Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دختری که از چشمانش بواسطه سحر ظرف ۱۲ روز سنگ خارج میشده و باذن الله شفا یافت.

رمالی.فالگیری.دعانویسی حرام است

🕊قرآن دوای هردرد🕊

🍃#خبات_عباسی_راقی_سنندج
🆔 @khabbatabbasiraqi
09189825884
واتساپ پیام بدین👆

آدرس👇
#سنندج_ئاساوله_محله هه ژارمنزل ماموستاخبات

هرروز ساعت ۱۰ رسمی صبح برگزار می گردد.

#گروه_مشاوره
@antisehr2

کانال قرآن درمانی و رقیه شرعی
https://www.tg-me.com/jenzadehgan
🔮داستانهای عبرت آموز🔑اسرار🔮
‍ ‍ #همسفر_دردها♥️.... #قسمت_هشتم🍀 دلم گرفته بود خیلی #تنها بودم دیگه همه فهمیدن بودن که #ترسیدم پدر شوهرم با مادر شوهرم رفتن اتاق خودشون و منو خواهر شوهرام و برادر شوهرام باهم بودیم دیگه کمی حالم #بهتر شد باهم حرف می‌زدیم شوخی می‌کردیم خیلی بهتر شدم روز…


#همسفر_دردها♥️....

#قسمت_آخر🍀

هنوز #دردهای قبل رو دارم چون عصب های پام زنده‌ست خیلی از اوقات احساس می‌کنم پامو می‌برن همیشه یک درد عجیب داره که باهامه و قابل وصف نیست و #وحشتناکه سالهاست مزه ی #سلامتی یادم رفته نمی‌دونم #پیاده_روی چه حسی داره
نمی‌دونم #دویدن چطوره
نمی‌دونم درد نداشتن به چه معناست فقط می‌دونم گاهی دردهام #کمتر میشه و من می‌تونم غذایی درست کنم یا یک کاری انجام بدم زندگی با یک پا #فوق_العاده سخت و طاقت فرساست

اما #جنبه_های مثبت را هم می‌بینیم شکر خدا که الان می‌تونم آب بخورم بدون اینکه بالا بیارم به راستی مدتها #آرزوم بود که فقط یک #جرعه آب بخورم ولی بالا نیارم...
شکر خدا #همسر مهربان و خانواده خوبی دارم شکر خدا که دیگران با دیدن من به #مسجد می‌آیند گاهی اوقات بعضی از شاگردانم می‌گفتند ما #خجالت می‌کشیم وقتی شما با این #وضعیت به مسجد می‌آیید برای آموزش قرآن و ما در خانه‌ایم... اما #راضیم چون می‌دانم در #آخرت همین ها سبب می‌شود از بار گناهانم #کم شود...
بالاتر از هر چیز نعمت #ایمان است کسی که ایمان داشته باشد سختی ها را #تحمل می‌کند چون می‌داند در مقابلش #اجر و #پاداش دریافت می‌کند چون می‌داند بهشت با #سختی و مشقت به دست می‌آید و حلاوت و شیرینی را در بهشت الله خواهد چشید ان‌شاءالله و دنیا را هم بر خود سخت نمی‌گیرند مومنان...
بزرگواران #شکر_گزار باشیم و الله در طول #زندگانیم که 12 سال آن با #سرطان بود هیچوقت نتوانستم آن گونه که باید شکر گزار الله باشم و در طول آن 12سال یک بار هم #ناشکری نکردم اما زبان هر چه حمد و ثنا گوید بازم قاصر است....
سبحان الله شاید الان #هزاران نفر هستن در #آرزوی یک خواب راحت هستند بدون درد...
خواهران و برادرانم فقط یک #مصیبت رو نبینید بلکه #نعمت ها را هم ببینید و به فکر روزی باشید که در #بارگاه الهی این مصیبتها سبب #آرامش و ناجی ما خواهند شد...
در زندگی الله رو #وکیل خود قرار دهیم مطمئن باشیم الله اجر هیچ‌کس رو #ضایع نمی‌کند....
همیشه به الله #پیله کنیم وقتی با او باشیم #آرامش داریم حتی در لحظه های فوق العاده سخت و دشوار زندگی...

جزاک الله خیرا که داستان من رو خواندید ببخشید اگه در #نگارش آن اشتباهی داشتم #دلنوشته ای بود به همه عزیزانی که از مشکلات زندگی #نا_امید هستند... در آخر از همه تون تقاضای #دعای_خیر و عاقبت به خیری دارم الله متعال ما را در بهشتش گرد آورد... اللهم آمین یا الرحم الراحمین

تشکر از #ادمین_عزیز الله متعال ایشان را استقامت و برکت عمر دهد...
#اللهم_آمین

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

#پـــــایان...
🍃داستانهای عبرت آموز🗝اسرار🍃

🖋زندگینامه پیامبران📚

🖋زندگینامه بزرگان📚

🖋داستانهای توبه کنندگان📚

🖋مجاهدتهای صحابه📚

#ادمین
''| @hasbiallah6 |''

🕊داستانهای زیبایی درکانال هست خواهشالفت ندین🙁 وماروحمایت کنیدالله بهشت رونصیبتون کنه اللهم آمین🕊
https://www.tg-me.com/DastanhayeEbratAmooz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حتی به این پسربچه هم رحم نرده و اون رو سحر کردن پناه برالله


رمالی.فالگیری.دعانویسی حرام است

🕊قرآن دوای هردرد🕊

🍃#خبات_عباسی_راقی_سنندج
🆔 @khabbatabbasiraqi
09189825884
واتساپ پیام بدین👆

آدرس👇
#سنندج_ئاساوله_محله هه ژارمنزل ماموستاخبات

هرروز ساعت ۱۰ رسمی صبح برگزار می گردد.

#گروه_مشاوره
@antisehr2

کانال رقیه شرعی
https://www.tg-me.com/jenzadehgan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اذیت کردن شخصی که در خواب بوده توسط جن و شیاطین😱😱😱

رمالی.فالگیری.دعانویسی حرام است

🕊قرآن دوای هردرد🕊

🍃#خبات_عباسی_راقی_سنندج
🆔 @khabbatabbasiraqi
09189825884
واتساپ پیام بدین👆

آدرس👇
#سنندج_ئاساوله_محله هه ژارمنزل ماموستاخبات

هرروز ساعت ۱۰ رسمی صبح برگزار می گردد.

#گروه_مشاوره
@antisehr2

کانال قرآن درمانی و رقیه شرعی
https://www.tg-me.com/jenzadehgan
🔮داستانهای عبرت آموز🔑اسرار🔮
‍ #همسفر_دردها♥️.... #قسمت_آخر🍀 هنوز #دردهای قبل رو دارم چون عصب های پام زنده‌ست خیلی از اوقات احساس می‌کنم پامو می‌برن همیشه یک درد عجیب داره که باهامه و قابل وصف نیست و #وحشتناکه سالهاست مزه ی #سلامتی یادم رفته نمی‌دونم #پیاده_روی چه حسی داره نمی‌دونم…
السلام علیکم....

♥️اینم از زندگی خواهر عزیزمان آسیه ؛ واقعا جای #تحسین داره بخاطر صبر و ایمانی که او را به مقام امتحان الهی رساند... البته خیییییلی خلاصه وار سرگذشتش رو برایمان نوشت و بخاطر بعضی از مسائل خیییلی از ناراحتی‌هایش را بیان نکرد...
از الله خواهانم در #فردوس_الاعلی همه‌ و دردها و ناراحتی‌هایش برای همیشه تمام شود و همسایه بانو آسیه ( #همسر_فرعون ) در بهشت جاویدان شود... اللهم آمین اجمعین

✍🏼میخوام #چند کلمه با خواهران عزیزی که هنوز رعایت حجاب و فرایض دینی براشون سخته #صحبتی داشته باشم...

اگر سرگذشت خواهر آسیه را با دقت خوانده باشید قطعا می‌دانید که با وجود #معلولیت و دردهایش اما برای دین الله تلاش می‌کرد و اکثر اوقاتش را در مساجد برای #یادگیری و #آموزش قرآن و احکامات اسلام سپری می‌کرد‌...

و این باید الگویی بشه برای خواهرانی با وجود اینکه الحمدلله سالمن و وقت آزاد دارند ولی متاسفانه عمر گرانهایشان را در مسائل بیهوده و #پوچ به سر می‌برند...

و بعضی‌هاشون هفته‌ای دو سه بار میرن #بازار و #آرایشگاه و...اینم به کنار ؛ متاسفانه طرز پوششان خودشان و مردان و پسران جوان را به سوی #گناه دعوت می‌دهد...

خواهر عزیزم... آیا واقعا وقتش نرسیده که به سوی #رحمت پروردگارت برگردی و #توبه کنی و خودت رو از اسارت شیطان و #مد و آرزوهای دنیایی برهانی...؟

خواهر مسلمانم... آیا وقتش نرسیده که تو هم جایی برای خودت در #بهشت مهیا کنی و از #جهنم و خشم الله خودت رو پناه بدی...؟

خواهر محبوبم... آیا وقتش نرسیده که #رضایت و #خشنودی الله را در این اندک عمری که داری به دست بیاوری و از #ترس و هراس قبر و قیامت خودت رو نجات بدی...؟

#زلـــــزله ها زیاد شده خواهر گلم شاید همین روزها #غافلگیرانه و بدون توبه ما را رهسپار #قبر کند...

هیچ وقت برای توبه این دست و اون دست نکن ( #والله_یحب_التوابین ) اگر 30 سال توی گناه بودی با توبه‌ #صادقانه اون سالهای گناهت تبدیل به 30 سال نیکی و حسنه خواهد شد...

🍃داستانهای عبرت آموز🗝اسرار🍃

🖋زندگینامه پیامبران📚

🖋زندگینامه بزرگان📚

🖋داستانهای توبه کنندگان📚

🖋مجاهدتهای صحابه📚

#ادمین
''| @hasbiallah6 |''

🕊داستانهای زیبایی درکانال هست خواهشالفت ندین🙁 وماروحمایت کنیدالله بهشت رونصیبتون کنه اللهم آمین🕊

https://www.tg-me.com/DastanhayeEbratAmooz
✍🏻داستان پدر و دو فرزندش


یکی از پدران قصه ای بیان می کند:او می گوید که دو فرزند به نام احمد و محمددارم. احمد ۲۸سال سن دارد و فرزند کوچکم محمد ۲۵سال سن دارد.

وقتی احمد متولد شد خیلی خوشحال شدم؛ اصلًا نمی توانستم او را تنها بگذارم.بعضی موقع همسرم به خاطر دوستی و حب زیاد من با احمد خشمگین می شد.

چند سال گذشت و فرزند دوم من محمد هم به دنیا آمد، ولی من احمد را خیلی بیشتر دوست داشتم و به محمد توجه نمی کردم حتی اگر برای تفریح به بیرون می رفتم ترجیح می دادم با احمد بروم و محمد را نبرم و با مادرش او را تنها بگذارم.

ولی مادرش هر دو تا را مساوی دوست داشت من هم باخودم فکر می کردم که او سخت در اشتباه هست که محمد را دوست دارد.

اصلًا به یاد ندارم که با محمد بازی کرده باشم ‌و یا او را به مدرسه برده باشم، حتی اگر هم بیمار می شد او را پیش دکتر متخصصی نمی بردم.
من گمان می کردم که فرزند کوچک من بچهٔ موفقی نیست.

یکی از روزها احمد و محمد باهم دعوا کردند و محمد دست خودش را برای زدن به احمد بلند کرد. وقتی او را دیدم خیلی عصبانی شدم و غیرتم به جوش آمد و او را زدم و از خانه بیرون کردم.

همسرم التماس کرد تا او را ببخشم و از او گذشت کنم و بگذارم تا دوباره به خانه بیاید اما من این کار را نکردم و محمد را بد و بیراه گفتم.

وقتی من فرزند کوچکم را از خانه بیرون کردم او هم برای زندگی پیش پدر و مادرم رفت و آنجا مشغول تحصیل علوم شرعی و حفظ قرآن شد.

من هم در طول این مدت ها اصلًا سراغش را نگرفتم و نخواستم ببینمش تا اینکه پسر بزرگم احمد با دختری ازدواج کرد که اصلًا مناسبش نبود.همسرم هم از دست من خسته شده بود چون او را از ملاقات با فرزند کوچکش محمد بازداشته بودم و او نمی توانست که پیش محمد برود.

من هم پیش پسر بزرگم رفتم تا از غم و اندوه خودم گلایه کنم اما او به من گفت که مادرش مجبور نیست تا خدمت من را بکند! و خودش هم وقت نداره تا او را ملاقات بکند!

خیلی ناراحت شدم و هنگام نماز فجر به مسجد رفتم، وقت نماز احساس راحتی کردم اولین باری بود که اینقدر احساس خشوع کامل می کردم. این احساس به خاطر خواندن قاری قرآن بود که با صدای خیلی زیبایش قرآن را می خواند.

بعد از ادای نماز نشستم وگریه کردم، تا اینکه قاری قرآن که نماز داد و جوانی زیبا که تازه ریش صاف و قشنگی برآوده بود پیشم آمد و من را به آغوش گرفت واقعًا تعجب کردم که چرا من را به آغوش گرفته! من هم او را به آغوش گرفتم.تا اینکه داخل گوشم گفت: بابا! دلم برایت تنگ شده بود.
من فرزند کوچکت محمد هستم.

من را به خانهٔ پدر و مادر پیرم برد که اصلًا پیش آن ها نمی رفتم و آن ها خودشان پیش من می آمدند.
پدر بیمار شده بود و مادر هم خوابیده بود. پسرم آن ها را خدمت می کرد و خانه آن ها خیلی تغییر کرده بود.

آن شب همانجا ماندم و صبح دختری زیبا من را بیدار کرد و گفت: عمو جان خانهٔ ما را روشن کردی! از او پرسیدم تو کی هستی؟! گفت: من همسر محمد هستم.

او پس از بیدار شدن و کمک کردن به مادرم، صبحانه را آماده کرده بود.واقعًا حیران شده بودم از رفتارنیک و خوش اخلاقی او، خودم را می خواستم بزنم و تنبیه کنم که چطور این فرزندم را رها کردم! تا اینکه پدرم من را صدا زد و گفت: فرزندم بیا تاقبل از مردنم تو را به آغوش بگیرم.

می دانستم که پدرم از من ناراض است، ولی با این وجود از من تشکر و سپاسگزاری می کرد.من از او علت تشکر و سپاسگزاری اش را‌پرسیدم او جواب داد که محمد به من گفته است که تو او را فرستادی تا به ما کمک کند! و به خاطر اموالی که فرستادی برای ما!

در حالی که من محمد را از خانه بیرون کرده بودم و هیچ مالی هم نفرستاده بودم. بعد از مدتی محمد با خوراکی آمد و آن ها را به همسرش داد و گفت: برای پدرم شام خوبی آماده کن.

من هم می خندیدم و هم گریه می کردم به محمد گفتم: مادرت به خاطر تو می میرد.محمد گفت: به زودی پیش مادر می رویم باهم رفتیم و همه چیز را برایش تعریف کردم!محمد گفت: تو و مادرم بیایید و با ما زندگی کنید. من هم قبول کردم.

وقتی به خانه رسیدیم، مادرش از فرط خوشحالی می خواست بال دربیاورد و پرواز کند.محمد با سرعت پیش مادرش رفت و او را به آغوش گرفت، همان مادری را که من ملاقاتش را حرام کرده بودم.

🍃داستانهای عبرت آموز🗝اسرار🍃

🖋زندگینامه پیامبران📚

🖋زندگینامه بزرگان📚

🖋داستانهای توبه کنندگان📚

🖋مجاهدتهای صحابه📚

#ادمین
''| @hasbiallah6 |''

🕊داستانهای زیبایی درکانال هست خواهشالفت ندین🙁 وماروحمایت کنیدالله بهشت رونصیبتون کنه اللهم آمین🕊
https://www.tg-me.com/DastanhayeEbratAmooz
لطفا بعد از دیدن این #حدیث_صحیح دیگہ ڪسے نیاد پےوے و بگہ رفتم پیش فلان ملا یا دعانویس یا فالگیر گفت:سحر شدے یا بختتو بستن و… از این حرفا


با رفتن پیش امثال اینا،ایمانتون رو ضایع نڪنید

@jenzadehgan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سِحر و جادو در #فوتبال لیگ برتر ایران بہ گفتہ صدا و سیما

تیم حریف رو سِحر ڪردن، دروازہ رفتہ ادرار ریختہ تا سِحرشون باطل بشہ و اثر نڪنہ😳

جہل پشت جہل، خدا رحم ڪنہ…



@jenzadehgan
#روانشناسےتربیت_فرزندان

💢بچہ اے ڪہ دائم بہ مادر مےگوید
این را بیاور یا اونو بده
یعنےنمےخواهد مسئولیت بپذیرد

💢حال اگر مادر هرچہ او مےخواهد بدهد،باعث مسئولیت ناپذیر بارآمدن فرزندش مےشود

@jenzadehgan
داستان بسیار زیبا که ان شاءالله هر روز یک قسمت را میذاریم در کانال
💖💖💖💖💖💖💖
#تنهایی..؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است ....

السلام علیکم و رحمة الله...

✍🏼من 19سالمه از زمان #هدایتم چهار پنچ سالی میگذره الحمدالله به اذن پرودگارم میخوام #داستان هدایتم برای خواهران و برادران خانواده #گلستان_حجاب بگم امیدوارم تسکینی ای برای همه باشد ان شاء الله.....

😔13 سالم بود که به اسرار پدر و مادرم رفتم کلاسهای #موسیقی چون هم #علاقه زیادی به آوازخوانی داشتم و والدینم بخاطر حمایت از من منو #خواهر #دوقلوم (سوژین) رو به بهترین کلاسهای خارج از شهر میبردند.... یه سال از رفت و امد ما به کلاس ها سوژین گذشت خیلی علاقه نداشتم به #موسیقی اما بخاطر اینکه از هم جدا نشیم نمیتونستم نرم تاخودمون نمیگفتیم روژین یا سوژینیم نمیدونستن اما تفاوت ما تو افکارمون بود...

اما بخاطر #علاقه شدیدی که بهم داشتیم و ترس از جدایی همیشه بعد از دعوایی بینمون بالاخره باهم راه میومدیم بعد رفت و امدهای طولانی یه سال به کلاس های #موسیقی یه روز که سر کلاس بودیم من اون روز یکم مریض بودم و از کلاس خارج شدم هیچ وقت اون موقعها کسی تو ساختمان نبود...

اما یه چیزی توجه مو به خودش جلب کرد این صدای چیه موسیقی نیست خیلی #آرام_بخش بود وقتی رفتم یه خانم خیلی خوشکل یه #چادر تنش بود که نطافتچی ساختمان بود با گوشیش یه چیزی گرفته بود گفتم سلام یه لحظه گفتم چرا بهش سلام کردم اون یه خانمه غرورش میشکنه من میبینمش که نظافتچی #خجالت میکشه ، گفتم این چیه گرفتی خیلی شبیه اذانه مسلمانان است

اونم فکر کرد گفت علیکم سلام تو مدرسه #قران نخوندی گفتم یعنی قرانه گفتم همیشه سر کلاسش #قرآن خوابم میبرد گفت حالا کاری داشتید منم گفتم حالم خوب نبود نمیتونستم سر کلاس باشم ببخشید مزاحم کارتون شدم...

اونم گفت نه اختیار داری من داشتم میرفتم که حواسم نبود سطل روی کولر رو ریختم رو زمین که تازه تمییز شده بود خیلی ناراحت شدم #عذرخواهی کردم و ازش خواستم که بزاره که من تمییز کنم اونم گفت مشکلی نیست خودم انجام میدم اخر با اسرار زیاد قبول که کمکش کنم تا وقتی که تموم شد هیچی حرفی بینمان زده نشد فقط #قران گرفته بود با اینکه من از #مسلمانان #متنفر بودم اما از اون خانم خوشم اومد دوست داشتم اونم مثل من باشه دوست داشتم که دوستم بشه اما نه با این سروضعش.....
😔
وقتی دارم اینا رو مینویسم باور کنید #قلبم داره #آتیش میگیره بهترین دوستم بود... روز بعد که سوار ماشین میشدم تو دلم همش میگفتم خیلی خوب میشه دوباره ببینمش وقتی رفتم کاری که کردم رفتم لیست نظافت روزانه رو نگاه کردم دیدم امروز نمیاد تا یه هفته دیگم تعطیل بودیم و من منتظر آمدنش یودم وقتی می آمدیم تو راه یکم جاده شلوغ بود دیر رسیدم وقتی رسیدم اونم دیدم همون خانم #چادری دم ساختمان بهم سلام کردیم به سوژین گفتم این دختر عشقمه گفت همون دختر نظافتچیه اینه ؟ گفتم اره یواش بگو غرورش میکشنه گفت: ازشش خوشم نمیاد تو که خودت میدونی اینا مخالف سرسخت ما هستن منم گفتم باشه من که کاری باهاش ندارم رفتم بعد کلاس استاد گفتم یه یکم استراحت میکنم و بعد تمرین میکنیم من بهونه جور کردم رفتم پیش اون خانم چادریه گفتم سلام یکم وحشت کرد گفت وعلیکم سلام گفتم کمک نمیخوای؟ گفت نه عزیزم کارم اینه من زیاد اسرار نکردم ازم پرسید کاری دیگه داشتی منم گفتم نه فقط گفتم سر بزنم یکم در مورد کارش حرف زدیم این دیدن ها یه ماه طول کشید هر روز که می آمدم اونم میدیدم یه روز که رفتم پیشش دوباره قران گرفته بود یکم رنگش زرد شده بود اسرار کردم که کمکش کنم وقتی داشتم باهاش کار میکردم گفتم تو که انقد مریضی این چیه گرفتی گفت شفاست من بخاطر دل اون چیزی نگفتم ... روز بعدشم کمکش کردم بازم #قران گرفته بود سرمو بلند کردم موهای بلندمم رو هم در آوردم اجازه نمیداد خوب ببینم اون صدای قرانم خیلی اذیتم میکرد...گفتم مهناز میشه اون قران رو خاموش کنی من #اذیت میشم داره گریم میگیره اونم با #نگاه سنگینی قران رو #قطع کرد و...


⭕️ #ادامه_دارد....
@dastanhayeebratamooz
نماز استخاره اهلسنت.apk
2 MB
معرفے نرم افزار اسلامے

#نماز_استخاره

🎗نرم افزار درخواستے
🔸شامل توضیح ڪامل وجامع
🔹حقیقت استخاره چیست؟آیا استخاره با قرآن درست است؟
😍شامل دعاے استخاره و...👌

↪️ : #نشر_دهید

@jenzadehgan
☑️ روشھاے ساحران براے تسخیر جن و سحر ڪردن مردم ☑️

#بخش_اول

جادویے ڪہ در زمانہاے قديم در ميان مردم بابل رايج بود:
بابلیہا ستاره پرست بودند و گمان مےڪردند ستارہ گان موثر و مدبر زمين و مردم هستند و تمامے خير و خوبے و سعادت و شقاوت و بدے از سوے ستارہ گان است‼️
جادوگران آن زمان بر اساس حرڪت ستارگان و منازل و برجھاے آنہا ادعاے غيب گویے ، آگاھے از آينده و پيش گویے مے ڪردند.

#امام_فخر_رازے_تفســــیرڪبیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بہ ما بِـــــ پیوندیــــد

💠ڪانال قُــــــرآטּ כرمــــٰانــــے💠
@jenzadehgan
#روانشناسےتربیت_فرزندان

نتیجہ تحقیقاتے در انگلیـــس نشان داد ، والدین سختگیــر با سختگیریہایشان تنہا فرزندان خود را تبدیل بہ « دروغگوهایے قـــــہار » مےڪنند !

@hejaboefaf_banovan_rastin
#تنهایی؟؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است..

💠 #قسمت_دوم

✍🏼اون روز گذشت سوژین به مادرم گفته بود که من با یه #مسلمان اونم از تعصبی هاش میخوام رفاقت کنم مامانم ازم بازجویی کرد منم گفتم مامی تو که انقدر بدبین نبودی فقط واسه تنوع باش بعضی وقتا حرف میزنم مامانمو اونشب قانع کردم ولی خیلی عصبی شده بودم از سوژین رفتم پذیرایی محمد اونجا بود پسر عموم (درواقع منو سوژین خواهرای شیری محمد بودیم اونم برادرما اما اون موقتا که بی دین بودیم فقط یه پسر عمو بود)
رفتارهای عجیب محمد خیلی وقت بود برام عجیب بود اما یه مدت بود سوژینم برام عجیب بود حس میکردیم یه چیزی رو دارن ازم پنهون میکنن خیلی عصبی بودم از فضولی سوژین خوب یادمه گفتم پسر مسخره تو چرا همیشه میای اینجا اونم گفت نمیام پیش تو که این جای سلامته سوژینم گفت ولش کن میدونم از چی پره من اون موقه ها خیلی عصبی بودم موهاشو از پشت گرفتم گفت به توهیچ ربطی نداره محمد ازهم جدامون کرد بی اهمیتی پیششون رفتم تو اتاق دیدم گوشیم نیست رفتم پایین گوشیمو بیارم صحنه عجیبی دیدم خیلی جا خوردم خلاصه فهیمیدم که محمد و سوژین عاشق همدیگر شدن خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم به هیچ کس حتی باسوژینم حرف نمیزدم....

مثل همیشه مدرسه و کلاس های موسیقی میرفتیم و همیشه مهناز رو میدیدم و از اینکه کنارم #قران میگیرفت ناراحت نمیشدم شمارش رو ازش گرفته بودم با هم شبا اس بازی میکردیم اون میدونست من بی دینم اما بعدها میگفت امیدوارم بودم #ایمان بیاری یک رور رفتیم خانه باغ عموم اون وقتا اسبمو اونجا نگه میداشتیم منو محمد و سوژین و چند تا از پسر عمه هام و دختر عمه و عموهام رفتیم اسب سواری من همش مواظب خواهرم بودم که کار اشتباهی با محمد نکنه اما دیگه شرمی نمونده بود واسه اذیت کردن منم بود یه کاری میکردن که اذیت بشم خلاصه اون روز خیلی ناراحت شدم زنگ به مهناز زدم گریه کردم خیلی گریه کردم گفت این چیزا این #رابطه ها که تو زندگیت عادیه چرا #گریه میکنی من گفتم نمیدونم ولی محمد از بچگی با ما بزرگ شده همش به چشم برادر خودمون نگاش میکنم بعدشم مگه چند سالشونه اونم گفت قربون اسلام برم بازم همون صدایی دل نشین میومد سر تلفن انگار تسیکه دلم بود گفتم قرانه گفت اره خواهش کردم برام بگیره گفت روژین مطمئنی گفت هیچ وقت انقد مطمین نبودم اونم با #گریه گفت از خدامه...

😭خدای من هیچ وقت انقد ارامش نگرفتم به اندازه ی اون روز اما بازم سر اعتقادات کثیف خودم بودم اما دیگه #موسیقی آرومم نمیکرد حتی خواهرم سوژین که تمام وجودم بود تنها دلیلم واسه رفتن به کلاس های #موسیقی فقط و فقط مهناز بود....
یه روز خانوادگی میخواستیم بریم بیرون از کوچه خودمون بیرون می اومدیم طبق اخلاق همیشگیم خیلی توجه میکردم به بیرون حس کردم مهناز رو میبینم که داشت به اون خونه خیلی بزرگ میرفت جیگرم اتیش گرفت گفتم مامان وایسا مامان وایسا من چیزی تو خونه جا گذاشته شما برین من با ماشین بابا میایم مامانم گفت تو فقط بهونته رانندگی کنی تازه یاد گرفتی بلای سرخودت میاری منم گفتم به جون تومامان بحث رانندگی نیست 😔(استغفرالله قسم بزرگم جون مامانم بود) اونم ماشینو نگه داشت و رفت منم دوان دوان خودم رسوندم به خونه بدون اختیار نمیدونم چم شده بود فقط میدونستم حالم خوب نبود بدونه اینکه بدونن در رو باز کرد منم بدونه اینکه بدونم کین گفت روژین تو اینجا چیکار میکنی اشکام می اومدن گفتم تو این جا چیکار میکنی گفت اینجا خونه منه خونه پدرم دهنم قفل شد و هرازان سوال....

مهناز گفت روژین جان بیا بشین با هم حرف میزنیم منم گفتم نه باید برم از خونه رفتم بیرون تو دلم میگفتم این دختره کیه اون که نظافت چی بود الان تو این محل این خونه این پدر و مادر اون که به گفته بود با عمه اش زندگی میکنه....؟؟!!؟

⭕️ #ادامه_دارد....

https://www.tg-me.com/jenzadehgan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬این فیلم مسجدی را نشان می‌دهد که پیامبر اسلام ‎ﷺ هنگام غزوه احد در آن نماز خواندەاند

🕌مسجدی که به همان شکل و فرم زمان پیامبر ‎ﷺ باقی مانده است.

اللهم صلی وسلم علی نبینا محمد❤️

https://www.tg-me.com/jenzadehgan
#تنهایی؟؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

💠 #قسمت_سوم

✍🏼رفتم خونه و مهناز زنگ زد گفت روژین عزیزم چرا اینطوری کردی گفتم توروبه مقدساتت قسم بهم راستشو بگو که واسه #نظافت نرفته بودی ساختمان موسیقی؟؟؟اونم گفت نه به ذات پاک پرودگارم (همیشه این کلمه رو خیلی شیرین میگفت) آخر صحبت هامون گفتم قران داری منظورم همون صوت هاست خیلی بهش احتیاج دارم الان میام بهم بده...
😳اونم از تعجب شاخ در اورده بود که یه #دختر #بی_دین صدای #قران میخواد چیکار اما میدونستم که دیگه موسیقی نمیتونه آرامم کنه تنها #دوای_دلم شده بود صوت ارام #قران شب وروز سوره ی ملک میگرفتم تا اینکه وقتی میگرفتم #حفظ کرده بودم....
یه روز که باهام که داشتم حرف میزدیم مهناز همون صوت قشنگ همیشگی رو گرفت منم همش باهاش تکرار میکردم از بس حواسم به قران بود یادم رفته بود که پیش مهنازم وقتی بهش نگاه کردم اشکای قشنگش داشت میریخت بهم گفت ادمای که تو زمان جاهلیت خیلی بد بودن خیلی خوبن تو دین...
هیچ وقت یادم نمیره جمله ای ساده ای بود اما ته قلبم نشست منم بخاطر عقاید غلط خودم گفتم هیچ وقت هیچ وقت من #مسلمان نخواهم شد امکان پذیر نیست اونم فقط با سکوت جوابم داد این سکوتش خیلی برام دردناک بود همیشه جوابش سکوت ولی خیلی دردآور.... تا شب همین جمله تو ذهنم میچرخید و تو فکر بودم نکنه که مهناز از جواب من ناراحت شده شاید اون منظورش من نبودم بهش اس دادم عذرخواهی کردم و گفتم فکر مسلمان شدن منو از ذهنش بیرون کنه گفت من کی گفتم تو مسلمان شو ولی میخوام بدونم منظور از امکان پذیر نبودن مسلمان شدن تو چیه...
ترست از چیه روژین ده دقیقه بود پیام بدست رسیده بود اما جوابی نداشتم ایا خودم نمیخوام ایا از ترس مادرم یا ترس جدایی با خواهرم یا چه چیزی دیگه فقط گفتم من اینجوری راحتم همین شب خوش....
یه روز که از مدرسه می اومدم منهاز رو دیدم اومده بود خونه باباش چشاش قرمز شده بود بهم که نزدیک شد گفتم مهناز گفت ولم کن روژین از هرچی ادم بی دین دنیاست منتفرم من نمیدونم چرا ازش ناراحت نشدم کیفمو دادم سوژین دنبالش کردم محل زندگیمون رو به روش یه پارک بود خواهش کردم مهناز بیا اینجا فقط تا اروم میشی کنارت میشینم قبول کرد منم دیدم خیلی ناراحته خواستم باهاش شوخی کنم گفتم من تورو مثل سوژین دوست داشتم فکر میکردم منم مثل خواهرتم اونم همون نگاهای سنگین شو بهم کرد اما اینبار سکوت نکرد حرف زد گفت تو رو هیچ وقت #خواهر خودم ندونستم #دختر کافر نمیشه خواهر من نمیشه دوست من و دوستش داشته باشم اگه تا حالا باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر رضای پرودگارم بوده من بخاطر چی الان شدم نظافتچی بخاطر ترس از خالقم که نون حروم از گلوم نره پایین بخاطر چی خانوادم منو بیرون کردن بخاطر #چادرم بخاطر #حجابم بخاطر #اسلامم...
حالش خیلی بد بود نمیدونم چی شده بود و هرگزم ندونستم که اون روز چرا انقد ناراحت بود فقط مکث کردم بهش نگاه میکردم حرف میزد تو دلم بهش حق میدادم.....

⭕️#ادامه_دارد....

رمالی.فالگیری.دعانویسی حرام است

🕊قرآن دوای هردرد🕊

🍃#خبات_عباسی_راقی_سنندج
🆔 @khabbatabbasiraqi
09189825884
واتساپ پیام بدین👆

آدرس👇
#سنندج_ئاساوله محله هه ژارمنزل ماموستاخبات عباسی

هرروز ساعت ۱۰ رسمی صبح برگزار می گردد.

#گروه_مشاوره
@antisehr2

کانال رقیه شرعی
https://www.tg-me.com/jenzadehgan
❤️ #نسیم_هدایت

#قسمت_اول

بسم الله الرحمن الرحیم

✍🏼 داستان زندگیم رو شروع میکنم
تا بدست #دختر_یتیمم برسد....😔

👌🏼تا #عبرتی شود برای تمام
#خواهران_دینیم که‌ بیشتر از گذشته به #الله_تعالی نزدیک شوند......

✍🏼 #دختری بودم 12 ساله که
از #اسلام_و_دین چیزی نمیدونستم
میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد #نمازی میخوند و پدرمم همینطور...
هر چند خانواده ی ما از نظر #اخلاقی بسیار پایبند #حیا و #شرم و #حجاب بودیم.... اما این فقط به خاطر #اصول_خانوادگی بود و بس...

خانواده ی 7 نفره ای شامل
مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند #پسر و 2 فرزند #دختر بودیم...

همه در #سکوت زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم
هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی #رفتارهای_عجیب از طرف برادر بزرگم شدم....

اولین کسی که متوجه شد من بودم...
دلیلش رو نمیدونستم...
خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت...
بعدها شروع به #نماز_خوندن کرد
همه داشتیم شاخ در می آوردیم
آخه #برادرم چه به #نماز_خوندن...!

بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی #عجیب بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود.‌..
یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش #کلافه شده بودن
ولی من یکی فقط میخواستم #دلیلش رو بدونم..‌‌.
همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم‌ چرا اینجوری رفتار میکنی؟
چت شده؟
همینکه اینو شنید #زد_زیر_گریه..‌.
بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در #تاریکی زندگی میکردم؟

💔 #بدون_الله_زندگی_میکردم...

همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم...
چند وقت بدون یادی از #الله_تعالی زندگی کردم...
عجب نگون بختی بزرگی بود...
منم #گریه_کردم و با هم #یک_صدا شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم.‌‌..
منم مثل دادشم #داغون شدم
مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم #نماز_بخونم.‌‌..

😔یا الله #چقدر_سخت_بود با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و #از_الله_فاصله_گرفته_ام میتونستم #سنگینی الله اکبر رو احساس کنم ...
😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از #غفلت اومدم پیشت #خیلی_سنگینه #نفسم بالا نمیاد خودت کمکم کن
عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام #توبه کنم چیکار کنم؟ خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو

❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه
❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه
☝️🏼️منم گفتم و این کلمه خیلی #بارهای_سنگین رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... #آرامش داشتم...

بعدها در احادیث خوندم که #رسول_اللهﷺ میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام #گناهان قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌
😔خانوادم متوجه شدن که من #ایمان_اوردم‌‌...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود...
ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته #مولودی میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و #بدعت های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم
😔پدرم بیشتر از همه #ضد من شد
طوری شد که حتی اجازه #اظهار_نظر در مورد هیچ چیز نداشتم...
😔مادرم با هام #بدرفتاری میکرد..
پدرم کلا #آدم_حسابم_نمیکرد...
و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ...
به خاطر اینکه با خانواده #دعوا نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن‌...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم....

🍃داستانهای عبرت آموز🗝اسرار🍃

🖋زندگینامه پیامبران📚

🖋زندگینامه بزرگان📚

🖋داستانهای توبه کنندگان📚

🖋مجاهدتهای صحابه📚

#ادمین
''| @hasbiallah6 |''

🕊داستانهای زیبایی درکانال هست خواهشالفت ندین🙁 وماروحمایت کنیدالله بهشت رونصیبتون کنه اللهم آمین🕊

https://www.tg-me.com/DastanhayeEbratAmooz
*براي چه جن و شيطان از خرما بدشان مي آيد و نفرت دارند؟!*




رسول الله (ص) وصيت كرده اند كه هر روز خرما بخوريم به خصوص صبح 3 و يا 5 و يا 7 دانه بخوريم.

👈 *چرا پيامبر (ص) وصيت كرده اند كه خرما را به شكل فرد بخوريم نه زوج؟*

👌فايده ي خوردن خرما به شكل فرد چيست و چرا وصيت كرده اند به خوردن خرما و نه ميوه ای ديگر؟!!!

🌷تحقيقات علمي نشان داده است كه خوردن خرما باعث توليد انرژي در بدن ميشود كه بصورت طيف آبي رنگ و نامرئي تمام اطراف بدن را فرا ميگيرد و بدن را از ورود جن و شيطان و سحر و چشم درامان نگاه مي دارد
🌲؛ بشرطي كه ما خرما را بصورت فرد مصرف كنيم. ( 3 یا 5 یا 7 عدد)

🌷 *اما چه اتفاقي مي افتد اگر خرما را بصورت دانه هاي زوج مصرف كنيم؟*

🔔در اين صورت خرما بصورت شكر در بدن ذخيره شده و باعث بيماري قند ميشود.

🌺 دانشمندان جهان شگفت زده اند كه پيامبر (ص) چگونه از زمان هاي قديم راه حلي برای دفاع از ورود شيطان و جن را به ما داده است.
وجود نازنین پیامبر اکرم، رحمت العالمین، خیر خلق الله صلوات 🌹
*واقعا خرما دارویی عجیب است*

اگر *کم‌خونی* دارید نیاز نیست قرص و کپسول های شیمیایی استفاده کنید فقط روزی چند عدد خرما بخورید، کم‌خونی شما برطرف خواهد شد.

*کبدتان چرب یا بزرگ است* روزی هفت عدد خرما صبحانه میل کنید چربی شما، قطعا آب می‌شود.

"اگر سرد مزاج هستید حتما روزی سه عدد خرما بخورید"

*سرطان تهدیدی جدی برای هر مسلمانی است* آیا می دانید راه پیش گیری و علاج آن خرما است.

در روایت داریم رسول الله ﷺ فرمودند: *خانه‌ای که در آن خرما نیست، قطعا آن خانواده گرسنه هستند.*

تجربه نشان داده:
*مصرف هفت عدد خرما قند خون را افزایش نمی‌دهد*
تا می توانید این متن را انتشار دهید تا گرهی از مشکل مردم را حل کنید

نصایحی سودمند برای همه:

*نصیحت اول:*
ازصبح که بیدارمیشویدهرکاری. هرکاری. هرکاری چه کوچک چه بزرگ با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کنیدکه موفق شوید

*نصیحت دوم:*
همواره آب بنوش اگرچه که احساس تشنگی نمی کنی ... زیرا بیشتر بیماری ها به علت کمبود آب بدن می باشند.

*نصیحت سوم:*
همواره ورزش بکن اگرچه در اوج مشغولیت بودی ... بدن همواره باید تحرک داشته باشد. با پیاده روی، شنا و یا هر ورزشی دیگر.

*نصیحت چهارم:*
خوراک خود را کم کن
«غذا برای انسان به اندازه ای کمرش راست شود، کفایت می‌کند»(حدیث)
پرخوری را رها کن زیرا هیچ فایده ای برایت ندارد ... خودت را در سختی نینداز بلکه خوردن را کم بکن.

*نصیحت پنجم:*
تا حد امکان از ماشین فقط در مواقع ضروری استفاده بکن. سعی کن برای رفتن به مسجد، مغازه، دید و بازدید و بقیه کارهایت پیاده بروی.

*نصیحت ششم:*
عصبانی نشو
عصبانی نشو
عصبانی نشو
ناراحت نباش ... سعی کن چشم پوشی کنی ... خودت را در پریشانی نینداز ... همه ی این ها سلامتی ات را به خطر می اندازند و شادابی ات را از بین می برند. با کسانی مجالست کن که با آنها احساس آرامش می‌کنی

*نصیحت هفتم:*
همانطور که میگویند «مال خودت را در زیر آفتاب بزار و خودت زیر سایه بنشین» ... بر خود و بر اطرافیانت زندگی را تنگ نکن ... مال برای آن هست که با آن زندگی کنیم نه برای آن‌

*نصیحت هشتم:*
بر هیچ کس و هیچ چیزی که نمیتوانی آن را بدست بیاری حسرت نخور.
خود را به فراموشی بزن بلکه اصلا فراموشش کن. اگر قرار باشد به تو برسد حتما میرسد اگرچه در تخت خود باشی و هرچه را که تقدیر تو نیست خداوند او را از تو منع میکند. هیچ چیزی را از تو منع نمیکند مگر بخاطر ضرری که برایت دارد ... همه ی ما این ها را میدانیم اما انسان فراموش کار است لذا نیاز به همچین یادآوری هایی داریم تا از آن نفع ببریم‌.



*نصیحت نهم:*
تواضع اختیار کن... تواضع اختیار کن... مال و جاه و قوت و قدرت همه با تکبر و غرور از بین می روند.
تواضع تو را در نزد انسان ها محبوب می کند و درجه ات را نزد خداوند بالا می برد.

*نصیحت دهم:*
سفیدی موی سر نشانه ی پایان عمر نیست بلکه نشانه ی این هست که زندگی بهتری شروع شده. خوش بین باش، سفر کن و از مال حلال خود بخور و لذت ببر‌.

*و یک نصیحت دیگر:*
زود بخواب و شب نشینی نکن

*آخرین و مهمترین نصیحت:*
نمازت را به هیچ عنوان ترک نکن زیرا که نماز برگه ی سود تو در دنیا و آخرت است. آن روزی که نه فرزند فایده میدهد و نه مال

🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊

رمالی.فالگیری.دعانویسی حرام است

🕊قرآن دوای هردرد🕊

🍃#خبات_عباسی_راقی_سنندج
🆔 @khabbatabbasiraqi
09189825884
واتساپ پیام بدین👆

آدرس👇
#سنندج_ئاساوله محله هه ژارمنزل ماموستاخبات عباسی

هرروز ساعت ۱۰ رسمی صبح برگزار می گردد.

#گروه_مشاوره
@antisehr2

کانال رقیه شرعی ملا خبات کردستانی
https://www.tg-me.com/jenzadehgan
#تنهایی؟؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

💠 #قسمت_چهارم


✍🏼درون گناهبارم بهش میگفت چرا بخاطر چی دنبالش کردی تو که مجبور نبودی و دلمم براش میسوخت نشستم تا حرفاش تموم شد درونم یه آتیشی بود که نمیتونم تصورشم کنم اما ناراحت بودم چون مثل خواهر خودش حسابم نکرده بود حتی بعنوان یه دوست در حالی که من برام خیلی مهم بود گفتم مهناز جان دیگه خودت رو اذیت نکن لازم نیست تویی که #مسلمان هستی با #کافر دوست باشی این خلاف #دین توئه و دیگه رفتم... دو روز گذشت من کلا قید دوستم رو زده بود هر چند خیلی دوستش داشتم حتی شب وقت خواب که اون وقت زیاد فکر میکنم یادم می اومد و خیلی #گریه میکردم بعد دو روز و تلفن خونه مون زنگ خورد منم خیلی بی اهمیت مثل همیشه جواب تلفن رو دادم بیخیال اینکه به شماره نگاه کنم و یادم رفته بود شماره خونمونو هم بهش داده بودم برداشتم مهناز بود وقتی صداشو شنیدم یه دفعه دلم پر شد گفتم تویی مهناز هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره حتی صداتم بشنوم گفت روژین توروخدا ببخشید خیلی معذرت خواهی کرد گفتم به یه شرط میبخشمت که ببینمت دلم برات #تنگ شده دیوونه اونم گفت الان کلاس دارم تو مسجد گفتم باید ببینمت گفت امروز نمیشه گفتم کدوم مسجدی بیام اونجا گفت اخه تو مسجد فکر نکنم درست باشه تو بیای گفتم چرا خیلیم دوس دارم ببینم مسجد چطوریه اونم گفت باشه تو که نمیتونی این جا جایی مسلمانان تو.... سکوت کرد و گفتم راحت باش بگو گفت تو بی دینی اینجا جا یه مقدسیه برای ما... گفتم قسمت میدم به خدات بزار بیام گفت باشه برو غسل کن بعد بیا اینجا .... همه کارای که گفت انجام دادم بلند ترین مانتوی که داشتم رو پوشیدم و موهامو تند بستم روسری بزرگی سرم کردم ماشین مامانمو بردم #استرس زیادی داشتم انقد که تو راه استفراغ کردم بازم استرس داشتم نمیدونم چرا وقتی رسیدم دست و پام میلرزید وقتی رفتم تو نماز جماعت عصر بود دیوارهای بلند با اجر های زرد پنچره بزرگ سقف روشنایی زیادی به مسجد داده رفتم جلو نماز خواهران دستاشونو بالای نافشون رفته بودن با چادرهای تمیز و سیاهشون پاهاشونو بهم چشپیده بودن و حرکات عجیبشون جالب و عجیب بود برام و دیدن این لحظه ها برام خیلی خوشایند بود... نمازشون تموم شد بهم گفتن تو نماز نمیخوانی من جوابی نداشتم اگه مهناز رو نشناخته بودم یه جواب زشت میدادم ولی برام معلوم شده بود که اونا از من بهترن مهناز جواب داد روژین نماز نمیخونه....
😞 #خجالت کشیدم پیش مسلمانان اونا گفتن چرا بدون خبر داشتن از ملحد بودن من اومدن در مورد #نماز و #بهشت برام صحبت کردن من رفته بودم پیش مهناز اما کلا اونو فراموش کرده بودم عرق در حرفای خواهران دینیم شده...
😭 نمیدونم چطوری دارم اینارو مینویسم تا من وارد دین قشنگ #الله شدم همشونو از دست دادم تو عمرم دیگه فکر نکنم همیچین آدمی رو ببینم به این خوش زبونی آرزوم فقط یه بار😭یه بار فقط چند کلمه برام حرف بزنه حتی شده به یه خبرشم راضیم...
😔فقط اونای طعم شیرینی دین چشیدنو دوستای خوب داشتن میدونن من دارم چی میگم 😭اسمش فرشته بود دخترا بهش لقبه ام اسامه داده بودن اینجوری صداش میکردن حرفاش برام شیرین بود وقتی حرفاش تموم گفت از ته دل برات #دعا میکنم الله راه زیباشو بهت نشون بده و #هدایت روشنشو شامل حالت کنه همه گفتن امین وقتی به مهناز نگاه کردم #گریه میکرد منم گریه ام گرفت هنوز ندونستم چرا فقط دلم هوایی تازه میخواست هوایی که تمییز باشه......

⭕️#ادامه_دارد....
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

رمالی.فالگیری.دعانویسی حرام است

🕊قرآن دوای هردرد🕊

🍃#خبات_عباسی_راقی_سنندج
🆔 @khabbatabbasiraqi
09189825884
واتساپ پیام بدین👆

آدرس👇
#سنندج_ئاساوله محله هه ژارمنزل ماموستاخبات عباسی

هرروز ساعت ۱۰ رسمی صبح برگزار می گردد.

#گروه_مشاوره
@antisehr2

کانال قرآن درمانی و رقیه شرعی ملا خبات کردستانی
https://www.tg-me.com/jenzadehgan
#نسیم_هدایت

قسمت دوم

بودم نمیتونستم مهارش کنم #اما_شکست_نخوردم 💪☺️

🤔با خودم گفتم #والله_میپوشم همین کار رو هم کردم و پوشیدم و رفتم مدرسه، همینکه رسیدم #دوستام همه نگاهم میکردن ویک لحظه چشم ازم بر نمیداشتن...

دوست موحدم ساریه جان که بهترین دوستم شده بود اومد و بغلم کرد گفت از فردا باهم میاییم مدرسه اونم چادر سرش میکنه....
وقتی از مدرسه بر گشتم #بارون شدیدی سر گرفت و منم با چادر نمیتونستم راه برم..‌.
😭وقتی رسیدم خونه دیدم گِل تا زانوهام رسیده...!و چادرم رو داغون کرده...
😔مادرم که اینو دید چون از شلختگی خیلی بدش میومد بعد از ظهرش رفت برام چادر خرید از خوشحالی توی پوستم نمیگنجیدم...
😍فرداش با چادر خودم رفتم مدرسه
سال 79 بود مردم عادت نداشتن یک #دختر_جون رو با چادر ببینن اونم توی شهری که #بی_حجابی بیداد میکرد...😔

😍همچنان با خواهرم صحبت میکردم تا اینکه فهمیدم اونم شروع کرده به #نماز_خوندن اما به خاطر شخصیت خجالتیش از ما #پنهون میکرد همینکه نماز میخوند دنیایی بود برای من...
الآن دیگه نوبت #مادرم بود ...
خیلی سخت بود به یکی بزرگتر از خودت بگی #نماز_بخون و نصیحتش کنی...حالا اگه اون یه نفر مادرت باشه دیگه خیلی سخت تر میشه..‌. منم به همین خاطر رفتم #سی_دی گرفتم
وبا پول برادر بزرگم یه دستگاه خریدیم آوردیم خونه و موعظه ها و خطبه های بعضی علما رو آوردیم و روشن کردیم برای مادرم
#الحمدلله مادرم خیلی خوشش اومد و هر روز موضوعات جدیدی از ما میخواست...

☺️ با لطف الله تعالی مادرم هم که شروع کرد به #نماز_خوندن این واقعا #عالی بود...
با این حال بازم مخالف بعضی رفتارهای من بود... من مثل قبل به #کلاس_قرآن و کلاسهای #عقیدتی میرفتم و پدرمم مثل قبل من رو به حساب نمی آورد...

یه روز توی کلاس از #وجوب زدن #نقاب حرف زدن و منم خیلی خوشم اومد هر کاری کردم نتونستم #نقاب پیدا کنم... در سطح شهر اصلا چنین چیزی پیدا نمیشد ، منم به ساریه گفتم بیا با چادر خودمون نقاب بزنیم...😊اون سال چند تا از دوستهای دیگم هم مثل ما شروع کردن به نماز خوندن....

✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله

🍃داستانهای عبرت آموز🗝اسرار🍃

🖋زندگینامه پیامبران📚

🖋زندگینامه بزرگان📚

🖋داستانهای توبه کنندگان📚

🖋مجاهدتهای صحابه📚

#ادمین
''| @hasbiallah6 |''

🕊داستانهای زیبایی درکانال هست خواهشالفت ندین🙁 وماروحمایت کنیدالله بهشت رونصیبتون کنه اللهم آمین🕊
https://www.tg-me.com/DastanhayeEbratAmooz
2024/06/01 02:59:38
Back to Top
HTML Embed Code: