Telegram Web Link
Forwarded from هنر اعتراضی
.
ما اهالی رنج بودیم
و در کارخانه
با پیراهن‌هایی پرشور
عرق می‌ریختیم
ما
نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و فقر
در سفره‌های باریک‌مان
پهن بود
اما راز بین اعداد و کلمات را می‌شناختیم
پس جدایمان کردند
تعدادی از ما در انفرادی
و تعدادی دیگر نیز
در انفرادی بودیم
اما همچنان نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و هر کدام از ما
در شبکه‌ای تلویزیونی
برعلیه خودمان اعتراف می‌کردیم!
ما دیگری بودیم
اما هنوز نقاط مشترک فراوانی داشتیم
آن‌ها اما
دور از چشم تلویزیون‌ها
زیر پیراهن‌های پرشورِ ما
نقاشی شلاق را
پنهان کرده بودند!

«بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی از فیلم اومبرتو_د
به کارگردانی «ویتوریو دسیکا»
محصول ۱۹۵۲ /ایتالیا

@Honare_Eterazi
چه می‌شود
که نام‌ات را می‌نویسند روی خیابان‌ها
کوچه‌ها
گلدان‌ها
که از کدام آب به آسیاب کدام همسایه برمی‌گردی؟
چه می‌شود
که اسم‌ات را نوشته‌اند
روی بادها
رعدها
طوفان‌ها
از کدام مسیر می‌رسی به هوایی که از ترس زنجیر به سینه نمی‌رسد

-شیفت بعد
شاید مهربان‌تر باشد
شاید پنج دقیقه بیشتر آسمان را به چشم‌های‌مان راه دهد
خدا کند
آسمان خالی از کبوتر نباشد
و باد
بوی روسری مادرم را بیاورد
روسری را چه کسی سرت کرد مادر؟
کدام دست گره...

گره به کار دنیا افتاده
برگردید به سلول‌ها
به یاخته‌ها
به اتم‌ها
برگردیم به خاک
خاک‌ریزها
همه‌ی کوچه‌ها را پر کرده‌اند
صدای مسلسل می‌آید
صدای غرش توپ‌ها
باور نمی‌کنی اما
مجلس عزای‌مان را به گلوله بسته‌اند

«فلورا تاجیکی»

@Honare_Eterazi
نشسته‌ام
تنها! به مانند کردستان تنها،
چو کوه درمانده،
آشفته، همچو‌ دود سیگارم،
گل‌آلود، به سان واپسین جرعه‌ی این رود شعر،
روحم ستونگاه مه است و به نابودی می‌رود.

دوباره اینک، عصرگاه باران است.
خمیازه‌ای جلبک‌وار دربرم گرفته!

مرگ است شاید، یا خواب سپیده‌دم و رجعت به موعد چشمان یاران؟
نمی‌دانم!

باران است، باران و باران...

وطن!؟ کجاست گرمی دامنت؟
کجاست؟
سنگ و خاکت؟
بالین خواب شیرینت؟

بگذار دمی، بغض درمانده‌ام در سایه‌سار درخت زالزالکی بیاساید!
تا مگر خواب قصیده‌ی تازه‌ی دیگری ببینم!

«شیرکو بیکس»
ترجمه: عباس وحدانی

@Honare_Eterazi
‏« ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ‏»

ﺑﻮﯾﻴﺪﻥ ﮔﻮﻧﻪﯼ ﺩﻟﺒﻨﺪﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﺮ ﻳﮏ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﻫﻤﮑﻼﻣﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ
ﺑﯽﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻭ ﺩﻳﻮﺍﺭﻩﯼ ﺳﻴﻤﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺑﺴﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﯼ
ﻳﺎ ﻧﺎﻣﻪﯼ ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ
ﺗﺤﻮﻳﻞ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻤﻨﻮﻉ!

ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺮﺍﻍ،
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﭘﻠﮏﻫﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻳﻨﺪ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺑﺎﺯﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﺮﺩ ﻣﻤﻨﻮﻉ!

ﺍﻣﺎ ﭼﻴﺰﻫﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻋﺸﻖ، ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻥ، ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻦ

«ناﻇﻢ ﺣﮑﻤﺖ»

@Honare_Eterazi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کوتاه:
«ماکسیم گورکی»
تصاویری نایاب از الکسی ماکسیموویچ پشکوف با نام ادبی«گورکی»
به‌معنی «آدم تلخ»

@Honare_Eterazi
گفتگو با يك بازمانده

آن روزها تو چکار ‌کردی
که نباید می‌کردی؟
ـ هیچ!

چکار نکردی
که باید می‌کردی؟
ـ این و آن
و مشتی چیز دیگر.

چرا کاری نکردی؟
ـ چون ترسیده بودم.
چرا، چرا ترسیده بودی؟
ـ چون نمی‌خواستم، نمی‌خواستم بمیرم.

دیگران مُردندآ
چون تو نمی‌خواستی کاری کنی؟
ـ فکر می‌کنم، مُردند.

چیزی برای گفتن داری
درباره‌ی آنچه نکردی؟
ـ بله: از تو می‌پرسم
تو چه می‌کردی اگر جای من بودی؟

نمی‌دانم
و نمی‌توانم تو را قضاوت‌ کنم اما
تنها یک چیز را می‌دانم:
فردا هیچ‌یک از ما
زنده نمی‌ماند
اگر امروز
دوباره، کاری نکنیم.

«اریش فرید»

@Honare_Eterazi
بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خنده‌ی خاکستر است
و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه‌های پریشان گریستیم.

عصر دروغ‌های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
می‌خواهند
در قاب و در قفس.

بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار!

«شفیعی کدکنى»


@Honare_Eterazi
آنگه که تاریخ‌نویسی می‌نویسد:
صد نفر در جنگی کشته شدند. و به آسانی از آن‌ می‌گذرد،
تو درنگ کن و بنگر؛
صد نفر، صد روح
صد رودخانه
صد خیابان
صد پنجره
صد زن
و صد برگریزان.
صدها خواب
و صدها کودک.
هزاران بوسه
هزاران باغ.
و آن فقط چشمِ شاعر است که در صد جانِ کشته شده؛
صد شمشال
و صد ترانه
و هزار لبخندِ گل
و هزار انعکاسِ شکستهٔ خورشید
و هزار قطرهٔ اشکِ خدا را
می‌بیند.

«شیرکو بی‌کس»
ترجمه : رعنا جمشیدبیگی

@Honare_Eterazi
ترانه‌های انسان‌ها
از خود انسان‌ها زیباتر،
مژده‌بخش‌تر از خود آن‌ها
غمگین‌تر از خودشان
و از خود انسان‌ها دیرپاتر است،
ترانه‌های انسان‌ها را بسیار پسندیده‌ام

بدون انسان‌ها زیسته‌ام،
بی‌ترانه امّا هرگز
که ترانه‌ها هیچگاه
در قصد فریب دادن من نبودند

ترانه‌ها را به هر زبانی دریافته‌ام،
در این دنیا،
از آنچه خوردم و نوشیده‌ام
از آنچه گشتم و فرسوده کرده‌ام
از آنچه دیده‌ام و شنیده‌ام
از آنچه لمس کرده‌ام و فهمیده‌ام،
هیچکدام‌شان مرا
بیشتر از ترانه‌ها خوشبخت نکرده‌اند...

«ناظم حکمت»


@Honare_Eterazi
به صدای باد گوش فرا می‌دهم
فریاد بر می‌کشد
تن،‌ پاره می‌کند
زوزه می‌کشد
و از رفتن سخن می‌گوید
ویران می‌کند
تا ویران شود
تا بربادمان دهد

طوفان را می.نگرم
می‌میراند
و خویش را
در دور دست
به صخره‌ای تیز می‌کوبد
تا متلاشی گردد

جهان را می‌نگرم
می‌رویاند
و می‌میراند

مرگ را می‌نگرم
به راه می‌افتد
تا چون شیری گرسنه
مرد را شکار کند
اگر نه مردمان بسیاری
مرده‌اند
پیش از آنکه زاده شده باشند

انسان را نمی‌نگرم
ایستاده بر تیغ کوه
مست و غم‌انگیز
خیره به غروبی غمناک
بی‌آنکه چیزی اندوخته باشد
رها می‌کند
تا جاودانه شود

«موسی افتخاری»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
زمان افسردگی نیست؛ دوران کاپیتالیسم است...

هنر گرافیتی/شیلی

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ستار خان.mp4
11.1 MB
روایت کوتاهی از زندگی و مبارزات ستارخان

@Honare_Eterazi
به خیابان آمد،
قدی چون سرو
جوانه‌ای که از تگرگ و باد
تازیانه خورده بود.!

لبانش جنبش آغاز کرد :
آزادی!
نان!
بی‌پرواتر از همیشه،

خیابان خونین شد
زیر چکمه‌ی انبوه‌ِ كركسان‌.
ضجه‌های مادران و بغض تلخ پدران،
مادران پابرهنه،
گیسو پریشان
تابوت‌های آبان
را بر شانه‌ها‌ی خسته می‌کشند.!

فریاد می‌زنند :
آیا تفنگ سهم تو از تمام زندگی‌ست؟
خیابان پر است از بیرق سرخ،
آبان ادامه دارد....

«بیتا .زینا»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دفاعیات کرامت دانشیان در بیدادگاه پهلوی

کرامت‌الله دانشیان جزو اولین گروه قبول شدگان در دوره هنری و سینمایی تلویزیون وقت بود، پس از حدود یک سال به علت فعالیت‌های سیاسی و ساخت فیلم کوتاهی با مفهوم غارت نفت و مردم جنوب شهر تهران از دانشکده اخراج شد. او چند ماه بعد از خسرو گلسرخی در شهریور ۱۳۵۲ دستگیر شد و در بیدادگاه شاه محکوم به اعدام شد.


@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
@Honare_Eterazi , Doma_Josef Balsamo_1.pdf
5.2 MB
«ژوزف بالسامو» ـ در چهار جلد
الکساندر دوما
جلد اول

@Honare_Eterazi
@Honare_Eterazi ,Doma_Josef Balsamo_2.pdf
5 MB
«ژوزف بالسامو» ـ در چهار جلد
الکساندر دوما
جلد دوم

@Honare_Eterazi
@Honare_Eterazi ,Doma_Josef Balsamo_3.pdf
4.8 MB
«ژوزف بالسامو» ـ در چهار جلد
الکساندر دوما
جلد سوم

@Honare_Eterazi
@Honare_Eterazi ,Doma_Josef Balsamo_4.pdf
4.6 MB
«ژوزف بالسامو» ـ در چهار جلد
الکساندر دوما
جلد چهارم

@Honare_Eterazi
جنگ است..
روزگار پیش می‌رود
با عصایی از استخوانِ مُردگان
و گلوله‌ها پیش می‌آورند ولیمه‌هایشان را
بر فرش‌بافته‌هایی از پلک‌های آدمیان
خون می‌ریزند جمجمه‌ها
مست‌ و سرخوش‌اند جمجمه‌ها

جنگ است...
زنجیرها پیش می‌روند بر جشنواره‌یِ گردن‌هایِ شکسته
پاها تاریخ‌اند
و روزها کفش‌‌ها...

جنگ است
سرها فرو می‌افتند در میدانِ بازیِ غبارآلودی
که نه درواز‌بانی دارد
و نه دروازه‌ای
خیابان‌‌ها جامه‌یِ خاکستر به تن می‌کنند، خیابان‌هایی پوشیده با تکه ‌پاره‌های تنِ آدمیان
آفتاب را یارای تابیدن نیست
بر این تنی که تاریکی می‌چکد.
و گویی که به روشنایی خویش می‌گوید:
بر چشمانم بتاب(بزن) که نبینم
 
جنگ است
 سپیده‌دم زنگار بسته در انبیقی از گلوله‌ها
در هوایی متعفن، در افقی که گویی جادویی سیاه است
در خونی که کتاب خاک را در می‌نوردد
در غباری که چهره‌های آدمیان را می‌پوشاند
 
جنگ است
عقل‌ها در فرو مایه‌گی‌ست
واندیشه‌ها تکه‌پاره‌هایی چونان پرچم‌هایی در اهتزاز
چه کسی خواهد گفت که انسان کجاست؟
کدام یک تأکید می‌کند که این مادرمان زمین است؟
هر لحظه شخصی از خانواده‌یِ باقیمانده‌یِ نسل عشق می‌میرد
گل‌ها زایشِ خوش و عطرآگینِ خود را فراموش کرده‌اند

جنگ است
بیهودگی، می‌نویسد،
مرگ می‌خواند،
اجساد جوهرند

جنگ است
آیا از مرگ کاغذ تولید می‌کنیم
که روزگارمان را بر آن بنویسیم؟
آیا اکنون سکوتِ سنگ
و تیزهوشی کلاغ
و فلسفه‌ی جغد را متوجه شده‌ایم؟

جنگ است
گاوِ نفرین مزین می‌شود به خنجرهای تقوا
گویی که زندگی اشتباهی‌ست
و قتل در تصحیح آن...


«آدونیس»
ترجمه: سعید هلیچی


@Honare_Eterazi
2025/10/24 18:00:59
Back to Top
HTML Embed Code: