نامهٔ عاشقانه ــــــــــــــــــــــــــــ
توصیف تغییری که در من دادی آسان نیست
اگر امروز زندهام، پیش از آن مرده بودم
اما آزاری نمیدیدم از مردگی،
به روال معمول ادامه میدادم، مثل سنگی
این نبود که مرا فقط کمی تکان دادی
یا واداشتی تا چشم کوچک تارم را
به دیدن آسمان روشن کنم
بیامیدی به درک آبی آن یا ستارگان
نه، این نبود، من ماری خفته بودم
با سیماچهٔ سنگی سیاهی میان صخرههای سیاه
در شکاف سپید زمستان
بیلذتی، همچون دیگر همسایگانم
در میان میلیونها گونهٔ صیقلخورده
که هر لحظه میسوخت و آب میشد
گونههای من از سنگ سیاه بود
فرشتگانی که اشک میریختند بر سرشتهای سخت
بدل به اشک شدند
اما مرا قانع نکردند. یخ زد آن اشکها
سر هر مردهای کلاهی از یخ داشت
و من همچنان خواب بودم، چون انگشت خمیدهای
در ابتدا هوایی بودم رقیق
یا قطراتی حبسشده در شنبم
شفاف چون اشباح،
در میان انبوهی از سنگهای بیشکل
نمیدانستم چه کنم با عشق
تابیدم، خرد و کوچک، و خود را گشودم
تا سرازیر شوم چون سیالی
در میان ساقهٔ گیاهان و پنجهٔ پرندگان
فریب نخورده بودم، تو را بیتامل شناختم
سایهای نبود، سنگ و درخت میدرخشید
و انگشت من چون شیشه شفاف میشد
و من چون شاخهٔ کوچکی جوانه میدادم
بازویی و پایی، بازویی و پایی
از سنگ به ابر، اینگونه بالا میرفتم
با روح دگرگونهام اکنون به خدایی میمانم
شناور در فضا، پاک چون تکه یخی
چه موهبتی
سیلویا پلت | فرشته وزیرینسب
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
توصیف تغییری که در من دادی آسان نیست
اگر امروز زندهام، پیش از آن مرده بودم
اما آزاری نمیدیدم از مردگی،
به روال معمول ادامه میدادم، مثل سنگی
این نبود که مرا فقط کمی تکان دادی
یا واداشتی تا چشم کوچک تارم را
به دیدن آسمان روشن کنم
بیامیدی به درک آبی آن یا ستارگان
نه، این نبود، من ماری خفته بودم
با سیماچهٔ سنگی سیاهی میان صخرههای سیاه
در شکاف سپید زمستان
بیلذتی، همچون دیگر همسایگانم
در میان میلیونها گونهٔ صیقلخورده
که هر لحظه میسوخت و آب میشد
گونههای من از سنگ سیاه بود
فرشتگانی که اشک میریختند بر سرشتهای سخت
بدل به اشک شدند
اما مرا قانع نکردند. یخ زد آن اشکها
سر هر مردهای کلاهی از یخ داشت
و من همچنان خواب بودم، چون انگشت خمیدهای
در ابتدا هوایی بودم رقیق
یا قطراتی حبسشده در شنبم
شفاف چون اشباح،
در میان انبوهی از سنگهای بیشکل
نمیدانستم چه کنم با عشق
تابیدم، خرد و کوچک، و خود را گشودم
تا سرازیر شوم چون سیالی
در میان ساقهٔ گیاهان و پنجهٔ پرندگان
فریب نخورده بودم، تو را بیتامل شناختم
سایهای نبود، سنگ و درخت میدرخشید
و انگشت من چون شیشه شفاف میشد
و من چون شاخهٔ کوچکی جوانه میدادم
بازویی و پایی، بازویی و پایی
از سنگ به ابر، اینگونه بالا میرفتم
با روح دگرگونهام اکنون به خدایی میمانم
شناور در فضا، پاک چون تکه یخی
چه موهبتی
سیلویا پلت | فرشته وزیرینسب
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
رهایی در زمان خودش فرامیرسد ـــــــــــــــــــــــــــــ
سهراب مختاری
ـــــــــــــــــــــــ
راستش را بخواهید خیلی این موضوع برایم مهم نیست. یک گوشه دراز کشیدهام و همانقدر میبینم که آدمِ دراز کشیده میبیند و همانقدر میشنوم که گوشِ هوشم میشنود. افزون بر این چند ماه است که غروب است و چشم به راهِ شب هستم. برعکس همسلولیِ من یک مردِ بدقلق است که زمانی ناخدا بوده است. میتوانم فکرش را بخوانم. به نظرش وضعیت او شبیه یک رهسپار قطب است که حالا درمانده وسطِ راه یخ بسته است. رهاییِ او مسجل است. اگر دقیقتر بگویم، از پیش نجات یافته است. شرحش هم در داستانهای سفر به قطب آمده است. و حالا این سایهروشن پدیدار شده است: یقین دارد که رها خواهد شد. چه خودش بخواهد چه نخواهد، به دلیل شخصیتِ مهم و پیروزی بخشی که دارد، نجات خواهد یافت. اما این آرزوی خودش هم هست؟...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
سهراب مختاری
ـــــــــــــــــــــــ
راستش را بخواهید خیلی این موضوع برایم مهم نیست. یک گوشه دراز کشیدهام و همانقدر میبینم که آدمِ دراز کشیده میبیند و همانقدر میشنوم که گوشِ هوشم میشنود. افزون بر این چند ماه است که غروب است و چشم به راهِ شب هستم. برعکس همسلولیِ من یک مردِ بدقلق است که زمانی ناخدا بوده است. میتوانم فکرش را بخوانم. به نظرش وضعیت او شبیه یک رهسپار قطب است که حالا درمانده وسطِ راه یخ بسته است. رهاییِ او مسجل است. اگر دقیقتر بگویم، از پیش نجات یافته است. شرحش هم در داستانهای سفر به قطب آمده است. و حالا این سایهروشن پدیدار شده است: یقین دارد که رها خواهد شد. چه خودش بخواهد چه نخواهد، به دلیل شخصیتِ مهم و پیروزی بخشی که دارد، نجات خواهد یافت. اما این آرزوی خودش هم هست؟...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
قلبت همراه من است ــــــــــــــــــــــ
قلبت همراه من است (درون قلبم
میبرمش) هرگز بی قلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو میروی، عزیزم؛ و هر کار که کنم
کار توست، نازنینم)
نمیترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دلبندم) نمیخواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی، جهان واقعی من)
و تویی همهی معانی ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی؛ که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند)
و این آن شگفتی است که ستارهها را پریشان میکند
قلبت همراه من است (درون قلبم میبرمش)
ای. ای. کامینگز | سینا کمالآبادی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
قلبت همراه من است (درون قلبم
میبرمش) هرگز بی قلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو میروی، عزیزم؛ و هر کار که کنم
کار توست، نازنینم)
نمیترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دلبندم) نمیخواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی، جهان واقعی من)
و تویی همهی معانی ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی؛ که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند)
و این آن شگفتی است که ستارهها را پریشان میکند
قلبت همراه من است (درون قلبم میبرمش)
ای. ای. کامینگز | سینا کمالآبادی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
برابری زن و زمین ـــــــــــــــــــــــــــــ
محبوبه موسوی
ـــــــــــــــــــــــــ
نکتهٔ قابل توجه در داستان بلند «از زن تا زمین» نگاهی زنانه به طبیعت است نه صرفاً از دیدگاه احساسی بلکه از دیدگاه برابری ستم. در این کتاب دو موضوع بحران محیط زیست (ستم بر زمین) با ستم بر زنان به موازات هم پیش میرود تا خواننده را به یک نکته کانونی رهنمون شود. فمنیستهای بومگرا بر اساس نگاه جنسیتی به زمین، ظلم به زمین را با ظلم به زن در طول تاریخ همراه دیدهاند و بر این باورند که مردان همانطور که خود را مالک زنان خویش میدانستند و با آنها هر گونه که میخواستند رفتار میکردند، دربارهٔ زمین نیز نگرش و رفتار مشابهی داشتند. «در فرهنگ اکثر ملتهای جهان، از جمله در ادبیات فارسی، زمین زن و آسمان مرد دانسته شده است. فمنیستهای بوم گرا بر اساس این نگاه جنسیتی به زمین، ظلم به زمین را با ظلم به زن در طول تاریخ همراه دیدهاند.» داستان از زن تا زمین با گوشه چشمی به این نکته، به بررسی موضوع ستم بر زنان، کارگران و زمین، هر سه با هم، پرداخته است.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
محبوبه موسوی
ـــــــــــــــــــــــــ
نکتهٔ قابل توجه در داستان بلند «از زن تا زمین» نگاهی زنانه به طبیعت است نه صرفاً از دیدگاه احساسی بلکه از دیدگاه برابری ستم. در این کتاب دو موضوع بحران محیط زیست (ستم بر زمین) با ستم بر زنان به موازات هم پیش میرود تا خواننده را به یک نکته کانونی رهنمون شود. فمنیستهای بومگرا بر اساس نگاه جنسیتی به زمین، ظلم به زمین را با ظلم به زن در طول تاریخ همراه دیدهاند و بر این باورند که مردان همانطور که خود را مالک زنان خویش میدانستند و با آنها هر گونه که میخواستند رفتار میکردند، دربارهٔ زمین نیز نگرش و رفتار مشابهی داشتند. «در فرهنگ اکثر ملتهای جهان، از جمله در ادبیات فارسی، زمین زن و آسمان مرد دانسته شده است. فمنیستهای بوم گرا بر اساس این نگاه جنسیتی به زمین، ظلم به زمین را با ظلم به زن در طول تاریخ همراه دیدهاند.» داستان از زن تا زمین با گوشه چشمی به این نکته، به بررسی موضوع ستم بر زنان، کارگران و زمین، هر سه با هم، پرداخته است.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
دوستداشتنی و مانند زندگی ــــــــــــــــــــــ
چهرهای در پایان روز
گاهوارهای در برگهای مردهی روز
یک سبد باران برهنه
هر پرتو پنهانماندهی خورشید
هر سرچشمهی سرچشمهها در ژرفای آب
هر آیینهی آیینههای شکسته
چهرهای به حجم سکوت
سنگریزهای لابهلای دیگر سنگریزهها
برای برگها آخرین روشنای روز
چهرهای مانند تمامی چهرههای فراموششده.
پل الوار | مجتبی گلستانی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
چهرهای در پایان روز
گاهوارهای در برگهای مردهی روز
یک سبد باران برهنه
هر پرتو پنهانماندهی خورشید
هر سرچشمهی سرچشمهها در ژرفای آب
هر آیینهی آیینههای شکسته
چهرهای به حجم سکوت
سنگریزهای لابهلای دیگر سنگریزهها
برای برگها آخرین روشنای روز
چهرهای مانند تمامی چهرههای فراموششده.
پل الوار | مجتبی گلستانی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
خشونت و اختلال در ساختار هرم اجتماعی ـــــــــــــــــــــــــــــ
فریدون مجلسی
ـــــــــــــــــــــــــ
هرم اجتماعی که تدریجاً تشکیل میشود و رشد میکند و اعتبار مییابد، توقع دارد گزینشهای مسئولانه مدیریتی از میان نخبگان مجربی که مراحل رشد را در همان هرم پیمودهاند صورت گیرد، در حالی که تبعیضات ایدئولوژیک و رانتی، گماردن افراد را در جایگاههای مسئولیت، از وزارتخانه تا دانشگاه و از مدرسه تا مزرعه و از صنایع تا شهرداریها، به حلقه ایدئولوژیک درونی محدود میکند.
به عبارت دیگر مصالح ایدئولوژیک مروج سلطه تفکر یا عناصری با هویت تکواره میشود. یعنی هویتی که به گفتهٔ آمارتیا سن، جز آرمان ایدئولوژیک محدودِ مادی یا مذهبی خود، جهان را از منظری متکثر شامل هنرها و ادب و علوم و صنایع، نمینگرد. و این تکوارگی هویتی او را برای اعمال هرگونه خشونتی برای مشروع جلوه دادن عصبیت و هویت تکواره و قدسی خود آماده میکند.
چنین بود که استالینیسم شکل گرفت. بدینترتیب اشخاص بیسابقه و ناصالح در رأس اموری قرار میگیرند که با دلسرد کردن مرئوسین از کارایی سیستم میکاهند تا جایی که در شوروی با وجود روی کار آمدن نسل جدید بروکراسی اصلاح طلب مانند گورباچف و همراهانش، دیگر برای اصلاح امور و اصلاح هرم اجتماعی که مستلزم حمایت و مشارکت غیررانتی و غیرانحصاری و غیرایدئولوژیک است، بسیار دیر شده بود.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
فریدون مجلسی
ـــــــــــــــــــــــــ
هرم اجتماعی که تدریجاً تشکیل میشود و رشد میکند و اعتبار مییابد، توقع دارد گزینشهای مسئولانه مدیریتی از میان نخبگان مجربی که مراحل رشد را در همان هرم پیمودهاند صورت گیرد، در حالی که تبعیضات ایدئولوژیک و رانتی، گماردن افراد را در جایگاههای مسئولیت، از وزارتخانه تا دانشگاه و از مدرسه تا مزرعه و از صنایع تا شهرداریها، به حلقه ایدئولوژیک درونی محدود میکند.
به عبارت دیگر مصالح ایدئولوژیک مروج سلطه تفکر یا عناصری با هویت تکواره میشود. یعنی هویتی که به گفتهٔ آمارتیا سن، جز آرمان ایدئولوژیک محدودِ مادی یا مذهبی خود، جهان را از منظری متکثر شامل هنرها و ادب و علوم و صنایع، نمینگرد. و این تکوارگی هویتی او را برای اعمال هرگونه خشونتی برای مشروع جلوه دادن عصبیت و هویت تکواره و قدسی خود آماده میکند.
چنین بود که استالینیسم شکل گرفت. بدینترتیب اشخاص بیسابقه و ناصالح در رأس اموری قرار میگیرند که با دلسرد کردن مرئوسین از کارایی سیستم میکاهند تا جایی که در شوروی با وجود روی کار آمدن نسل جدید بروکراسی اصلاح طلب مانند گورباچف و همراهانش، دیگر برای اصلاح امور و اصلاح هرم اجتماعی که مستلزم حمایت و مشارکت غیررانتی و غیرانحصاری و غیرایدئولوژیک است، بسیار دیر شده بود.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
خواب نیمروز ــــــــــــــــــــــــ
نمیآید به گوش، پچپچ حشره یا زنبوری بهدزدیآمده
هر چه، خفته در زیر بیشههای بزرگ آفتابسوخته
جایی که شاخ و برگ درشت، نور را از غربال میگذراند
و مینشاند بر مخمل تیره و نرمِ خزههای زمردفام
نیمروز درخشان،
گنبد تاریک را حفاری میکند و پرسهزنان
روی پلکهای نیمبستهی رخوتزده از خوابم،
شبکهای سرخگون میسازد از هزاران پرتو گریزان
که پهن میشود و میگذرد از میان سایهی گرم.
دستهای شکننده از پروانههای پرشکوه در پروازند
به سوی تنزیب آتشی که پرتوها میبافند تاروپودش را،
سرمست از نور و عطر شیرهی گیاهان؛
آنگاه انگشتان لرزانم رشتهها را یکایک برمیگیرند
و چون شکارچی خوشآهنگی،
رویاهایم را به اسارت میگیرم
در زرینحلقههای این تور ظریفباف.
از مجموعهی رهاوردها
La sieste
Pas un seul bruit d’insecte ou d’abeille en maraude,
Tout dort sous les grands bois accablés de soleil
Où le feuillage épais tamise un jour pareil
Au velours sombre et doux des mousses d’émeraude.
Criblant le dôme obscur, Midi splendide y rôde
Et, sur mes cils mi-clos alanguis de sommeil,
De mille éclairs furtifs forme un réseau vermeil
Qui s’allonge et se croise à travers l’ombre chaude.
Vers la gaze de feu que trament les rayons,
Vole le frêle essaim des riches papillons
Qu’enivrent la lumière et le parfum des sèves ;
Alors mes doigts tremblants saisissent chaque fil,
Et dans les mailles d’or de ce filet subtil,
Chasseur harmonieux, j’emprisonne mes rêves.
ژوزه ــ ماریا دو اِردیا | سپهر یحیوی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
نمیآید به گوش، پچپچ حشره یا زنبوری بهدزدیآمده
هر چه، خفته در زیر بیشههای بزرگ آفتابسوخته
جایی که شاخ و برگ درشت، نور را از غربال میگذراند
و مینشاند بر مخمل تیره و نرمِ خزههای زمردفام
نیمروز درخشان،
گنبد تاریک را حفاری میکند و پرسهزنان
روی پلکهای نیمبستهی رخوتزده از خوابم،
شبکهای سرخگون میسازد از هزاران پرتو گریزان
که پهن میشود و میگذرد از میان سایهی گرم.
دستهای شکننده از پروانههای پرشکوه در پروازند
به سوی تنزیب آتشی که پرتوها میبافند تاروپودش را،
سرمست از نور و عطر شیرهی گیاهان؛
آنگاه انگشتان لرزانم رشتهها را یکایک برمیگیرند
و چون شکارچی خوشآهنگی،
رویاهایم را به اسارت میگیرم
در زرینحلقههای این تور ظریفباف.
از مجموعهی رهاوردها
La sieste
Pas un seul bruit d’insecte ou d’abeille en maraude,
Tout dort sous les grands bois accablés de soleil
Où le feuillage épais tamise un jour pareil
Au velours sombre et doux des mousses d’émeraude.
Criblant le dôme obscur, Midi splendide y rôde
Et, sur mes cils mi-clos alanguis de sommeil,
De mille éclairs furtifs forme un réseau vermeil
Qui s’allonge et se croise à travers l’ombre chaude.
Vers la gaze de feu que trament les rayons,
Vole le frêle essaim des riches papillons
Qu’enivrent la lumière et le parfum des sèves ;
Alors mes doigts tremblants saisissent chaque fil,
Et dans les mailles d’or de ce filet subtil,
Chasseur harmonieux, j’emprisonne mes rêves.
ژوزه ــ ماریا دو اِردیا | سپهر یحیوی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
اهمیت یارعلی بودن ـــــــــــــــــــــــــــــ
محبوبه موسوی
ـــــــــــــــــــــــــ
یارعلی داستان خوب را میشناخت و قدرش را میدانست و متنهای امروزیها را ــ اگر کوتاه بود ــ با دقت میخواند و اگر از چیزی حظ میبرد، بیپنهانکاریِ استادوارانهی مرسوم بیان میکرد و نکتهای را اگر صلاح میدانست که باید کم و زیاد شود، بیشائبه گوشزد میکرد. نویسندهای بود که در برج عاج نامرئی ننشست ولی تا قبل از رواج صفحات اجتماعی جز برای خوانندگان حرفهای داستان چندان شناخته شده نبود؛ انزوای او و بینیازیاش به جمعهای تأییدکنندهی دوستیابی دلیل آن بود. نسل جوانتر او را با بریدهنوشتههایش در فیسبوک و بعدتر، در کانال تلگرامیاش میشناسند. آخرینباری که دیدمش گفت سالهاست دیگر کتاب به ناشران نمیدهد؛ این جمله برای اغلب داستاننویسهایی، که خلوت را به جمعهای دوستیابی ترجیح میدهند تا قوام فکریشان لطمه نبیند، آشناست. جملهی مستتر در آن عبارت این است که دیگر کمتر ناشری پیدا میشود که توان و تخصص شناخت داستان تألیفی را داشته باشد و در نتیجه، جز رنج و سرکوفت چیزی نصیب نویسنده نمیکنند. گفت کتابهایش را خودش تکثیر میکند، همانجا در کافهاش میگذارد، بیمنت ناشر و ارشاد که همدستانه بر طرد نویسندهی منزوی دامن میزنند وکتابش را میدهد به هر کس که خواست بخواند. و متواضعانه اضافه کرد: اگر هم نخواند چیزی از او کم نخواهد شد.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
محبوبه موسوی
ـــــــــــــــــــــــــ
یارعلی داستان خوب را میشناخت و قدرش را میدانست و متنهای امروزیها را ــ اگر کوتاه بود ــ با دقت میخواند و اگر از چیزی حظ میبرد، بیپنهانکاریِ استادوارانهی مرسوم بیان میکرد و نکتهای را اگر صلاح میدانست که باید کم و زیاد شود، بیشائبه گوشزد میکرد. نویسندهای بود که در برج عاج نامرئی ننشست ولی تا قبل از رواج صفحات اجتماعی جز برای خوانندگان حرفهای داستان چندان شناخته شده نبود؛ انزوای او و بینیازیاش به جمعهای تأییدکنندهی دوستیابی دلیل آن بود. نسل جوانتر او را با بریدهنوشتههایش در فیسبوک و بعدتر، در کانال تلگرامیاش میشناسند. آخرینباری که دیدمش گفت سالهاست دیگر کتاب به ناشران نمیدهد؛ این جمله برای اغلب داستاننویسهایی، که خلوت را به جمعهای دوستیابی ترجیح میدهند تا قوام فکریشان لطمه نبیند، آشناست. جملهی مستتر در آن عبارت این است که دیگر کمتر ناشری پیدا میشود که توان و تخصص شناخت داستان تألیفی را داشته باشد و در نتیجه، جز رنج و سرکوفت چیزی نصیب نویسنده نمیکنند. گفت کتابهایش را خودش تکثیر میکند، همانجا در کافهاش میگذارد، بیمنت ناشر و ارشاد که همدستانه بر طرد نویسندهی منزوی دامن میزنند وکتابش را میدهد به هر کس که خواست بخواند. و متواضعانه اضافه کرد: اگر هم نخواند چیزی از او کم نخواهد شد.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
ققنس ــــــــــــــــــــــــ
ققنس یعنی زوج، آدم و حوا، که هست و نیست نخستین
من به راهت آخرینم:
آخرین بهار، آخرین برف،
نبرد آخرین برای آن که نمیرم
و اینک ما، پستتر و برتر از همیشه،
در آتش عذاب ما همه چیز هست:
میوهٔ کاج و شاخهٔ تاک
ولی نیز گلهایی تندتر از آب،
لجن و شبنم
شعله در زیر پای ما است
شعله تاج ما است
در زیر پای ما حشرهها، پرندگان و آدمیزادگان
پرواز خواهند کرد
کسانی که میپرند خواهند نشست
آسمان روشن است و زمین تیره
اما دود به آسمان برمیخیزد
آسمان همهٔ آتشهای خود را از دست داده است،
شعله به روی زمین مانده است.
شعله ابر دل است و همهٔ شاخههای خون
او آهنگ ما را زمزمه میکند
شعله بخار زمستانمان را ناپدید میسازد
شبانه و منفور، غم شعلهور شد
خاکسترها شادمانه و زیبا گل دادند
ما همیشه به شامگاه پشت میکنیم
همهچیز سپیدهفام است
از دفتر «ققنس»
پل الوار | محمدتقی غیاثی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
ققنس یعنی زوج، آدم و حوا، که هست و نیست نخستین
من به راهت آخرینم:
آخرین بهار، آخرین برف،
نبرد آخرین برای آن که نمیرم
و اینک ما، پستتر و برتر از همیشه،
در آتش عذاب ما همه چیز هست:
میوهٔ کاج و شاخهٔ تاک
ولی نیز گلهایی تندتر از آب،
لجن و شبنم
شعله در زیر پای ما است
شعله تاج ما است
در زیر پای ما حشرهها، پرندگان و آدمیزادگان
پرواز خواهند کرد
کسانی که میپرند خواهند نشست
آسمان روشن است و زمین تیره
اما دود به آسمان برمیخیزد
آسمان همهٔ آتشهای خود را از دست داده است،
شعله به روی زمین مانده است.
شعله ابر دل است و همهٔ شاخههای خون
او آهنگ ما را زمزمه میکند
شعله بخار زمستانمان را ناپدید میسازد
شبانه و منفور، غم شعلهور شد
خاکسترها شادمانه و زیبا گل دادند
ما همیشه به شامگاه پشت میکنیم
همهچیز سپیدهفام است
از دفتر «ققنس»
پل الوار | محمدتقی غیاثی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
ریشه را بزن ـــــــــــــــــــــــــــــ
علی صدر
ـــــــــــــ
این ادعا که فردی صادق نیست، خائن است، رادیکال است، خبیث و بدذات یا نادان و حسود است اتهاماتیست به سادگی قابلِ اطلاق و به دشواری قابل دفاع. به علاوه، نیات و انگیزههای شخصیِ متهم به چنین صفاتی، به طور خودکار، در خصوصِ هر نوع کنشِ اجتماعی زیر پرسشِ جدی کشیده میشود. مخاطبان خواهند پرسید چرا آدمی متهم به خیانتکاری در صدد دفاع از ایدهایست یا آدمی متهم به نژادپرستی در تلاش برای انتقاد از طرزفکری؟ بسیار پیش از آنکه حقیقتا از خود بپرسند آن اتهامات از اساس موضوعیت دارد یا نه. و نیز نباید فراموش کرد احساسات و عواطف برانگیخته و داغ، نقشی بزرگ در قضاوت نهاییِ ما دارند، بسیار بیش از منطق و استدلال خنثی و سرد. حرف درست و مستدل ــ که به صورت کلیشهای فرض میکنیم سرآخر مقبولیت خواهد یافت ــ از دهانِ آدمی متهم به نادرستی پذیرفته نخواهد شد به خصوص اگر گوینده به صفتی متهم باشد که در زمانهی خود انگِ بزرگیست...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
علی صدر
ـــــــــــــ
این ادعا که فردی صادق نیست، خائن است، رادیکال است، خبیث و بدذات یا نادان و حسود است اتهاماتیست به سادگی قابلِ اطلاق و به دشواری قابل دفاع. به علاوه، نیات و انگیزههای شخصیِ متهم به چنین صفاتی، به طور خودکار، در خصوصِ هر نوع کنشِ اجتماعی زیر پرسشِ جدی کشیده میشود. مخاطبان خواهند پرسید چرا آدمی متهم به خیانتکاری در صدد دفاع از ایدهایست یا آدمی متهم به نژادپرستی در تلاش برای انتقاد از طرزفکری؟ بسیار پیش از آنکه حقیقتا از خود بپرسند آن اتهامات از اساس موضوعیت دارد یا نه. و نیز نباید فراموش کرد احساسات و عواطف برانگیخته و داغ، نقشی بزرگ در قضاوت نهاییِ ما دارند، بسیار بیش از منطق و استدلال خنثی و سرد. حرف درست و مستدل ــ که به صورت کلیشهای فرض میکنیم سرآخر مقبولیت خواهد یافت ــ از دهانِ آدمی متهم به نادرستی پذیرفته نخواهد شد به خصوص اگر گوینده به صفتی متهم باشد که در زمانهی خود انگِ بزرگیست...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
مقرّب بودن غریبه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقرّبه گفت:
مقرّب بودن غریبه
خره هم گفت:
خر بودن هم خریبه
مقرّب بالا انداخت بالهاشو:
اینکه معنا نداره
خره گفت:
تازهش هم
اگه غریبِ شما معنا داره،
خریب از هر چی غریب غریبتره
مقرّب پاشو کوبید رو زمین که: «غریب، اِه!»
خره گفت:
خودتونین «غریبه»!
بعدشم پر زد و رفت.
از دفتر «پُشته»
Être ange c’est étrange ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Être Ange
C’est Étrange
Dit l’Ange
Être Âne
C’est étrâne
Dit l’Âne
Cela ne veut rien dire
Dit l’Ange en haussant les ailes
Pourtant
Si étrange veut dire quelque chose
étrâne est plus étrange qu’étrange
dit l’Âne
Étrange est!
Dit l’Ange en tapant du pied
Étranger vous-même
Dit l’Âne
Et il s’envole.
Recueil: “Fatras”
ژاک پِرِهور | ایلیا نیک
◄ کلیک کنید: نکاتی دربارهٔ این شعر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
مقرّبه گفت:
مقرّب بودن غریبه
خره هم گفت:
خر بودن هم خریبه
مقرّب بالا انداخت بالهاشو:
اینکه معنا نداره
خره گفت:
تازهش هم
اگه غریبِ شما معنا داره،
خریب از هر چی غریب غریبتره
مقرّب پاشو کوبید رو زمین که: «غریب، اِه!»
خره گفت:
خودتونین «غریبه»!
بعدشم پر زد و رفت.
از دفتر «پُشته»
Être ange c’est étrange ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Être Ange
C’est Étrange
Dit l’Ange
Être Âne
C’est étrâne
Dit l’Âne
Cela ne veut rien dire
Dit l’Ange en haussant les ailes
Pourtant
Si étrange veut dire quelque chose
étrâne est plus étrange qu’étrange
dit l’Âne
Étrange est!
Dit l’Ange en tapant du pied
Étranger vous-même
Dit l’Âne
Et il s’envole.
Recueil: “Fatras”
ژاک پِرِهور | ایلیا نیک
◄ کلیک کنید: نکاتی دربارهٔ این شعر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
یون فوسه و دمیان سرلز ـــــــــــــــــــــــــــــ
وازریک درساهاکیان
ــــــــــــــــــــــــــــ
یون فوسه (Jon Fosse) نویسندۀ نروژی که اخیراً جایزۀ نوبل ادبی را دریافت کرد، سال ۱۹۵۹ به دنیا آمده و آثار بسیاری را در گونههای مختلف (شعر، داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و نقد ادبی) نوشته است که تعدادی از آنها هم در سالهای گذشته به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند.
دمیان سرلز (Damion Searls) نویسنده و مترجم آمریکایی است که از زبانهای آلمانی، فرانسوی، نروژی و هلندی به انگلیسی ترجمه میکند. او آثاری از مارسل پروست، توماس مان، راینر ماریا ریلکه، روبرت والزر، پیتر هانتکه و یون فوسه را به انگلیسی ترجمه کرده است. ترجمۀ او از جلد ششم و هفتم «هفتگانۀ» فوسه در سال ۲۰۲۲ نامزد جایزۀ بوکر بینالمللی بود. گفتگوی زیر به همین مناسبت انجام گرفته است.
میخواهم از شما دو نفر بپرسم «هفتگانه» چطور ساخته و پرداخته شد ــ ابتدا هستۀ اصلی آن به زبان اصلی و بعد ترجمهاش به انگلیسی.
فوسه: بعد از پانزده سالی که فقط نمایشنامه مینوشتم، حس کردم از این کار خسته شدهام و خواستم برگردم به جایی که شروع کرده بودم، که رماننویسی بود، و البته بیشتر هم رمانهای کوتاه، و شعر. به جای سطرهای کوتاه و شور و هیجان خاص نمایشنامه، دلم خواست جملههای بلند بنویسم، تا هر لحظه از داستان، تمام و کمال پدید آید و پرورده شود، به عبارت دیگر، خواستم به شیوهای بنویسم که خودم آن را «نثر آهسته» نامیدهام...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
وازریک درساهاکیان
ــــــــــــــــــــــــــــ
یون فوسه (Jon Fosse) نویسندۀ نروژی که اخیراً جایزۀ نوبل ادبی را دریافت کرد، سال ۱۹۵۹ به دنیا آمده و آثار بسیاری را در گونههای مختلف (شعر، داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و نقد ادبی) نوشته است که تعدادی از آنها هم در سالهای گذشته به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند.
دمیان سرلز (Damion Searls) نویسنده و مترجم آمریکایی است که از زبانهای آلمانی، فرانسوی، نروژی و هلندی به انگلیسی ترجمه میکند. او آثاری از مارسل پروست، توماس مان، راینر ماریا ریلکه، روبرت والزر، پیتر هانتکه و یون فوسه را به انگلیسی ترجمه کرده است. ترجمۀ او از جلد ششم و هفتم «هفتگانۀ» فوسه در سال ۲۰۲۲ نامزد جایزۀ بوکر بینالمللی بود. گفتگوی زیر به همین مناسبت انجام گرفته است.
میخواهم از شما دو نفر بپرسم «هفتگانه» چطور ساخته و پرداخته شد ــ ابتدا هستۀ اصلی آن به زبان اصلی و بعد ترجمهاش به انگلیسی.
فوسه: بعد از پانزده سالی که فقط نمایشنامه مینوشتم، حس کردم از این کار خسته شدهام و خواستم برگردم به جایی که شروع کرده بودم، که رماننویسی بود، و البته بیشتر هم رمانهای کوتاه، و شعر. به جای سطرهای کوتاه و شور و هیجان خاص نمایشنامه، دلم خواست جملههای بلند بنویسم، تا هر لحظه از داستان، تمام و کمال پدید آید و پرورده شود، به عبارت دیگر، خواستم به شیوهای بنویسم که خودم آن را «نثر آهسته» نامیدهام...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
مکان ــــــــــــــــــــــــــــــ
تو نباید فقط برای رسیدن به جایی
از خانه بیرون بزنی، بلکه از طریق نگاه کردن هم میشود
باید ببینی چیزی برای دیدن نیست،
تا بگذاری همه چیز به شکل سابقش بماند
جایش است، وقتش است
تا برای پسفردا، چیزی باقی بگذاری.
پس امروز باید کاری کنی.
کاری برای فناپذیری.
هرمان د کونینک | مؤدب میرعلایی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
تو نباید فقط برای رسیدن به جایی
از خانه بیرون بزنی، بلکه از طریق نگاه کردن هم میشود
باید ببینی چیزی برای دیدن نیست،
تا بگذاری همه چیز به شکل سابقش بماند
جایش است، وقتش است
تا برای پسفردا، چیزی باقی بگذاری.
پس امروز باید کاری کنی.
کاری برای فناپذیری.
هرمان د کونینک | مؤدب میرعلایی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
آنکه واپسین سخن میگوید ـــــــــــــــــــــــــــــ
سهراب مختاری
ـــــــــــــــــــــــ
شب است، اما، در شب، هنوز چشمهایی است،ــ چشمها؟ ــ، به جای بینایی جای زخمهاست، فرامیخوانند، برمیانگیزند، به نحوی که باید بدان پاسخ گفت: میآیم، با جوانهٔ سخت در قلب میآیم. آمدن به کجا؟ آمدن، شاید به هیچجا، تنها آنجا که ــ در زنجیرهٔ شکافها و ترکهای مردن ــ نورِ مدام (که روشنایی نمیدهد) افسون میکند. در پارهصخرههای مرگ. نه تنها یک درز یا ترک، بلکه یک زنجیرهٔ ــ مجموعهٔ ــ ناتمام از شکافها، آن چیزی که گشوده میشود و گشوده نمیشود یا همیشه پیش از آنکه گشوده شود، بسته میشود، و نه دهان گشودگیِ پرتگاه که در خلاء عظیم و کاوشناپذیرش جز فرو لغزیدن راهی نباشد، بلکه بیشتر آن شکاف و پرتگاهِ باریک، که احاطهٔ تنگِ آن، چون باریکهٔ ناکامی ما را هنگام ورود به ناممکن گیر میاندازد، بی آنکه اجازه دهد با حرکتِ یک سقوطِ آزاد، حتی اگر بیپایان بپاید، فرو افتیم: این هم مردن است شاید، جوانهٔ سخت در قلبِ مردن، شاهدی بی شاهد، که سلان به آن یک صدا بخشیده است، بدانگونه که آن را با صداهای در شب پرورده، پیوند داده است، در جایی که هیچ صدایی دیگر نیست، بلکه تنها یک خشخشِ آخر (دیرهنگام)، غریبه با وقت، هدیهای به فکرهایت.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
سهراب مختاری
ـــــــــــــــــــــــ
شب است، اما، در شب، هنوز چشمهایی است،ــ چشمها؟ ــ، به جای بینایی جای زخمهاست، فرامیخوانند، برمیانگیزند، به نحوی که باید بدان پاسخ گفت: میآیم، با جوانهٔ سخت در قلب میآیم. آمدن به کجا؟ آمدن، شاید به هیچجا، تنها آنجا که ــ در زنجیرهٔ شکافها و ترکهای مردن ــ نورِ مدام (که روشنایی نمیدهد) افسون میکند. در پارهصخرههای مرگ. نه تنها یک درز یا ترک، بلکه یک زنجیرهٔ ــ مجموعهٔ ــ ناتمام از شکافها، آن چیزی که گشوده میشود و گشوده نمیشود یا همیشه پیش از آنکه گشوده شود، بسته میشود، و نه دهان گشودگیِ پرتگاه که در خلاء عظیم و کاوشناپذیرش جز فرو لغزیدن راهی نباشد، بلکه بیشتر آن شکاف و پرتگاهِ باریک، که احاطهٔ تنگِ آن، چون باریکهٔ ناکامی ما را هنگام ورود به ناممکن گیر میاندازد، بی آنکه اجازه دهد با حرکتِ یک سقوطِ آزاد، حتی اگر بیپایان بپاید، فرو افتیم: این هم مردن است شاید، جوانهٔ سخت در قلبِ مردن، شاهدی بی شاهد، که سلان به آن یک صدا بخشیده است، بدانگونه که آن را با صداهای در شب پرورده، پیوند داده است، در جایی که هیچ صدایی دیگر نیست، بلکه تنها یک خشخشِ آخر (دیرهنگام)، غریبه با وقت، هدیهای به فکرهایت.
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
زیباست دیدنِ ــــــــــــــــــــــــــــــ
دیدن سرخوشی کسی
هنگام قدمزدن پس از بندآمدن باران.
جدیت مرد جوانی
هنگام حرف زدن از دلدارش.
قوها، در پرواز.
خواندن بیباکی
از مردمک چشم کسانی که
دوستشان میداریم.
و تاج به هر سو گستردهی
تک درختی رها.
راینر مالکوفسکی | علی عبداللهی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
دیدن سرخوشی کسی
هنگام قدمزدن پس از بندآمدن باران.
جدیت مرد جوانی
هنگام حرف زدن از دلدارش.
قوها، در پرواز.
خواندن بیباکی
از مردمک چشم کسانی که
دوستشان میداریم.
و تاج به هر سو گستردهی
تک درختی رها.
راینر مالکوفسکی | علی عبداللهی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.
■ B A R U
لطفاً وارد نشوید ـــــــــــــــــــــــــــــ
نگین کیانفر
ـــــــــــــــــــــــ
دانشکدهٔ سینما و تئاتر در مقایسه با بدنهٔ دانشگاه هنر فضای بسیار بازتری داشت و دانشگاه هنر در مقایسه با دانشگاههای دیگر. اینجا برای خودش جزیرهای بود، اما نه جدا از بدنهٔ جامعه و با این تفاوت که در این جزیره احترام به دانشجو و حریم خصوصیاش پیشفرضی بود که مسئولان دانشکده، دهقانپور و عادل و، حتی خود دانشجویان، با چنگ و دندان ایجاد و حفظ کرده بودند و مقابل فشارهای بیرونی از طرف انجمن اسلامی دانشگاه، ریاست دانشگاه، سعید کشن فلاح و وزارت علوم هرکدام به روشی استقامت میکردند. حمید دهقانپور، رئیس دانشکده، با تجربهٔ کار در ادارات دولتی به آن سمت گمارده شده بود و محافظهکاری سنتیاش در ریخت و ظاهرش هم به چشم میآمد. نه بین دانشجویان محبوبیتی داشت و نه میان استادان، اما با اینکه اخمو و عنق بنظر میرسید، در حفظ آن تعادل مؤثر بود. مدیر گروه سینما، شهاب عادل، هم خلق خوشی نداشت. گرچه ظاهرش آراسته و شق و رق و ریشش تراشیده بود، اما سینه را جلو میداد و با فصاحتی خشک و با فاصله و سین و سینهایی کشیده شرایط و قوانین را گوشزد میکرد. عادل اخم و تخم میکرد اما ماسک داشت، سختگیریاش ژست بود. بهقول دخترها پشت ستارهٔ حلبیاش قلبی از طلا داشت...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
نگین کیانفر
ـــــــــــــــــــــــ
دانشکدهٔ سینما و تئاتر در مقایسه با بدنهٔ دانشگاه هنر فضای بسیار بازتری داشت و دانشگاه هنر در مقایسه با دانشگاههای دیگر. اینجا برای خودش جزیرهای بود، اما نه جدا از بدنهٔ جامعه و با این تفاوت که در این جزیره احترام به دانشجو و حریم خصوصیاش پیشفرضی بود که مسئولان دانشکده، دهقانپور و عادل و، حتی خود دانشجویان، با چنگ و دندان ایجاد و حفظ کرده بودند و مقابل فشارهای بیرونی از طرف انجمن اسلامی دانشگاه، ریاست دانشگاه، سعید کشن فلاح و وزارت علوم هرکدام به روشی استقامت میکردند. حمید دهقانپور، رئیس دانشکده، با تجربهٔ کار در ادارات دولتی به آن سمت گمارده شده بود و محافظهکاری سنتیاش در ریخت و ظاهرش هم به چشم میآمد. نه بین دانشجویان محبوبیتی داشت و نه میان استادان، اما با اینکه اخمو و عنق بنظر میرسید، در حفظ آن تعادل مؤثر بود. مدیر گروه سینما، شهاب عادل، هم خلق خوشی نداشت. گرچه ظاهرش آراسته و شق و رق و ریشش تراشیده بود، اما سینه را جلو میداد و با فصاحتی خشک و با فاصله و سین و سینهایی کشیده شرایط و قوانین را گوشزد میکرد. عادل اخم و تخم میکرد اما ماسک داشت، سختگیریاش ژست بود. بهقول دخترها پشت ستارهٔ حلبیاش قلبی از طلا داشت...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
گفتگو ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرسشگرانه به من مینگرد
انگار میگوید چرا سکوت میکنی؟
به راستی برای چه سکوت میکنم؟
و بهدنبال پاسخی میگردم
از چهرهاش رو بر میگردانم
به دیوار و از دیوار به پنجره
از پنجره به دستهایم بر زانوانم
و دوباره باز به چهرهاش
هنوز به من نگاه میکند
سکوت را در اتاقش میشنوم
دلم میخواهد بگویم که
از برای خود سکوت میکنم چرا که نمیدانم
او کیست.
روتخر کوپلاند | شهلا اسماعیلزاده
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
پرسشگرانه به من مینگرد
انگار میگوید چرا سکوت میکنی؟
به راستی برای چه سکوت میکنم؟
و بهدنبال پاسخی میگردم
از چهرهاش رو بر میگردانم
به دیوار و از دیوار به پنجره
از پنجره به دستهایم بر زانوانم
و دوباره باز به چهرهاش
هنوز به من نگاه میکند
سکوت را در اتاقش میشنوم
دلم میخواهد بگویم که
از برای خود سکوت میکنم چرا که نمیدانم
او کیست.
روتخر کوپلاند | شهلا اسماعیلزاده
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
درخت بخشنده ـــــــــــــــــــــــــــــ
[یادنگاشتی برای پوری سلطانی، شهریور ۱۳۱۰ ــ آبان ۱۳۹۴]
فرشته مولوی
ــــــــــــــــــــ
به گمانم سال ۵۵ بود که برای نخستین بار خانم پوری سلطانی را دیدم. تازه از درس و دانشگاهی که جز دلزدگی چیزی برایم نداشت، رها شده بودم. پس از پنج سال کار در اینجا و آنجا که آخرین و بهترینش گروه پژوهشهای شهری سازمان برنامه بود، به این یقین رسیده بودم که هم از کارمند شدن بیزارم، هم جز نوشتن و پژوهش و ترجمه و ویرایش کار دیگری را دوست ندارم، هم برای فروکش کردن درد و غم نان باید کاری کنم. خبر رسید که مرکز خدمات کتابداری کارشناس استخدام میکند. هر قدر اهل کتاب بودم، از عالم کتابداری و کتابخانه هیچ نمیدانستم. تنها چیزی که میدانستم این بود که اگر نویسندهای چون بورخس خیال میکند بهشت به کتابخانه میماند، پس کتابخانه میتواند بهشت باشد. پس از آزمون نوشتاری نوبت مصاحبه بود. نگران نادانیام در زمینۀ کتابداری نبودم، چون قرار بر آموزش ما پس از استخدام بود. با این همه جستهگریخته شنیده بودم که رئیس گروه علمی سختگیر است و کار مصاحبه را شوخی نخواهد گرفت...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
[یادنگاشتی برای پوری سلطانی، شهریور ۱۳۱۰ ــ آبان ۱۳۹۴]
فرشته مولوی
ــــــــــــــــــــ
به گمانم سال ۵۵ بود که برای نخستین بار خانم پوری سلطانی را دیدم. تازه از درس و دانشگاهی که جز دلزدگی چیزی برایم نداشت، رها شده بودم. پس از پنج سال کار در اینجا و آنجا که آخرین و بهترینش گروه پژوهشهای شهری سازمان برنامه بود، به این یقین رسیده بودم که هم از کارمند شدن بیزارم، هم جز نوشتن و پژوهش و ترجمه و ویرایش کار دیگری را دوست ندارم، هم برای فروکش کردن درد و غم نان باید کاری کنم. خبر رسید که مرکز خدمات کتابداری کارشناس استخدام میکند. هر قدر اهل کتاب بودم، از عالم کتابداری و کتابخانه هیچ نمیدانستم. تنها چیزی که میدانستم این بود که اگر نویسندهای چون بورخس خیال میکند بهشت به کتابخانه میماند، پس کتابخانه میتواند بهشت باشد. پس از آزمون نوشتاری نوبت مصاحبه بود. نگران نادانیام در زمینۀ کتابداری نبودم، چون قرار بر آموزش ما پس از استخدام بود. با این همه جستهگریخته شنیده بودم که رئیس گروه علمی سختگیر است و کار مصاحبه را شوخی نخواهد گرفت...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram
زمستان ــــــــــــــــــــــــــــ
يخها آب شدند و حظى نبرديم
آن سوى سكوت زمستان
صداى چرخها دوباره به گوش میرسد.
روح را حاجت به بهار نيست
دردا و دريغا از زمستان.
غمم در زمستان يگانه بود …
و ناگاه تجلى تصويرى نو
روح آدمى، همان تختهيخ شناور
كه از پرتو نور گداخته مىشود.
مهم نيست آلالههاى زرد در دشتها شكفتهاند!
مهم نيست گلبرگها برفريزهها را روفتهاند!
براى روحِ بهانهجو بسى ارزشمندترند
يخهايى كه چون رويا گوييا هرگز نبودهاند…
Каток растаял… Не услада
За зимней тишью стук колес.
Душе весеннего не надо
И жалко зимнего до слез.
Зимою грусть была едина…
Вдруг новый образ встанет… Чей?
Душа людская — та же льдина
И так же тает от лучей
Пусть в желтых лютиках пригорок!
Пусть смел снежинку лепесток!
– Душе капризной странно дорог
Как сон растаявший каток…
مارینا تسوتایوا | نرگس سنائی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
يخها آب شدند و حظى نبرديم
آن سوى سكوت زمستان
صداى چرخها دوباره به گوش میرسد.
روح را حاجت به بهار نيست
دردا و دريغا از زمستان.
غمم در زمستان يگانه بود …
و ناگاه تجلى تصويرى نو
روح آدمى، همان تختهيخ شناور
كه از پرتو نور گداخته مىشود.
مهم نيست آلالههاى زرد در دشتها شكفتهاند!
مهم نيست گلبرگها برفريزهها را روفتهاند!
براى روحِ بهانهجو بسى ارزشمندترند
يخهايى كه چون رويا گوييا هرگز نبودهاند…
Каток растаял… Не услада
За зимней тишью стук колес.
Душе весеннего не надо
И жалко зимнего до слез.
Зимою грусть была едина…
Вдруг новый образ встанет… Чей?
Душа людская — та же льдина
И так же тает от лучей
Пусть в желтых лютиках пригорок!
Пусть смел снежинку лепесток!
– Душе капризной странно дорог
Как сон растаявший каток…
مارینا تسوتایوا | نرگس سنائی
◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.
■ B A R U
داستان هفت خاج رستم ـــــــــــــــــــ
ـــــــــــ با صدای یارعلی پورمقدم
هفت خاج رستم داستان کوتاهی از یارعلی پورمقدم [۱۴۰۱-۱۳۳۰] است که در دفتر نهم بارو منتشر کرد. نویسنده این داستان کوتاه را با صدای خودش اجرا کرده و در اختیار تحریریهٔ بارو گذاشته بود. این اجرا در زادروزِ فردوسی به یاد او بازنشر میشود. بهپیوست میتوانید دانلود کنید و بشنوید.
■ Telegram | Instagram | X
ـــــــــــ با صدای یارعلی پورمقدم
هفت خاج رستم داستان کوتاهی از یارعلی پورمقدم [۱۴۰۱-۱۳۳۰] است که در دفتر نهم بارو منتشر کرد. نویسنده این داستان کوتاه را با صدای خودش اجرا کرده و در اختیار تحریریهٔ بارو گذاشته بود. این اجرا در زادروزِ فردوسی به یاد او بازنشر میشود. بهپیوست میتوانید دانلود کنید و بشنوید.
■ Telegram | Instagram | X
Telegram
attach 📎