Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ترانه
🎵 : November Rain
🎤 : Guns N' Roses
📀 : Use Your Illusion
📅 : 1992

📍از روز اولی که این کانال را ساختیم، هر سال آبان ماه منتظر فرصتی هستیم تا این ترانه را به موازات باران‌های آبان‌/نوامبر برایتان بگذاریم. هر سال اتفاقی می‌افتد؛ امسال اما گفتیم هر چه باداباد... گفتیم مهم نیست حتی اگر حال هیچ‌کس خوب نباشد، گفتیم اگر همه چیز می‌گذرد، «یک پست» هم پس می‌گذرد و غمی نیست. با اینکه ترانه‌‌ی تاریخ گذشته‌ای از گروه تاریخ گذشته‌ای است امیدواریم این را نشانه‌ی «خز» شدن ما در حداقل کلانشهر نظر نگیرد. کم کار هستیم ولی سعی می‌کنیم چند ماه یک بار دو ویدیو یا مطلب با کیفیت برایتان به اشتراک بگذاریم. آبان ماه سنگینی بوده و هست و گمان می‌کنیم فعلاً تا سال‌ها چنین است؛ فقط می‌گوییم: آبان‌تان پر عشق و کم باران و سبک...

❗️می‌توانید ده‌ها موزیک ویدیو را در کانال با #ترانه یافت کنید...


★ نسخه‌ی صوتی:
https://www.tg-me.com/AtLeastFiles/47
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
شعاری آویزان از پشت پنجره‌ی خانه‌ی سیدنی بروستین
لورین هانسبری
📻 نمایشنامه‌خوانی زنده‌ی: شعاری آویزان از پشت پنجره‌ی خانه‌ی سیدنی بروستین

🖊 نوشته‌ی لورین هانسبری

🔖 مترجم و کارگردان آراز بارسقیان

🎙نقش‌خوانان: مهرداد ضیایی، گیلدا حمیدی، کیانا سپهری، هستی عربی، مهدی مجنونی، احمدرضا میررجبی، علی ملکی‌جهان، سبحان دانشمند، امیرحسین زارعیان

🔰«شعاری آویزان از پشت پنجره‌ی خانه‌ی سیدنی بروستین» با ترجمه‌ و کارگردانی آراز بارسقیان در چهارمین جلسه‌ی سومین رویداد «صدای نمایشنامه‌نویس»، در بخش ترجمه، شنبه ۱۰ آذرماه ساعت ۱۸ نمایشنامه‌خوانی شد.

🎚 شنیدن در کست‌باکس:
castbox.fm/vi/758121185

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 اکبر زنجانپور: کارگردانی به دنبال سیخِ پیتزا
📃 به بهانهٔ اجرای «اَکتینگ» در تماشاخانهٔ ایرانشهر
🖊 آراز بارسقیان

🔹با اینکه دیر است ولی: اجتماع تئاتر ایران، به جامعهٔ اقلیت‌های جنسی، خیلی بدهکار است. دو دلیل دارد؛ یکی نظارت بر صحنه‌ها و دومی دیگری هراسیِ تئاتری‌ها. اگر قدیمی‌تر هم باشند، این هراس و بازنمایی تبدیل به چیزی جِلِف می‌شود. دیر یا زود، تحقیقی گسترده دربارهٔ «بازنماییِ» هم‌خواهی و انواع گرایشات جنسی در تئاتر ایران به راه می‌افتد و بالاخره محققان سره را از ناسره تشخیص خواهند داد. نقشی که هوشنگ قوانلو در همین نمایش بازی می‌کرد نمایندهٔ «بد» بازنماییِ «دگربودگی» در تئاتر بود.
🔸این اندک با اکبر زنجانپورِ «بازیگر» که سال‌ها در تئاترها و فیلم‌های دیگران، بازی‌های نسبتاً خوبی ازش گرفته‌اند کار ندارد. با زنجانپورِ کارگردان کار دارد. با تجربه‌هایی که از اواخر دههٔ پنجاه تا امروز نه تنها تعالی نداشته بلکه هر سال دریغ از پارسال است. از کارگردانی و بازیگری توأمان او در تئاتر، مستنداتی است که می‌تواند منبع تحقیق و کشف سرگردانی او در «کارگردانی» و «سبکش» باشد.

🔹اجرای نمایش اَکتینگ دقیقاً داستان کفگیرِ به ته دیگ خورده است. «متن» نصفِ اجرا است. زنجانپور مدت‌ها با اجراهای سرگردان و حتی بد از آثار چخوف، اونیل، ایبسن و میلر صرف هدر دادن هزینه تئاتر ایران می‌کرد. ولی دیگر فضای برای این کارها نیست پس ساده‌ترین راه برای ادامه رفتن سراغ متون کمدیِ درجه دوم فرانسوی است؛ مثل همین نمایشنامهٔ که دربارهٔ یک زندانی کلاهبردار است که حضور بازیگری را در سلول او را به این فکر می‌اندازد که می‌تواند از طریق یاد گرفتن بازیگری فرار کند. کل داستان همین است و یک سری ارجاع به «بازیگران سینما» و «صحنه‌های مشهور سینمایی» دارد. در نمایش آقای زنجانپور صحنه‌ای در زمینهٔ اتود زدن با «لیمو» و تجسم بخشی عینی به لیمو آن هم جلوی صورت تماشاگران و بازی طولانی با «دو عدد» لیمو دارد که آدم را یاد کارهای تئاتر «کمدی» می‌اندازد!
🔸حیف که ایستگاه پایانی کارگردانی که روزگاری نمایش «سه خواهر» را می‌خواست به صورت «بیومکانیکِ» میرهولد اجرا کند، همین‌جاست: بعد از یک ساعت از کار (در حالی نیم ساعت بیشتر نمانده تا کابوس تمام شود)، از سالن بیرون می‌زنی. مگر در صحنه چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

🔹کارگردان نامؤلف، شرایط صحنه‌اش همینی است که می‌بینید: به بازی بازیگران نمایش به خصوص محسن بهرامی و هدایت او نگاه کنیم. آنچه می‌بینیم یک مشت اغراق در یک نوع بازیگری نزدیکِ به کمدی شبه‌فیزیکی است. اغراق‌ها آنقدر زیاد هست که در تمام حرکات بازیگر خودش را بیرون‌ریزی می‌کند. هر گفتار با یک اغراق در میزانسین و حرکت بدن خودش را به نمایش می‌گذارد. این‌ها حتی گاهی با آن بازی‌های بی‌معنی هوشنگ قوانلو در نقش یک شخصیت با گرایش جنسی کمی متفاوت و با کمترین حد از دیالوگ ترکیب می‌شود و لحظات ملال‌آور و در کمال حیرت گاهی «طنزی» برای تماشاگر می‌سازد. حرکات خودِ زنجانپور به عنوان بازیگر هم هیچ خبری از آرامش و «درونیت» نقش نمی‌دهد. هدفِ نامولفِ نمایش، این است که با یک برون‌ریزی اغراق شده دو دنیا را با هم داشته باشد: هم بیومکانیکِ میرهولد باشد، هم کمدی فیزیکی.
🔸کارگردان نامؤلف، شرایط صحنه‌اش همینی است که می‌بینید: به بازی بازیگران نمایش به خصوص محسن بهرامی و هدایت او نگاه کنیم. آنچه می‌بینیم یک مشت اغراق در یک نوع بازیگری نزدیکِ به کمدی شبه‌فیزیکی است. اغراق‌ها آنقدر زیاد هست که در تمام حرکات بازیگر خودش را بیرون‌ریزی می‌کند. هر گفتار با یک اغراق در میزانسین و حرکت بدن خودش را به نمایش می‌گذارد. این‌ها حتی گاهی با آن بازی‌های بی‌معنی هوشنگ قوانلو در نقش یک شخصیت با گرایش جنسی کمی متفاوت و با کمترین حد از دیالوگ ترکیب می‌شود و لحظات ملال‌آور و در کمال حیرت گاهی «طنزی» برای تماشاگر می‌سازد. حرکات خودِ زنجانپور هم هیچ خبری از «درونیت» نمی‌دهد. هدفِ نامولف این است که با یک برون‌ریزی اغراق شده دو دنیا را با هم داشته باشد: هم بیومکانیکِ میرهولد باشد، هم کمدی فیزیکی.

🔹طراح‌صحنه (اکبر زنجانپور) هم هیچ کمک معنایی خاصی نمی‌کند. یک تخت سه طبقه، یک تخت دو طبقه و تختی یک نفره و چندتا چارپایهٔ بی‌معنی و تعدادی خُرده‌ریز تمام چیزی است که از این صحنه می‌بینیم و در عین تلاش برای انتقال معنای سلسله‌مراتب آدم‌های زندان، تضادِ صمیمت/سرمای سلول که متن سعی در ایجادش دارد را از بین می‌برد.
🔸متن در سطح معنایی هم چیز خاصی برای ارائه ندارد جز همان حرف‌های کلیشه‌ای دربارهٔ «بازیگری» نه بیشتر. نمی‌شود دنبال معنایی بیشتر از یک کُمدی بلوارِ فرانسوی از متنی بود که حتی همخوانی با وضعیت امروز جامعه هم ندارد، چه برسد به اینکه بخواهد تبدیل به اثر هنری‌ای شود که قرار است ما را به یک «تعالی» سطحی برساند. همین.

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 درباره‌ داستان کوتاه «فارسی شکر است» از محمدعلی جمالزاده

🖊 حاشیه‌ای از محمد امین ارژنگ

🔸محمدعلی جمالزاده متولد ۱۲۷۰ شمسی از پیشگامان داستان فارسی بی‌شک برای اهالی ادبیات نامِ آشنایی است. وی که به عنوان «پدر» داستان‌نویسی فارسی نیز شهره است کار خود را با مجموعه «یکی بود یکی نبود» شروع کرد که در بین آن داستان «فارسی شکر است» با اقبال و استقبالی درخور مواجه شد. محققان تاریخ انتشار آن را بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ حدس می‌زنند (محمدعلی آتش سودا، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، دوره هفدهم). از او مجموعه‌های دیگری نیز برجای مانده که هیچکدام به‌اندازه «فارسی شکر است» و یکی دو داستان دیگر همچون «کباب غاز» در طول زمان ماندگاری‌ای چون فارسی شکر است نداشته‌اند. جز آثار داستانی نیز جمالزاده دستی در ترجمه هم داشته است.

📍 شما می‌توانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ بخوانید:

📎 https://vrgl.ir/OI3jC

★ می‌توانید فایل صوتی این داستان را از اینجا بشنوید:

www.tg-me.com/c/1044020941/1777859

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📖 «فرسودگی: رمزگشایی از چرخه‌ی استرس زنان»

✍️ نویسندگان: امیلی و امیلیا نگاسکی

👤مترجم: آراز بارسقیان

🎯 ۲۵۶ صفحه | رقعی، شومیز | ۲۸۸۰۰ تومان

🔹 از پشت جلد کتاب:

🖊... فاصله‌‌ای عمیق است میان آنچه زن‌بودن واقعاً هست و آن‌چه جهان از زنان می‌‌خواهد. فاصله‌ای که زنان را فرسوده می‌کند؛ چرا که با تمام توان می‌کوشند این شکاف را پر کنند. چگونه می‌تواند «بدن خود را دوست داشت» وقتی هر آنچه در اطراف توست زمزمه می‌کند که کافی نیستی؟ چگونه می‌تواند در کار «پیشروفی کرد» وقتی که با تمام توان ایستاده‌ای اما باز هم دیده نمی‌شوی؟...

نشر: میلکان
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: ۱۴۰۳

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 به یاد بسپار، به یاد بسپار، صدای بی‌صدای «خفاش شب» را یا امیررضا کوهستانیِ مناطق محروم چه می‌گوید؟

📃 به بهانهٔ اجرای «غلامرضا لبخندی» از کهبد تاراج

🖊 آراز بارسقیان

🔹اصلاً این‌طوری نیست که بگوییم عوامل نمایش بد هستند یا کم مایه می‌گذارند یا هر چی. همگی در «فرمِ» کار نشسته‌اند. فرمی که مشتمل از تقابل حداقلی (دیالوگ) و پرتاب به بیرونِ حداکثریِ درونیات (مونولوگ) است. اسناد این نمایش مثلاً مستند هم همه واقعی هستند. تنها جایی که «صدای محذوفان» در می‌آید، جایی است که آدم‌های مُرده در مرگ هم از حیثیت خودشان دفاع می‌کنند. درواقع تمام دغدغهٔ آدم‌های نمایش مسائل عوامانه‌ای مثل آبرو و پاکدامنی و معصومیت است. قسمت بصری «تجاوز» کردن از نمایش لابد به دلایل «نظارتی» حذف شده و تنها چاقو و دستکش سیاه قاتل باقی‌مانده است. این رفتن به سراغ مشکلات «محذوفان» با اینکه برخاسته از موضوع است (از نظر مستندنگاری این افراد واقعاً از طبقهٔ نسبتاً پایین جامعه بودند) بناست نشان دهد آدم‌های به‌قول‌معروف «آزادی به پایین» هم حرف دارند (ولو عامیانه) هم بهشان تجاوز می‌شود، هم کشته می‌شوند، هم گناه دارند، هم باید قصاصشان را پس گرفت.

🔸مؤلف اما در تلهٔ «صدای محذوفان» گیرکرده می‌کند و بابتش تشویق هم می‌شود. خودِ قاتل در اصل یک محذوف است. او هیچ کمکی از جامعه نگرفته بلکه یک الگوی شیکِ بالاشهری دارد. قاتل تأکید می‌کند فرایند قتل خودش را با تقلید از «شاهرخ و سمیه» آغاز کرده است. (ماجرای جنایت خیابان گاندی، دی ۱۳۷۵؛ عمده اعتراض به این قتل، «سبک زندگی بورژوایی» و بالاشهری بود.) نکتهٔ جالبِ قتل گاندی امتداد زندگی دو قاتلِ کودک‌کش بود و نوازش‌های بی‌امان «روان‌شناسان». اما جامعه یکی مثل «غلامرضا لبخندی» را نوازش نمی‌کند که هیچی به‌سرعت ۹ بار قصاصش می‌کند.

🔹اینجا امیررضا کوهستانی با فُرم و محتوایش از راه می‌رسد فقط در گذار از او به کهبد تاراجْ شاهد تبدیل‌شدن عناصر نمایش بورژوایی/آب‌هندوانه‌ای به عناصر مناطق محروم/آب‌هندوانه‌ای هستیم. از آن پیکانِ «دو نیم» شده که برای انتقال حس تکه‌تکه بودن «بدن» است (طراحی صحنه حداقلی) تا حالت مونولوگ‌ها و حتی بیان مستندگونه تقلیدی از کوهستانی و تئاتر «گروه ده» است که سال‌هاست پرونده‌اش بسته شده است. اگر هم ته کاسه چیزی مانده باشد سهم همان قشری است که شاهرخ و سمیه را با پنبه نوازش می‌کند و لبخندی را با ساطور سر می‌بُرد.

🔸بصیرت در چیست؟ دلسوزی برای قاتل؟ این سال‌ها که مُد شده است که هر «نَفَری با یک میکروفن» پادکَستی دربارهٔ موضوعی جنایی بسازد، بازنمایی قاتلان سریالی، در سریال‌ها بُعد تازه‌تری به خود گرفته است: انتخاب بازیگران برای این نقش‌ها از «جذابیت‌های» بصری پیروی می‌کند و نشان دادن «سایکوپت‌ها و سوسیوپت‌ها» در جامعه، دارد لباس با بازیگرانی خوش‌هیکل و خوش‌تیپ انتقال پیدا می‌کند. (سریال «هیولاها» کار شبکهٔ نت‌فلکیس مُشتی از این خروار است ـ که این به معنای بدساختی اثر نیست). این نمایش حتی به آن سمت هم حرکت نمی‌کند و از خط خارج است، نمی‌خواهد لااقل با بازنمایی چنین جنبه‌های بصری‌ای، ما را با روان‌شناسی و جامعه‌شناسی یک قاتل آشنا کند. داستان‌ها خیلی سریع روایت می‌شوند بعد ما می‌مانیم و لبخندی و یک آلتِرایگو به نام «مجید غلامی». اوست که دستکش سیاه دستش می‌کند و آدم‌ها را می‌کُشد. لبخندی ما بین این شخصیت و شخصیت خودش مانده است. با این اختلال شخصیت روانی که شاید بشود درمانش کرد یا نکرد؛ ولی جامعهٔ دستِ بالا محذوفی را که مسئولیت تجاوز و کشتار محذوفان دیگر را به عهده دارد، گردن نمی‌گیرد و زودتر می‌خواهد از شرش خلاص شود.

🔹اما اثر فقط دنبال «تیک زدن باکس‌های» نمایش مطلوبِ «مناطق محروم» است. پس چه می‌کند؟ برعکس سیاست‌گریزی امثال «گروه ده» (که کوهستانی یکی از اعضایش بو) سیاست‌پذیری‌اش تبدیل به چیزی خنده‌دار می‌شود. در انتها و بعد از اعدام قاتل، یک نفر در هیبت بازنمایی کلیشه‌ای «همیشگی» از حاکمیت، دستکش سیاه قاتل را به دست می‌کند و می‌گوید مجید غلامی اوست و نمایش به سیاهی فرومی‌رود. نسبت‌گیری جامعه‌شناختی و روان‌شناختی در این خلاصه می‌شود که گناه همه چیز گردن حاکمیت است و تمام. گفته‌ای عمیقاً متناقض که درست و غلطش جای ساعت‌ها بحث دارد، نه پنج ثانیهٔ آخر از یک نمایش. و خب بالاخره هر کسی بصیرت فرهنگی و هنری و فلسفی و سیاسی و فلان و فلانش را دارد لابد دیگر. امیررضا کوهستانیِ مناطق محروم هم ایضاً.

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🔰 پیشنهاد حداقلْ کلانشهر

🎯 در زمینه‌ی طراحی کارتون‌های روزانه و شخصیت‌پردازی کمتر نمونه‌ی مستمر و پایدار به زبان فارسی توسط سازنده‌ای فارسی زبان داریم. «روزنگاری‌های ژولی» کارتون روزانه‌ای است که می‌شود به خاطر محتوای ساده با پرداختی منحصر به فرد و در عین حال تفکر برانگیز پیشنهاد کرد.

📌 ژولی را هم می‌توانید در تلگرام پیگیر باشید:

🔗 www.tg-me.com/zhulicomics

📌 هم در فضای اینستاگرام:

📎 instagram.com/zhulicomics?igsh=MWZud2o1MWR4cnF5MA==

🔹امیدواریم از این مجموعه که هر روز در حال تکوین است لذت ببرید و اگر علاقه‌مند بودید آن را به دوستان و عزیزان خودتان هم معرفی کنید.


📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 دستِ حبهٔ انگور و دل‌ورودهٔ شنگول و تئاترِ تهیِ [آب‌هندوانهٔ] مبتذل: هفت سال بعد

🔻باز نشر یک نقد با اضافات مربوط به نمایشی هفت سال پیش دیده و نقد شد و امروز هم دوباره دیده و نقد شد 🔺

📃 در باب «بی‌پدر» از محمد مساوات

🖊 آراز بارسقیان

🔸... تکلیف مفاهیم در چنین نمایشی چه می‌شود؟ مفاهیمی مثل هویت که شالودهٔ اثرش برش آن بنا شده است؟ این طور نمایش‌ها تکلیف مفاهیم خودشان را به خاطر تهی بودن و نابالغ بودن نوشتار و صاحب قلم، اخته می‌گذارند. اتفاقی که در این نمایش هم می‌افتند. کار در واقع پایان‌بندی ندارد نه به این خاطر که «پایانی وجود ندارد» بلکه به این خاطر که چنین داستان‌ها پایانِ مناسبی نمی‌توانند داشته باشند. در آخر نمایش از نظر داستانی همه خودکشی یک فرد که دچار بحران هویت است ـ بحرانی سطحی ـ را می‌اندازند گردن خودش. نمایش با این نتیجه‌گیری که در نهایت همه باید تبدیل به مُرده‌خور شوند تمام می‌شود. از بحران هویت رسیدن به چنین نتیجه‌گیری‌ای حتماً کار یک نانمایشنامه‌نویس خواهد بود. در واقع نمایشی که خودش دارای هویت نیست، نمایشنامه‌نویسی که دارای هویت نیست، چطور می‌تواند بحث هویت گرگ و بز، خودکشی و خودخوری، رابطه با محارم داشتن یا نداشتن را به یک نتیجه برساند و هویت درستی از آن بسازد؟...

📍 شما می‌توانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا ویرگول بخوانید:


https://vrgl.ir/yV1o8

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 رابرت جونیور کندی خیلی کوتاه از وضعیت اوکراین می‌گوید

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📺 «...من به این آزادی مشکوکم.»

📃 چندکلمه در باب یک سکانس از سریال «تاسیان»

🖊 آراز بارسقیان

🔸قاعدتاً سال‌های سال «بگیروببند» راه انداختن و به دنبال خط‌وربط آدم‌ها بودن مثلاً هر کسی فامیلش «پاکروان» بود «آیا نسبتی با فلان پاکروان» دارد یا نه؟ چیزی نیست جز اشتیاق خطرناکِ دارندهٔ اندک قدرت فرهنگی برای پایین‌تر نگاه داشتن سطحِ مخاطب. آن هم برای مخاطبی که به مدد سال‌ها تماشای شیفته‌وارِ سریال‌های درجه چندم ایرانی (شبکهٔ خانگی بیشتر، صداوسیما کمتر ـ آن هم نه به‌خاطر کیفیت بلکه به‌خاطر مخاطب کمتر) و خارجی (ترکی، کره‌ای) و افول کلی فرهنگ (فقرِ فرهنگی در ترکیب با فقر اقتصادی) سطحش از سطح استاندارد مخاطب‌های خودِ سینما و تلویزیونِ ایران در سال‌های دههٔ ۶۰ و ۷۰ شمسی پایین‌تر آمده است؛ این اتفاق دلایل بسیاری دارد که جای آسیب‌شناسی آن در این مقال نیست. فقط برای هزارمین بار خوب است این یادآوری: «بگیروببند» راهش نبوده و نیست. راه مبارزه با ابتذال (در تعریف یعنی «وقاحتی که آزادانه ابراز می‌شود») «فیلتر» آن نیست، کار ایجابی است و توانایی جذب. در واقع فیلتر خود باعث ابتذال و فساد بیشتر است. پس گاهی آدم به این «بگیروببند» ها شک می‌کند و می‌پرسد آیا هدف در نهایت آزادسازیِ بیشتر «وقاحتی نیست» که «آزادانه ابراز می‌شود»؟

📍 شما می‌توانید مطلب را در ویرگول یا روزنامه‌ی فرهیختگان بخوانید:
🔗 vrgl.ir/LctVM
یا
🔗 farhikhtegandaily.com/page/264771/

حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 یک تئاتر کمدیِ روشنفکری یا همان تئاترِ آزادِ روشنفکری یا واریتهٔ روشنفکری

📃 در باب نمایشِ برادران کارامازوف کاری از اشکان خیل‌نژاد و تروپش

🖊 آراز بارسقیان

🔸در روزگارِ ابتذال و زوال و در آستانهٔ ورود به «جامعهٔ پایان»، تماشای تئاتری «هفت‌ساعته» (از جمع تمام حواشی حضور در سالن و خوردن آن ساندویچ نان و پنیر و گردوی اهدایی گروه تا هنگام خروج) می‌توانست بارقه‌ای از امید باشد. در نتیجه حتماً برای بررسی این کار، سوای هر نتیجه و اثرگذاری‌ای و درستی و غلطی، باید فراتر از «کامنت‌های تیوالی» و «پُست و استوری اینستاگرامی» رفت و به وقتِ خودمان، اگر نه وقتِ گروه اجرایی، احترام بگذاریم. از طرف دیگر باید گفت ظرفیت تئاتر همچنان آن‌قدر که باید گسترش نیافته که تماشاخانه‌ها توان پذیرش یک پروژهٔ بلند (آغاز از سال ۱۳۹۶) و تجربی و در این مورد یک «تمرین/اجرا» را داشته باشند. تمرین/اجرایی که احتمالاً سروشکلش، یعنی تعداد اجرای محدود (هفته‌ای یک سانس ـ نهایت دو سانس) و از همه مهم‌تر اختصاص روزِ تعطیلی تئاتر یعنی «شنبه‌ها» (و البته پنج‌شنبه و جمعه‌ها ـ که لابد با کلی سختی همراه است) نشانه‌های ظاهری یک تئاتر «دیگر» است که بناست «در عمل» خود را بر اساس تمام این ظواهر تئاتریِ متفاوت، معرفی کند. متفاوت از جریان روز، متفاوت در جنس تمرین، در جنس بازیگری، در جنس حرفی که زده می‌شود و هر اتفاق دیگری.

📍 شما می‌توانید مطلب کامل را در ویرگول یا سایت بخوانید:

🔗 metropolatleast.ir/kyie
یا
🔗 vrgl.ir/KG5tC

حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📃 مقدمه‌ای بر تئاتر پسادراماتیک

🖊 مقاله‌ای به قلم Karen Jurs – Munby

📍مترجم آراز بارسقیان

🔖 این مقاله که در واقع مقدمه‌ی انگلیسی کتاب «تئاتر پسادراماتیک» به قلم هانس ـ تیس لِمن است، برای اولین بار به فارسی ارائه می‌شود.

مطلب نخستین بار در کانال «چرندیات تئاتر» منتظر شد:
www.tg-me.com/TheatreCharandiat

حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
◼️ «مرگ خودخواسته» واژه‌ی نزاکت‌سیاسی‌‌زده‌ای است تا جانشین «خودکشی» باشد. اما ما نزاکت مُدل خودمان را ارج می‌نهیم و مرگِ یکی از همراهان قدیمی کانال را به شما عزیزان تسلیت می‌گوییم. برای تجربه‌ی قلمِ کامران می‌توانید به نقدش بر رمان پیام‌ یزدانجو مراجعه کنید:

www.tg-me.com/AtLeastLiterature/316

◻️ ما این غم را با شما به اشتراک می‌گذاریم و می‌گوییم درک می‌کنیم وقتی نمودارِ خوشبختی انسان از سطح عادی پایین‌تر می‌آید و امیدی به برگشتن به مدار قبل نیست، خودکشی «یک» راه چاره است. ما درک می‌کنیم آن دانشجوی جوانِ چینی را که در حکومت مائو از دست فشار رفقای حزبی به ستوه آمد و «تبر» به گردن خود زد و از خون‌ریزی جان داد. آن بانکدار وال‌استریتی ورشکسته‌ی اخلاقی را درک می‌کنیم که خود را جلوی واگن قطار متروی نیویورک انداخت. اما هرگز «خودکشی» را «آگاهی‌‌دادن به جامعه» یا «اثبات بی‌رحمی سرمایه‌داری» نمی‌دانیم.

◼️ در جهانی آکنده از تنهایی‌، حس عدم «حضور» یک دوست، فقط سایه‌ی تنهایی را گسترده‌تر می‌کند. برای شما «زندگی بیشتر» آرزو داریم...

حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 روایتِ دعوای ماریو بارگاس یوسا و گابریل گارسیا مارکز

📌 گزارشی از یک مشت‌ومشت‌کاری ادبی و عکاسی که راز مشتری را فاش نکرد

▪️ماریو وارگاس یوسا در سال 1976 با یک هوکِ راست صاف گذاشت تو صورت گابریل گارسیا مارکز و این نقطه پایانی بود بر رابطه برادری و دوستی این دو غول ادبی. آنچه می‌خوانید یادآوری دوستان گابو [مارکز] است از آن واقعه و اتفاقات بعدی‌اش.

🔹 شما می‌توانید این روایت را در لینک زیر بخوانید:

📎 metropolatleast.ir/pnzj

یا
📎 vrgl.ir/GZ1hY

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 سقف ابتذال شکست...

📌 درباره «زندانی در دانمارک» از محمد مساوات

🖊 مهدی فاتحی

⛔️ تذکرِ پیش از مطالعه: ما در کانال، تا حد ممکن سعی کرده‌ایم برای بیان حرف خود از ادبیات فنی‌تری استفاده کنیم؛ فقط گاهی لازم می‌دانیم تا بازتابی از ادبیاتی دیگر هم باشیم. مسئولیت کلام به پای نویسنده است اما گاهی این نوع برخوردها را بسیار ضروری می‌بینیم.

ـــــ

◼️ هر بار با متنی یا اثری مواجه می‌شوی حس می‌کنی چه ابتذال محضی... چه اثر آبکی و بی‌مایه‌ای... بعد که با متن و اثر دیگری مواجه می‌شوی می‌فهمی ابتذال انتها ندارد. می‌توان در این چاه در قعر سیاهی رفت و باز هم گفت بالاتر از سیاهی هم رنگی هست.

◻️ نمایش «زندانی در دانمارک» از محمد مساوات سقف ابتذال را از همه جهت شکست. کاری که در شخصیت، مفهوم، پرداخت، دکور... از هر آنچه بگویی و فکرش را بکنید خالی است. تیلیتی از واژگانی که به‌خودی‌خود معنا دارد اما ترکیب بی‌معنی و سردردآوری است که مدام از دهان بازیگر (صاحب اثر) بیرون می‌ریزد: مرده‌شور ترکیب بی‌معنی‌اش را ببرد.

◼️ حتی ذره‌ای احترام به مخاطب یا حتی تئاتر (نمایش) هنر صحنه یا حتی خود صاحب اثر در آن نمی‌بینی. خودارضایی مشعشع روی صحنه با کلماتی درهم که خودش هم نمی‌داند برای چیست و چه می‌گوید. متنی چنان اراجیف به‌هم‌بافته‌ای است که شک نداری این تک‌گویی، احتمالاً روی کاغذ هم نیامده وگرنه با خواندن کمترین ذی‌شعوری مهمل بودن آن به چشم می‌آمد.

◻️ ادابازی و زبان‌ریزی برای خودنمایی. البته آن‌هم نه برای مخاطب کتاب‌خوانده که از همان ابتدا به مهمل بودنش پی می‌برد بلکه برای آدم‌هایی ادایی پرورده در بستر شبکه اجتماعی است. کار به‌جایی رسیده که زبان و کلمات در این کار نه برای انتقال معنا یا عملکرد روایی یا حتی پادکستی و سرگرم‌کننده بلکه حتی تزیینی هم نیست. زبان فقط ادعاست انگار که بازیگر کارگردان روی صحنه ایستاده و به مخاطبش فحش می‌دهد و او را تحقیر می‌کند که من جوری حرف می‌زنم که هیچ‌کس نمی‌فهمد حتی خودم.

◼️ راهی که چنین ابتذالی در تئاتر پیش گرفته دو دهه پیش ادبیات از سر گذرانده اما نه این‌قدر مبتذل. در این باره اواخر دهه هشتاد در مطبوعات نوشته بودم که ادبیات ما تحت‌تأثیر فاکنر و به‌واسطه‌ی آن گلشیری در یک بازی زبانی توخالی گیرکرده و هر کس سعی می‌کند بگوید من از شما ثقیل‌تر و مبهم‌تر می‌نویسم. اتفاقی که ضربه سنگینی به کلیت ادبیات‌معاصر زد و یک دهه در فساد غوطه‌ور شد: «در این شکل متن را می‌توان با کلمات مطنطن و عبارات مشهور ساخت و نگارنده آن‌قدر ارجاعات به این‌وآن می‌دهد و واژگان غریب و سخت بکار می‌برد که پیرو (مخاطب، تماشاگر، فالوور) گیج شده و از سر بی‌مایگی نگارنده را متفکر عصر می‌داند و چون بندگان معابد بر زمین می‌افتد و کامنتی از مدایح بی‌صله برایش می‌سراید.» یا حجم عظیمی از متنی آب‌زیپو و قصیده‌های آبدار که به‌زحمت مصرفش نمی‌ارزد تحویل مشتری می‌دهند که اگر این تیلیت واژگان را دوباره به هم بزنی و تصویر و کتاب دیگری بالای آن بگذاری باز هم به استعمال فالوور می‌رسد.

◻️ واژه‌بازی و زبان‌ریزی و بی‌مایگی شرط ماندن مشتری این آثار است. هدف خرده‌فرهنگی است ادایی که کتاب نمی‌خواند ولی از سر تا پایش تا کافه رفتن و کلاهش و عینکش و قیافه‌گرفتنش... قلابی و خودنمایی خالی از معناست.

🔅 قصیده آبدار جویندگان نام برای استعمال پیروان

◼️ اما در صحنه تئاتر ایران چه خبر است؟

◻️ بازتاب جامعه تحقیر شده امروز. خرده‌فرهنگ متوسطی که شکست‌خورده و تحقیر را پذیرفته حالا سعی می‌کند شکل‌وشمایل برندگان را به خود بگیرد و همدیگر تحسین کنند. جامعه‌ای غرق در شبکه‌های اجتماعی، جامعه‌ای شفاهی، توخالی و ستایش‌کننده سلبریتی‌های برساخته خودش.
قبلاً در متنی درباره پروپاگاندا و پورنوگرافی نوشته بودم که بی‌ارتباط با چنین اثری نیست. با ارجاع به حرف هانتکه: «پروپاگاندا از هر پورنوگرافی، پورنوگرافیک‌تر است.» چنین آثاری در این حد ابتذال و فاصله با جامعه و دغدغه‌های امروز، خواه‌ناخواه در جهت پروپاگانداست.

◼️ این نمایش و اتفاقی که بر صاحب اثرش بعد از کارهای خوبش در سال‌های اخیر داشته، پروژه‌ای است که می‌تواند منبع رساله‌ای شود در تحقیق از بیماری مسری و جاری امروز ایران.

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Forwarded from چرندیات تئاتر (احسان زیورعالم)
📚 نخستین شماره از دوره‌ی جدید فصلنامه‌ی نقد نمایش، ویژه‌نامه‌ی رومئو کاستلوچی با سردبیری محسن تمدنی نژاد منتشر شد.

رومئو کاستلوچی، یکی از مهم‌ترین کارگردانان تئاتر معاصر است که در سال‌های اخیر آثار برجسته‌ای را به صحنه برده است و در جشنواره‌های معتبر هنری افتخارات بسیاری کسب کرده است. ویژه‌ی نامه‌ی رومئو کاستلوچی کنکاشی‌ست در دنیای چندوجهی این آفرینش‌گر معاصر ایتالیایی. 

آنچه در این شماره خواهید خواند؛ گفت‌وگویی‌ست اختصاصی با رومئو کاستلوچی و نیز مجموعه‌ای از مقالات خارجی معتبر از پژوهشگرانی همچون کارلو فانلی، الگا لبدف، کریستی اورام و....در کنار نقد و بررسی برخی از آثار او به قلم پژوهشگران جوانِ حوزه‌ی تئاتر. متن اجرای "جهنم" نیز برای نخستین بار در این ویژه‌نامه به فارسی ترجمه شده است.

نقد نمایش در این دوره‌ی تازه، می‌کوشد با تکیه بر  ترجمه، نقد و تحلیل فضای تازه‌ای بگشاید برای تاملی نو در باب تئاتر معاصر.

این شماره از فصلنامه را می‌توانید از کتاب‌فروشی‌های معتبر در تهران و شهرستان‌ها تهیه کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼 #ترانه
🎵 : Ghost Town
🎤 : the Specials
📀 : non-album single
📅 : 1981

#زیرنویس_فارسی دارد...


📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎼 #ترانه
🎵 : Life During Wartime (live)
🎤 : Talking Heads
📀 : Stop Making Sense
📅 : 1984

❗️می‌توانید ده‌ها موزیک ویدیو را در کانال با هشتگِ #ترانه یافت کنید...


💽 نسخه‌ی صوتی:
www.tg-me.com/AtLeastFiles/33
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Forwarded from شکستِ آینه
در مورد ناداستان



اصطلاح «ناداستان» هم کم‌کم دارد کاربرد و کارکردی غیراصولی و بی‌اساس و نامربوط پیدا می‌کند. اخیراً دیدم ناشری در قسمت بالای طرح‌جلد تمام کتاب‌های داستانی‌اش یا «داستان» قید کرده یا «ناداستان» که به مخاطب خود در مورد ژانر «داستان»هایش اطلاع‌رسانی کرده باشد ـــ یکی باید به این ناشر بگوید پشت‌جلد کتاب‌ها را دقیقاً برای همین چیزها در نظر گرفته‌اند و می‌تواند در همان‌جا متواضعانه ضمن معرفی کتابش ژانر آن را هم گوشزد کند.

اما موضوع اهمیت‌دار این نیست که ناشر نوپایی بخواهد با دامن زدن به این نوع تقسیم‌بندی‌ها ابراز وجود کند؛ مسئلۀ اساسی این است که متنی که «ناداستان» باشد لزوماً «روایی» یا «داستان‌گونه» نیست که بشود آن را هم‌ارز «داستان» گرفت و در تقابل با آن جار زد و از طرف دیگر هم متنی که «داستان» باشد ضرورتاً «خیالی یا تخیلی» نیست.

«ناداستان» را حتی نمی‌شود، برخلاف نظر کسانی مثل امید طبیب‌زاده، «هم داستان و هم غیر از آن» تعریف کرد، چون در آن صورت دامنۀ دلالتِ «داستان» را به پدیده‌ای تخیلی فروکاسته‌ایم.

شاید باید به کسانی که می‌گویند «ناداستان» برابرنهادِ غلط‌اندازی برای non-fiction است حق داد؛ چراکه non-fiction اساساً به معنی «غیرخیالی و غیرتخیلی» است و شامل هر متن و مدرکی می‌شود که در آن‌ها همه یا بخش عمده‌ای از اشخاص و مکان‌ها و تاریخ‌ها و رویدادهای نام‌برده و یادشده مرجع‌هایی مستند و قابل‌اجماع در جهان واقعی داشته‌اند یا دارند.

به عبارت دیگر، اصطلاح non-fiction هم شامل آثاری از گونۀ «داستان مستند» و «داستان تاریخی» و «داستان واقع‌گرا (براساس واقعیت)» می‌شود و هم شامل هر نوع متن ارتباطی (از مدارک و اسناد رسمی و علمی و پژوهشی و مرجع گرفته تا متون مذهبی و آموزشی و حتی گزارش‌های خبری و مالی و...).


ــــــــــــــــ
پی‌نوشت

بعد از نوشتن مطلب فوق، در گفت‌وگویی با آراز بارسقیان خبردار شدم که در سال ۱۳۹۶ دو مطلب انتقادی و مفید در مورد اصطلاح «ناداستان»، یکی به قلم خود او و دیگری به قلم مجتبی کبک‌کوهساری، در حداقل کلانشهر منتشر شده است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 مستند «تئاتر جنگ»

📹 ساخته‌ی جان والتر به سال ۲۰۰۸

🗒 فیلم براساس اجرای نمایش «مادر کوراژ» اثر برتولت برشت در پارک مرکزی نیویورک ساخته شده و از خلال اجرا به بررسی مفاهیم و رابطه‌ی اثر هنری و سیاست و به طور تئاتر و سیاست می‌پردازد. بازیگرانی همچون مریل استریپ و کوین کلاین در این نمایش نقش ایفا کردند و متن ترجمه‌ی تازه‌ای توسط تونی کوشنر آماده شد. کارگردانی نمایش هم به عهده‌ی جورج سی وولف بود. فیلم سفری است به این اجرا و به زندگی برشت.

💡این مستند #زیرنویس_فارسی دارد...

📹 تماشا در آپارات:
🎬 aparat.com/v/skCPx

🎯 تماشای اجرای اصلی نمایش مادر کوراژ به کارگردانی برشت و بازی هلنا وایگل (بدون زیرنویس/زبان آلمانی):
📽 www.tg-me.com/AtLeastFiles/15

★ دریافت جداگانه‌ی زیرنویس فیلم:
www.tg-me.com/AtLeastFiles/34

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
2025/06/27 14:06:47
Back to Top
HTML Embed Code: