🔲⭕️بوسه ای که زندگی من را عوض کرد!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثه ام کوچک بود. آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می نشستند. جایم آخر کلاس و هم نیمکتی ام سکینه؛ جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت. مبتلا به فلج مغزی بود. هیچ کدام از ما توسط معلم و سایر دانش آموزان به حساب نمی آمدیم. کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد. پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد. کالبد بی جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند. سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم. سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه ام ریز بود. با این تصور که هنوز مستمع آزادم، من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
معلم ما خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود. نامش ثریا در لباس های رنگین عشایری همچون طاووس بود و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون خوشه پروین می درخشید. دبستانهای ما هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری بودند و خود، از عشایر و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی، به شاگردانش گفته بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند. لباسی پر نقش و نگار با الهام از طبیعت همان منطقه.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید. من دانش آموز رسمی بودم نشسته بر آخرین نیمکت، خاموش و منتظر که نام"مستمع آزاد" را یدک می کشیدم. تعطیلات نوروز که تمام شد معلم شروع به پرسیدن کرد. اما همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کله ها پریده بود.
کسی جواب نداد. دوباره پرسید. با ترس دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم. قامتم به تخته سیاه نمی رسید. با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم، چهار پایه ای زیر پایم گذاشت و من مسلط، سراسر میدان فراخ تخته سیاه را یک تنه، با سلاح گچ سفید و رگبار کلمات فتح کردم. معلم جیغی کشید و سرخ شد. از خوشحالی بود یا نمی دانم چه، هر چه بود خم شد، مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست. مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد. همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم(منسوب به دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب)
☑️⭕️تجویز راهبردی:
هوارد گاردنر، استاد دانشگاه هاروارد و روانشناس معروف و معاصر، نظریه ای دارد به نام هوش های چندگانه. او می گوید هوش صرفاً هوش ریاضی یا همان IQ نیست. او اول هشت هوش و در نهایت ده هوش را شناسایی کرد: هوش های موسیقایی، تصویری_فضایی، کلامی_زبانی، جسمی_حرکتی، منطقی_ریاضی، درون فردی، برون فردی، طبیعتگرا، اخلاقی و بالاخره هوش وجودی
آنچه زندگی را هیجانانگیز میکند در واقع این است که افراد مختلف ترکیبی ویژه از هوش ها و استعدادها هستند و از ترکیب یکسانی تشکیل نشدهاند. همه انسانها باهوشاند فقط شکل های متفاوتی از هوش نسبت به هم دارند. همین نکته ساده را اگر بپذیریم سه کار باید بکنیم:
1-موفقیت را فقط یک بعدی تعریف نکنیم. اگر بچه ما در ریاضی ضعیف است، ایرادی ندارد. شاید او نویسنده بزرگ جهانی باشد. مگر نویسندگان، ریاضیات خوبی داشته اند؟
2-هر فردی را به مثابه یک گلوله استعداد (بسته استعداد کشف نشده) نگاه کنیم. همان بچه کمحرف خجالتی بدلباس شاید بزرگ ترین مجسمه ساز قرن باشد.
3-موفقیت های کوچک دیگران -می تواند یک کودک باشد یا کارمند تازه وارد، یک کارآفرین جوان باشد یا یک برنامه نویس 16 ساله- را جدی بگیریم. فراموش نکنیم یک بوسه چه تاثیری می تواند در سرنوشت آدمی بگذارد.
یکی از تعاریف توسعه این است: افزایش گستره انتخاب افراد از طریق قابلیت ها و محیط توانمندساز. نهادها (به ویژه نهاد آموزش و پرورش و آموزش عالی) را به گونه ای طراحی کنیم که امکان تست و کشف و پرورش استعدادهای متفاوت وجود داشته باشد و نه اینکه همه را یک شکل، یک سان و یک گونه پرورش دهیم. نهادها باید آزادی و گستره انتخاب را افزایش دهند و نه آن که انسان هایی با هوش و استعدادهای مختلف را محدود، محصور و مجبور کنند. مثلا همین که آزادی تغییر رشته وجود داشته باشد کمک می کند فرد بتواند مسیر خودش را در زندگی دوباره پیدا کند نه اینکه گرفتار تصمیمات اشتباه قبلی خود باقی بماند.
شاید من و شما نتوانیم کشورمان را تغییر دهیم، اما می توانیم کمک کنیم ده استعداد کشف نشده، راهشان را در زندگی و کسب وکار پیدا کنند و انتخاب هایشان گسترده تر شود. اینگونه همه ما می توانیم یک کنشگر توسعه باشیم. از منظر توسعه، هیچکس مستمع آزاد نیست!
شبکه توسعه
@I_D_Network
بازنشر از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
دکتر مجتبی لشکربلوکی
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثه ام کوچک بود. آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می نشستند. جایم آخر کلاس و هم نیمکتی ام سکینه؛ جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت. مبتلا به فلج مغزی بود. هیچ کدام از ما توسط معلم و سایر دانش آموزان به حساب نمی آمدیم. کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد. پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد. کالبد بی جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند. سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم. سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه ام ریز بود. با این تصور که هنوز مستمع آزادم، من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
معلم ما خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود. نامش ثریا در لباس های رنگین عشایری همچون طاووس بود و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون خوشه پروین می درخشید. دبستانهای ما هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری بودند و خود، از عشایر و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی، به شاگردانش گفته بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند. لباسی پر نقش و نگار با الهام از طبیعت همان منطقه.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید. من دانش آموز رسمی بودم نشسته بر آخرین نیمکت، خاموش و منتظر که نام"مستمع آزاد" را یدک می کشیدم. تعطیلات نوروز که تمام شد معلم شروع به پرسیدن کرد. اما همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کله ها پریده بود.
کسی جواب نداد. دوباره پرسید. با ترس دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم. قامتم به تخته سیاه نمی رسید. با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم، چهار پایه ای زیر پایم گذاشت و من مسلط، سراسر میدان فراخ تخته سیاه را یک تنه، با سلاح گچ سفید و رگبار کلمات فتح کردم. معلم جیغی کشید و سرخ شد. از خوشحالی بود یا نمی دانم چه، هر چه بود خم شد، مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست. مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد. همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم(منسوب به دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب)
☑️⭕️تجویز راهبردی:
هوارد گاردنر، استاد دانشگاه هاروارد و روانشناس معروف و معاصر، نظریه ای دارد به نام هوش های چندگانه. او می گوید هوش صرفاً هوش ریاضی یا همان IQ نیست. او اول هشت هوش و در نهایت ده هوش را شناسایی کرد: هوش های موسیقایی، تصویری_فضایی، کلامی_زبانی، جسمی_حرکتی، منطقی_ریاضی، درون فردی، برون فردی، طبیعتگرا، اخلاقی و بالاخره هوش وجودی
آنچه زندگی را هیجانانگیز میکند در واقع این است که افراد مختلف ترکیبی ویژه از هوش ها و استعدادها هستند و از ترکیب یکسانی تشکیل نشدهاند. همه انسانها باهوشاند فقط شکل های متفاوتی از هوش نسبت به هم دارند. همین نکته ساده را اگر بپذیریم سه کار باید بکنیم:
1-موفقیت را فقط یک بعدی تعریف نکنیم. اگر بچه ما در ریاضی ضعیف است، ایرادی ندارد. شاید او نویسنده بزرگ جهانی باشد. مگر نویسندگان، ریاضیات خوبی داشته اند؟
2-هر فردی را به مثابه یک گلوله استعداد (بسته استعداد کشف نشده) نگاه کنیم. همان بچه کمحرف خجالتی بدلباس شاید بزرگ ترین مجسمه ساز قرن باشد.
3-موفقیت های کوچک دیگران -می تواند یک کودک باشد یا کارمند تازه وارد، یک کارآفرین جوان باشد یا یک برنامه نویس 16 ساله- را جدی بگیریم. فراموش نکنیم یک بوسه چه تاثیری می تواند در سرنوشت آدمی بگذارد.
یکی از تعاریف توسعه این است: افزایش گستره انتخاب افراد از طریق قابلیت ها و محیط توانمندساز. نهادها (به ویژه نهاد آموزش و پرورش و آموزش عالی) را به گونه ای طراحی کنیم که امکان تست و کشف و پرورش استعدادهای متفاوت وجود داشته باشد و نه اینکه همه را یک شکل، یک سان و یک گونه پرورش دهیم. نهادها باید آزادی و گستره انتخاب را افزایش دهند و نه آن که انسان هایی با هوش و استعدادهای مختلف را محدود، محصور و مجبور کنند. مثلا همین که آزادی تغییر رشته وجود داشته باشد کمک می کند فرد بتواند مسیر خودش را در زندگی دوباره پیدا کند نه اینکه گرفتار تصمیمات اشتباه قبلی خود باقی بماند.
شاید من و شما نتوانیم کشورمان را تغییر دهیم، اما می توانیم کمک کنیم ده استعداد کشف نشده، راهشان را در زندگی و کسب وکار پیدا کنند و انتخاب هایشان گسترده تر شود. اینگونه همه ما می توانیم یک کنشگر توسعه باشیم. از منظر توسعه، هیچکس مستمع آزاد نیست!
شبکه توسعه
@I_D_Network
بازنشر از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
👍11👎1
🔲⭕️آفتابه لگن؛ هفت دست! استراتژی؛ هیچی!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
یک واقعیت غم انگیز؛ ایران جزو با سابقه ترین کشورهای دنیا در زمینه برنامه توسعه است. شاید هیچ کشوری به اندازه ایران برنامه توسعه ننوشته است. ما از سال ۱۳۲۸ تا کنون ۱۱ برنامه توسعه (پیش و پس از انقلاب) نوشته ایم و داریم می رویم برای دوازدهمینش.
در شرکت ها هم وضعیت همین است. میلیاردها تومان و هزاران ساعت صرف برنامه ریزی استراتژیک می شود اما وقتی با خودمان خلوت می کنیم احساس می کنیم بی فایده بوده است. چرا؟
امروزه همه سازمان ها بیانیه های زیبا دارند و اسناد راهبردی. فرآیندهای عریض و طویل و جلسات طولانی اما ته قضيه چیزی در نمی آید. میان این همه سند و نوشته و گزارش، یک چیز مفقود است: استراتژی.
مفهوم استراتژی زاييده رقابت و محدوديت است. ما (انسان ها و کسب وکارها و ملت ها) در جهانی پر از رقابت و محـدوديت زنـدگی میکنیم. زمان محدودی داریم. توان محدودی داریم. پول محدودی هم داریم. اعتبارمان هم محدود است. نمیتوانیم در همه حوزهها ورود کنیم. نمیتوانیم در همه عرصه ها عالی باشیم. نمی توانیم به همه موضوعات توجه کنیم. صرف منابع محدود در انبوهی از موضوعات (مهم و غيرمهم) جریمهاش واگذاری بازی به کسانی است كه منابع محدود خـود را بر موضوعات مهم و درست متمركز كرده اند.
مثلا در کسب و کار: شرکت بهار روی مشتریان هدف (مناطق شهری، طبقه متوسط دارای تحصیلات دانشگاهی و کارمند) تمرکز می کند ولی شرکت پاییز مشتری هدف خود را مشخص نمی کند و توان محدود خود را به صورت پراکنده و تصادفی به هر مشتری ای که در سازمان را بکوبد تخصیص می دهد. کدام موفق خواهند بود؟
یا مثلا احمد در شبانه روز زمانش را به یادگیری زبان فرانسه، بیگ دیتا و هوش مصنوعی تخصیص می دهد چون تشخیص داده است جهان آینده، دنیای دیتا، رباتیک، ماشین های هوشمند و روابط بین الملل است. محمود همان زمان را دارد اما وقتش را به هر چه پیش آید تخصیص می دهد. چون نقطه تمرکزی ندارد. چون مساله ای ندارد!
ماهیت استراتژی، تشخیص مسایل و موضوعات اصلی و تمركز منابع (زمان و توان و سرمایه و ارتباطات) در جهت تحقـق منـافع نهفتـه در آنهاسـت. فلسـفه استراتژی ساده است: مهم ترین مسایلات را بشناس، روی آن ها تمرکز کن. برای آن ها جواب پیدا کن و دو دستی بچسب به عملی کردن آن پاسخ ها و منابع محدودت را به آن ها تخصیص بده تا دستيابی به موفقیت تمرکزت را از دست نده. بـدون شناخت و شکار سوالات استراتژیک و تمرکز توان و زمان و تخصیص منابع به آن سوالات، به موفقیت استراتژیك نمیرسیم. فرمول خلاصه استراتژی: تشخیص + تدبیر + تخصیص.
افراد و کسب وکارها و ملت ها نهتنها باید هوشمندانه برای مسائل چارهجویی کنند بلکه مهمتر از آن، باید هوشمندانه مسائل را انتخاب کنند. یکی از عوامل مهم موفقیت کشورها و سازمانهای موفق، دقت فراوان آنها در انتخاب صورتمسالهای است که باید برای آنوقت بگذارند. بسیارند سازمانهایی که وقت و توان زیادی را صرف موضوعات و مسائلی میکنند که به فرض حل شدن، کمک چندانی به تحقق هدف نهایی آنها نمیکند. حکمرانانی که نتوانند مسایل اصلی عصر و زمان خود را بشناسند و جواب های درست برای آن مسایل طراحی و اجرا کنند. زندگی شهروندان هم نسل خود و احتمالا نسل بعدی را تباه می کنند.
⭕️☑️تجویز راهبردی:
بگذارید با سه سوال این مطلب را به پایان ببریم:
• مهم ترین مسالهای که من در زندگی شخصی ام یا در کسب وکارم یا در کشور در سه سال آینده (یا تا ده سال آینده) باید به آن توجه کنم چیست؟ (تشخیص یا مساله یابی استراتژیک)
• پاسخ من، انتخاب من، جواب من، اقدامات من، طراحی من در قبال سوالات استراتژیکی که تشخیص داده ام چیست؟ آیا جواب من یک پاسخ و انتخاب مشخص است یا کلی گویی؟ از کجا می توانم از درستی پاسخ خودم اطمینان حاصل کنم؟ (تدبیر یا پاسخ یابی استراتژیک)
• آیا زمان و توانی که روی مسایل و پاسخ های استراتژیک می گذارم با بقیه مسایل و موضوعات زندگی یا کسب کارم یا کشورم یکی است؟ آیا به عوامل و منابع لازم برای پاسخدهی به سوالات استراتژیک دستیابی دارم؟ (تخصیص و/یا دستیابی استراتژیک)
این سوالات ارزش آن را دارند که بارها و بارها به آن فکر کنیم.
استراتژی انشا نویسی نیست. مشتی جملات زیبا و باکلاس نیست. استراتژی آرزو نیست. استراتژی یعنی چند انتخاب دردناک سرنوشت ساز. تفاوت آدم ها، کسب وکارها و کشورهای موفق در فکر کردن به همین سه سوال نهفته است. این فرمول ساده را بخاطر بسپارید: تشخیص، تدبیر، تخصیص!
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
دکتر مجتبی لشکربلوکی
یک واقعیت غم انگیز؛ ایران جزو با سابقه ترین کشورهای دنیا در زمینه برنامه توسعه است. شاید هیچ کشوری به اندازه ایران برنامه توسعه ننوشته است. ما از سال ۱۳۲۸ تا کنون ۱۱ برنامه توسعه (پیش و پس از انقلاب) نوشته ایم و داریم می رویم برای دوازدهمینش.
در شرکت ها هم وضعیت همین است. میلیاردها تومان و هزاران ساعت صرف برنامه ریزی استراتژیک می شود اما وقتی با خودمان خلوت می کنیم احساس می کنیم بی فایده بوده است. چرا؟
امروزه همه سازمان ها بیانیه های زیبا دارند و اسناد راهبردی. فرآیندهای عریض و طویل و جلسات طولانی اما ته قضيه چیزی در نمی آید. میان این همه سند و نوشته و گزارش، یک چیز مفقود است: استراتژی.
مفهوم استراتژی زاييده رقابت و محدوديت است. ما (انسان ها و کسب وکارها و ملت ها) در جهانی پر از رقابت و محـدوديت زنـدگی میکنیم. زمان محدودی داریم. توان محدودی داریم. پول محدودی هم داریم. اعتبارمان هم محدود است. نمیتوانیم در همه حوزهها ورود کنیم. نمیتوانیم در همه عرصه ها عالی باشیم. نمی توانیم به همه موضوعات توجه کنیم. صرف منابع محدود در انبوهی از موضوعات (مهم و غيرمهم) جریمهاش واگذاری بازی به کسانی است كه منابع محدود خـود را بر موضوعات مهم و درست متمركز كرده اند.
مثلا در کسب و کار: شرکت بهار روی مشتریان هدف (مناطق شهری، طبقه متوسط دارای تحصیلات دانشگاهی و کارمند) تمرکز می کند ولی شرکت پاییز مشتری هدف خود را مشخص نمی کند و توان محدود خود را به صورت پراکنده و تصادفی به هر مشتری ای که در سازمان را بکوبد تخصیص می دهد. کدام موفق خواهند بود؟
یا مثلا احمد در شبانه روز زمانش را به یادگیری زبان فرانسه، بیگ دیتا و هوش مصنوعی تخصیص می دهد چون تشخیص داده است جهان آینده، دنیای دیتا، رباتیک، ماشین های هوشمند و روابط بین الملل است. محمود همان زمان را دارد اما وقتش را به هر چه پیش آید تخصیص می دهد. چون نقطه تمرکزی ندارد. چون مساله ای ندارد!
ماهیت استراتژی، تشخیص مسایل و موضوعات اصلی و تمركز منابع (زمان و توان و سرمایه و ارتباطات) در جهت تحقـق منـافع نهفتـه در آنهاسـت. فلسـفه استراتژی ساده است: مهم ترین مسایلات را بشناس، روی آن ها تمرکز کن. برای آن ها جواب پیدا کن و دو دستی بچسب به عملی کردن آن پاسخ ها و منابع محدودت را به آن ها تخصیص بده تا دستيابی به موفقیت تمرکزت را از دست نده. بـدون شناخت و شکار سوالات استراتژیک و تمرکز توان و زمان و تخصیص منابع به آن سوالات، به موفقیت استراتژیك نمیرسیم. فرمول خلاصه استراتژی: تشخیص + تدبیر + تخصیص.
افراد و کسب وکارها و ملت ها نهتنها باید هوشمندانه برای مسائل چارهجویی کنند بلکه مهمتر از آن، باید هوشمندانه مسائل را انتخاب کنند. یکی از عوامل مهم موفقیت کشورها و سازمانهای موفق، دقت فراوان آنها در انتخاب صورتمسالهای است که باید برای آنوقت بگذارند. بسیارند سازمانهایی که وقت و توان زیادی را صرف موضوعات و مسائلی میکنند که به فرض حل شدن، کمک چندانی به تحقق هدف نهایی آنها نمیکند. حکمرانانی که نتوانند مسایل اصلی عصر و زمان خود را بشناسند و جواب های درست برای آن مسایل طراحی و اجرا کنند. زندگی شهروندان هم نسل خود و احتمالا نسل بعدی را تباه می کنند.
⭕️☑️تجویز راهبردی:
بگذارید با سه سوال این مطلب را به پایان ببریم:
• مهم ترین مسالهای که من در زندگی شخصی ام یا در کسب وکارم یا در کشور در سه سال آینده (یا تا ده سال آینده) باید به آن توجه کنم چیست؟ (تشخیص یا مساله یابی استراتژیک)
• پاسخ من، انتخاب من، جواب من، اقدامات من، طراحی من در قبال سوالات استراتژیکی که تشخیص داده ام چیست؟ آیا جواب من یک پاسخ و انتخاب مشخص است یا کلی گویی؟ از کجا می توانم از درستی پاسخ خودم اطمینان حاصل کنم؟ (تدبیر یا پاسخ یابی استراتژیک)
• آیا زمان و توانی که روی مسایل و پاسخ های استراتژیک می گذارم با بقیه مسایل و موضوعات زندگی یا کسب کارم یا کشورم یکی است؟ آیا به عوامل و منابع لازم برای پاسخدهی به سوالات استراتژیک دستیابی دارم؟ (تخصیص و/یا دستیابی استراتژیک)
این سوالات ارزش آن را دارند که بارها و بارها به آن فکر کنیم.
استراتژی انشا نویسی نیست. مشتی جملات زیبا و باکلاس نیست. استراتژی آرزو نیست. استراتژی یعنی چند انتخاب دردناک سرنوشت ساز. تفاوت آدم ها، کسب وکارها و کشورهای موفق در فکر کردن به همین سه سوال نهفته است. این فرمول ساده را بخاطر بسپارید: تشخیص، تدبیر، تخصیص!
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
👍9👎1
🔲⭕️بررسی نظریه اقتصاد دولت و مبانی اقتصادی دولت رفاه:
با حضور
دکتر مسعود نیلی
دکتر مرتضی زمانیان
دکتر محمد فاضلی
دکتر علی سرزعیم (مترجم کتاب)
امروز ساعت 17:30
https://www.instagram.com/sharif.policy/?hl=en
با حضور
دکتر مسعود نیلی
دکتر مرتضی زمانیان
دکتر محمد فاضلی
دکتر علی سرزعیم (مترجم کتاب)
امروز ساعت 17:30
https://www.instagram.com/sharif.policy/?hl=en
👍3👎1
🔲⭕️مغزهای کوچک زنگ زده
دکتر مجتبی لشکربلوکی
بگذارید اول نگاه کنیم که در دنیا چه تغییری رخ داده. بعد می آییم سراغ خودمان. قبلا شرکت های بزرگ واحدهای تحقیق و توسعه داخلی داشتند و به آن می بالیدند و البته مزیت رقابتی شان هم بود. مثلا شرکت آی.بی.ام (که برادر بزرگ صنعت فناوری اطلاعات جهان محسوب میشود) تحقیقات سنگین انجام می داد و سود خوبی هم می کرد. اما امروزه داستان عوض شده است! شرکتهای پیشرو در کنار تحقیق و توسعه داخلی، توجه زیادی به بیرون دارند.
بد نیست یک نمونه را با هم بررسی کنیم: شرکت لوسنت تکنولوژی مالک بیشترین سهام آزمایشگاههای تحقیقاتی بل پس از جدا شدن از شرکت ای.تی.اند.تی (AT&T) بود. قرن بیستم، آزمایشگاههای تحقیقاتی بل قطعا برترین واحد تحقیقات در صنایع تجهیزات مخابراتی بود. اما شرکت دیگری وجود داشت به نام سیسکو! سیسکو فاقد آزمایشگاههای مدرن و قابلیتهای درونی تحقیق و توسعه مانند آزمایشگاههای بل بود رقابتی بسیار نزدیکی با شرکت لوسنت داشت و گاهی از این شرکت پیشی میگرفت. چه اتفاقی افتاد؟
هر دو شرکت سیسکو و لوسنت در یک صنعت فعالیت میکردند اما دارای استراتژیهای متفاوتی در زمینه نوآوری بودند. شرکت لوسنت منابع عظیمی از ظرفیتهای خود را به تحقیق و توسعه داخلی (همه چیز را خودم تولید کنم) بود. اما آن طرف سیسکو استراتژی متفاوتی داشت، این شرکت هر فناوری را که نیاز داشت از خارج از مجموعه خود بدست میآورد که عموما حاصل همکاری با یا خرید شرکت های کوچک فناور بود. از قضا برخی از همین شرکت ها توسط کارکنان قدیمی شرکت لوسنت راهاندازی شده بودند (سایت تجاری سازی فناوری نانو مچ).
آنچه خواندیم نمونه از نوآوری باز است. نوآوری باز به زبان ساده این است که ما در جستجوی نوآوری در سطح محصولات، فرآیندها و کسب وکار هستیم. همه این نوآوری ها که به ذهن/عقل ما نمی رسد! همچنین نمیتوانیم همه ایده های نوآورانه را عملیاتی کنیم. پس مرزها را باز می کنیم و با دیگران همکاری می کنیم. این می شود هم آفرینی! دو نوع نوآوری باز وجود دارد.
◽️نوآوری باز از داخل به بیرون: ایده و دانش از درون مجموعه شما به بیرون منتقل و منجر به نوآوری می شود.
◽️نوآوری باز از بیرون به درون: ایده و دانش، از بیرون به داخل جذب میشوند.
در نوآوری بسته همه کارها درون مجموعه و توسط خود مجموعه انجام می شود. شما در نوآوری باز می توانید با گروه های زیر همکاری کنید و نوآوری ایجاد کنید؛ مصرفکنندهها و مشتریها؛ تأمینکنندهها؛ دانشگاهها و سازمانهای تحقیقاتی؛ رقبا؛ مخترعین؛ استارتاپها و مشاوران تکنیکی.
نوآوری باز یعنی باز کردن مرزها برای همکاری با دیگران برای هم آفرینی در محصولات، فرایندها و کسب وکارها با و از طریق دیگران.
یک یادآوری مهم: قرار نیست همه امور را از طریق نوآوری باز پیش ببریم. در برخی حوزه ها و زمینه ها، قطعا باید از همان روش نوآوری متعارف (یا به اصطلاح بسته) استفاده کرد.
☑️⭕️تجویز راهبردی:
وقتی شما مرزهای سازمان و کشورت را می بندی، وقتی با دیگران، تبادل ایده و نوآوری و فناوری نداری، وقتی در کلوب بزرگان دنیا عضویت نداری، وقتی تمام انتصاباتت از دور و بری هایت است. وقتی درب اتاقت، سازمانت و دانشگاهت را به روی دیگران می بندی، بعد از مدتی هر چقدر هم باهوش باشی میشوی یک «مغز کوچک زنگ زده». اندازه مغز ما، به اندازه جهان ماست. دقیق تر بگویم: وسعت فهم ما به اندازه وسعت شبکه ماست. شبکه کوچک، مغز کوچک تولید می کند. وقتی با استارتآپها، های تکها، بیگتکها، زنان و مردان بزرگ تعامل نمی کنی، زنگ میزنی!
بسیاری را به دلایل امنیتی و غیرامنيتی و ایدئولوژیک کنار میگذاریم. محدود مواردی هم که ما میخواهیم با آن ها ارتباط برقرار کنیم به خاطر تحریم ها پذیرفته نمی شویم.
چند دانشگاه «واقعا» بین المللی در ایران داریم؟ چند استاد غیرایرانی جهانتراز در ایران فعالیت میکنند؟ چند پروژه مشترک تحقیقاتی جدی با ده شرکت هایتک دنیا داریم؟ چند شرکت ایرانی در بازارهای بورس جهانی لیست شده اند (پذیرفته شده اند)؟ کدامیک از ده شرکت برتر جهان در ایران کارخانه، آموزشگاه، آزمایشگاه اصلا نه یک کارگاه ساده صد نفره دارند؟ جواب همه این سوالات آیا عددی غیر از «صفر» است؟ سخت امیدوارم که باشد!
این ایده بیمارگونه که همه چیز را خودمان اختراع و تولید کنیم بسیار خطرناک است. قرار نیست همه چیز را خودمان تولید کنیم. اصلا در 95% موارد مهم نیست که چه چیزی را خودمان تولید کنیم. مهم این است که منفعتش به جیب چه کسی می رود؟ جهان تغییر کرده و مغزهای کوچک زنگ زده هر روز که دیرتر غار تنهایی خود را ترک کنند، بیشتر عقب می مانند.
سرآغاز نوآوری باز، ذهن باز و مغز باز است!
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
دکتر مجتبی لشکربلوکی
بگذارید اول نگاه کنیم که در دنیا چه تغییری رخ داده. بعد می آییم سراغ خودمان. قبلا شرکت های بزرگ واحدهای تحقیق و توسعه داخلی داشتند و به آن می بالیدند و البته مزیت رقابتی شان هم بود. مثلا شرکت آی.بی.ام (که برادر بزرگ صنعت فناوری اطلاعات جهان محسوب میشود) تحقیقات سنگین انجام می داد و سود خوبی هم می کرد. اما امروزه داستان عوض شده است! شرکتهای پیشرو در کنار تحقیق و توسعه داخلی، توجه زیادی به بیرون دارند.
بد نیست یک نمونه را با هم بررسی کنیم: شرکت لوسنت تکنولوژی مالک بیشترین سهام آزمایشگاههای تحقیقاتی بل پس از جدا شدن از شرکت ای.تی.اند.تی (AT&T) بود. قرن بیستم، آزمایشگاههای تحقیقاتی بل قطعا برترین واحد تحقیقات در صنایع تجهیزات مخابراتی بود. اما شرکت دیگری وجود داشت به نام سیسکو! سیسکو فاقد آزمایشگاههای مدرن و قابلیتهای درونی تحقیق و توسعه مانند آزمایشگاههای بل بود رقابتی بسیار نزدیکی با شرکت لوسنت داشت و گاهی از این شرکت پیشی میگرفت. چه اتفاقی افتاد؟
هر دو شرکت سیسکو و لوسنت در یک صنعت فعالیت میکردند اما دارای استراتژیهای متفاوتی در زمینه نوآوری بودند. شرکت لوسنت منابع عظیمی از ظرفیتهای خود را به تحقیق و توسعه داخلی (همه چیز را خودم تولید کنم) بود. اما آن طرف سیسکو استراتژی متفاوتی داشت، این شرکت هر فناوری را که نیاز داشت از خارج از مجموعه خود بدست میآورد که عموما حاصل همکاری با یا خرید شرکت های کوچک فناور بود. از قضا برخی از همین شرکت ها توسط کارکنان قدیمی شرکت لوسنت راهاندازی شده بودند (سایت تجاری سازی فناوری نانو مچ).
آنچه خواندیم نمونه از نوآوری باز است. نوآوری باز به زبان ساده این است که ما در جستجوی نوآوری در سطح محصولات، فرآیندها و کسب وکار هستیم. همه این نوآوری ها که به ذهن/عقل ما نمی رسد! همچنین نمیتوانیم همه ایده های نوآورانه را عملیاتی کنیم. پس مرزها را باز می کنیم و با دیگران همکاری می کنیم. این می شود هم آفرینی! دو نوع نوآوری باز وجود دارد.
◽️نوآوری باز از داخل به بیرون: ایده و دانش از درون مجموعه شما به بیرون منتقل و منجر به نوآوری می شود.
◽️نوآوری باز از بیرون به درون: ایده و دانش، از بیرون به داخل جذب میشوند.
در نوآوری بسته همه کارها درون مجموعه و توسط خود مجموعه انجام می شود. شما در نوآوری باز می توانید با گروه های زیر همکاری کنید و نوآوری ایجاد کنید؛ مصرفکنندهها و مشتریها؛ تأمینکنندهها؛ دانشگاهها و سازمانهای تحقیقاتی؛ رقبا؛ مخترعین؛ استارتاپها و مشاوران تکنیکی.
نوآوری باز یعنی باز کردن مرزها برای همکاری با دیگران برای هم آفرینی در محصولات، فرایندها و کسب وکارها با و از طریق دیگران.
یک یادآوری مهم: قرار نیست همه امور را از طریق نوآوری باز پیش ببریم. در برخی حوزه ها و زمینه ها، قطعا باید از همان روش نوآوری متعارف (یا به اصطلاح بسته) استفاده کرد.
☑️⭕️تجویز راهبردی:
وقتی شما مرزهای سازمان و کشورت را می بندی، وقتی با دیگران، تبادل ایده و نوآوری و فناوری نداری، وقتی در کلوب بزرگان دنیا عضویت نداری، وقتی تمام انتصاباتت از دور و بری هایت است. وقتی درب اتاقت، سازمانت و دانشگاهت را به روی دیگران می بندی، بعد از مدتی هر چقدر هم باهوش باشی میشوی یک «مغز کوچک زنگ زده». اندازه مغز ما، به اندازه جهان ماست. دقیق تر بگویم: وسعت فهم ما به اندازه وسعت شبکه ماست. شبکه کوچک، مغز کوچک تولید می کند. وقتی با استارتآپها، های تکها، بیگتکها، زنان و مردان بزرگ تعامل نمی کنی، زنگ میزنی!
بسیاری را به دلایل امنیتی و غیرامنيتی و ایدئولوژیک کنار میگذاریم. محدود مواردی هم که ما میخواهیم با آن ها ارتباط برقرار کنیم به خاطر تحریم ها پذیرفته نمی شویم.
چند دانشگاه «واقعا» بین المللی در ایران داریم؟ چند استاد غیرایرانی جهانتراز در ایران فعالیت میکنند؟ چند پروژه مشترک تحقیقاتی جدی با ده شرکت هایتک دنیا داریم؟ چند شرکت ایرانی در بازارهای بورس جهانی لیست شده اند (پذیرفته شده اند)؟ کدامیک از ده شرکت برتر جهان در ایران کارخانه، آموزشگاه، آزمایشگاه اصلا نه یک کارگاه ساده صد نفره دارند؟ جواب همه این سوالات آیا عددی غیر از «صفر» است؟ سخت امیدوارم که باشد!
این ایده بیمارگونه که همه چیز را خودمان اختراع و تولید کنیم بسیار خطرناک است. قرار نیست همه چیز را خودمان تولید کنیم. اصلا در 95% موارد مهم نیست که چه چیزی را خودمان تولید کنیم. مهم این است که منفعتش به جیب چه کسی می رود؟ جهان تغییر کرده و مغزهای کوچک زنگ زده هر روز که دیرتر غار تنهایی خود را ترک کنند، بیشتر عقب می مانند.
سرآغاز نوآوری باز، ذهن باز و مغز باز است!
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
👍15👎1
🔲⭕️غیرتی نشوید لطفا!
علی سرزعیم
یادتان هست؟ هشتم آذر ۱۳۷۶ بود که با ناامیدی به تلویزیون نگاه می کردیم. در یک طرف تیم ملی استرالیا با بازیکنان مطرح بازی می کرد و در سمت دیگر تیم ایران بود که صعودش به جام جهانی به دقیقه نود کشیده شده بود! من هم مثل خیلی دیگر از بازی ضعیف تیممان هراسان و ناراحت بودم که دو گل ناگهانی موجب شد تا گل از گل همه ما ایرانیها بشکفد و غم ما به شادی بدل شود. همانطور که ضربه خداداد عزیزی مثل تیری از کمان رها شد. حماسه ملبورن رقم خورد. ناخودآگاه روانه خیابان شدیم. «شور جمعی بدون مجوز» را تجربه کردیم و هرچه بغض درگلو داشتیم، فریاد زدیم!
آن روزهای سرخوش گذشت و بارها و بارها فوتبال ما صعودش به دقیقه نود کشیده شد. بازیهای ساده را می باختیم یا مساوی می کردیم و همه امیدمان به بازی آخر بود که بتوانیم ناپلئونی آن را رد کنیم و حماسه ملبورن دیگری خلق شود و به جام جهانی برسیم. افسوس که نشد! هر بار با خنده و لبخند می گفتیم ناامید نباش! ایرانیها در دقیقه نود اگر غیرتی شوند چه ها که نخواهند کرد. مثل ملبورن اما نمی شد و هر بار خود را دلداری می دادیم که فوتبالیستهای ما ظاهرا این نوبت غیرتی نشده اند!
روزی روزگاری مفهوم با غیرت بازی کردن وارد فوتبال ما شد و شد جایگزین همه نداشتن های ما. جایگزین همه آن چیزهایی که لازمه یک فوتبال روزآمد و سرآمد بود. تصور می کردیم با نظام باشگاهی ضعیف، فساد در انتخاب بازیکن و مربی، نظام تامین مالی وابسته به دولت، باز هم می توانیم تیمی داشته باشیم که نه تنها در آسیا مطرح باشد بلکه به جام جهانی برسیم و «غیرتی شدن» شاه کلیدی است که می تواند جبران همه آن کاستی ها را بکند. ای کاش می کرد اما نکرد! سالها گذشت و ما به جام جهانی نرفتیم و جام جهانی بدون ما برگزار شد اما ما از مفهوم «غیرتی شدن» بازیکنان دست نکشیدیم. غیرتی شدن برآیند و راه گریز از ساختار-سیستم ناقص است. چون ساختار-سیستم سالم نداریم، دنبال غیرت میگردیم.
تا اینکه یک استثنا رخ داد. یک مربی سرشناس جهانی آمد که رفتار حرفه ای داشت. گزینش حرفه ای می کرد. تمرینهای مرتب داشت. انتظاراتش را بالا تعریف می کرد و روی آن ایستادگی می کرد. او نشان داد که نیازی به غیرتی شدن نیست. زیرا همه بازیهای مقدماتی جام را یک به یک بردیم و با دلی آرام و قلبی مطمئن به جام جهانی سفر کردیم. در جام جهانی جانانه جنگیدیم و اگرچه باختیم اما خوشحال و سرفراز بودیم که بازی خوبی از خود به نمایش گذاشتیم.
سالهای سال از صعود ما در ملبورن استرالیا گذاشت اما شر ایده «غیرتی بازی کردن» برای صعود به جام جهانی دست از سر ملت ما بر نمی دارد. هنوز به تک ماده و پاس کردن ناپلئونی امیدواریم. هنوز باور نداریم که پیروزی آخرین حلقه از زنجیری است که همه حلقه هایش درست کار کنند. هنوز باور نداریم که موفقیت اتفاقی نیست، بلکه یک قاعده است! موفقیت مرهون برنامه ریزی درست، تلاش و کوشش، پایش و اصلاح است. ما در جنگ تحمیلی مردانه و شجاعانه بیشترین غیرتها را نشان دادیم و عزیزان زیادی را از دست دادیم که جانشان را در کف دستشان گذاشتند اما نهایتا جنگ تحمیلی، با برد ما تمام نشد مساوی تمام شد.
درسآموخته راهبردی:
می توان از جنگ، از حماسه ملبورس و از هزاران مثال دیگر درس گرفت که توسعه اتفاقی نیست. ممکن است برخی «موفقیت های موردی»، شانسی و اتفاقی باشد اما توسعه زنجیره ای از دستاوردهاست که حاصل تفکر و تلاش، تدبیر و تعامل است. حتی اگر یک نوبت شانس به یک آدم/ یک سازمان/یک کشور رو کند پیوسته رو نخواهد کرد. اما توسعه در گرو موفقیتهای پی در پی است و این جز با یک سیستم درست حاصل نمی شود. سیستمی که روی شانس تکیه نمی کند. آیا زمان آن نرسیده که به لوازم آن سیستم اداره درست ورزش، اداره درست آب و در یک کلام اداره درست کشور فکر کنیم؟
اگر ارزشمند می دانید منتشر کنید.
شبکه توسعه
@I_D_Network
علی سرزعیم
یادتان هست؟ هشتم آذر ۱۳۷۶ بود که با ناامیدی به تلویزیون نگاه می کردیم. در یک طرف تیم ملی استرالیا با بازیکنان مطرح بازی می کرد و در سمت دیگر تیم ایران بود که صعودش به جام جهانی به دقیقه نود کشیده شده بود! من هم مثل خیلی دیگر از بازی ضعیف تیممان هراسان و ناراحت بودم که دو گل ناگهانی موجب شد تا گل از گل همه ما ایرانیها بشکفد و غم ما به شادی بدل شود. همانطور که ضربه خداداد عزیزی مثل تیری از کمان رها شد. حماسه ملبورن رقم خورد. ناخودآگاه روانه خیابان شدیم. «شور جمعی بدون مجوز» را تجربه کردیم و هرچه بغض درگلو داشتیم، فریاد زدیم!
آن روزهای سرخوش گذشت و بارها و بارها فوتبال ما صعودش به دقیقه نود کشیده شد. بازیهای ساده را می باختیم یا مساوی می کردیم و همه امیدمان به بازی آخر بود که بتوانیم ناپلئونی آن را رد کنیم و حماسه ملبورن دیگری خلق شود و به جام جهانی برسیم. افسوس که نشد! هر بار با خنده و لبخند می گفتیم ناامید نباش! ایرانیها در دقیقه نود اگر غیرتی شوند چه ها که نخواهند کرد. مثل ملبورن اما نمی شد و هر بار خود را دلداری می دادیم که فوتبالیستهای ما ظاهرا این نوبت غیرتی نشده اند!
روزی روزگاری مفهوم با غیرت بازی کردن وارد فوتبال ما شد و شد جایگزین همه نداشتن های ما. جایگزین همه آن چیزهایی که لازمه یک فوتبال روزآمد و سرآمد بود. تصور می کردیم با نظام باشگاهی ضعیف، فساد در انتخاب بازیکن و مربی، نظام تامین مالی وابسته به دولت، باز هم می توانیم تیمی داشته باشیم که نه تنها در آسیا مطرح باشد بلکه به جام جهانی برسیم و «غیرتی شدن» شاه کلیدی است که می تواند جبران همه آن کاستی ها را بکند. ای کاش می کرد اما نکرد! سالها گذشت و ما به جام جهانی نرفتیم و جام جهانی بدون ما برگزار شد اما ما از مفهوم «غیرتی شدن» بازیکنان دست نکشیدیم. غیرتی شدن برآیند و راه گریز از ساختار-سیستم ناقص است. چون ساختار-سیستم سالم نداریم، دنبال غیرت میگردیم.
تا اینکه یک استثنا رخ داد. یک مربی سرشناس جهانی آمد که رفتار حرفه ای داشت. گزینش حرفه ای می کرد. تمرینهای مرتب داشت. انتظاراتش را بالا تعریف می کرد و روی آن ایستادگی می کرد. او نشان داد که نیازی به غیرتی شدن نیست. زیرا همه بازیهای مقدماتی جام را یک به یک بردیم و با دلی آرام و قلبی مطمئن به جام جهانی سفر کردیم. در جام جهانی جانانه جنگیدیم و اگرچه باختیم اما خوشحال و سرفراز بودیم که بازی خوبی از خود به نمایش گذاشتیم.
سالهای سال از صعود ما در ملبورن استرالیا گذاشت اما شر ایده «غیرتی بازی کردن» برای صعود به جام جهانی دست از سر ملت ما بر نمی دارد. هنوز به تک ماده و پاس کردن ناپلئونی امیدواریم. هنوز باور نداریم که پیروزی آخرین حلقه از زنجیری است که همه حلقه هایش درست کار کنند. هنوز باور نداریم که موفقیت اتفاقی نیست، بلکه یک قاعده است! موفقیت مرهون برنامه ریزی درست، تلاش و کوشش، پایش و اصلاح است. ما در جنگ تحمیلی مردانه و شجاعانه بیشترین غیرتها را نشان دادیم و عزیزان زیادی را از دست دادیم که جانشان را در کف دستشان گذاشتند اما نهایتا جنگ تحمیلی، با برد ما تمام نشد مساوی تمام شد.
درسآموخته راهبردی:
می توان از جنگ، از حماسه ملبورس و از هزاران مثال دیگر درس گرفت که توسعه اتفاقی نیست. ممکن است برخی «موفقیت های موردی»، شانسی و اتفاقی باشد اما توسعه زنجیره ای از دستاوردهاست که حاصل تفکر و تلاش، تدبیر و تعامل است. حتی اگر یک نوبت شانس به یک آدم/ یک سازمان/یک کشور رو کند پیوسته رو نخواهد کرد. اما توسعه در گرو موفقیتهای پی در پی است و این جز با یک سیستم درست حاصل نمی شود. سیستمی که روی شانس تکیه نمی کند. آیا زمان آن نرسیده که به لوازم آن سیستم اداره درست ورزش، اداره درست آب و در یک کلام اداره درست کشور فکر کنیم؟
اگر ارزشمند می دانید منتشر کنید.
شبکه توسعه
@I_D_Network
👍15👎1
🔲⭕️من اسب نیستم، تو چطور؟
دکتر مجتبی لشکربلوکی
گفته می شود مردی که «سریال بازی مرکب» را مخفیانه در کره شمالی برده بود به اعدام محکوم شد! این مرد پس از بازداشت تعدادی دانش آموز دبیرستانی، شناسایی و دستگیر شد. دانش آموزی که سریال را خریده بود به «حبس ابد» و بقیه به پنج سال کار سخت محکوم و معلمان و مدیران مدرسه نیز اخراج و برای کار در معدن دورافتاده تبعید شدند. اما مضمون این سریال چیست که چنین واکنشی نشان داده شده؟ توضیح می دهم.
اگر سریال را ندیده اید ادامه این نوشته منجر به افشای داستان خواهد شد.
این سریال در مورد «آزادهای مجبور» است. در مورد اینکه چگونه میتوان دنیایی طراحی کرد که آدمها آزادانه، مرگ را انتخاب کنند. موقعیتهایی که هیچ انتخابی به تو نمیدهد جز آنکه باید حیوان کثیفتری باشی تا برنده شوی. موقعیتهایی که البته میشود انسان ماند اما به شرط آنکه بمیری! این سریال در مورد بازی با دو انگیزه اصلی است؛ ترس و طمع. اینکه چگونه میتوان بدون اجبار فیزیکی، آدم ها را مجبور کرد که همانی را انتخاب کنند که تو می خواهی.
داستان کلی سریال این است: یک بازی طراحی شده و کسانی به این بازی دعوت شده اند که به مرز استیصال رسیده اند. مثلا مردی که اگر تا یک ماه دیگر پول جور نکند، اعضای بدنش به فروش میرسند. در یکی از دیالوگ های ماندگار سریال بازیکن شماره ۳۲۲ می گوید «من جایی برای بازگشت ندارم. در اینجا حداقل یک شانس دارم. اما اون بیرون چی؟» در شش مرحله بازی، کسانی که میبازند، می میرند و هر مرحله جایزه بیشتر میشود و کل جایزه به فرد یا افرادی تعلق میگیرد که تا آخر بازی پیش رفته اند. در این مدت هم یک سری افراد VIP این بازی را میبینند. لذت میبرند و شرط میبندند و قمار میکنند.
این بازی به شدت مشابه نظامهای سیاسی -اقتصادی بسته و بهره کش است. تشابه بازی مرکب با نظام های سیاسی-اقتصادیِ بسته و بهره کش چیست؟
▪️در هر دو شما در ظاهر آزادی و حق انتخاب داری. اما انتخاب شما محدود شده. حق داری از بین دو کیلو سیب گندیده، دو کیلو سیب انتخاب کنی.
▪️در هر دو شما هر کاری کنید آن بالایی ها (بازیگردان و تماشاگران) برندهاند. حالا ممکن است یکی دو بازیگر هم برنده شوند. ولی برنده بزرگ در بین بازیگران نیست.
▪️ در هر دو عدالت وجود دارد اما عدالت بین پایینی ها. عدالتی بین پایينی ها (بازیگران) و بالایی ها (بازیگردان و تماشاگران) نیست. اصولا عدالت خوب است اما فقط برای عده ای!
▪️در هر دو، چهره (انگیزه و شخصیت) واقعی بالادستیها معلوم نیست.
▪️ در هر دو دوربینها همه چیز را زیر نظر دارند. همین تسلط اطلاعاتی یک طرفه (عدم تقارن اطلاعاتی) است که شما را برده می کند.
▪️ در هر دو شما مجبورید یک اسب باشید. در یکی از تکان دهنده ترین دیالوگ بالادستی به یکی از بازیکنان میگوید: شما روی اسبها شرط بندی می کنید. اینجا هم همینطور است، ما روی انسانها شرط میبندیم. شما اسب های ما هستید!
حالا متوجه شدید چرا اعدام و تبعید؟
شاید بعد از خواندن این نوشته بلافاصله احساس کنید که مردم عادی هم یک بازیکن (قربانی) هستند. اما کمی صبر کنید. برخی می گویند: شخصیت VIPها در این سریال مشابه بینندگان سریال است (مثل من و شما). به این دلیل که ما (بینندگان) نیز برای دیدن این سریال پول پرداخت می کنیم و شاهد این فیلم (بازی) هستیم و در ذهن مان روی اینکه چه کسی میمیرد و چه کسی میبرد شرط می بندیم. و در حالی که نوشیدنی می نوشیم این بازی را نگاه می کنیم. درست مانند یک تماشاگر VIP
☑️⭕️تجویز راهبردی
هیرشمن اندیشمند برجسته اقتصادسیاسی می گوید شما سه گزینه دارید: وفاداری، خروج و اعتراض.
وفاداری: بمانید و بپذیرید و سکوت کنید.
خروج: بگذاریم و برویم. صحنه بازی را ترک کنیم. خود را درگیر بازی های کثیف نکنیم.
اعتراض: بمانیم و اصلاح کنیم. بزنیم زیر میز! در قسمت آخر سریال بازیگر به طراح بازی میگوید، من اسب نیستم من یک انسانم! و بعد می رود که بازی او را به هم بزند.
اما علاوه بر این ها به نظرم سه اقدام دیگر نیز باید انجام دهیم:
▪️آگاهیهای خود را گسترش دهیم. وگرنه از یک بازی بیرون می آییم در بازی دیگری می افتیم.
▪️ بعضی از ما در شرایطی گیر می افتیم که ترجیح میدهیم شانس خود را در بازیای مرگبار امتحان کنیم. بازیای با احتمال ۹۹% کشته شدن. نوعی خودکشی غیررسمی! میخواهیم خودکشی کنیم، ولی ترجیح میدهیم کس ديگری ماشه را بکشد. وظیفه اخلاقی ما این است که در لحظات دشوار حیات دیگران را دریابیم.
▪️بازی های کوچکِ جدیدِ منصفانه و درست طراحی کنیم. همین بازی های کوچک سرآغاز بازی های منصفانه بزرگتر است. توسعه های محلی-کوچک می تواند سرآغاز توسعه ملی-بزرگ باشد
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
دکتر مجتبی لشکربلوکی
گفته می شود مردی که «سریال بازی مرکب» را مخفیانه در کره شمالی برده بود به اعدام محکوم شد! این مرد پس از بازداشت تعدادی دانش آموز دبیرستانی، شناسایی و دستگیر شد. دانش آموزی که سریال را خریده بود به «حبس ابد» و بقیه به پنج سال کار سخت محکوم و معلمان و مدیران مدرسه نیز اخراج و برای کار در معدن دورافتاده تبعید شدند. اما مضمون این سریال چیست که چنین واکنشی نشان داده شده؟ توضیح می دهم.
اگر سریال را ندیده اید ادامه این نوشته منجر به افشای داستان خواهد شد.
این سریال در مورد «آزادهای مجبور» است. در مورد اینکه چگونه میتوان دنیایی طراحی کرد که آدمها آزادانه، مرگ را انتخاب کنند. موقعیتهایی که هیچ انتخابی به تو نمیدهد جز آنکه باید حیوان کثیفتری باشی تا برنده شوی. موقعیتهایی که البته میشود انسان ماند اما به شرط آنکه بمیری! این سریال در مورد بازی با دو انگیزه اصلی است؛ ترس و طمع. اینکه چگونه میتوان بدون اجبار فیزیکی، آدم ها را مجبور کرد که همانی را انتخاب کنند که تو می خواهی.
داستان کلی سریال این است: یک بازی طراحی شده و کسانی به این بازی دعوت شده اند که به مرز استیصال رسیده اند. مثلا مردی که اگر تا یک ماه دیگر پول جور نکند، اعضای بدنش به فروش میرسند. در یکی از دیالوگ های ماندگار سریال بازیکن شماره ۳۲۲ می گوید «من جایی برای بازگشت ندارم. در اینجا حداقل یک شانس دارم. اما اون بیرون چی؟» در شش مرحله بازی، کسانی که میبازند، می میرند و هر مرحله جایزه بیشتر میشود و کل جایزه به فرد یا افرادی تعلق میگیرد که تا آخر بازی پیش رفته اند. در این مدت هم یک سری افراد VIP این بازی را میبینند. لذت میبرند و شرط میبندند و قمار میکنند.
این بازی به شدت مشابه نظامهای سیاسی -اقتصادی بسته و بهره کش است. تشابه بازی مرکب با نظام های سیاسی-اقتصادیِ بسته و بهره کش چیست؟
▪️در هر دو شما در ظاهر آزادی و حق انتخاب داری. اما انتخاب شما محدود شده. حق داری از بین دو کیلو سیب گندیده، دو کیلو سیب انتخاب کنی.
▪️در هر دو شما هر کاری کنید آن بالایی ها (بازیگردان و تماشاگران) برندهاند. حالا ممکن است یکی دو بازیگر هم برنده شوند. ولی برنده بزرگ در بین بازیگران نیست.
▪️ در هر دو عدالت وجود دارد اما عدالت بین پایینی ها. عدالتی بین پایينی ها (بازیگران) و بالایی ها (بازیگردان و تماشاگران) نیست. اصولا عدالت خوب است اما فقط برای عده ای!
▪️در هر دو، چهره (انگیزه و شخصیت) واقعی بالادستیها معلوم نیست.
▪️ در هر دو دوربینها همه چیز را زیر نظر دارند. همین تسلط اطلاعاتی یک طرفه (عدم تقارن اطلاعاتی) است که شما را برده می کند.
▪️ در هر دو شما مجبورید یک اسب باشید. در یکی از تکان دهنده ترین دیالوگ بالادستی به یکی از بازیکنان میگوید: شما روی اسبها شرط بندی می کنید. اینجا هم همینطور است، ما روی انسانها شرط میبندیم. شما اسب های ما هستید!
حالا متوجه شدید چرا اعدام و تبعید؟
شاید بعد از خواندن این نوشته بلافاصله احساس کنید که مردم عادی هم یک بازیکن (قربانی) هستند. اما کمی صبر کنید. برخی می گویند: شخصیت VIPها در این سریال مشابه بینندگان سریال است (مثل من و شما). به این دلیل که ما (بینندگان) نیز برای دیدن این سریال پول پرداخت می کنیم و شاهد این فیلم (بازی) هستیم و در ذهن مان روی اینکه چه کسی میمیرد و چه کسی میبرد شرط می بندیم. و در حالی که نوشیدنی می نوشیم این بازی را نگاه می کنیم. درست مانند یک تماشاگر VIP
☑️⭕️تجویز راهبردی
هیرشمن اندیشمند برجسته اقتصادسیاسی می گوید شما سه گزینه دارید: وفاداری، خروج و اعتراض.
وفاداری: بمانید و بپذیرید و سکوت کنید.
خروج: بگذاریم و برویم. صحنه بازی را ترک کنیم. خود را درگیر بازی های کثیف نکنیم.
اعتراض: بمانیم و اصلاح کنیم. بزنیم زیر میز! در قسمت آخر سریال بازیگر به طراح بازی میگوید، من اسب نیستم من یک انسانم! و بعد می رود که بازی او را به هم بزند.
اما علاوه بر این ها به نظرم سه اقدام دیگر نیز باید انجام دهیم:
▪️آگاهیهای خود را گسترش دهیم. وگرنه از یک بازی بیرون می آییم در بازی دیگری می افتیم.
▪️ بعضی از ما در شرایطی گیر می افتیم که ترجیح میدهیم شانس خود را در بازیای مرگبار امتحان کنیم. بازیای با احتمال ۹۹% کشته شدن. نوعی خودکشی غیررسمی! میخواهیم خودکشی کنیم، ولی ترجیح میدهیم کس ديگری ماشه را بکشد. وظیفه اخلاقی ما این است که در لحظات دشوار حیات دیگران را دریابیم.
▪️بازی های کوچکِ جدیدِ منصفانه و درست طراحی کنیم. همین بازی های کوچک سرآغاز بازی های منصفانه بزرگتر است. توسعه های محلی-کوچک می تواند سرآغاز توسعه ملی-بزرگ باشد
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
👍20👎1
صدراعظمیکهماست_میخورد_ومانکننبود.pdf
8.3 MB
🔳⭕️حکمرانان کشور درکلاس درس این خانم شرکت کنند!
۵ درس مهم صدراعظمی که ماست می خورد و مانکن نبود!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
چندی پیش مردم آلمان به بالکنهای خود رفتند و ۶ دقیقه یک خانم را تشویق کردند. او در سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۲۱ در قدرت بود. درآمد سرانه کشور (تعدیل شده بر اساس برابری قدرت خرید) در سال ۲۰۰۵، ۴۴ هزار و ۷۵۰ دلار بود و اکنون به حدود ۵۳ هزار دلار رسیده است؛ بالاتر از کانادا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن. او نرخ بیکاری ۱۱٪ تحویل گرفت، ۴٪ تحویل داد. متوسط تورم در دوران صدارت او، کمتر از ۱.۵٪ است. برخی معتقدند که یک Wirtschaftswunder (به زبان آلمانی یعنی معجزه اقتصادی) رخ داده است. چندی پیش یک نظرسنجی در ۱۴ کشور بزرگ اروپایی انجام شد. نتایج نشان داد که ۷۵ درصد از بزرگسالان در ۱۴ کشور اروپایی بیش از هر رهبر دیگری در منطقه به مرکل اعتماد دارند.
در گزارش بالا «صدراعظمی که ماست می خورد و مانکن نبود!» ۵ درس مهم وی برای مدیران ارشد کشور را آورده ام. امیدوارم نسل بعدی حکمرانان و مدیران ارشد آینده ایران از آنگلا مرکل بسیار بیاموزند.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
۵ درس مهم صدراعظمی که ماست می خورد و مانکن نبود!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
چندی پیش مردم آلمان به بالکنهای خود رفتند و ۶ دقیقه یک خانم را تشویق کردند. او در سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۲۱ در قدرت بود. درآمد سرانه کشور (تعدیل شده بر اساس برابری قدرت خرید) در سال ۲۰۰۵، ۴۴ هزار و ۷۵۰ دلار بود و اکنون به حدود ۵۳ هزار دلار رسیده است؛ بالاتر از کانادا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن. او نرخ بیکاری ۱۱٪ تحویل گرفت، ۴٪ تحویل داد. متوسط تورم در دوران صدارت او، کمتر از ۱.۵٪ است. برخی معتقدند که یک Wirtschaftswunder (به زبان آلمانی یعنی معجزه اقتصادی) رخ داده است. چندی پیش یک نظرسنجی در ۱۴ کشور بزرگ اروپایی انجام شد. نتایج نشان داد که ۷۵ درصد از بزرگسالان در ۱۴ کشور اروپایی بیش از هر رهبر دیگری در منطقه به مرکل اعتماد دارند.
در گزارش بالا «صدراعظمی که ماست می خورد و مانکن نبود!» ۵ درس مهم وی برای مدیران ارشد کشور را آورده ام. امیدوارم نسل بعدی حکمرانان و مدیران ارشد آینده ایران از آنگلا مرکل بسیار بیاموزند.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
👍14👎1
🔲⭕️فضول های احمق را بیاندازید بیرون!
دکتر مجتبی لشکربلوکی
اول یک نامه تاریخی جالب را با هم بخوانیم:
فدايت شوم ميخواهيد بدون طول و تفصيل بنويسم كه [برای ایران] چه بايد كرد؟ جواب بنده ازاين قرار است: ... هزار نفر شاگرد به فرنگستان بفرستيد نه اينكه مثل سابق هر كدامي دو سه زن بگيرند بلكه تا ده سال در مدرسه هاي آنجا محبوس بمانند به طوري كه ثلث [یک سوم] آنها در زير كار بميرند و باقي ديگر آدم شوند اصول كار اينها هستند.
كارهاي فرنگستان عموماً به نظر ما عجيب مي آيند چرا؟ سببش اين است كه ما در ايران هوش و فراست طبيعي خود را با علوم دنيا به كلي مشتبه كرده ايم [اشتباه گرفته ایم]. كارهاي دنيا يك وقتي ساده بود و هر كس معني آنها را به هوش طبيعي مي توانست به سهولت درك نمايد. مهندسي عهد هوشنگ، حسابداني حسن صباح و وزارت كريم خان زند چندان عمقی نداشت كه فراست طبيعي نتواند آنها را بفهمد و ليكن در اين عهد تازه به واسطه ترقيات علوم چندان اسباب [تکنولوژی] و معاني [دانش] عجيب بروز كرده كه هوش طبيعي بدون علم هرگز قادر به ادراك آنها نخواهد بود.
ما در ايران از جميع آن علوم تازه كه قانون به كارهاي فرنگستان داد بي خبريم. وزراي ساير دول نيز از اغلب اين علوم بي خبرند. تكليف وزرا به هيچ وجه اين نيست كه داراي جميع علوم باشند نكته اين است كه هوش خود را با علوم دنيا مشتبه نكنند [توهم نزنند که عقل عرفیشان میتواند جایگزین دانش علمی باشد] وزراي فرنگستان هر علمي را كه تحصيل نكرده اند بدون خجالت ميگويند ما اين علوم را نخوانده ايم و به حكم اين اعتراف حكيمانه هميشه رجوع به اصحاب علم [کارشناسان] مينمايند.
برخلاف فرنگستان، ما در ايران در هر كار هوش و سليقه شخصي خود را حكم مطلق قرار ميدهيم. مسائل علمي كه از آن عميقتر و مشكلتر نیست حكم آن را در آن واحد جاري ميكنيم. هيچ لازم نيست از وزراي ما بپرسند كه اين علوم و كمالات را در چه زمان تحصيل كرده ايد؟ «جميع علوم را نخوانده مي دانند». «نمي دانم و نخوانده ام در زبان ايشان كفر است.» «دانستن جزو منصب است.» خيال ميكنند كه اگر احياناً در يك مسئله بگويند نميدانم شأن ایشان به كلي خواهد رفت. قسم ميخورم در ميان اين صد نفر فرنگي كه در تهران هستند يك نفر نيست كه جرأت كند بگويد من اكونومي پولتيك [اقتصاد سیاسی] ميدانم، اما جميع اهل درب خانه ما كل اين علوم را در سينه خود مضبوط دارند. اگر از سفراي انگليس و فرانسه بپرسيد بانك را چطور ترتيب ميدهند يقيناً بلاتأمل جواب خواهند داد ما نخوانده ايم و نمي دانيم اما اگر رجوع به مجلس وزرا نمائيم نه تنها جميع وزرا بر كل دقايق آن احكام قطعي جاري خواهند كرد بلكه فراش هاي خلوت ما نيز جميع معايب آن را در آن واحد خواهند شكافت.
دول فرنگستان به جهت ترقي علوم اكونومي پولتيك كرورها خرج مي كنند و چندين هزار نفر عمر خود را در تحصيل اين علوم صرف مينمايند تا اينكه چند نفر اكونوميست پيدا ميشوند. در ايران هيچ احتياج به اين نقلها نيست ما همه اكونوميست [اقتصاددان] كامل هستيم!
اولاً آن فضول هاي احمق كه مي گويند همه اين علوم را مي دانيم بايد آنها را از مجلس وزرا بيرون كرد. ثانياً آن اشخاص باشعور كه ميگويند ما از اين علوم بيخبريم ولي اجراي اين كارها را موافق عقل ناگزير ميدانيم بايد دست اين اشخاص را بوسيد و ايشان را مأمور كرد كه اين قبيل كارها را مجرا بدارند....
☑️⭕️تجویز راهبردی:
آنچه خواندیم بخشی از نامه ای است منتسب به میرزاملکم خان. ۱۴۴ سال پيش این نامه به قولی برای شاه و به قولی برای یکی از وزرای وقت فرستاده شده. در مورد میرزاملکم خان حرف و حدیث بسیار زیاد است. بنابراین میتوان متن را رها کرد و به شخصیت و حواشی و اصالت نامه پرداخت و دوم اینکه فرض کنیم این نامه توسط یک ناشناس نوشته شده و از خود بپرسيم که چه نکات مهمی دارد. من مسیر دومی را انتخاب می کنم و سه نکته برای توسعه ایران برداشت می کنم:
▪️اعتراف حکمیانه «من نمی دانم» را جدی بگیریم و درک کنیم «نمی دانم» زینت آدم باشعور است و نه عیب.
▪️اولین درس مدیریت این است: مدیریت یعنی انجام امور به وسیله دیگران. لازمه مدیریت دانش تخصصی نیست. مدیران ارشد بیش از آنکه دانش تخصصی داشته باشند باید بینش درست داشته باشند و توانایی کار کردن با متخصصان. توانایی ایجاد فضای طرح، نقد و برگزیدن بهترین ایده ها. دیگر دوران مدیران سوپرمن تمام شده. عصر فعلی، عصر مدیرانی است که می توانند از باهوش ترین ها کار بکشند.
▪️نسبت به ۱۴۴ سال قبل خوشبختانه اکنون کارشناسان و دانشمندان بیشتری داریم و نیازی به تلف شدن یک سوم آنان زیر بار فشار تحصیل نیست. اما آنچیزی که نسبت به ۱۴۴ سال قبل تغییر نکرده باور به علم و تواضع در برابر علم است. ما بیش از فضول های احمق نیازمند باشعورهای متواضع هستیم.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
دکتر مجتبی لشکربلوکی
اول یک نامه تاریخی جالب را با هم بخوانیم:
فدايت شوم ميخواهيد بدون طول و تفصيل بنويسم كه [برای ایران] چه بايد كرد؟ جواب بنده ازاين قرار است: ... هزار نفر شاگرد به فرنگستان بفرستيد نه اينكه مثل سابق هر كدامي دو سه زن بگيرند بلكه تا ده سال در مدرسه هاي آنجا محبوس بمانند به طوري كه ثلث [یک سوم] آنها در زير كار بميرند و باقي ديگر آدم شوند اصول كار اينها هستند.
كارهاي فرنگستان عموماً به نظر ما عجيب مي آيند چرا؟ سببش اين است كه ما در ايران هوش و فراست طبيعي خود را با علوم دنيا به كلي مشتبه كرده ايم [اشتباه گرفته ایم]. كارهاي دنيا يك وقتي ساده بود و هر كس معني آنها را به هوش طبيعي مي توانست به سهولت درك نمايد. مهندسي عهد هوشنگ، حسابداني حسن صباح و وزارت كريم خان زند چندان عمقی نداشت كه فراست طبيعي نتواند آنها را بفهمد و ليكن در اين عهد تازه به واسطه ترقيات علوم چندان اسباب [تکنولوژی] و معاني [دانش] عجيب بروز كرده كه هوش طبيعي بدون علم هرگز قادر به ادراك آنها نخواهد بود.
ما در ايران از جميع آن علوم تازه كه قانون به كارهاي فرنگستان داد بي خبريم. وزراي ساير دول نيز از اغلب اين علوم بي خبرند. تكليف وزرا به هيچ وجه اين نيست كه داراي جميع علوم باشند نكته اين است كه هوش خود را با علوم دنيا مشتبه نكنند [توهم نزنند که عقل عرفیشان میتواند جایگزین دانش علمی باشد] وزراي فرنگستان هر علمي را كه تحصيل نكرده اند بدون خجالت ميگويند ما اين علوم را نخوانده ايم و به حكم اين اعتراف حكيمانه هميشه رجوع به اصحاب علم [کارشناسان] مينمايند.
برخلاف فرنگستان، ما در ايران در هر كار هوش و سليقه شخصي خود را حكم مطلق قرار ميدهيم. مسائل علمي كه از آن عميقتر و مشكلتر نیست حكم آن را در آن واحد جاري ميكنيم. هيچ لازم نيست از وزراي ما بپرسند كه اين علوم و كمالات را در چه زمان تحصيل كرده ايد؟ «جميع علوم را نخوانده مي دانند». «نمي دانم و نخوانده ام در زبان ايشان كفر است.» «دانستن جزو منصب است.» خيال ميكنند كه اگر احياناً در يك مسئله بگويند نميدانم شأن ایشان به كلي خواهد رفت. قسم ميخورم در ميان اين صد نفر فرنگي كه در تهران هستند يك نفر نيست كه جرأت كند بگويد من اكونومي پولتيك [اقتصاد سیاسی] ميدانم، اما جميع اهل درب خانه ما كل اين علوم را در سينه خود مضبوط دارند. اگر از سفراي انگليس و فرانسه بپرسيد بانك را چطور ترتيب ميدهند يقيناً بلاتأمل جواب خواهند داد ما نخوانده ايم و نمي دانيم اما اگر رجوع به مجلس وزرا نمائيم نه تنها جميع وزرا بر كل دقايق آن احكام قطعي جاري خواهند كرد بلكه فراش هاي خلوت ما نيز جميع معايب آن را در آن واحد خواهند شكافت.
دول فرنگستان به جهت ترقي علوم اكونومي پولتيك كرورها خرج مي كنند و چندين هزار نفر عمر خود را در تحصيل اين علوم صرف مينمايند تا اينكه چند نفر اكونوميست پيدا ميشوند. در ايران هيچ احتياج به اين نقلها نيست ما همه اكونوميست [اقتصاددان] كامل هستيم!
اولاً آن فضول هاي احمق كه مي گويند همه اين علوم را مي دانيم بايد آنها را از مجلس وزرا بيرون كرد. ثانياً آن اشخاص باشعور كه ميگويند ما از اين علوم بيخبريم ولي اجراي اين كارها را موافق عقل ناگزير ميدانيم بايد دست اين اشخاص را بوسيد و ايشان را مأمور كرد كه اين قبيل كارها را مجرا بدارند....
☑️⭕️تجویز راهبردی:
آنچه خواندیم بخشی از نامه ای است منتسب به میرزاملکم خان. ۱۴۴ سال پيش این نامه به قولی برای شاه و به قولی برای یکی از وزرای وقت فرستاده شده. در مورد میرزاملکم خان حرف و حدیث بسیار زیاد است. بنابراین میتوان متن را رها کرد و به شخصیت و حواشی و اصالت نامه پرداخت و دوم اینکه فرض کنیم این نامه توسط یک ناشناس نوشته شده و از خود بپرسيم که چه نکات مهمی دارد. من مسیر دومی را انتخاب می کنم و سه نکته برای توسعه ایران برداشت می کنم:
▪️اعتراف حکمیانه «من نمی دانم» را جدی بگیریم و درک کنیم «نمی دانم» زینت آدم باشعور است و نه عیب.
▪️اولین درس مدیریت این است: مدیریت یعنی انجام امور به وسیله دیگران. لازمه مدیریت دانش تخصصی نیست. مدیران ارشد بیش از آنکه دانش تخصصی داشته باشند باید بینش درست داشته باشند و توانایی کار کردن با متخصصان. توانایی ایجاد فضای طرح، نقد و برگزیدن بهترین ایده ها. دیگر دوران مدیران سوپرمن تمام شده. عصر فعلی، عصر مدیرانی است که می توانند از باهوش ترین ها کار بکشند.
▪️نسبت به ۱۴۴ سال قبل خوشبختانه اکنون کارشناسان و دانشمندان بیشتری داریم و نیازی به تلف شدن یک سوم آنان زیر بار فشار تحصیل نیست. اما آنچیزی که نسبت به ۱۴۴ سال قبل تغییر نکرده باور به علم و تواضع در برابر علم است. ما بیش از فضول های احمق نیازمند باشعورهای متواضع هستیم.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
👍21👎1
آلمانیهاچگونه_کشورشانرا_اداره_میکنند؟.pdf
4.1 MB
🔲⭕️آلمانی ها چگونه کشورشان را اداره می کنند؟ ۵ درس برای ایران
دکتر مجتبی لشکربلوکی
براستی آلمانی ها چگونه کشورشان را اداره می کنند؟ در این گزارش جنبه هایی از کشورداری آلمانی ها انتخاب و تحلیل شده است. ۵ درسی که در این گزارش از آلمانی ها برای کشورداری و توسعه ایران گرفته شده به شرح زیر است.
▪️گران فروشی کنید!
▪️به مادرت احترام بگذار!
▪️از کوره آدمسوزی تا کارخانه آدمسازی
▪️بیپدر باش، بیآدرس نباش!
▪️درست طراحی کن! لذتش را ببر
چندی قبل گزارشی نیز در مورد مرکل صدراعظم سابق آلمان منتشر شده بود با عنوان صدراعظمی که ماست می خورد و مانکن نبود.
شبکه توسعه
@I_D_network
بازنشر از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
دکتر مجتبی لشکربلوکی
براستی آلمانی ها چگونه کشورشان را اداره می کنند؟ در این گزارش جنبه هایی از کشورداری آلمانی ها انتخاب و تحلیل شده است. ۵ درسی که در این گزارش از آلمانی ها برای کشورداری و توسعه ایران گرفته شده به شرح زیر است.
▪️گران فروشی کنید!
▪️به مادرت احترام بگذار!
▪️از کوره آدمسوزی تا کارخانه آدمسازی
▪️بیپدر باش، بیآدرس نباش!
▪️درست طراحی کن! لذتش را ببر
چندی قبل گزارشی نیز در مورد مرکل صدراعظم سابق آلمان منتشر شده بود با عنوان صدراعظمی که ماست می خورد و مانکن نبود.
شبکه توسعه
@I_D_network
بازنشر از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
👍11👎4
🔲⭕️در مصرف نام سردار صرفه جویی باید...
دکتر محمدرضا اسلامی، مدرس دانشگاه ایالتی پلی تکنیک کالیفرنیا
۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد. در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل کنیم. ذکر نام هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
کلمه چیز مقدسی است؛ شأن و حرمت دارد. در مصرف کلمه صرفه جویی کنیم.
تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
۴- حافظ در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشت! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
در این بیت «مردم»: «مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!
۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن یا خلبان شدن یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
☑️⭕️سخن پایانی:
برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
شبکه توسعه (@I_D_Network)
بازنشر از کانال شخصی دکتر اسلامی (www.tg-me.com/solseghalam)
دکتر محمدرضا اسلامی، مدرس دانشگاه ایالتی پلی تکنیک کالیفرنیا
۱- یک شیشه عطر خوب و گران قیمت، چیزی نیست که هر دم و برای هر دکان بقالی رفتنی از آن استعمال کنیم.
غزل حافظ، چیزی نیست که هر وقت عشقمان کشید، حافظ بخوانیم. حافظ خواندن، شأن دارد و تمرکز/سکون می طلبد. در فوروارد مطالب مربوط به سردار سلیمانی قدری تامل کنیم. ذکر نام هر چیزی اگر از حدی بیشتر شود، آن مطلب و آن مفهوم لوث می شود. تلألو و درخشندگیش را از دست می دهد.
کلمه چیز مقدسی است؛ شأن و حرمت دارد. در مصرف کلمه صرفه جویی کنیم.
تعبیر عجیب و زیبایی #سعدی دارد. می گوید: حاجت مشاطه نیست / رویِ دلآرام را!
سال هفتادوهشت در خوابگاه دانشجویی بودم و نزدیکیهای انتخابات مجلس ششم بود که یک شب در راهرو خوابگاه، دیدم آقامحسن رضایی دارد به همراه دوسه تا از بچه ها قدم می زند. برای شستن ظرفها رفته بودم که از دیدن ایشان جا خوردم. از بچه ها پرسیدم ایشان و این طرفها؟ گفتند پس فردا انتخابات مجلس است و ایشان آمده برای دیدار با دانشجوها... اصلا احساس خوبی پیدا نکردم. شاید دیدن محسن رضایی در حالت عادی در خوابگاه دانشجویی (که حتی #اساتید_دانشگاه هم به آن سر نمی زدند) می توانست جالب باشد اما، دیدن یک کاندیدا دو شب قبل از انتخابات مجلس آن حس خوب را به دل نمی نشاند. با ظرفهای نشُسته در دست، احساس پیرمرد دهاتی ای را داشتم که سرِ زمین زراعتش نشسته و یکباره می بیند جماعتی برای سرکشی به او و دهاتش آمده اند و بعد می فهمد نزدیکیهای انتخابات است...
از آن سال به بعد، چه بسیار انتخابات که محسن رضایی کاندیدا شد و هیچ وقت هم رای نیاورده. چرا؟ مگر "آقامحسن" فرمانده حاج قاسم ها نبود؟ پس چرا چنین است؟ شاید رمز بردلها نشستن و ننشستن، چیزی است که برخی از آن بی توجه عبور می کنند؟
۲- چرا قاسم سلیمانی دکترای مدیریت استراتژیک نگرفت؟ فردی با آن میزان #ذکاوت و محاسبه گری چرا بعد از جنگ هوس نکرد که تایتل «دکترا» هم به پشت سرداری اش، اضافه شود؟ مگر نمی توانست برود و سر کلاس بنشیند و چند واحد پاس کند و رساله ای و...خلاص. چرا نکرد؟
۳- بعد از جنگ و زمانی که حاج قاسم ها به میان "شهر" برگشتند، کم نبودند آنها که رفتند و کوشیدند تا به شجاعتهای دوران جنگشان، "محاسنی" اضافه کنند. آنها که دکترای مدیریت و اقتصاد و...گرفتند کم نبودند. بسیاری از بچه هایی که روزهای جوانی را در فضای خاک وگلوله سپری کرده بودند ولی خواستند "دکتر" هم بشوند رفتند این مشاطه را هم برخود بستند. طیفی از فرماندهان هم بودند که سَمتِ فعالیتهای اقتصادی رفتند و دستی به کار واردات و صادرات...؛ البته نه دکترا خواندن و نه بیزینسمن شدن هیچ یک بد نیست. ولی حاج قاسم سمتِ این خیابانها نرفت! عده ای از بچه های جنگ هم بودند که کاندیدای مجلس شدند و دست در کار سیاست شدند... ولی قاسم سلیمانی وارد این خیابان هم نشد. حاج قاسم، حاج قاسم ماند ولی بدون اضافه شدن تایتلها و عناوین دکتر/اقتصاددان/نماینده/فعال اقتصادی و... بی اینها مِهرش در دلها افزون شد. مهر حاج قاسم در حالی به دلها بیشتر و بیشتر شد که مشخصا در همان حوزه فعالیتش، انتقاد/سوالهایی برای بخشی از جامعۀ ایرانی وجود داشت. اما «حکایتِ مهر و وفا» (به تعبیر #حافظ) از کجا بر می خیزد؟
۴- حافظ در میانه غزلیاتش تعبیر عجیبی دارد. یک جا می گوید: برای بر دل نشستن، باید "چیزی" افزون بر حُسن داشت! خلاصه ی حرفش در آن بیت این است که افزون بر خوبی و خوشگلی و تایتل و القاب، باید یک "چیزی" باشد که کسی بر دل بنشیند. اسمش را هم گذاشته "نکته" ! :
بس «نکته» غیرِ حُسن، بباید که تا کسی/
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود!
بله، به غیر از "حُسن" نکته هایی لازم است که کسی مقبول دلها بشود.
در این بیت «مردم»: «مردمک چشم» یا همان «مردم»؛ هر دویش زیباست!
۵- برگردیم به حرف سعدی. سعدی یک جا حرف فوق العاده ای زده. خلاصه و مجمل به قدر دهها سطر حرف در مصرعی سروده:
«حاجتِ مشّاطه نیست رویِ دلآرام را»!
لغتنامه دهخدا «مشاطه» را چنین تعریف کرده است: آرایش کننده ی عروس. بله سعدی می گوید رویِ زیبا را چه نیاز به آرایش؟! آنکه «واقعا زیباست» بی آرایش و بی عنوان هم زیبا و دلنشین است. حاجتِ مشّاطه نیست!
روزگار ما، روزگار مشاطه است.
نه اینکه کاندیدای مجلس شدن بد است، یا دکترا گرفتن یا خلبان شدن یا بیزینسمن شدن بد است؛ خیر، ولی اینها آن «حُسن» ی که #حافظ می گوید نیست. اینها #مشاطه است، همان که #سعدی می گوید.
☑️⭕️سخن پایانی:
برخی بر دلها می نشینند و برخی خیر. قاسم سلیمانی بی مشّاطه بر دلها نشست. حال ما زور نزنیم که بر دلها «بیشتر» بنشانیمش.
بگذاریم کلمه، نام، مفهوم... آن درخشندگیِ بکر و روشن خودش را داشته باشد. در تَکرار، صرفه جویی کنیم.
شبکه توسعه (@I_D_Network)
بازنشر از کانال شخصی دکتر اسلامی (www.tg-me.com/solseghalam)
👍35👎16
🔲⭕️بیشتر سیاستمدار بود تا روحانی!
علی سرزعیم، تحلیل گر اقتصادسیاسی
یکی از علائم بلوغ جوامع این است که از مطلقانگاری مثبت یا منفی نسبت به شخصیتها دست بر میدارد و تلاش میکند قضاوت منصفانهتری نسبت به آنها داشته باشد. بیایید در مورد هاشمی رفسنجانی قضاوت نقادانه و دوجانبه را تمرین کنیم. به نظر شما مهم ترین نقطه قوت و ضعف هاشمی چه بود؟
واقعیت آنست که اصناف و اقشار مختلف اولویتهای متفاوتی دارند. برای یک روحانی دین اهمیت اول دارد و امور دیگر اهمیت نازلتری دارند. برای اهالی هنر، زیبایی و هنر اصل است و امور دیگر فرع قلمداد میشوند. برای اهالی ورزش سلامت و نشاط ناشی از تحرک جسمانی اهمیت دارد و بقیه امور، ثانوی هستند. برای اهالی فرهنگ و علم، آموزش اولویت اصلی است و بقیه امور به مرحله بعدی اولویت تنزل مییابند. به همین دلیل اگر اداره جامعه صرفا به یکی از اینها واگذار شود بیم آن میرود که به یک اولویت بهایی بیش از حد داده شود و به امور مهم دیگر بهایی کمتر از حد لازم. هر رشته و دیسیپلین علمی نگاه خاصی را به افراد تلقین می کند و افراد را بر می انگیزد تا به جهان از زاویه خاصی نگاه کنند که طبعا نگاه جامعی نخواهد بود. حقوق دانان تنها از منظر حقوق، فقها تنها از منظر فقه، اقتصاددانان تنها از منظر اقتصاد، هنرمندان تنها از منظر هنر جهان را می نگرند.
اما یک سیاستمدار محدودیت هر نگاه و فواید هر رویکرد را می فهمد و تلاش می کند که خود را در هیچ کدام این قالبها محدود نکند. سیاستمدار کسی است بر اساس تجربه زندگی خود میآموزد به هر چیز بهای لازم و وزن مناسبی بدهد. لذا سیاستمداران شاغول و میزان اولویتدهی به امور مختلفند و مانع از افراط و تفریط در این عرصه. هرچقدر سیاستمدار زندگی غنیتر یعنی حاوی تجربههای دست اول بیشتر و تجربههای همنشینی با افراد مختلف و همچنین تجربه فراز و فرودهای بیشتری داشته باشد سیاستمدارتر میشود.
هاشمی اگرچه در حوزه بزرگ شده بود اما تجربه زندگی واقعی بیش از تجربه حوزه بر شکل دهی شخصیت او موثر بود. هاشمی به خارج از کشور سفر کرده بود و رونق کشورهای پیشرفته را دیده بود. دیده بود که نظام اقتصاد بازار چگونه خلاقیت افراد را بارور می کند و فعالیت افراد را در سمت مولد بودن جهت دهی می کند و به همین دلیل با تفکرات دولت زده و مداخله گر در اقتصاد بر سر مهر نبود. هاشمی قبل از انقلاب ساخت و ساز کرده بود و فهمیده بود که کسب و کار خصوصی سودآور چقدر جذاب است! هاشمی از محل سود فعالیت ساخت و سازش به خانواده زندانیان زمان شاه کمک مالی می کرد. همین سابقه به او کمک کرد تا وقتی که صفت زالوصفت به هر سرمایه داری الصاق می شد نگاه مثبت به سرمایه داران را ترویج کند.
آقای هاشمی نسبت به دیگر روحانیون حاکم، وزن منطقیتری به همه ابعاد لازم برای یک زندگی خوب می داد. همین امر برای کسانی که زندگی را تک بعدی می بینند یا در حکومت اسلامی وزن غیرمتعارفی به برخی جنبه های خاص می دهند گناه نابخشودنی بود و هاشمی را وفادار به ماموریت روحانیت یا ماموریت انقلابیون قلمداد نمی کردند.
اما هاشمی سیاستمداری سنتی بود و نتوانست در قامت سیاستمدار مدرن درآید. ویژگی سیاستمدار سنتی، شخصی کردن سیاست است در حالیکه سیاستمداران مدرن بر کاهش نقش فرد و برجسته کردن نهادها تاکید دارند. به عنوان مثال در کشورهای عربی میزان حضور عکس مسئولان آنها در عرصه های عمومی مثل فرودگاه سنجه خوبی از میزان شخصی بودن سیاست این کشورهاست! در مقابل کشور چین است که اگرچه دمکراتیک نیست اما حزب خلق چین مهمتر شخص دبیرکل آنست! هاشمی نتوانست در عرصه سیاسی خود را از خانواده اش منفک کند و میان دو نقش پدری و سیاستمداری تفکیک قائل شود. هاشمی نتوانست ساختارهای سیاسی را به سمت غیرشخصی شدن سیاست سوق دهد و احزاب را تشکیل دهد، نهادها و تشکل ها را تقویت کند. هاشمی به تشکل گرایی نپرداخت و در عوض به ایفای نقشهای ضعیفی مثل واسطه پیام، میانجی گری، حفظ ارتباطات مبتنی بر سابقه انقلابی و امثالهم بسنده کرد. هاشمی حزب جمهوری اسلامی را تعطیل کرد اما احیا نکرد!
☑️⭕️سخن پایانی
سالگرد هاشمی فرصتی برای بازاندیشی در مورد نقش سیاستمداران است. سالهاست که کشور ما از نظر تعداد متخصصان رشد خوبی کرده است، در دهه هشتاد کمبود منابع ارزی وجود نداشت، فرصتهای رشد درایران کم نیستند مساله کمبود سیاستمدار حرفه ای و شش دانگ است. سیاستمداری که به قول آن شاعر از اهالي امروز باشد، و با تمام افق هاي باز نسبت داشته باشد و لحن آب و زمين را خوب بفهمد. درک زمینه و روح زمانه زمانه ویژگی یک سیاست مدار شش دانگ و حرفه ای است. این سیاست مدار می تواند جامعه را به سمت توسعه حرکت دهد و سیاست را غیرشخصی کند.
آیا در آینده ایران چنین سیاستمداران ظهور خواهند کرد؟ آیا مجال بروز خواهند داشت؟ امیدوارم که اینگونه باشد.
شبکه توسعه
@I_D_Network
علی سرزعیم، تحلیل گر اقتصادسیاسی
یکی از علائم بلوغ جوامع این است که از مطلقانگاری مثبت یا منفی نسبت به شخصیتها دست بر میدارد و تلاش میکند قضاوت منصفانهتری نسبت به آنها داشته باشد. بیایید در مورد هاشمی رفسنجانی قضاوت نقادانه و دوجانبه را تمرین کنیم. به نظر شما مهم ترین نقطه قوت و ضعف هاشمی چه بود؟
واقعیت آنست که اصناف و اقشار مختلف اولویتهای متفاوتی دارند. برای یک روحانی دین اهمیت اول دارد و امور دیگر اهمیت نازلتری دارند. برای اهالی هنر، زیبایی و هنر اصل است و امور دیگر فرع قلمداد میشوند. برای اهالی ورزش سلامت و نشاط ناشی از تحرک جسمانی اهمیت دارد و بقیه امور، ثانوی هستند. برای اهالی فرهنگ و علم، آموزش اولویت اصلی است و بقیه امور به مرحله بعدی اولویت تنزل مییابند. به همین دلیل اگر اداره جامعه صرفا به یکی از اینها واگذار شود بیم آن میرود که به یک اولویت بهایی بیش از حد داده شود و به امور مهم دیگر بهایی کمتر از حد لازم. هر رشته و دیسیپلین علمی نگاه خاصی را به افراد تلقین می کند و افراد را بر می انگیزد تا به جهان از زاویه خاصی نگاه کنند که طبعا نگاه جامعی نخواهد بود. حقوق دانان تنها از منظر حقوق، فقها تنها از منظر فقه، اقتصاددانان تنها از منظر اقتصاد، هنرمندان تنها از منظر هنر جهان را می نگرند.
اما یک سیاستمدار محدودیت هر نگاه و فواید هر رویکرد را می فهمد و تلاش می کند که خود را در هیچ کدام این قالبها محدود نکند. سیاستمدار کسی است بر اساس تجربه زندگی خود میآموزد به هر چیز بهای لازم و وزن مناسبی بدهد. لذا سیاستمداران شاغول و میزان اولویتدهی به امور مختلفند و مانع از افراط و تفریط در این عرصه. هرچقدر سیاستمدار زندگی غنیتر یعنی حاوی تجربههای دست اول بیشتر و تجربههای همنشینی با افراد مختلف و همچنین تجربه فراز و فرودهای بیشتری داشته باشد سیاستمدارتر میشود.
هاشمی اگرچه در حوزه بزرگ شده بود اما تجربه زندگی واقعی بیش از تجربه حوزه بر شکل دهی شخصیت او موثر بود. هاشمی به خارج از کشور سفر کرده بود و رونق کشورهای پیشرفته را دیده بود. دیده بود که نظام اقتصاد بازار چگونه خلاقیت افراد را بارور می کند و فعالیت افراد را در سمت مولد بودن جهت دهی می کند و به همین دلیل با تفکرات دولت زده و مداخله گر در اقتصاد بر سر مهر نبود. هاشمی قبل از انقلاب ساخت و ساز کرده بود و فهمیده بود که کسب و کار خصوصی سودآور چقدر جذاب است! هاشمی از محل سود فعالیت ساخت و سازش به خانواده زندانیان زمان شاه کمک مالی می کرد. همین سابقه به او کمک کرد تا وقتی که صفت زالوصفت به هر سرمایه داری الصاق می شد نگاه مثبت به سرمایه داران را ترویج کند.
آقای هاشمی نسبت به دیگر روحانیون حاکم، وزن منطقیتری به همه ابعاد لازم برای یک زندگی خوب می داد. همین امر برای کسانی که زندگی را تک بعدی می بینند یا در حکومت اسلامی وزن غیرمتعارفی به برخی جنبه های خاص می دهند گناه نابخشودنی بود و هاشمی را وفادار به ماموریت روحانیت یا ماموریت انقلابیون قلمداد نمی کردند.
اما هاشمی سیاستمداری سنتی بود و نتوانست در قامت سیاستمدار مدرن درآید. ویژگی سیاستمدار سنتی، شخصی کردن سیاست است در حالیکه سیاستمداران مدرن بر کاهش نقش فرد و برجسته کردن نهادها تاکید دارند. به عنوان مثال در کشورهای عربی میزان حضور عکس مسئولان آنها در عرصه های عمومی مثل فرودگاه سنجه خوبی از میزان شخصی بودن سیاست این کشورهاست! در مقابل کشور چین است که اگرچه دمکراتیک نیست اما حزب خلق چین مهمتر شخص دبیرکل آنست! هاشمی نتوانست در عرصه سیاسی خود را از خانواده اش منفک کند و میان دو نقش پدری و سیاستمداری تفکیک قائل شود. هاشمی نتوانست ساختارهای سیاسی را به سمت غیرشخصی شدن سیاست سوق دهد و احزاب را تشکیل دهد، نهادها و تشکل ها را تقویت کند. هاشمی به تشکل گرایی نپرداخت و در عوض به ایفای نقشهای ضعیفی مثل واسطه پیام، میانجی گری، حفظ ارتباطات مبتنی بر سابقه انقلابی و امثالهم بسنده کرد. هاشمی حزب جمهوری اسلامی را تعطیل کرد اما احیا نکرد!
☑️⭕️سخن پایانی
سالگرد هاشمی فرصتی برای بازاندیشی در مورد نقش سیاستمداران است. سالهاست که کشور ما از نظر تعداد متخصصان رشد خوبی کرده است، در دهه هشتاد کمبود منابع ارزی وجود نداشت، فرصتهای رشد درایران کم نیستند مساله کمبود سیاستمدار حرفه ای و شش دانگ است. سیاستمداری که به قول آن شاعر از اهالي امروز باشد، و با تمام افق هاي باز نسبت داشته باشد و لحن آب و زمين را خوب بفهمد. درک زمینه و روح زمانه زمانه ویژگی یک سیاست مدار شش دانگ و حرفه ای است. این سیاست مدار می تواند جامعه را به سمت توسعه حرکت دهد و سیاست را غیرشخصی کند.
آیا در آینده ایران چنین سیاستمداران ظهور خواهند کرد؟ آیا مجال بروز خواهند داشت؟ امیدوارم که اینگونه باشد.
شبکه توسعه
@I_D_Network
👍98👎10
🔲⭕️همراهان فرهیخته شبکه توسعه ایران
سلام.
از این پس امکان بازخورددهی روی نوشته ها (پیام ها) امکان پذیر شد. دو علامت زیرنوشته وجود دارد 👍(موافق/بازخورد مثبت) و 👎 (مخالف/بازخورد منفی) یا اگر اولین نفر هستید بعد از ضربه زدن روی پیام دو علامت بالای منو ظاهر می شود که می توانید انتخاب کنید. بازخورد شما هدیه ارزشمندی برای شبکه توسعه است.
با احترام تیم شبکه توسعه ایران.
سلام.
از این پس امکان بازخورددهی روی نوشته ها (پیام ها) امکان پذیر شد. دو علامت زیرنوشته وجود دارد 👍(موافق/بازخورد مثبت) و 👎 (مخالف/بازخورد منفی) یا اگر اولین نفر هستید بعد از ضربه زدن روی پیام دو علامت بالای منو ظاهر می شود که می توانید انتخاب کنید. بازخورد شما هدیه ارزشمندی برای شبکه توسعه است.
با احترام تیم شبکه توسعه ایران.
👍268👎6
🔲⭕️دعوت به شنیدن یک پادکست تامل برانگیز: پرستار خودکامگی
محمد فاضلی – جامعه شناس و مدیر پادکست دغدغه ایران
پول چیز خوبی است، واسطه تبادل، معیار سنجش ارزش کالاها و خدمات، تسریعکننده تجارت و ... اما آیا پول میتواند برای جوامع فاجعه به بار بیاورد و میلیونها انسان از ثروتمند تا فقیر را به فلاکت و نکبت بکشاند؟ اندرو دیکسون وایت نشان میدهد پول چنین قابلیتی دارد. بیسبب نبود که میرابو، انقلابی فرانسوی، انتشار پول کاغذی (خلق نقدینگی توسط حکومت) را «پرستار خودکامگی» و «وام دادن به سارق مسلح» خوانده بود.
کتاب «تورم و اخلاق: کتابی برای همه دربارهی یک تجربه تاریخی» (نوشته اندرو دیکسون وایت، ترجمه سیدحسن دیباج، انتشارات دنیای اقتصاد، ۱۳۹۹، ۸۸ صفحه) شرحی بر قابلیت فاجعهآفرینی اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و سیاسی پول و خلق نقدینگی بیحساب توسط دولتهاست.
وایت بزرگترین تلاش در طول تاریخ بشر، پیش از قرن بیستم، توسط یک دولت برای ایجاد پول کاغذی غیرقابل تبدیل و به گردش انداختن آن را روایت میکند، داستانی واقعی از تلاش دولت انقلابی فرانسه در سال ۱۷۸۹ برای انتشار پول کاغذی، از کنترل خارج شدن پول، خلق میلیاردها لیره پول کاغذی (نقدینگی) توسط دولت، و بروز فاجعه تورم، نابرابری، زوال اخلاق و نابودی اقتصادی.
نویسنده در این کتاب نشان میدهد که چگونه کسر بودجه دولتها و در همان حال توانایی آنها برای خلق پول (در گذشته با پول کاغذی، و امروز با انواع روشها از طریق بانک مرکزی یا تسهیلات بانکهای تجاری) به منظور پوشش کسری بودجه، تورم و در ادامه آن، بیاخلاقی و نابودی بنیانهای انسانیت، وطندوستی و ملیت را به بار میآورد.
خواندن این کتاب ۸۸ صفحهای زمان زیادی نمیگیرد، اما اگر حتی فرصت خواندن آنرا ندارید، میتوانید به شرح این کتاب در 56 دقیقه در #پادکست_دغدغه_ایران گوش دهید. مترجم به درستی در عنوان فرعی کتاب عبارت «کتابی برای همه» را آورده است. خلق نقدینگی، تورم و پیآمد آن بر زندگی همگان مؤثر است و بیراه نیست اگر بگوییم ضروری است همگان این پدیده را بشناسند و درباره آن بیش از گذشته هوشیار باشند.
شنیدن شرح کتاب در تلگرام
https://www.tg-me.com/dirancast_official
شنیدن شرح کتاب در کستباکس
https://b2n.ir/g98379
معرفی و صفحات منتخب کتاب
https://b2n.ir/t73324
اگر میپسندید به اشتراک بگذارید تا دانش گسترش یابد و آگاهی جمعی خلق شود.
☑️⭕️شبکه توسعه
@I_D_Network
محمد فاضلی – جامعه شناس و مدیر پادکست دغدغه ایران
پول چیز خوبی است، واسطه تبادل، معیار سنجش ارزش کالاها و خدمات، تسریعکننده تجارت و ... اما آیا پول میتواند برای جوامع فاجعه به بار بیاورد و میلیونها انسان از ثروتمند تا فقیر را به فلاکت و نکبت بکشاند؟ اندرو دیکسون وایت نشان میدهد پول چنین قابلیتی دارد. بیسبب نبود که میرابو، انقلابی فرانسوی، انتشار پول کاغذی (خلق نقدینگی توسط حکومت) را «پرستار خودکامگی» و «وام دادن به سارق مسلح» خوانده بود.
کتاب «تورم و اخلاق: کتابی برای همه دربارهی یک تجربه تاریخی» (نوشته اندرو دیکسون وایت، ترجمه سیدحسن دیباج، انتشارات دنیای اقتصاد، ۱۳۹۹، ۸۸ صفحه) شرحی بر قابلیت فاجعهآفرینی اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و سیاسی پول و خلق نقدینگی بیحساب توسط دولتهاست.
وایت بزرگترین تلاش در طول تاریخ بشر، پیش از قرن بیستم، توسط یک دولت برای ایجاد پول کاغذی غیرقابل تبدیل و به گردش انداختن آن را روایت میکند، داستانی واقعی از تلاش دولت انقلابی فرانسه در سال ۱۷۸۹ برای انتشار پول کاغذی، از کنترل خارج شدن پول، خلق میلیاردها لیره پول کاغذی (نقدینگی) توسط دولت، و بروز فاجعه تورم، نابرابری، زوال اخلاق و نابودی اقتصادی.
نویسنده در این کتاب نشان میدهد که چگونه کسر بودجه دولتها و در همان حال توانایی آنها برای خلق پول (در گذشته با پول کاغذی، و امروز با انواع روشها از طریق بانک مرکزی یا تسهیلات بانکهای تجاری) به منظور پوشش کسری بودجه، تورم و در ادامه آن، بیاخلاقی و نابودی بنیانهای انسانیت، وطندوستی و ملیت را به بار میآورد.
خواندن این کتاب ۸۸ صفحهای زمان زیادی نمیگیرد، اما اگر حتی فرصت خواندن آنرا ندارید، میتوانید به شرح این کتاب در 56 دقیقه در #پادکست_دغدغه_ایران گوش دهید. مترجم به درستی در عنوان فرعی کتاب عبارت «کتابی برای همه» را آورده است. خلق نقدینگی، تورم و پیآمد آن بر زندگی همگان مؤثر است و بیراه نیست اگر بگوییم ضروری است همگان این پدیده را بشناسند و درباره آن بیش از گذشته هوشیار باشند.
شنیدن شرح کتاب در تلگرام
https://www.tg-me.com/dirancast_official
شنیدن شرح کتاب در کستباکس
https://b2n.ir/g98379
معرفی و صفحات منتخب کتاب
https://b2n.ir/t73324
اگر میپسندید به اشتراک بگذارید تا دانش گسترش یابد و آگاهی جمعی خلق شود.
☑️⭕️شبکه توسعه
@I_D_Network
Telegram
پادکست دغدغه ایران - کانال رسمی
کانال رسمی پادکست دغدغه ایران
مدیر پادکست: محمد فاضلی
حمایت از پادکست
Https://hamibash.com/dirancast
شماره کارت
6362-1411-1942-3466
شماره حساب
0302819106008
بانک آینده
مدیر پادکست: محمد فاضلی
حمایت از پادکست
Https://hamibash.com/dirancast
شماره کارت
6362-1411-1942-3466
شماره حساب
0302819106008
بانک آینده
👍190👎12
🔲⭕️وقتی همه مقصریم!
علی سرزعیم
این روزها که حمله به خودروسازان در اوج است. مخالف جامعه صحبت کردن نوعی خودکشی است. اما ترجیح می دهم علی رغم تبعات احتمالی در این مورد نگاه مخالف ارایه کنم. سوار شدن بر هیجان و احساسات عمومی راحت است اما اخلاقی نیست.
◽️اول از همه، تردیدی نیست که کیفیت خودروهای موجود اصلا مطلوب نیست. اما مگر فقط محصول خودروسازان است که بی کیفیت است؟ صادقانه جواب دهیم: دانشگاهی که آموزش بی کیفیت می دهد فرد بی مهارت و بی اخلاق به بازار کار عرضه می کند آسیبش کمتر از پراید است؟ داروسازی که داروی بی کیفیت عرضه می کند تاثیرش بر سلامتی بیشتر از خودروسازان نیست؟ نظام آموزش و پرورشی که مشتی حفظیات به ذهن دانش آموز می ریزد محصول پرافتخارتری نسبت به خودروساز بیرون می دهد؟ جواب با وجدان شما!
◽️دوم: هزینه تمام شده خودروسازان بالاست چون انبوهی نیروی غیرلازم دارند، چون استخدام آنها تحت تاثیر فشار سیاسی بوده، چون «انتصابات فله ای» خارج از اختیار آنان بوده است. این تقصیر خودساز است یا ذینفعان محترم!؟
◽️سوم: ممکن است از خود بپرسیم چرا قبل از تحریم که واردات آزاد بود تعرفه 100 درصدی تحمیل می شد؟ و چرا واردات این محصول آزادسازی نشد؟ پاسخ ساده این است که در آن زمان نرخ ارز سرکوب می شد! به بیان دیگر وقتی نرخ ارز پایین نگه داشته شود محصولات داخلی از جمله خودرو نسبت به کالاهای رقیب خارجی گران در می آید. سیاست گذار چون حاضر نبود از سیاست پوپولیستی پایین نگه داشتن نرخ ارز دست بردارد، با تحمیل یک تعرفه 100 درصد آن را جبران کرد. ادبیات تجارت بین الملل به روشنی می گوید که رفاه مصرف کننده با محدود کردن واردات در بلندمدت کاهش می یابد اما همان ادبیات نیز سرکوب نرخ ارز را سیاستی برای تداوم توسعه نیافتگی معرفی می کند.
◽️چهارم: اصلا فرض کنیم که خودروسازان بدترین تولیدکنندگان کشور باشند. ارزان نگه داشتن نرخ بنزین آیا تشویق خودروسازان ناکارآمد است یا تنبیه آنها؟ به باور من مجموعه خودروی بی کیفیت تنها با گزینه بنزین ارزان قابل چانه زنی و فروش است! همه جامعه نیز با این بده بستان همراه بوده و هستند. فراموش نکردیم که در آبان 1398 کسی از افزایش قیمت بنزین دفاع نمی کرد!!! به باور من تلفات جاده ای بیش از آنکه محصول ایمنی کم خودروها باشد محصول این است که سالها یارانه دولت به جای اینکه صرف توسعه راه آهن و مترو شود که مسافر و بار با قطار/مترو جابجا شود صرف بنزینی شد که دودش به حلقمان رفت. تصور نمی کنم مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا کمتر از تلفات جاده ای باشد
◽️پنجم: آیا خودروسازان ما فقط پراید تولید می کنند یا خودروهای ممتاز مثل سوزوکی، سراتو و ماکسیما هم تولید می کردند اما چرا جامعه بیشتر پراید را خریداری می کرد؟ پاسخ روشن است: چون درآمد سرانه ما ایرانیان پایین است و قدرت خرید محصولات با کیفیت تر که طبعا گرانتر هم هستند را نداریم. ما دوست نداریم این واقعیت را ببینیم و بپذیریم اما از سودای داشتن محصولات بهتر نیز کوتاه نمی آییم. آیا این دوگانگی منطقی است؟
◽️ششم: همه ما وقتی به نتیجه یک اقتصاد رقابتی مبتنی بر نظام بازار که رفاه شهروندان است نگاه می کنیم حسرت آن را می خوریم اما حاضر نیستیم به هزینه و الزامات آن تن دهیم. یکی از الزامات آن مداخله نکردن در امور بنگاه است ولی چه کسی است که از قیمت گذاری خودرو و تثبیت قیمت آن در شرایط تورمی کشور خوشحال نبود؟ چه کسی از اینکه برای فروش خودرو قرعه کشی راه بیفتد و بین قیمت کارخانه و قیمت بازار شکاف بالایی ایجاد شود ناراحت بود؟
☑️⭕️تجویز راهبردی:
یک توافق نانوشته ای میان جامعه، دولت و صنعت خودروسازی منعقد شده که اکنون می بینیم نتایجش اصلا مطلوب نیست. این توافق نانوشته (یا به قول بعضی ترتیبات نهادی) باعث شده است که بازیگران (اعم از خودروساز، دلال، خریدار و....) برود سراغ ماشین کم کیفیت، پرمصرف، گران! اگر می خواهیم به نتایج مطلوب برسیم باید این قرارداد نانوشته نامطلوب را با یک قرارداد صریح مطلوب جایگزین کنیم که در آن
1)بنگاه خودروساز دولتی نباشد
2)صنعت رقابتی باشد
3)قیمت گذاری از مداخله دولت در امان باشد تا راه دلالان بسته شود.
4)صنعت بی مورد حمایت نشود
5)خودروساز سهامدار خصوصی داشته باشد که در تصمیمات داخلی سیاست زده نشود
6)خودروساز بتواند با خودروسازان مهم جهان همکاری بلندمدت برقرار کند.
7)قیمت بنزین به گونه ای باشد خود به خود خودرو کم مصرف انگیزه آفرین باشد.
اول از همه باید بپذیریم که محصول خوب نتیجه یک فرایند خوب است. اگر بخواهیم به نتیجه مطلوب برسیم باید سلسله تصمیمات درست اما سختی بگیریم. میانبری وجود ندارد که از تصمیمات آسان و غلط بشود به نتایج خوب رسید. میانبرطلبی را کنار بگذاریم. سالها میانبر زدیم و برگشتیم همان نقطه اول. برای یک بار هم شده مسیر درست را برویم.
شبکه توسعه
@I_D_Network
علی سرزعیم
این روزها که حمله به خودروسازان در اوج است. مخالف جامعه صحبت کردن نوعی خودکشی است. اما ترجیح می دهم علی رغم تبعات احتمالی در این مورد نگاه مخالف ارایه کنم. سوار شدن بر هیجان و احساسات عمومی راحت است اما اخلاقی نیست.
◽️اول از همه، تردیدی نیست که کیفیت خودروهای موجود اصلا مطلوب نیست. اما مگر فقط محصول خودروسازان است که بی کیفیت است؟ صادقانه جواب دهیم: دانشگاهی که آموزش بی کیفیت می دهد فرد بی مهارت و بی اخلاق به بازار کار عرضه می کند آسیبش کمتر از پراید است؟ داروسازی که داروی بی کیفیت عرضه می کند تاثیرش بر سلامتی بیشتر از خودروسازان نیست؟ نظام آموزش و پرورشی که مشتی حفظیات به ذهن دانش آموز می ریزد محصول پرافتخارتری نسبت به خودروساز بیرون می دهد؟ جواب با وجدان شما!
◽️دوم: هزینه تمام شده خودروسازان بالاست چون انبوهی نیروی غیرلازم دارند، چون استخدام آنها تحت تاثیر فشار سیاسی بوده، چون «انتصابات فله ای» خارج از اختیار آنان بوده است. این تقصیر خودساز است یا ذینفعان محترم!؟
◽️سوم: ممکن است از خود بپرسیم چرا قبل از تحریم که واردات آزاد بود تعرفه 100 درصدی تحمیل می شد؟ و چرا واردات این محصول آزادسازی نشد؟ پاسخ ساده این است که در آن زمان نرخ ارز سرکوب می شد! به بیان دیگر وقتی نرخ ارز پایین نگه داشته شود محصولات داخلی از جمله خودرو نسبت به کالاهای رقیب خارجی گران در می آید. سیاست گذار چون حاضر نبود از سیاست پوپولیستی پایین نگه داشتن نرخ ارز دست بردارد، با تحمیل یک تعرفه 100 درصد آن را جبران کرد. ادبیات تجارت بین الملل به روشنی می گوید که رفاه مصرف کننده با محدود کردن واردات در بلندمدت کاهش می یابد اما همان ادبیات نیز سرکوب نرخ ارز را سیاستی برای تداوم توسعه نیافتگی معرفی می کند.
◽️چهارم: اصلا فرض کنیم که خودروسازان بدترین تولیدکنندگان کشور باشند. ارزان نگه داشتن نرخ بنزین آیا تشویق خودروسازان ناکارآمد است یا تنبیه آنها؟ به باور من مجموعه خودروی بی کیفیت تنها با گزینه بنزین ارزان قابل چانه زنی و فروش است! همه جامعه نیز با این بده بستان همراه بوده و هستند. فراموش نکردیم که در آبان 1398 کسی از افزایش قیمت بنزین دفاع نمی کرد!!! به باور من تلفات جاده ای بیش از آنکه محصول ایمنی کم خودروها باشد محصول این است که سالها یارانه دولت به جای اینکه صرف توسعه راه آهن و مترو شود که مسافر و بار با قطار/مترو جابجا شود صرف بنزینی شد که دودش به حلقمان رفت. تصور نمی کنم مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا کمتر از تلفات جاده ای باشد
◽️پنجم: آیا خودروسازان ما فقط پراید تولید می کنند یا خودروهای ممتاز مثل سوزوکی، سراتو و ماکسیما هم تولید می کردند اما چرا جامعه بیشتر پراید را خریداری می کرد؟ پاسخ روشن است: چون درآمد سرانه ما ایرانیان پایین است و قدرت خرید محصولات با کیفیت تر که طبعا گرانتر هم هستند را نداریم. ما دوست نداریم این واقعیت را ببینیم و بپذیریم اما از سودای داشتن محصولات بهتر نیز کوتاه نمی آییم. آیا این دوگانگی منطقی است؟
◽️ششم: همه ما وقتی به نتیجه یک اقتصاد رقابتی مبتنی بر نظام بازار که رفاه شهروندان است نگاه می کنیم حسرت آن را می خوریم اما حاضر نیستیم به هزینه و الزامات آن تن دهیم. یکی از الزامات آن مداخله نکردن در امور بنگاه است ولی چه کسی است که از قیمت گذاری خودرو و تثبیت قیمت آن در شرایط تورمی کشور خوشحال نبود؟ چه کسی از اینکه برای فروش خودرو قرعه کشی راه بیفتد و بین قیمت کارخانه و قیمت بازار شکاف بالایی ایجاد شود ناراحت بود؟
☑️⭕️تجویز راهبردی:
یک توافق نانوشته ای میان جامعه، دولت و صنعت خودروسازی منعقد شده که اکنون می بینیم نتایجش اصلا مطلوب نیست. این توافق نانوشته (یا به قول بعضی ترتیبات نهادی) باعث شده است که بازیگران (اعم از خودروساز، دلال، خریدار و....) برود سراغ ماشین کم کیفیت، پرمصرف، گران! اگر می خواهیم به نتایج مطلوب برسیم باید این قرارداد نانوشته نامطلوب را با یک قرارداد صریح مطلوب جایگزین کنیم که در آن
1)بنگاه خودروساز دولتی نباشد
2)صنعت رقابتی باشد
3)قیمت گذاری از مداخله دولت در امان باشد تا راه دلالان بسته شود.
4)صنعت بی مورد حمایت نشود
5)خودروساز سهامدار خصوصی داشته باشد که در تصمیمات داخلی سیاست زده نشود
6)خودروساز بتواند با خودروسازان مهم جهان همکاری بلندمدت برقرار کند.
7)قیمت بنزین به گونه ای باشد خود به خود خودرو کم مصرف انگیزه آفرین باشد.
اول از همه باید بپذیریم که محصول خوب نتیجه یک فرایند خوب است. اگر بخواهیم به نتیجه مطلوب برسیم باید سلسله تصمیمات درست اما سختی بگیریم. میانبری وجود ندارد که از تصمیمات آسان و غلط بشود به نتایج خوب رسید. میانبرطلبی را کنار بگذاریم. سالها میانبر زدیم و برگشتیم همان نقطه اول. برای یک بار هم شده مسیر درست را برویم.
شبکه توسعه
@I_D_Network
👍218👎49
🔲⭕عزت زیاد و توسعه بر باد
🖋امیر ناظمی
باید برای خرید سریع به پاساژی بروی؛ در نزدیک پاساژ مشغول پارک خودرو هستی که ناگهان فردی از خانه روبرویی بیرون میآید و میگوید «اینجا پارک نکن؛ جای ماشین من است». کمی عصبانی میشوی، میخواهی بگویی: «خیابان را که نخریدهای» یا اینکه «خیابان متعلق به همه مردم است» یا فحش دهی یا ..
در حقیقت ۲گزینه کلی پیش روی شماست:
1️⃣با آن فرد وارد مشاجره شوید. ماشین خود را پارک کنید، پیاده شوید و به دعوا ادامه دهید. چون حق با شماست. او دارد به شما زور میگوید و باید جلوی زورگوییها ایستاد.
2️⃣کمی جلوتر جای پارک دیگری وجود دارد، ترجیح میدهید این جای پارک را ترک کنید، چون هدف شما خرید است و مهم آن است که شما به هدفتان برسید، با کمترین هزینه.
انتخاب هر گزینهای البته هزینههای خودش را هم دارد:
1️⃣ممکن است آن فرد در زمانی که شما نیستید، به خودرویتان آسیب بزند؛ پنچری کمترین هزینه است. البته هزینه زمان از دست رفتهای که برای مشاجره میپردازید را هم به هزینه بزرگ اعصاب خردیتان اضافه کنید. در حقیقت این هزینهها ممکن است شما را از هدفتان که خرید بوده است دور کند.
2️⃣شما احساس ناخرسندی دارید که زیر بار حرف زور رفتهاید، احساس میکنید که به عزت نفستان برخورده است. اما شما به سادگی به هدفتان که خرید سریع بوده است میرسید.
اگر گزینه۱ را انتخاب کنید، شما بیش از هدفتان به عزتتان بها دادهاید؛ نوعی از «مدیریت عزتگرا»
و اگر گزینه۲ را انتخاب کنید یعنی رسیدن به هدف برایتان مهم است؛ حتی اگر کمی از آن عزت را نادیده گرفته باشد؛ نوعی از «مدیریت هدفگرا»
⭕️فرهنگ عزت
کوهن و نیسبیت، آزمایشهایی را ترتیب دادند که کموبیش شرایطی مشابه با شرایط بالا را ایجاد میکرد. در حقیقت فرد قویهیکلی به فرد آزمایششونده یک توهین جزئی میکند.
فرد آزمایششونده که دشنام یا زور میشنود، میتواند با صبوری وضعیت را مدیریت کند؛ اما برخی از افراد (حتی وقتی احتمال میدهد کتک بخورد) در مقابل این رفتار، تمایل به مشاجره یا درگیری دارند، چون احساس میکنند عزتشان بر باد رفته است. پژوهشهای بعدی نشان داد که رفتار افراد تابعی از فرهنگ جامعه آنان است. در حقیقت در «فرهنگ عزت» افراد عزت را بیش از اهداف ارجحیت میدهند.
مدیریت عزتگرا به عزت بیش از اهداف کلاناش اهمیت میدهد؛ به این ترتیب او هر روز درگیر هر موضوعی میشود که احساس عزت او را قلقلک کند؛ و به این ترتیب او مدام اهدافاش را در برابر عزتاش از دست میدهد.
⭕️اهداف بلندمدت قربانی عزتهای کوتاهمدت!
مشکل مدیریت عزتگرا از جایی آغاز میشود که او آنقدر درگیر عزت میشود که از اهداف دور میشود. به این ترتیب پس از مدتی او یکی یکی اهداف را از دست میدهد و به مرور تبدیل به فردی ضعیف میشود؛ همان ضعفی که همه عزتاش را یکجا بر باد میدهد!
اما مدیریت هدفگرا گاه برخی از حساسیتهای عزت را نادیده میگیرد تا قوی شود؛ آنقدر قوی که کسی دیگر جسارت توهین به او را نداشته باشد؛ آن قدر قوی که کسی عزت او را به بازی نگیرد!
مشکل در مدیریت عزتگرا زمانی بحرانیتر میشود که افراد به مرور موضوعات مختلفی را برابر با عزت بدانند؛ مثلا نوع نشستن یا استقبال طرف مقابل خود را نوعی از توهین به عزت خود برداشت کنند. در این موقعیت است که اعضا «جوامع عزت» وارد تقابلها و حتی نزاعهای غیرضروری میشوند، هرچند خلاف منافع و اهداف آنها باشد، مانند کتک خوردن از فرد قویتری که دشنام داده است!
این مشکل البته میتواند ابزار دست کسی باشد که تمایل دارد تا شما را مدیریت کند. او به سادگی میتواند با یک رفتار ساده و نوعی از خدشهدار کردن عزت شما، شما را به سمت واکنشی که دوست دارد پیش ببرد. در حقیقت مدیریت عزتگرا، به سادگی بازی میخورد، به سادگی وارد مشاجرههای غیرضروری میشود و به سادگی اهداف و منافع بلندمدت خود را قربانی یک عزت لحظهای، گذرا و بدون منفعت میکند.
⭕️اولویتدهی، نه فراموشی!
حتما مدیریت عزتگرا هم دوست دارد به اهداف برسد، همان اندازه که مدیریت هدفگرا دوست دارد تا عزتاش حفظ شود؛ اما پرسش زمانی است که در تعارض میان این دو تا چه اندازه حاضرید از توهینهای کوچک برای اهداف بزرگتان بگذرید یا برای برعکس!
فرهنگ حکمرانی در ایران را میتوان یکی از نمونههای «فرهنگ عزت» دانست؛ فرهنگی که در آن پر است از تحلیلهایی که «منفعت ملی» در پیشگاه «عزت» قربانی همیشگی است. به این ترتیب در بلندمدت نه تنها منافع ملیمان دورتر و دورتر میشود؛ بلکه هر مساله کوچکی که احساس کنیم عزتمان را هدف گرفته است، تبدیل میشود به هیاهویی با هیچ منفعت ملی!
اگر هدف توسعه و رفاه جامعه است، میشود ماشین را کمی جلوتر هم پارک کرد، نیاز به مشاجره نیست؛ که عزت پایدار توسعهیافتگی ایران است.
باز نشر از کانال
@ShareNovate
شبکه توسعه
@I_D_Network
🖋امیر ناظمی
باید برای خرید سریع به پاساژی بروی؛ در نزدیک پاساژ مشغول پارک خودرو هستی که ناگهان فردی از خانه روبرویی بیرون میآید و میگوید «اینجا پارک نکن؛ جای ماشین من است». کمی عصبانی میشوی، میخواهی بگویی: «خیابان را که نخریدهای» یا اینکه «خیابان متعلق به همه مردم است» یا فحش دهی یا ..
در حقیقت ۲گزینه کلی پیش روی شماست:
1️⃣با آن فرد وارد مشاجره شوید. ماشین خود را پارک کنید، پیاده شوید و به دعوا ادامه دهید. چون حق با شماست. او دارد به شما زور میگوید و باید جلوی زورگوییها ایستاد.
2️⃣کمی جلوتر جای پارک دیگری وجود دارد، ترجیح میدهید این جای پارک را ترک کنید، چون هدف شما خرید است و مهم آن است که شما به هدفتان برسید، با کمترین هزینه.
انتخاب هر گزینهای البته هزینههای خودش را هم دارد:
1️⃣ممکن است آن فرد در زمانی که شما نیستید، به خودرویتان آسیب بزند؛ پنچری کمترین هزینه است. البته هزینه زمان از دست رفتهای که برای مشاجره میپردازید را هم به هزینه بزرگ اعصاب خردیتان اضافه کنید. در حقیقت این هزینهها ممکن است شما را از هدفتان که خرید بوده است دور کند.
2️⃣شما احساس ناخرسندی دارید که زیر بار حرف زور رفتهاید، احساس میکنید که به عزت نفستان برخورده است. اما شما به سادگی به هدفتان که خرید سریع بوده است میرسید.
اگر گزینه۱ را انتخاب کنید، شما بیش از هدفتان به عزتتان بها دادهاید؛ نوعی از «مدیریت عزتگرا»
و اگر گزینه۲ را انتخاب کنید یعنی رسیدن به هدف برایتان مهم است؛ حتی اگر کمی از آن عزت را نادیده گرفته باشد؛ نوعی از «مدیریت هدفگرا»
⭕️فرهنگ عزت
کوهن و نیسبیت، آزمایشهایی را ترتیب دادند که کموبیش شرایطی مشابه با شرایط بالا را ایجاد میکرد. در حقیقت فرد قویهیکلی به فرد آزمایششونده یک توهین جزئی میکند.
فرد آزمایششونده که دشنام یا زور میشنود، میتواند با صبوری وضعیت را مدیریت کند؛ اما برخی از افراد (حتی وقتی احتمال میدهد کتک بخورد) در مقابل این رفتار، تمایل به مشاجره یا درگیری دارند، چون احساس میکنند عزتشان بر باد رفته است. پژوهشهای بعدی نشان داد که رفتار افراد تابعی از فرهنگ جامعه آنان است. در حقیقت در «فرهنگ عزت» افراد عزت را بیش از اهداف ارجحیت میدهند.
مدیریت عزتگرا به عزت بیش از اهداف کلاناش اهمیت میدهد؛ به این ترتیب او هر روز درگیر هر موضوعی میشود که احساس عزت او را قلقلک کند؛ و به این ترتیب او مدام اهدافاش را در برابر عزتاش از دست میدهد.
⭕️اهداف بلندمدت قربانی عزتهای کوتاهمدت!
مشکل مدیریت عزتگرا از جایی آغاز میشود که او آنقدر درگیر عزت میشود که از اهداف دور میشود. به این ترتیب پس از مدتی او یکی یکی اهداف را از دست میدهد و به مرور تبدیل به فردی ضعیف میشود؛ همان ضعفی که همه عزتاش را یکجا بر باد میدهد!
اما مدیریت هدفگرا گاه برخی از حساسیتهای عزت را نادیده میگیرد تا قوی شود؛ آنقدر قوی که کسی دیگر جسارت توهین به او را نداشته باشد؛ آن قدر قوی که کسی عزت او را به بازی نگیرد!
مشکل در مدیریت عزتگرا زمانی بحرانیتر میشود که افراد به مرور موضوعات مختلفی را برابر با عزت بدانند؛ مثلا نوع نشستن یا استقبال طرف مقابل خود را نوعی از توهین به عزت خود برداشت کنند. در این موقعیت است که اعضا «جوامع عزت» وارد تقابلها و حتی نزاعهای غیرضروری میشوند، هرچند خلاف منافع و اهداف آنها باشد، مانند کتک خوردن از فرد قویتری که دشنام داده است!
این مشکل البته میتواند ابزار دست کسی باشد که تمایل دارد تا شما را مدیریت کند. او به سادگی میتواند با یک رفتار ساده و نوعی از خدشهدار کردن عزت شما، شما را به سمت واکنشی که دوست دارد پیش ببرد. در حقیقت مدیریت عزتگرا، به سادگی بازی میخورد، به سادگی وارد مشاجرههای غیرضروری میشود و به سادگی اهداف و منافع بلندمدت خود را قربانی یک عزت لحظهای، گذرا و بدون منفعت میکند.
⭕️اولویتدهی، نه فراموشی!
حتما مدیریت عزتگرا هم دوست دارد به اهداف برسد، همان اندازه که مدیریت هدفگرا دوست دارد تا عزتاش حفظ شود؛ اما پرسش زمانی است که در تعارض میان این دو تا چه اندازه حاضرید از توهینهای کوچک برای اهداف بزرگتان بگذرید یا برای برعکس!
فرهنگ حکمرانی در ایران را میتوان یکی از نمونههای «فرهنگ عزت» دانست؛ فرهنگی که در آن پر است از تحلیلهایی که «منفعت ملی» در پیشگاه «عزت» قربانی همیشگی است. به این ترتیب در بلندمدت نه تنها منافع ملیمان دورتر و دورتر میشود؛ بلکه هر مساله کوچکی که احساس کنیم عزتمان را هدف گرفته است، تبدیل میشود به هیاهویی با هیچ منفعت ملی!
اگر هدف توسعه و رفاه جامعه است، میشود ماشین را کمی جلوتر هم پارک کرد، نیاز به مشاجره نیست؛ که عزت پایدار توسعهیافتگی ایران است.
باز نشر از کانال
@ShareNovate
شبکه توسعه
@I_D_Network
ویرگول
🔲⭕عزت زیاد و توسعه بر باد
امیر ناظمیباید برای خرید سریع به پاساژی بروی؛ در نزدیک پاساژ مشغول پارک خودرو هستی که ناگهان فردی از خانه روبرویی بیرون میآید و میگوید «…
👍199👎11
🔳⭕️ بازگشت به #عصر_یازده_دو_صفر
محمد فاضلی – مدیر پادکست دغدغه ایران
گوشیهای یازده دو صفر نوکیا را حتما یادتان هست. یک صفحه نمایش ساده، فقط برای تماس تلفنی و همه چیزش در حالت حداقلی بود و هست. #یازده_دوصفر نوعی تصویر نوستالژیک از اولین روزهای فناوری گوشیهای تلفن همراه است.
چند روز پیش، باز کردن یک پیامک ناشناس، سبب شد گوشی تلفن همراهم هک شود. مجبور شدم گوشی را فرمت کنم و به تنظیمات کارخانه برگردانم. تنظیم مجدد گوشی برای دسترسی دوباره به تلگرام، واتسآپ، توئیتر، اسنپ، پادکست، خدمات بانکی اینترنتی و اینستاگرام تقریباً دوسوم روز از من وقت گرفت و برای ساعاتی دنیای تنگ و تاریک، کمدردسر، بیاطلاع، ناخواستنی و عجیبی شده بود.
ظرف این چند روز فکر کردم گوشی تلفن همراه بدون دسترسی به اینترنت و از آن فراتر، بدون دسترسی به شبکههای اجتماعی، بدون خدماتی که اینترنت ارائه کرده است، حس بازگشت به زندگی #عصر_یازده_دو_صفر به آدم میدهد، چون فقط میتوانستم با یک گوشی تلفن همراه هوشمند چند میلیون تومانی، فقط همان کاری را انجام دهم که آلکساندر گراهام بل مخترع تلفن انجام داد، آن هم به شرطی که شماره تلفنی را حفظ بودم چون دفترچه تلفن گوشی هم در دسترس نبود.
☑️⭕️ تحلیل و تجویز راهبردی
من از آن روز تا به حال به این فکر کردهام که هر تلاشی برای محدود کردن دسترسی شهروندان به اینترنتی با سرعت متناسب با دنیایی که در آن زندگی میکنند، دو پیامد و پیام کلیدی دارد:
اول، فرمان بازگشت به #عصر_یازده_دو_صفر است. زندگی ما بین یازده دو صفر از یک طرف و فناوری سرعت بالای اینترنت، توسعه استارتآپها، خدمات شبکههای اجتماعی و متاورس و ... بقیه خدمات مبتنی بر اینترنت قرار گرفته است. هر اقدامی برای محدود کردن دسترسی شهروندان به این خدمات، یعنی بازگشت به عقب یا دست کم متوقف کردن مسیر تکاملی-تمدنی جامعه. هر چند جامعه مسیر خود را خواهد رفت اما محدودیت بیشتر به معنای عقبماندگی، هزینههای اجتماعی، کلافگی، و مهاجرت بیشتر است. کما اینکه بعد از مطرح شدن طرح محدودیت اینترنت بلافاصله کلمه مهاجرت در فهرست بالای جستوجوی ایرانیان قرار گرفت.
دوم، اکثریت ایرانیان چند میلیون تومان در سالیان گذشته برای خرید گوشیهای تلفن همراه هوشمند هزینه کردهاند. محدود کردن دسترسی به اینترنت یا کاهش کیفیت خدمات (مثل کاهش دادن سرعت اینترنت به نحوی که فرد بیخیال استفاده شود و به تدریج به نبودن آن عادت کند) در اصل به این معناست که گوشی چند میلیون تومانی و سرمایهگذاری میلیارد دلاری کشور روی گوشیهای تلفن همراه به هدر برود. انگار گوشیهای هوشمند را از شهروندان بگیرند و به هر کدام یک یازده دو صفر بدهند که البته غیر از تلفن زدن، میشود با آن فندق و بادام هم شکست یا میخ به دیوار کوبید. این به نحوی نقض حقوق مالکیت هم هست. مالکیت شهروند بر گوشی چند میلیونی به شکل زیرکانهای با مالکیت یک گوشی یازده دو صفر کم ارزش تعویض میشود.
البته در دنیای دیجیتال، بدون سواد دیجیتال میتوانی خیلی چیزهایت را از دست بدهی (مثل من که با بیدقتی و باز کردن یک پیامک ناشناس از دست دادم)، اما فرمان بازگشت به گذشته و #عصر_یازده_دو_صفر همه چیز را از ما (من و شما) میگیرد. هکرها میتوانند گوشی چند میلیونی یا چند ده میلیون تومانی شما را برای چندین ساعت به یک یازده دو صفر تبدیل کنند. مواظب هک شدن باشید. اما سیاستگذاران با سیاستگذاری اشتباه مثلا کاهش سرعت اینترنت یا محدود کردن دسترسی شهروندان به اینترنت، برای مدتها گوشی شما را هک میکنند و یک یازده دو صفر به شما تحویل میدهند. ایکاش سیاست گذاران بیاموزند که با ابرروندها نمیتوانند و نباید بجنگند!
جامعه میتواند به سواد دیجیتال بالاتری مجهز شود و از این مسیر آمادگی بیشتری برای توسعه و ارتقای قدرت ملی پیدا کند، اما بازگرداندن جامعه به #عصر_یازده_دو_صفر جز عصبانیت اجتماعی، زوال اعتماد و سرمایه اجتماعی، فقر بیشتر و تاختن به سمت توسعهنیافتگی هیچ دستآوردی نخواهد داشت. قدرت ملی از محدودیت برنمیخیزد.
(اگر میپسندید به اشتراک بگذارید.)
شبکه توسعه
@I_D_Network
بازنشر از کانال دکتر محمد فاضلی
@fazeli_mohammad
محمد فاضلی – مدیر پادکست دغدغه ایران
گوشیهای یازده دو صفر نوکیا را حتما یادتان هست. یک صفحه نمایش ساده، فقط برای تماس تلفنی و همه چیزش در حالت حداقلی بود و هست. #یازده_دوصفر نوعی تصویر نوستالژیک از اولین روزهای فناوری گوشیهای تلفن همراه است.
چند روز پیش، باز کردن یک پیامک ناشناس، سبب شد گوشی تلفن همراهم هک شود. مجبور شدم گوشی را فرمت کنم و به تنظیمات کارخانه برگردانم. تنظیم مجدد گوشی برای دسترسی دوباره به تلگرام، واتسآپ، توئیتر، اسنپ، پادکست، خدمات بانکی اینترنتی و اینستاگرام تقریباً دوسوم روز از من وقت گرفت و برای ساعاتی دنیای تنگ و تاریک، کمدردسر، بیاطلاع، ناخواستنی و عجیبی شده بود.
ظرف این چند روز فکر کردم گوشی تلفن همراه بدون دسترسی به اینترنت و از آن فراتر، بدون دسترسی به شبکههای اجتماعی، بدون خدماتی که اینترنت ارائه کرده است، حس بازگشت به زندگی #عصر_یازده_دو_صفر به آدم میدهد، چون فقط میتوانستم با یک گوشی تلفن همراه هوشمند چند میلیون تومانی، فقط همان کاری را انجام دهم که آلکساندر گراهام بل مخترع تلفن انجام داد، آن هم به شرطی که شماره تلفنی را حفظ بودم چون دفترچه تلفن گوشی هم در دسترس نبود.
☑️⭕️ تحلیل و تجویز راهبردی
من از آن روز تا به حال به این فکر کردهام که هر تلاشی برای محدود کردن دسترسی شهروندان به اینترنتی با سرعت متناسب با دنیایی که در آن زندگی میکنند، دو پیامد و پیام کلیدی دارد:
اول، فرمان بازگشت به #عصر_یازده_دو_صفر است. زندگی ما بین یازده دو صفر از یک طرف و فناوری سرعت بالای اینترنت، توسعه استارتآپها، خدمات شبکههای اجتماعی و متاورس و ... بقیه خدمات مبتنی بر اینترنت قرار گرفته است. هر اقدامی برای محدود کردن دسترسی شهروندان به این خدمات، یعنی بازگشت به عقب یا دست کم متوقف کردن مسیر تکاملی-تمدنی جامعه. هر چند جامعه مسیر خود را خواهد رفت اما محدودیت بیشتر به معنای عقبماندگی، هزینههای اجتماعی، کلافگی، و مهاجرت بیشتر است. کما اینکه بعد از مطرح شدن طرح محدودیت اینترنت بلافاصله کلمه مهاجرت در فهرست بالای جستوجوی ایرانیان قرار گرفت.
دوم، اکثریت ایرانیان چند میلیون تومان در سالیان گذشته برای خرید گوشیهای تلفن همراه هوشمند هزینه کردهاند. محدود کردن دسترسی به اینترنت یا کاهش کیفیت خدمات (مثل کاهش دادن سرعت اینترنت به نحوی که فرد بیخیال استفاده شود و به تدریج به نبودن آن عادت کند) در اصل به این معناست که گوشی چند میلیون تومانی و سرمایهگذاری میلیارد دلاری کشور روی گوشیهای تلفن همراه به هدر برود. انگار گوشیهای هوشمند را از شهروندان بگیرند و به هر کدام یک یازده دو صفر بدهند که البته غیر از تلفن زدن، میشود با آن فندق و بادام هم شکست یا میخ به دیوار کوبید. این به نحوی نقض حقوق مالکیت هم هست. مالکیت شهروند بر گوشی چند میلیونی به شکل زیرکانهای با مالکیت یک گوشی یازده دو صفر کم ارزش تعویض میشود.
البته در دنیای دیجیتال، بدون سواد دیجیتال میتوانی خیلی چیزهایت را از دست بدهی (مثل من که با بیدقتی و باز کردن یک پیامک ناشناس از دست دادم)، اما فرمان بازگشت به گذشته و #عصر_یازده_دو_صفر همه چیز را از ما (من و شما) میگیرد. هکرها میتوانند گوشی چند میلیونی یا چند ده میلیون تومانی شما را برای چندین ساعت به یک یازده دو صفر تبدیل کنند. مواظب هک شدن باشید. اما سیاستگذاران با سیاستگذاری اشتباه مثلا کاهش سرعت اینترنت یا محدود کردن دسترسی شهروندان به اینترنت، برای مدتها گوشی شما را هک میکنند و یک یازده دو صفر به شما تحویل میدهند. ایکاش سیاست گذاران بیاموزند که با ابرروندها نمیتوانند و نباید بجنگند!
جامعه میتواند به سواد دیجیتال بالاتری مجهز شود و از این مسیر آمادگی بیشتری برای توسعه و ارتقای قدرت ملی پیدا کند، اما بازگرداندن جامعه به #عصر_یازده_دو_صفر جز عصبانیت اجتماعی، زوال اعتماد و سرمایه اجتماعی، فقر بیشتر و تاختن به سمت توسعهنیافتگی هیچ دستآوردی نخواهد داشت. قدرت ملی از محدودیت برنمیخیزد.
(اگر میپسندید به اشتراک بگذارید.)
شبکه توسعه
@I_D_Network
بازنشر از کانال دکتر محمد فاضلی
@fazeli_mohammad
👍142👎8
🔲☑️⭕️خودکشی دسته جمعی ناموسی
🖋امیر ناظمی
اینکه در روابط دیپلماتیک به جای آنکه هدف افزایش منافع ملی باشد، دنبال خرید عزت از طرف خارجی هستیم، اینکه مردی سر جداشده همسرش را در شهر میگرداند؛ هر دو نمونههایی هستند از فرهنگی که به نام «فرهنگ عزت» (culture of honor) شناخته میشود. فرهنگی که در آن آدمیان به دنبال حفظ عزت هستند، چه فقر نتیجهاش باشد، چه حراج بر سر منافع ملی و چه خون انسانی بر دست!
چالش «فرهنگ عزت» آن است که، افراد به مرور زمان بیشتر از آنکه از آینده و حال خود محافظت کنند، به دنبال طلب و تمناکردن احترام و عزت از دیگران هستند. به عبارت دیگر افراد تلاش دارند تا در مقابل دیدگان سایرین عزتمند دانسته شوند، نه آنکه واقعا عزت داشته باشند! (در این زمینه یادداشت قبلی: عزت زیاد و توسعه بر باد را بخوانید)
به همین دلیل این افراد ترجیح میدهند بزرگترین باجها را مخفیانه بدهند، ولی در حضور دیگران با آنان محترمانه برخورد شود. پژوهشهای مربوط به جوامع دارای «فرهنگ عزت» نشان میدهد که مردم این فرهنگ، سعی در پنهانکاری هر چیزی دارند که عزت آنان را در برابر دیگران خدشهدار کند. به عنوان نمونه، آنان از کسی که به آنها یا خانوادهشان تجاوز کرده باشد، شکایت نمیکنند؛ چرا که همین شکایت را اعتراف به «عزت از دسترفته» میدانند و این اعتراف در تقابل با فرهنگ عزت قرار دارد. به این ترتیب است که این جوامع دارای بیشترین میزان تجاوز هستند! یعنی همان کسانی که به عزت و ناموس بیش از بقیه اهمیت میدهند، بیشتر هم تجاوز را تجربه میکنند!
آنان در اینگونه مسائل ترجیح میدهند که خودشان اگر بتوانند تجاوزگر را به قتل برسانند؛ اما تمایلی به شکایت ندارند! در همین جوامع است که فرد قربانی (که مورد تجاوز قرار گرفته است) اغلب در نظر مردم محکوم میشود. اتکاء به جملههای نادرستی مانند «حتما خودش رفتار بدی کرده است» یا «حتما خودش رفتاری کرده است که به او تجاوز کنند»، از استدلالهای غیرعقلانی و شناختهشده در این جوامع است.
به این ترتیب «قتل ناموسی» (honor killings) در فارسی به جای «قتلهای عزتگرا» به «قتل ناموسی» تغییر نام میدهد؛ که همین تغییر نام هم نشانهای است از این که ما تا چه حد در جامعهای عزتگرا زندگی میکنیم.
«فرهنگ عزتگرا» یا به زبان دیگر «فرهنگ ناموسی» اغلب در جوامع مردسالار مشاهده میشود؛ و البته در جوامع مردسالار نیز تقویت میشود. پژوهشهای مربوط به جوامع عزت نشان میدهد، در برابر هر چیزی که عزت افراد این جوامع را لکهدار کند، خشونت واکنشی قابل پیشبینی است. بررسی قتلها در ایران نشان میدهد ۲۰٪ از کل قتلها و ۵۰٪ از قتلهای خانوادگی در این دسته قرار میگیرند. در استان خوزستان این رقم به ۴۰٪ از کل قتلها میرسد!
⭕️مطالعات قومنگاری
در مطالعات قومنگاری (کمپل) نشان داده شد ریشهی این فرهنگ مربوط به تفاوت دو جامعهی گلهدار و کشاورز است. در جوامع کشاورز، بقای یک کشاورز وابسته به همکاری با دیگران است؛ اما در جوامع گلهدار، هر فرد همواره در معرض تهدید دائمی دزدیدهشدن حیوان خود است و به همین خاطر آبروی مرد گلهدار تنها ارزش فردی او نیست، بلکه مهم ترین دلیل امرار معاش وی نیز هست.
به همین دلیل جوامع گلهدار به خون بیش از زمین وفادار هستند؛ آنها به دلیل شرایط سخت محیطشان، اغلب زندگی قبیلهای داشتهاند. جامعهشناسی به نام شیلتون رید نشان میدهد که در جوامع کشاورزی جرم و جنایت بیشتر از نوع اقتصادی و در جوامع گلهداری امری شخصی و مرتبط با عزت است.
⭕️بازشناسی
هزینههای «فرهنگ عزت» چه در عالم سیاست و چه در نظم اجتماعی، تبدیل به تهدید بزرگ ایران امروز شده است. غلبه یافتن «فرهنگ عزت» بر سایر ویژگیهای فرهنگی، تبدیل به پیشران بدبختیهای جمعی شده است. هم کسی که تعاملات بینالمللی را در تقابل با عزت تعریف میکند، و هم کسی که دست به قتل خانوادهاش میزند، دو چهره از یک واقعیت هستند؛ دو چهره از فرهنگ عزت.
☑️⭕️تحلیل راهبردی
اگرچه احساساتی مانند عزت، ناموس یا شرافت، مانند هر احساس دیگری قابل تقدیر است، اما تا جایی که در تقابل با عقلانیت قرار نگیرد. این روزها از هر بلندگویی بر عزت و ناموس تاکید میشود، بدون آنکه بر عقلانیت حرفی زده شود. پس عجیب نیست که ما به چنین نقطهای برسیم.
ما از مرزهای عقلانیت مدتهاست که رد شدهایم و گویا کسی تمایلی ندارد تا بگوید: «عزت اصلی، پایدار و بلندمدت در عقلانیت است؛ احساسهای زودگذر نباید آینده ما را بدزدند»!
اگر میپسندید به اشتراک بگذارید.
شبکه توسعه
@I_D_Network
🖋امیر ناظمی
اینکه در روابط دیپلماتیک به جای آنکه هدف افزایش منافع ملی باشد، دنبال خرید عزت از طرف خارجی هستیم، اینکه مردی سر جداشده همسرش را در شهر میگرداند؛ هر دو نمونههایی هستند از فرهنگی که به نام «فرهنگ عزت» (culture of honor) شناخته میشود. فرهنگی که در آن آدمیان به دنبال حفظ عزت هستند، چه فقر نتیجهاش باشد، چه حراج بر سر منافع ملی و چه خون انسانی بر دست!
چالش «فرهنگ عزت» آن است که، افراد به مرور زمان بیشتر از آنکه از آینده و حال خود محافظت کنند، به دنبال طلب و تمناکردن احترام و عزت از دیگران هستند. به عبارت دیگر افراد تلاش دارند تا در مقابل دیدگان سایرین عزتمند دانسته شوند، نه آنکه واقعا عزت داشته باشند! (در این زمینه یادداشت قبلی: عزت زیاد و توسعه بر باد را بخوانید)
به همین دلیل این افراد ترجیح میدهند بزرگترین باجها را مخفیانه بدهند، ولی در حضور دیگران با آنان محترمانه برخورد شود. پژوهشهای مربوط به جوامع دارای «فرهنگ عزت» نشان میدهد که مردم این فرهنگ، سعی در پنهانکاری هر چیزی دارند که عزت آنان را در برابر دیگران خدشهدار کند. به عنوان نمونه، آنان از کسی که به آنها یا خانوادهشان تجاوز کرده باشد، شکایت نمیکنند؛ چرا که همین شکایت را اعتراف به «عزت از دسترفته» میدانند و این اعتراف در تقابل با فرهنگ عزت قرار دارد. به این ترتیب است که این جوامع دارای بیشترین میزان تجاوز هستند! یعنی همان کسانی که به عزت و ناموس بیش از بقیه اهمیت میدهند، بیشتر هم تجاوز را تجربه میکنند!
آنان در اینگونه مسائل ترجیح میدهند که خودشان اگر بتوانند تجاوزگر را به قتل برسانند؛ اما تمایلی به شکایت ندارند! در همین جوامع است که فرد قربانی (که مورد تجاوز قرار گرفته است) اغلب در نظر مردم محکوم میشود. اتکاء به جملههای نادرستی مانند «حتما خودش رفتار بدی کرده است» یا «حتما خودش رفتاری کرده است که به او تجاوز کنند»، از استدلالهای غیرعقلانی و شناختهشده در این جوامع است.
به این ترتیب «قتل ناموسی» (honor killings) در فارسی به جای «قتلهای عزتگرا» به «قتل ناموسی» تغییر نام میدهد؛ که همین تغییر نام هم نشانهای است از این که ما تا چه حد در جامعهای عزتگرا زندگی میکنیم.
«فرهنگ عزتگرا» یا به زبان دیگر «فرهنگ ناموسی» اغلب در جوامع مردسالار مشاهده میشود؛ و البته در جوامع مردسالار نیز تقویت میشود. پژوهشهای مربوط به جوامع عزت نشان میدهد، در برابر هر چیزی که عزت افراد این جوامع را لکهدار کند، خشونت واکنشی قابل پیشبینی است. بررسی قتلها در ایران نشان میدهد ۲۰٪ از کل قتلها و ۵۰٪ از قتلهای خانوادگی در این دسته قرار میگیرند. در استان خوزستان این رقم به ۴۰٪ از کل قتلها میرسد!
⭕️مطالعات قومنگاری
در مطالعات قومنگاری (کمپل) نشان داده شد ریشهی این فرهنگ مربوط به تفاوت دو جامعهی گلهدار و کشاورز است. در جوامع کشاورز، بقای یک کشاورز وابسته به همکاری با دیگران است؛ اما در جوامع گلهدار، هر فرد همواره در معرض تهدید دائمی دزدیدهشدن حیوان خود است و به همین خاطر آبروی مرد گلهدار تنها ارزش فردی او نیست، بلکه مهم ترین دلیل امرار معاش وی نیز هست.
به همین دلیل جوامع گلهدار به خون بیش از زمین وفادار هستند؛ آنها به دلیل شرایط سخت محیطشان، اغلب زندگی قبیلهای داشتهاند. جامعهشناسی به نام شیلتون رید نشان میدهد که در جوامع کشاورزی جرم و جنایت بیشتر از نوع اقتصادی و در جوامع گلهداری امری شخصی و مرتبط با عزت است.
⭕️بازشناسی
هزینههای «فرهنگ عزت» چه در عالم سیاست و چه در نظم اجتماعی، تبدیل به تهدید بزرگ ایران امروز شده است. غلبه یافتن «فرهنگ عزت» بر سایر ویژگیهای فرهنگی، تبدیل به پیشران بدبختیهای جمعی شده است. هم کسی که تعاملات بینالمللی را در تقابل با عزت تعریف میکند، و هم کسی که دست به قتل خانوادهاش میزند، دو چهره از یک واقعیت هستند؛ دو چهره از فرهنگ عزت.
☑️⭕️تحلیل راهبردی
اگرچه احساساتی مانند عزت، ناموس یا شرافت، مانند هر احساس دیگری قابل تقدیر است، اما تا جایی که در تقابل با عقلانیت قرار نگیرد. این روزها از هر بلندگویی بر عزت و ناموس تاکید میشود، بدون آنکه بر عقلانیت حرفی زده شود. پس عجیب نیست که ما به چنین نقطهای برسیم.
ما از مرزهای عقلانیت مدتهاست که رد شدهایم و گویا کسی تمایلی ندارد تا بگوید: «عزت اصلی، پایدار و بلندمدت در عقلانیت است؛ احساسهای زودگذر نباید آینده ما را بدزدند»!
اگر میپسندید به اشتراک بگذارید.
شبکه توسعه
@I_D_Network
👍177👎21
🔲⭕️راز کبریت های بی خطر در ایران
دکتر مجتبی لشکربلوکی
در تاریخ ایران، طولانی ترین دوران نخست وزیری را هویدا داشت یعنی سیزده سال. در مورد عصا و پیپ اش می گفت، کارِ کاریکاتوریستها را آسان کرده و بهانه بیشتری برای کشیدن کاریکاتور من دارند!
پس از سیزده سال نخست وزیری در ایران، تقریبا هیچ چیزی از دارِ دنیا نداشت، تورم صفر درصد در طی سیزده سال نخستوزیری او، رویایی است که امروزه، باورش برای ما سخت است. در دادگاه گفت: خودکار بیک طی سیزده سال نخست وزیری من سه ریال باقی ماند [البته تورم صفر درصد سیزده ساله واقعیت ندارد کافیست به ارقام نگاه کنیم حالا ممکن است قیمت یک کالا ثابت مانده باشد ولی متوسط تورم سال های نخست وزیری هویدا هشت درصد بود].
اما تاسف در اینست که راز صدارت سیزده ساله هویدا و اینکه طولانی ترین دوره را داشته نه بخاطر این بوده که فساد مالی نداشته یا تورم را در صفر درصد نگهداشته بوده بلکه، تملق و کرنش افراطی او بوده، به قول میلانی: «شاه تشنه تعریف و تمجید بوده و هویدا به خوبی «برق چشمان شاه را به هنگام مقایسه با ژنرال دوگل دیده بود»!
تمام وزیران کابینه اش به دستور شاه انتخاب میشدند جداگانه شرفیاب شده و از شاه دستور میگرفتند. هویدا بدون توجه به حدود اختیارات و مسئولیتهای نخست وزیر یک کشور مشروطه و با آشنایی با روحیه محمدرضا شاه، سعی میکرد مقام خود را حفظ کند و فرمانبردار بی چون و چرای «ارباب» باشد. وزیران هویدا نیز اغلب از او حساب نمی بردند و خود را منصوب شاه می دانستند طوریکه گاهی وزیران در حضور او در جلسات هیئت وزیران، فحاشی می کردند حتی در یک مورد، اردشیر زاهدی در حضور دیگر وزیران، هویدا را به باد دشنام گرفت.
وی همیشه تأکید داشت که در مملکت، شخص دومی وجود ندارد و شاه همه چیز است. در دهمین سالگرد نخست وزیری اش، از او سؤال شد که فکر میکند تا چند سال دیگر بر این مسند بنشیند؟ با خنده گفت: «سند نخست وزیری را مادام العمر به نام من زده اند»!
هویدا برعکس کثیری از دولتمردان فاسد ایرانی، هرگز فساد مالی نداشت اما به قول بیژن جزنی، اختیاراتش کمتر از اختیارات کریم شیره ایِ دلقکِ دربار ناصرالدین شاه بود! کبریت بی خطر بود و رمز ماندگاریش، کرنش و تملق بود، همیشه «تابع حزب باد» بود،
پس از انقلاب نیز به صف موافقان جمهوری اسلامی درآمد و در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر در کمال شگفتی به جمهوری اسلامی رأی داد و خدا را شکر کرد که بساط دیکتاتوری در این مملکت جمع شد! این تلون مزاج هویدا باعث شگفتی خبرنگاران شد و وقتی پرسیدند چه رأیی دادید؟ پاسخ داد به جمهوری اسلامی رأی دادم...انشاالله مبارک است» (به نقل از تاریخ پژوه معاصر علی مردای مراغه ای)
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
در نگاه اول می توان صورت مساله را به سطح مسایل شخصی و روانشناختی تقلیل داد که ایشان را فردی ناتوان، ضعیف النفس، وابسته، غیرمقتدر، حزب باد و متلون دانست. ولی سطح تحلیل را می توان عمیق تر کرد. می توان از خود سه سوال پرسید:
۱) چرا چنین فردی میتواند به بالاترین مقام اجرایی کشور دست یابد؟
۲) چرا چنین فردی میتواند در چنین مقامی ۱۳سال دوام بیاورد؟
۳) آیا این فرد، موثرترین و بهترین و شایسته ترین فرد برای حکمرانی است؟
ددر سلسله گزارش های چرا ایران عقب ماند (دانلود رایگان اینجا) و استراتژی توسعه ایران (دانلود رایگان اینجا) به هفت چرخه شوم (دور باطل) توسعه نیافتگی ایران اشاره شده. یکی از آن هفت چرخه، تدوام ترتیبات سیاسی محدود نام دارد. توضیح آنکه اگر ترتیبات سیاسی محدود باشد، هزینه کنشگری، انتقاد و فعالیت سیاسی بالا می رود. به همین خاطر بسیاری عطای مشارکت در بهبود کشور را به لقایش می بخشند و با بهانه سیاست پدر و مادر ندارد و کثیف است به امور علمی، فنی، شخصی میرسند و وقت گذاشتن برای فرزند و نوه و حیوان خانگی را به کنشگری سیاسی ترجیح می دهند. جامعه به سکوت کشیده می شود. چه نتیجه ای دارد؟ بروز و ظهور نسل بله قربان گو، پاچه خوار و منفعل، وابسته و کمبود کنشگران مرزی مستقل و عدم تغییر در قواعد بازی سیاسی و در نتیجه تداوم نهاد سیاست با دسترسی محدود.
و همین می شود که یکی از مدیران ارشد کشور و یکی از وزرای دولت فعلی گفته است: در نظام مدیریت کشور راز بقاء در سکوت و همراهی است. راز رشد در تئوریزه کردن منویات اصحاب قدرت و راز حذف در مشاوره صادقانه و کارشناسانه!
بیشتر از آنکه آدم ها را تخطئه کنیم به ساختارها، قواعد و نهادها بپردازیم و فعلا برای شروع از «خرده ساختارها و خرده نهادهای» دور و بر خود اعم از خانواده، مدرسه، محله، اداره، دپارتمان، شرکت و شهر خود را بر اساس قواعد (ترتیبات) باز، شفاف و منصفانه طراحی کنیم.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
دکتر مجتبی لشکربلوکی
در تاریخ ایران، طولانی ترین دوران نخست وزیری را هویدا داشت یعنی سیزده سال. در مورد عصا و پیپ اش می گفت، کارِ کاریکاتوریستها را آسان کرده و بهانه بیشتری برای کشیدن کاریکاتور من دارند!
پس از سیزده سال نخست وزیری در ایران، تقریبا هیچ چیزی از دارِ دنیا نداشت، تورم صفر درصد در طی سیزده سال نخستوزیری او، رویایی است که امروزه، باورش برای ما سخت است. در دادگاه گفت: خودکار بیک طی سیزده سال نخست وزیری من سه ریال باقی ماند [البته تورم صفر درصد سیزده ساله واقعیت ندارد کافیست به ارقام نگاه کنیم حالا ممکن است قیمت یک کالا ثابت مانده باشد ولی متوسط تورم سال های نخست وزیری هویدا هشت درصد بود].
اما تاسف در اینست که راز صدارت سیزده ساله هویدا و اینکه طولانی ترین دوره را داشته نه بخاطر این بوده که فساد مالی نداشته یا تورم را در صفر درصد نگهداشته بوده بلکه، تملق و کرنش افراطی او بوده، به قول میلانی: «شاه تشنه تعریف و تمجید بوده و هویدا به خوبی «برق چشمان شاه را به هنگام مقایسه با ژنرال دوگل دیده بود»!
تمام وزیران کابینه اش به دستور شاه انتخاب میشدند جداگانه شرفیاب شده و از شاه دستور میگرفتند. هویدا بدون توجه به حدود اختیارات و مسئولیتهای نخست وزیر یک کشور مشروطه و با آشنایی با روحیه محمدرضا شاه، سعی میکرد مقام خود را حفظ کند و فرمانبردار بی چون و چرای «ارباب» باشد. وزیران هویدا نیز اغلب از او حساب نمی بردند و خود را منصوب شاه می دانستند طوریکه گاهی وزیران در حضور او در جلسات هیئت وزیران، فحاشی می کردند حتی در یک مورد، اردشیر زاهدی در حضور دیگر وزیران، هویدا را به باد دشنام گرفت.
وی همیشه تأکید داشت که در مملکت، شخص دومی وجود ندارد و شاه همه چیز است. در دهمین سالگرد نخست وزیری اش، از او سؤال شد که فکر میکند تا چند سال دیگر بر این مسند بنشیند؟ با خنده گفت: «سند نخست وزیری را مادام العمر به نام من زده اند»!
هویدا برعکس کثیری از دولتمردان فاسد ایرانی، هرگز فساد مالی نداشت اما به قول بیژن جزنی، اختیاراتش کمتر از اختیارات کریم شیره ایِ دلقکِ دربار ناصرالدین شاه بود! کبریت بی خطر بود و رمز ماندگاریش، کرنش و تملق بود، همیشه «تابع حزب باد» بود،
پس از انقلاب نیز به صف موافقان جمهوری اسلامی درآمد و در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر در کمال شگفتی به جمهوری اسلامی رأی داد و خدا را شکر کرد که بساط دیکتاتوری در این مملکت جمع شد! این تلون مزاج هویدا باعث شگفتی خبرنگاران شد و وقتی پرسیدند چه رأیی دادید؟ پاسخ داد به جمهوری اسلامی رأی دادم...انشاالله مبارک است» (به نقل از تاریخ پژوه معاصر علی مردای مراغه ای)
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
در نگاه اول می توان صورت مساله را به سطح مسایل شخصی و روانشناختی تقلیل داد که ایشان را فردی ناتوان، ضعیف النفس، وابسته، غیرمقتدر، حزب باد و متلون دانست. ولی سطح تحلیل را می توان عمیق تر کرد. می توان از خود سه سوال پرسید:
۱) چرا چنین فردی میتواند به بالاترین مقام اجرایی کشور دست یابد؟
۲) چرا چنین فردی میتواند در چنین مقامی ۱۳سال دوام بیاورد؟
۳) آیا این فرد، موثرترین و بهترین و شایسته ترین فرد برای حکمرانی است؟
ددر سلسله گزارش های چرا ایران عقب ماند (دانلود رایگان اینجا) و استراتژی توسعه ایران (دانلود رایگان اینجا) به هفت چرخه شوم (دور باطل) توسعه نیافتگی ایران اشاره شده. یکی از آن هفت چرخه، تدوام ترتیبات سیاسی محدود نام دارد. توضیح آنکه اگر ترتیبات سیاسی محدود باشد، هزینه کنشگری، انتقاد و فعالیت سیاسی بالا می رود. به همین خاطر بسیاری عطای مشارکت در بهبود کشور را به لقایش می بخشند و با بهانه سیاست پدر و مادر ندارد و کثیف است به امور علمی، فنی، شخصی میرسند و وقت گذاشتن برای فرزند و نوه و حیوان خانگی را به کنشگری سیاسی ترجیح می دهند. جامعه به سکوت کشیده می شود. چه نتیجه ای دارد؟ بروز و ظهور نسل بله قربان گو، پاچه خوار و منفعل، وابسته و کمبود کنشگران مرزی مستقل و عدم تغییر در قواعد بازی سیاسی و در نتیجه تداوم نهاد سیاست با دسترسی محدود.
و همین می شود که یکی از مدیران ارشد کشور و یکی از وزرای دولت فعلی گفته است: در نظام مدیریت کشور راز بقاء در سکوت و همراهی است. راز رشد در تئوریزه کردن منویات اصحاب قدرت و راز حذف در مشاوره صادقانه و کارشناسانه!
بیشتر از آنکه آدم ها را تخطئه کنیم به ساختارها، قواعد و نهادها بپردازیم و فعلا برای شروع از «خرده ساختارها و خرده نهادهای» دور و بر خود اعم از خانواده، مدرسه، محله، اداره، دپارتمان، شرکت و شهر خود را بر اساس قواعد (ترتیبات) باز، شفاف و منصفانه طراحی کنیم.
شبکه توسعه (@I_D_network)
به نقل از کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی (@Dr_Lashkarbolouki)
👍136👎20
🔲⭕سیاست ناموسیسازی!
مروری بر فرهنگ عزت (۳)
🖋امیر ناظمی
«مصدق پیشنهاد بانک جهانی را برای میانجیگری در دعوای نفت را پیشنهاد خوبی میدانست، ولی بعضی از نزدیکان سیاسی او به وی گفتند که اگر این پیشنهاد را بپذیرد ملت خواهد گفت که خیانت کرده است.» (کاتوزیان)
نهضت ملی شدن نفت نمونهای از سیاستی است که در ایران میتوان آن را «سیاست ناموسیسازی» دانست. یعنی نقطهای که یک «مساله فنی-تخصصی» تبدیل به «مسالهای عزتگرایانه» یا به زبان دیگر به «مسالهای ناموسی» تبدیل شده است. وقتی مسالهای ناموسی میشود، حتی رهبران حل مساله نیز تبدیل به پوپولیستهایی دنبالهرو میشوند. وقتی نفت مسالهای ناموسی میشود، حتی مصدق هم نمیتواند به میز دیپلماسی دل ببندد و به این ترتیب مساله تبدیل به مسالهای خیابانی میشود.
⭕️شعارزدگی شروع ناموسیسازی
در زمان مذاکرات نفت، هیات مذاکرهکننده ایرانی توجه کمی به مسالههای فنی داشت. زمانی که وزرای خارجه انگلستان و آمریکا بر پیچیدگی عظیم صنعت نفت تاکید کرده بودند، مصدق به تمسخر گفته بود: «آیا انگلیسیها موجودات خارقالعادهای هستند و فقط آنها میتوانند از عهدة این کار برآیند؟».
مظفر بقایی در مجلس در زمان ملی شدن گفته بود مشتریهای نفت ایران در اسکلههای بنادر ما «مثل دکان نانوایی» صف میکشند! (۳/۱۰/۲۹)؛ درست در همان دوران حسین مکی در نطق مجلساش گفته بود شرکتهای خارجی «مجبور هستند حتی مهندسین مجانی هم به اختیار دولت ایران بگذارند»! و استدلال کرده بود «دنیا به نفت ما احتیاج دارد»! بقایی در خصوص استخراج نفت هم ادعا کرده بود «نفت از چاههای ما فوران میکند و ما آنرا تصفیهنشده میفروشیم»! یعنی اصلا مساله فناوری مساله نیست!
در حدود ۲سال بعد، همه آن ادعاها و شعارها در مقابل واقعیت (اسکلههای خالی و نفت مانده در چاهها) بیاعتبار شده بود! مصدق مذاکرات را بدون هیچ توافقی ترک کرده بود؛ اما کشور پس از تحریم و عدم توافق، به هرجومرج کشیده شد و نهایتا این دولت کودتا بود که بر سر کار آمد.
مساله «ملیشدن نفت» با شعارهای سادهانگارانه تبدیل به یک مساله ناموسی شد تا حتی مصدق هم نتواند در برابر آن پشت سر گزینه درستتر بایستد.
«یکی از مهمترین گرفتاریهایی که دامنگیر بحث نفت شد، تبدیل آن به یک موضوع عمومی بود؛ چیرگی نوعی گفتار عامیانه!» کاوه بیات آسیبشناسی ملیشدن صنعت نفت را چیرگی «گفتار عامیانه» میداند، آسیبی که از گفتار عامیانه آغاز میشود، توان آن را دارد تا یک «مساله فنی-تخصصی» را تبدیل به یک «مساله سیاسی و خیابانی» یا یک «سیاست ناموسی» کند.
به این ترتیب توده است که پیشران تغییرات میشود و کارشناسان و نخبگان به گوشهای گذاشته شده و شعارهای خیابانی تبدیل به سرفصلهای سیاستگذاری میشوند؛ تا دستورکار سیاستگذاران را سردستههای جمعیتهای خیابانی (و لشکرهای مجازی در شبکههای اجتماعی به عنوان نمود امروزیاش) تعیین میکنند.
تبدیل مساله تخصصی به مسالهای ناموسیشده، نخستین گام از فرآیند تبدیل یک «مساله قابلحل» به یک «مساله غیرقابلحل» است. زمانی یک موضوع فنی تبدیل به موضوعی ناموسی میشود، یعنی دستیابی به راهحل پایدار سخت، و تقریبا غیرممکن میشود. در حقیقت این فشار توده است که مذاکرات نفت را بیسرانجام میکند؛ چرا که هرگونه توافق با انگلیس و آمریکا را عقبنشینی از منافع ملی تفسیر میکند.
مسالهای که تبدیل به «مساله ناموسی» شده است، دیگر قابل حل نیست، چون در آن منفعت-هزینه محاسبه نمیشود.
سیاستمدار عوامگرا که همیشه دوست دارد تا از پیچیدگیهای مسائل کم کند، دوست دارد تا یک مساله فنی و چندبعدی را تبدیل به یک مساله ساده کند، مسالهای ساده که میشود برایش راهحلهای ساده، ارزان و فوری داد. دوست دارد تا یک صنعت را در یک نانوایی بازسازی کند؛ برعکس تحلیلگرِ متخصص، که دوست دارد مساله را چندبعدی ببیند.
ویژگی سیاستمدار عوامگرا، سادهانگاری است؛ او همیشه راهحلهای ساده، ارزان و فوری در جیب دارد؛ درست مثل مظفر بقایی که گفت «مثل دکان نانوایی»!
⭕️توازنی که از دست میرود!
عزت نه تنها بخشی از هویت انسانی یک فرد است، بلکه در سطح جمعی و ملی معنادار و ارزشمند است. اما غلبه دادن این موضوع بر هر موضوعی و تبدیل هر مساله ساده و تجاری به یک مساله ناموسی میتواند زندگی را برای یک فرد به مرور پرهزینه و نهایتا غیرممکن کند.
این سرنوشت برای جوامع و ملتها هم میتواند روی دهد. فرهنگ عزت (culture of honor) نامی است که بر این جوامع گذاشته میشود. ایران به میزان زیادی دارای فرهنگ عزت است؛ فرهنگی که بیش از اندازه مساله را تبدیل به مسالههایی عزتگرایانه یا ناموسی میکند.
شبکه توسعه
@I_D_network
مروری بر فرهنگ عزت (۳)
🖋امیر ناظمی
«مصدق پیشنهاد بانک جهانی را برای میانجیگری در دعوای نفت را پیشنهاد خوبی میدانست، ولی بعضی از نزدیکان سیاسی او به وی گفتند که اگر این پیشنهاد را بپذیرد ملت خواهد گفت که خیانت کرده است.» (کاتوزیان)
نهضت ملی شدن نفت نمونهای از سیاستی است که در ایران میتوان آن را «سیاست ناموسیسازی» دانست. یعنی نقطهای که یک «مساله فنی-تخصصی» تبدیل به «مسالهای عزتگرایانه» یا به زبان دیگر به «مسالهای ناموسی» تبدیل شده است. وقتی مسالهای ناموسی میشود، حتی رهبران حل مساله نیز تبدیل به پوپولیستهایی دنبالهرو میشوند. وقتی نفت مسالهای ناموسی میشود، حتی مصدق هم نمیتواند به میز دیپلماسی دل ببندد و به این ترتیب مساله تبدیل به مسالهای خیابانی میشود.
⭕️شعارزدگی شروع ناموسیسازی
در زمان مذاکرات نفت، هیات مذاکرهکننده ایرانی توجه کمی به مسالههای فنی داشت. زمانی که وزرای خارجه انگلستان و آمریکا بر پیچیدگی عظیم صنعت نفت تاکید کرده بودند، مصدق به تمسخر گفته بود: «آیا انگلیسیها موجودات خارقالعادهای هستند و فقط آنها میتوانند از عهدة این کار برآیند؟».
مظفر بقایی در مجلس در زمان ملی شدن گفته بود مشتریهای نفت ایران در اسکلههای بنادر ما «مثل دکان نانوایی» صف میکشند! (۳/۱۰/۲۹)؛ درست در همان دوران حسین مکی در نطق مجلساش گفته بود شرکتهای خارجی «مجبور هستند حتی مهندسین مجانی هم به اختیار دولت ایران بگذارند»! و استدلال کرده بود «دنیا به نفت ما احتیاج دارد»! بقایی در خصوص استخراج نفت هم ادعا کرده بود «نفت از چاههای ما فوران میکند و ما آنرا تصفیهنشده میفروشیم»! یعنی اصلا مساله فناوری مساله نیست!
در حدود ۲سال بعد، همه آن ادعاها و شعارها در مقابل واقعیت (اسکلههای خالی و نفت مانده در چاهها) بیاعتبار شده بود! مصدق مذاکرات را بدون هیچ توافقی ترک کرده بود؛ اما کشور پس از تحریم و عدم توافق، به هرجومرج کشیده شد و نهایتا این دولت کودتا بود که بر سر کار آمد.
مساله «ملیشدن نفت» با شعارهای سادهانگارانه تبدیل به یک مساله ناموسی شد تا حتی مصدق هم نتواند در برابر آن پشت سر گزینه درستتر بایستد.
«یکی از مهمترین گرفتاریهایی که دامنگیر بحث نفت شد، تبدیل آن به یک موضوع عمومی بود؛ چیرگی نوعی گفتار عامیانه!» کاوه بیات آسیبشناسی ملیشدن صنعت نفت را چیرگی «گفتار عامیانه» میداند، آسیبی که از گفتار عامیانه آغاز میشود، توان آن را دارد تا یک «مساله فنی-تخصصی» را تبدیل به یک «مساله سیاسی و خیابانی» یا یک «سیاست ناموسی» کند.
به این ترتیب توده است که پیشران تغییرات میشود و کارشناسان و نخبگان به گوشهای گذاشته شده و شعارهای خیابانی تبدیل به سرفصلهای سیاستگذاری میشوند؛ تا دستورکار سیاستگذاران را سردستههای جمعیتهای خیابانی (و لشکرهای مجازی در شبکههای اجتماعی به عنوان نمود امروزیاش) تعیین میکنند.
تبدیل مساله تخصصی به مسالهای ناموسیشده، نخستین گام از فرآیند تبدیل یک «مساله قابلحل» به یک «مساله غیرقابلحل» است. زمانی یک موضوع فنی تبدیل به موضوعی ناموسی میشود، یعنی دستیابی به راهحل پایدار سخت، و تقریبا غیرممکن میشود. در حقیقت این فشار توده است که مذاکرات نفت را بیسرانجام میکند؛ چرا که هرگونه توافق با انگلیس و آمریکا را عقبنشینی از منافع ملی تفسیر میکند.
مسالهای که تبدیل به «مساله ناموسی» شده است، دیگر قابل حل نیست، چون در آن منفعت-هزینه محاسبه نمیشود.
سیاستمدار عوامگرا که همیشه دوست دارد تا از پیچیدگیهای مسائل کم کند، دوست دارد تا یک مساله فنی و چندبعدی را تبدیل به یک مساله ساده کند، مسالهای ساده که میشود برایش راهحلهای ساده، ارزان و فوری داد. دوست دارد تا یک صنعت را در یک نانوایی بازسازی کند؛ برعکس تحلیلگرِ متخصص، که دوست دارد مساله را چندبعدی ببیند.
ویژگی سیاستمدار عوامگرا، سادهانگاری است؛ او همیشه راهحلهای ساده، ارزان و فوری در جیب دارد؛ درست مثل مظفر بقایی که گفت «مثل دکان نانوایی»!
⭕️توازنی که از دست میرود!
عزت نه تنها بخشی از هویت انسانی یک فرد است، بلکه در سطح جمعی و ملی معنادار و ارزشمند است. اما غلبه دادن این موضوع بر هر موضوعی و تبدیل هر مساله ساده و تجاری به یک مساله ناموسی میتواند زندگی را برای یک فرد به مرور پرهزینه و نهایتا غیرممکن کند.
این سرنوشت برای جوامع و ملتها هم میتواند روی دهد. فرهنگ عزت (culture of honor) نامی است که بر این جوامع گذاشته میشود. ایران به میزان زیادی دارای فرهنگ عزت است؛ فرهنگی که بیش از اندازه مساله را تبدیل به مسالههایی عزتگرایانه یا ناموسی میکند.
شبکه توسعه
@I_D_network
👍127👎7
⚛️میخوام لش کنم!
🖋امیر ناظمی
پیش از خواندن، این کلیپ طنز را ببینید.
⭕️پیشبینیپذیری پیشنیاز توسعه
«حرف برنامهریزی با من نزن» این جملهی کلیدی کلیپ است، یعنی نوعی وادادن به شرایط مبهم و عدمقطعیتهای هر روزه. عدمقطعیت یعنی ایستادن در جایی که نمیدانیم چه میشود! ممکن است شما فکر کنید آینده بهتر یا بدتر میشود. پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست!
اما واقعیت زندگی آن است که در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. حالا می خواهد پول تان را سرمایه گذاری کنید یا اعتبارتان را یا زمان تان را. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایه برآورد ما از آینده است!
مشکل اصلی توسعه در ایران دقیقا چنین است: چگونه میتوانیم برای آینده برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست؟
به این ترتیب است که ما جامعه ایرانی این دههها، همیشه در آستانهی هر چیزی هستیم! ما همانقدر که در آستانهی توسعهی اقتصادی هستیم، در آستانهی رکود هم هستیم! همانقدر که در آستانهی یک جهش بزرگ؛ در آستانهی یک جنگ بزرگ! ما همانقدر که در آستانهی پیوستن به جهان پسابرجامی هستیم، در آستانهی شکست برجام هم هستیم! ما اصولا همیشه در آستانهی هرچیزی هستیم!
پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست! اما در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
اما هر سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایهی برآورد ما از آینده است؛ و "ما که همیشه در آستانه زندگی میکنیم!"، چگونه میتوانیم آینده را پیشبینی میکنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست.
کدام یک از شما قطعا میداند که سال آینده برجام هست یا نه؟ کدام یک از شما قطعا میداند سال آینده ما تحریم هستیم یا نیستیم؟ کدامیک از شما قطعا میداند که ما سال آینده درگیر یک جنگ هستیم یا نیستیم؟ اینها یعنی «ما در آستانه زندگی میکنیم!» در آستانهی همهی اینها!
⭕️ما و کاهش عدمقطعیتها
1️⃣پیشبینیپذیری فردی: اگر ندانیم وقتی همسر ما عصبانی میشود، چه کاری میکند؟ ما را میکشد؟ یا میزند؟ یا قهر میکند؟ یا برایمان مینویسد؟ آنوقت نمیتوانیم زندگی کنیم؛ چون زندگی برایمان پیشبینیناپذیر میشود.
مطالعات مختلف نشان میدهد: پیشبینیناپذیری و عدمقطعیت منجر به افزایش تشویش و به دنبال آن افزایش نفرت افراد به همدیگر میشود. وقتی در جامعهای پیشبینیناپذیری تبدیل به ارزش میشود یعنی افراد به نفرتپراکنی تشویق شدهاند.
شاید بهترین هدیهای که هرکسی به اطرافیانش میدهد، اطمینان است و اطمینان یعنی پیشبینیپذیرتر باشیم.
2️⃣پیشبینیپذیری شرکتی و سازمانی: یکی از دلایلی که کسبوکارهای نو در زمان کوتاهی توانست کاربر جدی بگیرد؛ همین پیشبینیپذیریشان بود. وقتی تاکسی میگرفتی و نمیدانستی قیمت چقدر خواهد بود، وقتی خرید میکردی و نمیدانستی میشود تعویض کرد یا نه؟ یعنی خدمت پیشبینیپذیر نبود؛ یعنی ما همیشه فکر میکنیم همان کسی هستیم که کلاه سرمان میرود.
3️⃣پیشبینیپذیری ملی: وقتی در سطح ملی تا این اندازه پیشبینیناپذیر باشیم، یعنی سرمایهگذاری از یک تصمیمگیری منطقی به یک قمار تبدیل شده است. یعنی دل بستهایم به شگفتیسازها!
البته برای گریز از بیماری «صبر کن ببینیم چه میشود!» یا «حرف برنامهریزی با من نزن»، بیش از هر چیزی نیاز داریم به پیشبینیپذیری ملی و سیاستهایی که ثبات را میآورند.
⭕️پیشبینیناپذیری یعنی عقلانیت!
برای توسعه یافتن باید پیشبینیپذیر شویم. تنها آن کشورهایی که برای مردم خود و جهان پیشبینیپذیر هستند؛ میتوانند سرمایهگذاری داخلی و خارجی را جذب نمایند؛ همانطور که تنها افراد پیشبینیپذیر برای دیگران قابل اعتماد.
پیشبینیناپذیری تنها یک تاکتیک نبرد است، نه شیوه حکمرانی!
شبکه توسعه
@I_D_network
@ShareNovate
🖋امیر ناظمی
پیش از خواندن، این کلیپ طنز را ببینید.
⭕️پیشبینیپذیری پیشنیاز توسعه
«حرف برنامهریزی با من نزن» این جملهی کلیدی کلیپ است، یعنی نوعی وادادن به شرایط مبهم و عدمقطعیتهای هر روزه. عدمقطعیت یعنی ایستادن در جایی که نمیدانیم چه میشود! ممکن است شما فکر کنید آینده بهتر یا بدتر میشود. پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست!
اما واقعیت زندگی آن است که در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. حالا می خواهد پول تان را سرمایه گذاری کنید یا اعتبارتان را یا زمان تان را. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایه برآورد ما از آینده است!
مشکل اصلی توسعه در ایران دقیقا چنین است: چگونه میتوانیم برای آینده برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست؟
به این ترتیب است که ما جامعه ایرانی این دههها، همیشه در آستانهی هر چیزی هستیم! ما همانقدر که در آستانهی توسعهی اقتصادی هستیم، در آستانهی رکود هم هستیم! همانقدر که در آستانهی یک جهش بزرگ؛ در آستانهی یک جنگ بزرگ! ما همانقدر که در آستانهی پیوستن به جهان پسابرجامی هستیم، در آستانهی شکست برجام هم هستیم! ما اصولا همیشه در آستانهی هرچیزی هستیم!
پیشبینیناپذیری یعنی زیستن در شرایطی که میتواند به هر چیزی ختم شود؛ و عدمقطعیت یعنی احتمال اینکه چه خواهد شد نیز مشخص نیست! اما در زندگی، شما برای به دست آوردن هرچیزی نیاز به سرمایهگذاری دارید؛ یا داراییهایتان سرمایه شماست یا ایده و زمانی که میگذارید.
اما هر سرمایهگذاری، یعنی هزینه کردن در امروز به امید بازگشت بیشتر در آینده. به همین دلیل است که سرمایهگذاری همیشه بر پایهی برآورد ما از آینده است؛ و "ما که همیشه در آستانه زندگی میکنیم!"، چگونه میتوانیم آینده را پیشبینی میکنیم؛ وقتی هیچ چیز پیشبینیپذیر نیست.
کدام یک از شما قطعا میداند که سال آینده برجام هست یا نه؟ کدام یک از شما قطعا میداند سال آینده ما تحریم هستیم یا نیستیم؟ کدامیک از شما قطعا میداند که ما سال آینده درگیر یک جنگ هستیم یا نیستیم؟ اینها یعنی «ما در آستانه زندگی میکنیم!» در آستانهی همهی اینها!
⭕️ما و کاهش عدمقطعیتها
1️⃣پیشبینیپذیری فردی: اگر ندانیم وقتی همسر ما عصبانی میشود، چه کاری میکند؟ ما را میکشد؟ یا میزند؟ یا قهر میکند؟ یا برایمان مینویسد؟ آنوقت نمیتوانیم زندگی کنیم؛ چون زندگی برایمان پیشبینیناپذیر میشود.
مطالعات مختلف نشان میدهد: پیشبینیناپذیری و عدمقطعیت منجر به افزایش تشویش و به دنبال آن افزایش نفرت افراد به همدیگر میشود. وقتی در جامعهای پیشبینیناپذیری تبدیل به ارزش میشود یعنی افراد به نفرتپراکنی تشویق شدهاند.
شاید بهترین هدیهای که هرکسی به اطرافیانش میدهد، اطمینان است و اطمینان یعنی پیشبینیپذیرتر باشیم.
2️⃣پیشبینیپذیری شرکتی و سازمانی: یکی از دلایلی که کسبوکارهای نو در زمان کوتاهی توانست کاربر جدی بگیرد؛ همین پیشبینیپذیریشان بود. وقتی تاکسی میگرفتی و نمیدانستی قیمت چقدر خواهد بود، وقتی خرید میکردی و نمیدانستی میشود تعویض کرد یا نه؟ یعنی خدمت پیشبینیپذیر نبود؛ یعنی ما همیشه فکر میکنیم همان کسی هستیم که کلاه سرمان میرود.
3️⃣پیشبینیپذیری ملی: وقتی در سطح ملی تا این اندازه پیشبینیناپذیر باشیم، یعنی سرمایهگذاری از یک تصمیمگیری منطقی به یک قمار تبدیل شده است. یعنی دل بستهایم به شگفتیسازها!
البته برای گریز از بیماری «صبر کن ببینیم چه میشود!» یا «حرف برنامهریزی با من نزن»، بیش از هر چیزی نیاز داریم به پیشبینیپذیری ملی و سیاستهایی که ثبات را میآورند.
⭕️پیشبینیناپذیری یعنی عقلانیت!
برای توسعه یافتن باید پیشبینیپذیر شویم. تنها آن کشورهایی که برای مردم خود و جهان پیشبینیپذیر هستند؛ میتوانند سرمایهگذاری داخلی و خارجی را جذب نمایند؛ همانطور که تنها افراد پیشبینیپذیر برای دیگران قابل اعتماد.
پیشبینیناپذیری تنها یک تاکتیک نبرد است، نه شیوه حکمرانی!
شبکه توسعه
@I_D_network
@ShareNovate
Telegram
آینده مشترک
👍90👎2