Telegram Web Link
اگر گذشته‌ تان را با خود حمل کنید
پیر می‌شوید و هر روز پیرتر هم خواهید شد !
و اگر مدام به آن فکر کنید ،
تلخ‌تر و تلخ‌تر خواهد شد
اگر گذشته را به یاد آورید
و مدام برای آن اشک بریزید،
هر لحظه بر دوش شما
سنگین و سنگین‌تر می‌شود...
اما اگر گذشته را
چراغ راه آینده قرار دهید
و از آن بیاموزید و
آموخته‌ تان را بکار بندید،
آن سنگینی از دوش شما
برداشته خواهد شد
و گذشته شما را رها میکند...

@Bo0k_Cafe  📗
من نیمه‌ی دوم زندگی‌ام را
در شکستن سنگ‌ها
نفوذ در دیوارها
فرو شکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده‌ام

که در نیمه‌ی اول زندگی
به دست خود
میان خویشتن و نور نهاده‌ام...!


✍🏻 #‌اکتاویو_پاز

@Bo0k_Cafe  📗
ملت ها اینگونه تباه شدند:
نخست حافظه شان را از آنها دزدیدند
کتاب‌هایشان را تباه کردند
و در آخر تیر خلاص را به آن‌ها زدند
و تاریخ و فرهنگشان را به سخره گرفتند...


✍🏻 #میلان_کوندرا

@Bo0k_Cafe  📗
آن ها که کتاب نمیخوانند،
عمر کوتاه تری دارند،
و آن ها که میخوانند،
هر بار با قهرمان قصه،
وارد ماجرایی جدید میشوند
و هزاران بار عمر میکنند...

@Bo0k_Cafe  📗
زیاد در خاطرات دیگران کنجاوی نکنید
زیرا در خاطرات هر شخص
چیزهایی هست که حتی می‌ترسد
آنها را برای خودش آشکار کند ...


✍🏻 #داستایوفسکی

@Bo0k_Cafe  📗
Sometimes it takes the
worst pain to bring about the best change

گاهی اوقات باید بدترین دردها رو بکشی
تا بهترین تغییر رو تجربه کنی


@Bo0k_Cafe  📗
جاده‌ای که انسان
برای خروج از غم و اندوه
در آن سفر می‌کند
هرگز مستقیم نیست...
روزهای خوب و روزهای بد وجود دارند
اگر امروز یک روز بد است،
مثل پیچ جاده، باید از آن عبور کرد
و به سلامت به مقصد رسید...


✍🏻 #جوجو_مویز

@Bo0k_Cafe  📗
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می‌گذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می‌کنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.»

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ...

@Bo0k_Cafe  📗
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما برای یادگیری به دنیا آمده‌ایم و جهان، معلم ماست. وقتی در درسی مردود می‌شویم باید دوباره ثبت نام کنیم... و دوباره! ... تا درس امروز را نیاموزیم به کلاس بالاتر نمی‌رویم.

اگر در حال تجربه درسی تکراری هستيد، مشکل در درون شماست! اگر با هر مرد يا زنی آشنا می‌شويد خصوصیت مشخص و تکراری دارد يا اتفاق‌های مشابه می‌افتد؛ مشکل را درون خود جستجو کنيد! تا شما تغيير نکنيد، سر همين کلاس هستيد!


✍🏻 #اندرو_متيوس

@Bo0k_Cafe  📗
من نیمه‌ی دوم زندگی‌ام را
در شکستن سنگ‌ها
نفوذ در دیوارها
فرو شکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده‌ام

که در نیمه‌ی اول زندگی
به دست خود
میان خویشتن و نور نهاده‌ام...!


✍🏻 #‌اکتاویو_پاز

@Bo0k_Cafe  📘
نمی خواهم بیندیشم!
می اندیشم که نمیخواهم بیندیشم
نباید بیندیشم که نمیخواهم بیندیشم
زیرا این همچنان یک اندیشه است
آیا هرگز پایانی بر آن نیست؟


✍🏻 #ژان_پل_سارتر

@Bo0k_Cafe  📘
کتاب وقتی باز است،
ذهنی است که حرف می‌زند.
وقتی بسته است،
دوستی است به‌ انتظار.
وقتی فراموش می‌شود، جانی‌است که می‌بخشاید،
وقتی نابود شود،
دلی است که می‌گرید...


@Bo0k_Cafe  📗
یک جرعه کتاب ☕️

گیله مرد: آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛ چرا که فاصلهٔ زیادی از مدرک تا درک وجود دارد. مدرکی که درک بالاتری به‌ ارمغان نیاورد، کاغذ پاره‌ای بیشتر نیست. مهم‌ترین نشانهٔ درک بالاتر تواضع بیشتر است.

📘 گیله مرد
✍🏻 #بزرگ_علوی

@Bo0k_Cafe  📘
یک جرعه کتاب ☕️

گفتم: بالاخره که فراموشش میکنی. روزگار همینطور نمی ماند. نفس عمیقی کشید و گفت: یاد بعضی آدم ها هیچ وقت تمامی ندارد؛ با این که نیستند، با این که رفته اند، ولی هیچ وقت خاطره شان تمام نمی شود. گفتم: ولی همین که نیستند کم کم همه چیز تمام می شود. لبخندی زد و گفت: بودن بعضی از آدم ها، تازه از نبودنشان شروع می شود...

📗 بعد از ابر
✍🏻 #بابک_زمانی

@Bo0k_Cafe  📗
از جنگل یه صدایی میومد
رفتم تا به صدا نزدیک تر شدم
از دور سوفیا رو دیدم
داشت زمین و میکند
نزدیک شدم بهش گفتم سوفی چیکار میکنی؟
گفت:
دارم برای خودم و خودت و این بشریت قبر میکنم!

📗 هیچکسان
✍🏻 کاربر انجمن نود و هشتیا #Sober

@Bo0k_Cafe  📗
زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد. ساده‌ها سطحی نیستند. خرید چند سیب ترش می‌تواند به عمق فلسفه‌ی ملاصدرا باشد.
مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمی‌کنیم؛ مشکل ما این است که همانقدر که ویران می‌کنیم نمی‌سازیم؛
همانقدر که کهنه می‌کنیم تازگی نمی‌بخشیم؛ همانقدر که دور می‌شویم باز نمی‌گردیم.


✍🏻 #نادر_ابراهیمی

@Bo0k_Cafe  📗
یک جرعه کتاب ☕️

کاش یک تکه سنگ بودم. یک تکه چوب. مشتی خاک. کاش سپور بودم. یک نانوا. یک خیاط. دست فروش. دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسی کنار خیابون.
کاش کسی بودم که تو رو نمیشناخت. کاش دلم از سنگ بود. کاش اصلا" دل نداشتم. کاش اصلا" نبودم. کاش نبودی. کاش میشد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد.

آخ...! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه،کاش دست هایت بودم. کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم. نه؛کاش ریه هات بودم تا نفس ات در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی!!

📗 روی ماه خداوند را ببوس
✍🏻 #مصطفی_مستور

@Bo0k_Cafe  📗
استاد محمود دولت آبادی که رمان هایش حداقل به ۱۱ زبان زنده ترجمه شده و جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه یکی از جوایزی است که دریافت کرده دارای مدرک تحصیلی سیکل است!

شعور و فهم به مدرک تحصیلی نیست...


@Bo0k_Cafe  📘
برخی زندگی نميكنند
مسابقه ی دو گذاشته اند
ميخواهند به هدفی كه
در افق دوردست دارند برسند
در حالی كه نفسشان به شماره
افتاده، ميدوند و زيبایی های
پيرامون خود را نميبينند!


✍🏻 #جين_وبستر

@Bo0k_Cafe  📗
روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود بیمار شد، و شوهرش که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده میکرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دستپاچگی و خجالت نمی‌دانست دستهایش را کجا بگذارد، که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن!

زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد، ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر مرد را بغل کرد و کم‌کم اشک از چشمانش سرازیر شد. به نیمه راه رسیده بودند که زن گفت به خانه برگرد! شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده‌ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم دیگر درد نمیکند. شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نشد که گفتن همان جمله ساده "مرا بغل کن”، چقدر احساس خوشبختی در قلب زن بوجود آورده بود که باعث شده بود در همان مسیر کوتاه، جسمش آرام گیرد.

عشق چنان عظیم است که در تصور من و تو نمی‌گنجد. فاصله ابراز عشق هم چندان دور نیست، فقط از قلب تا زبان است، و کافی است که حرف‌های دلت را بیان کنی، آنوقت خواهی دید که اوضاع فرق خواهد کرد …

@Bo0k_Cafe  📗
2025/07/03 14:42:48
Back to Top
HTML Embed Code: