عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت980 دوني.. ب ...ببين چطوري بگم، من با شروین ... يعني نه شروین با من ... من چند بار رفتم خونشون. .. چشمام و بستم يه نفس عميق كشيدم و تند تند ادامه دادم: ببين نيما خودت كه مي دوني وقتي دو تا جوون تو خيابون بگن و بخندن مرتب گشت و ارشاد و صد تا…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت981
میترا اينو كه قبلا" خودمم ازت پرسيده بودم تو هم گفتي بينتون چيزي نبوده، همون
وقتي كه مي خواستي باهاش به هم بزني، سرم و گرفتم بالا : داداشي يعني برات مهم نيست باهاش تنها بودم..:
مهم
كه هست، ولي مهمتر اينه كه تو، حتي تو اون موقعيت تونستي خودتو كنترل كني...
خوب ممکنه براي هر كسي پيش
بياد ،
كمتر كسي مي تونه منکر بشه كه تا حالا با دوست دخترش يا دوست پسرش خلوت نکرده ولي همين كه تو پاک موندي مهمه ..
. يعني مي خواي بگي شروین زنگ زده بود ،تهديدت كنه: نه نيما راستش عمه مهوش بود، خيلي
بهم بد و بيراه گفت، انگار بابا يه چيزايي در مورد ما بهشون گفته
، گفت من بي لياقتم، تو رو گول زدم، ميگه تو به
خاطر اينکه منو نگيري خودتو كشتي ....
نمي دوني چه چيزايي بهم گفت، آخر سرم گفت به تو ميگه من با شروین
بودم :
میترا اينو كه قبلا" خودمم ازت پرسيده بودم تو هم گفتي بينتون چيزي نبوده، همون
وقتي كه مي خواستي باهاش به هم بزني، سرم و گرفتم بالا : داداشي يعني برات مهم نيست باهاش تنها بودم..:
مهم
كه هست، ولي مهمتر اينه كه تو، حتي تو اون موقعيت تونستي خودتو كنترل كني...
خوب ممکنه براي هر كسي پيش
بياد ،
كمتر كسي مي تونه منکر بشه كه تا حالا با دوست دخترش يا دوست پسرش خلوت نکرده ولي همين كه تو پاک موندي مهمه ..
. يعني مي خواي بگي شروین زنگ زده بود ،تهديدت كنه: نه نيما راستش عمه مهوش بود، خيلي
بهم بد و بيراه گفت، انگار بابا يه چيزايي در مورد ما بهشون گفته
، گفت من بي لياقتم، تو رو گول زدم، ميگه تو به
خاطر اينکه منو نگيري خودتو كشتي ....
نمي دوني چه چيزايي بهم گفت، آخر سرم گفت به تو ميگه من با شروین
بودم :
#پارت982
غلط كرده، بره جلوي دختراي خودشو بگيره كه را به راه نبرنشون كميته ازشون تعهد بگيرن، حالا بذار
درستش مي كنم نيما از اتاق رفت بيرون و با موبايلش برگشت:
نيما مي خواي چيکار كني ؟ تو رو خدا من مي ترسم
شر درست بشه..:
نترس مگه من چند بار برات شر درست كردم فينگيلي من.اون داشت مي خنديد، من احمق و بگو اينهمه حرص خوردم...
نيما شماره عمه مهوش و گرفت و خيلي عادي شروع كرد به حرف زدن، موبايلم گذاشته بود
رو میکروفن كه منم بشنوم: سلام عمه:
سلام نيماي عمه خوبي:
خوبم عمه، شما چطورين ، شنيدم با من كاري داشتين:
مننننننن ... نه كي گفته؟: میترا گفت : من... با تو ، عمه اين يه وجبي اومده
چي در گوشت خونده؟ يه حرفي بود بايد
به خودش ميزدم...
البته من بايد باهات مفصل صحبت كنم، اينا همش نقشست ، مي دونم تو هم راضي نيستي..:
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
غلط كرده، بره جلوي دختراي خودشو بگيره كه را به راه نبرنشون كميته ازشون تعهد بگيرن، حالا بذار
درستش مي كنم نيما از اتاق رفت بيرون و با موبايلش برگشت:
نيما مي خواي چيکار كني ؟ تو رو خدا من مي ترسم
شر درست بشه..:
نترس مگه من چند بار برات شر درست كردم فينگيلي من.اون داشت مي خنديد، من احمق و بگو اينهمه حرص خوردم...
نيما شماره عمه مهوش و گرفت و خيلي عادي شروع كرد به حرف زدن، موبايلم گذاشته بود
رو میکروفن كه منم بشنوم: سلام عمه:
سلام نيماي عمه خوبي:
خوبم عمه، شما چطورين ، شنيدم با من كاري داشتين:
مننننننن ... نه كي گفته؟: میترا گفت : من... با تو ، عمه اين يه وجبي اومده
چي در گوشت خونده؟ يه حرفي بود بايد
به خودش ميزدم...
البته من بايد باهات مفصل صحبت كنم، اينا همش نقشست ، مي دونم تو هم راضي نيستي..:
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت982 غلط كرده، بره جلوي دختراي خودشو بگيره كه را به راه نبرنشون كميته ازشون تعهد بگيرن، حالا بذار درستش مي كنم نيما از اتاق رفت بيرون و با موبايلش برگشت: نيما مي خواي چيکار كني ؟ تو رو خدا من مي ترسم شر درست بشه..: نترس مگه من چند بار برات…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت983
ببينين عمه، هر وقت خواستين ميام اونجا باهم صحبت كنيم،
میترا فقط بهم گفت شما در مورد شروین،دوستم و ميگم ازم چند تا سوال دارين، : اااا نگاه اين دختره چقدر رو داره، ...
هان چي گفتي؟ .. شروین، دوست تو بوده، پس بهت رو دست زده عمه،
خواب بودي دزد برده.: عممممه منظورتون چيه، بذارين من خيلي واضح توضيح بدم، شروین
دوست من بود، از میترا خوشش اومده بود، از من خواست با میترا صحبت كنم،
میترا هم شرط گذاشت چند جلسه اي
باهاش آشنا بشه، نظراتش و بدونه بعد جوا ب بده،
من در جريان كل آشنایيشون بودم، ...:
باريک الله به تو ، اين مادرو
دختر كار خودشونو خوب بلدن،
خامت كردن، حالا به باباتم بگم همين جواب و بهش ميدي،
ميگي در جريان بودي خواهرت رفته خونه يه پسر غريبه..:
ببينين عمه، هر وقت خواستين ميام اونجا باهم صحبت كنيم،
میترا فقط بهم گفت شما در مورد شروین،دوستم و ميگم ازم چند تا سوال دارين، : اااا نگاه اين دختره چقدر رو داره، ...
هان چي گفتي؟ .. شروین، دوست تو بوده، پس بهت رو دست زده عمه،
خواب بودي دزد برده.: عممممه منظورتون چيه، بذارين من خيلي واضح توضيح بدم، شروین
دوست من بود، از میترا خوشش اومده بود، از من خواست با میترا صحبت كنم،
میترا هم شرط گذاشت چند جلسه اي
باهاش آشنا بشه، نظراتش و بدونه بعد جوا ب بده،
من در جريان كل آشنایيشون بودم، ...:
باريک الله به تو ، اين مادرو
دختر كار خودشونو خوب بلدن،
خامت كردن، حالا به باباتم بگم همين جواب و بهش ميدي،
ميگي در جريان بودي خواهرت رفته خونه يه پسر غريبه..:
#پارت984
نه عمه جان ميگم بابا بگين عمه بره جلوي ستاره و سمانه رو بگيره نرن
خونه
اين و اون، يادتون كه نرفته عمه ماجراي بهرام دوستمو كه اومدم اونجا براش تعهد بدم
ديدم با ستاره خانوم بودن با اون وضع، يا اون پسره كه ...
بگذريم ، نمي خوام گروكشي كنم ،
ولي عمه خودتون ميدونين از اين حرفا زياده، منم كه نگفتم میترا با همه فرق داره ،
اونم يکي مثل بقيه، يکي مثل دختراي خودت، البته نميشه مقايسه كرد خدایيش...اين
مسائل ديگه بايد براي شما قابل هضم باشه ،
البته من نميگم به بابا يا هر كي خودتون خواستين نگين،
بگين ، راحت
باشين... خلاصه عمه جان بهتون بگم من تصميم خودمو گرفتم،
میترا انتخاب اول و آخر منه ،به بابا هم گفتم يا میترا يا هيچکس، حالا هم اگه برگشتم به خاطر حال میترا بود
وگرنه از حرفم بر نمي گردم، میترا براي من خيلي با ارزشه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
نه عمه جان ميگم بابا بگين عمه بره جلوي ستاره و سمانه رو بگيره نرن
خونه
اين و اون، يادتون كه نرفته عمه ماجراي بهرام دوستمو كه اومدم اونجا براش تعهد بدم
ديدم با ستاره خانوم بودن با اون وضع، يا اون پسره كه ...
بگذريم ، نمي خوام گروكشي كنم ،
ولي عمه خودتون ميدونين از اين حرفا زياده، منم كه نگفتم میترا با همه فرق داره ،
اونم يکي مثل بقيه، يکي مثل دختراي خودت، البته نميشه مقايسه كرد خدایيش...اين
مسائل ديگه بايد براي شما قابل هضم باشه ،
البته من نميگم به بابا يا هر كي خودتون خواستين نگين،
بگين ، راحت
باشين... خلاصه عمه جان بهتون بگم من تصميم خودمو گرفتم،
میترا انتخاب اول و آخر منه ،به بابا هم گفتم يا میترا يا هيچکس، حالا هم اگه برگشتم به خاطر حال میترا بود
وگرنه از حرفم بر نمي گردم، میترا براي من خيلي با ارزشه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت984 نه عمه جان ميگم بابا بگين عمه بره جلوي ستاره و سمانه رو بگيره نرن خونه اين و اون، يادتون كه نرفته عمه ماجراي بهرام دوستمو كه اومدم اونجا براش تعهد بدم ديدم با ستاره خانوم بودن با اون وضع، يا اون پسره كه ... بگذريم ، نمي خوام گروكشي كنم…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت985
دوست ندارم كسي باهاش بد صحبت كنه... :
اين حرفا به كنار.. تو از كجا اين قضيه رو فهميدي؟ داداش كه ميگفت تا آخر عمر نبايد بو ببري كه پسرش نيستي... هاااا
ديدن از تو بهتر گير نمي ياد..
.نيما میکروفون گوشي رو قطع كرد، چون
مي دونست ديگه عمه حسابي عصباني شده و ممکنه هر چيزي بگه ..:
اينکه چطور فهميدم خودم مي دونم و خداي خودم،
ولي عمه من 29 سالمه عاقلم ، مي فهمم، بچه نيستم و احساساتي ، اصلا" عمه شما مگه نمي خواي من
خوشبخت باشم
با بابام صحبت كن، بگو زودتر رضايت بده....: به هر حال خوشحال شدم صداتونو شنيدم،
حتما" ميام حضوري باهم حرف مي زنيم،
خداحافظ:اووووف میترا اينا ديگه شدن كاسه داغتر از آش يه چيزي هست بابا اينقدر
هواي اينا رو داره
دوست ندارم كسي باهاش بد صحبت كنه... :
اين حرفا به كنار.. تو از كجا اين قضيه رو فهميدي؟ داداش كه ميگفت تا آخر عمر نبايد بو ببري كه پسرش نيستي... هاااا
ديدن از تو بهتر گير نمي ياد..
.نيما میکروفون گوشي رو قطع كرد، چون
مي دونست ديگه عمه حسابي عصباني شده و ممکنه هر چيزي بگه ..:
اينکه چطور فهميدم خودم مي دونم و خداي خودم،
ولي عمه من 29 سالمه عاقلم ، مي فهمم، بچه نيستم و احساساتي ، اصلا" عمه شما مگه نمي خواي من
خوشبخت باشم
با بابام صحبت كن، بگو زودتر رضايت بده....: به هر حال خوشحال شدم صداتونو شنيدم،
حتما" ميام حضوري باهم حرف مي زنيم،
خداحافظ:اووووف میترا اينا ديگه شدن كاسه داغتر از آش يه چيزي هست بابا اينقدر
هواي اينا رو داره
#پارت986
ازشون مي ترسه طفلک، داشت منفجر ميشد...
با خنده ادامه داد: میترا ميگه تو منو خام كردي ،
آخه
به تو فينگيلي مياد از اين كارا بلد باشي...
نيما منو كشوند طرف خودشو تو چشمام زل زد و گفت : هيچکس نمي دونه من در به در اين چشم ها شدم،
اونا نمي فهمن چقدر برام با ارزشي...
بذار هر چي دلشون مي خواد بگن، من تو رو اندازه دنيا قبول دارم...
هر چي بهتره ارزوني ديگران ...
نيما مثل سابق سنجيده و درست تصميم گرفت، خوشحال بودم از اينکه چنين تکيه گاهي دارم،
يه نفر كه خوب منو مي شناسه، ضعف هام و مي دونه ، منو باور داره، و همه با ارزشتر اينکه عاشقمه..
.ما آدما بعضي از مسائل كوچيک و برا خودمون چنان پيچيده ميکنيم كه ميشه خوره اعصابمون،
در حاليكه
خيلي ساده ميشه حلش كرد،
مورد شروین هم از همون ها بود...بعد از ظهر حالم اصلا" خوب نبود
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
ازشون مي ترسه طفلک، داشت منفجر ميشد...
با خنده ادامه داد: میترا ميگه تو منو خام كردي ،
آخه
به تو فينگيلي مياد از اين كارا بلد باشي...
نيما منو كشوند طرف خودشو تو چشمام زل زد و گفت : هيچکس نمي دونه من در به در اين چشم ها شدم،
اونا نمي فهمن چقدر برام با ارزشي...
بذار هر چي دلشون مي خواد بگن، من تو رو اندازه دنيا قبول دارم...
هر چي بهتره ارزوني ديگران ...
نيما مثل سابق سنجيده و درست تصميم گرفت، خوشحال بودم از اينکه چنين تکيه گاهي دارم،
يه نفر كه خوب منو مي شناسه، ضعف هام و مي دونه ، منو باور داره، و همه با ارزشتر اينکه عاشقمه..
.ما آدما بعضي از مسائل كوچيک و برا خودمون چنان پيچيده ميکنيم كه ميشه خوره اعصابمون،
در حاليكه
خيلي ساده ميشه حلش كرد،
مورد شروین هم از همون ها بود...بعد از ظهر حالم اصلا" خوب نبود
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت986 ازشون مي ترسه طفلک، داشت منفجر ميشد... با خنده ادامه داد: میترا ميگه تو منو خام كردي ، آخه به تو فينگيلي مياد از اين كارا بلد باشي... نيما منو كشوند طرف خودشو تو چشمام زل زد و گفت : هيچکس نمي دونه من در به در اين چشم ها شدم، اونا نمي فهمن…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت987
استرس باعث ميشد به هم بريزم،
نيما هم كاملا" اين موضوع رو فهميده بود، با حرفاش سعي داشت آرامش و بهم برگردونه،
ساعت حدود
شش بعد از ظهر بود كه بابا و نيما برا خريد از خونه رفتن بيرون،
من روي كاناپه دراز كشيده بودم، مامان با دو چایي از آشپزخونه اومد بيرون، : میترا مامان صبح چي شد؟
چرا حالت بد شد؟ نيما وقتي تو رو ديد، نزديک بود سکته كنه، خيلي ترسيد...
تلفن افتاده بود، داشتي با كسي صحبت ميكردي؟!!!: نميدونم، سرم گيج رفت،
واي مامان من اصلا" يادم رفت از نيما بپرسم،
مصاحبه چي شد؟: خيالت راحت، نيما ميگفت خوب بوده، قرار شده تو اين هفته نتيجه
رو بهش اعلام كنن ولي نيما مي گفت حله ..:
خدا رو شکر، برنامه آشپزي تي وي شروع شد ،
مامان عاشق آشپزي بود، ولي راستش من زياد حوصله آشپزخونه رو نداشتم،....
استرس باعث ميشد به هم بريزم،
نيما هم كاملا" اين موضوع رو فهميده بود، با حرفاش سعي داشت آرامش و بهم برگردونه،
ساعت حدود
شش بعد از ظهر بود كه بابا و نيما برا خريد از خونه رفتن بيرون،
من روي كاناپه دراز كشيده بودم، مامان با دو چایي از آشپزخونه اومد بيرون، : میترا مامان صبح چي شد؟
چرا حالت بد شد؟ نيما وقتي تو رو ديد، نزديک بود سکته كنه، خيلي ترسيد...
تلفن افتاده بود، داشتي با كسي صحبت ميكردي؟!!!: نميدونم، سرم گيج رفت،
واي مامان من اصلا" يادم رفت از نيما بپرسم،
مصاحبه چي شد؟: خيالت راحت، نيما ميگفت خوب بوده، قرار شده تو اين هفته نتيجه
رو بهش اعلام كنن ولي نيما مي گفت حله ..:
خدا رو شکر، برنامه آشپزي تي وي شروع شد ،
مامان عاشق آشپزي بود، ولي راستش من زياد حوصله آشپزخونه رو نداشتم،....
#پارت988
صداي بسته شدن در خونه به گوشم رسيد، به مامان نگاه كردم، اونم با تعجب بهم نگاه كرد و گفت: به اين زودي برگشتن،
كلي ليست بهشون داده بودم... مامان رفت به طرف در هال كه يکدفعه بابا در و باز كرد و خيلي عصباني وارد شد..: میترا .. میترا كجاست؟؟
صداش از شدت خشم ميلرزيد،
يعني چي شده بود، مامان پريد جلوي بابا: چي شده؟ با میترا چيکار داري؟
نيما كجاست؟ يکدفعه چت شده؟؟؟؟؟؟؟همون لحظه نيما هم وارد شد: بابا شما خودتون و عصباني نکنين
من باهاش حرف مي زنم، سرجام
ميخکوب شده بودم،
چه موضوعي بابا رو اينطوري عصباني كرده؟ بابا داد زد:میترا بيا اينجا ببينم، پاهام بي حس شده بود،
به زور از جام بلند شدم و رفتم جلو..بابا داد زد : میترا اون روز چه اتفاقي برات افتاد؟
كي دنبالت مي كرده؟ براي چي ؟
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
صداي بسته شدن در خونه به گوشم رسيد، به مامان نگاه كردم، اونم با تعجب بهم نگاه كرد و گفت: به اين زودي برگشتن،
كلي ليست بهشون داده بودم... مامان رفت به طرف در هال كه يکدفعه بابا در و باز كرد و خيلي عصباني وارد شد..: میترا .. میترا كجاست؟؟
صداش از شدت خشم ميلرزيد،
يعني چي شده بود، مامان پريد جلوي بابا: چي شده؟ با میترا چيکار داري؟
نيما كجاست؟ يکدفعه چت شده؟؟؟؟؟؟؟همون لحظه نيما هم وارد شد: بابا شما خودتون و عصباني نکنين
من باهاش حرف مي زنم، سرجام
ميخکوب شده بودم،
چه موضوعي بابا رو اينطوري عصباني كرده؟ بابا داد زد:میترا بيا اينجا ببينم، پاهام بي حس شده بود،
به زور از جام بلند شدم و رفتم جلو..بابا داد زد : میترا اون روز چه اتفاقي برات افتاد؟
كي دنبالت مي كرده؟ براي چي ؟
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت988 صداي بسته شدن در خونه به گوشم رسيد، به مامان نگاه كردم، اونم با تعجب بهم نگاه كرد و گفت: به اين زودي برگشتن، كلي ليست بهشون داده بودم... مامان رفت به طرف در هال كه يکدفعه بابا در و باز كرد و خيلي عصباني وارد شد..: میترا .. میترا كجاست؟؟ صداش…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت989
میترا زود جواب بده و گرنه هر چي ديدی از چش خودت ديدي..
.چشماي بابا قرمز بود، عين اون شب كه با
نيما دعواش شد،
بابا داشت مي اومد طرف من ، نکنه جلوي نيما منو بزنه،
دستم و گرفتم رو صورتم و شروع كردم
به جيغ زدن،
مامان بيچاره، خودشو انداخت جلوي من، نيما هم سريع بابا رو گرفت و گفت: بابا اجازه بدين،
من خودم حلش مي كنم، باااااباااا برين بشينين
، من قول ميدم تا شب همه چي معلوم بشه، نيما بابا رو به زور برد تو اتاقش،
صداي فريادش مي اومد : نيما ولم كن برم ادبش كنم
، من بايد بدونم دخترم چيکار كرده...نيما سريع اومد طرفم، دست منو گرفت و برد تو اتاق ،
مي خواستم از دستش در برم اما اون در و قفل كرد، عقب عقب رفتم تا خوردم به
ديوار: بابا چي ميگه؟ ...
من هيچي نفهيمدم، تصادف كردم ، نيما، تو رو خدا تو برو مي ترسم دوباره دعواتون
میترا زود جواب بده و گرنه هر چي ديدی از چش خودت ديدي..
.چشماي بابا قرمز بود، عين اون شب كه با
نيما دعواش شد،
بابا داشت مي اومد طرف من ، نکنه جلوي نيما منو بزنه،
دستم و گرفتم رو صورتم و شروع كردم
به جيغ زدن،
مامان بيچاره، خودشو انداخت جلوي من، نيما هم سريع بابا رو گرفت و گفت: بابا اجازه بدين،
من خودم حلش مي كنم، باااااباااا برين بشينين
، من قول ميدم تا شب همه چي معلوم بشه، نيما بابا رو به زور برد تو اتاقش،
صداي فريادش مي اومد : نيما ولم كن برم ادبش كنم
، من بايد بدونم دخترم چيکار كرده...نيما سريع اومد طرفم، دست منو گرفت و برد تو اتاق ،
مي خواستم از دستش در برم اما اون در و قفل كرد، عقب عقب رفتم تا خوردم به
ديوار: بابا چي ميگه؟ ...
من هيچي نفهيمدم، تصادف كردم ، نيما، تو رو خدا تو برو مي ترسم دوباره دعواتون
#پارت990
بشه...گريه اجازه نمي داد حرف بزنم،
ترسيده بودم، اگه مي فهميدن كار شروین و نيما مي رفت سراغش چي
ميشد؟
اگه باهم درگير بشن... شروین گفت اگه نيما بره سراغش داغش و مي ذاره رو دلم ...
نيما اومد طرف من، خيلي عصباني بود، حالا درست روبروم ايستاده بود
، زل زدم تو چشماش: نيمایي ، من مي ترسم، تو كه قول دادي
اذيتم نکني، پس هيچي نپرس، تو رو خدا نيما من خيلي مي ترسم..
.نيما با همون چند كلمه نرم شد، سرمو بوسيد و گفت: عزيزززم گريه نکن من كه نمي خوام اذيتت كنم،
خودت بهم بگو بعد منو بغل كرد و ادامه داد: من و بابا رفته
بوديم فروشگاه ، يه پيرمردي كه بابا رو خوب ميشناخت، اومد جلو احوال پرسي كرد،
بعدم احوال تو رو پرسيد و گفت: چند وقت پيشتر يه ماشين دنبالت ميکرده،
بعد راننده پياده شده مي خواسته تو رو به زور سوارماشين بکنه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
بشه...گريه اجازه نمي داد حرف بزنم،
ترسيده بودم، اگه مي فهميدن كار شروین و نيما مي رفت سراغش چي
ميشد؟
اگه باهم درگير بشن... شروین گفت اگه نيما بره سراغش داغش و مي ذاره رو دلم ...
نيما اومد طرف من، خيلي عصباني بود، حالا درست روبروم ايستاده بود
، زل زدم تو چشماش: نيمایي ، من مي ترسم، تو كه قول دادي
اذيتم نکني، پس هيچي نپرس، تو رو خدا نيما من خيلي مي ترسم..
.نيما با همون چند كلمه نرم شد، سرمو بوسيد و گفت: عزيزززم گريه نکن من كه نمي خوام اذيتت كنم،
خودت بهم بگو بعد منو بغل كرد و ادامه داد: من و بابا رفته
بوديم فروشگاه ، يه پيرمردي كه بابا رو خوب ميشناخت، اومد جلو احوال پرسي كرد،
بعدم احوال تو رو پرسيد و گفت: چند وقت پيشتر يه ماشين دنبالت ميکرده،
بعد راننده پياده شده مي خواسته تو رو به زور سوارماشين بکنه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈