Telegram Web Link
Forwarded from هنر اعتراضی
پيش از شما
به‌سانِ شما
بی‌شمارها
با تارِ عنكبوت
نوشتند روی باد:
«کاين دولتِ خجسته‌ی جاويد
زنده باد!»

«شفیعی کدکنی»

@Honare_Eterazi
«بخوان به نام گُل سرخ»


بخوان به نام گُل سرخ در صحاری شب
که باغ­ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند.

بخوان به نام گُل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنین­اش ز دشت­ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیم­اش به هر کرانه برد.

ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور.

در این زمانه­ ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه­ ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف­تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی که بخواند؟
تو می­روی که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار گذشته
حریق شعله­ ی گوگردی بنفشه چه زیباست.

هزار آینه جاری ست
هزار آینه
اینک
به هم­سرایی قلب تو می­تپد با شوق
زمین تهی ست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ­ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گُل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.

«شفیعی کدکنی»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرود زنده باد چگوارا - اجرا شده توسط جوانان کمونیست کوبا

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
در هندسه‌ای تلخ
آدم‌ها
انگار از مصیبتی جان‌کاه می‌گریزند
دست‌های زمخت
از دماوند سردترند
شایسته‌ی تقدیم کردن شاخه‌گلی را ندارند
وحشی عقل‌پریده
چوگانش به گوی نرسیده
فکر می‌کند
با مرگ می‌تواند بر این همه‌آدم فائق آید
و اما
تاک
بی‌شوی
مریم‌وار
آبستن خوشه‌های رز
چتر زمردین رنگ‌دانه‌ها
رشک بر ماه و بر مشتری
خون بر دل مرجان فشرده و
رونق از نقره‌ی خام
ما برای درآمیختن به باران
پشت نکردیم
به نور تجلی سوگند لوطی‌جان
آب در‌ غربال نمی‌ماند
ای سبزِ چمنی
به سال سماعِ گل
بیا
بیا به خلوتِ خلعتِ نارنج‌ها و ترنج‌ها در باد
دفع مگس کنیم
وقتی دستمال نارنج‌ها
در حلقه‌ی ابرِ دُرِّ بهاری می‌رقصد
گل‌های فایبر‌گلاسِ برادران ناتنی
بیهوده در خرمن پای می‌کوبند

«حیاتقلی فرخ‌منش»

@Honare_Eterazi
«دیرزمانی‌ در جست‌وجوی حقیقت بوده‌ام»

دیرزمانیست در جست‌وجوی حقیقت هم‌زیستی مردمان بوده‌ام.
زیستی درهم‌تنیده، گره‌خورده و ثقیل بود.
برای فهمش سخت کوشیدم،
و آن‌گاه که دریافتم،
زان‌سان که یافتم،
بر زبان آوردم.


اما حقیقتی که با چنان دشواری یافتم،
حقیقتی بود ساده و همگانی،
که بسیاری از پیش گفته بودند
(و نه همه در یافتنش چنان به رنج افتاده بودند).


پس از چندی، مشتی از آن مردمان
با تپانچه‌هایی در دست از راه رسیدند،
کورکورانه به بی‌دولتان شلیک کردند ــ
و به هر که از ایشان و اربابانشان
حقیقتی گفته بود.
جمله از میهن برون راندند
در سال چهاردهم نیم‌جمهوری‌مان.


کومه مرا گرفتند
و خودرویی که به‌جان خریده بودم.
(تنها اثاثم را توانستم نجات دهم.)


چون از مرز گذشتم، با خود گفتم:
بیش از خانه، به حقیقت نیاز دارم.
اما به خانه‌ام هم.
و زان پس
حقیقت برایم چون خانه و خودرو شد...
هر سه را از من ربودند.

«برتولت برشت»
ترجمه: ماریا عباسیان

@Honare_Eterazi
آن همه
فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شُدید

آن که او
امروز در بندِ شماست
در غمِ فردای فرزندِ شماست

راه می‌جستید
و در خود گم شُدید
مَردُمید، اما چه نامَردُم شُدید

کَجرُوان
با راستان در کینه‌اند
زشت‌رویان دشمنِ آئینه‌اند

"آی آدم‌ها"
صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست

دیده در
گرداب کِی وا می‌کنید؟
وَه که غرقِ خود تماشا می‌کنید....

«هوشنگ ابتهاج»


@Honare_Eterazi
تو برایم چو وجودی غمینی،
گل زودمیرای شعر،
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش،
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور،
به‌سبب شوربختی جان خویش؛
شوربختی اندوهناک من.
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم،
طولانی و بی‌وقفه،
غمگینم، عزیز من!
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو.

تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان، که هرگز شاد نخواهد بود
-زیرا که جانمان بسی خسته است
از رؤیاهایی که پیش از این دیده‌ایم-.
اما آن ترسان منم،
و تو بسیار سرآمدی.

آن‌گاه که به تو می‌اندیشم،
جز خواهش گداختن در عشق، چیزی اندرونم نیست؛
به‌خاطر آن شادی کوچکی که به من هبه می‌کنی،
که نمی‌دانم از روی ترحم است یا هوس.
زیبایی تو، زیبایی محزونیست
که هرگز در رؤیا نیز شهامت دیدنش نداشتم،
اما زان گونه که گفتی، تنها رؤیاست.
آن‌گاه که برایت از چیزهای خوشایندتر سخن می‌گویم
و تو را به سینه می‌فشارم
-و تو به من نمی‌اندیشی-.
حق با توست، عزیزکم:
من غمگین غمگینم و بسی ترسان.

آری! تو برای من
مگر وهمی گذرا
در چشمان بزرگ رؤیا
نیستی،
که ساعتی مرا به سینه می‌فشرد
و به‌تمامی غرقه می‌سازد
در چیزهای دلنشین سرشار از افسوس.

زمانی که خسته، رنج حزن‌انگیزم را
در اشعار لطیف جاری می‌سازم
نیز ‌چنین است.
گل زودمیرای شعر،
نه چیزی بیش از آن، عشق من.

اما تو نمی‌دانی، عزیزکم
و هرگز از آن‌چه که رنجم می‌دهد، خبرت نخواهد شد.
شکوفه طلایی!
تو که تاکنون رنج‌ها کشیده‌ای!
به خیره شدن در چهره‌ات،
-که به‌گاه لبخند هم می‌گرید-
ادامه می‌دهم.
آه از آن شیرینی حزن‌انگیز چهره‌ات!
هرگز نخواهی دانست، عزیزکم
در کنار تو،
به ستایش اندام ظریف و دلنوازت ادامه خواهم داد
که شیرینی نوبهار دارد
و بسیار گل‌بیز است و طاقت‌سوز.
و من حتی با این خیال کابوس‌وار
که دیگری عاشق اندامت باشد
و به سینه‌ات بفشارد،
عنان از کف می‌دهم.
به ستودنت ادامه خواهم داد،
به بوسیدنت و به رنج کشیدن؛
تا آن روزی که بگویی
همه‌چیز باید پایان پذیرد.
آن دم، تو دورتر نخواهی بود
و من در سینه‌ام خستگی احساس نخواهم کرد،
اما فریاد برخواهم آورد از درد
و دگر بار در رؤیا خواهم بوسید
و به سینه خواهم فشرد
آن خیال غایب را.
و برایت اشعاری غمناک خواهم نوشت
برای یاد جان‌گداز تو
-که تو دیگر نخواهی خواند-.
اما در سینه من،
جان‌فرسا و دیرپای خواهد ماند
برای همیشه.


«چزاره پاوزه»
ترجمه: ماریا عباسیان

@Honare_Eterazi
درختی سوخت
دودش
شعری گریان برای باغ نوشت.

باغ که سوخت
دودش
داستانی بس غمگین برای کوه نوشت.

کوه که سوخت
دودش
نمایشنـامه‌ای تراژیـک برای روستا نوشت.

روستا که سوخت
دودش
رمانـی اشک‌آلـود برای شهـر نوشت.

در شهـر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهـر را
یک جا در دل و قامتش داشت.
آنگاه کہ به خاطر آزادی خودسوزی کرد،
دودش،
داستانی بی پایان
برای سراسرِ سرزمینـم نوشت...


«شیرکو بیکس»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ «آهای جولی»

ترانه، موسیقی و اجرا: ریحانون گیدنز

برگردان و زیرنویس فارسی: نریمان

ترانه‌سُرا با الهام از کتاب «جنگ بردگان» این ترانه را نوشته است

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ.pdf
600.3 KB
مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ و نکات و اشاراتی دیگر در مقدمه
احمد شاملو
سخنرانی در دانشگاه برکلی 30 نوامبر 1990.
انتشارات آرش، سوئد: 1370.

@Honare_Eterazi
مدهوشِ کلماتِ می‌زده

حیران و خسته و سنگ،
نگاه می‌کنم؛
مار بر شقیقه‌ی شب
لیسه می‌کشد.
ستمگران... سرتاسر افق را
برای کدام حادثه
آب و جارو کرده‌اند!؟

سنگ و خسته و حیران،
بارانِ سَم
بر سپیده‌دمِ نومید می‌بارد.

با این همه حیرت و سنگ،
من مایوس نمی‌شوم:
ما، همه‌ی ما روزی
از مُردابِ مُرده‌گان
خواهیم گذشت‌.

باری... باران را بخواهید،
بخواهید تا از این پاییزِ پتیاره
بگذریم.

باران را‌... باران را بخواهید
وگرنه بشارتِ هر بود و نبودی
برای تشنگیِ کلماتِ ما کافی نیست.

حیرتا، حیرانا
سنگم نزن!
من شما را از خواب خَردل
به تخیلِ آزادی فراخوانده‌‌ام.

یک لحظه... فقط یک لحظه
گوش فرا دهید:
رویشِ رویاها را آیا
در میانبرِ نان و باران و هلاهل
می‌شنوید...؟!

«سید علی صالحی »

@Honare_Eterazi
آن‌چه كه پايانى ندارد نه تو هستى و نه من. اين«انسانيت»است كه تا «ابد» فرياد كشيده خواهد شد!

«ارنستو چگوارا»

@Honare_Eterazi
غافلان
هم‌سازند،
تنها توفان
           کودکانِ ناهمگون می‌زاید.
 
هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
       در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
                  مردگانند.
 
وینان
دل به دریا افگنانند،
به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها
زندگانی
        دوشادوشِ مرگ
                           پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
                     که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان
                             شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.
 
کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
                   در مِجْری‌ِ آتشفشان‌ها
 
شعبده‌بازانِ لبخند
                     در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi
اول اردیبهشت


دو خط سرخ دو ناگاه
که از دو نقطه‌ی شفاف عصر می‌آغازد می‌تپد
می‌آراید
و در توازی سال از بهار می‌گذرد تا نوری را از خود کند
که دیرگاهی تابیده است در چشم به راهی.

نگاه اول اردیبهشت
در چشم‌انداز
باز می‌گردد
و مردمک‌ها آرام می‌گیرند
تا سایه‌ای به سایه و
نوری به نور
بپیچد
و کودکی لبخندش را بیاویزد باز از حواشی بازیگوشی

زن از کنار زمان
وزیده است
که مرد
تولدش را در آفتاب جشن بگیرد.
نگاه کودک از صفحه ی سپید ساعت می‌رهد
و روی مردمک رو به رو می‌آرامد.
دو خط سرخ از انگشت‌های نازک
به دست دنیا می‌پیچد
و گل می‌اندازد رخسار زمان

گذار در گل صد برگ
زنی کنار مردی می‌رود
بهار از سر دیوار عصر می‌نگرد
و شاخه‌های بید سر می‌نهند
و سر برمی‌دارند
همچنان که کودکی دو گل سرخ را
به اهتزار در می‌آورد
در انتهای خیابان عصر.


«محمد مختاری»

@Honare_Eterazi
2025/10/21 13:31:11
Back to Top
HTML Embed Code: