«دختریست وطنم»
نمیتوانم تاریخی را دوست بدارم
که تنها
بوی پیکر و گیسوی سوختهی زن از آن بیاید.
نمیتوانم آینهای را دوست بدارم
که در برابرش بایستم
و تنها کلکسیونِ خون و خشم را در آن نظاره کنم.
نمیتوانم آن پدری را دوست بدارم
که روزگارش در گذشتههایش سپری میشود
در گذشتههایش زندگی میکند و
در گذشتههایش میمیرد.
نه، هرگز نمیتوانم
در توانم نیست.
من موطنِ خویش را باز یافتهام اکنون،
وطنم دختری ست.
وطنِ من
نه آن وطنِ کهنه و خشمناک شماست.
میگویید آب؟
که گواراترین آب در دیدگانِ او جاری ست.
از بیشه زاران سبز و کوههای چشمنواز میگویید؟
که در قامت و در شانههایش
که در گردن و در سینههایش
هستند اینان همه.
نه هرگز
هرگز نمیتوانم در وطنِ پیردلِ شما
روزگار به سر برم.
من به رنگین کمانِ پُر تلألؤِ وطنم
به قامتِ رعنای آن دخترک میروم،
به آن سحرگاهی
که بتوانم در آن سر بر بالین بگذارم
رؤیاهایم را در خواب ببینم
در آنجا که آسوده بتوانم
بنویسم و بخوانم
و در کرانههای پر از آرامشش گام بگذارم.
میخواهم در وطنم
در آغوشِ آن دخترک
آسوده دراز کشم
و به تماشای بارش برف بنشینم و
رقصِ پروانه.
می خواهم دوست داشتن را تجربه کنم
لمسش کنم
ببویماش.
میخواهم به درونِ پیلهی محبت بر گردم
همان جا زندگی کنم و همان جا بمیرم.
دیگر چشمِ دیدنِ آن همه خنجرهای کشیده بر گلو را ندارم
چشم دیدنِ آن گردابِ خشم را ندارم
چشم دیدنِ آن قصههای دروغینی
که تمام عمر
چشمهایم را بسته بود را ندارم؛
همانها که احساس را پوچ کرده بودند و
قلب را تهی.
مگر چه میخواهم از وطن؟
جز لقمهای نان و خیالی آسوده
چه میخواهم؟
جز تکهای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد
جز پنجرهای که رو به عشق و آزادی گشوده شود.
مگر چه خواستم از وطن که از من دریغش کردند؟
همین بود
که شبیخون زدم
دیوارهای پولادیاش را شکستم و
از آن به در شدم.
آه ای میهنِ مغموم
وطنِ افتاده از پا
بدرود
بدرود
وطنم، وطن تازهی من
چو آفتاب سر میزند
و من و او با هم
چونان دو پرسش نر و ماده
گشنه و تشنه
بالاتر از هر حرف و حدیث،
چونان باد و
چونان بوران
بی خیال از جغرافیای حرام و
تاریخ ترس،
دوشادوش هم
با شانهای افراشته و صورتهای بالا گرفته
به باغ آرزوها میرویم؛
به باغی که
نه خزان دارد
نه تباهی...
شیرکوه بی کس
نمیتوانم تاریخی را دوست بدارم
که تنها
بوی پیکر و گیسوی سوختهی زن از آن بیاید.
نمیتوانم آینهای را دوست بدارم
که در برابرش بایستم
و تنها کلکسیونِ خون و خشم را در آن نظاره کنم.
نمیتوانم آن پدری را دوست بدارم
که روزگارش در گذشتههایش سپری میشود
در گذشتههایش زندگی میکند و
در گذشتههایش میمیرد.
نه، هرگز نمیتوانم
در توانم نیست.
من موطنِ خویش را باز یافتهام اکنون،
وطنم دختری ست.
وطنِ من
نه آن وطنِ کهنه و خشمناک شماست.
میگویید آب؟
که گواراترین آب در دیدگانِ او جاری ست.
از بیشه زاران سبز و کوههای چشمنواز میگویید؟
که در قامت و در شانههایش
که در گردن و در سینههایش
هستند اینان همه.
نه هرگز
هرگز نمیتوانم در وطنِ پیردلِ شما
روزگار به سر برم.
من به رنگین کمانِ پُر تلألؤِ وطنم
به قامتِ رعنای آن دخترک میروم،
به آن سحرگاهی
که بتوانم در آن سر بر بالین بگذارم
رؤیاهایم را در خواب ببینم
در آنجا که آسوده بتوانم
بنویسم و بخوانم
و در کرانههای پر از آرامشش گام بگذارم.
میخواهم در وطنم
در آغوشِ آن دخترک
آسوده دراز کشم
و به تماشای بارش برف بنشینم و
رقصِ پروانه.
می خواهم دوست داشتن را تجربه کنم
لمسش کنم
ببویماش.
میخواهم به درونِ پیلهی محبت بر گردم
همان جا زندگی کنم و همان جا بمیرم.
دیگر چشمِ دیدنِ آن همه خنجرهای کشیده بر گلو را ندارم
چشم دیدنِ آن گردابِ خشم را ندارم
چشم دیدنِ آن قصههای دروغینی
که تمام عمر
چشمهایم را بسته بود را ندارم؛
همانها که احساس را پوچ کرده بودند و
قلب را تهی.
مگر چه میخواهم از وطن؟
جز لقمهای نان و خیالی آسوده
چه میخواهم؟
جز تکهای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد
جز پنجرهای که رو به عشق و آزادی گشوده شود.
مگر چه خواستم از وطن که از من دریغش کردند؟
همین بود
که شبیخون زدم
دیوارهای پولادیاش را شکستم و
از آن به در شدم.
آه ای میهنِ مغموم
وطنِ افتاده از پا
بدرود
بدرود
وطنم، وطن تازهی من
چو آفتاب سر میزند
و من و او با هم
چونان دو پرسش نر و ماده
گشنه و تشنه
بالاتر از هر حرف و حدیث،
چونان باد و
چونان بوران
بی خیال از جغرافیای حرام و
تاریخ ترس،
دوشادوش هم
با شانهای افراشته و صورتهای بالا گرفته
به باغ آرزوها میرویم؛
به باغی که
نه خزان دارد
نه تباهی...
شیرکوه بی کس
👏1
یاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبان
بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود - ( حافظ )
امیرخانی ۸۹
#غلام_حسین_امیرخانی
#نستعلیق_معاصر
#نستعلیق
بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود - ( حافظ )
امیرخانی ۸۹
#غلام_حسین_امیرخانی
#نستعلیق_معاصر
#نستعلیق
👏3
🎨 با هم نگاهی بیندازیم به نقاشی های دیواریِ سه بُعدی و آنامورفیک آقای «لئون کیهر» هنرمند هلندی که با پرسپکتیو و خطای دید باعث میشوند که بیننده گمان کند سطح تخت خیابان، دیوار، جعبه و... یک سطح سه بُعدی است.
🎨 Murals and Street Arts by Urban Dutch Artist "Leon Keer"
🎨 Murals and Street Arts by Urban Dutch Artist "Leon Keer"
👏2❤1😍1
"مادر و کودک"،
اواخر قرن 19
مجسمه ساز / فردیناندو ویچی
(1875-1945)
سنگ مرمر
45.5×31×32 سانتی متر
موزه هنر یاروسلاول
این مجسمه ساز ایتالیایی چندین اثر از سنگ مرمر با عناوین «مادر و فرزند» خلق کرده است. این مجسمه ها، به عنوان یک قاعده، ترکیب مشابهی دارند: یک کودک گردن مادرش را در آغوش می گیرد، و زنی با لبخند به نوزادش نگاه می کند.
فردیناندو ویچی در طول زندگی خود در آلمان، فرانسه، انگلستان، هند و دو قاره آمریکا کار کرد. سبک هنرمند به آثار رمانتیک محدود نمی شد: مشتریان او هم از آثار پرتره و هم از مجسمه های کلاسیک او استقبال می کردند. او تصاویری از سه رئیس جمهور آمریکا ویلیام مک کینلی، تئودور روزولت و ویلیام تافت خلق کرده است .
اواخر قرن 19
مجسمه ساز / فردیناندو ویچی
(1875-1945)
سنگ مرمر
45.5×31×32 سانتی متر
موزه هنر یاروسلاول
این مجسمه ساز ایتالیایی چندین اثر از سنگ مرمر با عناوین «مادر و فرزند» خلق کرده است. این مجسمه ها، به عنوان یک قاعده، ترکیب مشابهی دارند: یک کودک گردن مادرش را در آغوش می گیرد، و زنی با لبخند به نوزادش نگاه می کند.
فردیناندو ویچی در طول زندگی خود در آلمان، فرانسه، انگلستان، هند و دو قاره آمریکا کار کرد. سبک هنرمند به آثار رمانتیک محدود نمی شد: مشتریان او هم از آثار پرتره و هم از مجسمه های کلاسیک او استقبال می کردند. او تصاویری از سه رئیس جمهور آمریکا ویلیام مک کینلی، تئودور روزولت و ویلیام تافت خلق کرده است .
👏2❤1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جَم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر ازان یار سفر کرده پیامی داری
خال سر سبز تو خوش دانه ی عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز درین شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
#حافظ
جَم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر ازان یار سفر کرده پیامی داری
خال سر سبز تو خوش دانه ی عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز درین شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
#حافظ
🤗1
جواهرات طلای اتروسکها
اتروسکها تأثیر قابل توجهی بر شکلگیری جمهوری روم و توسعه فرهنگ لاتین داشتند. رومیها از آنها مسابقات ارابهرانی، پوشاک و سنتهای فرهنگی را به ارث بردند. به نوبه خود، هنر استادان اتروسکی تحت تأثیر فرهنگ باستانی یونان شکل گرفت.
آثار صنعتگران اتروسکی با دقت بالا، هماهنگی و حس سبک شناخته میشدند. مهارت بالا و ارزش هنری از ویژگیهای جواهرات اتروسکی بود. آنها به تمام تکنیکهای هنر جواهرسازی مانند ضربهکاری، آهنگری، فلیگران و حکاکی مسلط بودند.
اشیای هنری، لباسهای غنی، عناصر تجمل، جشنها و سرگرمیها و همچنین مشارکت زنان اتروسکی در جشنها در کنار مردان، نخبگان اتروسکی را متمایز میکرد. بر اساس نقاشیهای دیواری حفظ شده در مقبرههای اتروسکی، این زنان بسیار مجلل بودند.
یافتههای باستانشناسی نشان میدهد که اتروسکها از اشیای تجملی استفاده میکردند که توسط تاجران فینیقی از سراسر جهان آورده شده بود. در میان زیورآلات به دست آمده، بیشتر آثار دنیوی هستند تا مذهبی.
اتروسکها تأثیر قابل توجهی بر شکلگیری جمهوری روم و توسعه فرهنگ لاتین داشتند. رومیها از آنها مسابقات ارابهرانی، پوشاک و سنتهای فرهنگی را به ارث بردند. به نوبه خود، هنر استادان اتروسکی تحت تأثیر فرهنگ باستانی یونان شکل گرفت.
آثار صنعتگران اتروسکی با دقت بالا، هماهنگی و حس سبک شناخته میشدند. مهارت بالا و ارزش هنری از ویژگیهای جواهرات اتروسکی بود. آنها به تمام تکنیکهای هنر جواهرسازی مانند ضربهکاری، آهنگری، فلیگران و حکاکی مسلط بودند.
اشیای هنری، لباسهای غنی، عناصر تجمل، جشنها و سرگرمیها و همچنین مشارکت زنان اتروسکی در جشنها در کنار مردان، نخبگان اتروسکی را متمایز میکرد. بر اساس نقاشیهای دیواری حفظ شده در مقبرههای اتروسکی، این زنان بسیار مجلل بودند.
یافتههای باستانشناسی نشان میدهد که اتروسکها از اشیای تجملی استفاده میکردند که توسط تاجران فینیقی از سراسر جهان آورده شده بود. در میان زیورآلات به دست آمده، بیشتر آثار دنیوی هستند تا مذهبی.
❤2
