Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸خزان
زنده‌یاد استاد پرویز مشکاتیان

دونوازی جناب امیرحسین بهّاج و هنرمند جوان یگانه ذاکری
پنج‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
فرهنگسرای ارسباران

یادداشت مرتبط:
مقام‌نوازی

در آستان بلوغ | #آواخانه
2👏2
Forwarded from «ساقی‌نامه»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روز شعر و ادب پارسی و بزرگداشت استاد شهریار
محفل شعرخوانی همراهان ساقی‌نامه
۲۷ شهریور ماه ۱۴۰۴

#شعرخوانی

@saghinameh23
👏5❤‍🔥1
🎂
این شمع را با انگشت خاموش کنید!
3👏1
🔸سردی

اگر سردت است
بگو عزیزم،
تا یک آغوش بیش‌تر
دوستت داشته باشم...
می‌گویم:
شما کار خودت را بکن.
شما که نباشی
و دل آدم که سرد باشد،
در تابستان هم
آدم از سرما نه،
از سردی می‌پژمرد
و می‌میرد...

بهار می‌شود
شکوفه می‌بندم.

نقل قول از جمال ثریا به روایت نادر چگینی

لینک مرتبط:
جمال ثریا | ویکی‌پدیا

در آستان بلوغ | #شعرخانه | #در_آستان_بلوغ
🥰3😢2👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸ام‌کلثوم

به برکت هوش مصنوعی چشم‌مان به تصویری رنگی و باکیفیت از بانو ام‌کلثوم هم روشن شد.
حالا که هوش مصنوعی در دسترس است، چه خوب باشد اگر علاقمندانی پیدا شوند و به مرور دستی به ترانه‌ها، تصاویر و ویدئوهای ایشان بکشند.

یادداشت مرتبط:
شرح حال بانو ام‌کلثوم
وفات بانو ام‌کلثوم

در آستان بلوغ | #آواخانه | #ام‌کلثوم
3
🔸با رویش ناگزیر جوانه
حیاط مرکزی زندان قصر، غروب جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴

...اما هنوز دل‌تنگ است. این را یک دوست زندان‌رفته‌ای در مورد اوین می‌گفت. انگار زندان را با عطر و گلاب هم بشویند و گالری و فرهنگسرا هم که کنند، باز همان سرما و دل‌تنگی و محنت را دارد، لااقل برای نسل ما که زندان بودن اینجا را دیده‌ایم. شاید و امیدوارم برای نسل پس از ما آسمان آبیِ شادتری داشته باشد.
یک حرف دیگری که به نظرم گفتنی می‌رسد این‌که همچنان که آن قصر به قاجارها وفا نکرد، آن زندان هم با همهٔ سردی و گزندگی و مخوف بودنش به پهلوی‌ها و خصوصاً سرتیپ درگاهی وفا نکرد. این روزها هم می‌گذرند و خیلی چیزها به بسیار کسان نخواهند ماند که این رسم دنیاست...

لینک‌های مرتبط:
قصر قاجار
زندان قصر
باغ‌موزهٔ قصر
حکایت قصر، از قاجار تا پهلوی

در آستان بلوغ | #عکس‌خانه | #جامعه
2🥰1👏1
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🔸فردا می‌بینمت
أغداً ألقاك | الهادی آدم

ویدئوی بانو ام‌کلثوم را دیدید؟ امیدوارم شما هم مثل من لذت برده باشید. اما شعری که خوانده می‌شد بند سوم از شعری به نام ألغد (فردا) از الهادی آدم، شاعر سودانی بود که با آهنگ‌سازی استاد محمد عبدالوهاب برای نخستین مرتبه در سال ۱۹۷۱ در هتل قصرالنیل قاهره اجرا شد.
موسیقی این ترانه مثل ۹ ترانهٔ دیگری که استاد عبدالوهاب میان سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۳ برای بانو ام‌کلثوم ساختند یک موسیقی روایتگر است، یعنی طی اجرا باید منتظر دقایق طولانی موسیقی بی‌کلامی بود که فراز و فرودها و نیز حکایت، روایت و قصهٔ خود را تعریف کرده و شنونده را با خود همراه می‌کند و لزوما در پاسخ به قطعهٔ آوازی نیست.
گفته می‌شود داستان این شعر به زمانی برمی‌گردد که شاعر عاشق دختری از طبقهٔ مرفه می‌شود، دختری که پدرش ثروتمند بود و به دلیل اینکه شاعر از طبقهٔ پایین‌تری نسبت به دخترش بود، او را رد می‌کند. پس از اصرار دختر برای ملاقات پدرش با شاعر و قضاوت بر اساس ظاهرش، و پس از کشمکش‌های طولانی، پدر با این ملاقات موافقت می‌کند. وقتی شاعر از این ملاقات مطلع می‌شود، تمام شب را نمی‌خوابد و در مقابل خانهٔ معشوقش منتظر این ملاقات می‌ماند. در آن شب، او آن کلمات زیبا را می‌سراید.

أغداً ألقاك

أغداً ألقاك يا خوف فؤادي من غدِ
يالشوقي واحتراقي في انتظار الموعد
آه كم أخشى غدي هذا وأرجوه اقترابا
كنت أستدنيه لكن هبته لما أهابا
وأهلت فرحة القرب به حين استجابا
هكذا أحتمل العمر نعيماً وعذابا
مهجة حرة وقلباً مسه الشوق فذابا
أغداً ألقاك

أنت يا جنة حبي واشتياقي وجنوني
أنت يا قبلة روحي وانطلاقي وشجوني
أغداً تشرق أضواؤك في ليل عيوني
آه من فرحة أحلامي ومن خوف ظنوني
كم أناديك وفي لحني حنين ودعاء
يا رجائي أنا كم عذبني طول الرجاء
أنا لو لا أنت لم أحفل بمن راح وجاء
أنا أحيا لغدِ الآن بأحلام اللقاء
فأت أو لا تأتي أو فإفعل بقلبي ما تشاء
أغداً ألقاك

هذه الدنيا كتابٌ أنت فيه الفكر
هذه الدنيا ليالٍ أنت فيها العمر
هذه الدنيا عيونٌ أنت فيها البصر
هذه الدنيا سماءٌ أنت فيها القمر
فارحم القلب الذي يصبو إليك
فغداً تملكه بين يديك
وغداً تأتلق الجنة أنهاراً وظلاّ
وغداً ننسى فلا نأسى على ماضٍ تولّى
وغداً نزهو فلا نعرف للغيب محلا
وغداً للحاضر الزاهر نحيا ليس إلا
قد يكون الغيب حلواً.. إنما الحاضر أحلى
أغداً ألقاك
فردا تو را خواهم دید!
ای دلیل ترسم از فردا،
ای اشتیاق و انتظار سوزان من
برای دیدار.
آه...
چه می‌ترسم
و چشم بر راهم
فردا را.
...؟
و شادیِ وصال دررسید
هنگام که پاسخ گفت
این‌گونه لذت‌ها
و رنج‌های زندگی را
تاب می‌آورم.
روحی روان و قلب عاشقی
که ذوب شد.
فردا تو را خواهم دید.

تو بهشتِ ​​عشق
و اشتیاق و دیوانگی من
تو قبلهٔ روح من
آزادی من
و غم‌های من.
فردا ستارهٔ تو
در شب چشمانم
خواهد درخشید.
آه از شادی رویاها
و هراس گمان‌هایم
که می‌خوانمت
و چه تمنا و اشتیاقی‌ست
در آوایم
آه امید من...
چه عذابی‌ست
این آرزوی طولانی
که اگر تو نبودی
چه فرق داشت
چه کس آمد
و کدام کس رفت
اکنون که با رویای دیدارت،
برای فردا می‌زیم
بیایی یا نه،
بکن هرچه می‌خواهی
با دلم
فردا تو را خواهم دید.

دنیا کتابی است و تو اندیشهٔ آنی
شب‌هایی و تو زندگی آن
چشمانی و تو بیناییِ آن
آسمانی و تو ماه آن
رحم کن بر دلی
که مشتاق توست
و فردا در میان دستان تو.
فردا بهشت
​​با نهرها و سایه‌ها
خواهد درخشید.
فردا فراموش خواهیم کرد
تا از گذشته‌ای که گذشته
پشیمان نباشیم.
فردا شاد خواهیم بود
و از غیب خبر نخواهیم‌داشت
فردا
فقط برای حالِ بهتر
زندگی می‌کنیم.
نادیده‌ها شاید شیرین باشند،
اما حال شیرین‌تر است.
فردا تو را خواهم دید.

اجرای کامل این ترانه را به مدت ۳۹ دقیقه و با حجم ۸۹ مگابایت در لینک منبع می‌توانید بشنوید.

یادداشت مرتبط:
ام‌کلثوم

منبع | در آستان بلوغ | #آواخانه | #روایت‌خانه
6❤‍🔥2
🔸اقتصادی و محیط زیستی؛ پا در کفش کوکاکولا

دیروز درِ بطری کوکا را که باز کردم احساس کردم کوتاه‌تر از قبل شده! یک بطری قدیمی را پیدا کرده و اندازه گرفتم، ارتفاع در بطری ۲ میلی‌متر کوتاه‌تر و ۰.۶ گرم سبک‌تر شده بود... خب که چی؟

اگر هرکدام از ما در سال ۱۰۰ بطری نوشابه بر بدن بزنیم همین تغییر کوچک باعث می‌شود سالانه ۴,۸۰۰ تن پلاستیک کمتری راهی زباله‌‌دان‌ها شود که با قیمت امروز حدود ۲۴۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ تومان ارزش دارد!

یادداشت مرتبط:


در آستان بلوغ | #مهندسی
👏2
🔸در سوگِ چیچست

از دیروز حالم بد است... حقیقتاً حالم بد است، مثل بلازده‌ای... مصیبت‌دیده‌ای... عزیز از دست داده‌ای... مثل کسی که چشم و چراغ خانه‌اش را از دست داده. می‌خوام بروم رو به غروب بنشینم آن‌قدر گریه کنم و ضجه بزنم که دق کنم، مثل بابابِسکی... مثل پروفسور کردوانی که دق کردند و مُردند و راحت شدند و این روزها را ندیدند. هرچند که دیده بودند... به چشم دیده بودند که چنان مویه می‌کردند و اشک می‌ریختند.
دیگر حوصله و جان و نفسِ گفتن و نوشتن ندارم و حتی دلیلی هم برای شرح و بسط نگاهم ندارم، چون فکر می‌کنم دیگر وقت تذکر و طرح نظر و مشورت گذشته و آن‌ها که باید بدانند، می‌دانند و دانسته و آگاهانه دارند یک مُلک و مملکت و تاریخ و فرهنگ و پیشینه‌ای را خرج یک نظر و دیدگاه می‌کنند که حفظ نظام مهم است. به گور پدر ارومیه که دیگر دریاچه ندارد. به گور پدر ایران که دیگر چشم و چراغ ندارد. اقتصاد که مال خر است، به گور پدر چند نسلی که می‌سوزند و نابود شدند و می‌شوند و باور و ایمانی و اعتقادهایی که می‌رود. اصلا دیگر فکر هم نمی‌کنم فقط می‌خواهم سرم را بگذارم و آن‌قدر گریه کنم تا تمام شوم.

عکس‌های بیشتر را در اینستاگرام آقای محسن قاصد و یادداشت جناب دکتر کرمی را در مشاهده پیام ببینید و بخوانید.

یادداشت و لینک مرتبط:
ابرهای عقیم
• آغاز تخلیه روستاها | بی‌بی‌سی

منبع | در آستان بلوغ | #جامعه
😢61👎1
🔸کبوترای حرمش

...آقا در آلمان هم ثابت شده، دیگه جای هیچ حرفی نیست. توفیق نصیب بشه یک سفر این یک مشت جماعت بدبختِ بدعمل رو ببریم زیارت بلکه آدم بشن و دلشون قرار بیاد... حالا ذکورِ این اراذل و اوباش رو یه کاری می‌کنیم، جماعت اُناث رو بگید چه کنیم که باید چادر سر کنند!
فقط هم امام‌رضا ها... نه هیچ زیارتگاه و امام و امام‌زاده دیگه. حتی هر تجربهٔ معنوی دیگه هم نه، فقط امام‌رضا!
یا ضامن آهو!

محتوای مرتبط:
دانشگاه توبینگن | ویکی‌پدیا

منبع | در آستان بلوغ | #جامعه
🤣1
🔸ای باغبان آمد خزان

ای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل، بنگر نشان، بنگر نشان

ای باغبان هین گوش کن، ناله‌ی درختان نوش کن
نوحه‌کنان از هر طرف، صد بی‌زبان، صد بی‌زبان

هرگز نباشد بی‌سبب، گریان دو چشم و خشک لب
نبوَد کسی بی‌درد دل، رخ زعفران، رخ زعفران

حاصل درآمد زاغِ غم، در باغ و می‌کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم، کو گلسِتان، کو گلسِتان

کو سوسن و کو نسترن، کو سرو و لاله، یاسمن
کو سبزپوشانِ چمن، کو ارغوان، کو ارغوان

کو میوه‌ها را دایِگان، کو شهد و شکّر رایگان
خشک است از شیرِ روان، هر شیردان، هر شیردان

کو بلبلِ شیرین‌فنَم، کو فاخته‌ی کوکوزنم
طاووس خوبِ چون صنم، کو طوطیان، کو طوطیان

خورده چو آدم دانه‌ای، افتاده از کاشانه‌ای
پرّیده تاج و حِلّه‌شان، زین اِفتِنان، زین اِفتِنان

گلشن چو آدم مُستضَر، هم نوحه‌گر، هم منتظر
چون گفتِشان لاتَقنَطوا ذوالامتنان، ذوالامتنان

جمله درختان صف زده، جامه سیه، ماتم زده
بی‌برگ و زار و نوحه‌گر، زان امتحان، زان امتحان

ای لک‌لک و سالار ده، آخر جوابی بازده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان، بر آسمان

گفتند ای زاغ عدو، آن آب بازآید به جو
عالم شود پررنگ و بو، همچون جَنان، همچون جَنان

ای زاغِ بی‌هوده‌سخُن، سه ماه دیگر صبر کن
تا دررسد کوریِّ تو، عیدِ جهان، عیدِ جهان

ز آواز اسرافیل ما، روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردنِ آن مهرِ جان، آن مهرِ جان

تا کی از این انکار و شک، کانِ خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک، بی نردبان، بی نردبان

میرد خزانِ همچو دد، بر گورِ او کوبی لگد
نک صبح دولت می‌دمد، ای پاسبان، ای پاسبان

صبحا جهان پرنور کن، این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن، افسون بخوان، افسون بخوان

ای آفتاب خوش‌عمل، بازآ سوی برجِ حمَل
نی یخ گذار و نی وَحَل، عنبرفشان، عنبرفشان

گلزار را پرخنده کن، وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن، هین العیان، هین العیان

از حبس رسته دانه‌ها، ما هم ز کنجِ خانه‌ها
آورده باغ از غیب‌ها، صد ارمغان، صد ارمغان

گلشن پر از شاهد شود، هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود، دورِ زمان، دورِ زمان

لک‌لک بیاید با یدک، بر قصر عالی چون فلک
لک‌لک کنان کالملک لک، یا مستعان، یا مستعان

بلبل رسد بربط‌زنان، وان فاخته کوکوکنان
مرغان دیگر مطربِ بخت جوان، بخت جوان

من زین قیامت حاملم، گفتِ زبان را می‌هلم
می ناید اندیشه‌ی دلم، اندر زبان، اندر زبان

خاموش و بشنو ای پدر، از باغ و مرغان نوخبر
پیکانِ پرّان آمده، از لامکان، از لامکان

منبع | در آستان بلوغ | #آواخانه | #شعرخانه
3👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸اسمهان

...و باز هم به برکت هوش مصنوعی تصویر متحرکی از خانم اسمهان که همیشه صدایشان را شنیده و حداکثر چند عکس از زیبایی خیره‌کنندهٔ ایشان را دیده بودیم.

یادداشت مرتبط:
اسمهان
بیا عشقم
آنتونیو ماشین

در آستان بلوغ | #آواخانه | #اسمهان
2
🔸دلارام
فیه‌مافیه

در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی‌ست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیابد. خلق در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی تحصیل می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچه مقصود است به‌دست نیامده است. آخر معشوق را دلارام می‌گویند؛ یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به‌غیر، چون آرام و قرار گیرد؟

📝 آرزو می‌کنم‌ خدا به دل همه آرام و قرار بدهد 🥺

منبع | در آستان بلوغ | #کتاب‌خانه
4❤‍🔥1
⟨در آستان بلوغ⟩
🔸دلارام فیه‌مافیه در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی‌ست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیابد. خلق در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی تحصیل می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچه مقصود است به‌دست نیامده است. آخر معشوق را دلارام می‌گویند؛…
🔸آرام و قرار

...گفتم آرام و قرار، و هرکس خود می‌گوید به چند می‌ارزد و بهای هرکس به ارزش لنگرگاه بودنش باشد، شاید. سنجه خواهی؟ ببین هرکس دل بر کجای بودن خویش آویخته؛ نامی یا نانی، فرزند و عیال و خانمانی، اسمی یا رسمی، که گاه "کسی بودن" هم میخ اتصال و آونگ آدم به دنیا و مَقام و مُقام¹ او می‌شود.
کسی بودن... هرآن‌چه جز خود که بر نام خود می‌افزایی تا به آن شناسا شوی. نیک یا بد... دیگر چه فرق دارد؟ نه که نیک و بد یک‌سان باشند، اما وقتی خودِ نابِ خودت نباشی... یک‌بار گفته بودم خر عیسای ناصری یا سگ اصحاب کهف، دیگر چه فرق دارد؟ چه غریب... چه میان‌تهی، آن‌که روی سنگ قبرش هم ناچار باشند عنوانش را بنویسند تا مگر غریب بنماند و بشناسندش که دکتر فلان و مهندس بَهمان و پدرِ که و پسرِ که و چه‌کارهٔ کجا و پنداری که این‌همه را تواند با خود بُرد؛ و آه ای پسرِ آدم و دخترِ حوّا که چه خوش‌خیالی و چه خود را جدّی گرفته‌ای. مایهٔ ریشخند خدا! نام و نقابش، به ننگ یا نام، آرام و قرار اوست.
چیزی بودن... مهم بودن این‌که پیش چشم دیگران چگونه در نظر آیی و همیشه در معرض قضاوت دیگران چگونه باشی. آبرو... اعتبار... مردم چه می‌گویند... کعبهٔ او و آرام و قرار او بیرون از خودش است.
بتِ یکی پول است و خود را مُحِق می‌داند، چون پول دارد. مبنای هر کار را نفسِ نفیس خود می‌داند و جهانِ ذهنی‌اش حول خودش می‌گردد. آرام و قرار او خودش است.
یکی زن، سکس و جنسیت... یکی کار، یکی بی‌کاری و بی‌عاری، یکی سگ قاسم‌خان بودن، یکی... تازه این‌ها هم مرغوب و نامرغوب دارند. آه از کاستن و کاهیدن، کم شدن، کوچک شدن... آه از حقارتِ تن سپردن و راضی شدن به بهانه‌های کوچک و آرزوهای کوچک و ایستادن بر پشته‌های کوچک (به خیال فتح قله‌ها) و افق‌هایی اندکی آن‌سوتر از پیشِ پا و سقف‌های کوتاه و...

خوشا آرام و قرار در سادگی، در تراشیدن و ریختنِ هرآن‌چه اضافه، در نخواستن²، در هیچ‌کس و هیچ‌چیز نبودن، در بی‌حسرتی از گذشته و بی‌تمنّایی در آینده، در زیستن در همین لحظه، در تسخر زدن در گذشتن از هر موج، در شاهد بودن و هوشیاریِ ناهشیار...

توضیحات:
¹ جناب دهخدا می‌فرمایند مُقام و مَقام هر دو به معنی اقامت و قیام و محل قیام است که اگر اشتقاق آن را از اقام یقیم بدانند مُقام می‌شود و اگر از قام یقوم بشمارند مَقام می‌شود. فارسی‌زبانان مقیّد بوده‌اند که در شعر و نثر مَقام را به معنی جا و مکان و محل و موضع بنشانند و مُقام را به معنی اقامت کردن.
² و فرق است میان نداشتن و نخواستن، که نداشتن فقر است و نخواستن استغنا.

محتوای مرتبط:
دلارام
تلخ‌کام
سکوت
چهل‌سالگی؛ صبر و انتظار

در آستان بلوغ | #خلوت‌خانه
3👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸مارش ایرانی
یوهان اشتراوس | اجرای بانوان گروه خنیاگران مهر

مارش ایرانی نام مارشی است که یوهان اشتراوس (پسر)، آهنگساز نامدار اتریشی، در پاییز ۱۸۶۴ تنظیم کرد. او این اثر را در ابتدا مارش قشون ایرانی نامگذاری کرده بود. این اثر اولین بار در ۱۱ ژوئیه برای عموم اجرا شد. مارش ایرانی اثر محبوب سازنده‌اش در تمام زندگی‌اش بود و امروزه یکی از کارهای درخشان این آهنگساز نیز به‌شمار می‌رود. بعدها، در سال ۱۸۷۳، وقتی ناصرالدین‌شاه قاجار برای بازدید از «نمایشگاه جهان» به وین رفته بود، یک گروه موسیقی نظامی که نتوانسته بودند سرود ملی ایران را پیدا کنند، به جای آن این مارش را برای ورود شاه اجرا کردند.

یادداشت مرتبط:
مارش ایرانی | ویکی‌پدیا

در آستان بلوغ | #آواخانه
3👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸مارش ایرانی

حالا که آن اجرای گروه خنیاگران مهر را دیدید برای کمال لذت این اجرا را هم ببینید که متأسفانه نه نسخهٔ کامل‌تری از آن را یافتم و نه اطلاعات بیشتری در مورد ارکستر و رهبر آن، اما اگر شما هم مثل من خیلی لذت بردید این اجرا را هم ببینید تا فرق اجراهای مختلف و نقش رهبری ارکستر را متوجه شوید.
شوقتان مدام

منبع | در آستان بلوغ | #آواخانه
2
🔸مادر
برای حمید محمدی عزیزم

برخیزید
همه برخیزید
همه به احترام یک مادر برخیزید!

هنگام که درد...
و رنج
از آستانه‌ای درگذرد
انگار که تغییر ماهیت می‌دهد،
چیز دیگری می‌شود،
چنان که آدم دیگر
مویه نمی‌کند
و نمی‌نالد.
اندوه نیز
از آستانه‌ای که می‌گذرد
آدم دیگر
آه نمی‌کشد
‌ و سکوت می‌کند...
سکوت!
و سراپا
نگاه می‌شود...
نگاه!
چنان که پنداری
به شهادت می‌نشیند
هست و نیست را
و بود و نبود را
و خویش را
انگار که درد و رنج و اندوه را
به سخره گرفته‌است.
آدم لبخند می‌شود.
و نگاهِ آدم
خیره می‌ماند
به دوردست.
آدم زاده می‌شود،
و خود را می‌زاید.
انسان می‌شود.
مادر می‌شود...
می‌شود مادر...
مادر!

حمید می‌گوید:
...و درد نور می‌شود
و راه می‌شود
راه دیگری
از زندگی

و من می‌افزایم:
به زندگی
تا زندگی.

یادداشت مرتبط:
خاک تا افلاک | آواز انتظار

منبع | در آستان بلوغ | #جامعه | #شعرخانه | #در_آستان_بلوغ
5😢5
🔸عفاف و حجاب

...بالاخره از قرارگاه و ستاد رسیده‌اند به اتاق! این هم خود گامی‌ست در فرایند مهار یک سیستم. قبلا عرض کردیم که مردم این مملکت عرب‌ها و مغول‌ها را هم با همین روش‌ها و شاید همین گام‌ها آدم کردند...
اما چیزی که می‌فهمیم این‌که یک ایران مرفه، آرام، ثروتمند و قدرتمند مطلوب هیچ‌یک از کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی نیست، در نتیجه تا جایی که بتوانند ایران را کشوری گرفتار، سردرخود، ضعیف، اَخته و منزوی نگه خواهندداشت، اما نه آن‌قدر آشوب‌زده و بی‌صاحب که با توجه به تجربهٔ عراق و افغانستان و سوریه و لیبی بیش از این تبدیل به پایگاه صادرات انبوه تروریسم و بنیادگرایی شیعی و مهاجران و پناهندگان به غرب بشود...

یادداشت مرتبط:
واکنش خانم گلاب آدینه

منبع | در آستان بلوغ | #سیاست‌خانه | #جامعه | #فرمایش_بزرگان
🙏1😐1
2025/10/19 03:28:53
Back to Top
HTML Embed Code: