This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Jean-Luc Godard's Scenarios | Trailer
CINEMANIA | سینمانیا
Jean-Luc Godard's Scenarios | Trailer
تصویر، در سینمای گدار، صرفاً بازنمای گذشته نیست؛ کیفیتی در خود دارد که مانع از محوشدنش میشود. بازگشت، در چنین تصاویری، نه بهمنزلهی یادآوری یا نوستالژی، که همچون حضوری مداوم عمل میکند که از زمان خطی بیرون میماند و در لحظههایی گسسته، بار دیگر سر برمیآورد. البته سینما، از آغاز، حامل چنین قابلیتی بوده: نَفَس نوری که به بدن غایب امکان تداوم میبخشد، بیآنکه به تکرار یا ایستایی بدل شود. حالا این ویژگی، در آثار گدار ــ چه در تاریخهای سینما و چه در این یکی، سناریوها ــ بدل به ساختار میشود؛ او تصویر را چنان میچیند که در ذاتش، همواره آمادگی بازگشتن را حفظ کند. در این افق، سینما دیگر ابزاری برای حفظ خاطره نیست، بلکه تجسم میلی دیرین است به زیستن در تداوم، میان بودن و از بین رفتن.
در واقع، سناریوها با چنین منطقی ساخته شده. فیلم پس از مرگ گدار تکمیل و منتشر شد، بیآنکه غیاب او کوچکترین خللی در پیوستگی اثر ایجاد کند. ساختار فیلم چنان شکل گرفته که حتی در غیاب مؤلف هم قابلیت اجرا داشته باشد؛ ایدهها از او بهجا ماندهاند، صدا و پیکرش در تصویر ثبت شدهاند، اما سامانهی فرمال اثر، مستقل از ارادهی خالق، مسیر خود را پی میگیرد. فیلم طوری طراحی شده که خود را همچون الگوریتمی فعال کند؛ مدلی از یک رستاخیز که از بیرون فراخوانده نمیشود، بلکه درونزاد است و از دلِ خود تصویر، و از خلالِ چیدمان دقیق اجزا، فعال میگردد. گویی رستاخیز تنها عملکرد پنهان و درونیِ تصویر است، چنانکه گدار، مسیحِ فیلمسازها، یقین داشت؛ کسی که تصویر را چنان بنا کرد تا هر بار، از درون خودش برخیزد، مثل مسیح فلاسفه، اسپینوزا، که نزد دلوز مجسمهی زیستن بیپایان بود، بدنی که در نور میسوزد تا از دلِ غیاب، حضوری تازه زاده شود.
@CineManiaa | سینمانیا
در واقع، سناریوها با چنین منطقی ساخته شده. فیلم پس از مرگ گدار تکمیل و منتشر شد، بیآنکه غیاب او کوچکترین خللی در پیوستگی اثر ایجاد کند. ساختار فیلم چنان شکل گرفته که حتی در غیاب مؤلف هم قابلیت اجرا داشته باشد؛ ایدهها از او بهجا ماندهاند، صدا و پیکرش در تصویر ثبت شدهاند، اما سامانهی فرمال اثر، مستقل از ارادهی خالق، مسیر خود را پی میگیرد. فیلم طوری طراحی شده که خود را همچون الگوریتمی فعال کند؛ مدلی از یک رستاخیز که از بیرون فراخوانده نمیشود، بلکه درونزاد است و از دلِ خود تصویر، و از خلالِ چیدمان دقیق اجزا، فعال میگردد. گویی رستاخیز تنها عملکرد پنهان و درونیِ تصویر است، چنانکه گدار، مسیحِ فیلمسازها، یقین داشت؛ کسی که تصویر را چنان بنا کرد تا هر بار، از درون خودش برخیزد، مثل مسیح فلاسفه، اسپینوزا، که نزد دلوز مجسمهی زیستن بیپایان بود، بدنی که در نور میسوزد تا از دلِ غیاب، حضوری تازه زاده شود.
@CineManiaa | سینمانیا
انسان به پندهای پیشگویانهی نیاکانش خیانت کرد، آنان که قانون کوچنشینی را پذیرفته بودند و باور داشتند تنها کسانی که در یکجا میمانند، مردهاند؛ چراکه فقط آنها هستند که بدنهایی دارند و این بدنهاست که طمع زمین را برمیانگیزد. اما مردم کوچنشین، که هرگز در جایی توقف نمیکنند و روی زمین نمینشینند، چیزی در اختیار ندارند که زمین را وسوسه کند یا حرص آن را برانگیزد. آنان هیچ چیز ندارند: نه ابزار، نه دیوار، نه بدن، و نه حتی رؤیا. تنها چیزی که دارند، سفر است و بس. آنان فقط یک راز در اختیار دارند؛ رازی که زمین هیچ سلطهای بر آن ندارد و دشتها هیچ پاسخی برایش ندارند. و این، یعنی رهایی.
Al-Koni, The Seven Veils of Seth, 60-61.
@CineManiaa | سینمانیا
Al-Koni, The Seven Veils of Seth, 60-61.
@CineManiaa | سینمانیا
من در خلوتم شاد بودم، با نعمتهای جنگل، بیخبر از دنیای آدمها. گاهبهگاه شرابی مینوشیدم، بهاندازه. اما فاجعه آن بود که هیچیک از کِرِمهایی که بر چهره و تنم میمالیدم، مانع حملهی پشهها نمیشد. و چطور میتوانستم آرام بگیرم، وقتی دستهای از آنها تمام روز چون هالهای مسیحوار در نقاشیهای کهن، بالای سرم در پرواز بودند؟
Blasim, Iraqi Christ, 50.
@CineManiaa | سینمانیا
Blasim, Iraqi Christ, 50.
@CineManiaa | سینمانیا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Prince of Darkness (1987) | Ending mirror scene
John Carpenter
... از این لحظه به بعد است که مرز میان ساختار و شر فرو میریزد. شر اینجا پیامد ِاین همدستی نیست، بلکه تصمیمگیرندهی اصلیست و خودش کار را به اینجا رسانده. درواقع دستی که برای اجرا بالا میرود، جزئی مستقل یا واکنشی از سر اضطرار نیست، این حرکت، امتداد ِهمان منطق ِاولیه است که بر پایهی حذف، کنترل و اِعمال فشار شکل گرفته - یعنی مسیر تغییری نکرده، بلکه تنها به مرحلهی نهایی رسیده.
@CineManiaa | سینمانیا
John Carpenter
... از این لحظه به بعد است که مرز میان ساختار و شر فرو میریزد. شر اینجا پیامد ِاین همدستی نیست، بلکه تصمیمگیرندهی اصلیست و خودش کار را به اینجا رسانده. درواقع دستی که برای اجرا بالا میرود، جزئی مستقل یا واکنشی از سر اضطرار نیست، این حرکت، امتداد ِهمان منطق ِاولیه است که بر پایهی حذف، کنترل و اِعمال فشار شکل گرفته - یعنی مسیر تغییری نکرده، بلکه تنها به مرحلهی نهایی رسیده.
@CineManiaa | سینمانیا
ما خودمان را نیافریدهایم، و آفرینندهی جهانی هم نیستیم که بدون رنج -آنهم رنجی عظیم- دوام نمیآورد. جهانی که در آن، کمی لذت -بسیار کم- فقط برای این است که ما را در مسیر نگه دارد. جهانی که در آن همهی جانداران، ناگزیر، در تمام عمرشان زیر فشار رنج به حرکت وادار میشوند تا کاری بکنند که شانس بقا و تولیدمثلشان را بیشتر کند. اگر متوقف نشود، این چرخه تا تپیدن آخرین سلول در این گنداب کهکشانی ادامه مییابد، در این مستراح کیهانی که هنوز بخار رنج از آن بلند میشود. پس چرا در خودکشی طبیعت مشارکت نکنیم؟ [آن هم] وقتی خدایی وجود ندارد که بشود او را مسئول اینهمه رنج دانست. ما محیطی نامناسب برای زیستن خودمان نساختیم؛ این کارِ طبیعت بود. همین که اشتباه شومِ خودآگاهی رخ داد [همین که خودآگاه شدیم] انگار طبیعت مأمور نابودیمان شد، یا خواست ما را به خودکشی بکشاند. واقعاً چه در سر داشت؟ ما تلاش کردیم به آن چهرهای انسانی بدهیم، آن را زیبا جلوه دهیم، راهش دهیم به دلمان. اما طبیعت همیشه فاصلهاش را حفظ کرد و ما را به حال خودمان رها کرد. باشد، همینطور باشد. بقا خیابانی دوطرفه است. وقتی از زمین بیرون برویم، میتوانیم این سیاره را از فضا منفجر کنیم. این تنها راهیست که مطمئن شویم بوی تعفناش دیگر ما را دنبال نخواهد کرد.
◄ توماس لیگوتی، توطئه علیه نژاد بشر، ص ۴۲
@CineManiaa | سینمانیا
◄ توماس لیگوتی، توطئه علیه نژاد بشر، ص ۴۲
@CineManiaa | سینمانیا