Telegram Web Link
▪️سهراب شهیدثالث

❍ وقتی از کشورم خارج شدم این حس را داشتم که انگار در آن‌جا نیز مهمان بودم. حتی در کشورم حس غربت داشتم.

❍ وقتی از بیرون به خانه برمی‌گردم حس می‌کنم در خانۀ خودم هم مهمانم. حتی در آپارتمان خودم هم احساس غربت می‌کنم.

❍ اصلا آدمی وجود ندارد. فقط یک مشت پارازیت مزاحم دروغ‌گوی استثمارگرند. واقعا دردناک است.

❍ چرا با این آدم‌ها و افراد مقیم شهرتان اصلا در تماس هستی که حرص بخوری؟ ول‌شان کن. این‌ها همه‌شان شناگران بدون آب هستند. هر فرقه‌ای که باشند. بچه که بودیم، دَم غروب زن‌های همسایه لب جوی آب می‌نشستند و کُس من، کُس تو می‌گفتند. این آدم‌های دوروبَر تو که نابغه نیستند. همه‌شان مشکل آب و نان و جماع و پول دارند. دندان خراب را بایستی از بیخ کشید. والسلام!

❍ دوست واقعی من تنهایی‌ام بود که از خانه‌ام به دلیل آمدورفت‌ها طرد شده است.

— The last photo of Sohrab Shahid-Saless – June 14, 1998 — Chicago

🎥 @CinemaParadisooo
76👍13💔7👎5
Cahiers du Cinéma - Juin 2025.pdf
22 MB
▪️نشریه کایه‌‌ دو سینما ــ شمارهٔ ٨٢١ ــ ژوئن ٢٠٢۵

#️⃣ #Cahiersducinéma
🎥 @CinemaParadisooo
12👎1
▪️تئودور آدورنو
ـــ یادداشت‌هایی دربارۀ کافکا

ـــ صدای هنر کافکا صدای چپِ فوق‌رادیکال است. آنان که همرنگ جماعت می‌شوند و این هنر را به انسانیت عام تقلیل می‌دهند، صدایش را مسخ می‌کنند.


— Some of films that inspired by Kafka’s philosophies

1. Videodrome (1983) - Directed by David Cronenberg
2. After Hours (1985) - Directed by Martin Scorsese
3. Eraserhead (1977) - Directed by David Lynch
4. Seconds (1966) - Directed by John Frankenheimer
5. Inland Empire (2006) - Directed by David Lynch
6. Eyes Wide Shut (1999) - Directed by Stanley Kubrick
7. Being John Malkovich (1999) - Directed by Spike Jonze
8. Barton Fink (1991) - Directed by Joel Coen
9. The Tenant (1976) - Directed by Roman Polanski
10. Brazil (1985) - Directed by Terry Gilliam

* These films explore Kafkaesque themes such as alienation, bureaucracy, and existential dread through their unique cinematic interpretations.

🎥 @CinemaParadisooo
18👍9👎7
▪️ژولیت بینوش

ـــ بی‌نهایت دلتنگت می‌شویم…




— Abbas Kiarostami (June 22, 1940 – July 4, 2016)
— Abbas Kiarostami & Juliette Binoche on the set of 'Certified Copy' (2010)

🎥 @CinemaParadisooo
64💔10👎3👍1

▪️عباس کیارستمی
ـــ در پاسخ به پرسشی درباره دلیل فیلم‌ساختنش ــ یونسکو کوریر ١٩٩۵ ــ ترجمه از متن انگلیسی

ـــ چون کار دیگری بلد نیستم! ساختن فیلم برای من یک ضرورت است. مثل رؤیا کردن: طبیعی است، یک نیاز را برآورده می‌کند. راننده قطار زیرزمینی که ساعت‌ها در تونل‌های تاریک حرکت می‌کند، دائماً در حال رؤیاپردازی است. زندانیان در حبس، دنیای بیرون را در رؤیا می‌بینند. نابینایان با رؤیاها می‌بینند.

زندگی بدون رؤیا غیرممکن است، و سینما این امکان را به من می‌دهد که برخی از رؤیاهایم را شکل دهم و با دیگران قسمت کنم. ارتباطی با مردم از طریق رؤیاهایم برقرار می‌شود. لذتی عجیب است: ارتباط با کسانی که نمی‌شناسم و نمی‌بینم، اما رؤیاهای مرا می‌بینند...

همه هنرمندان تشنه ارتباطند. اگر نتوانند رؤیاهایشان را تقسیم کنند، بیمار می‌شوند. من هم باید یکی از این آدم‌ها باشم. این نیاز مرا به مخاطبانم پیوند می‌زند، و بیش از همه، به بازیگرانم. هنگام فیلمبرداری، به دلیل همین کار، چنان با بازیگران همذات‌پنداری می‌کنم که بخشی از وجود من می‌شوند. رابطه آن‌قدر عمیق می‌شود که وقتی فیلمبرداری تمام می‌شود، جدایی از آن‌ها برایم غیرممکن است. به همین دلیل فیلم «خانه دوست کجاست؟» (۱۹۸۷) دو دنباله داشت: «زندگی و دیگر هیچ» (۱۹۹۲) و «زیر درختان زیتون» (۱۹۹۴)، و در فیلم‌های آینده‌ام هم ادامه خواهد یافت.

من آن‌قدر به این منطقه (کوکر) و مردمش علاقه دارم که عجله‌ای برای ترکش ندارم. آنچه پشت دوربین اتفاق می‌افتد، به اندازه آنچه جلوی دوربین می‌گذرد، به من لذت می‌دهد. پشت دوربین، زندگی را غافلگیر می‌کنی؛ اما جلوی دوربین، همه چیز برنامه‌ریزی و سازماندهی شده است، حتی احساسات و حرکات بازیگران.

همه چیز تابع الزامات فنی می‌شود: تجهیزات، محدودیت‌های فیلمبرداری، حضور سنگین عوامل و به ویژه کارگردان، همه بر رفتار بازیگران تأثیر می‌گذارند. شور و هیجانی که پشت دوربین وجود دارد، اغلب جلوی آن خشک می‌شود، محو می‌شود و می‌میرد.

باید تمام عوامل فیلمسازی و ابزارهایشان را حذف کنیم تا بازیگران بتوانند واقعیت خودشان باشند، بازتابی حقیقی از هویتشان. تنها در این صورت است که زندگی درونی پیچیده آن‌ها آشکار می‌شود. انسان‌ها خودشان را نمی‌شناسند مگر اینکه آرزوهای سرکوب‌شده‌شان را بشناسند. باید آن‌ها را به خودشان نشان داد. پیش از هر دگرگونی، باید نیازهای مشروع خود را بشناسیم، نیازهایی که ریشه در رؤیاها دارند.

رؤیاهای ما از تجربه‌های تلخ زندگی روزمره می‌رویند و می‌کوشند از آن فراتر روند تا زندگی خودشان را بسازند. سینما می‌تواند پنجره‌ای باشد که از یکنواختی زندگی به دنیای رؤیاها باز می‌شود. واقعیت سکوی پرتاب رؤیاهاست.

همه چیز باید از واقعیت شروع شود، مثل بادبادکی که در باد رها می‌کنی اما نخش را نگه می‌داری. نخ بادبادک ما را به واقعیت متصل می‌کند. به دنیای رؤیاها می‌رویم و دوباره به زندگی واقعی برمی‌گردیم. پس از رؤیا دیدن، شاید واقعیت آسان‌تر تحمل شود، چون تغییر صحنه انرژی تازه‌ای می‌آورد و رنج زندگی روزمره را کم می‌کند. اما گاهی هم ممکن است واقعیت غیرقابل تحمل به نظر برسد، زشت‌تر و خفقان‌آورتر از قبل—مثل یک بن‌بست. اگر چنین باشد، پس باید واقعیت را تغییر دهیم. ما رؤیا را دنبال می‌کنیم تا واقعیت به رؤیا تبدیل شود و رؤیا به واقعیت.

— Koker Trilogy l Dir. Abbas Kiarostami

• Where Is the Friend's House? (1987)
• Life, and Nothing More... (1992)
• Through the Olive Trees (1994)

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
39👍3👎3
▪️پیر پائولو پازولینی


ـــ گاهی چيزی تاريک در درون ما وجود دارد كه از دل آن زندگی می‌درخشد.

بغضی فروخورده، نوستالژی عميقی مملو از اشک‌های زلال خشكيده.






🎥 @CinemaParadisooo
86
▪️اورسن ولز
ـــ مصاحبه با هو ولدون در سال ١٩۶٢

ـــ من فکر می‌کنم که یک فیلم، یا یک فیلم خوب، باید به اندازهٔ یک کتاب خوب قابلیت تفسیرهای مختلف را داشته باشد. و معتقدم که هنرمند خلاق باید در اینگونه موارد زبانش را نگه دارد ـــ پس می‌بخشید اگر از پاسخ دادن به شما خودداری کنم.

ترجیح می‌دهم بروید و فیلم را ببینید، چون فیلم باید خودش حرف بزند... باید خودش حرف بزند. دوست دارم خودتان تفسیرتان را از آنچه می‌بینید بسازید!


🎥 @CinemaParadisooo
43👍1
‍ ‍
▪️کارلوس فوئنتس
ـــ کنستانسیا ــ ترجمه عبدالله کوثری

ـــ وقتی از کتابخانه خسته می‌شوم، با تماشای فیلم‌های نوستالژیک تمدّدِ اعصاب می‌کنم. بی‌تردید، فیلمی که انتخاب کردم و توی دستگاه گذاشتم، تأثیر ناآگاهانۀ فکرکردن به تئاتر روس بود. فیلم «آنا کارنینا» با شرکت ویوین لی. نمی‌دانم من اشتباه کردم یا دستگاه پخش خراب بود که فیلم از آخر شروع شد. اوّلین چیزی که دیدم کلمۀ پایان بود و بعد صحنه‌ای پُر از دود. یک‌باره قطار پیداش شد که واردِ ایستگاه می‌شد (درست به‌موقع، بدونِ مسافر)، بعد بازیگر زن از میان دود و چرخ‌های قطار بیرون آمد، معجزه‌آسا روی سکو جان گرفت، و چهرۀ فراموش‌ناشدنی و غم‌زده‌اش ــ کاملاً زمینی اما پاک و بی‌غش ــ مثلِ چشمانِ شراب‌گونش، با دنیا وداع کرد و ویوین لی ــ در نقش آنا کارنینا ــ به سرعت به عقب دوید. من ــ مات و مبهوت ــ دکمۀ استپ را زدم و چهرۀ آن هنرپیشۀ مُرده همان‌جا برای همیشه ثابت ماند و من مبهوت از قدرت خود که قادر بودم زندگی را درجا نگه دارم، به جلو برانم، یا به اول برگردانمش و به این تصاویر یک زندگی در سطحِ دیگر ببخشم؛ توش و توانی به آن‌ها بدهم که اگرچه ویوین لی ــ آن ماگنولیای مُرده تا ابد ــ را به زندگی برنمی‌گرداند، دستِ‌کم تصاویرِ اندوه و جوانیش را به ما می‌دهد. هر وقت این دکمه را بزنم، زندگی می‌بخشم. ویوین لی مُرده؛ ویوین لی زنده‌ست. او درحالی‌که نقشِ زنی روس از قرنِ گذشته را بازی می‌کند، زنده می‌شود و می‌میرد.

▫️Anna Karenina (1948)
▫️Dir. Julien Duvivier

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
16
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مارک روتکو

ـــ در زندگی یک هراس بیشتر ندارم٬ رفیق: این‌که روزی برسد که سیاه سرانجام سرخ را ببلعد.



— Red

🎥 @CinemaParadisooo
20
2025/07/08 20:18:48
Back to Top
HTML Embed Code: