه﴾ (آل عمران/ ۱۱۰)
«شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید».
❧ پارسا دارابی
بیایید هماکنون و همین امروز و نه فردا و نه شنبه و به خاطر رضای الله متعال و نصرت امت مظلوممان، نصرت مادران داغدیده، خواهران هتک شده، کودکان شرحهشرحه شده و مقدساتی که به صورت روزافزون و در مقابل چشمانمان توسط دشمنان مورد تجاوز قرار میگیرند، عهد و پیمان خود را با الله متعال تجدید کنیم...
به الله متعال عهد دهیم و به عهد خود متعهد و وفادار بمانیم که تغییر کنیم و خود را اصلاح نمائیم تا امتمان اصلاح شود!
چرا که پیروزی ما بر دشمنان در همسایگی امت اصلاح شده است و نه در همسایگی امتی بیمار و مفلوک که ﴿يُجْعَلُ الْوَهَنُ في قلوبِكم، ويُنْزَعُ الرُّعْبُ من قلوبِ عَدُوِّكم؛ لِحُبِّكُمُ الدنيا وكَرَاهِيَتِكُم الموتَ﴾ و تنها یک چیز در همسایگی خود دارد؛ ﴿يُوشِكُ أن تَدَاعَى عليكم الأممُ من كلِّ أُفُقٍ، كما تَدَاعَى الْأَكَلَةُ إلى قَصْعَتِها﴾ «قریب است که ملتها بر شما هجوم آورند، همچون هجوم گرسنگان به ظرف غذا».
﴿غُثاءٌ كغُثاءِ السَّيْلِ﴾ شدن امت آخرالزمان، جبر تاریخ نیست که تسلیم آن شویم! بلکه حاصل سرکشی امت آخرالزمان از فرامین الله متعال و دوستی بیحد و حصر دنیا و نفرت آن از مرگ و گم کردن رسالتی است که از بهر آن به صحنهی وجود آمده است؛
﴿كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّه﴾ (آل عمران/ ۱۱۰)
«شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید».
❧ پارسا دارابی
🍃♥🍃
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
مولانا
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
مولانا
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
چه دیر آمدی حالایِ صدهزار سالهی من!
من این نیستم که بودهام
او که من بود آن همه سال
رفته زیر سایهیِ آن بیدِ بینشان مُرده است
"سید علی صالحی "
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
چه دیر آمدی حالایِ صدهزار سالهی من!
من این نیستم که بودهام
او که من بود آن همه سال
رفته زیر سایهیِ آن بیدِ بینشان مُرده است
"سید علی صالحی "
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را
به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ
پشتِ پرچین سخنهای درشت ...
سهراب سپهری
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را
به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ
پشتِ پرچین سخنهای درشت ...
سهراب سپهری
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
قلـبِ عـاشق میتپد، تنهـا بـرای یک نفر
بـایـد از عـالَـم بُرید و ماند، پـای یک نفر
گاه، از آییـنه هـم، باید فـراری بود و دید
عکسِ خودرا بین قابِ چشمهای یک نفر
جایگاهۍاختصاصۍباید ازآغوش ساخت
تنگ بـایـد کرد آن را ؛ قـدّ جـای یک نفر
آرزوهــای محـالِ دیگـران بـایـد شـد و
مستـجابِ ربّنــاهـای ؛ دعــای یک نفـر
روی هـر بـامی نبـاید رفت از پرواز گفت
بـال باید جـَلـد باشد؛ در هـوای یک نفر
#علی_باقری
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
قلـبِ عـاشق میتپد، تنهـا بـرای یک نفر
بـایـد از عـالَـم بُرید و ماند، پـای یک نفر
گاه، از آییـنه هـم، باید فـراری بود و دید
عکسِ خودرا بین قابِ چشمهای یک نفر
جایگاهۍاختصاصۍباید ازآغوش ساخت
تنگ بـایـد کرد آن را ؛ قـدّ جـای یک نفر
آرزوهــای محـالِ دیگـران بـایـد شـد و
مستـجابِ ربّنــاهـای ؛ دعــای یک نفـر
روی هـر بـامی نبـاید رفت از پرواز گفت
بـال باید جـَلـد باشد؛ در هـوای یک نفر
#علی_باقری
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
این صبح بخیر ها ،
کفاف ِ
دوست داشتنت را نمی دهد،
باید جانانه
ببوسمت ....!
#مریم_رضایی_حامی
صبح بخیر🌸
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
این صبح بخیر ها ،
کفاف ِ
دوست داشتنت را نمی دهد،
باید جانانه
ببوسمت ....!
#مریم_رضایی_حامی
صبح بخیر🌸
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
🍃♥🍃
دل و دین عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه و رخنه
مژه های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب پر گشودی
دو جهان بهم برآمد به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقانرا
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی حساب دادی
همه سرخوش از وصالت من حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل «فیض» خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
#فیض_کاشانی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃
دل و دین عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه و رخنه
مژه های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب پر گشودی
دو جهان بهم برآمد به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقانرا
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی حساب دادی
همه سرخوش از وصالت من حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل «فیض» خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
#فیض_کاشانی
Join ➣ ♥ @Ashaar_Nabb🍃