Telegram Web Link
Forwarded from هنر اعتراضی
ﺁﻥﮐﺲ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ،
زﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯽﺩﺯﺩﺩ!

«ویرجینیا ولف»

عکس: اثری از «میلتون روگوین» در کتاب فراموش شدگان

@Honare_Eterazi
«مضحکه»

عاقبت این تشت هم فرو افتاد
وز سر عالم طنین مضحکه
بگذشت.
از در و بام جهان
غژغژ دروازه‌ی تمدن را
سر بر می‌آورند.
برف زمستانی فلات
آب شده‌ست
وز سر این کبک سرفکنده بخار
برمی‌خیزد.
همهمه‌ی خواجگان
در ترک طاق این رواق
رخنه‌ی دیوارها را پناه می‌گیرد.
صاعقه‌ی زایش فلات
یائسگان جلیل فرسودن را
بر کف تالارهای غازه بستن
طاقباز
می‌خشکاند.
مرز به مرز افتخارهای دودمانی
سر بر گریبان هول و گریز
صورتک جان پناه را تعویض
می‌کنند.
صولت پرطمطراق همایون
ملعبه‌ی کودکان کوچه و بازار
می‌شود.
خانه به خانه غریو برمی‌آید
موکب پر شوکت جنون
در دل دروازه‌ی بزرگ
محو می‌شود.

«محمد مختاری»

@Honare_Eterazi
آنان به مرگ وام ندارند،
آنان که زندگی را
لاجرعه سر کشیدند.
آنان که ترس را ،
تا پشت مرزهای زمان
راندند.
آنان به مرگ وام ندارند.
آنان فراز بام تهور ،
افراشتند نام .
آنان ،
تا آخرین گلوله جنگیدند.
آنان با آخرین گلوله خود مردند.
آری به مرگ وام ندارند
آنان ،
عشاق عصر ما ؛
پویندگان راه بلا ،
راه بی امید...
مادر !
بگو که در تک این خانه خراب
گل های آتشین ،
در باغ دامن تو چه سان رشد می کنند ؟
این خواهر و برادر من
آیا
شیر از کدام ماده پلنگی
گرفته اند ؟
پیش از طلوع طالع
امشب ستارگان
به بستر خون ،
خسته خفته اند
بیدار باش را...
 
«سیاوش کسرایی»

@Honare_Eterazi
زندان‌بانان به راه افتاده‌اند؛
با جاسوسان و قصابان.
_کمر به خدمت خلق بسته_
عذاب می‌دهند و شکنجه می‌کنند
به شلاق می‌بندند و گردن می‌زنند
با مزدی ناچیز...


«برتولت برشت»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرود «سحر»

خواننده: غوغا تابان

موسیقی بر اساس سرود «وطن» از ساخته‌های تئودوراکیس است.

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
قصر
نوشته‌ی : فرانتس کافکا

@Honare_Eterazi👇👇
Forwarded from هنر اعتراضی
@Honare_Eterazi , Ghasr.pdf
4.7 MB
قصر
نوشته‌ی : فرانتس کافکا

@Honare_Eterazi
(الظل والهجير)

كلُّ حقولِ العالم
ضدَّ شفتينِ صغيرتين،
كلُّ شوارع التاريخ
ضدَّ قدمينِ حافيتين.
حبيبتي:
هم يسافرونَ ونحنُ ننتظِر
هم يملكونَ المشانقَ
ونحنُ نملكُ الأعناقَ،
هم يملكون اللآلئ
ونحنُ نملك
النَّمَشَ والتواليل.
هم يملكون الليل والفجر
والعصر والنهار
ونحنُ نملكُ الجلد والعظام.
نزرع في الهجيرِ ويأكلون في الظلِّ
أسنانهم بيضاء كالأرزِ
ًوأسناننا موحشةٌ كالغاباتِ.
صدورهم ناعمةٌ كالحريرِ
وصدورنا غبراء كساحاتِ الاعدام!
ومع ذلك فنحن ملوكُ العالم.
بيوتهم مغمورةٌ بأوراقِ المصنّفات
وبيوتنا مغمورةٌ بأوراقِ الخريف،
في جيوبهم عناوين الخونةِ واللصوص،
وفي جيوبنا عناوين الرعدِ والأنهار.
هم يملكون النوافذ،
ونحنُ نملكُ الرياح!
هم يملكون السفن
ونحنُ نملكُ الأمواج،
هم يملكون الأوسمة،
ونحنُ نملكُ الوحل.
هم يملكون الأسوار والشرفاتِ،
ونحن نملك الحبالَ والخناجر.
و الآن,
هيا لننامَ
على الأرصفةِ
يا حبيبتي.

.......

تمامِ کشتزارهای گیتی
علیه دو لبِ کوچک است
تمامِ خیابانهای تاریخ
علیه دو پایِ برهنه است
دلبرم:
آنها سفر می‌کنند و ما انتظار می‌کشیم
آنها صلابه دارند
و ما گردن
آنها مروارید دارند
و ما کک و مک و زگیل
آنها شب و صبح و عصر و روز دارند
و ما پوست و استخوان
در گرمای نیمروز کِشت می‌کنیم
و در سایه می‌خورند
دندانهایشان همچو برنج سپید است
و دندانهایمان همچو جنگل دهشتناک است
سینه‌هایشان همچو ابریشم نرم است
و سینه‌هایمان همچو میدانِ اعدام گردآلود است
با این همه، ما پادشاهانِ جهانیم
سرایشان از برگهایِ کتاب آکنده است
و سرایمان از برگهای پاییز
در جیبهایشان نشانیِ خائنین و دزدان است
و در جیبهایمان نشانیِ تندر و رودها
آنها پنجره دارند
و ما باد
آنها کشتی دارند
و ما موج
آنها مدال دارند
و ما گل و لای
آنها ایوان و نرده دارند
و ما طناب و خنجر
اکنون
برویم و بخوابیم
بر روی پیاده روها
ای دلبرکم


«محمد الماغوط»

@Honare_Eterazi
«علیه بی‌طرفان»

آنان که پنجه در پنجه بیداد فکندند
آن گاه که
زخم چهره نمایان کنند،
بی‌قراری آنانی که در ساحل امن غنودند،
شعله می‌گیرد.

می‌پرسند:
از چه رو شکوه سرمی‌دهید؟
با بیدادگری مبارزه کردید وینک،
شکستتان داده: پس خموش!

گویند:
آن که می‌رزمد، باید باختن بداند،
آن که ستیزه جوید،
در مخاطره است
و آن که دست به خشونت آلوده،
نباید خشونت را نکوهش کند.

آه! دوستان!
شما که در امانید!
چنین دشمن‌خو چرا؟
ما دشمنان شماییم؟
ما که دشمن بی‌دادیم؟
گر در مبارزه با ستم مغلوب شویم
بدان معنا نیست که ستمگری بر حق است!

شکست ما
-به واقع-
جز این، نشانی ندارد که
مبارزان علیه فرومایگی
کم شمارند،
و از آنان که تنها نظاره‌گرند
متوقعیم
دست کم، شرمسار باشند.

«برتولت برشت»
برگردان: ماریا عباسیان

@Honare_Eterazi
وقتی که آزادی این‌جا نیست
تو آزادی هستی
وقتی که شکوهی این‌جا نیست
تو شکوهی
و آن‌گاه که این‌جا شوری نیست
نه پیوندی میانِ مردم
تو پیوندی تو گرمایی
جان یک جهان بی‌جان

لبان‌ات و زبان‌ات
پرسش است و پاسخ است
در بازوان‌ات در آغوش‌ات
آشتی شعله می‌کشد
و هر هجرتِ نا‌گهان تو
گامی به سوی بازگشت است
تو سرآغاز آینده‌یی
جان یک جهان بی‌جان

تو نه گونه‌یی از ایمانی
نه فلسفه نه فرمانی
نه سربه‌راه
که تن داده باشی
تو آغاز زیستنی
تو یک زنی
و می‌توانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی
جان یک جهان بی‌جان

«اریش فرید»
ترجمه: آزاد عندلیبی

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.

داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.

صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.

ماه
برنیامد.

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
وقتی که قافیه به جنگ تنگ میشود امپراتور و پاپ کمکش می کنند.

عکس:طراحی صحنه ای از تآتر توسط
«برتولت برشت»
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انیمیشن کوتاه «مترسک»
کارگردان : Brandon Oldenburg, Limbert Fabion

‏محصول ۲۰۱۳/ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهروندان جهان ، مبارزین دنیای بدون مرز...

@Honare_Eterazi
سرودهائی که خاموش‌شدنی نیست

بخوان و بگذار بخوانیم
دوباره بخوان تا قلب‌هامان شعله‌ور شود
شاید که خون سوزانِ ‌مان سرانجام این زنجیرها را ذوب کند
تا در اعماق سیاه‌ترین شب‌ها
آفتاب برای همیشه بدرخشد.

آنها با چوبدست‌هاشان می‌آیند
در خاموشی یخ زده
در سلول مقفل
و سخنان تهدید بارشان را نثار ما می‌کنند:
«آن ماده سگی که جرأت سرود خواندن داشت کیست؟»
خشمی خاموش جان ما را فرا می‌گیرد.
پاسخ ما سکوتی ارادی است.
پس از تهدید ما و بازجوئی‌ها
ضربات سنگین برمان فرو می‌بارد.
در سراسر پیکر ما، آنهمه گوشتِ از هم دریده و آن همه درد!

آنگاه تو خواهرم،
مغرور ایستادی
فراتر از گلهٔ آدم‌کشان
که «مرگ بر وحشت! مرگ بر درندگان!»
دست در دست، شانه به شانه:
دیواری از انسان است که تسلیم نمی‌شود.
هنوز آنها نرفته‌اند
که قاه‌قاه ما روشن‌تر از پیش منفجر می‌شود،
و آوازمان شیرین‌تر اوج می‌گیرد.
همگون‌تر با یکدیگر
وبا ضربی قوی‌تر.
خشم عقیم نگهبانان را شکست می‌دهد.

آیا قدرتی اینچنین در پیکرهائی از این گونه نحیف
دستکارِ جادوست؟
روز دیگر
مادرانِ سالخورده
و خواهرانِ کوچکی که هنوز سیزده سال ندارند
همراه دیگران مضروب می‌شوند
تنها به گناه سرود خواندن:
«چه کسی سرود خوانان را رهبری کرد؟»
جواب: سکوتی ارادی است.
در منگنه میان دیوار و زمین سخت
بیهوشی از پا در می‌آیند
و چون به خود باز می‌آیند
در گوشهامان لالائیِ شیرینِ خواهر جهاندیده‌تر
به آرامی می‌لغزد.

بر روی لب‌های لرزان تو، ناگهان
گل سرخ لبخندی می‌شکفد
که هیچ غُل و زنجیری نمی‌تواند زندانیش کند...

«مین لوانگ»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جدال دائمیِ مرگ و زندگی

نمایی مستند از وضعیت کولبران

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلمی از مراسم جایزه‌ی ادبی «مهرگان»
سال ۱۳۸۶
با حضور علی‌اشرف درویشیان ، سیمین بهبهانی ، فتح الله بی نیاز و مدیا کاشیگر

@Honare_Eterazi
œç†‘»†‘Ù—
Ù嗫憒ä«Õ?
شعر خوانی «عمران صلاحی»
در ده شب شعر گوته

@Honare_Eterazi
از سَر... نوشت!

می‌گویند
آنقدر می‌رقصد تا بمیرد:
پروانه‌ی پاییزی...

می‌گویند
آنقدر می‌خواند تا بمیرد:
پرنده‌ی پَریزادان...

می‌گویند
آنقدر می‌میرد تا زندگی کند:
انسانِ مَسحورِ هزار سودا...

تو... هَم
تمرین کن،
تنهایی را در تنهاییِ مُقَدَرِ خود
تمرین کن...!


«سید علی صالحی»

@Honare_Eterazi
خون که نکردیم
هیچ‌ قرنی شایسته‌ی اینهمه گریه نیست.

شهر به تصرف کلاغ‌ها درآمد
درختان از پرِ کلاغ سیاه پوشند
و کبوتران کوهی
لانه به سردابه‌ها بردند
رگِ وقاحت و هیزی همه‌جا بو می‌کشد
برای چهارپای عشق
مرتعِ سبزی باید.

کشتیِ هیچ بوریا پوشی
به دریای پری‌زادگان راه ندارد.
چه سواد و مشعلِ دانش‌هایی
که در قعر مدیترانه باطل شدند
یا در کشاکش خشخاش مرزها
تیغ بر گلو
به مهمانی گلوله
به طعم آرزوی قطره‌ آبی غلتیدند.

تیرهای خطا‌رفته‌ی ناشیانِ ناشی
پرندگان را فراری داد
آدم‌ها در سکوتی یخ بسته
در کنج خانه نم کشیدند.

شبیخون ظالمانه
همه را با خود برد
ای که رذیلانه سوار بر اسب ما شده‌ای
این شیهه‌های کشیده از تاج دره‌ها
زانوان هر گرگی را می‌لرزاند.

ای سمور
ای سمور
پیاده شو
پیاده شو

«حیاتقلی فرخ‌منش»

@Honare_Eterazi
2025/10/25 04:57:19
Back to Top
HTML Embed Code: