در پاریس می میرم، در کولاک ِ باران
به روزی که هم اکنون نیز در خاطر ِ من است
در پاریس می میرم... و این آزارم نمی دهد...
حتم در پنج شنبه روزی چون امروز، در خزانی.
پنج شنبه خواهد بود چرا که امروز نیز پنج شنبه است و
همین حالا هم که دارم این سطرها را می نویسم
شانه هایم را به دست مصیبت سپرده ام.
هیچ گاه چون امروز چنین راه ِ خود را کج نکرده ام
و سفرم را در راه هایی که در آن تنهای ِ تنهایم، چنین در پیش نگرفته ام.
سزار وایه خو مرده است. گرفتندش
و با آن که کاری به کارشان نداشت همه گی
با ترکه و طناب بر تنش کوفتند.
شهود ِ واقعه به قرار ذیل اند:
پنج شنبه ها، استخوان ِ شانه ها، تنهایی، باران و جاده ها
«سزار وایه خو»
ترجمه :محمدرضا فرزاد
@Honare_Eterazi
به روزی که هم اکنون نیز در خاطر ِ من است
در پاریس می میرم... و این آزارم نمی دهد...
حتم در پنج شنبه روزی چون امروز، در خزانی.
پنج شنبه خواهد بود چرا که امروز نیز پنج شنبه است و
همین حالا هم که دارم این سطرها را می نویسم
شانه هایم را به دست مصیبت سپرده ام.
هیچ گاه چون امروز چنین راه ِ خود را کج نکرده ام
و سفرم را در راه هایی که در آن تنهای ِ تنهایم، چنین در پیش نگرفته ام.
سزار وایه خو مرده است. گرفتندش
و با آن که کاری به کارشان نداشت همه گی
با ترکه و طناب بر تنش کوفتند.
شهود ِ واقعه به قرار ذیل اند:
پنج شنبه ها، استخوان ِ شانه ها، تنهایی، باران و جاده ها
«سزار وایه خو»
ترجمه :محمدرضا فرزاد
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی «غلامحسین ساعدی»
در «شبهای شعر گوته»
پائیز ۱۳۵۶
عنوان سخنرانی: شبه وبا یا شبه هنرمند!
@Honare_Eterazi
در «شبهای شعر گوته»
پائیز ۱۳۵۶
عنوان سخنرانی: شبه وبا یا شبه هنرمند!
@Honare_Eterazi
در ضیافت خدایگان بی داد
چهار پایه را کشید.
" تندیسی بی نام"
به خاک افتاد.
روی برگرداند،
سرد و سنگین،
همانند غروب بی هنگام.
دگر،
توان در آغوش کشیدن لیلایش را نداشت.!!
شب همچنان آرام،
شهر همچنان خاموش!
تنی که به خاک افتاد،
و اویی که به خاک نشست.
با حسرت،
بازگویی آواز دیرینه ی
" نه به اعدام "....
«روهینا اخگر»
@Honare_Eterazi
چهار پایه را کشید.
" تندیسی بی نام"
به خاک افتاد.
روی برگرداند،
سرد و سنگین،
همانند غروب بی هنگام.
دگر،
توان در آغوش کشیدن لیلایش را نداشت.!!
شب همچنان آرام،
شهر همچنان خاموش!
تنی که به خاک افتاد،
و اویی که به خاک نشست.
با حسرت،
بازگویی آواز دیرینه ی
" نه به اعدام "....
«روهینا اخگر»
@Honare_Eterazi
میمیرم ای برادر!
زندان
مکان حرفهای ناگفته است
می مانم
و تاب می آورم ای برادر!
که دوستان در کنارم هستند
دختری
دستانش غرقه در خون...
میمیرم
و میمیرم
و جانم به فدای تو ای برادر!
میمیرم
و اما
تمامی هوش و حواسم به توست...
در زندان هایتان
نه کمتر
که بیشتر می شویم
دردهایمان عمیق است
و نه به سادگی التیام پذیر...
در کنار رودخانه ی"کوم هان"
در کنار "کارابورون"
میزنم
و میزنم
و فرود می آورم ای برادر!
که شمشیر به نیام نشسته ام
مملو از خشم...
ای...همه ی زندگیام !
تمامی عادتام
امیدم
هستی ام
ای... تمام وجود
و همه ی داشته ام!
ای...سفید همچو کبوتر
و لطیف همچو آرد
میدانم
و میدانم
و میدانم ای برادر
که آینده
از آن ما خواهد بود....
«احمد کایا»
@Honare_Eterazi
زندان
مکان حرفهای ناگفته است
می مانم
و تاب می آورم ای برادر!
که دوستان در کنارم هستند
دختری
دستانش غرقه در خون...
میمیرم
و میمیرم
و جانم به فدای تو ای برادر!
میمیرم
و اما
تمامی هوش و حواسم به توست...
در زندان هایتان
نه کمتر
که بیشتر می شویم
دردهایمان عمیق است
و نه به سادگی التیام پذیر...
در کنار رودخانه ی"کوم هان"
در کنار "کارابورون"
میزنم
و میزنم
و فرود می آورم ای برادر!
که شمشیر به نیام نشسته ام
مملو از خشم...
ای...همه ی زندگیام !
تمامی عادتام
امیدم
هستی ام
ای... تمام وجود
و همه ی داشته ام!
ای...سفید همچو کبوتر
و لطیف همچو آرد
میدانم
و میدانم
و میدانم ای برادر
که آینده
از آن ما خواهد بود....
«احمد کایا»
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺁﻓﺘﺎﺏ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ،
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪی ﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﺳﺨﻦ میگویم.
«شاملو»
عکس:مرتضی کیوان
@Honare_Eterazi
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ،
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪی ﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﺳﺨﻦ میگویم.
«شاملو»
عکس:مرتضی کیوان
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺳُﺮﺥ ﻭ ﻟﻮﻧﺪ
ﺑﺮ ﺧﺎﺭﺑﻮﺗﻪﯼ ﺧﻮﻥ
ﺷﮑﻔﺘﻦ
ﻭﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﮔﺮﺩﻥﻓﺮﺍﺯ
ﺑﺮ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪﺯﺍﺭِ ﺗﺤﻘﯿﺮ
ﮔﺬﺷﺘﻦ
ﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻏﺎﯾﺖِ ﻧﻔﺮﺕ
ﺑﺮﯾﺪﻥ . ــ
ﺁﻩ، ﺍﺯ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ؟
«شاملو»
عکس: مرتضی کیوان در آستانه اعدام
@Honar_Eterazi
ﺑﺮ ﺧﺎﺭﺑﻮﺗﻪﯼ ﺧﻮﻥ
ﺷﮑﻔﺘﻦ
ﻭﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﮔﺮﺩﻥﻓﺮﺍﺯ
ﺑﺮ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪﺯﺍﺭِ ﺗﺤﻘﯿﺮ
ﮔﺬﺷﺘﻦ
ﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻏﺎﯾﺖِ ﻧﻔﺮﺕ
ﺑﺮﯾﺪﻥ . ــ
ﺁﻩ، ﺍﺯ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ؟
«شاملو»
عکس: مرتضی کیوان در آستانه اعدام
@Honar_Eterazi
بر قبر من نایست و گریه مکن!
بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم،
من آنجا نخوابیدهام
من هزار بادم که میوزم
من الماسی درخشانیام بر برف
من تابش خورشید
بر دانههای شکوفا شدهام
من باران نم نم پاییزم،
در آرامش هر صبحی
که بر میخیزی
من هجوم تند نشاطام
در پرواز دایره وار پرندگانی آرام.
بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم، من نمردهام!
«ماری الیزابتفرای»
ترجمه:یوسف جمالی
@Honar_Eterazi
بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم،
من آنجا نخوابیدهام
من هزار بادم که میوزم
من الماسی درخشانیام بر برف
من تابش خورشید
بر دانههای شکوفا شدهام
من باران نم نم پاییزم،
در آرامش هر صبحی
که بر میخیزی
من هجوم تند نشاطام
در پرواز دایره وار پرندگانی آرام.
بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم، من نمردهام!
«ماری الیزابتفرای»
ترجمه:یوسف جمالی
@Honar_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ترکیب خلاقانهی عکسها
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر
اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه
@Honare_Eterazi
شنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
می گفتند: کار، نان، آزادی
صلح، رفاه، شادی
تا انتها
همگامِشان شدم؛
یکشنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
میگفتند:
منزلت، معیشت
حقِ مُسلمِ ماست
کارگرِ زندانی
آزاد باید گردد
معلمِ زندانی
آزاد باید گردد
زندانی سیاسی
آزاد باید گردد
همکلامشان شدم؛
چهارشنبه:
صدایشان را شنیدم:
هرآنچه حکم اعدام
ملغا باید گردد
نه!
نه!
نه!
به اعدام،
به سویشان رفتم
بلندگوشان گفت:
زنده باد دمکراسی
پا
پس کشیدم
دستی به شانهام خورد
صورتش آکنده از پرسش
چشمانش منتظرِ پاسخ بود
گفتم:
برای لغو اعدام آمدم
اما
دموکراسی حالام را به هم میزند
وقتی به
تجاوز
کشتار
اشغال
کودککشی
گرسنگی دادن
و ترور
در خاورِمیانه...
نوعی مشروطیت میبخشد
نوعی
تثبیتِ بیشتر،
دستم را فشرد
همراه-
شدیم.
«فلزبان»
www.tg-me.com/Honare_Eterazi
تظاهراتِ خوبی بود
می گفتند: کار، نان، آزادی
صلح، رفاه، شادی
تا انتها
همگامِشان شدم؛
یکشنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
میگفتند:
منزلت، معیشت
حقِ مُسلمِ ماست
کارگرِ زندانی
آزاد باید گردد
معلمِ زندانی
آزاد باید گردد
زندانی سیاسی
آزاد باید گردد
همکلامشان شدم؛
چهارشنبه:
صدایشان را شنیدم:
هرآنچه حکم اعدام
ملغا باید گردد
نه!
نه!
نه!
به اعدام،
به سویشان رفتم
بلندگوشان گفت:
زنده باد دمکراسی
پا
پس کشیدم
دستی به شانهام خورد
صورتش آکنده از پرسش
چشمانش منتظرِ پاسخ بود
گفتم:
برای لغو اعدام آمدم
اما
دموکراسی حالام را به هم میزند
وقتی به
تجاوز
کشتار
اشغال
کودککشی
گرسنگی دادن
و ترور
در خاورِمیانه...
نوعی مشروطیت میبخشد
نوعی
تثبیتِ بیشتر،
دستم را فشرد
همراه-
شدیم.
«فلزبان»
www.tg-me.com/Honare_Eterazi
Telegram
هنر اعتراضی
کانال «هنر اعتراضی» بر آنست تا در حد توان خود به جمعآوری آندسته از آثار هنری، مقالهها و تحلیلهای پیرامون آن بپردازد که بر بستر جنبشها و اعتراضات اجتماعی تولید شده و میشوند. اگر مطالب کانال را مفید ارزیابی میکنید؛ آن را به دوستان خود نیز معرفی کنید
خبر کوتاه بود:
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.
_چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشم اشکآلود،
چرا اعدامشان کردند؟
_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسانها
خدایی میکُند آنجا.
شگفتانگیز دنیایی
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار انسان دامنآلودهست.
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست.
در آنجا رهزنی، آدمکُشی، خونریزی آزادست،
و دست و پای آزادیست در زنجیر…
«هوشنگ ابتهاج»
@Honare_Eterazi
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.
_چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشم اشکآلود،
چرا اعدامشان کردند؟
_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسانها
خدایی میکُند آنجا.
شگفتانگیز دنیایی
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار انسان دامنآلودهست.
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست.
در آنجا رهزنی، آدمکُشی، خونریزی آزادست،
و دست و پای آزادیست در زنجیر…
«هوشنگ ابتهاج»
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Forwarded from هنر اعتراضی
ترانه های کارگری.pdf
1.2 MB
همچون سرزمینم زخمیام
نه کمتر و نه بیشتر!
چون پرتگاهی عمیقمام
بر روی تمام نقشهها
شبها در کابوسهایم
صدای جیغ میشنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم
همچون سرزمینم زخمیام
به تنهایی ایستادهام
در مقابل تمام دنیا
این سالها،تقویم نیستند
امید من هستند
که بیصدا
خاکستر میشوند.
«احمد إرهان»
ترجمه: کیوان روان بخش
@Honare_Eterazi
نه کمتر و نه بیشتر!
چون پرتگاهی عمیقمام
بر روی تمام نقشهها
شبها در کابوسهایم
صدای جیغ میشنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم
همچون سرزمینم زخمیام
به تنهایی ایستادهام
در مقابل تمام دنیا
این سالها،تقویم نیستند
امید من هستند
که بیصدا
خاکستر میشوند.
«احمد إرهان»
ترجمه: کیوان روان بخش
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
.
ما اهالی رنج بودیم
و در کارخانه
با پیراهنهایی پرشور
عرق میریختیم
ما
نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و فقر
در سفرههای باریکمان
پهن بود
اما راز بین اعداد و کلمات را میشناختیم
پس جدایمان کردند
تعدادی از ما در انفرادی
و تعدادی دیگر نیز
در انفرادی بودیم
اما همچنان نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و هر کدام از ما
در شبکهای تلویزیونی
برعلیه خودمان اعتراف میکردیم!
ما دیگری بودیم
اما هنوز نقاط مشترک فراوانی داشتیم
آنها اما
دور از چشم تلویزیونها
زیر پیراهنهای پرشورِ ما
نقاشی شلاق را
پنهان کرده بودند!
«بکتاش آبتین»
@Honare_Eterazi
ما اهالی رنج بودیم
و در کارخانه
با پیراهنهایی پرشور
عرق میریختیم
ما
نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و فقر
در سفرههای باریکمان
پهن بود
اما راز بین اعداد و کلمات را میشناختیم
پس جدایمان کردند
تعدادی از ما در انفرادی
و تعدادی دیگر نیز
در انفرادی بودیم
اما همچنان نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و هر کدام از ما
در شبکهای تلویزیونی
برعلیه خودمان اعتراف میکردیم!
ما دیگری بودیم
اما هنوز نقاط مشترک فراوانی داشتیم
آنها اما
دور از چشم تلویزیونها
زیر پیراهنهای پرشورِ ما
نقاشی شلاق را
پنهان کرده بودند!
«بکتاش آبتین»
@Honare_Eterazi