شنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
می گفتند: کار، نان، آزادی
صلح، رفاه، شادی
تا انتها
همگامِشان شدم؛
یکشنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
میگفتند:
منزلت، معیشت
حقِ مُسلمِ ماست
کارگرِ زندانی
آزاد باید گردد
معلمِ زندانی
آزاد باید گردد
زندانی سیاسی
آزاد باید گردد
همکلامشان شدم؛
چهارشنبه:
صدایشان را شنیدم:
هرآنچه حکم اعدام
ملغا باید گردد
نه!
نه!
نه!
به اعدام،
به سویشان رفتم
بلندگوشان گفت:
زنده باد دمکراسی
پا
پس کشیدم
دستی به شانهام خورد
صورتش آکنده از پرسش
چشمانش منتظرِ پاسخ بود
گفتم:
برای لغو اعدام آمدم
اما
دموکراسی حالام را به هم میزند
وقتی به
تجاوز
کشتار
اشغال
کودککشی
گرسنگی دادن
و ترور
در خاورِمیانه...
نوعی مشروطیت میبخشد
نوعی
تثبیتِ بیشتر،
دستم را فشرد
همراه-
شدیم.
«فلزبان»
www.tg-me.com/Honare_Eterazi
تظاهراتِ خوبی بود
می گفتند: کار، نان، آزادی
صلح، رفاه، شادی
تا انتها
همگامِشان شدم؛
یکشنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
میگفتند:
منزلت، معیشت
حقِ مُسلمِ ماست
کارگرِ زندانی
آزاد باید گردد
معلمِ زندانی
آزاد باید گردد
زندانی سیاسی
آزاد باید گردد
همکلامشان شدم؛
چهارشنبه:
صدایشان را شنیدم:
هرآنچه حکم اعدام
ملغا باید گردد
نه!
نه!
نه!
به اعدام،
به سویشان رفتم
بلندگوشان گفت:
زنده باد دمکراسی
پا
پس کشیدم
دستی به شانهام خورد
صورتش آکنده از پرسش
چشمانش منتظرِ پاسخ بود
گفتم:
برای لغو اعدام آمدم
اما
دموکراسی حالام را به هم میزند
وقتی به
تجاوز
کشتار
اشغال
کودککشی
گرسنگی دادن
و ترور
در خاورِمیانه...
نوعی مشروطیت میبخشد
نوعی
تثبیتِ بیشتر،
دستم را فشرد
همراه-
شدیم.
«فلزبان»
www.tg-me.com/Honare_Eterazi
Telegram
هنر اعتراضی
کانال «هنر اعتراضی» بر آنست تا در حد توان خود به جمعآوری آندسته از آثار هنری، مقالهها و تحلیلهای پیرامون آن بپردازد که بر بستر جنبشها و اعتراضات اجتماعی تولید شده و میشوند. اگر مطالب کانال را مفید ارزیابی میکنید؛ آن را به دوستان خود نیز معرفی کنید
خبر کوتاه بود:
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.
_چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشم اشکآلود،
چرا اعدامشان کردند؟
_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسانها
خدایی میکُند آنجا.
شگفتانگیز دنیایی
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار انسان دامنآلودهست.
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست.
در آنجا رهزنی، آدمکُشی، خونریزی آزادست،
و دست و پای آزادیست در زنجیر…
«هوشنگ ابتهاج»
@Honare_Eterazi
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.
_چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشم اشکآلود،
چرا اعدامشان کردند؟
_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسانها
خدایی میکُند آنجا.
شگفتانگیز دنیایی
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار انسان دامنآلودهست.
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست.
در آنجا رهزنی، آدمکُشی، خونریزی آزادست،
و دست و پای آزادیست در زنجیر…
«هوشنگ ابتهاج»
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Forwarded from هنر اعتراضی
ترانه های کارگری.pdf
1.2 MB
همچون سرزمینم زخمیام
نه کمتر و نه بیشتر!
چون پرتگاهی عمیقمام
بر روی تمام نقشهها
شبها در کابوسهایم
صدای جیغ میشنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم
همچون سرزمینم زخمیام
به تنهایی ایستادهام
در مقابل تمام دنیا
این سالها،تقویم نیستند
امید من هستند
که بیصدا
خاکستر میشوند.
«احمد إرهان»
ترجمه: کیوان روان بخش
@Honare_Eterazi
نه کمتر و نه بیشتر!
چون پرتگاهی عمیقمام
بر روی تمام نقشهها
شبها در کابوسهایم
صدای جیغ میشنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم
همچون سرزمینم زخمیام
به تنهایی ایستادهام
در مقابل تمام دنیا
این سالها،تقویم نیستند
امید من هستند
که بیصدا
خاکستر میشوند.
«احمد إرهان»
ترجمه: کیوان روان بخش
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
.
ما اهالی رنج بودیم
و در کارخانه
با پیراهنهایی پرشور
عرق میریختیم
ما
نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و فقر
در سفرههای باریکمان
پهن بود
اما راز بین اعداد و کلمات را میشناختیم
پس جدایمان کردند
تعدادی از ما در انفرادی
و تعدادی دیگر نیز
در انفرادی بودیم
اما همچنان نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و هر کدام از ما
در شبکهای تلویزیونی
برعلیه خودمان اعتراف میکردیم!
ما دیگری بودیم
اما هنوز نقاط مشترک فراوانی داشتیم
آنها اما
دور از چشم تلویزیونها
زیر پیراهنهای پرشورِ ما
نقاشی شلاق را
پنهان کرده بودند!
«بکتاش آبتین»
@Honare_Eterazi
ما اهالی رنج بودیم
و در کارخانه
با پیراهنهایی پرشور
عرق میریختیم
ما
نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و فقر
در سفرههای باریکمان
پهن بود
اما راز بین اعداد و کلمات را میشناختیم
پس جدایمان کردند
تعدادی از ما در انفرادی
و تعدادی دیگر نیز
در انفرادی بودیم
اما همچنان نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و هر کدام از ما
در شبکهای تلویزیونی
برعلیه خودمان اعتراف میکردیم!
ما دیگری بودیم
اما هنوز نقاط مشترک فراوانی داشتیم
آنها اما
دور از چشم تلویزیونها
زیر پیراهنهای پرشورِ ما
نقاشی شلاق را
پنهان کرده بودند!
«بکتاش آبتین»
@Honare_Eterazi
چه میشود
که نامات را مینویسند روی خیابانها
کوچهها
گلدانها
که از کدام آب به آسیاب کدام همسایه برمیگردی؟
چه میشود
که اسمات را نوشتهاند
روی بادها
رعدها
طوفانها
از کدام مسیر میرسی به هوایی که از ترس زنجیر به سینه نمیرسد
-شیفت بعد
شاید مهربانتر باشد
شاید پنج دقیقه بیشتر آسمان را به چشمهایمان راه دهد
خدا کند
آسمان خالی از کبوتر نباشد
و باد
بوی روسری مادرم را بیاورد
روسری را چه کسی سرت کرد مادر؟
کدام دست گره...
گره به کار دنیا افتاده
برگردید به سلولها
به یاختهها
به اتمها
برگردیم به خاک
خاکریزها
همهی کوچهها را پر کردهاند
صدای مسلسل میآید
صدای غرش توپها
باور نمیکنی اما
مجلس عزایمان را به گلوله بستهاند
«فلورا تاجیکی»
@Honare_Eterazi
که نامات را مینویسند روی خیابانها
کوچهها
گلدانها
که از کدام آب به آسیاب کدام همسایه برمیگردی؟
چه میشود
که اسمات را نوشتهاند
روی بادها
رعدها
طوفانها
از کدام مسیر میرسی به هوایی که از ترس زنجیر به سینه نمیرسد
-شیفت بعد
شاید مهربانتر باشد
شاید پنج دقیقه بیشتر آسمان را به چشمهایمان راه دهد
خدا کند
آسمان خالی از کبوتر نباشد
و باد
بوی روسری مادرم را بیاورد
روسری را چه کسی سرت کرد مادر؟
کدام دست گره...
گره به کار دنیا افتاده
برگردید به سلولها
به یاختهها
به اتمها
برگردیم به خاک
خاکریزها
همهی کوچهها را پر کردهاند
صدای مسلسل میآید
صدای غرش توپها
باور نمیکنی اما
مجلس عزایمان را به گلوله بستهاند
«فلورا تاجیکی»
@Honare_Eterazi
نشستهام
تنها! به مانند کردستان تنها،
چو کوه درمانده،
آشفته، همچو دود سیگارم،
گلآلود، به سان واپسین جرعهی این رود شعر،
روحم ستونگاه مه است و به نابودی میرود.
دوباره اینک، عصرگاه باران است.
خمیازهای جلبکوار دربرم گرفته!
مرگ است شاید، یا خواب سپیدهدم و رجعت به موعد چشمان یاران؟
نمیدانم!
باران است، باران و باران...
وطن!؟ کجاست گرمی دامنت؟
کجاست؟
سنگ و خاکت؟
بالین خواب شیرینت؟
بگذار دمی، بغض درماندهام در سایهسار درخت زالزالکی بیاساید!
تا مگر خواب قصیدهی تازهی دیگری ببینم!
«شیرکو بیکس»
ترجمه: عباس وحدانی
@Honare_Eterazi
تنها! به مانند کردستان تنها،
چو کوه درمانده،
آشفته، همچو دود سیگارم،
گلآلود، به سان واپسین جرعهی این رود شعر،
روحم ستونگاه مه است و به نابودی میرود.
دوباره اینک، عصرگاه باران است.
خمیازهای جلبکوار دربرم گرفته!
مرگ است شاید، یا خواب سپیدهدم و رجعت به موعد چشمان یاران؟
نمیدانم!
باران است، باران و باران...
وطن!؟ کجاست گرمی دامنت؟
کجاست؟
سنگ و خاکت؟
بالین خواب شیرینت؟
بگذار دمی، بغض درماندهام در سایهسار درخت زالزالکی بیاساید!
تا مگر خواب قصیدهی تازهی دیگری ببینم!
«شیرکو بیکس»
ترجمه: عباس وحدانی
@Honare_Eterazi