Telegram Web Link
شبی را با من ای ماهِ سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

- شهریار
@bookismine
Forwarded from آنچه میماند.
یه روزی که خوشحال تر بودم،
میام مینویسم: این نیز بگذرد.
چه غریب ماندی ای دل!
نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری

غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گرانی نتوان كشيد باری

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستاره‌ای است باری

دل من! چه حيف بودی،
كه چنين ز كار ماندی
چه هنر به كار بندم؟
كه نماند وقت كاری

نرسيد آن كه ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای اميد خون شو، كه فرو خليد خاری

سحرم كشيده خنجر كه:
چرا شبت نكشته‌ست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری

‌- هوشنگ ابتهاج
امشب.
عرفان طهماسبی.
تو نه غمی ببارمت
نه نامه‌ای بخوانمت...
- کیست این من ؟
این منِ با من زِ من بیگانه تر
ابن منِ من من کنِ از من کمی دیوانہ تر ؟

-مولانا
مردم شهري که
همه در آن میلنگند
به کسي که
راست راه میرود
میخندند ..

- چارلی چاپلین
‏"گاهی هیچ اختلال روانی‌ای در کار نیست، فقط پول نداریم.
‏و همین بی‌پولیه که ما رو وادار می‌کنه چیزهایی رو تحمل کنیم که روان‌مون رو فرسوده می‌کنه، مثل ادامه‌ دادن یه ازدواج ناموفق، تحمل کردن یه کارفرمای بی‌رحم، زندگی در محله‌ای ویران و موندن در یه ساختمان دلگیر.
‏این است حقیقتِ عریان."

روانشناس روانی
شما می‌تونی با من همدردی بکنی،
می‌تونی بفهمی من چمه،
می‌تونی زبونی با من همدردی بکنی،
ولی حسش نمی‌تونی بکنی...
شما رنج خودتو داری، من رنج خودمو دارم، 
من می‌فهمم شما چته، شما می‌فهمی من چمه،
اما؛
حسش نمی‌تونی بکنی.

طعم گیلاس/عباس کیارستمی.
نمی‌دانم اگر موسیقی و چای و قهوه را نداشتم، اگر با نور و با گیاه و با کتاب خوشحال نمی‌شدم، اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم، برای دلخوشی در خالی‌ترین حالات ممکن جهانم، به کدامین اتفاق چنگ می‌زدم، و کدامین دلخوشی کوچک را در آغوش می‌کشیدم، تا به خودم بقبولانم که زندگی هنوز هم زیباست ...
مشکلِ ما این است که همان‌قدر که ویران می‌کنیم، نمی‌سازیم؛ همان‌قدر که کُهنه می‌کنیم، تازگی نمی‌بخشیم؛ همان‌قدر که دور می‌شویم، باز نمی‌گردیم؛ همان‌قدر که آلوده می‌کنیم، پاک نمی‌کنیم؛ همان‌قدر که تعهّدات و پیمان‌های نخستین خود را فراموش می‌کنیم، آن‌ها را به‌یاد نمی‌آوریم؛ همان‌قدر که از رونق می‌اندازیم، رونق نمی‌بخشیم. مشکل این است که از همهٔ رؤیاهای خوشِ آغازْ دور می‌شویم و این دورشدن به معنای قبولِ سُلطهٔ بی‌رحمانهٔ زمان است. بر سر قول‌وقرارهای نخستین نماندن، باورِ پیرشدگی روح است و خواجگی عاطفه.


-نادرابراهیمی
جمعه
فرهاد مهرداد
جمعه ها به جای بارون خون میچکه!
برای تو عزیزم که جمعه غمگینی داشتی"
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای اون دختری که..
روزمون مبارک/*🪽
2025/10/20 05:16:44
Back to Top
HTML Embed Code: