این نقاشی
از ادوارد مونک (Edvard Munch)، یکی از شاعرانهترین و درعینحال تلخترین آثار اوست ، اثری که در سکوتش، صدای گذرِ عمر و حسِ فاصلهی میان انسانها را فریاد میزند.
در این صحنه، سه دختر بر روی پلی ایستادهاند و به آب زیر پایشان مینگرند. پشت سرشان، خانهای سفید در آرامشِ غروب تابستانی فرو رفته است.
اما چیزی در فضا، در آن سکوتِ درخشان و رنگهای ناهماهنگ، ناآرام است.
مونک، با ضربهقلمهای موجدار و رنگهای عاطفیاش، نه یک منظرهی واقعی، بلکه درون انسان را نقاشی کرده است.
سه دختر بر پل، در واقع سه چهره از یک
روحاند شاید سه مرحلهی زندگی: معصومیت، و اندوه.
در آثار مونک، پل همیشه نشانهی گذار است: از کودکی به بلوغ، از زندگی به تنهایی، از نور به سایه.
و در این تابلو، همهچیز در آستانه است نگاهی به پایین، شاید به بازتابِ خویش در آب، شاید به اعماقِ ناخودآگاه.
این نقاشی، همانند بیشتر آثار مونک، لحظهای است میان رؤیا و بیداری،
جایی که زمان از حرکت بازمیماند، و دلِ انسان، بر لبهی پلِ هستی، درنگ میکند.
از ادوارد مونک (Edvard Munch)، یکی از شاعرانهترین و درعینحال تلخترین آثار اوست ، اثری که در سکوتش، صدای گذرِ عمر و حسِ فاصلهی میان انسانها را فریاد میزند.
در این صحنه، سه دختر بر روی پلی ایستادهاند و به آب زیر پایشان مینگرند. پشت سرشان، خانهای سفید در آرامشِ غروب تابستانی فرو رفته است.
اما چیزی در فضا، در آن سکوتِ درخشان و رنگهای ناهماهنگ، ناآرام است.
مونک، با ضربهقلمهای موجدار و رنگهای عاطفیاش، نه یک منظرهی واقعی، بلکه درون انسان را نقاشی کرده است.
سه دختر بر پل، در واقع سه چهره از یک
روحاند شاید سه مرحلهی زندگی: معصومیت، و اندوه.
در آثار مونک، پل همیشه نشانهی گذار است: از کودکی به بلوغ، از زندگی به تنهایی، از نور به سایه.
و در این تابلو، همهچیز در آستانه است نگاهی به پایین، شاید به بازتابِ خویش در آب، شاید به اعماقِ ناخودآگاه.
این نقاشی، همانند بیشتر آثار مونک، لحظهای است میان رؤیا و بیداری،
جایی که زمان از حرکت بازمیماند، و دلِ انسان، بر لبهی پلِ هستی، درنگ میکند.
❤3👏2
در آغوشِ این درّۀ دیرسال
بر این صخرۀ خامُشِ کور و کر
درختِ تکافتادۀ کوهبید
برآورده مغرور، بر اَبر، سر
فرو برده در سینۀ تنگِ سنگ
پیِ جُستنِ زندگی ریشهها
نه از تیشۀ تیزِ برقش هراس
نه از خشمِ طوفانش اندیشهها
در آنجا که اَبری نباریده است
در آنجا که نگذشته یک رهگذار
درختِ تک افتادۀ کوهبید
سرودِ حیات است سبز و بلند
شکفته چنین بر لبِ کوهسار!
"شفیعی کدکنی" (م. سرشک)
بر این صخرۀ خامُشِ کور و کر
درختِ تکافتادۀ کوهبید
برآورده مغرور، بر اَبر، سر
فرو برده در سینۀ تنگِ سنگ
پیِ جُستنِ زندگی ریشهها
نه از تیشۀ تیزِ برقش هراس
نه از خشمِ طوفانش اندیشهها
در آنجا که اَبری نباریده است
در آنجا که نگذشته یک رهگذار
درختِ تک افتادۀ کوهبید
سرودِ حیات است سبز و بلند
شکفته چنین بر لبِ کوهسار!
"شفیعی کدکنی" (م. سرشک)
👏3
و أَمَّا الخريف
فليس سوى خُلْوة للتأمُّل
في ما تساقط من عمرنا.
«پاییز اما چیزی نیست
جز خلوتی برای تعمق در آنچه
از عمرمان فرو افتاد.»
#محمود_درویش
فليس سوى خُلْوة للتأمُّل
في ما تساقط من عمرنا.
«پاییز اما چیزی نیست
جز خلوتی برای تعمق در آنچه
از عمرمان فرو افتاد.»
#محمود_درویش
❤4
آنچه ما را به نابودى خواهند كشاند از اين قرار است:
سياست بدون شرافت،
لذت بدون وجدان،
علم بدون انسانيت،
و تجارت بدون اخلاق !
#ماهاتما_گاندی
سياست بدون شرافت،
لذت بدون وجدان،
علم بدون انسانيت،
و تجارت بدون اخلاق !
#ماهاتما_گاندی
💯1
جوان که بودم از مردم چیزی میخواستم که نمی توانستند بدهند : دوستیِ پیوسته، عاطفه مدام. حال یاد گرفتهام از آنان چیزی بخواهم کمتر از آنچه میتوانند بدهند: همنشینیِ بیکلام...
✍🏻 #آلبر_کامو
✍🏻 #آلبر_کامو
💔2
ولی بی شک در زندگی هر کدام از ما لحظههایی هست که ترجیح میدهیم فراموششان کنیم و همینطور لحظههایی که با مرور مداومشان میخواهیم زنده و تازه نگهشان داریم.
مرگِ من / لیزا تاتل
🍁🍂
@Bolbolibargegoli1397
مرگِ من / لیزا تاتل
🍁🍂
@Bolbolibargegoli1397
❤3