سلامممم😍
این یک نمونه پست از مجموعهՏᗯᗴᗴT𑁍❁ 𑁍❁ᕼᗴᗩᖇT هست👻
تو مجموعه ما :
- کانال مخصوص لیتلا🧚🏻‍♀️👼🏻
- کانال اس امی🌷
- کانال پارتنریابی😉
- گپی که همه چی آزاده ولی ناراحت کردن بقیه🤨
- گیفت ها و فیلم های جذاب😍
- والپیپر ها و عکس پروفایل کاملا متفاوت🦋
- مطالب آموزشی که از سایت های معتبر ترجمه شدن📑
- تست های معتبر با ترجمه هاشون📚
- بهترین pdf های رمان های اس امی📓
- معرفی فیلم های جذاب📽🎞
و کلی چیز های دیگه که باعث میشه مجموعمون خاص بشه🥳
لطفا ازمون حمایت کنید😊

آیدی کانال محافظ :


@Sweet_hc_mohafez
‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍

#پارت_اول :


(𝑒𝑛𝑎)


با همون کابوس همیشگیم از خواب بیدار شدم.....جالبی این کابوس اینه که هیچوقت یادم نمیاد که دقیقا چه چیزی و دیده بود ولی آخرش و میدونم که یک حالت نرمال از روال زندگیم بوده.
دقیقا چی باعث میشه که روال عادی زندگیم باعث ترسم بشه بصورتی که از خواب بیدار بشم و از ترس دهنم خشک بشه؟!
انقدر اذیتم کرده که دلم نمیخواد بهش فکرکنم.
گوشیم و از میز بغل تخت خوابم برمیدارم و بهش نگاه میکنم.....بازم چهار صبح؟!
تقریبا دوماه شده که حال و روز زندیگم عجیب شده ، فکرکنم از همون روزی که شروع کردم پس از سال ها رمانی و نوشتن....چون یکی از ترس هایی که بعدا دلیلش و فهمیدم همین بود ، بعد از همون لحظه ها دقیقا وقتی که شروع کردم به نوشتن دلیلش و فهمیدم.
جالبیه این قضیه ی رمان نوشتن این بود که از همون لحظه اول میدونستم با نوشتن دارم به خودم کمک میکنم......خودتون بعدا منظورم و میفهمین (:
خب الان حوصله درس خوندن و واقعا ندارم ، اخه کی میاد چهار صبح درس بخونه؟!
میرم پای اینستام....
دقیقا همون لحظه از همون ناشناس برام پیام میاد
-آقای عجیب : ( یکم آب بخور )
از تعجب شاخ درمیارم درسته که آقای عجییه ولی دقیقا چرا باید تشنگی من و بدونه؟
حتما میگین چرا بهش میگم آقای عجیب؟
خوب سادس چون همش داره منو شکه میکنه ، و دقیقا همون قیافه ای و داره که موجود خیالی بچگی هام داشت.
حتما فکر میکنین وقتی دیدمش شک شدم؟
نه اتفاقا با کمک همون نوشتم میدونستم که قراره بیاد و خودم و آماده کرده بود .
خودمم نمیدونم چطوری مینوشتم ولی انگاری اونا خودشون میومدن و من مینوشتم ، نه مثل همه نویسنده ها که به داستانشون فکر میکنن.
همه چی از همون ۲۷ دی شروع شد و ادامه پیدا کرد تا شبی که شروع به نوشتن کردم از همون موقع بود که همه چی برام خاص شده بود.
از افتادن اتفاقات عجیب تو زندگیم ، دیدن فردی که بیشتر از همه دوسش داشتم تا حتی شروع کردن به درس خوندن برای منی که همیشه برخلاف هوشم ازش فراری بودم.
واضح تر بگم از همون شبی که شروع کردم به نوشتن همه چی شروع شد.......اصلا فکر نکنین ترسناک بودن ، نه اتفاقا جوری بودن که انگار عادین! و من با تمام تک تک های سلولام میدونستم این ها از یک جایی دارن میان که من از قبل ازشون خبر داشتم.



( بچه ها یه چیزی و همین اول رمان بهتون بگم یک رمان خیالیه ولی باید بهتون بگم یک بخشش خیالیه و با خوندن رمان متوجه میشین (:
ممنونم که همراهم بودین )


به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Heart🖤
‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍

#پارت_دوم


(𝐴𝑔ℎ𝑎𝑖𝑒𝐴𝑐ℎ𝑖𝑏)


دخترک ساده من الان حتما شکه شده و باخودش فکر میکنه من از کجا میدونم .
نمیدونم کی میخواد بفهمه ، ولی بنظرم هنوزم براش زوده  باید میزاشتم حداقل چند سال بعد نه هنوز که هیجده سالشم نشده........شاید الان بهش بگم پسم بزنه.
ای خدا خودت میزنی دیونه ام میکنی حداقل خودت بهم کمک کن زودتر دوامو بده.
با زنگ خوردن گوشیم به خودم میام ، کی میتونه
باشه جز سامان این وقت شب؟!
- الو
× سلام میبینم که بازم چهار صبح پاشدی ، شماهم وقت بهتری ندارین؟ اوه وایسا از اونجایی که گوشیت روشن بوده پس تا الان بیدار بودی؟
- نه بیدار نبودم تازه گوشیم و روشن کردم
×آها
- تو همیشه تا لنگ ظهر خوابی چی شده به من زنگ زدی؟
× هیچی حواسم به آنا بود تازه تبش اومده پایین
- خداروشکر یکم بیشتر حواستو جمع کن میدونی به داروها حساسه
× اره ولی خب مگه اون داروی بیهوشی چی توش داره که آنا من بهش حساسیت داشته باشه؟
- از دکتر که پرسیدم گفت توش یکم طمع دهنده توت فرنگی زده
× وای از دست این دکتره دیونه حواسش هست طمع دهنده بزنه ولی حواسش نیست بچم به توت فرنگی حساسیت داره؟! وای فقط شانس آوردم الهام الان نیست وگرنه بدبخت بودم!
- فعلا که چیزی نشده و خسته ای برو یکن استراحت کن بعدا درموردش حرف میزنیم
× اوکی داداشم من برم که مردم فعلا
- شب بخیر

به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Heart🖤
‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍

#پارت_سوم


(𝑒𝑛𝑎)


بعد‌ یسری گشتن تو اینستا دیگه خسته شدم بهتره برم یسری به کانالم بزنم.
آخه میدونین من دختر باهوش و خیلی فعالیم.........و از اونجایی که گرایش دارم تصمیم گرفتم برای خودم کانال بزنم ، که حسابی هم توش موفق شدم (مدیونین فکرنین خودشیفتم😂✌🏻 والا🤣)
راستی همین آقای عجیب و غریب اول سروکلش از همین تلگرام پیدا شد.....حالا میپرسین ایدیه من و از کجا آورده؟
خب نمیدونم.....شاید بگین خوب شاید بخاطر کانال و اینات ، و دقیقا نکته همین جاس اوکی قبول ایدی تلگرامم و داره ولی چطوری ایدیه اصلی اینستامم پیدا کرده؟!
شما بودین تعجب نمیکردین؟
هعی از دست این آقای عجیب و غریب که نمیدونم باید باهاش چیکار کنم
بعد کلی گشتن بالاخره باید برم سرکلاس......

(پس فردای همون روز)

-دبیر : خب بچه ها امروز امروز یک دانش آموز جدید داریم که تازه اومده به مدرسمون اسمش فکرکنم......اره آنا بود.


به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Heart🖤
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍

#پارت_چهارم

(𝐴𝑔ℎ𝑎𝑖𝑒𝐴𝑐ℎ𝑖𝑏)


همیشه زندگی سختی داشته و مهم تر از همه این بوده که حق بد شدن بخاطر شرایطش و نداشته و باید همیشه بهترین دختر روی جهان میبوده ، علاوه بر اون هیچکس احساساتشو درک نکرد و همه میگفتن تو هیچ سختی تو زندگیت نکشیدی .
درسته میدونم انسان باید قوی باشه و شرایط سخت دلیل بر بد شدن انسان ها نیست ولی حتی یک کوتاهی مویی که از خشمش هم اومده حقش نیست؟
حالا میگین چرا میخواسته موی کوتاه داشته باشه؟
سادس چون دخترک ساده ی من موقع های بچگیش همیشه موهاش کوتاه بوده البته قبل از اینکه مسئله دار بشه کوتاهی مو!
و این احساس به وجود اومد چون دخترکم در گذشت زمان به این نتیحه رسید که خودش و از دست داده..........و واقعا هم داده بود!
اگه ازش تا پنچ ماه پیش میپرسیدین الان چه حسی نسبت به زندگیت داری میگفت احساس میکنم خوابم ، درسته اینجا بیدارم ولی حس میکنم تو دنیای واقعی خوابم!
متوجه شدین؟ دقیقا زندگی باهاش کاری کرد که انقدر درگیر رویابافی و خودش و به خواب زدن کرد که دنیاشو از دست داد و هیچ وقت حس نکرد مثل خودش و یک انسان زنده داره رفتار میکنه .
به لطف جلسه های روانشناسی که به زور به درخواست خودش از روانپزشک خانوادگیشون کرد بعد از سه ماه حس بیداری کرد!
حتی اینجا مجبور شد به دیگری رو بندازه تا به خانوادش بگه احتیاج به کمک داره ، اونم دختری که همیشه برای خودش یک روانشانس بوده و وقتی یکسری از تمرین های با دکترش و میدید به این فکر میکرد که منم دقیقا همینکار و کردم!پس چرا الان داره بهتر میشه؟


به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Heart🖤
‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍

#پارت_پنچم


(𝐴𝑔ℎ𝑎𝑖𝑒𝐴𝑐ℎ𝑖𝑏)


اینم واقعا مسئله تاسف برانگیزیه چون اون روانشناس داشت بهش یادآوری میکرد چطوری باید زندگی کنه نه اینکه زندگی و مثل یک میدون جنگ ببینه که همش باید ترس و اضطراب این  داشته باشه که الان چه اتفاقی میوفته و فقط به خود درمانی هایی که در گذشته انجام میداده ادامه بده......بهش گفت درسشو بخونه چون یکی از راه های اون برای برگشتن به زندگیه نرمالشه.
اون از مبارزه خسته شده بود چون واقعا تنها بود ، تنهایی وقتی که انسان های زیادی دورتن خیلی سخت تر از تنهایه که هیچکس دورت نیست!
سخته حالت بد باشه و همه بهت بگن قوی باش و  هیچوقت به حرفات گوشندن که هیچ فقط اینارو بگن تا بلا های جدیدی سرت بیارن!
ولی تو با شرایط بدی که داری و درکی که نسبت به بقیه داری به خودت بگی :(همه چی خوبه من خیلی قویم کسی قرار نیست ضعف منو ببینه)
و انقدر در نقشت فروبری که وقتی یکی از معلمات والدینتو بخواد که اونام انقدر براشون بی ارزشی خواهرتو بفرستن وقتی که ببیننت بهت بگن تو همیشه دختر شاد و قویی بودی برخلاف همه بچه های طلاق!
بله دقیقا طلاق......طلاقی که دخترکم باید خودش  با بچگیش درک میکرد چی هست چون هیچکس بهش هیچی نگفت و فقط یه لحظه متوجه شد چون یکهو دید مادرش داره میره و باهاش خداحافظی کرد.
وقتی بزرگ شد ازشون پرسید چرا بهم هیچی درموردش نگفتین و همه گفتن ما باید بهت چی میگفتیم؟!
جالب نیست؟ خانواده ایی که داره خودش و میکشه و ظاهرسازی میکنه که بگه ما یک خانواده ایده آل هستیم یکذره هم به بچشون توجه نکن و مثل یک ربات که بهش برق میدن بهش غذا بدن و بگن حالا بازده مارو بده!
همه این ها یک طرف و بیماری های مادر و پدرش و عقده های خواهراش که سر اون خالی میکردن یک طرف.
همه اینهارو گفتم تا یذره بشناسینش.....چون خیلی بیشتر از اینها بوده و درکش خیلی سخته.
حالا دخترکم بعد این شرایط به دختری تبدیل شد که همیشه حسرت محبت و یک نفر که خودش و بدون منافعش بخواد داشته باشه.......
و دقیقا دلایلی که میترسم ردم کنه همیناس چون میدونم نمیتونه بهم اعتماد کنه ازبس که آسیب دیده.
حالا اگه میخوای بهتر درکش کنی بهتره یکبار دیگه از اول این دو پارت و بخونی.


به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Heart🖤
‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍


#پارت_ششم


(𝑒𝑛𝑎)


اوایل که دیدمش از ذوق نمیدونستم
چیکار کنم.......دلم میخواست همش ببینمش و دقیقا میدیدمش انگار اونم همینقدر مشتاق بود.
خیلی کم باهام برخورد میکرد و بیشتر دوست داشت
کنار بشینه و نگام کنه ، کم کم باهام گرمتر شد و باهام درحد چند کلمه حرف میزد.......مثلا یکسری وقتی خانوادم وارد رستوران شده بودن و من داشتم پشتشون میرفتم اومد بقلمو یک کلام پرسید خوبی؟
وقتی جوابمو شنید که دروغم بود (چون داشتم از خوشحالی میمردم😂) فقط کلشو تکون داد و ازم فاصله گرفت و طبق معمول رفت یجا نشست و نگام کرد ؛ نه اینکه همش نگام کنه ، نه سرش همش پایین بود یا داشت غذاشو میخورد یا پای گوشیش بود ولی طوری که ضایع نباشه نگاه میکرد.
شاید عجیب بیاد ولی برای منی که همیشه فکر میکردم یک فرد خیالیه و ناراحت بودم ، الان با دیدنش انگار که نه واقعا کل دنیارو بهم داده بودن.
سلیقش دقیقا همون بود که فکر میکردم نوشیدنیه همیشگیش قهوه بود و غذا هم چیزای کمی میخورد.


به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Heart🖤
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍



#پارت_هفتم🤍

(𝑒𝑛𝑎)

( چند ماه بعد)


- وای آنا امروز باورت نمیشه چی شد....داشتم میومدم یهو نمیدونم چی شد دیدم تو بغل یکی تو ماشینم ، نگو امیرسام بوده .
+ توهم که هنوز عادت نکردی به این کاراش😂
- نه مثلا انسانما تو خودت یهو یکی بکشتت تو ماشین مغزت قفل نمیزنه؟!
خب دیگه منم تا به خودم بیام یکم زمان میبره😹
میترسم یروزی یکی بدزدتم منم فکر کنم امیر بوده هیچ مقاومتی نکنم ، بعد که دیدمش تازه بفهمم دزدیده شدم🤣
+ دیوونه میشینه به چیا فکرمیکنه من جای تو بودم همش +18 بود😂
- نه اینکه کم نیستی همش تو فکر سامانی😹
+ بیشووولللللل😡
- اییی سرم درد گرفت🥺
× اومدددددددد😖
× چی میشد یک روز نمیومد اینکه همش فکرش به قیافشه چرا هروز میاد سرما😢
+ ای بابا بازم این اومد بیخی بابا بیا بشینیم درسمونو بخونیم مثلا اومدیم پانسیون😜
- آره آره با این وضع حرف زدن ما هیچی یاد نمیگیریم اول امتحانارو بد میدیم بعدشم کنکورو این دوتاهم که مساوییه با🤦🏻‍♀️
+ باز خوبه بابای تو به نمرت کار نداره فرصت داری برای کنکور من بدبخت که به نمرات ریزمم کار داره🥺
- بشین بشین بخون که وگرنه بدبختیم....


به قلم : ena🌷

#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Hc🖤🦋
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍



#پارت_هشتم🤍

(𝑒𝑛𝑎)


تو حال و هوای خودم بودم که یه سایه روم افتاد
× سلام اِنا جان
+ سلام🙄
× خوبی گلم؟
+ بله شما خوبین؟
× من فوق العادم عزیززززم
+ کاریم داشتین؟
× نه عزیزم اومدم حالتو بپرسم.....خب خوبه تنبلیو بزار کنار و درست و بخون😉
عوق زنیکه مزخرف🤮
+ اگه تو نمیومدی که داشتم میخوندم
- ولش کن بابا میدونی که کم داره😂
+ کاش کم داشت🤣
دوتایی زدیم زیر خنده و برای اینکه معلوم نشیم خودمون و پشت میز که جلوش یک تیکه بود برای تمرکز قایم شدیم😂🤣

(هفت ساعت بعد)

اخیییی بالاخره تموم شد...... وسط کش و قوسم بودم که شپلققق!
+ کمرم!😐
- حقته تا تو باشی منو تنها نزاری بری😡
+ خب دو ساعت گفتم بیا خودت نیومدی ، به من چه! بعدم خودت میدونی همینطوری نمیرم یهو دلم درد گرفت.....باچه؟🥺
- چی شدی؟😬
+ فکر کنم نزدیکه پریودمه😇😅
- یعنی شیطونه میگه بزنمتا فکر کنی؟!......



به قلم : ena🌷
#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Hc🖤🦋۱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍



#پارت_نهم🤍

(𝑒𝑛𝑎)


- بزار من عمو رو ببینم ، بهش میگم انقدر تورو لوس نکنه که حتی تاریخ پریودتو اون باید بدونه نه تو😤
+ نخیرم میدونم هنوز وقتش نشده بود🤬
- توکه راست میگی حالا چند روز مونده؟!😈
+ خب راستششش.....🤔
- بیا!
+ هعیییی باشه تو خوبی😔
- عههه نارحت نشو دیگه بیا بریم
+ بریم
رفتیم جلو در که عمو سامی و دیدیم ، فقط تونستم بزور دسته آنا رو بگیرم تا نره بپره بغلش🤦🏻‍♀️
+ آنا الان میریم تو ماشین هرچقدر خواستی بغلش کن!
وقتی به ماشین رسیدیم یجوری داشت ماشین سامی و نگاه میکرد انگار ده سال پیش بهش گفتن مرده و الان که بشینه عشق ابدیشو میبینه🤣
نه بابا این نمیره تو.....در جلو رو باز کردم و چپوندمش تو ماشین خودمم عقب نشستم😂
نشستن تو ماشین همانا و لغزش ماشین تا مرز چپه شدن بخاطر پرش آنا تو بغل سامی همانا!
- ددی خیلی بدی🥺
× آنا بابا چی شدی؟ مگه من چیکار کردم؟😳
- من و دوست نداری😭
× مگه من چیکار کردم آخه؟
- عمو هققققق همش حواسش هققق به اِنا هست ههقققق ولی تو اصلا حواست به من نیست😭
سامی فقط یک دقیقه از دست آنا تونست برگرده من و با چشمای بیرون زده ببینه تا بفهمه چی شده .


به قلم : ena🌷
#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Hc🖤🦋۱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍



#پارت_دهم🤍

(𝑒𝑛𝑎)


فقط خداروشکر کردم که شیشه ها دودیه و کسی نمیبینه مارو🤐
× آنا عسلم چی شده بابا جان؟ من چیکار کردم انقدر ناراحت شدی؟
-هققق تو هققق میدونی من هققق کی پریود شدم؟
چشای عمو یجوری زد بیرون که فکر کنم تو عمرش انقدر نزده بود بیرون .
× بابا جان حدود دو هفته پیش بود دیگه! ولی الان چه ربطی داره؟
و فقط آنا بود که بیشتر از قبل زد زیر گریه
- جیییییغ نگا عمو میدونه زمان دقیقشو میدونه هقققققق
و اون موقع من بودم که خودم و از خجالت تو در چپوندمو رفتم پایین
× چی و میدونه؟ دقیق بگو آنا!
- هققق زمان پریود اِنارو!
تا چند لحظه فقط صدای فین فین آنا اومد و هیچکی هیچی نگفت😑
آنا که تازه به خودش اومد و دید خودشو جلوی من انقدر لوس کرده و مخصوصا داره شکایت درمورد من میکنه اهم اهمی کرد و رفت سرجاش نشست😪
عمو هم در سکوت کامل ماشین و روشن کرد و رفت سمت خونه ما .
طی راه سکوت بود سکوت و وقتی رسیدیم فقط از عمو تشکر کردم و با یک خداحافظ آروم پیاده شدم



به قلم : ena🌷
#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Hc🖤🦋۱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍



#پارت_یازدهم🤍

(𝑒𝑛𝑎)

+دختره روانی😂
رفتم خونه و وارد اتاقم شدم......اینجا خونه امیرسام بود و من اینجا میموندم ، که داستانش طولانیه.
خونه وسط یک حیاط بزرگ بود که پر از درختای سرسبز بود و انگار یک جنگل کوچیک بود ، خونه هم انگار........

به قلم : ena🌷
#Novel_Sweet_Heart
@Channel_Sweet_Hc🖤🦋
𑁍❁ՏᗯᗴᗴT ᕼᗴᗩᖇT❁𑁍
‌‌‌‌‌‌           ‌‌‌       ‌    𑁍𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝐻𝑒𝑎𝑟𝑡𑁍 #پارت_اول : (𝑒𝑛𝑎) با همون کابوس همیشگیم از خواب بیدار شدم.....جالبی این کابوس اینه که هیچوقت یادم نمیاد که دقیقا چه چیزی و دیده بود ولی آخرش و میدونم که یک حالت نرمال از روال زندگیم بوده. دقیقا چی باعث میشه…
ریپلای پارت اول😎


سلام به همگی خوش اومدین 🫱😍🫲

ژانر رمانمون : ددی_لیتل‌گرل-تخیلی-فانتزی و بخش کوچیکی ترسناکه👻
خلاصه رمانمون: درمورد دختریه که وارد ماجراهای جدیدی میشه و رمان نسبت به سنش پخته‌تر میشه‌..‌‌.‌‌‌...‌
دخترکوچولو یک روز پیام عجیبی از یک ناشناس دریافت میکنه و بعدا متوجه میشه اون فرد موجود خیالی بچگیشه!
Forwarded from بیا بچتیم خوشگله😋💋
#دختر و پسرای #نزدیک خونه‌ت رو پیدا کن و باهاشون چت کن 🫦

ولی قول بده که فقط باهاش چت کنی شیطون گولت نزنه باهاش دیت بری 😉💦

فقط بزن روی یکی از این دکمه‌ها
تا از تنهایی دربیای 😋❤️👇🏻
Forwarded from ثروتمندان 💰
این ۷۸ دلار درآمد امروز منه 😍❤️

فقط سه روز مونده 🫠

هرچه زودتر برو به لینک زیر و سکه جمع کن که توهم بتونی درآمد داشته باشی 👇🏻


https://www.tg-me.com/notcoin_bot?start=r_576792_4619185

{فقط کافیه ربات رو استارت بزنی و بعدش بزنی روی سکه تا سکه ها برات جمع بشه این لینک مال خود تلگرامه و کاملا امنه تیک آبی هم داره}
Forwarded from Hassan Rajaei
همستر کمبت ظرف یک هفته #۴میلیونی شد 🎙

با این روند میتونه از ناتکوین و تپ سواپ هم ارزش بسیار بالاتری داشته باشه 💲

و هر روز هم صرافی های معتبر جهان در حال تایید کردنش و افزایش اعتبارش هستن ✅️

چون زمان زیادی از ساخته شدنش نگذشته اگه الان هم شروع کنی میتونی پول خوبی از این بازی دربیاری ❤️

لینک ثبت نام👇👇

https://www.tg-me.com/hamster_kombat_bot?start=kentId114505405
2024/04/27 16:22:50
Back to Top
HTML Embed Code: