Telegram Web Link
ادامه ...



توجه انسان متمرکز شود، مثلا روی تغییر اندیشه های خودکار، در این صورت حرکات مانوس و حالات بدنی مانوس با چسباندن تداعی هـای مانوس قدیمی به این جریان جدید اندیشه، در آن تداخل می کند.
"در شرایط معمول، ما هیچ ادراکی از اینکه تا چه اندازه کارکرد های فکری، احساسی و حرکتی ما به یکدیگر وابسته اند نداریم، هر چند که در عین حال می دانیم تا چه اندازه خلق و خوها و حـالات عاطفی مـان می تواند به حرکات و حالات بدنیمان وابسته باشد. اگر فردی حالت بدنی خاصی را به خود بگیرد که با احساس اندوه یا نومیدی مربوط می بیند، در این صورت در مدت زمانی کوتاه مطمئناً احساس اندوه یا نا امیدی خواهد کرد. ترس، دل آشوبه، بی قراری عصبی یا از سوی دیگر آرامش را می توان با تغییر عمدی حالت بدنی ایجاد کرد. امـا چـون هـر یک از کارکرد های فکری، عاطفی و حرکتی انسان خزانه معین خود را دارد، که تمامی آن ها در تعاملی دائمی با یکدیگر قرار دارند، انسان هرگز نمی تواند از دایره سحرآمیز حالات بدنی اش بیرون بیاید.
"حتی اگر انسان این را بفهمد و شروع به دست و پنجه نرم کردن با آن کند، اراده اش کافی نیست. باید بفهمید که اراده انسان آنقدر کافی است تا بر یک مرکز برای مدتی کوتاه حکومت کند. اما دو مرکز، دیگر از اینکار جلوگیری می کنند. و اراده انسان هرگز کافی نیست که بر هر سه مرکز حکومت کند.
"برای ستیز با این خودکاری (اتوماتیسم) و به دست آوردن تدریجی کنترل روی حالات بدنی و حرکات در مراکز متفاوت، تمرین خاصی وجود دارد که عبارت از این است که با اظهار واژه یا دیدن علامتی از جانب معلم که قبلا بر سر آن توافق شده، تمامی شاگردانی که آن واژه را می شنوند یا آن علامت را می بینند باید در همان حالت بدنی که هستند، صرف نظر از کاری که می کنند، کاملا بی حرکـت بـاقی بمانند. از این گذشته ، نه تنها نباید هیچ حرکتی کنند، بلکه باید چشمانشان را هم روی همان نقطه ای که در زمان گرفتن علامت به آن نگاه می کردند ثابت نگاه دارند، لبخند را _ اگر لبخندی در کار بوده _ روی سیمایشان نگاه دارند و اگر مشغول صحبت بوده اند، دهانشان را باز نگاه دارند، حالات صورت و تنش تمامی عضلات بدن را درست در همان وضعیتی که در زمان گرفتن علامت بوده، حفظ کنند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 602 و 603

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


در این وضعیت "هـوپ" انسان باید جریان اندیشه ها را نیز متوقف کند و کل توجـه اش را روی حفظ تنش در بخش های مختلف بدن درست به همان صورتی که بود متمرکز کند، انگار تمام مدت مشغول نظاره این تنش است و توجه اش را از یک بخش به بخش دیگر بدن هدایت می کند. و باید در این حالت و در این وضعیت باقی بماند تا زمانی که علامت توافـق شـده دیگری به او اجازه دهد که به حالت بدنی معمول بازگردد یا تا زمانی که از خستگی به این دلیل که نمی تواند دیگر حالت بدنی اولیه را حفظ کند، روی زمین بیفتد. اما حق ندارد هیچ چیز آن را تغییر دهد، نه نگاهش، نه نقطـه هـای اتکایش، و نه هیچ چیز دیگر را. اگر نتواند بایستد باید بیفتد – امـا بـاز هم مانند کیسه بدون تلاش برای محافظت از خود از ضربه، درسـت بـه همین نحو، اگر چیزی را در دست داشته باشد باید تا جایی که بتواند آن را در دست نگاه دارد و اگر دستانش از اطاعت از او دست کشند و شیئی از دستش بیفتد، تقصیر او نیست.
"این وظیفه معلم است که ببیند کسی آسیبی از افتادن یا از حالت های بدنی نامانوس نبیند و از این لحاظ شاگردان باید کاملا به معلـم اعتمـاد کنند و به خطر فکر نکنند.
"انگاره ایـن تمرین و نتایج آن در عمـل بـسیار متفاوت است. بیایید نخست از دیدگاه مطالعه حرکات و حالت های بدنی به آن بنگریم. ایـن تمرین به انسان این امکان را می دهد که از دایره خودکاری بیرون بیایید و به خصوص در آغـاز کـار روی خود، نمی توان از آن چشم
پوشید.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 603

کانال گرجیف
@Gordjief
سلام دوستان عزیزم

دوستان عزیز پرداخت حق اشتراک ماهانه کانال را در صورت توان مالی پرداخت کنید، دوستان عزیزم ما هیچ راه درآمدی جز پرداخت حق اشتراک ماهانه نداریم

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

سپاس از همراهی و توجه شما🌹❤️
ادامه ...


"مطالعه غیر مکانیکی خود تنها با کمک تمرین "هوپ" تحت هدایت کسی که آن را می فهمد، ممکن است.
"بیایید سعی کنیم ببینیم چه اتفاقی می افتد. انسان یا در حال راه رفتن است، یا نشستن یا کار. در همان لحظه علامت را می شنود، حرکتی که شروع شده بود با این علامت یـا فـرمـان هـوپ، قطـع مـی شـود، بدنش بی حرکت می شود و در میانه گذار از یک حالت بدنی به حالت دیگر، در وضعیتی که در زندگی معمول هرگز در آن نمی ماند، متوقف می شود.
احساس خود در این حالت، یعنی در یک حالت نامانوس، باعث می شـود که آدم بی اختیار به خودش ازدیدگاه های تازه می نگرد، خود را به شکلی تـازه می بیند و احساس می کند، خودش را به شکلی تـازه می شناسد. به این ترتیب، دایره خودکاری قدیمی شکسته می شود. بـدن بیهوده می کوشد به حالت بدنی معمول و راحت خود بازگردد. امـا اراده آدمی که به یاری اراده معلم به عمل کشانده شده است، از آن جلوگیری می کند. مبارزه برای زندگی تا حد مرگ ادامه می یابد. اما در این حالت، اراده می تواند غالب شود. این تمرین وقتی با تمامی آن چه گفته شد، در نظر گرفته شود، تمرین به یادآوردن خود است. انسان بایـد خـودش را به یادآورد تا علامت را از دست ندهـد؛ بایـد خـودش را بـه یـادآورد تا راحت ترین حالت بدنی را در اولین فرصت به خود نگیرد؛ بایـد خـودش را به یادآورد تا تنش عضلات بخش های متفاوت بدنش را نظاره کند؛ جهت نگاهش را، حالات چهره اش را و... باید خودش را به یادآورد تا بر درد قابل ملاحظه ای که گاه از وضعیت های نامانوس ساق پاهـا، بـازوان، و پشتاش ناشی می شـود، غلبه کند و از افتادن یـا انداختن جسمی سنگین روی پایش نترسد. کافی است خود را برای لحظه ای فراموش کند، آن،وقت بدن خود به خود، خود را سازگار می کند و بی آن که توجهی را به خود جلب کند، وضعیت راحت تری به خود می گیرد، وزنش را از یک پا روی پای دیگر می اندازد، عضلاتی را شل میکند و... این تمرین، تمرین هم زمان اراده، توجه، افکار، احساسات و مرکز متحرک است.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 604 و 605

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


"اما باید فهمید که برای آن که نیروی اراده کافی باشد تا انسانی را در وضعیتی نامانوس نگاه دارد، به فرمان یا دستوری از بیرون نیاز است: "هوپ" ضروری است. انسان نمی توانـد بـه خـود دستور هوپ دهد اراده اش از این دستور اطاعت نمی کند. دلیلش، همان طور که قبلا گفتم این است که ترکیب حالت های بدنی، فکری و احساسی مانوس نیرومند تر از اراده انسان است. دستور "هـوپ" که در حالت های در حال حرکت بدن، از بیرون می آید، جای آن حالت های بدنی تفکر و احساس را می گیرد. این حالات بدنی و تاثیرشان با دستور هوپ کنار زده می شوند و به این ترتیب، حالت های در حال حرکت بدن، مطیع اراده می شوند.
به زودی پس از این توضیح گورجیف تمرین "هوپ" را در متنوع ترین شرایط به اجرا گذاشت.
نخست به ما نشان داد چگونه بی درنگ پس از علامت "هـوپ" "مطلقـاً بی حرکت" بایستیم و چگونه بکوشیم بی حرکت بمانیم، به رغم هر اتفاقی که می آفتاد، به اطراف ننگریم، اگر کسی سخنی گفت، پاسخ نگوییم، برای، نمونه، حتی اگر کسی چیزی پرسید یا بیهوده اتهامی زد.
مكتب ها، تمرین هوپ مقدس تلقی می شـود. هیچ کس جـز مـعـلـم اصلی یا شخصی که این اجازه را دارد، حق ندارد دستور هـوپ بدهد.
هوپ نمی تواند بازیچه، یا اسباب بازی شاگردان شود. هرگز نمی توانید بدانید که فرد در چه وضعیتی خواهد بود. اگر او را احساس نکنید، نمی دانید کدام عضلاتش پر تنشاند یا تا چه اندازه. در این میان اگر تنش سخت ادامه یابد، می تواند باعث پارگی عروق مهمـی شـود و در مواردی می تواند به مرگ آنی بینجامد. بنابراین، تنها کسی که به خود اطمینان دارد د می داتد چه کار می کند، می تواند به خود اجازه دهد که دستور هوپ دهد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 605 و 606

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


"در عین حال "هوپ" نیازمند فرمان برداری نامشروط، بدون هیچ درنگ یا شک و تردید است. و این روشی ثابت برای مطالعه انضباط مکتبی است. انضباط مکتبی، چیزی بسیار متفاوت با مثلا انضباط نظامی است. در آن انضباط، همه چیز مکانیکی است و هر چه مکانیکی تر باشد، بهتر است. در این انضباط، همه چیز باید آگاهانه باشد، زیرا هـدف، بیـدار آگاهی است. و برای بسیاری، انضباط مکتبی بسیار دشوارتر از انضباط نظامی است. آن جا همیشه یک چیز واحد و یکسان است، و این جا همیشه حالتی متفاوت "اما موارد دشوار هم اتفاق می افتد. من از نمونه ای که خود در زندگی دیده ام برایتان می گویم. سال ها پیش در آسیای مرکزی روی داد. ما چادری کنار یک اریک یعنی قنات به پا کرده بودیم. و سه تن از ما چیز هایی از کنار اریک به سمت دیگری که چادرمان بود می بردیم. آب در اریک به کمر ما می رسید. من و مرد دیگری تازه با چیز هایی که در دست داشته به ساحل رسیده و آماده لباس پوشیدن می شـدیـم؛ فرد سومی هنوز در آب بود، چیزی را در آب انداخت؛ بعـد ها فهمیدیم که داس بوده، و مشغول جست وجوی آن در ته آب با یک تکـه چـوب بـود.
در همین لحظه از چادر صدایی شنیدیم که دستور هوپ داد. ما هر دو در ساحل، در جایی که بودیم و همان طور که بودیم، مطلقا بي حرکت ایستادیم. دوست ما در آب درست در محدوده دید مـا قـرار داشت. در حالت ایستاده روی آب خم شده بود و وقتی هوپ را شنید در همـان حالت ماند. یکی دو دقیقه گذشت و ناگهان ما دیدیم که آب اریک شروع
به بالا آمدن کرد. شاید کسی یک مایلی دور تر آب را باز کرده بود. آب به سرعت بالا می آمد و به زودی به چانه او رسید. ما نمی دانستیم کسی که در چادر است می داند آب در حـال بـالا آمدن است یا نه.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 606

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


نمی توانستیم صدایش کنیم، نمی توانستیم سرمان را بچرخانیم تا ببینیم او کجا است، نمی توانستیم به یکدیگر نگاه کنیم، مـن تنها می توانستم صدای تنفس دوستم را بشنوم. آب پیوسته با سرعت بیشتری بالا می آمد و به زودی سر مردی که در آب بود کاملا زیر آب رفت. تنها یک دستش بالا بود که چوبی تکیه گاهش شده بود. تنهـا ایـن دست را می توانستیم ببینیم. به نظـر مـن رسـیـد کـه مـدت درازی گذشته است. سرانجام علامت "کافیست" را شنیدیم. هر دو به درون آب پریدیم و دوستمان را از آن بیرون کشیدیم. تقریباً خفه شده بود."

ما نیز به زودی معتقد شدیم که تمرین هـوپ، اصـلا شـوخی نبود. اولا نیازمند آن بود که پیوسته هشیار باشیم، پیوسته آماده قطع کردن هر آن چه می گفتیم و میکردیم باشیم و ثانیا گاه نیازمند تحمل و عزم جـزم خاصی بود.
فرمان هوپ در هر لحظه ای از روز می توانست شنیده شود. يك بـار هنگام چای پ که روبروی من نشسته بود لبش را به طرف استکانی از چای داغ که تازه ریخته بود، برد، و مشغول فوت کردن آن شد. در این لحظه "هوپ" را از اتاق مجاور شنیدیم. صـورت "پ" و دستش که استکان را نگاه داشته بود، درست در مقابل چشمان مـن قـرار داشت. دیدم که بنفش شد و دیدم که ماهیچه گوشه چشمش شروع به لرزیدن کرد. اما استکان را نگاه داشت. بعد از تمرین پ ، گفت که انگشتانش فقـط در دقیقه اول بسیار درد می کردند، سختی بعدی بازویش بوده که به شكل غریبی از مفصل آرنج خم شده بود، و در همین حالت، وسط کار متوقف شده بود. اما تاول های بزرگی رو انگشتانش بود که تا مدت ها درد داشت.
یک بار دیگر هنگام فرمان هوپ، ز داشـت دود سیگارش را فرومی داد. بعدا گفت که هیچ وقت در زندگیش چیـزی بـه ایـن انـدازه ناخوشایند تجربه نکرده بود، نمی توانست دود را بیرون بدهد و با چشمانی پر از اشک نشست و دود آهسته از دهانش بیرون رفت.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 607 و 608

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


"هوپ تاثیری عظیمی روی زندگی همۀ ما در درک کار و نگرشمان نسبت به آن داشت. اول از همه، نگرش نسبت به "هوپ" با دقتی غير قابل تردید نگرش هر کس را نسبت به کار نشان می داد کسانی که سعی می کردند از کار فرار کنند. از هوپ هم فرار می کردند یعنی یا دستور "هوپ" را نمی شنیدند یا می گفتند که مستقیماً به آن ها مربوط نمی شد یا از سوی دیگر، همیشه آمادۀ "هوپ" بودند، هیچ حرکتی حاکی از بی دقتی نمی کردند. هیچ لیوان داغی را در دست نمی گرفتند می نشستند و به سرعت بر می خاستند و ... امکان تقلب کردن با هوپ تا اندازه ای وجود داشت‌ اما شکی نبود که فاش می شد و بالافاصله نشان می داد که چه کسی از انجام درست آن طفره می رفت و چه کسی می توانست طفره نرود و به طور جدی كار كند و چه کسی سعی می کرد، روش های عادی را به کار برد از سختی ها اجتناب خود را سازگار کند. درست به همین سان "هوپ" دست کسانی را که نمی توانستند و نمی خواستند خود را تسلیم انضباط مکتبی کنند دست کسانی را که آن را جدی نمی گرفتند رو می کرد. ما به روشنی دیدیم که بدون تمرین هوپ و تمرین های دیگری که آن را همراهی می کرد. چیزی و به شیوۀ روانشناسی ناب دستگیرمان نمی شد.
اما دیرتر کار، روش های روانشناسانه را نیز نشانمان داد.
برای بیش تر افراد دشواری اصلی که به زودی ظهور کرد عادت به حرف زدن بود‌. هیچ کس این عادت را در خودش نمی دید، هیچ کس با آن نمی توانست دست و پنجه کند، زیرا همیشه با خصوصیاتی گره خورده بود که انسان در خودش مثبت تلقی می کرد. یا می خواست "صادق" باشد یا می خواست بداند دیگری چه طرز فکری دارد یا می خواست به دیگری با حرف زدن از خـود یا از دیگران، کمک کند و غیره و غیره.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه اسا
ص 608 و 609

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


به زودی متوجه شدم که در کل مبارزه بـا عـادت حـرف زدن، صحبت کردن بیش از آن چه لازم است، می توانست مرکز ثقـل کـار روی خود باشد، زیرا این عادت همه چیز را لمس می کرد، به درون همه چیز نفوذ می کرد و برای بیش تر افراد آخرین چیزی بود که مورد توجه قرار می گرفت. عجیب بود که ببینیم چگونه این عادت (تنها به دلیل فقدان واژه از واژه "عادت" استفاده می کنم، درست تر آن است که بگوییم ایـن "گنـاه" یا این "بدبختی") بلافاصله کنترل همه چیز را به دست می گرفت و در این میان اصلا مهم نبود که آدم انجام چه کاری را به دست می گرفت. در آن روز هـای اسنتوکی گورجیف از جملـه مـا را مجبور کرد که آزمایش کوچکی را در روزه داری تجربه کنیم. مـن قـبـلا آزمایشاتی از این نوع را تجربه کرده بودم و خیلی چیزها برایم آشـنـا بـود. امـا بـرای دیگران احساس روز هایی که به نظر تمام نشدنی می آمدند، روز های خلاء کامل، نوعی بیهودگی هستی، تازه بود.
یکی از ما گفت: "بسیار خوب، من حالا به روشنی می فهمـم مـا بـه چه دلیل زندگی می کنیم، و غذا چه نقشی در زندگی ما دارد."
اما من شخصا به ویژه به نظاره جایگاهی که گفتار در زندگی داشـت، علاقمند بودم. به نظر من، اولین روزه ما این بود که همه به مدت چند روز بی وقفه در باره روزه حرف زدیم، یعنی همه در باره خودشان حرف می زدند. از این لحاظ من تمامی صحبت های خود را با دوستی اهل مسکو در باره این مسئله به یاد دارم که سکوت اختیاری می تواند سخت ترین انضباطی باشد که انسان می تواند خود را تابع آن کند. امـا در عین حال، منظـور مـا سـكوت مطلـق بـود. حتی در مورد ایـن نیـز گورجیف عنصری عملی را که سیستم و روش های او را از هر چیزی که من در گذشته می شناختم متمایز می ساخت، به شکل فوق العاده وارد مسئله کرد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 609 و 610

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


هنگامی که من کوشیدم نظرات خود را به او بگویم، گورجیف گفت: "سكوت کامل آسان تر است. سکوت کامل صرفاً شيوه خارج شدن از زندگی است. انسان باید یا در بیابان باشد یا در دیـر مـا از کار در زندگی می گوییم، و انسان می تواند در قالبی سکوت کند که هیچ کس متوجه آن نشود. کل مسئله این است که ما زیادی زیاد حرف می زنیم. اگر خود را به آن چه گفتنش به واقع ضروری است، محدود می کردیم این به تنهایی حفظ سکوت می شد. و در واقع همین مسئله در مورد هر چیز دیگری نیز صادق است، در مورد غذا، لذت، خـواب؛ ضرورت وجود هر چیز، حد و حصری دارد. پس از آن، "گناه" ظاهر می شـود. این گاه باید درک شود."
من گفتم: "اما اگر مردم بلافاصله از هر چیزی که دیگر لازم نباشـد کناره بگیرند، زندگی چگونه خواهد بود؟ و چگونه آن ها می توانند بفهمند که چه چیز لازم است و چه چیز لازم نیست؟
گورجیف گفت: "دوباره به شیوه خود حرف می زنی. من اصلا در باره دیگران صحبت نمی کردم. آن ها به جایی نمی رسند و برای آن ها هیچ گناهی وجود ندارد. گناه چیزی است که وقتی انسان تصمیم گرفته حرکت کند، البته اگر بتواند حرکت کند، او را در یک نقطه ثابـت نگاه می دارد. گناهان فقط برای کسانی مطرح اند که در راه اند یا نزدیک به راه می شوند. و آن گاه گناه چیزی است که مانع حرکت انسان می شود، به او کمک می کند که خودش را گول بزند و فکر کند که مشغول کار است در حالی که خواب است. گناه چیزی است که انسان را به خواب می فرستد، وقتی تصمیم گرفته که بیدار شود. و چه چیز آدم را خواب می کند؟ بـاز هم هر چیزی که غیر ضروری است، هر چیزی که لازم نیست. ضروری همیشه مجاز است. اما فراسوی آن، بلافاصـلـه ایـن خـواب مـصنوعی شروع می شود. ولی باید به یاد داشته باشید که این تنهـا بـه کسانی مربوط می شود که روی خود کار می کنند یا کسانی که چنین تصوری از خود دارند. و کار عبارت است از تبعیت اختیاری از رنجـی مـوقتی برای رها شدن از رنج ابدی. اما مردم از رنج بردن می ترسند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 610 و 611

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


آن ها همین لحظه همین جا خواستار لذت اند و برای همیشه. نمی خواهند بفهمند که لذت، صفت بهشت است و باید با کار و زحمت به دست آورده شود. وضرورت ایـن حـالـت، از هیچ قانون اختیاری یا اخلاقی درونی سر چشمه نمی گیرد، بلکه به این دلیل است که اگر انسان پیش از کار و زحمت برای دست یافتن به لذت به آن برسد، نمی تواند آن را حفظ کند لذت به رنج تبدیل می شود. اما کل نکته این است که بتوان به لذت دست یافت و آن را نگاه داشت. هر کس که بتواند این کار را کند، دیگر چیزی برای یادگیری ندارد. ولی راه رسیدن بـه ایـن مقصود در رنج نهفته است. هر کس فکر می کند می تواند همین طور که هست از لذت بهره ببرد، سخت در اشتباه است و اگر بتواند با خودش صادق باشد، آن گاه لحظه ای فرامی رسد که این را خواهد دید."

اما من به تمرینات فیزیکی به صورتی که در آن زمان آن ها را انجـام می دادیم بازمی گردم. گورجیف روشهای گوناگونی را که در مكتـب هـا آموزش می دادند به ما نشان داد. از همه جالبتر تمریناتی بودند که از یک سلسله حرکات پیاپی در رابطه با انتقال توجه از یک بخـش بـدن بـه بخش دیگر تشکیل می شدند و فوق العاده هم دشوار بودند.
برای نمونه، فرد با زانو های خمیده روی زمین می نشست و با کف دستانش بازوانش را میان پاهایش نگاه می داشت. سپس باید یک پایش را بالا می برد و در این حرکت ده بار ام om، می گفت و بعـد نـه بـارام می گفت و بعد هشت بار ام می گفت و بعد هفـت بـار تـا یک بار و بعد دوباره دو بار، سه بار و غیره و در عین حال چشم راستش را حس می کرد. سپس انگشت شصتش را جدا می کرد و گوش چپش را "حس" می کرد و ... و ....


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 611 و 612

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


نخست لازم بود ترتیب حرکات و حس کردن بـه خـاطر سپرده شـود، سپس در شمارش اشتباهی صورت نگرید، شمارش حرکات و حـس کردن از یاد نرود. تمرین بسیار سختی بود، اما کار به این جا خاتمه نمی یافت. وقتی فردی در این تمرین استاد می شد و می توانست آن را مثلا مدت ده یا پانزده دقیقه انجام دهد، شکل خاصی از تنفس به او داده می شد، از جمله آن که باید در حالت دم چندین بار "ام" می گفت و در بازدم نیز چندین بار آن را تکرار می کرد؛ از این گذشـته شـمارش بایـد بلند صورت می گرفت. سپس از این هم سخت تر و سخت تر می شد تا آن جا که دیگر انجام این تمرین غیر ممکن می نمود. و گورجیـف بـه مـا گفت که آدم هایی را دیده که روز ها از این نوع تمرین ها می کردند.
در ابتدای روزه گورجیف توضیح داد که سختی روزه گرفتن در این است که هیچ ماده ای که برای هضم غذا در ارگانیسم آمـاده مـی شـود استفاده نشده باقی نماند.
گورجیف گفت: "این مواد از محلول های قوی تشکیل شده اند. و اگر به حال خود رها شوند ارگانیسم را مسموم می کنند. آن ها را باید تا آخر استفاده کرد. اما چگونه می توان آن ها را استفاده کرد اگر ارگانیسم غـذا نخورد؟ تنها با افزایش کار، افزایش تعریق، آدم ها اشتباه بزرگی می کنند که هنگام روزه وقتی می خواهند "نیرویشان را ذخیره کنند" كم تر حرکت می کنند و غیره. به عکس لازم است تا حد امکان انرژی مصرف کرد. در این صورت است که روزه می تواند سودمند باشد."
و وقتی ما شروع به روزه داری کردیم، یک ثانیـه هـم بـه حـال خـود گذاشته نشدیم. گورجیف مجبورمان می کرد که در هـوای گـرم بـدویم، دو سه کیلومتری بدویم یا با دستان کشیده بایستیم یا حرکت درجـای سربازان را mark time at the double یا یک سلسله تمرین های عجیب ژیمناستیکی که نشانمان می داد، انجام دهیم.
و تمام مدت پیوسته می گفت که این تمرین هایی که ما انجام می دادیـم تمرین های واقعی نبودند، بلکه صرفاً تمرین های مقدماتی و آماده سازی بودند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجوی معجزه آسا
ص 612 و 613

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


یکی از تمرین هایی که به گفته های گورجیف به تنفس و خستگی مربوط می شد، چیز های زیادی را برای من روشن کرد و برایم معلوم شد چـرا تحت شرایط معمولی زندگی، دستیابی به هر چیز تـا بـه ایـن انـدازه دشوار است.
من به اتاقی رفته بودم تا کسی نتوانـد مـرا ببیند و شروع به تمرین "درجا" کردم و در عین حال می کوشیدم بـر طبـق شمارشی خـاص تنفس کنم، یعنی هنگام دم تعداد معینی گام بردارم و همین طور هنگام بازدم. پس از مدتی وقتی شروع به خسته شدن کردم، متوجه شدم، یا دقیق تر بگویم به روشنی احساس کردم که تنفسام بسیار مصنوعی و غیر قابل اتکا است. پس از مدت کوتاهی، احساس کردم که دیگر نمی توانم به آن شکل تنفس کنم و زمان را هم نگاه دارم و تنفس به هنجار معمولی که بسیار تسریع شده باشد بدون شمارش می تواند کنترل را به دست بگیرد.
نفس کشیدن و شمارش و نظارۂ تعـداد نفـس هـا و گام ها پیوسته سخت تر می شد. خیس عرق شـده بـودم، سرم گیج می رفت و فکر می کردم که به زودی به زمین می افتم. نومید شده بودم و فکر می کردم به هیچ نتیجه ای نخواهم رسید و تقریباً تمرین را متوقف کرده بودم که ناگهان انگار چیزی ترک خورد یا در درونم حرکت کرد و تنفسم با سرعتی که من می خواستم یکنواخت و منظم شد، اما بدون هیچ تلاشی از جانب من، و درعین حال، هوایی را هم که بدان نیاز داشتم، بـه مـن تمرین "درجا" ادامه دادم، آسان تر و آزادانـه تـر نفس می کشیدم و درست این حس را داشتم که انگار نیرویی در من افزایش می یافت و من سبک تر و نیرومند تر می شدم. فکر کردم اگر می توانستم در این حالت برای مدتی بدوم، نتایج جالب تری خـواهـم گرفت، زیرا حرکـت امـواج نوعی لرزشی شادی بخش در سراسر بدنم شروع شده بود که از روی تمرین های قبلی، ماقبل حالتی می آمد که من باز شدن آگاهی درونی می نامیدم.


ادامه دارد ...


آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 613 و 614

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


اما در این لحظه کسی وارد اتاق شد و من از تمرین دست کشیدم. پس از آن قلبم برای مدتی مدید با قدرت می زد، امـا ناخوشایند نبـود. حدود نیم ساعت تمرین کرده بودم. این تمرین را برای کسانی که قلـب ضعیفی دارند، توصیه نمی کنم.
به هر حال، این آزمایش با دقـت تمـام بـه مـن نـشان داد که تمرین را می توان به مرکز متحرک انتقال داد، یعنی این امکان وجود دارد که مرکز متحرک را مجبور کنیم به شکل تازه ای کار کند. اما در عین حـال، معتقد بودم که شرط ایـن گـذار خستگی شدید بود. آدم تمرین را با ذهنش شروع می کند؛ تنها وقتی به مرحله آخر خستگی می رسد کنتـرل می تواند به مرکز متحرک انتقال یابد. این صحبت های گورجیف در بارهٔ "تلاش فوق العاده" را توضیح می داد و بسیاری از شرایط مـورد نیـاز بعدی او را هوشمندانه می ساخت.
اما بعد ها هر چه سعی کردم نتوانستم آن آزمایش را تکرار کنم، یعنی همان حس ها را برانگیزانم. درست است که تا آن موقع دیگر روزه تمـام شده بود و موفقیت آزمایش من تا حدی زیادی به روزه مربوط می شد. زمانی که به گورجیف در باره این آزمایش گفتم، او گفـت کـه بـدون کـار کلی، یعنی بدون کار روی کل ارگانیسم، این نوع تمرین ها فقط بر حسب تصادف می توانند موفق شوند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 614

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


بعد ها چندین بار توصیف تمرین هایی مشابه تمرین خود را از کسانی شنیدم که رقص ها و حرکات دراویش را با گورجیف مطالعه می کردند.

هر چه بیش تر با پیچیدگی و تنوع روش های کار روی خود آشنا می شدیم، سختی های راه برایمان روشن تر می شد. به ضرورت داشتن دانش و شناخت وسیع، تلاش وافـر و کمـک که هیچ کدام از ما نه می توانستیم و نه حق داشتیم روی آن حساب کنیم، پی بردیم، دیدیم که حتى شروع کار روی خود به شکلی جدی، پدیده ای استثنایی بود که به هزاران شـرط مطلوب درونی و بیرونی نیاز داشت، و شروع، هیچ تضمینی برای آینده نبود. هر گام، نیازمند تلاش بود، هر گام بـه کمـک نیاز داشت. در مقایسه با سختی ها، امکان رسیدن به هر دستاوردی ناچیز بود و بسیاری از ما تمایل به نشان دادن هـر نـوع تلاشی را از دست دادیم.
این مرحله ناگزیری بود که هر کس تا وقتی که یاد می گرفت بفهمـد کـه فکر کردن به امکان یا عدم امکان دستاورد های مهم و دور بی فایده است باید آن را طی می کرد. آدم باید ارزش آن چه را کـه امـروز بـه دسـت می آورد، بدون فکر کردن به چیزی که فردا می تواند به دست بیاورد، بداند.
البته شکی نبود که این راه به درستی راهی سخت دشوار و منحصر به فرد بود. و گاه پرسش هایی برای ما مطرح می شد که از گورجیـف می پرسیدیم:
"آیا میان ما و کسانی که هیچ ادراکی از سیستم ندارند، تفاوتی است؟"
"آیا ما بایـد کسانی را که در هیچ راهـی قـدم نمی گذارند، و تا ابد محکوم هستند که دور یک دایره بچرخند، و غذای ماه هستند و راه فرار یا هیچ نوع امکاناتی ندارند، درک کنیم؟" "آیا درست است که فکر کنیم هیچ راهی بیرون این راه ها نیست؛ و چگونه است که عده ای که آدم های شاید بسیار بهتری هم هستند، به این راه برخورد نمی کنند، در حالیکه آدم های ضعیف و پیش پا افتاده با امکانات راه تماس حاصل می کنند؟"


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 615 و 616

کانال گرجیف
@Gordjief
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک اسفند ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹
ادامه ...


یک بار که با گورجیف در باره این موضوعات که پیوسته به آن ها بازمی گشتیم صحبت می کردیم، او شروع به گفتن حرف هایی کرد که با آن ها قبلا گفته بود، تفاوت داشت. قبلا همیشه اصرار داشت که بیرون راه ها هیچ چیز نیست.
"هیچ انتخابی در مورد کسانی که در تماس با "راہ" قرار می گیرند وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، کسی آن ها را انتخاب نمی کند، آن ها خود انتخاب می کنند، تا اندازه ای بر حسب تصادف و تا اندازه ای به دلیل گرسنگی. به کسی که این گرسنگی را نداشته باشد، بر حسب تصادف نمی توان کمک کرد. و هر کس که از این گرسنگی شدید بهره مند باشد، می تواند بر حسب تصادف و به رغم وجود شرایط نامطلوب به آغاز راه کشیده شود.
کسی پرسید: "پس در باره کسانی که برای مثال در جنگ کشته می شوند یا از بیماری می می رند، چه می توان گفت؟ آیا بسیاری از آن ها این گرسنگی را نداشتند؟ و چگونه این گرسنگی می توانست به آن ها کمک کند؟"
"این داستان دیگری است. این افراد تحت قانون کلی قرار می گیرند، ما از آن ها حرف نمی زنیم و نمی توانیم حرف بزنیم. مـا تنها کسانی را مـد نظر داریم که به میمنت بخت، یا سرنوشت یا باهوشی خودشـان تحت قانون کلی قرار نمی گیرند، یعنی بیرون از عمل قانون کلی نابودی قرار دارند. برای نمونه، آمار نشان می دهد که هر ساله تعداد معینی از افراد زیر قطار های مسکو می افتند. آن گاه اگر کسی، حتی آدمی که گرسنگی وافر دارد، زیر قطار بیفتد و قطار او را له کند، نمی توانیم دیگر از او از دیدگاه کار روی راه صحبت کنیم. ما تنها از کسانی که زنده اند و تنها مادامی که زنده اند می توانیم حرف بزنیم. قطار یا جنگ _ فرقی نمی کند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 616

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


یکی بزرگ تر و دیگری کوچک تر است. ما از کسانی حرف می زنیم که زیر قطار نمی افتند.
"آدم، اگر گرسنه باشد این شانس را دارد که در تماس با آغاز راه قرار بگیرد. اما علاوه بر گرسنگی "نوار هـای نقاله rolls" دیگـری هـم لازم است. در غیـر ایـن صـورت، فرد راه را نخواهـد دیـد. یک انسان تحصیل کرده اروپایی را مجسم کنید، یعنی کسی را که هیچ چیز در باره دین نمی داند و با امکان راه دین رو به رو می شود. چنین فردی نه چیزی می بیند و نه چیزی می فهمد. دین برای او حماقت و خرافات است. اما در عـيـن حـال می تواند گرسنگی زیادی داشـته باشـد کـه بـه شـکل روشن فکرانه ای فرموله شده است. همین مسئله در مورد کسی صـادق است که هرگز کلمه ای از روش های یوگا، رشد آگاهی و غیره نشنیده است. از نظر او اگر در تماس با راه یوگی قرار بگیرد، هر چیزی که بشنود، مرده است. راه چهارم از این هم سخت تر است. برای ارزیابی درست راه چهارم آدم باید قبلا زیاد فکر کرده باشد، احساسات زیادی را تجربه کرده باشد و از خیلی چیز ها سرخورده شده باشد. باید قبلا راه فقیر، راه راهب، و راه یوگی را حتی اگر آن ها را در عمل هـم امتحـان نکرده باشد، حداقل با آن ها آشنا شده باشد و در باره شـان فـکـر کـرده باشد و متقاعد شده باشد که برای او خوب نیستند. لازم نیست حرف هـای من کلمه به کلمه درک شود. این روند تفکر می توانـد بـرای خـود او ناشناخته باشد. اما نتایج این روند باید در او باشد و تنهـا ایـن نتـایج می توانند به او کمک کنند تا راه چهارم را باز شناسد. در غیر این صورت، او می تواند بسیار نزدیک به آن باشد و آن را نبیند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 617

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


"اما درست نیست بگوییم اگر آدمی وارد هیچ کدام از این راه ها نشده باشد، شانس زیادی نخواهد داشت. "راه ها" فقط وسیله ای کمکـی انـد؛ کمکی که به مردم بر اساس نوع شان می شود. در عین حال، "راه هـا" راه های پرشتاب، راه های شخصی، تکامل فردی متمایز از تکامل کلی می توانند قبل از آن جریان داشته باشند و به آن بینجامند، امـا بـه حال با آن تمایز دارند.
"این که تکامل کلی به پیشرفت خود ادامه می دهد یا نه، بـاز هـم پرسـش دیگری است. برای ما کافی است بفهمیم که امکان آن وجود دارد، و بنابراین، امکان تکامل برای کسانی که بیرون از راه هـا هـستند، وجـود دارد. دقیق تر بگویم دو راه وجود دارد، یک راه، "راه ذهنی" است. شامل هر چهار راهی که از آن صحبت کردیم می شود. دیگری را راه عینی می نامیم. این راه مردم در زندگی است. نباید واژه های ذهنی و عینی را زیاد به صورت لفظی فهمید. آن ها فقط یک جنبه را نشان می دهند. مـن از آن ها استفاده می کنم، زیرا واژه دیگری وجود ندارد."
کسی پرسید: "آیا امکان دارد که از راههای فردی و عام صحبت کنیم؟" "نه، از ذهنی و عینی هم نادرست تر است، زیرا راه ذهنی، راه فردی به معنای عام این کلمه نیست، چرا که این "راه مكتب" است. از این دیدگاه، "راه عینی" بیش تر فردی است، زیرا به بسیاری از ویژگی های فردی راه می دهد. نه بهتر است از همین واژه ها استفاده شود _ ذهنی و عینی. در كل مناسب نیستند، اما ما به شکلی مشروط آن ها را به کار می بریم.
"آدمهای راه عینی صرفاً در زندگی، زندگی می کنند. کسانی هستند که ما آدم های خوب می نامیم. نیازی به سیستم ها و روش های خاص برای آن ها نیست؛ از آموزه های معمول دینی یا عقلی و اخلاق معمول استفاده می کنند، در عین حال بر اساس وجدان زندگی می کنند. الزامـا کـار هـای خوب نمی کنند، اما شر هم به پا نمی کنند. گاه بر حسب اتفاق بـی سـواد هستند، آدم هایی ساده، اما زندگی را خیلی خوب می فهمند، ارزیابی درستی از همه چیز دارند و دید درستی. و البته پیوسته در حال تكامـل کمال بخشیدن به خویش اند. فقط راه شان می تواند طولانی و با تکرار های غیر ضروری همراه باشد."


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 617 و 618

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


مدت ها بود که می خواستم گورجیف را بـه صحبت در باره تکرار برانگیزانم، اما او از پاسخ اجتناب می کرد. این بار هم همین شد. بدون پاسخ به پرسش من در باره تکرار، ادامه داد:
اغلب از دید مردم اهل راه یعنی راه ذهنی، به خصوص کسانی که تازه شروع کرده اند، دیگران یا افراد اهل راه عینی، حرکتی نمی کنند. امـا ایـن اشتباه بزرگی است. یک اوبیتل Obyvatel ساده ممكـن اسـت گـاه آن قدر درون خودش کار کرده باشد که از دیگری، از راهـب يـا حتى یوگی پیشی بگیرد.
اوبیوتل واژه غریبی در زبان روسی است. این واژه به مفهـوم "اهل یا ساکن جایی" inhabitant بدون هیچ کم و کسری به کار می رود. درعین حال برای بیان تحقیر یا دست انداختن نیز به کار می رود _ای اوبی وتل. انگار چیزی بدتر از آن نمی تواند وجـود داشـته باشـد. امـا کسانی که به این شکل صحبت می کنند، نمی فهمند که او بی وتل پوسته سالم زندگی است. و از دیدگاه امکان تكامـل، یک اوبـی وتـل خـوب شانس های زیاد تری نسبت به "خل مشنگ" lunatic یا "طفیلی" tramp دارد. دیر تر منظورم را از این دو واژه توضیح خواهم داد. در حـال حاضر از اوبی وتل صحبت می کنیم. اصلا نمی خواهم بگویم که تمامی اوبی وتل ها، اهل راه عینی هستند. به هیچ وجه. در میان آن ها آدم های "رذل و پست، حقه باز و احمق" هم زیاد است، اما آن ها کسان دیگری هستند. صرفاً می خواهم بگویم یک اوبی وتل خوب بودن به خودی خود سدی در مقابل راه نمی شود. و سرانجام او بی وتـل انـواع مختلف دارد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 619 و 620 و 621

کانال گرجیف
@Gordjief
2025/07/05 17:18:57
Back to Top
HTML Embed Code: