آیا مدرنیته و جنودش بارمز گشایی از هر آنچه رازآلود می نمود ، می رود تا از همه چیز "تقدس زدایی" کند؟
آیا "امر قدسی" افسونی بیش نبوده است که باطل السحر "علم" آن را از دامان بشریت می زداید؟
آیا خدا مرده است؟
آیا دین جایش را به علم سپرده است؟
آیا "امر قدسی" افسونی بیش نبوده است که باطل السحر "علم" آن را از دامان بشریت می زداید؟
آیا خدا مرده است؟
آیا دین جایش را به علم سپرده است؟
روزگارانی بود که خدا همه جا بود :
باران و خشکسالی را خدا می فرستاد.
زلزله را و سکون زمین را.
بیماری و درمان را. و ....
علم آمد و قدم به قدم با کشفیات خود ، خدا را به عقب راند. برای هر پدیده ای علتی مادی تبیین کرد.
باران و خشکسالی را خدا می فرستاد.
زلزله را و سکون زمین را.
بیماری و درمان را. و ....
علم آمد و قدم به قدم با کشفیات خود ، خدا را به عقب راند. برای هر پدیده ای علتی مادی تبیین کرد.
در عرصه ی اخلاق بجای "اخلاق دینی" ، "اخلاق سکولار" را تجویز کرد:
راستگویی خوب است نه برای نرفتن به جهنم. بلکه در راستگویی نهایتا منافع این جهانی بیشتری کسب می کنی.
و ایضا دیگر فضایل اخلاقی
راستگویی خوب است نه برای نرفتن به جهنم. بلکه در راستگویی نهایتا منافع این جهانی بیشتری کسب می کنی.
و ایضا دیگر فضایل اخلاقی
در ساحت جان و روان نیز بجای آرامش و سکونی که دین به انسان می داد ، مدرنیته جلسات مشاوره با روانشناس و روانکاو را توصیه می کرد.
و
آنگاه که انسان می پنداشت خدا مرده است ، خدا چهره نمود :
در فیزیک : هایزنبرگ از عدم قطعیت گفت ، و اینشتین از تاس انداختن خدا (و تو بگو استجابت دعای نیمه شب یک داعی). و الکترو دینامیک کوانتمی از خالی نبودن خلا سخن به میان آورد و ایجاد و اعدام ذرات. و "اثر کاسیمیر" و "ثابت کیهانی" و "ماده تاریک" و نشان داد صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.
در حوزه اخلاق نیز فجایع دهشتناکی چون دو جنگ جهانی و فاصله های بزرگ بین اغنیا و فقرا و ... نشلن داد که اخلاق سکولار کارآمد نیست.
و در روانشناسی نیز کسانی چون اروین یالوم از خلاهای وجودی انسان گفتند : تنهایی ، مرگ ، بی معنایی ، و رها شدگی
و بدینسان انسان ، خدا را در دل ذرات دید و در اعماق جان یافت و به او بازگشت
ولی او از میوه ممنوعه ی "مدرنیته" خورده بود و این بازگشت خود را با منظر کریه "صهیونیسم" و "داعش" و "صلیبیگری" و "هندوها و بوداییهای افراطی" نمایش داد.
تا مگر کلماتی از خدایش بگیرد و خدا این بازگشتش را بپذیرد.
آنگاه که انسان می پنداشت خدا مرده است ، خدا چهره نمود :
در فیزیک : هایزنبرگ از عدم قطعیت گفت ، و اینشتین از تاس انداختن خدا (و تو بگو استجابت دعای نیمه شب یک داعی). و الکترو دینامیک کوانتمی از خالی نبودن خلا سخن به میان آورد و ایجاد و اعدام ذرات. و "اثر کاسیمیر" و "ثابت کیهانی" و "ماده تاریک" و نشان داد صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.
در حوزه اخلاق نیز فجایع دهشتناکی چون دو جنگ جهانی و فاصله های بزرگ بین اغنیا و فقرا و ... نشلن داد که اخلاق سکولار کارآمد نیست.
و در روانشناسی نیز کسانی چون اروین یالوم از خلاهای وجودی انسان گفتند : تنهایی ، مرگ ، بی معنایی ، و رها شدگی
و بدینسان انسان ، خدا را در دل ذرات دید و در اعماق جان یافت و به او بازگشت
ولی او از میوه ممنوعه ی "مدرنیته" خورده بود و این بازگشت خود را با منظر کریه "صهیونیسم" و "داعش" و "صلیبیگری" و "هندوها و بوداییهای افراطی" نمایش داد.
تا مگر کلماتی از خدایش بگیرد و خدا این بازگشتش را بپذیرد.
و اینک ای دوستان عزیزتر از جان
بیاییم با یاری هم کلمات خدا را بیابیم و راه باریکتر از موی هدایت را بپوییم. باشد که سی مرغی باشیم در پی سیمرغ حقیقت که همه چیز را همگان دانند.
مطالب عنوان شده حرف آخر نیست و می تواند با کمک شما عزیزان تصحیح یا کاملتر شود. قطعا نظرات شما عزیزان پس از دسته بندی منعکس خواهد شد و در ادامه ی راه موثر خواهد بود.
سی به مجاز است و در این راه هزار نیز کم. مرغان دیگر را به این پرواز دعوت کنیم.
بیاییم با یاری هم کلمات خدا را بیابیم و راه باریکتر از موی هدایت را بپوییم. باشد که سی مرغی باشیم در پی سیمرغ حقیقت که همه چیز را همگان دانند.
مطالب عنوان شده حرف آخر نیست و می تواند با کمک شما عزیزان تصحیح یا کاملتر شود. قطعا نظرات شما عزیزان پس از دسته بندی منعکس خواهد شد و در ادامه ی راه موثر خواهد بود.
سی به مجاز است و در این راه هزار نیز کم. مرغان دیگر را به این پرواز دعوت کنیم.
پیام الهی نه از طول زمان و نه از عرض مکان که از عمق جان می آید.
آنچه از آیات قرآن و روایات معصومین ع در طول تاریخ نسل به نسل منتقل شده است و به من رسیده است ، و همچنین تمام تشرفاتی که من با جابجایی مکانی به حج یا زیارتگاه ها یا مجالس و مناسک مذهبی یا محضر یک عالم روشن ضمیر و یا حتی امام معصوم ع پیدا می کنم ، تنها مقدماتی هستند که درون من "اتفاقی" رخ دهد و من را با عمق جان خود و با عمق جان هستی گره بزند و به عالم قدس وارد سازد.
تمام این معدات و مقدمات مشحون از امور عرفی هستند که می توانند رهزن من در دریافت پیام قدسی در عمق جان خود باشند.
آنچه از آیات قرآن و روایات معصومین ع در طول تاریخ نسل به نسل منتقل شده است و به من رسیده است ، و همچنین تمام تشرفاتی که من با جابجایی مکانی به حج یا زیارتگاه ها یا مجالس و مناسک مذهبی یا محضر یک عالم روشن ضمیر و یا حتی امام معصوم ع پیدا می کنم ، تنها مقدماتی هستند که درون من "اتفاقی" رخ دهد و من را با عمق جان خود و با عمق جان هستی گره بزند و به عالم قدس وارد سازد.
تمام این معدات و مقدمات مشحون از امور عرفی هستند که می توانند رهزن من در دریافت پیام قدسی در عمق جان خود باشند.
از آیات قرآن شروع می کنیم :
حتی اگر در قطعی الصدور بودن آن شک نداشته باشیم ، در ظنی الدلاله بودن آن حتم داریم. چرا که پیام قدسی گرچه خود قدسی است لیکن انتقال آن از نسلی به نسلی در طول تاریخ و از سینه ای به سینه ای در عرض جغرافیا قطعا عرفی است. درست است که خداوند خود وعده حفظ آن را داده است و فرموده است :
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر : ٩) بىترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
ولی هیچ مغایرتی ندارد که این اراده الهی با اسباب عرفی و طبیعی تحقق یافته است. کما این که در مورد نزول باران فرموده است :
وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ ۖ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ (مومنون 18)
و ما آب را به قدر معین از آسمان نازل و در زمین ساکن ساختیم و محققا بر بردن و نابود ساختن آن نیز قادریم.
می دانیم که ظهور اراده ی الهی برای نزول باران با اسباب طبیعی است. یعنی سرد شدن هوا باعث کاهش جنبش مولکولهای آب معلق در آسمان و سپس چسبیدن آنها به هم و تشکیل قطرات آب و سقوط آنها در اثر نیروی گرانش زمین می شود. به همین شکل ظهور اراده ی الهی برای حفظ قرآن می تواند از طریق امور عرفی و طبیعی باشد : بی شک اگر نبود مجاهدت صحابه در جمع آوری صحیفه های متفرق آیات که آن را به صورت «الجامع بین الدفتین» یعنی مجموعه میان دو جلد قرار دادند ، و نیز اگر نبود تلاش قراء در به حافظه سپردن کل آیات قرآن و انتقال سینه به سینه ی آنها ، و اگر نبود خط کوفی که اعراب از آرامیان و نبطیان گرفته بودند ، و اگر نبود اهتمام لغویون و نحویون در اختراع نقطه گذاری و اعراب گذاری کلمات منقوش ، و اگر نبود اختراع پاپیروس توسط مصریان و کاغذ توسط چین و نبود عرضه آنها توسط تاجران در بازارهای مدینه و مکه و سپس در بازارهای عراق و شام و مصر و ایران ، و اگر نبود تکثیر قرآن مکتوب از طریق نسخه نویسی مجدانه ی قرآن توسط خطاطان و خوشنویسان ، و اگر نبود اختراع صنعت چاپ و کامپیوتر و لوح های فشرده و اینترنت و اپلیکیشن ها و نرم افزارهای مختلف قرآنی ، اگر همه ی اینها نبود اکنون این پیام الهی بدست ما نمی رسید و اینچنین در اطراف و اکناف جهان منتشر نمی گشت.
از طرفی فهم این آیات مکتوب ، که اکنون پس از طی این مسیر پر نشیب و فراز به من رسیده است ، مستلزم شناخت زبان عربی است که خود یک امر عرفی است. چه بسیار از این کلمات که در طول این تاریخ ۱۴۰۰ ساله دستخوش انتقال معنایی شده باشد. چه بسیار از عبارات آن محفوف به قرائن حالیه و مقالیه باشند و با شناخت اسباب و شان نزول بهتر فهم شوند. قرائن و اسباب و شان هایی که متاثر از عادات و آداب و رسوم و فرهنگ قبائل اعراب حجاز در ۱۴۰۰ سال پیش بوده است. بدیهی است همه ی اینها عرفی بوده اند و آن مردم در آن زمان و در آن مکان مخاطب اصلی پیام قران بوده اند.
حتی اگر در قطعی الصدور بودن آن شک نداشته باشیم ، در ظنی الدلاله بودن آن حتم داریم. چرا که پیام قدسی گرچه خود قدسی است لیکن انتقال آن از نسلی به نسلی در طول تاریخ و از سینه ای به سینه ای در عرض جغرافیا قطعا عرفی است. درست است که خداوند خود وعده حفظ آن را داده است و فرموده است :
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر : ٩) بىترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
ولی هیچ مغایرتی ندارد که این اراده الهی با اسباب عرفی و طبیعی تحقق یافته است. کما این که در مورد نزول باران فرموده است :
وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ ۖ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ (مومنون 18)
و ما آب را به قدر معین از آسمان نازل و در زمین ساکن ساختیم و محققا بر بردن و نابود ساختن آن نیز قادریم.
می دانیم که ظهور اراده ی الهی برای نزول باران با اسباب طبیعی است. یعنی سرد شدن هوا باعث کاهش جنبش مولکولهای آب معلق در آسمان و سپس چسبیدن آنها به هم و تشکیل قطرات آب و سقوط آنها در اثر نیروی گرانش زمین می شود. به همین شکل ظهور اراده ی الهی برای حفظ قرآن می تواند از طریق امور عرفی و طبیعی باشد : بی شک اگر نبود مجاهدت صحابه در جمع آوری صحیفه های متفرق آیات که آن را به صورت «الجامع بین الدفتین» یعنی مجموعه میان دو جلد قرار دادند ، و نیز اگر نبود تلاش قراء در به حافظه سپردن کل آیات قرآن و انتقال سینه به سینه ی آنها ، و اگر نبود خط کوفی که اعراب از آرامیان و نبطیان گرفته بودند ، و اگر نبود اهتمام لغویون و نحویون در اختراع نقطه گذاری و اعراب گذاری کلمات منقوش ، و اگر نبود اختراع پاپیروس توسط مصریان و کاغذ توسط چین و نبود عرضه آنها توسط تاجران در بازارهای مدینه و مکه و سپس در بازارهای عراق و شام و مصر و ایران ، و اگر نبود تکثیر قرآن مکتوب از طریق نسخه نویسی مجدانه ی قرآن توسط خطاطان و خوشنویسان ، و اگر نبود اختراع صنعت چاپ و کامپیوتر و لوح های فشرده و اینترنت و اپلیکیشن ها و نرم افزارهای مختلف قرآنی ، اگر همه ی اینها نبود اکنون این پیام الهی بدست ما نمی رسید و اینچنین در اطراف و اکناف جهان منتشر نمی گشت.
از طرفی فهم این آیات مکتوب ، که اکنون پس از طی این مسیر پر نشیب و فراز به من رسیده است ، مستلزم شناخت زبان عربی است که خود یک امر عرفی است. چه بسیار از این کلمات که در طول این تاریخ ۱۴۰۰ ساله دستخوش انتقال معنایی شده باشد. چه بسیار از عبارات آن محفوف به قرائن حالیه و مقالیه باشند و با شناخت اسباب و شان نزول بهتر فهم شوند. قرائن و اسباب و شان هایی که متاثر از عادات و آداب و رسوم و فرهنگ قبائل اعراب حجاز در ۱۴۰۰ سال پیش بوده است. بدیهی است همه ی اینها عرفی بوده اند و آن مردم در آن زمان و در آن مکان مخاطب اصلی پیام قران بوده اند.
و اما روایات :
مشهور بین فقها اینست که روایات ظنی الصدور ولی قطعی الدلاله هستند. ولی نزد محققین از فقها ثابت است که روایات نیز مانند آیات قرآن از الفاظ تشکیل شده اند و دلالت الفاظ بر معانی و مفاهیم نیز ظنی هستند. لذا روایات هم ظنی الدلاله خواهند بود.
بنابر این روایات از هر دو جهت ظنی هستند : هم ظنی الصدورند و هم ظنی الدلاله. لذا روایات از لحاظ قطعیت در مرتبه ای بعد از آیات قرآن قرار می گیرند.
پانوشت :
ظنی الصدور = یعنی گفته ای که در صادر شدن آن از معصوم ع ظن و گمان داریم. در مقابلش قطعی الصدور است که به انتساب آن به معصوم ع قطع داریم.
ظنی الدلاله = یعنی گفته ای که به معنا و مفهوم دقیق آن ظن و گمان داریم و قطعیت نداریم که آیا آن گفته ما را به برداشتی که کرده ایم دلالت می کند یا خیر. در مقابل آن قطعی الدلاله است. مثلا پیامبر اکرم ص به عرب بیابانگردی فرموده است دیه قتل غیر عمد 100 شتر است. حال حدس می زنیم که خطاب پیامبر ص به آن عرب ، شامل حال ما هم می شود و برای ما هم دیه قتل غیر عمد 100 شتر است.
@Cmorghgrom30
مشهور بین فقها اینست که روایات ظنی الصدور ولی قطعی الدلاله هستند. ولی نزد محققین از فقها ثابت است که روایات نیز مانند آیات قرآن از الفاظ تشکیل شده اند و دلالت الفاظ بر معانی و مفاهیم نیز ظنی هستند. لذا روایات هم ظنی الدلاله خواهند بود.
بنابر این روایات از هر دو جهت ظنی هستند : هم ظنی الصدورند و هم ظنی الدلاله. لذا روایات از لحاظ قطعیت در مرتبه ای بعد از آیات قرآن قرار می گیرند.
پانوشت :
ظنی الصدور = یعنی گفته ای که در صادر شدن آن از معصوم ع ظن و گمان داریم. در مقابلش قطعی الصدور است که به انتساب آن به معصوم ع قطع داریم.
ظنی الدلاله = یعنی گفته ای که به معنا و مفهوم دقیق آن ظن و گمان داریم و قطعیت نداریم که آیا آن گفته ما را به برداشتی که کرده ایم دلالت می کند یا خیر. در مقابل آن قطعی الدلاله است. مثلا پیامبر اکرم ص به عرب بیابانگردی فرموده است دیه قتل غیر عمد 100 شتر است. حال حدس می زنیم که خطاب پیامبر ص به آن عرب ، شامل حال ما هم می شود و برای ما هم دیه قتل غیر عمد 100 شتر است.
@Cmorghgrom30
منابع دین ما آیات قرآن و روایات از پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار ع می باشند(سنی ها بجای ائمه ، صحابه را در نظر می گیرند) که همه در قالب الفاظ به ما رسیده اند و لذا همه ظنیند و هر کسی برداشت خود را بر اساس ظن و گمان خود خواهد داشت. برای همین است که این همه برداشت ها و فرقه های مختلف از اسلام وجود دارد. اسلام به سه دسته ی کلی تسنن و تشیع و تصوف تقسیم شده است و از هر یک از آنها نیز ده ها فرقه منشعب شده است. و هر یک از آن فرقه ها هم خود به ده ها گروه کوچکتر تقسیم شده است. و هر یک از این صدها گروه و فرقه و دسته نیز تنها خود را حق می داند و مابقی را انحرافی و گمراه می داند. مثلا شیعیان به سه فرقه ی زیدی ، اسماعیلی و اثنی عشری تقسیم می شوند. ما شیعیان اثنی عشری هم به سه طایفه ی شیخیه و اخباریه و اصولیه تقسیم می شویم. اصولیون هم به دو دسته ی انسدادی و انفتاحی تقسیم می شوند. انفتاحیون هم به دو دسته ی موافقین و مخالفین ولایت فقیه تقسیم می شوند. و موافقین ولایت فقیه هم به دو دسته ی اصلاح طلب و اصولگرا تقسیم می شوند که هر کدام نیز به چندین دسته و گروه و حزب که همه با هم در ریز و درشت مسائل با هم اختلاف دارند. از مسائل بانوان گرفته تا مذاکره با آمریکا و بانکداری و انرژی هسته ای و .... همه هم حرف خود را مستند به آیات قرآن و روایات معصومین ع می کنند.
@Cmorghgrom30
@Cmorghgrom30
💥 از سوالات رسیده :
سوال: در مورد باران، سیر طبیعی ایجاد و ریزش باران برامون ملموسه. این مسیر رو میتونیم با اجزای طبیعت تبیین کنیم. در مورد نزول قرآن، اول اینکه خدایی هست، دوم اینکه این خدا فرشته ای داره، سوم اینکه اون خدا به اون فرشته کلماتی رو میگه، چهارم اینکه خدا به فرشته میگه برو و کلمات رو به محمد پیامبر اسلام بگو، پنجم اینکه اون فرشته اون کلمات رو به پیامبر اسلام میگه و ششم اینکه پیامبر اسلام اون کلمات رو میشنوه و این مسیر بارها و بارها تکرار میشه تا قرآن ایجاد میشه. این مسیر ایجاد قرآن رو اونجوری که در مورد ایجاد باران با اجزای طبیعت تبیین میکنیم و برامون ملموسه، میتونیم تبیین کنیم؟
پاسخ : باید دو مرحله را از هم تفکیک کرد :
1- نزول : از عالم قدس است بر قلب پیامبر (در هیئت مفاهیم یا صور یا اصوات) و از قلب پیامبر بر لسان پیامبر (در هیئت الفاظ و کلمات) تمام این مرحله قدسی است و مصون از خطا
2- انتشار : از زبان پیامبر تا ابلاغ آن به انسانها در دو بعد طول زمان و عرض مکان(شامل کتابت ، حفظ سینه به سینه ، نقطه گذاری و اعراب گذاری و ...) عرفی و طبیعی است و احتمال خطا دارد.
خلاصه این که آنچه عرفی و طبیعی است ، انتشار پیام الهی در میان انسانهاست نه نزول پیام
@Cmorghgrom30
سوال: در مورد باران، سیر طبیعی ایجاد و ریزش باران برامون ملموسه. این مسیر رو میتونیم با اجزای طبیعت تبیین کنیم. در مورد نزول قرآن، اول اینکه خدایی هست، دوم اینکه این خدا فرشته ای داره، سوم اینکه اون خدا به اون فرشته کلماتی رو میگه، چهارم اینکه خدا به فرشته میگه برو و کلمات رو به محمد پیامبر اسلام بگو، پنجم اینکه اون فرشته اون کلمات رو به پیامبر اسلام میگه و ششم اینکه پیامبر اسلام اون کلمات رو میشنوه و این مسیر بارها و بارها تکرار میشه تا قرآن ایجاد میشه. این مسیر ایجاد قرآن رو اونجوری که در مورد ایجاد باران با اجزای طبیعت تبیین میکنیم و برامون ملموسه، میتونیم تبیین کنیم؟
پاسخ : باید دو مرحله را از هم تفکیک کرد :
1- نزول : از عالم قدس است بر قلب پیامبر (در هیئت مفاهیم یا صور یا اصوات) و از قلب پیامبر بر لسان پیامبر (در هیئت الفاظ و کلمات) تمام این مرحله قدسی است و مصون از خطا
2- انتشار : از زبان پیامبر تا ابلاغ آن به انسانها در دو بعد طول زمان و عرض مکان(شامل کتابت ، حفظ سینه به سینه ، نقطه گذاری و اعراب گذاری و ...) عرفی و طبیعی است و احتمال خطا دارد.
خلاصه این که آنچه عرفی و طبیعی است ، انتشار پیام الهی در میان انسانهاست نه نزول پیام
@Cmorghgrom30
💥 از سوالات رسیده
سوال : منظور از بند 2 چیست؟ عرفی و خطا پذیر بودن انتشار پیام الهی در میان انسانها به چه معناست؟
پاسخ : در آینده به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. عجالتا به اجمال عرض می شود :
بعد از این که پیام الهی از لبان مبارک پیامبر اکرم ص صادر شد چون انتشار این پیام به طریق عرفی صورت می گیرد :
اولا به میلیون ها انسان در اقصی نقاط دنیا نرسیده است ،
ثانیا به ما مسلمانها هم که رسیده است با قدری خطا رسیده است. در اصل وجود این خطا شکی نیست و تفاوت در اعتقاد به میزان این خطا است : نظر مشهور ، این میزان خطا را در حد اختلاف قرائات قراء سبعه می داند که با ۱۴ روایت بیان شده اند. علامه طباطبایی در المیزان چیزی بیش از این معتقد است و می گوید در چینش سوره ها و بعضی آیه ها در هنگام جمع آوری قرآن خطا صورت گرفته است و قرآن صحیح ، قرآن امام علی ع بوده است که به ترتیب نزول چیده شده بود و اکنون در دست ما نیست. محدثینی چون شیخ کلینی و علامه مجلسی به چیزی شگفت تر اعتقاد داشتند و معتقد بوده اند که قرآن اصلی سه برابر قرآن موجود بوده است که اکنون تنها یک سوم آن در دست ما است.
محدث بزرگ میرزا حسین نوری کتابی تحت عنوان فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربالارباب نگاشته و در آن دلایلی با بیش از هزار روایت در اثبات تحریف قرآن آورده است.
@Cmorghgrom30
سوال : منظور از بند 2 چیست؟ عرفی و خطا پذیر بودن انتشار پیام الهی در میان انسانها به چه معناست؟
پاسخ : در آینده به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. عجالتا به اجمال عرض می شود :
بعد از این که پیام الهی از لبان مبارک پیامبر اکرم ص صادر شد چون انتشار این پیام به طریق عرفی صورت می گیرد :
اولا به میلیون ها انسان در اقصی نقاط دنیا نرسیده است ،
ثانیا به ما مسلمانها هم که رسیده است با قدری خطا رسیده است. در اصل وجود این خطا شکی نیست و تفاوت در اعتقاد به میزان این خطا است : نظر مشهور ، این میزان خطا را در حد اختلاف قرائات قراء سبعه می داند که با ۱۴ روایت بیان شده اند. علامه طباطبایی در المیزان چیزی بیش از این معتقد است و می گوید در چینش سوره ها و بعضی آیه ها در هنگام جمع آوری قرآن خطا صورت گرفته است و قرآن صحیح ، قرآن امام علی ع بوده است که به ترتیب نزول چیده شده بود و اکنون در دست ما نیست. محدثینی چون شیخ کلینی و علامه مجلسی به چیزی شگفت تر اعتقاد داشتند و معتقد بوده اند که قرآن اصلی سه برابر قرآن موجود بوده است که اکنون تنها یک سوم آن در دست ما است.
محدث بزرگ میرزا حسین نوری کتابی تحت عنوان فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربالارباب نگاشته و در آن دلایلی با بیش از هزار روایت در اثبات تحریف قرآن آورده است.
@Cmorghgrom30
و اما اجماع :
علاوه بر آیات و روایات ، فقها سومین منبع دریافت پیام الهی را اجماع می دانند. منظور آنها از اجماع ، مجموعه آثاری است که از علما ، اعم از فقها و متکلمین و محدثین ، در قالب الفاظ مکتوب در کتابها بجا مانده است. فقها این اقوال را مورد اتفاق علما می دانند و همین اتفاق را کاشف از پیام الهی بودن این اقوال می دانند.
بر این نظر ایرادهای جدی وارد است که مواردی از آنها عرض می شود :
1- تمام مسلمین اتفاق نظر دارند که شارع فقط "خدا"(به قولی) و یا "خدا و رسول ص"(به قولی دیگر) است و حتی ائمه معصومین ع هم حق تشریع در دین خدا و افزودن بر آن را ندارند. به ترتیب اولی فقها و علما نیز چنین حقی ندارند و نباید برداشت ها و اجتهادهای خود را پیام ها و دستورهای الهی بنامند.
2- فقها معمولا پس از برخورد با چنین ایراد ستبری که در بند 1 آمد ، قدری از مواضع خود عقب نشینی می کنند و آرای خود را نه تشریع در دین بلکه طریقه ای برای کشف پیام الهی می دانند. آنها می گویند وقتی علمای پیشین بر امری اجماع کرده اند ، حتما دریافتی از امام معصوم ع داشته اند که این اتفاق نظر صورت گرفته است. در رد این مطلب باید گفت که چنین اجماعی هیچگاه صورت نگرفته است و ، همانطور که بعدها نمونه های بسیاری خواهیم آورد ، تقریبا در هر موضوعی علاوه بر نظرهای موافق ، آرای مخالف هم وجود داشته است. بنابر این آنچه که اجماع خوانده می شود حداکثر می توان شهرت و نظر اکثریت نامید و پر واضح است که شهرت و اکثریت دلیلی بر حقانیت نیست که اگر بود ، تسنن بر تشیع احق بود و می دانیم که نیست.
3- آرای علما و فقها برداشتهایی ظنی از آیات و روایاتند که در قالب الفاظ در کتابها آمده اند. بنابر این رجوع به این متون خود ظن اندر ظن خواهد بود و از حقیقت دورتر.
@Cmorghgrom30
علاوه بر آیات و روایات ، فقها سومین منبع دریافت پیام الهی را اجماع می دانند. منظور آنها از اجماع ، مجموعه آثاری است که از علما ، اعم از فقها و متکلمین و محدثین ، در قالب الفاظ مکتوب در کتابها بجا مانده است. فقها این اقوال را مورد اتفاق علما می دانند و همین اتفاق را کاشف از پیام الهی بودن این اقوال می دانند.
بر این نظر ایرادهای جدی وارد است که مواردی از آنها عرض می شود :
1- تمام مسلمین اتفاق نظر دارند که شارع فقط "خدا"(به قولی) و یا "خدا و رسول ص"(به قولی دیگر) است و حتی ائمه معصومین ع هم حق تشریع در دین خدا و افزودن بر آن را ندارند. به ترتیب اولی فقها و علما نیز چنین حقی ندارند و نباید برداشت ها و اجتهادهای خود را پیام ها و دستورهای الهی بنامند.
2- فقها معمولا پس از برخورد با چنین ایراد ستبری که در بند 1 آمد ، قدری از مواضع خود عقب نشینی می کنند و آرای خود را نه تشریع در دین بلکه طریقه ای برای کشف پیام الهی می دانند. آنها می گویند وقتی علمای پیشین بر امری اجماع کرده اند ، حتما دریافتی از امام معصوم ع داشته اند که این اتفاق نظر صورت گرفته است. در رد این مطلب باید گفت که چنین اجماعی هیچگاه صورت نگرفته است و ، همانطور که بعدها نمونه های بسیاری خواهیم آورد ، تقریبا در هر موضوعی علاوه بر نظرهای موافق ، آرای مخالف هم وجود داشته است. بنابر این آنچه که اجماع خوانده می شود حداکثر می توان شهرت و نظر اکثریت نامید و پر واضح است که شهرت و اکثریت دلیلی بر حقانیت نیست که اگر بود ، تسنن بر تشیع احق بود و می دانیم که نیست.
3- آرای علما و فقها برداشتهایی ظنی از آیات و روایاتند که در قالب الفاظ در کتابها آمده اند. بنابر این رجوع به این متون خود ظن اندر ظن خواهد بود و از حقیقت دورتر.
@Cmorghgrom30
💥 از سوالات رسیده
سوال : پاسخی که موافقان فقه سنتی در دفاع از اجماع می دهند این هست که اجماع اهل سنت بر سر سخنان صحابه است و ارزش ذاتی ندارد ولی اجماع ما بر سر سخنان اهل بیت هست وارزش ذاتی دارد. لذا اکثریت بودن آنها برایشان حقانیت نمی آورد ولی برای ما می آورد. سوال اینست که آیا اینکه ما از اهل بیت نقل میکنیم نتیجه می تواند بدهد که پس ما بر حقیم ولی اهل سنت این امتیاز را ندارند؟
پاسخ : صرف ادعای ما که از اهل بیت ع نقل قول می کنیم کفایت نمی کند و باید بررسی علمی شود که تا چه اندازه هم منابع و هم روش های پژوهشی حاکم بر حوزه های علمیه کارآمد و درست است و ما را واقعا به قول اهل بیت ع می رساند.
اگر صرف نیت مقدس ، ارزش ذاتی داشت و صرفنظر از درستی روش و متدولوژی پژوهش ، برای ما حقانیت می آورد ، سایر فرقه های شیعه چون زیدیه و اسماعیلیه و علویان سوریه و دراویش گنابادی و فرقه اهل حق و ... که همه ادعای پیروی اهل بیت را دارند نیز باید دارای حقانیت می بودند. ولی می دانیم تفاوت در منابع و نیز تفاوت در روش آنها را به مسیری متفاوت کشانیده است.
بر اساس این مبنا در مورد اهل سنت حتی باید گفت آنها در حقانیت از ما سزاوارتر می شوند. زیرا آنها ادعای پیروی از پیامبر اکرم ص را دارند و اجماع صحابه را از این نظر حجت می دانند که کاشف از سنت پیامبر اکرم ص می دانند. و می دانیم بزرگترین افتخار اهل بیت ع ، پرورش یافتن در دامان پر مهر پیامبر اکرم ص بوده است.
@Cmorghgrom30
سوال : پاسخی که موافقان فقه سنتی در دفاع از اجماع می دهند این هست که اجماع اهل سنت بر سر سخنان صحابه است و ارزش ذاتی ندارد ولی اجماع ما بر سر سخنان اهل بیت هست وارزش ذاتی دارد. لذا اکثریت بودن آنها برایشان حقانیت نمی آورد ولی برای ما می آورد. سوال اینست که آیا اینکه ما از اهل بیت نقل میکنیم نتیجه می تواند بدهد که پس ما بر حقیم ولی اهل سنت این امتیاز را ندارند؟
پاسخ : صرف ادعای ما که از اهل بیت ع نقل قول می کنیم کفایت نمی کند و باید بررسی علمی شود که تا چه اندازه هم منابع و هم روش های پژوهشی حاکم بر حوزه های علمیه کارآمد و درست است و ما را واقعا به قول اهل بیت ع می رساند.
اگر صرف نیت مقدس ، ارزش ذاتی داشت و صرفنظر از درستی روش و متدولوژی پژوهش ، برای ما حقانیت می آورد ، سایر فرقه های شیعه چون زیدیه و اسماعیلیه و علویان سوریه و دراویش گنابادی و فرقه اهل حق و ... که همه ادعای پیروی اهل بیت را دارند نیز باید دارای حقانیت می بودند. ولی می دانیم تفاوت در منابع و نیز تفاوت در روش آنها را به مسیری متفاوت کشانیده است.
بر اساس این مبنا در مورد اهل سنت حتی باید گفت آنها در حقانیت از ما سزاوارتر می شوند. زیرا آنها ادعای پیروی از پیامبر اکرم ص را دارند و اجماع صحابه را از این نظر حجت می دانند که کاشف از سنت پیامبر اکرم ص می دانند. و می دانیم بزرگترین افتخار اهل بیت ع ، پرورش یافتن در دامان پر مهر پیامبر اکرم ص بوده است.
@Cmorghgrom30
💥 از سوالات رسیده
سوال : بر اساس دیدگاه فقه سنتی ، قاعده ای به نام "قاعده ی لطف" وجود دارد که طبق آن خداوند نمیگذارد قاطبه علمایی که در تلاش برای کشف حقیقت هستند همگی راه خطا بروند چرا که اگر اینطور باشد بشر راهی برای کشف حقیقت نخواهد داشت. لذا وقتی قاطبه علمای شیعه بر یک رأی اجماع کردند قهرا نظر خداوند نیز بر همان است. بدیهی است که پیش فرض قاعده لطف، حقانیت راه اهل بیت وباطل بودن سایر راه هاست. سوال اینست که آیا واقعا قاعده لطف شامل حال علمای شیعه است؟
پاسخ : این سوال همان سوال قبلی است ولی با زبانی دیگر و لذا پاسخش نیز همان پاسخ قبلی خواهد بود. ولی در اینجا بی مناسبت نیست اشاره ای به "قاعده لطف" داشته باشیم.
قاعده لطف یک قاعده کلامی است که البته در اصول فقه نیز برای اثبات حجیت اجماع استفاده شده است. در استفاده از قواعد فقهی و کلامی باید به این نکته توجه داشت که این قواعد وحی منزل نیستند و صرفا تراوشات ذهنی متکلمین و فقها بوده اند و غالبا در زیست بوم اهل سنت بر ساخته شده اند و در آنجا بالیده اند و سپس از آنجا به حوزه ی فقهی و کلامی تشیع راه یافته اند.
قاعده لطف نیز به همین گونه است. "لطیف" گر چه از اسمای حسنای الهی است ولی این که از این اسم الهی قاعده ای استخراج شود ، برای نخستین بار در قرن دوم هجری توسط متکلمین معتزله برای اثبات لزوم نبوت استفاده شد. به موازات آن در همان قرن دوم این قاعده توسط فقهای اهل سنت برای اثبات حجیت اجماع به کار گرفته شد.
نزد امامیه در کلام برای اولین بار هشام بن حکم در همان قرن دوم هجری این قاعده را از معتزله گرفت و در اثبات امامت استفاده کرد. و در فقه برای اولین بار شیخ طوسی در قرن پنجم هجری این قاعده را از فقهای اهل سنت گرفت و با تاسی از آنها ولی با صورتبندی شیعی ، در اثبات حجیت اجماع بکار برد. تا اینجا در مورد تبارشناسی این قاعده بود.
و اما در مورد درستی این استدلال ابتدا ببینیم این قاعده چگونه در اثبات حجیت اجماع بکار گرفته شده است. شیخ طوسی معتقد است، وظیفه معصوم بر طبق قاعده لطف این است که حکم واقعی خداوند را به هر ترتیبی به مردم برساند و چنانکه در زمانی فقها در مسئلهای بر خلاف واقع اتفاق نظر داشتند، وظیفه معصوم از باب لطف این است که حکم واقع را به مردم برساند و چون حکمی بر خلاف اجماع وجود ندارد، این مسئله کاشف از موافقت معصوم با این حکم اجماعی است.
همانطور که قبلا عرض شد این استدلال ناموجه است زیرا اولا هیچگاه چنین اجماعی در هیچ موضوعی شکل نگرفته است و در هر موضوعی آرای مخالف فقهی و کلامی بوده است. ثانیا بر فرض وجود چنین اجماعی ، لطف الهی به این معنی نیست که علمای امت بر امر باطلی اجماع و اتفاق نکنند کما این که در امت ها و فرقه های دیگر چنین نبوده است. خدا خود در کتابش با ما اتمام حجت کرده است که سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر خود کنند. مادامی که منابع و متدولوژی دین شناسی ما غلط باشد ، اجماع علمای ما بر باطل خواهد بود و مشمول لطف الهی نمی گردد ، چنان که در امت های دیگر نشد.
@Cmorghgrom30
سوال : بر اساس دیدگاه فقه سنتی ، قاعده ای به نام "قاعده ی لطف" وجود دارد که طبق آن خداوند نمیگذارد قاطبه علمایی که در تلاش برای کشف حقیقت هستند همگی راه خطا بروند چرا که اگر اینطور باشد بشر راهی برای کشف حقیقت نخواهد داشت. لذا وقتی قاطبه علمای شیعه بر یک رأی اجماع کردند قهرا نظر خداوند نیز بر همان است. بدیهی است که پیش فرض قاعده لطف، حقانیت راه اهل بیت وباطل بودن سایر راه هاست. سوال اینست که آیا واقعا قاعده لطف شامل حال علمای شیعه است؟
پاسخ : این سوال همان سوال قبلی است ولی با زبانی دیگر و لذا پاسخش نیز همان پاسخ قبلی خواهد بود. ولی در اینجا بی مناسبت نیست اشاره ای به "قاعده لطف" داشته باشیم.
قاعده لطف یک قاعده کلامی است که البته در اصول فقه نیز برای اثبات حجیت اجماع استفاده شده است. در استفاده از قواعد فقهی و کلامی باید به این نکته توجه داشت که این قواعد وحی منزل نیستند و صرفا تراوشات ذهنی متکلمین و فقها بوده اند و غالبا در زیست بوم اهل سنت بر ساخته شده اند و در آنجا بالیده اند و سپس از آنجا به حوزه ی فقهی و کلامی تشیع راه یافته اند.
قاعده لطف نیز به همین گونه است. "لطیف" گر چه از اسمای حسنای الهی است ولی این که از این اسم الهی قاعده ای استخراج شود ، برای نخستین بار در قرن دوم هجری توسط متکلمین معتزله برای اثبات لزوم نبوت استفاده شد. به موازات آن در همان قرن دوم این قاعده توسط فقهای اهل سنت برای اثبات حجیت اجماع به کار گرفته شد.
نزد امامیه در کلام برای اولین بار هشام بن حکم در همان قرن دوم هجری این قاعده را از معتزله گرفت و در اثبات امامت استفاده کرد. و در فقه برای اولین بار شیخ طوسی در قرن پنجم هجری این قاعده را از فقهای اهل سنت گرفت و با تاسی از آنها ولی با صورتبندی شیعی ، در اثبات حجیت اجماع بکار برد. تا اینجا در مورد تبارشناسی این قاعده بود.
و اما در مورد درستی این استدلال ابتدا ببینیم این قاعده چگونه در اثبات حجیت اجماع بکار گرفته شده است. شیخ طوسی معتقد است، وظیفه معصوم بر طبق قاعده لطف این است که حکم واقعی خداوند را به هر ترتیبی به مردم برساند و چنانکه در زمانی فقها در مسئلهای بر خلاف واقع اتفاق نظر داشتند، وظیفه معصوم از باب لطف این است که حکم واقع را به مردم برساند و چون حکمی بر خلاف اجماع وجود ندارد، این مسئله کاشف از موافقت معصوم با این حکم اجماعی است.
همانطور که قبلا عرض شد این استدلال ناموجه است زیرا اولا هیچگاه چنین اجماعی در هیچ موضوعی شکل نگرفته است و در هر موضوعی آرای مخالف فقهی و کلامی بوده است. ثانیا بر فرض وجود چنین اجماعی ، لطف الهی به این معنی نیست که علمای امت بر امر باطلی اجماع و اتفاق نکنند کما این که در امت ها و فرقه های دیگر چنین نبوده است. خدا خود در کتابش با ما اتمام حجت کرده است که سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر خود کنند. مادامی که منابع و متدولوژی دین شناسی ما غلط باشد ، اجماع علمای ما بر باطل خواهد بود و مشمول لطف الهی نمی گردد ، چنان که در امت های دیگر نشد.
@Cmorghgrom30
و اما عقل :
قرآن در آیات کثیره ای انسان را دعوت به تعقل و تفکر می کند. همه ی روایات مربوطه ، بجز یکی دو روایت مجعول ، از عقل تجلیل می کنند. اصولیون از "قاعده ملازمه" می گویند که حاکی از انطباق حکم عقل و حکم شرع است. و ایضا آنها پیروی از سیره و روش عقلا را دارای حجیت می دانند.
با این تفاصیل انتظار داریم در فقه با یک علم عقلانی و پویا روبرو باشیم که هر قولی را در بوته نقد قرار دهد و آن افکاری را که با عقل و سیره عقلا انطباق ندارند به کنار نهند و در عوض نظریه ها و احکامی عقلانی تر مطرح شوند. ولی مع الاسف غیر از این است و منظور فقها از "عقل" و "سیره عقلا" همانی نیست که مردم برداشت می کنند. در نزد مردم عقل یعنی "عقل فطری" که هر انسان عاقلی فارغ از دین و فرهنگ و سنت ، دارا می باشد و بوسیله آن از یقینیات و ضروریات ، نتایج منطقی را بدست می آورد. همچنین منظور مردم از "سیره عقلا" ، روش ها و رویه هایی است که عقلا در حقانیت آنها تردید ندارند مانند "رجوع جاهل به عالم" یا "ایستادن در صف" و غیر ذلک.
اما و صد اما آنچه "فقیه" از این دو اصطلاح اراده می کند غیر از این است. مراد فقیه از "عقل" نه "عقل فطری" بلکه "عقل فقهی" است که تنها ابزاری است برای فهم متون شرعی. از دید آنها عقل نمی تواند یک منبع مستقل در عرض کتاب و سنت برای دریافت پیام الهی و حکم شرعی باشد. فقهای متقدم همچون شیخ مفید ، باصراحت منابع شرع را کتاب خدا و سنت پیامبر و سخن ائمه می دانستند و عقل را در کنار زبان و اخبار ، ابزار فهم متون قلمداد می کردند. فقهای متاخر هم که قدری به عقل میدان داده اند ، آن را محدود در مساله "قطع" در احکام شرعی کرده اند ، آنهم نه قطع مکلف که قطع فقیه.
در مورد "روش و سیره عقلا" نیز فقها متفاوت می اندیشند. آنها سیره عقلا را هنگامی معتبر می دانند که در حضور معصوم ع بوده و به امضای وی رسیده باشد. از دید فقها اگر تمام عقلای عالم جمع شوند و بر امری اتفاق نمایند باز می تواند مخالف شرع باشد. مگر اینکه دستوری شرعی در تایید آن یافته شود. و تنها مرجع چنین تشخیصی فقیه است نه حتی تمام عقلا و کارشناسان و خبره های فن. از دید فقیه هیچیک از کنوانسیونها و معاهدات بین المللی ، هیچ کدام از ساختارهایی که عقلای دنیا برای حکمرانی بهتر طراحی کرده اند ، فی نفسه پشیزی ارزش ندارند. از دید فقها همه ی اینها هنگامی قابل اعتنا هستند که فقیه آنها را تایید کند.
اگر می بینیم فقیه با امور بدیهی مخالفت می کند و حکم به حرمت می دهد ، نه تعجب کنیم و نه بر او خرده بگیریم. او نه با "عقل فطری" که با "عقل فقهی" می اندیشد. او سالیان سال زحمت کشیده است که این "عقل فطری" خود را دستکاری و به "عقل فقهی" متحول کند. تحولی که آنها نامش را "اجتهاد" می نهند.
@Cmorghgrom30
قرآن در آیات کثیره ای انسان را دعوت به تعقل و تفکر می کند. همه ی روایات مربوطه ، بجز یکی دو روایت مجعول ، از عقل تجلیل می کنند. اصولیون از "قاعده ملازمه" می گویند که حاکی از انطباق حکم عقل و حکم شرع است. و ایضا آنها پیروی از سیره و روش عقلا را دارای حجیت می دانند.
با این تفاصیل انتظار داریم در فقه با یک علم عقلانی و پویا روبرو باشیم که هر قولی را در بوته نقد قرار دهد و آن افکاری را که با عقل و سیره عقلا انطباق ندارند به کنار نهند و در عوض نظریه ها و احکامی عقلانی تر مطرح شوند. ولی مع الاسف غیر از این است و منظور فقها از "عقل" و "سیره عقلا" همانی نیست که مردم برداشت می کنند. در نزد مردم عقل یعنی "عقل فطری" که هر انسان عاقلی فارغ از دین و فرهنگ و سنت ، دارا می باشد و بوسیله آن از یقینیات و ضروریات ، نتایج منطقی را بدست می آورد. همچنین منظور مردم از "سیره عقلا" ، روش ها و رویه هایی است که عقلا در حقانیت آنها تردید ندارند مانند "رجوع جاهل به عالم" یا "ایستادن در صف" و غیر ذلک.
اما و صد اما آنچه "فقیه" از این دو اصطلاح اراده می کند غیر از این است. مراد فقیه از "عقل" نه "عقل فطری" بلکه "عقل فقهی" است که تنها ابزاری است برای فهم متون شرعی. از دید آنها عقل نمی تواند یک منبع مستقل در عرض کتاب و سنت برای دریافت پیام الهی و حکم شرعی باشد. فقهای متقدم همچون شیخ مفید ، باصراحت منابع شرع را کتاب خدا و سنت پیامبر و سخن ائمه می دانستند و عقل را در کنار زبان و اخبار ، ابزار فهم متون قلمداد می کردند. فقهای متاخر هم که قدری به عقل میدان داده اند ، آن را محدود در مساله "قطع" در احکام شرعی کرده اند ، آنهم نه قطع مکلف که قطع فقیه.
در مورد "روش و سیره عقلا" نیز فقها متفاوت می اندیشند. آنها سیره عقلا را هنگامی معتبر می دانند که در حضور معصوم ع بوده و به امضای وی رسیده باشد. از دید فقها اگر تمام عقلای عالم جمع شوند و بر امری اتفاق نمایند باز می تواند مخالف شرع باشد. مگر اینکه دستوری شرعی در تایید آن یافته شود. و تنها مرجع چنین تشخیصی فقیه است نه حتی تمام عقلا و کارشناسان و خبره های فن. از دید فقیه هیچیک از کنوانسیونها و معاهدات بین المللی ، هیچ کدام از ساختارهایی که عقلای دنیا برای حکمرانی بهتر طراحی کرده اند ، فی نفسه پشیزی ارزش ندارند. از دید فقها همه ی اینها هنگامی قابل اعتنا هستند که فقیه آنها را تایید کند.
اگر می بینیم فقیه با امور بدیهی مخالفت می کند و حکم به حرمت می دهد ، نه تعجب کنیم و نه بر او خرده بگیریم. او نه با "عقل فطری" که با "عقل فقهی" می اندیشد. او سالیان سال زحمت کشیده است که این "عقل فطری" خود را دستکاری و به "عقل فقهی" متحول کند. تحولی که آنها نامش را "اجتهاد" می نهند.
@Cmorghgrom30
«پیام الهی»، نه در مکان و نه در زمان
که در «عمق جان»
دوستان عزیزتر از جان متعاقب فرستههای قبلی، دلنگران شدند که با تردید در منابع اربعه، چیزی از اسلام باقی نماند و مخاطب در وادی حیرت رها شود.
حقیقت این است که آنچه ویران شد، ساختمان نیمهویرانی است به نام «اسلام سنتی» دیکته شده از حوزههای علمیه که عنقریب است موج های پیدرپی مدرنیه مابقی آن را نیز مضمحل کند (برداشتی از اسلام که «فقه محور» و در نتیجه «متن محور» است)، این رویکرد به اسلام، نه حقیقت دارد و نه کارآمد است.
حقیقت ندارد چون منطبق با روح قرآن نیست (از ۶۲۳۶ آیه قرآن تنها ۲۰۰ تا ۵۰۰ آیه آن فقهی است).
کارآمد نیست زیرا پیوسته مجبور است در برابر فشارهای بیامان مدرنیته عقبنشینی کند و با دستاویزهایی چون مصلحت و حکم حکومتی و عناوین ثانویه، حلالهایی را حرام و حرامهایی را حلال نماید.
در عوض این رویکرد، بدیلی دارد که از قضا هم کارآمد است و هم منطبق بر قرآن. این رویکرد «فطرت محور» است که همان رویکرد «ابراهیم(ع)» بوده و قرآن آن را «حنفیت» نامیده است.
به دو تفاوت این دو رویکرد اشاره میکنیم:
1️⃣ عقل:
☑️ در رویکرد «متن محور» عقل، سر در الفاظ و کلمات موجود در متون مقدس(قرآن + روایات + کتب علمای سلف) کرده است و سعی دارد پیام الهی را از لابلای الفاظ درآورد.
چنین عقل دستکاری شده و بریده از واقعیات را «عقل فقهی» نامیدیم.
☑️ در رویکرد «فطرت محور»، عقل نه به «وجود لفظی» بلکه به «وجود واقعی» (اعم از زمین و آسمانها و حیوانات و طبیعت و انسان و همچنین اعماق جان و ذهن خود) معطوف است و چون این عطف توجه فطرتا از بدو تولد با انسان است لذا این عقل، «عقل فطری» و دستکاری نشده است.
این عقل چون مفطور به فطرت الهی است پیام الهی را مستقیما از ملکوت میگیرد و لذا خطایی در آن نیست.
2️⃣ منابع:
☑️ در رویکرد «متن محور»، اولویتبندی منابع چنین است:
۱-کتب علمای سلف
۲-روایات
۳-قرآن
۴-سیره متشرعه
۵-عقل
☑️ در رویکرد «فطرت محور»، از آنجا که پیام الهی از اعماق جان میآید، تمام انزال کتب و ارسال رسل و دعوت انبیا و ائمه و اولیا و سفر به اماکن مقدسه و مشاهد شریفه و مراسم و مناسک عبادی تنها مقدمات و معداتند که آمادگی را در انسان فراهم کنند تا پیام الهی را در اعماق وجود خود دریافت کند.
لذا در این رویکرد، ترتب منابع چنین است:
۱-عقل
۲-سیره عقلا (نه سیره متشرعه)
۳-قرآن
۴-روایات
۵-کتب علمای سلف
انشاءالله در فرستههای بعدی از رویکرد «فطرت محور» بیشتر خواهیم گفت و مستندات قرآنی و روایی را خواهیم آورد.
@Cmorghgrom30
که در «عمق جان»
دوستان عزیزتر از جان متعاقب فرستههای قبلی، دلنگران شدند که با تردید در منابع اربعه، چیزی از اسلام باقی نماند و مخاطب در وادی حیرت رها شود.
حقیقت این است که آنچه ویران شد، ساختمان نیمهویرانی است به نام «اسلام سنتی» دیکته شده از حوزههای علمیه که عنقریب است موج های پیدرپی مدرنیه مابقی آن را نیز مضمحل کند (برداشتی از اسلام که «فقه محور» و در نتیجه «متن محور» است)، این رویکرد به اسلام، نه حقیقت دارد و نه کارآمد است.
حقیقت ندارد چون منطبق با روح قرآن نیست (از ۶۲۳۶ آیه قرآن تنها ۲۰۰ تا ۵۰۰ آیه آن فقهی است).
کارآمد نیست زیرا پیوسته مجبور است در برابر فشارهای بیامان مدرنیته عقبنشینی کند و با دستاویزهایی چون مصلحت و حکم حکومتی و عناوین ثانویه، حلالهایی را حرام و حرامهایی را حلال نماید.
در عوض این رویکرد، بدیلی دارد که از قضا هم کارآمد است و هم منطبق بر قرآن. این رویکرد «فطرت محور» است که همان رویکرد «ابراهیم(ع)» بوده و قرآن آن را «حنفیت» نامیده است.
به دو تفاوت این دو رویکرد اشاره میکنیم:
1️⃣ عقل:
☑️ در رویکرد «متن محور» عقل، سر در الفاظ و کلمات موجود در متون مقدس(قرآن + روایات + کتب علمای سلف) کرده است و سعی دارد پیام الهی را از لابلای الفاظ درآورد.
چنین عقل دستکاری شده و بریده از واقعیات را «عقل فقهی» نامیدیم.
☑️ در رویکرد «فطرت محور»، عقل نه به «وجود لفظی» بلکه به «وجود واقعی» (اعم از زمین و آسمانها و حیوانات و طبیعت و انسان و همچنین اعماق جان و ذهن خود) معطوف است و چون این عطف توجه فطرتا از بدو تولد با انسان است لذا این عقل، «عقل فطری» و دستکاری نشده است.
این عقل چون مفطور به فطرت الهی است پیام الهی را مستقیما از ملکوت میگیرد و لذا خطایی در آن نیست.
2️⃣ منابع:
☑️ در رویکرد «متن محور»، اولویتبندی منابع چنین است:
۱-کتب علمای سلف
۲-روایات
۳-قرآن
۴-سیره متشرعه
۵-عقل
☑️ در رویکرد «فطرت محور»، از آنجا که پیام الهی از اعماق جان میآید، تمام انزال کتب و ارسال رسل و دعوت انبیا و ائمه و اولیا و سفر به اماکن مقدسه و مشاهد شریفه و مراسم و مناسک عبادی تنها مقدمات و معداتند که آمادگی را در انسان فراهم کنند تا پیام الهی را در اعماق وجود خود دریافت کند.
لذا در این رویکرد، ترتب منابع چنین است:
۱-عقل
۲-سیره عقلا (نه سیره متشرعه)
۳-قرآن
۴-روایات
۵-کتب علمای سلف
انشاءالله در فرستههای بعدی از رویکرد «فطرت محور» بیشتر خواهیم گفت و مستندات قرآنی و روایی را خواهیم آورد.
@Cmorghgrom30
اسلام فطری یا اسلام فقهی
انسان فطرتا خداجو است. فطرتا از فقر و ظلم و استبداد و زشتی و ناپاکی و شر و فساد متنفر است و در مقابل تمایل به رفاه و ثروت و عدالت و آزادی و زیبایی و پاکی و خیر و خوبی و صلاح دارد. اسلام فطری یعنی تسلیم به این کشش ها و گرایش های فطری.
اما اسلام فقهی ، مومنان را به تسلیم در برابر احکام فقهی می خواند هر چند در بسیاری موارد در تضاد با گرایش های فطری باشند.
اسلام فطری می گوید عدالت خوب است ولی اسلام فقهی از قول خدا می گوید که فقیه با غیر فقیه ، شیعه با غیر شیعه ، آزاد با برده ، و زن با مرد برابر نیست و در کلیه حقوق اجتماعی و شهروندی و جزایی با هم تفاوت دارند.
از دید فقیه اشکالی ندارد که زنی در نهایت فداکاری در زندگی مشترک شوهرداری کند و فرزند خود را با تمام سختی ها به دنیا آورد و پرورش دهد و ناگهان مرد هوس کند زنش را راسا طلاق دهد و فرزند را تحت سرپرستی بگیرد و زن در تمام این امور بی اختیار باشد.
انسان فطرتا طرفدار عدالت است و آزادی از شعبات و نتایج آن است. انسان از خود می پرسد به چه حقی یک فرد تمام تریبون ها دستش باشد و هر چه بخواهد بگوید و در مقابل من حق اظهار نظر نداشته باشم. ولی اسلام فقهی می گوید آزادی خوب است مگر این که مخل اسلام و نظام باشد که تشخیص آن با فقیه است.
از دید فقیه برده داری نه تنها عیبی ندارد بلکه برای اقامه ی بخشهایی از فقه چون عتق و تدبیر و مکاتبه و استیلاد و نیز بعضی از کفارات لازم است. ولی اسلام فطری می گوید تمام این احکام صرفا راهکارهایی بوده اند جهت لغو تدریجی برده داری.
فطرت انسان زیبایی و در نتیجه انواع هنر را دوست دارد. از شعر و موسیقی و نمایش لذت می برد و روح او تحت تاثیر آنها جلا می یابد. ولی اسلام فقهی به فقیه این قدرت را می دهد که در اثر هنری یک هنرمند دست ببرد و با رای خود قدری از آن را حذف و اضافه کند. هر چند محصول نهایی زشت و غیرهنری از آب درآید.
فطرت انسان به او می گوید که پرستش خدا نباید پر تشریفات باشد و قاعدتا با یک فقه حداقلی و لاغر باید بتوان با خدا ارتباط برقرار کرد. در عوض اسلام فقهی می گوید پرستش خدا آنقدر پر رمز و راز است و آنقدر تشریفات دارد که نیاز به یک متخصص به نام فقیه دارد و لذا پرستش خدا باید از کانال فقیه بگذرد.
برای این فهرست می توان ده ها عنوان دیگر از بخشهای مختلف متون فقهی استخراج کرد که ضد اخلاق و ضد عدالت و ضد عقل هستند.
@Cmorghgrom30
انسان فطرتا خداجو است. فطرتا از فقر و ظلم و استبداد و زشتی و ناپاکی و شر و فساد متنفر است و در مقابل تمایل به رفاه و ثروت و عدالت و آزادی و زیبایی و پاکی و خیر و خوبی و صلاح دارد. اسلام فطری یعنی تسلیم به این کشش ها و گرایش های فطری.
اما اسلام فقهی ، مومنان را به تسلیم در برابر احکام فقهی می خواند هر چند در بسیاری موارد در تضاد با گرایش های فطری باشند.
اسلام فطری می گوید عدالت خوب است ولی اسلام فقهی از قول خدا می گوید که فقیه با غیر فقیه ، شیعه با غیر شیعه ، آزاد با برده ، و زن با مرد برابر نیست و در کلیه حقوق اجتماعی و شهروندی و جزایی با هم تفاوت دارند.
از دید فقیه اشکالی ندارد که زنی در نهایت فداکاری در زندگی مشترک شوهرداری کند و فرزند خود را با تمام سختی ها به دنیا آورد و پرورش دهد و ناگهان مرد هوس کند زنش را راسا طلاق دهد و فرزند را تحت سرپرستی بگیرد و زن در تمام این امور بی اختیار باشد.
انسان فطرتا طرفدار عدالت است و آزادی از شعبات و نتایج آن است. انسان از خود می پرسد به چه حقی یک فرد تمام تریبون ها دستش باشد و هر چه بخواهد بگوید و در مقابل من حق اظهار نظر نداشته باشم. ولی اسلام فقهی می گوید آزادی خوب است مگر این که مخل اسلام و نظام باشد که تشخیص آن با فقیه است.
از دید فقیه برده داری نه تنها عیبی ندارد بلکه برای اقامه ی بخشهایی از فقه چون عتق و تدبیر و مکاتبه و استیلاد و نیز بعضی از کفارات لازم است. ولی اسلام فطری می گوید تمام این احکام صرفا راهکارهایی بوده اند جهت لغو تدریجی برده داری.
فطرت انسان زیبایی و در نتیجه انواع هنر را دوست دارد. از شعر و موسیقی و نمایش لذت می برد و روح او تحت تاثیر آنها جلا می یابد. ولی اسلام فقهی به فقیه این قدرت را می دهد که در اثر هنری یک هنرمند دست ببرد و با رای خود قدری از آن را حذف و اضافه کند. هر چند محصول نهایی زشت و غیرهنری از آب درآید.
فطرت انسان به او می گوید که پرستش خدا نباید پر تشریفات باشد و قاعدتا با یک فقه حداقلی و لاغر باید بتوان با خدا ارتباط برقرار کرد. در عوض اسلام فقهی می گوید پرستش خدا آنقدر پر رمز و راز است و آنقدر تشریفات دارد که نیاز به یک متخصص به نام فقیه دارد و لذا پرستش خدا باید از کانال فقیه بگذرد.
برای این فهرست می توان ده ها عنوان دیگر از بخشهای مختلف متون فقهی استخراج کرد که ضد اخلاق و ضد عدالت و ضد عقل هستند.
@Cmorghgrom30