Telegram Web Link

▪️لوئیس بونوئل

ـــ از كورها زیاد خوشم نمی‌آید. از بیشتر كرها هم همین‌طور. یک‌بار در مكزیكو دو مرد كور دیدم كه كنار هم نشسته بودند و یكی داشت با دست نفر دوم را ارضا می‌كرد. از دیدن این صحنه سخت یكه خوردم. بعضی‌ها عقیده دارند كه كورها از كرها خوشبخت‌ترند، اما من باور نمی‌كنم. در اسپانیا با كور فوق‌العاده‌ای آشنا بودم به اسم لاس هراس. او در هجده سالگی بینایی خود را از دست داده و به همین خاطر چندبار دست به خودكشی زده بود. پدر و مادرش به ناچار پنجره اتاقش را میخكوب كرده بودند. لاس هراس به تدریج به وضع تازه خود خو گرفت. در سال‌های ١٩٢٠ اغلب او را در مادرید می‌دیدم كه هر هفته به كافه پومبو كه پاتوق گومس دلاسرنا بود می‌آمد. خودش هم اهل قلم بود و شب‌ها با ما بیرون می‌آمد. یک‌بار كه در پاریس در میدان سوربن زندگی می‌كردم صبح زود زنگ خانه را شنیدم. در را كه باز كردم از دیدن لاس هراس است، دهانم باز ماند. او را به داخل خانه بردم. گفت كه تک و تنها برای كسب و كار به پاریس آمده است. فرانسه را هم افتضاح حرف می‌زد. او را به ایستگاه اتوبوس رساندم، سوار شد و رفت. یكه و تنها در شهری كه نه آن را می‌شناخت و نه می‌توانست آن را ببیند. حیرت‌انگیز بود. چه كور معركه‌ای!

از میان كورهای دنیا از یكی كه اصلا خوشم نمی‌آید خورخه لوئیس بورخس است. البته او بی‌تردید نویسنده خوبی است، اما نویسنده خوب در دنیا فراوان است. وانگهی من به هیچ‌كس فقط به خاطر این‌كه نویسنده خوبی است، احترام نمی‌گذارم. برای من انسان‌ها باید فضایل دیگری داشته باشند. شصت سال پیش دو سه بار بورخس را دیدم و به نظرم خودپسند و ازخودراضی آمد. در حرف‌ها و حالت‌های او نوعی خودنمایی و فضل فروشی احساس كردم. از لحن ارتجاعی برخی از آرا و عقاید او و همچنین از ضدیت او با اسپانیا خوشم نمی‌آید. بورخس مثل خیلی از كورها سخنران خوبی است و دیدم كه در صحبت با روزنامه‌نویس‌ها مدام به جایزه نوبل گریز می‌زند. كاملا آشكار است كه همیشه در آرزوی این جایزه بوده است.

در عوض به ژان-پل سارتر احترام می‌گذارم. وقتی او جایزه نوبل را رد كرد، عمیقا تحت تأثیر قرار گرفتم. همین كه خبر را در روزنامه خواندم فوری تلگرام تبریكی برایش فرستادم. این احتمال وجود دارد كه اگر امروز با بورخس روبرو شوم، درباره او جور دیگری نظر بدهم. نمی‌توانم از كورها حرف بزنم و جمله‌ای از بنژامن پره را به یاد نیاورم. حرف او را مثل خیلی چیزهای دیگر صرفا از حافظه نقل می‌كنم. پره گفته است: «آیا مورتادلا را كورها درست نكرده‌اند؟» به نظر من این حرف حقیقتی ناب را بیان می‌كند. البته بعضی‌ها ممكن است بین كورها و مورتادلا هیچ رابطه‌ای نبینند، اما به نظر من این سخن نمونه ای از پیامی یكسره غیرعقلانی است كه به نحوی اسرارآمیز نور حقیقت بر آن تابیده است.

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
53👎8👍5
▪️آندری تارکوفسکی

ـــ به گمان من، شفا همیشه از راه بحرانی روحی دست می‌دهد. بحرانی که در روح روی می‌دهد کوششی است برای یافتنِ خویشتنِ خویش، برای دست یافتن به ایمانی نو. این قسمت هر کسی است که هدف‌هایش را در تراز روح می‌گذارد. روان انسان تشنۀ هماهنگی است اما زندگی سرشار از ناهماهنگی است. این دوپارگی انگیزۀ جنبش است، در آن واحد سرچشمۀ دردها و امیدهای ما است: مهر تأییدی است بر لایه‌های عمیق‌تر روح‌مان و توان‌های بالقوۀ نهفته در آن.

— Films
• Burning (2018)
• Nomadland (2020)
• Mirror (1975)
• At Eternity's Gate (2018)
• Her (2013)
• 20th Century Women (2016)
• Into the Wild (2007)
• Submarine (2010)
• The Florida Project (2017)
• The Wind Will Carry Us (1999)
• The Secret Life of Walter Mitty (2013)
• To The Wonder (2012)

🎥 @CinemaParadisooo
69👍4👎1💔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️لارس فون‌تریه

ـــ ارزش‌های حقیقی مستلزم رنج هستند. این‌طور فکر می‌کنیم. در نهایت، ما ماخولیا را حقیقی‌تر می‌دانیم. ترجیح می‌دهیم که موسیقی و هنر، رنگ‌وبویی از ماخولیا داشته باشند. پس خودِ ماخولیا یک ارزش است. عشق ناکام، رمانتیک‌تر از عشق شاد است. چون فکر نمی‌کنیم آن [عشق شاد] کاملاً واقعی باشد، مگر نه؟... اشتیاق حقیقی است. شاید اصلاً حقیقتی در کار نباشد که در اشتیاقش بسوزیم، اما خودِ اشتیاق حقیقت دارد. درست مثل درد که حقیقی است. آن را درون خود حس می‌کنیم. بخشی از واقعیت ماست.

▫️Europa (1991)
▫️Dir. Lars von Trier

🎥 @CinemaParadisooo
50👍5👎1💔1
▪️سهراب شهیدثالث

❍ وقتی از کشورم خارج شدم این حس را داشتم که انگار در آن‌جا نیز مهمان بودم. حتی در کشورم حس غربت داشتم.

❍ وقتی از بیرون به خانه برمی‌گردم حس می‌کنم در خانۀ خودم هم مهمانم. حتی در آپارتمان خودم هم احساس غربت می‌کنم.

❍ اصلا آدمی وجود ندارد. فقط یک مشت پارازیت مزاحم دروغ‌گوی استثمارگرند. واقعا دردناک است.

❍ چرا با این آدم‌ها و افراد مقیم شهرتان اصلا در تماس هستی که حرص بخوری؟ ول‌شان کن. این‌ها همه‌شان شناگران بدون آب هستند. هر فرقه‌ای که باشند. بچه که بودیم، دَم غروب زن‌های همسایه لب جوی آب می‌نشستند و کُس من، کُس تو می‌گفتند. این آدم‌های دوروبَر تو که نابغه نیستند. همه‌شان مشکل آب و نان و جماع و پول دارند. دندان خراب را بایستی از بیخ کشید. والسلام!

❍ دوست واقعی من تنهایی‌ام بود که از خانه‌ام به دلیل آمدورفت‌ها طرد شده است.

— The last photo of Sohrab Shahid-Saless – June 14, 1998 — Chicago

🎥 @CinemaParadisooo
83👍13💔8👎5
Cahiers du Cinéma - Juin 2025.pdf
22 MB
▪️نشریه کایه‌‌ دو سینما ــ شمارهٔ ٨٢١ ــ ژوئن ٢٠٢۵

#️⃣ #Cahiersducinéma
🎥 @CinemaParadisooo
12👍1👎1
▪️تئودور آدورنو
ـــ یادداشت‌هایی دربارۀ کافکا

ـــ صدای هنر کافکا صدای چپِ فوق‌رادیکال است. آنان که همرنگ جماعت می‌شوند و این هنر را به انسانیت عام تقلیل می‌دهند، صدایش را مسخ می‌کنند.


— Some of films that inspired by Kafka’s philosophies

1. Videodrome (1983) - Directed by David Cronenberg
2. After Hours (1985) - Directed by Martin Scorsese
3. Eraserhead (1977) - Directed by David Lynch
4. Seconds (1966) - Directed by John Frankenheimer
5. Inland Empire (2006) - Directed by David Lynch
6. Eyes Wide Shut (1999) - Directed by Stanley Kubrick
7. Being John Malkovich (1999) - Directed by Spike Jonze
8. Barton Fink (1991) - Directed by Joel Coen
9. The Tenant (1976) - Directed by Roman Polanski
10. Brazil (1985) - Directed by Terry Gilliam

* These films explore Kafkaesque themes such as alienation, bureaucracy, and existential dread through their unique cinematic interpretations.

🎥 @CinemaParadisooo
23👍9👎8
▪️ژولیت بینوش

ـــ بی‌نهایت دلتنگت می‌شویم…




— Abbas Kiarostami (June 22, 1940 – July 4, 2016)
— Abbas Kiarostami & Juliette Binoche on the set of 'Certified Copy' (2010)

🎥 @CinemaParadisooo
68💔10👎3👍1

▪️عباس کیارستمی
ـــ در پاسخ به پرسشی درباره دلیل فیلم‌ساختنش ــ یونسکو کوریر ١٩٩۵ ــ ترجمه از متن انگلیسی

ـــ چون کار دیگری بلد نیستم! ساختن فیلم برای من یک ضرورت است. مثل رؤیا کردن: طبیعی است، یک نیاز را برآورده می‌کند. راننده قطار زیرزمینی که ساعت‌ها در تونل‌های تاریک حرکت می‌کند، دائماً در حال رؤیاپردازی است. زندانیان در حبس، دنیای بیرون را در رؤیا می‌بینند. نابینایان با رؤیاها می‌بینند.

زندگی بدون رؤیا غیرممکن است، و سینما این امکان را به من می‌دهد که برخی از رؤیاهایم را شکل دهم و با دیگران قسمت کنم. ارتباطی با مردم از طریق رؤیاهایم برقرار می‌شود. لذتی عجیب است: ارتباط با کسانی که نمی‌شناسم و نمی‌بینم، اما رؤیاهای مرا می‌بینند...

همه هنرمندان تشنه ارتباطند. اگر نتوانند رؤیاهایشان را تقسیم کنند، بیمار می‌شوند. من هم باید یکی از این آدم‌ها باشم. این نیاز مرا به مخاطبانم پیوند می‌زند، و بیش از همه، به بازیگرانم. هنگام فیلمبرداری، به دلیل همین کار، چنان با بازیگران همذات‌پنداری می‌کنم که بخشی از وجود من می‌شوند. رابطه آن‌قدر عمیق می‌شود که وقتی فیلمبرداری تمام می‌شود، جدایی از آن‌ها برایم غیرممکن است. به همین دلیل فیلم «خانه دوست کجاست؟» (۱۹۸۷) دو دنباله داشت: «زندگی و دیگر هیچ» (۱۹۹۲) و «زیر درختان زیتون» (۱۹۹۴)، و در فیلم‌های آینده‌ام هم ادامه خواهد یافت.

من آن‌قدر به این منطقه (کوکر) و مردمش علاقه دارم که عجله‌ای برای ترکش ندارم. آنچه پشت دوربین اتفاق می‌افتد، به اندازه آنچه جلوی دوربین می‌گذرد، به من لذت می‌دهد. پشت دوربین، زندگی را غافلگیر می‌کنی؛ اما جلوی دوربین، همه چیز برنامه‌ریزی و سازماندهی شده است، حتی احساسات و حرکات بازیگران.

همه چیز تابع الزامات فنی می‌شود: تجهیزات، محدودیت‌های فیلمبرداری، حضور سنگین عوامل و به ویژه کارگردان، همه بر رفتار بازیگران تأثیر می‌گذارند. شور و هیجانی که پشت دوربین وجود دارد، اغلب جلوی آن خشک می‌شود، محو می‌شود و می‌میرد.

باید تمام عوامل فیلمسازی و ابزارهایشان را حذف کنیم تا بازیگران بتوانند واقعیت خودشان باشند، بازتابی حقیقی از هویتشان. تنها در این صورت است که زندگی درونی پیچیده آن‌ها آشکار می‌شود. انسان‌ها خودشان را نمی‌شناسند مگر اینکه آرزوهای سرکوب‌شده‌شان را بشناسند. باید آن‌ها را به خودشان نشان داد. پیش از هر دگرگونی، باید نیازهای مشروع خود را بشناسیم، نیازهایی که ریشه در رؤیاها دارند.

رؤیاهای ما از تجربه‌های تلخ زندگی روزمره می‌رویند و می‌کوشند از آن فراتر روند تا زندگی خودشان را بسازند. سینما می‌تواند پنجره‌ای باشد که از یکنواختی زندگی به دنیای رؤیاها باز می‌شود. واقعیت سکوی پرتاب رؤیاهاست.

همه چیز باید از واقعیت شروع شود، مثل بادبادکی که در باد رها می‌کنی اما نخش را نگه می‌داری. نخ بادبادک ما را به واقعیت متصل می‌کند. به دنیای رؤیاها می‌رویم و دوباره به زندگی واقعی برمی‌گردیم. پس از رؤیا دیدن، شاید واقعیت آسان‌تر تحمل شود، چون تغییر صحنه انرژی تازه‌ای می‌آورد و رنج زندگی روزمره را کم می‌کند. اما گاهی هم ممکن است واقعیت غیرقابل تحمل به نظر برسد، زشت‌تر و خفقان‌آورتر از قبل—مثل یک بن‌بست. اگر چنین باشد، پس باید واقعیت را تغییر دهیم. ما رؤیا را دنبال می‌کنیم تا واقعیت به رؤیا تبدیل شود و رؤیا به واقعیت.

— Koker Trilogy l Dir. Abbas Kiarostami

• Where Is the Friend's House? (1987)
• Life, and Nothing More... (1992)
• Through the Olive Trees (1994)

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
43👍3👎3
▪️پیر پائولو پازولینی


ـــ گاهی چيزی تاريک در درون ما وجود دارد كه از دل آن زندگی می‌درخشد.

بغضی فروخورده، نوستالژی عميقی مملو از اشک‌های زلال خشكيده.






🎥 @CinemaParadisooo
91👎1
▪️اورسن ولز
ـــ مصاحبه با هو ولدون در سال ١٩۶٢

ـــ من فکر می‌کنم که یک فیلم، یا یک فیلم خوب، باید به اندازهٔ یک کتاب خوب قابلیت تفسیرهای مختلف را داشته باشد. و معتقدم که هنرمند خلاق باید در اینگونه موارد زبانش را نگه دارد ـــ پس می‌بخشید اگر از پاسخ دادن به شما خودداری کنم.

ترجیح می‌دهم بروید و فیلم را ببینید، چون فیلم باید خودش حرف بزند... باید خودش حرف بزند. دوست دارم خودتان تفسیرتان را از آنچه می‌بینید بسازید!


🎥 @CinemaParadisooo
47👍2
‍ ‍
▪️کارلوس فوئنتس
ـــ کنستانسیا ــ ترجمه عبدالله کوثری

ـــ وقتی از کتابخانه خسته می‌شوم، با تماشای فیلم‌های نوستالژیک تمدّدِ اعصاب می‌کنم. بی‌تردید، فیلمی که انتخاب کردم و توی دستگاه گذاشتم، تأثیر ناآگاهانۀ فکرکردن به تئاتر روس بود. فیلم «آنا کارنینا» با شرکت ویوین لی. نمی‌دانم من اشتباه کردم یا دستگاه پخش خراب بود که فیلم از آخر شروع شد. اوّلین چیزی که دیدم کلمۀ پایان بود و بعد صحنه‌ای پُر از دود. یک‌باره قطار پیداش شد که واردِ ایستگاه می‌شد (درست به‌موقع، بدونِ مسافر)، بعد بازیگر زن از میان دود و چرخ‌های قطار بیرون آمد، معجزه‌آسا روی سکو جان گرفت، و چهرۀ فراموش‌ناشدنی و غم‌زده‌اش ــ کاملاً زمینی اما پاک و بی‌غش ــ مثلِ چشمانِ شراب‌گونش، با دنیا وداع کرد و ویوین لی ــ در نقش آنا کارنینا ــ به سرعت به عقب دوید. من ــ مات و مبهوت ــ دکمۀ استپ را زدم و چهرۀ آن هنرپیشۀ مُرده همان‌جا برای همیشه ثابت ماند و من مبهوت از قدرت خود که قادر بودم زندگی را درجا نگه دارم، به جلو برانم، یا به اول برگردانمش و به این تصاویر یک زندگی در سطحِ دیگر ببخشم؛ توش و توانی به آن‌ها بدهم که اگرچه ویوین لی ــ آن ماگنولیای مُرده تا ابد ــ را به زندگی برنمی‌گرداند، دستِ‌کم تصاویرِ اندوه و جوانیش را به ما می‌دهد. هر وقت این دکمه را بزنم، زندگی می‌بخشم. ویوین لی مُرده؛ ویوین لی زنده‌ست. او درحالی‌که نقشِ زنی روس از قرنِ گذشته را بازی می‌کند، زنده می‌شود و می‌میرد.

▫️Anna Karenina (1948)
▫️Dir. Julien Duvivier

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
25👎1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مارک روتکو

ـــ در زندگی یک هراس بیشتر ندارم٬ رفیق: این‌که روزی برسد که سیاه سرانجام سرخ را ببلعد.



— Red

🎥 @CinemaParadisooo
37👍2👎1
‍ ‍
▪️تئو آنگلوپولُس
ـــ در مصاحبه با جرالد اُگرِدی ــ سال ١٩٩٠

ـــ هیچ شباهتی بین کارهای من و برگمان نمی‌بینم. سینمای من روان‌شناسانه نیست، حماسی است؛ فرد در آن روان‌کاوی نمی‌شود، بلکه در بستر تاریخی قرار می‌گیرد. شخصیت‌های من تمام عناصر سینمای حماسی یا حتی شعر حماسی را به خود می‌گیرند، معمولاً با پرسونایی روشن و ثابت. در هومر، اولیس حیله‌گر است، آخیلس شجاع و وفادار به دوستانش ـــ و این ویژگی‌ها هرگز تغییر نمی‌کنند.

همین موضوع در مورد برشت نیز صدق می‌کند، شخصیت‌های او فراانسانی‌اند؛ آن‌ها حاملان تاریخ یا ایده‌ها هستند. شخصیت‌های من روان‌کاوی نمی‌شوند، مثل شخصیت‌های برگمان در عذابِ درونی نیستند. آن‌ها انسانی‌ترند. به دنبال چیزهای گم‌شده می‌گردند؛ همهٔ آنچه در شکاف بین میل و واقعیت از دست رفته است. تا همین اواخر، تاریخ جهان بر پایهٔ میل استوار بود؛ میل به دگرگونی جهان به هر شکل ممکن.

اما امروز در پایان قرن، می‌فهمیم که هیچ‌یک از آن میل‌ها واقعاً محقق نشد ـــ آن هم به دلایلی که از توضیحش ناتوانم. شاید تغییر جهان با روش‌های آن زمان ناممکن بود، اما در هر حال، ما مانده‌ایم و تجربهٔ این ناکامی و شکست، با خاکسترِ میل‌های محقق‌نشده.

سه فیلم آخر من این طعم خاکستر را بازتاب می‌دهند و میل را به زمان آینده، به گفتار بعدی موکول می‌کنند. نوشته‌های من و برگمان به هم مرتبط نیستند. در فیلم‌های او عنصر متافیزیکی قدرتمندی وجود دارد که جستجوی پدر را با جستجوی خدا یا انکار خدا یکی می‌داند. به نظر من، در کارهای من، پدر به‌خودی‌خود یک هدف نیست؛ هدف فیلم‌های من یافتنِ دلیلی است برای زنده بودن. فیلم‌های من آن‌قدرها متافیزیکی نیستند. و به شکلی عجیب، اگزیستانسیالیستی‌تر از برگمان هستند. این موضوع قطعاً در مورد سه‌گانه‌ام ـــ «سفر به سیترا» (۱۹۸۴)، «زنبوردار» (۱۹۸۶)، و «چشم‌اندازی در مه» (۱۹۸۸) ـــ صدق می‌کند.

— Theo Angelopoulos's Trilogy of Silence
• Voyage to Cythera (1984)
• The Beekeeper (1986)
• Landscape in the Mist (1988)

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
35👍1👎1
▪️آندری تارکوفسکی

ـــ به این باور رسیده‌ام که اکنون در آستانۀ نابودیِ تمدنِ خود هستیم.



— Andrei Tarkovsky hugging a camel, 1976.

🎥 @CinemaParadisooo
👍3215💔7👎4
▪️فابریس آرانیو

ـــ در سال ۲۰۲۰، نمایشگاهی با عنوان «احساسات، نشانه‌ها، شورها» برنامه‌ریزی کردم و در آن به تأمل درباره فیلم «کتاب تصویر» ژان-لوک گدار پرداختم که در جشنواره کن ۲۰۱۸ به نمایش درآمده بود. گدار سپس پروژه‌ای سینمایی به نام «فونی وارز کارلوتا» را طراحی کرد تا فیلم‌های رنگی ۸ میلی‌متری، ۱۶ میلی‌متری و ۳۵ میلی‌متری را بررسی کند. در آن زمان، من از فیلم ۳۵ میلی‌متری کداک ایستمن استفاده کردم و این عکس‌ها را زمانی گرفتم که با او و سگش در جنگل نزدیک دریاچه بودیم. از ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۲، آخرین پاییز و زمستان او بود. این عکس‌ها هم آزمونی برای واکنش فیلم به نور (مثل نور طبیعی) بودند و هم برای من، راهی برای ثبت لحظه‌هایی سرد و در عین حال گرم. این‌ها پرتره نیستند، بلکه ثبتِ ماهیتِ زودگذر چیزها هستند: لحظه‌هایی از زندگی و مهربانی، لحظه‌هایی منجمد در جریان زمان.

— Jean-Luc Godard's Last Winter: "Abyssful Love" .Picture by Fabrice Aragno.

🎥 @CinemaParadisooo
13
2025/07/14 19:29:06
Back to Top
HTML Embed Code: