خشم میتواند به عمل تبدیل شود. ناراحتی میتواند به پذیرش ختم شود. گناه میتواند به تغییر منتهی شود و هیجان میتواند باعث انگیزه شود. زندگی بهمعنای کنترل احساساتمان نیست. این کار غیرممکن است. چه بخواهیم چه نخواهیم، احساسات میآیند و میروند. زندگی هدایت احساسات است.
📕 شاد بودن کافی نیست
✍️ #مارک_منسن
@CafeZhaw ☕️
📕 شاد بودن کافی نیست
✍️ #مارک_منسن
@CafeZhaw ☕️
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر ان شیشه بدانیم که هست
نه دران وقت که افتاد شکست
✍🏻 اقبال لاهوری
@CafeZhaw ☕️
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر ان شیشه بدانیم که هست
نه دران وقت که افتاد شکست
✍🏻 اقبال لاهوری
@CafeZhaw ☕️
از فراز قلم
درست از سمت چپ انگشتان دست راستم
که مصمم به هم پیچیده
به سایهی پرواز قلم
بر سپیدی قلهی کاغذ مینگریستم
این مجموعه
دست در دست هم نهاده
و عزم جزم کردهبود
تا شاید
چندخطی از نگارهی بیرنگ و لعاب قدیمی
نوشته بر دیوار دل را باز نویسد
آمیزهای فروزان
با شمایل شب
یا ترکیبی تاریک
با ردای روشنایی ...
قلمم آرام بر بستر رود خاطره شناور بود
که به نام تو رسید ...
نمیدانم چه میشود ...
اما میدانم
هر بار میخواهم تو را باز بنویسم
لنگان میشود
منقطع و ناشیانه مینویسد
رود خاطرات خروشان میشود
کودک میشود
با مدادی در دست بر پهنهی سپید دیوار
و ترسیم خطوط کج و نامفهوم ...
من به تجربه
هر بار
قلم را بیشتر میفشرم
او نیز لجبازی کرده
سر باز میزند
باز میفشرم
و او شاکی و نالان اثر میگذارد
قلم را میفشرم
تا شبی شاید
کاوشگری شیدا
با تخمین مسیر ناپیدای خطوط
گمانهای زند بر خط سیر خاطرات ...
قلم را سخت میفشرم
تا یادگار ماند به جا
باشد که شاید شبی صیادی منتظر،
تور بگشاید
دُر بیابد
و رها کند
این خاطرات را از بند ...
✍🏻 رضا روشنایی
@CafeZhaw ☕️
درست از سمت چپ انگشتان دست راستم
که مصمم به هم پیچیده
به سایهی پرواز قلم
بر سپیدی قلهی کاغذ مینگریستم
این مجموعه
دست در دست هم نهاده
و عزم جزم کردهبود
تا شاید
چندخطی از نگارهی بیرنگ و لعاب قدیمی
نوشته بر دیوار دل را باز نویسد
آمیزهای فروزان
با شمایل شب
یا ترکیبی تاریک
با ردای روشنایی ...
قلمم آرام بر بستر رود خاطره شناور بود
که به نام تو رسید ...
نمیدانم چه میشود ...
اما میدانم
هر بار میخواهم تو را باز بنویسم
لنگان میشود
منقطع و ناشیانه مینویسد
رود خاطرات خروشان میشود
کودک میشود
با مدادی در دست بر پهنهی سپید دیوار
و ترسیم خطوط کج و نامفهوم ...
من به تجربه
هر بار
قلم را بیشتر میفشرم
او نیز لجبازی کرده
سر باز میزند
باز میفشرم
و او شاکی و نالان اثر میگذارد
قلم را میفشرم
تا شبی شاید
کاوشگری شیدا
با تخمین مسیر ناپیدای خطوط
گمانهای زند بر خط سیر خاطرات ...
قلم را سخت میفشرم
تا یادگار ماند به جا
باشد که شاید شبی صیادی منتظر،
تور بگشاید
دُر بیابد
و رها کند
این خاطرات را از بند ...
✍🏻 رضا روشنایی
@CafeZhaw ☕️
در لحظهای خاص از درد هیچکس نمیتواند کاری
برای آدمی انجام دهد. ورنج همیشه تنهاست
✍🏻 آلبر کامو
@CafeZhaw ☕️
برای آدمی انجام دهد. ورنج همیشه تنهاست
✍🏻 آلبر کامو
@CafeZhaw ☕️
گاهى در سوگوارى گذشته گیر مىکنیم، زیرا آن را بىقید و شرط محکوم کردهایم. برنگشتهایم که قسمتهاى خوب آن تجربه را بازیابیم و شیرینى آن را بچشیم.
📕 کتاب:چگونه به اینجا رسیدیم
✍🏻 اثر: #باربارادی_آنجلیس
@CafeZhaw 📚
📕 کتاب:چگونه به اینجا رسیدیم
✍🏻 اثر: #باربارادی_آنجلیس
@CafeZhaw 📚
هرکجا رفتی
به بهانه ی عشق، پشت سر تو آمدم...
"من" تنها ماند در قصه ی ما...
اول توسط تو
و سپس توسط خودم...
✍🏻 ترانه حنیفی
@CafeZhaw ☕️
به بهانه ی عشق، پشت سر تو آمدم...
"من" تنها ماند در قصه ی ما...
اول توسط تو
و سپس توسط خودم...
✍🏻 ترانه حنیفی
@CafeZhaw ☕️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خوشبختی تو زندگی، بیشتر از این که به شرایط بیرونی ربط داشته باشه، به دل خود آدم بستگی داره؛ ساده زندگی کن و به دل آروم برس
@CafeZhaw ☕️
@CafeZhaw ☕️
روزى زنبور و مار با هم بحث میکردند. مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناک من میمیرن، نه بخاطر نيشم! مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و به زنبور گفت: من چوپان را نيش مىزنم اما تو بالاى سرش سر و صدا کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور بالای سرش پرواز کرد.
چوپان گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد و خوب شد.
مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند: اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد! چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت! از ضمادی استفاده نکرد و چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!
خيلى از مشكلات هم همين هستند؛ و آدمها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. همه چى بر میگرده به برداشت ما از زندگى. برای همين بهتره ديدگاهمان رو مثبت كنيم "مواظب تلقين های زندگی باشیم!
@CafeZhaw ☕️
مار چوپان را نيش زد و زنبور بالای سرش پرواز کرد.
چوپان گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد و خوب شد.
مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند: اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد! چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت! از ضمادی استفاده نکرد و چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!
خيلى از مشكلات هم همين هستند؛ و آدمها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. همه چى بر میگرده به برداشت ما از زندگى. برای همين بهتره ديدگاهمان رو مثبت كنيم "مواظب تلقين های زندگی باشیم!
@CafeZhaw ☕️
همهی ما در خراب کردن زندگی خود، متخصص هستیم.
خودمان را به وضعی میرسانیم
که هیچکس نمیتواند
راهی پیش پایمان بگذارد!
آن وقت نه راه پس داریم
نه راه پیش
✍🏻 ناتالیا گینزبورگ
@CafeZhaw ☕️
خودمان را به وضعی میرسانیم
که هیچکس نمیتواند
راهی پیش پایمان بگذارد!
آن وقت نه راه پس داریم
نه راه پیش
✍🏻 ناتالیا گینزبورگ
@CafeZhaw ☕️
عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته است
زلف وا کردهای و شانه به سر میخواهی...
✍🏻 پوریا شیرانی
@CafeZhaw ☕️
زلف وا کردهای و شانه به سر میخواهی...
✍🏻 پوریا شیرانی
@CafeZhaw ☕️
📕 مجموعه آثار داستایفسکی
1. قمار باز
2. برادران کارامازوف
3. ابله
4. شب های روشن
5. جنایت و مکافات
6. یادداشت های زیر زمینی
7. همزاد
8. خاطرات خانه اموات
9. تمساح
10. خانم صاحبخانه
@CafeZhaw ☕️
1. قمار باز
2. برادران کارامازوف
3. ابله
4. شب های روشن
5. جنایت و مکافات
6. یادداشت های زیر زمینی
7. همزاد
8. خاطرات خانه اموات
9. تمساح
10. خانم صاحبخانه
@CafeZhaw ☕️
دوستم داری....
میدانم باز دوست دارم
که بپرسم گاهی
دوست دارم که بدانم
امروز...
مثل دیروز مرا میخواهی؟!
✍🏻 محمدعلی بهمنی
@CafeZhaw ☕️
میدانم باز دوست دارم
که بپرسم گاهی
دوست دارم که بدانم
امروز...
مثل دیروز مرا میخواهی؟!
✍🏻 محمدعلی بهمنی
@CafeZhaw ☕️
با هم عبور خواهیم کرد
از دردها و بحرانها.
با هم عبور خواهیم کرد
از تغییراتی که لازم است انجام دهیم.
با هم گذر خواهیم کرد از هر لحظه این
زندگی غیرقابل پیش بینی.
✍🏻 پونه مقیمی
@CafeZhaw ☕️
از دردها و بحرانها.
با هم عبور خواهیم کرد
از تغییراتی که لازم است انجام دهیم.
با هم گذر خواهیم کرد از هر لحظه این
زندگی غیرقابل پیش بینی.
✍🏻 پونه مقیمی
@CafeZhaw ☕️
در میان آذرخش و تندر و طوفان
که همه سیماچهها را شست
از تبارِ استقامت، قامتِ مردی
مانده بر جا در دلِ میدان
زیر این باران رگباران.
آه ای تنهاترین تنها!
که همه یاران تو را بدرود کردند و
به راهِ خویشتن رفتند
عقدههاشان را عقیده نام دادند و
ز «ما»ها سوی «من» رفتند.
من به آوازِ تو میاندیشم از راهت نمیپرسم
که به ترکستان رَوَد یا کعبه یا جای دگر، ای مرد!
و سلامت میکنم همراهِ میثاقِ کبوترها
از میان حلقهٔ این چاهِ وَیْل و درد.
ای دلِ قرن! ای دلیر! ای گُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیرِ این هفت آسمان، پُرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟
✍🏻 محمدرضا شفیعی کدکنی
@CafeZhaw ☕️
که همه سیماچهها را شست
از تبارِ استقامت، قامتِ مردی
مانده بر جا در دلِ میدان
زیر این باران رگباران.
آه ای تنهاترین تنها!
که همه یاران تو را بدرود کردند و
به راهِ خویشتن رفتند
عقدههاشان را عقیده نام دادند و
ز «ما»ها سوی «من» رفتند.
من به آوازِ تو میاندیشم از راهت نمیپرسم
که به ترکستان رَوَد یا کعبه یا جای دگر، ای مرد!
و سلامت میکنم همراهِ میثاقِ کبوترها
از میان حلقهٔ این چاهِ وَیْل و درد.
ای دلِ قرن! ای دلیر! ای گُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیرِ این هفت آسمان، پُرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟
✍🏻 محمدرضا شفیعی کدکنی
@CafeZhaw ☕️