Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببار ای ابر بارانی شبیهِ چشمِ خونبارم
که من هم مثل تو اینجا به دست غم گرفتارم

به دنیا هرکسی آمد، غمی نو با‌خودش آورد
خدواندا من از این رنجِ بی پایان خبر دارم

#حمیدرضا_آب‌روان
برای لحظه‌های خوب خندیدن دلم تنگ است
برای زیر باران با تو رقصیدن دلم تنگ است

#حمیدرضا_آب‌روان
Bi To Tarinam
Nivad
منم آن یوسفِ در بند و پریشان‌خاطر
برس از راه و بخر از سرِ بازار مرا

گوهرِ اصلم و در کنج دکان افتادم
تا ابد جز تو کسی نیست خریدار، مرا

#حمیدرضا_آب‌روان
H.R.A
برای لحظه‌های خوب خندیدن دلم تنگ است برای زیر باران با تو رقصیدن دلم تنگ است #حمیدرضا_آب‌روان
زمین بودم برای تو، تو هم خورشید من بودی
برای دور تو پیوسته چرخیدن دلم تنگ است

#حمیدرضا_آب‌روان
H.R.A
اگر چه هیچ کس جز غم سراغ از ما نمی‌گیرد همین که یک نفر یادی کند از ما خوشایند است #حمیدرضا_آب‌روان
وطن دارد به حال زارمان پیوسته می‌گرید
شبیهِ مادری بی بال و پر در سوگ فرزند است

هزاران بغضِ نشکسته به زیبایی کنار هم
زده حلقه به دور گردن ما چون گلوبند است

#حمیدرضا_آب‌روان
H.R.A
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Abri
Novan
ای عشق بیا نزد من و بال و پرم باش
حرفی بزن و قاصدکِ خوش خبرم باش

شب می‌شود و چشم ترم خواب ندارد
باحوصله هم‌صحبتِ شب تا سحرم باش

#حمیدرضا_آب‌روان
H.R.A
Novan – Abri
بگذار که بر دامنت آرام بگیرم
گاهی بشو چون مادر و گاهی پدرم باش

باید بروم تا لبِ دریای حقیقت
دستت بده بر دست من و همسفرم باش

#حمیدرضا_آب‌روان
بیا و مثل قبلاًها خدایی کن که من اینجا
برای سجده و ذکر و پرستیدن دلم تنگ است

#حمیدرضا_آب‌روان
تو همچون برف می‌باری و با دستان مشتاقم
نگه می‌دارمت با اینکه می‌دانم نمی‌مانی

#حمیدرضا_آب‌روان
عقل! بیهوده نکن سعی به فهمیدنِ عشق
چون که این مسئله صد راز و معمّا دارد

#حمیدرضا_آب‌روان
پاییز دارد می‌رود امشب کنار من بمان
یلدا چه زیبا می‌شود وقتی تو باشی پیش من

#حمیدرضا_آب‌روان

🔹یلدا مبارک
📸 شیراز
این غزل‌ها همه از برکت چشمان تو هست
چشمه‌ی ذوق من و رونق بازار منی

#حمیدرضا_آب‌روان
آمدی ولوله در شهر به راه افتاده
زاهد از دیدن رویت به گناه افتاده

#حمیدرضا_آب‌روان
تمام شعرهای جهان
در کف دستانِ تو نهفته است مادر!

#حمیدرضا_آب‌روان

روز مادر مبارک🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا که دست از شانه‌های خسته‌ام برداشتی
جنگلی از غربت و غم در وجودم کاشتی

رفتی و هرگز ندیدی بی تو پاشیدم ز هم
در خیالاتت مرا چون کوه می پنداشتی

#حمیدرضا_آب‌روان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عطر باران بود با تو یا که دریا؟ هر چه بود
مست و مدهوشم از آن ساعت که بوییدم تو را

پاسخم دِه ای رفیق مهربان و همدلم
من چه می‌کردم اگر هرگز نمی‌دیدم تو را

#حمیدرضا_آب‌روان
2025/07/08 10:20:28
Back to Top
HTML Embed Code: