داستان واقعی کافه عشق
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت هفتاد
بعد از چند دقیقه زحل از آغوش پدرش بیرون شد و گفت خوش آمدی پدر جان خیلی دلم برایت تنگ شده بود پدرش لبخندی زد و گفت دل من هم برایت تنگ شده بود گل سفیدم دل زحل از حرف پدرش گرفت میخواست به این حرف پدرش باور کند ولی میدانست دلتنگی در کار نیست و این جمله را پدرش فقط برای دلخوشی او گفت لبخندی تلخی روی لبانش جاری شد پدرش به ساعت دستی اش دید و گفت برایت ده دقیقه زمان میدهم دست و صورتت را شسته آماده شو و پایین بیا چون قرار است متعجب شوی زحل پرسید چطور؟ پدرش دوباره به ساعت خود دید و گفت ۹ دقیقه وقت داری زحل با عجله به سوی دستشویی دویده رفت و گفت حالا آماده میشوم پدرش با دیدن او در آن حالت قهقه خندید و صدا زد من پایین منتظرت هستم بعد از اطاق زحل بیرون آمد زحل با عجله خودش را آماده کرد و به طبقه ای اول رفت به سوی مهمانخانه رفت با دیدن اطاق تزیین شده چشمانش از تعجب باز ماند پدرش نزدیکش آمد و گفت خوشت آمد؟ زحل به سمت کیک بزرگی که پدرش برایش خریده بود رفت و گفت چقدر این کیک زیباست پدرش گفت پس خوشت آمد؟ زحل جواب داد البته که خوشم آمد ولی شما چی وقت اینجا را آماده کردید؟ در همین هنگام حمیرا داخل اطاق شد پتنوس را که رویش چاقو گذاشته شده بود روی میز گذاشت پدرش جواب من تازه آمدم ولی چند نفر را موظف کرده بودم که صبح زود آمدند و اینجا را برایت آماده کرد زودباش حالا اینجا هر قدر میخواهی عکس بگیر بعد کیک ات را قطع کن من فقط یکساعت زمان دارم باید سر کار بروم زحل دلش گرفت ولی به روی خودش نیاورد گفت من حالا میروم ثنا را صدا میزنم با هم تجلیل کنیم پدرش حرفی نزد و زحل از اطاق بیرون رفت
خودش را با عجله به اطاق ثنا رسانید او را از خواب بلند کرد و موضوع را برایش گفت ثنا گفت من هرگز در اطاقی که او باشد نمیایم زحل غمگین لب زد بخاطر من بیا ببین جشن تولد من است من میخواهم امروز حداقل همه با هم باشیم ثنا خواست حرف زحل را رد کند ولی با دیدن چشمانی پر از اشک زحل لبخندی زد و گفت درست است آماده شده میایم زحل لبخندی زد و گفت حالا درست شد پس عجله کن پدرم فقط یکساعت زمان دارد باید برود ثنا پوزخندی زد و گفت بلی باید برود چون اگر زن نازدانه اش خبر شد او نزد ما آمده بود بالایش قیامت میکند زحل حرفی نزد و از اطاق بیرون شد خواست به سوی اطاق که پدرش بود برود که دروازه ای دهلیز باز شد و مادرش داخل خانه شد زحل لبخندی زد و گفت سلام مادر جان....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت هفتاد
بعد از چند دقیقه زحل از آغوش پدرش بیرون شد و گفت خوش آمدی پدر جان خیلی دلم برایت تنگ شده بود پدرش لبخندی زد و گفت دل من هم برایت تنگ شده بود گل سفیدم دل زحل از حرف پدرش گرفت میخواست به این حرف پدرش باور کند ولی میدانست دلتنگی در کار نیست و این جمله را پدرش فقط برای دلخوشی او گفت لبخندی تلخی روی لبانش جاری شد پدرش به ساعت دستی اش دید و گفت برایت ده دقیقه زمان میدهم دست و صورتت را شسته آماده شو و پایین بیا چون قرار است متعجب شوی زحل پرسید چطور؟ پدرش دوباره به ساعت خود دید و گفت ۹ دقیقه وقت داری زحل با عجله به سوی دستشویی دویده رفت و گفت حالا آماده میشوم پدرش با دیدن او در آن حالت قهقه خندید و صدا زد من پایین منتظرت هستم بعد از اطاق زحل بیرون آمد زحل با عجله خودش را آماده کرد و به طبقه ای اول رفت به سوی مهمانخانه رفت با دیدن اطاق تزیین شده چشمانش از تعجب باز ماند پدرش نزدیکش آمد و گفت خوشت آمد؟ زحل به سمت کیک بزرگی که پدرش برایش خریده بود رفت و گفت چقدر این کیک زیباست پدرش گفت پس خوشت آمد؟ زحل جواب داد البته که خوشم آمد ولی شما چی وقت اینجا را آماده کردید؟ در همین هنگام حمیرا داخل اطاق شد پتنوس را که رویش چاقو گذاشته شده بود روی میز گذاشت پدرش جواب من تازه آمدم ولی چند نفر را موظف کرده بودم که صبح زود آمدند و اینجا را برایت آماده کرد زودباش حالا اینجا هر قدر میخواهی عکس بگیر بعد کیک ات را قطع کن من فقط یکساعت زمان دارم باید سر کار بروم زحل دلش گرفت ولی به روی خودش نیاورد گفت من حالا میروم ثنا را صدا میزنم با هم تجلیل کنیم پدرش حرفی نزد و زحل از اطاق بیرون رفت
خودش را با عجله به اطاق ثنا رسانید او را از خواب بلند کرد و موضوع را برایش گفت ثنا گفت من هرگز در اطاقی که او باشد نمیایم زحل غمگین لب زد بخاطر من بیا ببین جشن تولد من است من میخواهم امروز حداقل همه با هم باشیم ثنا خواست حرف زحل را رد کند ولی با دیدن چشمانی پر از اشک زحل لبخندی زد و گفت درست است آماده شده میایم زحل لبخندی زد و گفت حالا درست شد پس عجله کن پدرم فقط یکساعت زمان دارد باید برود ثنا پوزخندی زد و گفت بلی باید برود چون اگر زن نازدانه اش خبر شد او نزد ما آمده بود بالایش قیامت میکند زحل حرفی نزد و از اطاق بیرون شد خواست به سوی اطاق که پدرش بود برود که دروازه ای دهلیز باز شد و مادرش داخل خانه شد زحل لبخندی زد و گفت سلام مادر جان....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد
داستان واقعی کافه عشق
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت هفتاد و یک
مادرش به سوی او دید و گفت سلام دخترم من خیلی خسته و بی خواب هستم میروم بخوابم سر و صدا نکنید خواست به سوی اطاقش برود که زحل گفت چند دقیقه بیایید با هم تولدم را جشن بگیریم بعد بخوابید مادرش با تعجب پرسید امروز تولدت است؟ زحل جواب داد تولدم دیروز بود مادرش با ناراحتی گفت ببخشید دخترم کاملاً فراموش کرده بودم تولدت مبارک نزدیک زحل آمد و صورتش را بوسیده گفت ان شاءالله هزار سال زندگی کنی بعد همانطور که به سوی مهمانخانه میرفت پرسید کسی دیگر هم آمده؟ زحل جوابی نداد و مادرش داخل اطاق شد زحل هم پشت سر مادرش داخل اطاق رفت مادرش با دیدن شوهرش زحل را مخاطب قرار داده با جدیت پرسید چرا برایم نگفتی این هم اینجاست؟ زحل جواب داد پدرم تولدم را جشن گرفته است مادرش خشمگین گفت میخواست جشن بگیرد در خانه ای خودش میگرفت نیاز نبود به اینجا بیاید به جای پدرش گفت فراموش نکن این خانه از من است و من هر وقتی بخواهم اینجا آمده میتوانم و تولد هر کسی را که بخواهم اینجا تجلیل میکنم زحل با ناراحتی گفت لطفاً حداقل امروز دعوا نکنید مادرش به سوی او دیده گفت من با این مرد هیچ حرفی ندارم برایش بگو از اینجا برود شوهرش داد زد من چرا باید از خانه ای خودم بروم؟ اگر قرار باشد کسی از اینجا بیرون شود او تو هستی نه من… در همین هنگام ثنا داخل اطاق شد با دیدن مادر و پدرش گفت قبل از اینکه من هم در این دعوا داخل شوم میروم بعد به سوی زحل دید و گفت تولدت مبارک خواهر جان و از اطاق بیرون رفت چشمانی زحل پر از اشک شد و به سوی پدر و مادرش خیره ماند که کم کم دعوای شان بیشتر میشد و صدای شان بلند تر میشد ناگهان از جایش بلند شد و با صدای بلند چیغ کشید پدر و مادرش با تعجب به او دیدند زحل داد زد بس است چرا همیشه دعوا میکنید اگر قرار است تولد من اینگونه تجلیل شود دیگر هرگز نمیخواهم سالروز تولدم بیاید بعد با قدم هایش بلند از اطاق بیرون شد بیرون اطاق چشمش به حمیرا خورد که شاهد همه ای اتفاقات آنروز بود دویده از زیینه ها بالا رفت و داخل اطاقش شد دروازه را محکم پشت سرش زد و گریه کنان خودش را روی تخت انداخت هر لحظه قلبش فشرده تر میشد و به سختی نفس میکشید از جایش بلند شد با عجله لباس هایش را تبدیل کرد و از خانه بیرون شد با وجود ممانعت دروازه بان پیاده از خانه بیرون رفت و بی هدف در سرک قدم میزد بعد از یک ساعت قدم زدن نزدیک کافه ای که تیمور آنجا کار میکرد رسید از پشت شیشه به داخل کافه دید چشمش به تیمور خورد که پشت میز حساب نشسته بود و گرم کتاب خوانی بود
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد ان شاءالله
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت هفتاد و یک
مادرش به سوی او دید و گفت سلام دخترم من خیلی خسته و بی خواب هستم میروم بخوابم سر و صدا نکنید خواست به سوی اطاقش برود که زحل گفت چند دقیقه بیایید با هم تولدم را جشن بگیریم بعد بخوابید مادرش با تعجب پرسید امروز تولدت است؟ زحل جواب داد تولدم دیروز بود مادرش با ناراحتی گفت ببخشید دخترم کاملاً فراموش کرده بودم تولدت مبارک نزدیک زحل آمد و صورتش را بوسیده گفت ان شاءالله هزار سال زندگی کنی بعد همانطور که به سوی مهمانخانه میرفت پرسید کسی دیگر هم آمده؟ زحل جوابی نداد و مادرش داخل اطاق شد زحل هم پشت سر مادرش داخل اطاق رفت مادرش با دیدن شوهرش زحل را مخاطب قرار داده با جدیت پرسید چرا برایم نگفتی این هم اینجاست؟ زحل جواب داد پدرم تولدم را جشن گرفته است مادرش خشمگین گفت میخواست جشن بگیرد در خانه ای خودش میگرفت نیاز نبود به اینجا بیاید به جای پدرش گفت فراموش نکن این خانه از من است و من هر وقتی بخواهم اینجا آمده میتوانم و تولد هر کسی را که بخواهم اینجا تجلیل میکنم زحل با ناراحتی گفت لطفاً حداقل امروز دعوا نکنید مادرش به سوی او دیده گفت من با این مرد هیچ حرفی ندارم برایش بگو از اینجا برود شوهرش داد زد من چرا باید از خانه ای خودم بروم؟ اگر قرار باشد کسی از اینجا بیرون شود او تو هستی نه من… در همین هنگام ثنا داخل اطاق شد با دیدن مادر و پدرش گفت قبل از اینکه من هم در این دعوا داخل شوم میروم بعد به سوی زحل دید و گفت تولدت مبارک خواهر جان و از اطاق بیرون رفت چشمانی زحل پر از اشک شد و به سوی پدر و مادرش خیره ماند که کم کم دعوای شان بیشتر میشد و صدای شان بلند تر میشد ناگهان از جایش بلند شد و با صدای بلند چیغ کشید پدر و مادرش با تعجب به او دیدند زحل داد زد بس است چرا همیشه دعوا میکنید اگر قرار است تولد من اینگونه تجلیل شود دیگر هرگز نمیخواهم سالروز تولدم بیاید بعد با قدم هایش بلند از اطاق بیرون شد بیرون اطاق چشمش به حمیرا خورد که شاهد همه ای اتفاقات آنروز بود دویده از زیینه ها بالا رفت و داخل اطاقش شد دروازه را محکم پشت سرش زد و گریه کنان خودش را روی تخت انداخت هر لحظه قلبش فشرده تر میشد و به سختی نفس میکشید از جایش بلند شد با عجله لباس هایش را تبدیل کرد و از خانه بیرون شد با وجود ممانعت دروازه بان پیاده از خانه بیرون رفت و بی هدف در سرک قدم میزد بعد از یک ساعت قدم زدن نزدیک کافه ای که تیمور آنجا کار میکرد رسید از پشت شیشه به داخل کافه دید چشمش به تیمور خورد که پشت میز حساب نشسته بود و گرم کتاب خوانی بود
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد ان شاءالله
✨🕋✨
تنها چیزى که می شود از یک انسان توقع داشت و بهترین تحسینى که می شود از یک انسان کرد این است که او همنوعى خیرخواه باشد، و بتواند با دیگران با مهربانی برخورد کند؛
لازم نیست مصلح اجتماعى باشید که بتوانید دنیاى بهترى بسازید، بلکه همین که دنیاى خصوصى خودتان را بهتر کنید، خدمت بزرگى به جامعه کرده اید…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
تنها چیزى که می شود از یک انسان توقع داشت و بهترین تحسینى که می شود از یک انسان کرد این است که او همنوعى خیرخواه باشد، و بتواند با دیگران با مهربانی برخورد کند؛
لازم نیست مصلح اجتماعى باشید که بتوانید دنیاى بهترى بسازید، بلکه همین که دنیاى خصوصى خودتان را بهتر کنید، خدمت بزرگى به جامعه کرده اید…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ویژگیهای_همسر_نیک
از آن جایی که دنیا مرحلهای در راه رسیدن به آخرت است، هر کسی در آن مورد آزمایش قرار میگیرد تا اعمالش دیده شود و در قیامت برای آن پاداش داده شود؛ برای همین است که برای مسلمان عاقل لازم است تا برای به دست آوردن هر آنچه سعات اخروی را برای او فراهم میسازد تلاش نماید. مهمترین یار و اولین یاور در این راه، همراه نیک است، که از جامعهی مسلمانی که در آن زندگی میکند آغاز میشود، سپس با انتخاب دوست متقی چنانکه رسولالله ـ صلی الله علیه وسلم ـ امر نموده و فرموده است: «جز با مومن دوستی مکن».(سنن ابیداود) و با انتخاب همسر نیک به پایان میرسد، همسری که او را بهترین یاور و رفیق در راه رسیدن به سعادت ابدی در بهشت نزد الله سبحانهوتعالی میداند.
صلاح و نیکی این همسر نیک باید در همهی جوانب زندگی نمود یابد:
همسر نیک کسی است که در حضور شوهرش و در غیاب او خود و آبروی همسرش را حفظ میکند. الله متعال میفرماید: «پس زنان درستکار آنانی هستند که فرمانبردار اوامر خدا و مطیع دستور شوهران خود بوده و خویشتن را از زنا به دور و اموال شوهران را از تبذیر محفوظ و اَسرار زناشوئی را نگاه میدارند؛ چرا که خداوند به حفظ آنها دستور داده است».(نساء/۳۴)
زن صالح به اخلاق نیک و ادب والا آراسته است و بد زبانی و بد طینتی و رفتار ناشایست از او سر نمیزند. او از درونی پاک و باصفا برخوردار است و به نیکی و با لطف با همسرش رفتار میکند و از همه مهمتر آنکه نصیحت را میپذیرد و با قلب و عقلش به آن گوش فرا میدهد و از آنهایی نیست که به جدل خو گرفته و گرفتار تکبرند.
اصمعی - رحمهالله - میفرماید:
«پیری از بنیعنبر گفت: میگفتند: زنان سه دستهاند: نرمخو و پاکدامن و مسلمان، خانوادهاش را برای زندگیشان یاری میدهد و آنان را فدای زندگیاش نمیکند، دستهای دیگر صرفا فرزند میآورند و گروهی دیگر بد اخلاقاند که الله تعالی هر که را بخواهد گرفتار آنان میکند و هر که را بخواهد از شرشان میرهاند».
و برخی میگفتند:
«بهترین زنان آنانی هستند که اگر به وی چیزی عطا شود تشکر میکند و اگر ندهند صبر پیشه میسازد، اگر او را بنگری خوشحالت میکند و اگر امر کنی اطاعت میکند».
او زنی است که رابطهاش را با پرورگار حفظ میکند و همیشه برای بالا بردن سطح ایمان و تقوایش تلاش میکند، هیچ فرضی را ترک نمیکند و سعی میکند مقداری از نوافل را نیز انجام دهد و رضایت الله سبحانهوتعالی را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد.
رسولالله ـ صلی الله علیه وسلم ـ در همین باره میفرمایند:
«فقیر شوی! تو دیندار را به دست آور».(صحیح بخاری)، این دعا مربوط به کسانی است که زن را صرفا بر اساس ثروتش یا زیبایی و نسبش برمیگزینند. گروهی دیگر از علما این دعا را بر خلاف ظاهر آن نوعی تاکید دانستهاند.
زن صالحه کسی است که او را بهترین مربی برای فرزندانت میدانی. کسی که به آنان اسلام و اخلاق و قرآن بیاموزد و محبت الله و پیامبرش و خیرخواهی برای مردم را در دل آنان بکارد و صرفا به دنیای آنان توجه نکند که به مقام و ثروت و مدرک دست بیابند، بلکه مراتب تقوی و دینداری و اخلاق و علمشان مد نظرش باشد.
در کنار همهی اینها شایسته است که مرد مسلمان همسری را برگزیند که با دیدنش آرامش یابد و با حضورش به خشنودی قلبی برسد و خانهاش و همهی دنیایش را از شادی و سرور پر کند.
از ابوهریره ـ رضی الله عنه ـ روایت است که از رسولالله ـ صلی اللهعلیهوسلم ـ پرسیدند: «کدام زنان بهترند؟ فرمود: زنی که اگر به او نگریسته شود باعث شادی شود، و اگر امر شود اطاعت کند، و در مورد خودش و مال همسرش با وی مخالفت نکند». (رواهاحمد : ۲ / ۲۵۱)
به عائشه ـ رضی الله عنها ـ گفتند:
«کدام زنان بهترند؟ فرمود: زنی که سخن نکوهیده نداند، و به فریب مردان نپردازد، دلش از همه چیز خالی باشد جز آرایش برای همسرش، و ماندن برای محافظت از خانوادهاش».(عیوناخبار ابنقتیبة)حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
از آن جایی که دنیا مرحلهای در راه رسیدن به آخرت است، هر کسی در آن مورد آزمایش قرار میگیرد تا اعمالش دیده شود و در قیامت برای آن پاداش داده شود؛ برای همین است که برای مسلمان عاقل لازم است تا برای به دست آوردن هر آنچه سعات اخروی را برای او فراهم میسازد تلاش نماید. مهمترین یار و اولین یاور در این راه، همراه نیک است، که از جامعهی مسلمانی که در آن زندگی میکند آغاز میشود، سپس با انتخاب دوست متقی چنانکه رسولالله ـ صلی الله علیه وسلم ـ امر نموده و فرموده است: «جز با مومن دوستی مکن».(سنن ابیداود) و با انتخاب همسر نیک به پایان میرسد، همسری که او را بهترین یاور و رفیق در راه رسیدن به سعادت ابدی در بهشت نزد الله سبحانهوتعالی میداند.
صلاح و نیکی این همسر نیک باید در همهی جوانب زندگی نمود یابد:
همسر نیک کسی است که در حضور شوهرش و در غیاب او خود و آبروی همسرش را حفظ میکند. الله متعال میفرماید: «پس زنان درستکار آنانی هستند که فرمانبردار اوامر خدا و مطیع دستور شوهران خود بوده و خویشتن را از زنا به دور و اموال شوهران را از تبذیر محفوظ و اَسرار زناشوئی را نگاه میدارند؛ چرا که خداوند به حفظ آنها دستور داده است».(نساء/۳۴)
زن صالح به اخلاق نیک و ادب والا آراسته است و بد زبانی و بد طینتی و رفتار ناشایست از او سر نمیزند. او از درونی پاک و باصفا برخوردار است و به نیکی و با لطف با همسرش رفتار میکند و از همه مهمتر آنکه نصیحت را میپذیرد و با قلب و عقلش به آن گوش فرا میدهد و از آنهایی نیست که به جدل خو گرفته و گرفتار تکبرند.
اصمعی - رحمهالله - میفرماید:
«پیری از بنیعنبر گفت: میگفتند: زنان سه دستهاند: نرمخو و پاکدامن و مسلمان، خانوادهاش را برای زندگیشان یاری میدهد و آنان را فدای زندگیاش نمیکند، دستهای دیگر صرفا فرزند میآورند و گروهی دیگر بد اخلاقاند که الله تعالی هر که را بخواهد گرفتار آنان میکند و هر که را بخواهد از شرشان میرهاند».
و برخی میگفتند:
«بهترین زنان آنانی هستند که اگر به وی چیزی عطا شود تشکر میکند و اگر ندهند صبر پیشه میسازد، اگر او را بنگری خوشحالت میکند و اگر امر کنی اطاعت میکند».
او زنی است که رابطهاش را با پرورگار حفظ میکند و همیشه برای بالا بردن سطح ایمان و تقوایش تلاش میکند، هیچ فرضی را ترک نمیکند و سعی میکند مقداری از نوافل را نیز انجام دهد و رضایت الله سبحانهوتعالی را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد.
رسولالله ـ صلی الله علیه وسلم ـ در همین باره میفرمایند:
«فقیر شوی! تو دیندار را به دست آور».(صحیح بخاری)، این دعا مربوط به کسانی است که زن را صرفا بر اساس ثروتش یا زیبایی و نسبش برمیگزینند. گروهی دیگر از علما این دعا را بر خلاف ظاهر آن نوعی تاکید دانستهاند.
زن صالحه کسی است که او را بهترین مربی برای فرزندانت میدانی. کسی که به آنان اسلام و اخلاق و قرآن بیاموزد و محبت الله و پیامبرش و خیرخواهی برای مردم را در دل آنان بکارد و صرفا به دنیای آنان توجه نکند که به مقام و ثروت و مدرک دست بیابند، بلکه مراتب تقوی و دینداری و اخلاق و علمشان مد نظرش باشد.
در کنار همهی اینها شایسته است که مرد مسلمان همسری را برگزیند که با دیدنش آرامش یابد و با حضورش به خشنودی قلبی برسد و خانهاش و همهی دنیایش را از شادی و سرور پر کند.
از ابوهریره ـ رضی الله عنه ـ روایت است که از رسولالله ـ صلی اللهعلیهوسلم ـ پرسیدند: «کدام زنان بهترند؟ فرمود: زنی که اگر به او نگریسته شود باعث شادی شود، و اگر امر شود اطاعت کند، و در مورد خودش و مال همسرش با وی مخالفت نکند». (رواهاحمد : ۲ / ۲۵۱)
به عائشه ـ رضی الله عنها ـ گفتند:
«کدام زنان بهترند؟ فرمود: زنی که سخن نکوهیده نداند، و به فریب مردان نپردازد، دلش از همه چیز خالی باشد جز آرایش برای همسرش، و ماندن برای محافظت از خانوادهاش».(عیوناخبار ابنقتیبة)حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⛔️ #قضاوت ممنوع ⛔️
🔹شخصی به روحانی مسجد گفت :
🔸من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت : می تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد : چون یک عده را می بینم که دارندبا گوشی صحبت میکنند ،عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند ،
بعضی ها غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند ،
بعضی فقط جسمشان اینجاست ،بعضی ها خوابند ،بعضی ها به من خیره شده اند ...
روحانی ساکت بود ،بعد گفت :
میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت : حتما چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت : بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید ، برگشت و گفت : انجام دادم!
روحانی پرسید : کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت : نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت:
وقتی به مسجد می آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.
برای همین است که حضرت محمد (ص) فرمود « مرا پیروی کنید » و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✅ نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان.
🔹شخصی به روحانی مسجد گفت :
🔸من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت : می تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد : چون یک عده را می بینم که دارندبا گوشی صحبت میکنند ،عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند ،
بعضی ها غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند ،
بعضی فقط جسمشان اینجاست ،بعضی ها خوابند ،بعضی ها به من خیره شده اند ...
روحانی ساکت بود ،بعد گفت :
میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت : حتما چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت : بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید ، برگشت و گفت : انجام دادم!
روحانی پرسید : کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت : نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت:
وقتی به مسجد می آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.
برای همین است که حضرت محمد (ص) فرمود « مرا پیروی کنید » و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✅ نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان.
✨ #ارمغانی_از_نور
💌قســـمت پنجــــم
✍🏼مانتوهای تنگ و کوتاهمو کنار گذاشتم و یه #چادر خریدم...
یه مدت با چادرم میرفتم کلاس زبان که یه دفعه یه فکری به سرم زد...
🤔رفتم پارچه خریدم دادم خیاط برام یه مانتوی #باحجاب اما در عین حال خوشکل دوخت...
👌🏼ساق دست، روسری و شلوارمم باهاش ست کردم و هم باحجاب شدم، هم خوشتیپ....
😍 تصمیم گرفتم بعضی جاها (مثلا آموزشگاه زبانمون) که دختراش زیاد تمایلی به #چادر ندارن، اون مانتو رو بپوشم که به حجاب علاقمندشون کنم و بهشون بفهمونم که اگه چادر سر نمیکنن اقلا یه جوری مانتو بپوشن که باحجاب شن...
💞الحمدلله روشم جواب داد و اکثرشون عاشق مانتوم و طرز حجابم شدن، و بعضیاشون ازم تقلید کردن و رفتن روسریهای باحجاب خریدن....
👤مدیر آموزشگاه که یه آقای خیلی مهربون و با ایمانه، خیلی خوشحال شد و من هم بخاطر موفقیتم خدا رو شکر کردم
☺️هر وقت #مریض میشم و جایی از بدنم درد میگیره، برخلاف قبلا که شروع به آه و ناله و ناشکری میکردم؛ همونطور که رو تختم خوابیدم و درد میکشم با خدای خودم درددل میکنم و میگم:
💫خدایا درسته که من #ضعیفم و تحمل #درد ندارم اما خداجونم یه کاری کن که آروم بگیرم...
💫خدایا ازت ممنونم که به اندازهی توان خودم بهم سختی دادی، اینطوری قدر نعمتاتو بهتر میدونم...
💫خدای مهربونم ناشکری نمیکنم که -مثلا- پام درد میکنه چون خیلیا هستن که همین پای دردمند رو هم ندارن و خیلیا اصلا نمیتونن از پاشون استفاده کنن و فلجن...
💫خدایا مریضیمو #کفارهی گناهانم کن و اجازه نده زبونم برای ناشکری به حرکت در بیاد...
💫خدایا من راضیم به رضای تو ، به همین مریضی هم راضیم و تحملش میکنم اما خدای مهربونم تن #ضعیف من تحمل گرمای آتش #جهنم رو نداره، منو ازش دور نگه دار یا الله😭
💊داروهامو که میخوام بخورم اول #بسم_الله میگم و میگم:
✨خدایا این دارو رو سبب #شفای من قرار بده، قرص و شربت به خودیِ خود ارزشی نداره و همه چیز با #قدرت توئه که با ارزش میشه و میتونه منو شفا بده...
✨موقع سختیها تا جایی که میتونم #استغفرالله میگم
و ذکر #الحمدلله رو فراموش نمیکنم چون با خودم میگم اگه #لطف خدای مهربونم نبود ممکن بود خیلی بدتر از این به سرم بیاد...
😔مادربزرگم جلوی چشمام از دنیا رفت، اما من تو اوج #ناراحتی و درحالی که #اشک رو گونههام بود، خدا رو شکر کردم که زودتر #مادربزرگم رو از #زجر مریضی #نجات داد و اجازه نداد بیشتر از این ناراحتی و #رنج و ذره ذره آب شدنشو ببینم... از الله خواستم خودش بهم صبر بده... حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
💌قســـمت پنجــــم
✍🏼مانتوهای تنگ و کوتاهمو کنار گذاشتم و یه #چادر خریدم...
یه مدت با چادرم میرفتم کلاس زبان که یه دفعه یه فکری به سرم زد...
🤔رفتم پارچه خریدم دادم خیاط برام یه مانتوی #باحجاب اما در عین حال خوشکل دوخت...
👌🏼ساق دست، روسری و شلوارمم باهاش ست کردم و هم باحجاب شدم، هم خوشتیپ....
😍 تصمیم گرفتم بعضی جاها (مثلا آموزشگاه زبانمون) که دختراش زیاد تمایلی به #چادر ندارن، اون مانتو رو بپوشم که به حجاب علاقمندشون کنم و بهشون بفهمونم که اگه چادر سر نمیکنن اقلا یه جوری مانتو بپوشن که باحجاب شن...
💞الحمدلله روشم جواب داد و اکثرشون عاشق مانتوم و طرز حجابم شدن، و بعضیاشون ازم تقلید کردن و رفتن روسریهای باحجاب خریدن....
👤مدیر آموزشگاه که یه آقای خیلی مهربون و با ایمانه، خیلی خوشحال شد و من هم بخاطر موفقیتم خدا رو شکر کردم
☺️هر وقت #مریض میشم و جایی از بدنم درد میگیره، برخلاف قبلا که شروع به آه و ناله و ناشکری میکردم؛ همونطور که رو تختم خوابیدم و درد میکشم با خدای خودم درددل میکنم و میگم:
💫خدایا درسته که من #ضعیفم و تحمل #درد ندارم اما خداجونم یه کاری کن که آروم بگیرم...
💫خدایا ازت ممنونم که به اندازهی توان خودم بهم سختی دادی، اینطوری قدر نعمتاتو بهتر میدونم...
💫خدای مهربونم ناشکری نمیکنم که -مثلا- پام درد میکنه چون خیلیا هستن که همین پای دردمند رو هم ندارن و خیلیا اصلا نمیتونن از پاشون استفاده کنن و فلجن...
💫خدایا مریضیمو #کفارهی گناهانم کن و اجازه نده زبونم برای ناشکری به حرکت در بیاد...
💫خدایا من راضیم به رضای تو ، به همین مریضی هم راضیم و تحملش میکنم اما خدای مهربونم تن #ضعیف من تحمل گرمای آتش #جهنم رو نداره، منو ازش دور نگه دار یا الله😭
💊داروهامو که میخوام بخورم اول #بسم_الله میگم و میگم:
✨خدایا این دارو رو سبب #شفای من قرار بده، قرص و شربت به خودیِ خود ارزشی نداره و همه چیز با #قدرت توئه که با ارزش میشه و میتونه منو شفا بده...
✨موقع سختیها تا جایی که میتونم #استغفرالله میگم
و ذکر #الحمدلله رو فراموش نمیکنم چون با خودم میگم اگه #لطف خدای مهربونم نبود ممکن بود خیلی بدتر از این به سرم بیاد...
😔مادربزرگم جلوی چشمام از دنیا رفت، اما من تو اوج #ناراحتی و درحالی که #اشک رو گونههام بود، خدا رو شکر کردم که زودتر #مادربزرگم رو از #زجر مریضی #نجات داد و اجازه نداد بیشتر از این ناراحتی و #رنج و ذره ذره آب شدنشو ببینم... از الله خواستم خودش بهم صبر بده... حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
✨ #ارمغانی_از_نور
💌قســــمت ششـــم
✍🏼تمام #رُمانایی که تو گوشی و لپتاپم بود و همشو با #علاقه خونده بودم و #عاشق داستاناش بودم #حذف کردم
🗞حتی اوناییش که هنوز نخونده بودم و با #سختی گیر آورده بودم و قبلا واقعا #دل تو دلم نبود تا فرصتی گیر بیاد واسه خوندنشون!!!
💫چون دیگه احتیاجی به داستانای مزخرف و دروغینشون نداشتم...
🤔عوضش میدونید چیکار کردم...؟؟؟
📚کتابای #اسلامی و تفسیرای خوب خریدم ، و تو سایت های اسلامی کتاب #دانلود کردم و همه رو جایگزین رُمانای بهدردنخور کردم...
📂یه عالمه رُمان خوندم اما غیر از اینکه وقتِ با ارزشمو از دست دادم و چشمام ضعیف شد، هیچ فایدهای برام نداش
📓اما با خوندن #کتاب های اسلامی، دید و نظرم راجع به #دین، روز به روز بهتر شد و دین برام خیلی #شیرینتر شد.... به خدای خودمم خیـــــلی نزدیکتر شدم....
✍🏼تو گروه و کانالای اسلامی عضو شدم و خیلی چیزا یاد گرفتم...
💥هرچی #نقص که تو عبادتام بود رو با کمک دوستای خوب و باایمانم حل کردم و روز به روز ایمان و اعتقادم قویتر شد الحمدلله....
📱آلارم گوشیمو رو زمان #اذان صبح گذاشتم و هرروز صبح الحمدلله نمازمو اول وقت میخونم...
💥اوایل برام #سخت بود اما الان نه تنها سخت نیست بلکه خیلی هم لذت میبرم😍
✍🏼شاید باورتون نشه اما از زمانی که این تغییرات رو تو زندگیم به وجود آوردم، احساس میکنم خیلی بیشتر از زندگیم لذت میبرم و جالبتر اینکه به نظر دوستام، خیلی دوسداشتنیتر و بهتر به نظر میام....
☺️منم بهشون میگم اینا همش لطف خدای مهربونمه...از داداشای کوچیکم براتون بگم که همیشه به #نماز و #قرآن خوندن تشویقشون میکنم و کمکشون میکنم که #آداب_اسلامی غذا خوردن و معاشرت و...رو به نحو احسن انجام بدن...
🌙امسال به لطف الله، واسه اولین بار در طول ماه #رمضان شبها همراه با مامانم میرفتم #مسجد واسه خوندن نماز و قرآن...
😔متأسفانه سالای قبل هرچقدر مامانم میگفت بیا بریم مسجد، نمیرفتم و عوضش تو خونه #فیلم نگاه میکردم...
✨فضای مسجد خیــــلی لذتبخش بود. اونجا با چندتا #دختر دیگه همسن خودم آشنا شدم و خیلی بیشتر به خدا نزدیک شدم...
❤️ #احساس جدید و شیرینی داشتم آخه قبل از این، هیچوقت نرفته بودم مسجد که نماز بخونم...
اما امسال #الله این لطف رو در حقم کرد و اجازه داد من تو خونهش #نماز بخونم تا شاید بار #گناهانم یه کم سبک شه...
❤️دوستت دارم یا الله❤️
🌸امیدوارم تمام #دخترای عزیزِ سرزمینم از زندگی من #درس بگیرن و بتونم براشون یه #سرمشق بشم...آمین
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
💌قســــمت ششـــم
✍🏼تمام #رُمانایی که تو گوشی و لپتاپم بود و همشو با #علاقه خونده بودم و #عاشق داستاناش بودم #حذف کردم
🗞حتی اوناییش که هنوز نخونده بودم و با #سختی گیر آورده بودم و قبلا واقعا #دل تو دلم نبود تا فرصتی گیر بیاد واسه خوندنشون!!!
💫چون دیگه احتیاجی به داستانای مزخرف و دروغینشون نداشتم...
🤔عوضش میدونید چیکار کردم...؟؟؟
📚کتابای #اسلامی و تفسیرای خوب خریدم ، و تو سایت های اسلامی کتاب #دانلود کردم و همه رو جایگزین رُمانای بهدردنخور کردم...
📂یه عالمه رُمان خوندم اما غیر از اینکه وقتِ با ارزشمو از دست دادم و چشمام ضعیف شد، هیچ فایدهای برام نداش
📓اما با خوندن #کتاب های اسلامی، دید و نظرم راجع به #دین، روز به روز بهتر شد و دین برام خیلی #شیرینتر شد.... به خدای خودمم خیـــــلی نزدیکتر شدم....
✍🏼تو گروه و کانالای اسلامی عضو شدم و خیلی چیزا یاد گرفتم...
💥هرچی #نقص که تو عبادتام بود رو با کمک دوستای خوب و باایمانم حل کردم و روز به روز ایمان و اعتقادم قویتر شد الحمدلله....
📱آلارم گوشیمو رو زمان #اذان صبح گذاشتم و هرروز صبح الحمدلله نمازمو اول وقت میخونم...
💥اوایل برام #سخت بود اما الان نه تنها سخت نیست بلکه خیلی هم لذت میبرم😍
✍🏼شاید باورتون نشه اما از زمانی که این تغییرات رو تو زندگیم به وجود آوردم، احساس میکنم خیلی بیشتر از زندگیم لذت میبرم و جالبتر اینکه به نظر دوستام، خیلی دوسداشتنیتر و بهتر به نظر میام....
☺️منم بهشون میگم اینا همش لطف خدای مهربونمه...از داداشای کوچیکم براتون بگم که همیشه به #نماز و #قرآن خوندن تشویقشون میکنم و کمکشون میکنم که #آداب_اسلامی غذا خوردن و معاشرت و...رو به نحو احسن انجام بدن...
🌙امسال به لطف الله، واسه اولین بار در طول ماه #رمضان شبها همراه با مامانم میرفتم #مسجد واسه خوندن نماز و قرآن...
😔متأسفانه سالای قبل هرچقدر مامانم میگفت بیا بریم مسجد، نمیرفتم و عوضش تو خونه #فیلم نگاه میکردم...
✨فضای مسجد خیــــلی لذتبخش بود. اونجا با چندتا #دختر دیگه همسن خودم آشنا شدم و خیلی بیشتر به خدا نزدیک شدم...
❤️ #احساس جدید و شیرینی داشتم آخه قبل از این، هیچوقت نرفته بودم مسجد که نماز بخونم...
اما امسال #الله این لطف رو در حقم کرد و اجازه داد من تو خونهش #نماز بخونم تا شاید بار #گناهانم یه کم سبک شه...
❤️دوستت دارم یا الله❤️
🌸امیدوارم تمام #دخترای عزیزِ سرزمینم از زندگی من #درس بگیرن و بتونم براشون یه #سرمشق بشم...آمین
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
🔸#فضای_مجازی
💠 فضای مجازی، بایدها و نبایدها (95)
❇️ مضرّات فضاهای مجازی (19)
❇️ اعتیاد سالم و ناسالم
🔸در یک بررسی سطحی میتوان اعتیادها را به سالم و ناسالم و ترکیبی از این دو تقسیم کرد. اعتیاد سالم معمولاً دارای آثار مثبت است، زیرا با ایجاد شیفتگی و علاقهی شدید در فرد به یک موضوعِ سرگرم کننده، موجبات یادگیری، خلاقیت و ابراز وجود او را فراهم میآورد. در مقابل، زمانی که علاقهی شدید در فرد به یک موضوع، با برهم زدن تعادل روحی و فکری و ایجاد اختلال در عملکرد وی همراه باشد، اعتیاد او از نوع ناسالم است. اعتیاد ترکیبی نیز به نحو توأمان واجد آثار مثبت و منفی است. اعتیاد از هر نوع، عموماً با نوعی فشار و اشتیاق غیر قابل کنترل توأم است. این اشتیاق نیز اغلب با از دست دادن کنترل، مشغولیت ذهنی در هنگام استفاده و استمرار در مصرف به رغم بروز مشکلات، همراه است.
«سوء مصرف» نیز نوعی اعتیاد ملایم است که میتواند باعث درگیری ذهنی و بروز مشکلاتی برای کاربر شود؛ امّا در آن، کاربر کنترل بیشتری بر رفتار خویش داشته و بهتر میتواند خود را با ضوابط و محدودیتها تنظیم کند. البته هم اعتیاد و هم سوءکاربرد اینترنت، میتواند پیامدها و عوارضی را متوجّه کاربر کند. برای مثال دانشجویی که به صورت وسواسگونهای با دوستانش چت میکند، زمان ارزشمند مطالعه را از دست داده و در نتیجه از نظر عملکرد تحصیلی دچار افت میشود.
ادامه دارد...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📙برگرفته از مقدمه کتاب: بایدها و نبایدهای فضای مجازی؛ نوشته محمد مکفی رودی
💠 فضای مجازی، بایدها و نبایدها (95)
❇️ مضرّات فضاهای مجازی (19)
❇️ اعتیاد سالم و ناسالم
🔸در یک بررسی سطحی میتوان اعتیادها را به سالم و ناسالم و ترکیبی از این دو تقسیم کرد. اعتیاد سالم معمولاً دارای آثار مثبت است، زیرا با ایجاد شیفتگی و علاقهی شدید در فرد به یک موضوعِ سرگرم کننده، موجبات یادگیری، خلاقیت و ابراز وجود او را فراهم میآورد. در مقابل، زمانی که علاقهی شدید در فرد به یک موضوع، با برهم زدن تعادل روحی و فکری و ایجاد اختلال در عملکرد وی همراه باشد، اعتیاد او از نوع ناسالم است. اعتیاد ترکیبی نیز به نحو توأمان واجد آثار مثبت و منفی است. اعتیاد از هر نوع، عموماً با نوعی فشار و اشتیاق غیر قابل کنترل توأم است. این اشتیاق نیز اغلب با از دست دادن کنترل، مشغولیت ذهنی در هنگام استفاده و استمرار در مصرف به رغم بروز مشکلات، همراه است.
«سوء مصرف» نیز نوعی اعتیاد ملایم است که میتواند باعث درگیری ذهنی و بروز مشکلاتی برای کاربر شود؛ امّا در آن، کاربر کنترل بیشتری بر رفتار خویش داشته و بهتر میتواند خود را با ضوابط و محدودیتها تنظیم کند. البته هم اعتیاد و هم سوءکاربرد اینترنت، میتواند پیامدها و عوارضی را متوجّه کاربر کند. برای مثال دانشجویی که به صورت وسواسگونهای با دوستانش چت میکند، زمان ارزشمند مطالعه را از دست داده و در نتیجه از نظر عملکرد تحصیلی دچار افت میشود.
ادامه دارد...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📙برگرفته از مقدمه کتاب: بایدها و نبایدهای فضای مجازی؛ نوشته محمد مکفی رودی
ﺷﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ
#ﺳﺎﻝ ۱۳۱٠
ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﻳﮕﻪ
ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﮐﺮﺩﻧﺘﻪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ
ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺖ ﺑﺸﯽ.
ﺩﺧﺘﺮ: ﺩﺍﻣﺎﺩ ﮐﯿﻪ ﭘﺪﺭ؟
ﭘﺪﺭ: ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﮐﯿﻪ؟ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺶ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۲٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﭘﺴﺮ ﺣﺎﺟﯽ ﺍﺯﺕ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭی ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺒﺎﺭﮐﻪ.
ﺩﺧﺘﺮ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻣﺶ.
ﭘﺪﺭ: ﭘﺴﺮ ﺣﺎﺟﯽ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺶ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۳٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ
ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺎﻥ.
ﺩﺧﺘﺮ: ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻢ.
ﭘﺪﺭ: ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯼ. ﯾﮑﺒﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﯼ
ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﻠﻄﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ﻋﯿﺎﻝ،
ﮐﻤﺮ ﺑﻨﺪ ﻣﻦ ﮐﻮ؟
#ﺳﺎﻝ ۱۳۴٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ، ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺗﻪ،
ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺟﺎ ﮐﻠﯿﺪﯼ یک ﻧﻈﺮ
ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻧﮕﯽ ﻧﺪﯾﺪﻣﺶ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۵٠
ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺑﺎ ﺁﻗﺎ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ
ﻭ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﺰﻧﯿﺪ. ﺩﺍﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻴﺎﺩ
ﺑﺎﻫﺎﺗﻮﻥ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ.
#سال ۱۳٦٠
به متولدین این دهه کسی کاری
نداشته باشه اینا همون نسل سوخته ان.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۷٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ
ﺑﮕﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺕ ﮐﯿﻪ؟
ﺩﺧﺘﺮ: ﺁﺭﻩ ﺑﺎﺑﺎ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﺷﻨﺎ شید.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۸٠
ﺩﺧﺘﺮ: ﻣﺎﻣﯽ ﻣﻦ ﻭ ﻋﺸﻘﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺎ
ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺣﺎﻻ ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎﻡ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻦ، ﺑﺎ ﻣﺎﻣﯽ ﻭ ﺩﺩﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ
ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺸﯿﺪ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۹٠
ﺩﺧﺘﺮ: ﻣﺎﻣﯽ، ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﯽ
ﻣﻦ ﻭ ﮐﺎﻣﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ؟
ﻣﺎﺩﺭ: ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ. ﺗﻮ ﻓﻌﻼ
ﻓﮑﺮ ﺭﻧﮓ ﻣﻮﻫﺎﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ
ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ.
ﺣﺎﻻ ﻧﮕﻔﺖ ﮐﯽ ﻣﻴﺎﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؟
#ﺳﺎﻝ ۱۴٠۲
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ.
یعنی عاشق اون قسمت دهه ۶۰ هستم😁😁حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ﺳﺎﻝ ۱۳۱٠
ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﻳﮕﻪ
ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﮐﺮﺩﻧﺘﻪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ
ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺖ ﺑﺸﯽ.
ﺩﺧﺘﺮ: ﺩﺍﻣﺎﺩ ﮐﯿﻪ ﭘﺪﺭ؟
ﭘﺪﺭ: ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﮐﯿﻪ؟ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺶ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۲٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﭘﺴﺮ ﺣﺎﺟﯽ ﺍﺯﺕ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭی ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺒﺎﺭﮐﻪ.
ﺩﺧﺘﺮ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻣﺶ.
ﭘﺪﺭ: ﭘﺴﺮ ﺣﺎﺟﯽ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺶ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۳٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ
ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺎﻥ.
ﺩﺧﺘﺮ: ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻢ.
ﭘﺪﺭ: ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯼ. ﯾﮑﺒﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﯼ
ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﻠﻄﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ﻋﯿﺎﻝ،
ﮐﻤﺮ ﺑﻨﺪ ﻣﻦ ﮐﻮ؟
#ﺳﺎﻝ ۱۳۴٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ، ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺗﻪ،
ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺟﺎ ﮐﻠﯿﺪﯼ یک ﻧﻈﺮ
ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻧﮕﯽ ﻧﺪﯾﺪﻣﺶ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۵٠
ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺑﺎ ﺁﻗﺎ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ
ﻭ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﺰﻧﯿﺪ. ﺩﺍﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻴﺎﺩ
ﺑﺎﻫﺎﺗﻮﻥ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ.
#سال ۱۳٦٠
به متولدین این دهه کسی کاری
نداشته باشه اینا همون نسل سوخته ان.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۷٠
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ
ﺑﮕﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺕ ﮐﯿﻪ؟
ﺩﺧﺘﺮ: ﺁﺭﻩ ﺑﺎﺑﺎ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﺷﻨﺎ شید.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۸٠
ﺩﺧﺘﺮ: ﻣﺎﻣﯽ ﻣﻦ ﻭ ﻋﺸﻘﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺎ
ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺣﺎﻻ ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎﻡ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻦ، ﺑﺎ ﻣﺎﻣﯽ ﻭ ﺩﺩﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ
ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺸﯿﺪ.
#ﺳﺎﻝ ۱۳۹٠
ﺩﺧﺘﺮ: ﻣﺎﻣﯽ، ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﯽ
ﻣﻦ ﻭ ﮐﺎﻣﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ؟
ﻣﺎﺩﺭ: ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ. ﺗﻮ ﻓﻌﻼ
ﻓﮑﺮ ﺭﻧﮓ ﻣﻮﻫﺎﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ
ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ.
ﺣﺎﻻ ﻧﮕﻔﺖ ﮐﯽ ﻣﻴﺎﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؟
#ﺳﺎﻝ ۱۴٠۲
ﭘﺪﺭ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ.
یعنی عاشق اون قسمت دهه ۶۰ هستم😁😁حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
قانون جذب را اصلاً سخت نگیرید.
استفاده از این قانون خیلی ساده و لذتبخش است.
قانون جذب میگوید تمرکز شما بر روی هر چیزی که باشد، همان را بیشتر جذب میکنید.
این خیلی ساده، قابل درک و منطقیست که به چیزهایی که میخواهیم، فکر کنیم، نه به چیزهایی که نمیخواهیم.
و اصل دیگر قانون جذب هم این است که اگر احساس خوبی داشته باشیم، اتفاقات خوب را جذب خود میکنیم و احساس بد هم باعث جذب اتفاقات بد میشود. (چرا که احساسات ما اتفاقات همفرکانس که شبیه خود هستند را جذب میکنند)
این هم سادهست، در مواجه با مسائل زندگی چرا باید احساس بد (همانند غم، ترس، حسادت، ناامیدی و...) داشته باشیم در صورتی که این واکنشها نه تنها هیچ کمکی به ما نمیکنند بلکه وضعیت را برایمان سختتر میکنند.
پس این قانون را سخت نگیرید، کافیست تمرکزمان بر روی خواستههایمان باشد و همواره احساس خود را خوب نگه داریم و از زندگی لذت ببریم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
استفاده از این قانون خیلی ساده و لذتبخش است.
قانون جذب میگوید تمرکز شما بر روی هر چیزی که باشد، همان را بیشتر جذب میکنید.
این خیلی ساده، قابل درک و منطقیست که به چیزهایی که میخواهیم، فکر کنیم، نه به چیزهایی که نمیخواهیم.
و اصل دیگر قانون جذب هم این است که اگر احساس خوبی داشته باشیم، اتفاقات خوب را جذب خود میکنیم و احساس بد هم باعث جذب اتفاقات بد میشود. (چرا که احساسات ما اتفاقات همفرکانس که شبیه خود هستند را جذب میکنند)
این هم سادهست، در مواجه با مسائل زندگی چرا باید احساس بد (همانند غم، ترس، حسادت، ناامیدی و...) داشته باشیم در صورتی که این واکنشها نه تنها هیچ کمکی به ما نمیکنند بلکه وضعیت را برایمان سختتر میکنند.
پس این قانون را سخت نگیرید، کافیست تمرکزمان بر روی خواستههایمان باشد و همواره احساس خود را خوب نگه داریم و از زندگی لذت ببریم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻫﺮگز ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ
ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﯼ
فقط ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧـﺪﺍ ﺧﻮﺑﯽ ﮐـن
مرﺩﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﻗﺪﺭ ﻧﺷﻨﺎﺳﻨﺪ
ﻭگاهیﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺑـﺪﯼ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ خوبی ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ
فقط برای خـدا باشـد
ﺩیگر ﻗﺪﺭ ﻧﺷﻨﺎﺳﯽ
بـرایت اهمیتی نـدارد
چون میدانی خـدا به جای همه
بـرایـت جبـران خـواهد کـرد
هر روز از خـداوند عـشق
و انرژی بگیـریم
و بعد فقط برای رضایت
و لبخند او بین بندگانش
مـهربانی و انسانیت
و عشق را تقسیم کنیم....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
شـاید یک کلام تــو
فردا زنـدگی یک نفر را نجات دهـد....
ﻫﺮگز ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ
ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﯼ
فقط ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧـﺪﺍ ﺧﻮﺑﯽ ﮐـن
مرﺩﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﻗﺪﺭ ﻧﺷﻨﺎﺳﻨﺪ
ﻭگاهیﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺑـﺪﯼ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ خوبی ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ
فقط برای خـدا باشـد
ﺩیگر ﻗﺪﺭ ﻧﺷﻨﺎﺳﯽ
بـرایت اهمیتی نـدارد
چون میدانی خـدا به جای همه
بـرایـت جبـران خـواهد کـرد
هر روز از خـداوند عـشق
و انرژی بگیـریم
و بعد فقط برای رضایت
و لبخند او بین بندگانش
مـهربانی و انسانیت
و عشق را تقسیم کنیم....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
شـاید یک کلام تــو
فردا زنـدگی یک نفر را نجات دهـد....
بزرگ شدن بی مقدمه
کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود .
پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود .
و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم !
برای بچه های امروز نگرانم ...
نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند ،
از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت ،
از کوکب خانمی که دیگر نیست ،
و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند .
امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند .
و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ...
ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ،
ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم !
و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند ،
که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند ،
که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند ،
کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند ...
و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم !حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود .
پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود .
و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم !
برای بچه های امروز نگرانم ...
نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند ،
از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت ،
از کوکب خانمی که دیگر نیست ،
و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند .
امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند .
و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ...
ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ،
ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم !
و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند ،
که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند ،
که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند ،
کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند ...
و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم !حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
چشمانت را ببند ، میخواهم تو را به ۱۵۰۰ سال قبل ببرم !
به عربستان فکر نکن. نه! همین ایران خودمان. بله! چند سال قبل از اسلام ، ایران چه وضعیتی داشت؟!
به فکر زنانی باش که بخاطر بدهی شوهرانشان و با اجبار بصورت استقراضی و کرایه به عقد مرد دیگری در میآمدند. ( ترجمه فارسی وندیداد ، ص۵۰۷ و ایرانیان در زمان ساسانیان ص ۴۴۲؛ کتاب نقش زن در سنت زرتشتی و نظام حقوقی ایران باستان ص۱۵).
به مردانی فکر کن که بخاطر کوتاهی در انجام اعمال مذهبی و ارتداد ، یا پوستشان کنده میشد و یا بدنشان تکه تکه میشد. (ترجمه فارسی وندیداد، ص۷۰۵ و ۱۱۹۵)
به زندانیانی فکر کن که چشمشان بوسیله میلهی داغ و یا ریختن روغن ، کور میشد و یا در قبال یک جرم ، اعضای خانوادهی او را نیز میکشتند و یا پوستش را زنده زنده میکندند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص۴۱۴)
به جوانان مستعد این مرز و بوم فکر کن که یک غیر ایرانی در حقشان فرمود: « اگر علم در ثریا باشد ، مردمانی از سرزمین فارس بدان دست مییابند.» (صحیح مسلم حدیث شماره ۲۴۵۶) ولی همین مردمان در یک حکومت با سرپرستی یک شاه آریایی حق تحصیل نداشتند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص ۵۴۶)
به مجرمانی فکر کن که مثل یک موش آزمایشگاهی برای استفادهی طبی زنده نگه داشته میشدند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص۵۵۱)
به مردمی فکر کن که اجازهی تلفظ اسم شاه خود را نداشتند بلکه باید لقب آنان را «شماخ بغان» (وجود الهی شما یا مقام الوهیت شما)، بر زبان میآوردند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۲۸)
به پادشاه عادلی! به نام انوشیروان دادگر (در اصل داتگر) بیندیش که ۱۳۰۰۰ ایرانی را کشت. (ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۷۶)
به خسروپرویز بیندیش که ۳۰۰۰ زن و ۳۰۰۰ زن خدمتکار و ۸۵۰۰ اسب و ۷۶۹ فیل داشت ، در حالیکه به زور از مردم فقیر ، مالیات میگرفت. (ایرانیان در زمان ساسانیان، صص۵۸۹ و ۵۹۰ و کتاب تاریخ ایران خنجی "نویسنده متعصب ضد اسلام"، ص۱۰۶۶)
به ۸۰ هزار ایرانی فکر کن که در یک روز به همراه پاکسازی مزدکیان کشته شدند.
(کتاب تاریخ ایران خنجی، ص ۹۵۹)
به زنان حاملهای فکر کن که در یمن شکمشان پاره میشد و فرزندانشان سربریده میشدند.
به اعراب سیاهپوست و مردمان سیاهپوستی فکر کن که در یمن فرمان قتل عام کلی آنان از پیر و کودک صادر شد.
(تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۲)
به زنان حائضی فکر کن که مجبور بودند بخاطر دین زرتشیت ، در ادرار گاو ، خود را بشویند و در محدودهای جدا از خانه باشند. (ترجمه فارسی وندیداد، ص۱۱۷۱)
به زنانی فکر کن که ....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شوید
به عربستان فکر نکن. نه! همین ایران خودمان. بله! چند سال قبل از اسلام ، ایران چه وضعیتی داشت؟!
به فکر زنانی باش که بخاطر بدهی شوهرانشان و با اجبار بصورت استقراضی و کرایه به عقد مرد دیگری در میآمدند. ( ترجمه فارسی وندیداد ، ص۵۰۷ و ایرانیان در زمان ساسانیان ص ۴۴۲؛ کتاب نقش زن در سنت زرتشتی و نظام حقوقی ایران باستان ص۱۵).
به مردانی فکر کن که بخاطر کوتاهی در انجام اعمال مذهبی و ارتداد ، یا پوستشان کنده میشد و یا بدنشان تکه تکه میشد. (ترجمه فارسی وندیداد، ص۷۰۵ و ۱۱۹۵)
به زندانیانی فکر کن که چشمشان بوسیله میلهی داغ و یا ریختن روغن ، کور میشد و یا در قبال یک جرم ، اعضای خانوادهی او را نیز میکشتند و یا پوستش را زنده زنده میکندند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص۴۱۴)
به جوانان مستعد این مرز و بوم فکر کن که یک غیر ایرانی در حقشان فرمود: « اگر علم در ثریا باشد ، مردمانی از سرزمین فارس بدان دست مییابند.» (صحیح مسلم حدیث شماره ۲۴۵۶) ولی همین مردمان در یک حکومت با سرپرستی یک شاه آریایی حق تحصیل نداشتند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص ۵۴۶)
به مجرمانی فکر کن که مثل یک موش آزمایشگاهی برای استفادهی طبی زنده نگه داشته میشدند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص۵۵۱)
به مردمی فکر کن که اجازهی تلفظ اسم شاه خود را نداشتند بلکه باید لقب آنان را «شماخ بغان» (وجود الهی شما یا مقام الوهیت شما)، بر زبان میآوردند. (ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۲۸)
به پادشاه عادلی! به نام انوشیروان دادگر (در اصل داتگر) بیندیش که ۱۳۰۰۰ ایرانی را کشت. (ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۷۶)
به خسروپرویز بیندیش که ۳۰۰۰ زن و ۳۰۰۰ زن خدمتکار و ۸۵۰۰ اسب و ۷۶۹ فیل داشت ، در حالیکه به زور از مردم فقیر ، مالیات میگرفت. (ایرانیان در زمان ساسانیان، صص۵۸۹ و ۵۹۰ و کتاب تاریخ ایران خنجی "نویسنده متعصب ضد اسلام"، ص۱۰۶۶)
به ۸۰ هزار ایرانی فکر کن که در یک روز به همراه پاکسازی مزدکیان کشته شدند.
(کتاب تاریخ ایران خنجی، ص ۹۵۹)
به زنان حاملهای فکر کن که در یمن شکمشان پاره میشد و فرزندانشان سربریده میشدند.
به اعراب سیاهپوست و مردمان سیاهپوستی فکر کن که در یمن فرمان قتل عام کلی آنان از پیر و کودک صادر شد.
(تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۲)
به زنان حائضی فکر کن که مجبور بودند بخاطر دین زرتشیت ، در ادرار گاو ، خود را بشویند و در محدودهای جدا از خانه باشند. (ترجمه فارسی وندیداد، ص۱۱۷۱)
به زنانی فکر کن که ....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شوید
تسلیم نخواهم شد !
زندگی می کنم ...
برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند ...
من فرصتی برای بودن دارم،
پس ساکت نمی نشینم ....!!
می گذارم همه بدانند که من با تمام توانایی ها و کاستی ها، شاهکار زندگی خود هستم ؛
کافی ست لحظات گذشته را رها کنم و برای ثانیه های آینده زندگی کنم ...!!!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
چون رویاهایم آنجاست
و من فقط ؛ یک بار فرصت زندگی کردن را دارم ...
زندگی می کنم ...
برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند ...
من فرصتی برای بودن دارم،
پس ساکت نمی نشینم ....!!
می گذارم همه بدانند که من با تمام توانایی ها و کاستی ها، شاهکار زندگی خود هستم ؛
کافی ست لحظات گذشته را رها کنم و برای ثانیه های آینده زندگی کنم ...!!!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
چون رویاهایم آنجاست
و من فقط ؛ یک بار فرصت زندگی کردن را دارم ...
🌴 پسر مسلمانی به خواستگاری دختر مسلمانی می رود
❣دختر: من را می خواهی؟
اگر بلد نباشم خوب غذا بپزم و خوب خانه داری کنم، باز هم مرا میخواهی؟
❣پسر: بلد هستی اللهﷻ را بپرستی بدون آنکه برایش شریک قرار دهی؟ بلد هستی خوب نماز بخوانی ؟ و زیبا حجاب کنی؟
❣دختر : بله، هر آن با قلب و جانم به یگانگی اللهﷻ شهادت میدهم و تنها برای او سجده میکنم و فقط بخاطر رضای او زیبایی هایم را از نامحرمان می پوشانم تنها بندگی او را می کنم و تنها از او میترسم
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❣پسر با لبخند زیبا و دلنشین گفت:
همین برایم کافیست من میخواهم تو نصف دینم باشی نه خدمتکارم
❣دختر: من را می خواهی؟
اگر بلد نباشم خوب غذا بپزم و خوب خانه داری کنم، باز هم مرا میخواهی؟
❣پسر: بلد هستی اللهﷻ را بپرستی بدون آنکه برایش شریک قرار دهی؟ بلد هستی خوب نماز بخوانی ؟ و زیبا حجاب کنی؟
❣دختر : بله، هر آن با قلب و جانم به یگانگی اللهﷻ شهادت میدهم و تنها برای او سجده میکنم و فقط بخاطر رضای او زیبایی هایم را از نامحرمان می پوشانم تنها بندگی او را می کنم و تنها از او میترسم
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❣پسر با لبخند زیبا و دلنشین گفت:
همین برایم کافیست من میخواهم تو نصف دینم باشی نه خدمتکارم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢_ روز قیامت به الله چی جواب داریم؟
💢_ بیاییم به الله خود عهد ببندیم که دیگر گناه بس است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
مولانا صاحب احمد فیروز احمدی❤️
💢_ بیاییم به الله خود عهد ببندیم که دیگر گناه بس است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
مولانا صاحب احمد فیروز احمدی❤️
#داستان_مجاهد " اسیری "🩵🩷
قسمت پنجاه 👇👇👇🩵🩷
🔹زلیخا :گفت بله او دیروز بعد از ظهر حرکت کرده بود
🔸پس نباید از اینجا خیلی دور شده باشه نعیم این را گفت و اسبش را بطرف چپ تاخت زلیخا هم بدون اینکه چیزی
بگوید پشت سرش حرکت کرد
چند ساعت بعد از طلوع خورشید نعیم به یکی از برجهای حفاظت ،رسید تقریبا سی سرباز در این برج بودند. نعیم از اسبش پایین آمد و پیرمردی در حالیکه نعیم نعیم» می گفت جلو آمد و او را در آغوش گرفت. او اهل روستایی نزدیک به روستای نعیم بود از شوق فراوان پیشانی نعیم را بوسید و گفت
🔸الحمد الله که شما سلامتی شما در این مدت کجا بودی هر گوشه و کنار دنیا رو دنیا شما ،گشتیم، برادرتون هم برای جستجوی شما به ایالت سند ،رفت دوست شما محمدبن قاسم هم برای کسی که اطلاعی از شما بیاوره پنج هزار دینار اشرفی جایزه اعلام کرد ما همه مایوس شده بودیم آخه شما کجا رفته بودین؟
نعیم جواب داد حالا وقت این حرفها نیست ، من خیلی عجله دارم ، شما به من بگین که دیشب یا امروز صبح یک نفر چاق از اینجا گذشت یا نه؟
🔸سرباز پیر جواب داد قبل از طلوع خورشید یک نفر از اینجا گذشت او میگفت که خلیفه اونو از دمشق برای رساندن پیامی فوری به محمدبن قاسم فرستاده است، در اینجا اسبش رو هم عوض کرد
نعیم پرسید: رنگش گندمی بود؟ سرباز پیر جواب داد بله شاید گندمی بود
»خیلی خوب» نعیم ادامه داد یک نفر از شما مستقیم به طرف شمال شرقی بره چند کیلومتر دور روی یک کوه کاروانسرایی در بین درختها قرار گرفته هر کس رفت تمام رفت و آمد افراد اونجا رو از دور تحت نظر بگیره و اگه از اونجا کوچ کردند انها رو تعقیب کنه، برای کار نیاز به فرد زیرکیه
🔸جوانی جلو آمد و گفت : من میرم
نعیم گفت خوبه ، برو اگه قبل از رسیدنت از اونجا رفته باشن بگرد و اگر نه تمام حرکات آنها رو زیر نظر بگیر
🔹سرباز بر اسبش سوار شد و رفت
نعیم بیست سرباز دیگر انتخاب کرد و به آنها دستور داد با این خانم محترم تا بصره برین و از طرف من به فرماندار .....حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌ادامه دارد ان شاءالله.
قسمت پنجاه 👇👇👇🩵🩷
🔹زلیخا :گفت بله او دیروز بعد از ظهر حرکت کرده بود
🔸پس نباید از اینجا خیلی دور شده باشه نعیم این را گفت و اسبش را بطرف چپ تاخت زلیخا هم بدون اینکه چیزی
بگوید پشت سرش حرکت کرد
چند ساعت بعد از طلوع خورشید نعیم به یکی از برجهای حفاظت ،رسید تقریبا سی سرباز در این برج بودند. نعیم از اسبش پایین آمد و پیرمردی در حالیکه نعیم نعیم» می گفت جلو آمد و او را در آغوش گرفت. او اهل روستایی نزدیک به روستای نعیم بود از شوق فراوان پیشانی نعیم را بوسید و گفت
🔸الحمد الله که شما سلامتی شما در این مدت کجا بودی هر گوشه و کنار دنیا رو دنیا شما ،گشتیم، برادرتون هم برای جستجوی شما به ایالت سند ،رفت دوست شما محمدبن قاسم هم برای کسی که اطلاعی از شما بیاوره پنج هزار دینار اشرفی جایزه اعلام کرد ما همه مایوس شده بودیم آخه شما کجا رفته بودین؟
نعیم جواب داد حالا وقت این حرفها نیست ، من خیلی عجله دارم ، شما به من بگین که دیشب یا امروز صبح یک نفر چاق از اینجا گذشت یا نه؟
🔸سرباز پیر جواب داد قبل از طلوع خورشید یک نفر از اینجا گذشت او میگفت که خلیفه اونو از دمشق برای رساندن پیامی فوری به محمدبن قاسم فرستاده است، در اینجا اسبش رو هم عوض کرد
نعیم پرسید: رنگش گندمی بود؟ سرباز پیر جواب داد بله شاید گندمی بود
»خیلی خوب» نعیم ادامه داد یک نفر از شما مستقیم به طرف شمال شرقی بره چند کیلومتر دور روی یک کوه کاروانسرایی در بین درختها قرار گرفته هر کس رفت تمام رفت و آمد افراد اونجا رو از دور تحت نظر بگیره و اگه از اونجا کوچ کردند انها رو تعقیب کنه، برای کار نیاز به فرد زیرکیه
🔸جوانی جلو آمد و گفت : من میرم
نعیم گفت خوبه ، برو اگه قبل از رسیدنت از اونجا رفته باشن بگرد و اگر نه تمام حرکات آنها رو زیر نظر بگیر
🔹سرباز بر اسبش سوار شد و رفت
نعیم بیست سرباز دیگر انتخاب کرد و به آنها دستور داد با این خانم محترم تا بصره برین و از طرف من به فرماندار .....حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌ادامه دارد ان شاءالله.
✨🕋✨
نسخهای کارگشا از علامه اشرفعلی تهانوی برای حل مشکلات:
باری در «کانپور» (ایالت اوتارپرادش هندوستان) برای مردم مشکلی پیش آمد و بهخاطر تصمیم حکومتی مردم خشمگین بودند و به برگزاری جلسه و راهپیمایی و تدابیر مختلف روی آورده بودند.
حضرت حکیمالأمت علامه اشرفعلی تهانوی (رحمهالله) برای حل این مشکل پیشنهاد دادند: «ضمن توبه و استغفار، همهی مردم روزی حداقل پانصد مرتبه«لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ العلي العظيم» را ورد کنند و بخوانند. انشاءالله طی یک هفته مصیبت دور و مشکل رفع خواهد شد.»
مردم این پیشنهاد را پسندیدند و به آن عمل کردند. هنوز هفتهای نگذشته بود که آن دستور حکومتی لغو شد و آرامش بازگشت.
-منبع: مولانا نجمالحسن تهانوی به نقل از «مفاسد گناه»
(تاریخ سربرگ: 6 صفر 1441 / 14 مهر 98)
-ترجمه و اقتباس: عبدالحکیم شهبخش. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نسخهای کارگشا از علامه اشرفعلی تهانوی برای حل مشکلات:
باری در «کانپور» (ایالت اوتارپرادش هندوستان) برای مردم مشکلی پیش آمد و بهخاطر تصمیم حکومتی مردم خشمگین بودند و به برگزاری جلسه و راهپیمایی و تدابیر مختلف روی آورده بودند.
حضرت حکیمالأمت علامه اشرفعلی تهانوی (رحمهالله) برای حل این مشکل پیشنهاد دادند: «ضمن توبه و استغفار، همهی مردم روزی حداقل پانصد مرتبه«لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ العلي العظيم» را ورد کنند و بخوانند. انشاءالله طی یک هفته مصیبت دور و مشکل رفع خواهد شد.»
مردم این پیشنهاد را پسندیدند و به آن عمل کردند. هنوز هفتهای نگذشته بود که آن دستور حکومتی لغو شد و آرامش بازگشت.
-منبع: مولانا نجمالحسن تهانوی به نقل از «مفاسد گناه»
(تاریخ سربرگ: 6 صفر 1441 / 14 مهر 98)
-ترجمه و اقتباس: عبدالحکیم شهبخش. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#امهات_المؤمنین #زنان_بهشتی
💠ضرورت اطلاع از زندگی امهات المومنین و زنان همعصر پیامبر اکرمﷺ (1)
الحمدلله والصلاة والسلام علي رسول اللهﷺ
🔸قرون و بلکه هزارههای بیشماری بر بشر گذشته، که زن پایگاهی پایینتر از مرد داشته و از سطح فکری کمتری برخوردار بوده است. بهجز زنان نادر و استثنایی که توانسته بودند از موقعیت و امکانات خاصی برخوردار شوند، ضعف و انحطاط فکری زن بهشکل یک قاعده مسلم، از طرف جامعه به رسمیت شناخته شده بود.
داستان سقراط و زنش به صراحت گویای شرایطی است که زن و مرد از نظر فکری در آن به سر میبردهاند. «روزی زن سقراط با داد و فغان بر او فریاد میزند که: چرا بیکار نشسته و کاری نمیکنی؟ سقراط پاسخ میدهد: دارم فکر میکنم. زن با عصبانیت فریاد میزند که: آخر مرد! خجالت بکش، فکر کردن هم شد کار! سقراط میگوید: آخر... فکر کردن کار مرد است.»
زن از نظر فرد يونانی، رومانی و از نظر هندوها و يهوديان و از نظر عرب در جاهليت، موجود بیارزشی بود كه حق زندگی نداشت، بلكه حتی امروزه زن در كشورهای غربی، ابزار و وسيلۀ خوشگذرانی بيش نيست.
اما در آن جوامع منحط، گهگاه اتفاق میافتاده که زن و شوهر کاملاً متجانس در بیشتر موارد همدیگر را درک میکنند و خود را در یک زندگی مشترک میدیدهاند. اما این موارد از بس نادر بودهاند، حکم استثناء را داشتهاند.
🔸 در زندگی حضرت محمدﷺ نمونههایی عینی از این دست وجود دارد. هنگامی که نزول وحی بر پیامبرﷺ آغاز شد حضرت خدیجه(رضیاللهعنها) را کاملاً در مسئولیت خود شریک یافت. حضرت محمدﷺ نیز تا پایان عمر، حسرت خدیجه(رضیاللهعنها) را میخورد. اما پس از او عایشۀ صدیقه(رضیاللهعنها) با نبوغ و استعداد خاص خود، توانست خلائی را که مرگ حضرت خدیجه(رضیاللهعنها) بهوجود آورده بود پر کند.
🔸در دوران طلایی صدر اسلام، زن جایگاه خود را یافت و از عزلت و گوشهنشینی نجات یافت.
زنان صحابی(رضیاللهعنهن)، همان مادرانی كه بامداد اسلام به وسيلۀ آنان روشن گرديد، جلسات علمی و خصوصی با رسول خداﷺ ترتیب میدادند و از آن حضرتﷺ کسب فیض میکردند و وقتی به وظیفۀ دینی و اسلامی خود واقف میشدند، دوشادوش مردان در عرصه های مختلف به ایفای نقش میپرداختند، تا جایی که در جنگهای طاقتفرسا نیز، به مجاهدان میپیوستند و به خدمات و مداوای مجروحان و در صورت لزوم به نبرد تن به تن میپرداختند.
اسلام برای دختربچهها نيز ارزش و حقوق قائل شد. بلكه حتی در قرآن كريم سورهای كامل از سورههای طولانی قرآن را به زنان اختصاص داده و آن را سوره «نساء» نام نهاده است.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد...
💠ضرورت اطلاع از زندگی امهات المومنین و زنان همعصر پیامبر اکرمﷺ (1)
الحمدلله والصلاة والسلام علي رسول اللهﷺ
🔸قرون و بلکه هزارههای بیشماری بر بشر گذشته، که زن پایگاهی پایینتر از مرد داشته و از سطح فکری کمتری برخوردار بوده است. بهجز زنان نادر و استثنایی که توانسته بودند از موقعیت و امکانات خاصی برخوردار شوند، ضعف و انحطاط فکری زن بهشکل یک قاعده مسلم، از طرف جامعه به رسمیت شناخته شده بود.
داستان سقراط و زنش به صراحت گویای شرایطی است که زن و مرد از نظر فکری در آن به سر میبردهاند. «روزی زن سقراط با داد و فغان بر او فریاد میزند که: چرا بیکار نشسته و کاری نمیکنی؟ سقراط پاسخ میدهد: دارم فکر میکنم. زن با عصبانیت فریاد میزند که: آخر مرد! خجالت بکش، فکر کردن هم شد کار! سقراط میگوید: آخر... فکر کردن کار مرد است.»
زن از نظر فرد يونانی، رومانی و از نظر هندوها و يهوديان و از نظر عرب در جاهليت، موجود بیارزشی بود كه حق زندگی نداشت، بلكه حتی امروزه زن در كشورهای غربی، ابزار و وسيلۀ خوشگذرانی بيش نيست.
اما در آن جوامع منحط، گهگاه اتفاق میافتاده که زن و شوهر کاملاً متجانس در بیشتر موارد همدیگر را درک میکنند و خود را در یک زندگی مشترک میدیدهاند. اما این موارد از بس نادر بودهاند، حکم استثناء را داشتهاند.
🔸 در زندگی حضرت محمدﷺ نمونههایی عینی از این دست وجود دارد. هنگامی که نزول وحی بر پیامبرﷺ آغاز شد حضرت خدیجه(رضیاللهعنها) را کاملاً در مسئولیت خود شریک یافت. حضرت محمدﷺ نیز تا پایان عمر، حسرت خدیجه(رضیاللهعنها) را میخورد. اما پس از او عایشۀ صدیقه(رضیاللهعنها) با نبوغ و استعداد خاص خود، توانست خلائی را که مرگ حضرت خدیجه(رضیاللهعنها) بهوجود آورده بود پر کند.
🔸در دوران طلایی صدر اسلام، زن جایگاه خود را یافت و از عزلت و گوشهنشینی نجات یافت.
زنان صحابی(رضیاللهعنهن)، همان مادرانی كه بامداد اسلام به وسيلۀ آنان روشن گرديد، جلسات علمی و خصوصی با رسول خداﷺ ترتیب میدادند و از آن حضرتﷺ کسب فیض میکردند و وقتی به وظیفۀ دینی و اسلامی خود واقف میشدند، دوشادوش مردان در عرصه های مختلف به ایفای نقش میپرداختند، تا جایی که در جنگهای طاقتفرسا نیز، به مجاهدان میپیوستند و به خدمات و مداوای مجروحان و در صورت لزوم به نبرد تن به تن میپرداختند.
اسلام برای دختربچهها نيز ارزش و حقوق قائل شد. بلكه حتی در قرآن كريم سورهای كامل از سورههای طولانی قرآن را به زنان اختصاص داده و آن را سوره «نساء» نام نهاده است.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد...