Telegram Web Link
Yare Dabestani Man-(IRMP3.IR)
Fereydoon Foroughi
سرود «یار دبستانی»

با اجرای فریدون فروغی

@Honare_Eterazi
خود را گره زده‌ام
به تمامِ چیزهایی که منع‌ام؛
که ندارم

ندارم، ندارم...
این فعل که معرفی نمی‌خواهد
احوال مرا می‌پرسد هر روز
لبخند می‌زند بی‌وقفه
و سنگ‌ریزه‌های کفش‌اش را نثارم می‌کند

تو فکر می‌کنی
وقتی دل‌های‌مان برای هم تنگ
به «ندارم» چه بگوییم؟
خوش‌بخت‌ایم از آشنایی با شما؟
ممنون‌ایم که همه‌چیز بر ما ممنوع است؟

خود را گره زده‌ام
به شعری که کوهِ نام تو در آن آمدن نمی‌‌تواند
به دری که هنگامِ رسیدنِ تو،
قفل‌اش از خودش سنگین‌تر،
به عصرِ بارانی که در نبود تو گم

نام‌ات دفن است زیر زبان‌ام
چسب زده‌ام
مبادا دهان، سرکشی کند در ناگهان.

و می‌اندیشم
آیا پخته‌تر خواهم شد لابه‌لای شعر
کشف خواهم کرد باریکه‌راهی
برای راهی شدن
یا روی دست‌های بلندترین درختِ شهر
پناه بر عصیان سر خواهم داد؟

تو فکر می‌کنی
اگر روزی امنیتِ داشتن
بخواندم
از هَرَس کلمات‌ام
بدن‌ام
خشم‌ام
دست برخواهم داشت؟
آیا از نیاز لب‌هایم با یک کوه سخن خواهم گفت؟
تو فکر می‌کنی لبان‌ام
در تو منعکس خواهد شد؟

و اگر بمیرم
چگونه دق نخواهم کرد
در اعماقِ آن اتاقکِ کوچکِ دومتری
با هیچ‌های دست‌ام
بدونِ پنجره، بدونِ در
در خشم از آن‌چه بریدند و دوختند

چگونه دق نخواهم کرد
با اتاقکی خالی
که مانندِ خالی است، روی صورتِ شهر
که زندگان؛
گوش کن!
زندگان در چهل‌وپنج دقیقه
برای‌ام
سروته‌اش را به هم آورده‌اند
در چهل و درد دقیقه
بنا کرده‌اند
با نهایتِ صرفه‌جویی.

خود را گره زده‌ام به صدای تو
به انگشتانِ بلندت
به ندارمت

بگو
برای صعود به یک کوه
چند نوع گره آموخت باید؟

«ثریا خلیق خیاوی»

@Honare_Eterazi
کتیبه‌ی رخش

حراج یال رخش
بازار شام را سیه‌پوش کرده است

اجباری واژگان چهل تخمه
در اردوگاه کلام

به شعر من مردگان جان تازه می‌گیرند
واژگان عابر
شیشه‌های شکسته دل رهگذران را
جاروب می‌کند.

این همه آدم
معلوم نیست برگ چه درختی‌اند

با پای تیموری واژگانم
آب در غربال می‌ریزم برای روز مبادا
و رستمانه از میدان می‌گریزم هر روز.

به فرمان گرسنگی خرمنی نخواهیم داشت

ما به دنیا نیامدیم
دنیا به ما نیامد.

شبانه گدایان بچگی ریال‌های یافته را
مرور می‌کنند.

من در هجوم واژه های یافته
بر حقارت اسطوره می‌گریم

مناتی نیست
مناتی نیست

ای بی ور چشم
چشم را درویش کن
چشم هایم را خون گرفته است

باران اشک که می‌بارم
علف دلم سبز می شود

چلوار چلوار احساس
دیوانه زندگی بود
استخوانی که پوسیده‌ی گور می‌شود

ما برای این همه مصیبت
جوان بودیم

جان علف لورده می‌شود
خواه به عشق بازی گاوان
خواه به جنگ.

هی برد می.زنم
به کهکشان ابروان‌ات
ستاره‌ای مگر بدزدم

تو که هنوز نمرده‌ای
چه تصویری از بهشت داری
جنین نیامده ی مادیان
قصیل را چگونه می‌فهمد.

«حیاتقلی فرخ‌منش»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت
هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر
ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت
مرغ بیدل خبر از حیله‌ی صیاد نداشت

عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش
ور نه این مایه هنر تیشه‌ی فرهاد نداشت

جز به آزادی ملت نبود آبادی
آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت

فقر و بدبختی و بيچارگی و خون جگری
چه غمی بود كه اين خاطر ناشاد نداشت


«فرخی یزدی»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«جاده»

شعر و اجرا: فلزبان

انتخاب موسیقی و میکس: مسعود حسینی

جاده یعنی بستنِ راه؛
وقتی که جان می‌رسد به لب...

@Honare_Eterazi
«برای احمد محمود»

نه اهورایی
نه اهریمنی
گام‌ها هستند
که از پی مقصود می‌دوند
یکی کلیه می‌فروشد
یکی خون
یکی وطن
در زنجیره‌ی احساس
خون به رگ‌ها می‌جوشانم
چون شمعی در باد می‌لرزم
وقتی چشم‌های مخملیِ زنان می‌بارند
یا آسمان
یا زمین
سپهرت دونیم باد
سفره‌ها به نان گرسنه‌اند
ای مادرِ آغازها
به تربیتِ کلمات ناامید مباش
هنوز تپه‌ای هست
که گله‌ی کبوتران را پرواز بدهیم
بیا به بافت قدیم
پل‌های بی‌آب
کوچه‌های تنگ
بوی شهرِ سوخته
بوی احمد محمود
آرزوهای ورنیامده بر کولِ عصا
بیا برویم
تا دیر نشده سیگاری بگریانیم
و سرفه‌هایش را قاب بگیریم
در شهر ماه‌پلنگ
شهرِ آتش‌ها و کولی‌ها
اهواز
که تاریخی شرم‌سارِ اوست

«حیاتقلی فرخ‌منش»

@Honare_Eterazi
اگر بیفسرد این دست
کدام شاخه به اعماق آفتاب
رها می‌شود؟
اگر بپژمرد این چشم
کدام آینه بر قامت جهان می‌تابد؟
میان بود و نبود ایستاده‌ای
و لحظۀ فرجامت آغاز دیگریست
قرار تقدیر از انعکاس اندامت
بر هم می‌خورد،
و چشم کودکت از انحنای دستانت دمیده است
جنین همواره در زایش است
و پوستوارۀ زهدان درد
زمانه‌ات را پوشانده است
برآر چشمانت را
برآر
که گردش چشمی
ظلمات غار را
به روشنایی همواره باز پیوسته است.

«محمد مختاری»

@Honare_Eterazi
برای پرنده‌ی دربند
برای ماهی در تُنگ بلورِ آب
برای رفیقم که زندانی است
زیرا، آن‌چه را که می‌اندیشد، بر زبان می‌راند.
برای گُل‌های قطع‌شده
برای علفِ لگدمال شده
برای درختانِ مقطوع
برای پیکرهایی که شکنجه شدند
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای دندان‌های به هم‌فشرده
برای خشمِ فروخورده
برای استخوان در گلو
برای دهان‌هایی که نمی‌خوانند
برای بوسه در مخفیگاه
برای مصرعِ سانسور شده
برای نامی که ممنوع است
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود
برای کتک‌خوردن‌ها
برای آن کس که مقاومت می‌کند
برای آنان که خود را مخفی می‌کنند
برای آن ترسی که آنان از تو دارند
برای گام‌های تو که آن را تعقیب می‌کنند
برای شیوه‌ای که چه‌گونه به تو حمله می‌کنند
برای پسرانی که از تو می‌کشند
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای سرزمین‌های تصرف‌شده
برای خلق‌هایی که به اسارت در آمدند
برای انسان‌هایی که استثمار می‌شوند
برای آنانی که تحقیر می‌شوند
برای مرگ بر آتش
برای محکومیت عدالت‌خواهان
برای قهرمانان شهید
برای آن آتشِ خاموش
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

من تو را می‌خوانم، به جای همه
به خاطرِ نام حقیقی تو
من تو را می‌خوانم زمانی که تیرگی چیره می‌شود
و زمانی که کسی مرا نمی‌بیند،
نامِ تو را بر دیوارِ شهرم می‌نویسم،
نامِ حقیقی تو را
نامِ تو را و دیگر نام‌ها را
که از ترس هرگز بر زبان نمی‌آورم
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

«اشتفان هرملین»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرود «به زنان»

از سرودهای سازمان «موخرس لیبرس» ، سازمانی آنارشیستی که در سپتامبر ۱۹۳۶ در اسپانیا شکل گرفت.

@Honare_Eterazi
روز سر می‌کشد
از پسِ پرچین شب
با تاج گلی بر سر
کرشمه ای در رفتار
جهان جان تازه می کند
در پاکی بامداد .

و ما
سال‌هاست
آغاز می‌شویم
با رخساره‌ای
از آتش و گل
به هر بامداد
که بر پا می‌شود
چوبه‌ی هر دار
و صف می‌کشد
جوخه‌ی آتش
مقابل هر دیوار

برای تو
ای چهره پنهان کرده
در لایه لایه آتش
ای واژه مشبک

برای تو
ای آزادی .

«عیدی نعمتی»

@Honare_Eterazi
Audio
"یانکی به خانه برگرد"

متن آهنگ:

من خیلی کم انگلیسی بلدم،
فقط به اسپانیایی صحبت می‌کنم
اما درک می‌کنم وقتی که مردم‌‌ام می‌گویند:
"یانکی به خانه برگرد"

انگلیسی را خیلی کم بلدم
به اندازه hello و mr
اما وقتی مردم میگویند:
"یانکی به خانه برگرد" ،
حرف آن‌ها را می‌فهمم.

در مانیل و کره و پاناما
و ترکیه و ژاپن
همه‌ی فریادها یکی است
"یانکی به خانه برگرد"

همین قدر انگلیسی برای من کافی‌ است
تا با صدای بلند و با دلیل
و معیارهای انقلابی فریاد بزنم:

"یانکی به خانه برگرد"

صدای وطن‌خواهانه‌ی من کافی است
تا با تصمیم قاطع
و دلیل آنتی‌امپریالیستی فریاد بزنم:

"یانکی به خانه برگرد"


*"یانکی به خانه برگرد " شعاری است که در اعتراض ها، نوشته‌ها و نقاشیهای دیواری، ادبیات و موسیقی در آمریکای لاتین، ویتنام، ژاپن و همینطور در ایران، در قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و نهضت ملی مصدق عليه انگلوآمریکایی‌ها سرداده می‌شد. انگلوآمریکایی‌ها که لهجه و زبان انگلیسی آن‌ها را بین اسپانیایی زبان‌های آمریکای لاتین به یانکی مصطلح کرده است.


آهنگی از «کارلوس پوابلا»
ترجمه: ش. حسینی

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ «فلسطین، سرزمین من» از گروه سوئدی «کوفیا»

گروهی چپ گرا با هدف حمایت از آرمان آزادی فلسطین بود که در اواخر دهه‌ی ۷۰ و اوایل دهه‌ی ۸۰ فعالیت می‌کرد

@Honare_Eterazi
من
بی بال وُ پَر ام، آری
اما
تمام این کبوترها که به آسمان فرستاده‌اند کاغذی‌اند
چنگال عقاب را ندارند
تا-
جنگ را
با تمامِ اشکال‌اش
از کودک‌کشی گرفته
تا
کوچ اجباری
در
دموکراسی خاورمیانه؟!
پایان دهد
هژمونی موجودِ جهانی را
خوراکِ کوسه‌ها کند
زمین
بی جنگ
از کبوترِ سفید
پُر شود؛
این کبوترهای رها در آسمانِ امروز
مثلِ  حذفِ صفرها از اسکناس
تنها
اسکناس‌ها را
آنقدر سبُک می‌کند
که معلق شوند در هوا
و دست برای نان به آسمان
گرسنگی را-
چنگ بزند.

«فلزبان»



www.tg-me.com/Honare_Eterazi
لَماسَبَقتنی

این... غایتِ اِعجاز است؛
بعضی کلمات می‌گویند
ما پیش از تولدِ حروف
به دنیا آمده‌ایم.
علتِ غیبتِ این قصه هم
به هیاهویِ بی‌هوده‌ی حروف
برمی‌گردد.

خودم را به آن راه زدم:
چرا دکمه‌ی زیرِ گلویم باز است،
باد انگار
میل به خنکایِ دختر دارد!

آن‌ها که ترس‌شان ریخته است
مرداد ماهِ مسجد سلیمان را تحمل می‌کنند.
شمالِ شرقِ میدانِ هروی
هوایی می‌زنند،
به نظر می‌رسد از دیدنِ نمایش آمده‌اند؛
آنتیگونه یا اخراجی‌ها...!؟

آن‌ها که بی‌هوده شلیک می‌کنند
خاورمیانه را خواهند ترساند.
مثلِ مفهومِ نامعلوم یک اتفاق
که گاهی حالِ مردم را می‌گیرد.

عبور از جنگلِ معلقِ حروف
کینه‌ی کهن‌سالِ آقای اسکندر است.
حالا باید به همهمه‌ی حروف
گوش بسپارم.

نا امید نشوید،
این قصه
پایانِ روشنی ...
پایانِ قاطعِ روشنی ندارد.

شاعری که از هیاهویِ بی‌هوده‌ی حروف
نترسد،
دارد به خودش دروغ می‌گوید.

موشک سوم
سُر خورد افتاد وسطِ خانه‌ی دهخدا،
دختر ترسیده بود کسی
کلماتِ ممنوعه‌ی ما را
به نفعِ بن گوریون دزدیده باشد!


«سید علی صالحی»

@Honare_Eterazi
تا شکوفه‌ات را بگویی

به: چهار جان‌فدای محیط‌زیست

باید پرندگانت بخوانند
شکوفه‌ها و میوه‌هات
زیبایی بیافرینند
برگ‌ها و شاخه‌هات
سایه‌ی مردمان و
لانه ی پرندگان باشند
بلوط!
جانم را می‌دهم
تا حرف بزنی

تبر باشد یا اَرّه
یا آتش
جانم را می‌دهم
تا حرفت را بزنی
تا شکوفه‌ات را بگویی
تا ریشه‌ات را
که ما امروز چهار نفر بودیم
که ما جانمان را دادیم

بلوطم!
امروز آتش
مانع بود
امروز
ما چهار نفر بودیم


«محمد زندی»

@Honare_Eterazi
وقتی که آزادی این‌جا نیست
تو آزادی هستی
وقتی که شکوهی این‌جا نیست
تو شکوهی
و آن‌گاه که این‌جا شوری نیست
نه پیوندی میانِ مردم
تو پیوندی تو گرمایی
جان یک جهان بی‌جان

لبان‌ات و زبان‌ات
پرسش است و پاسخ است
در بازوان‌ات در آغوش‌ات
آشتی شعله می‌کشد
و هر هجرتِ نا‌گهان تو
گامی به سوی بازگشت است
تو سرآغاز آینده‌یی
جان یک جهان بی‌جان

تو نه گونه‌یی از ایمانی
نه فلسفه نه فرمانی
نه سربه‌راه
که تن داده باشی
تو آغاز زیستنی
تو یک زنی
و می‌توانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی
جان یک جهان بی‌جان

«اریش فرید»
ترجمه:آزاد عندلیبی

@Honare_Eterazi
«انقلاب»

من به انقلاب باور دارم،
به انقلاب باور دارم
حتی وقتی که تنها حضور خیابانی،
نعره‌ی پیروزِ مزدورانِ قمه‌کش تو باشد.
و از کوچه
فقط بوی خون و باروت،
و کتاب سوخته به مشام برسد.

و پیکر زخمدار انقلاب،
گواهی بر نبردِ نابرابرِ خیابانی باشد.
حتی وقتی
چشم درچشم خلق
فرمان کشتار میدهی
من نفسِ گرمِ خیزشِ انقلاب را،
برچهره‌ی خسته‌ی مردمان حس می‌کنم.

به انقلاب باور دارم
حتی وقتی این تاجِ شکسته‌ی
خون آلوده،
ازگور برمی‌خیزد،
و پیامِ سرودِ مردگان را
برزندگیِ زندگان به فرمان می‌نشیند.

من اما میتوانم درهمین گورستان هم
تابِ رقصِ آزادی را ببینم
در لطافت دستی که به مهر
موی معشوقی را نوازش می‌کند،
یا کلام کوتاهی
که بر دیواری پایان تو را نقش می‌کند،
یا اعتصاب درکارگاهی کوچک.

من به انقلاب باور دارم
وقتی که بوسه ممنوع می‌شود،
وکدورت مرگ
دستان هراس آور اعدام را
درنمایشِ عدالتی آسمانی
بر گلوگاه زیبای عاشقانِ زندگی
حلقه می‌کند. ...


«کریس دی‌برگ»
ترجمه : داریوش سلحشور

@Honare_Eterazi
زمان داروین عموماً بر این باور بوده‌اند که انسان از اعقاب میمون است، اما این موضوع به نظر بارون با لحاظ کردن برخی جوانب تاریخ و اجتماع معاصر، و در نظر گرفتن اینشتین، فروید، بمب هیدروژنی، خوزه آلمایو، دیکتاتوری‌ها، اتاق‌های گاز و اعدام‌های دسته جمعی، ادعایی مهمل می‌آمد، و صرفاً ادعایی بود در جهت بی حیثیت کردن میمون‌ها و امید واهی بستن به نوع بشر...

ستاره بازان
«رومن گاری»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
@Honare_Eterazi

دریافت متن 👇👇👇
2025/10/20 09:02:42
Back to Top
HTML Embed Code: