راست افراطی؛ سیاستی بدون اندیشه؟
رضا خندان مهابادی
رضا خندان مهابادی
YouTube
راست افراطی؛ سیاستی بدون اندیشه؟ | رضا خندان مهابادی
در این گفتوگو با رضا خندان مهابادی، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران، به بررسی یکی از مهمترین پرسشهای سیاسی و فکری امروز ایران پرداختهایم:
پیوند راست افراطی با دستگاه سرکوب، و نقش آن در بازتولید جامعهای مبتنی بر نابرابری و «شهروند خاموش».
گفتوگو…
پیوند راست افراطی با دستگاه سرکوب، و نقش آن در بازتولید جامعهای مبتنی بر نابرابری و «شهروند خاموش».
گفتوگو…
📖چرا جهان چند قطبی ایجاد نمیشود
✍️فرخ نعمتپور
از بدو پیدایش شوروی تا فروپاشی آن در بیشتر از هفتاد سال، جهان دوقطبی بود. در جهان دو قطبی، کشورهای متعددی در دو جبهە مخالف مقابل هم صف کشیدند، دو جبهە مخالف نە تنها در اقتصاد و ارتش، بلکە در ایدئولوژی و نوع نگاە بە هستیشناسی هم.
با شکست شوروی هم اکنون کشورهایی هستند کە در رویای ایجاد جهانی چند قطبی زندگی میکنند. جنگ اوکراین نمودار فاحش آن، و رقابت شدید چین و آمریکا فاکت دیگریست در این مورد.
اما چرا با وجود تمام تلاشها هنوز جهان چند قطبی، علیرغم شکافهایی کە در نظم کنونی ایجاد شدە، شکل نگرفتە است؟ علاوە بر اقتصاد و نیروی نظامی کە هنوز برتری در آن در حوزە غرب قرار دارد، مورد دیگری همانا نبود ایدئولوژی و یا نفوذ معنوی و فکری است کە میتواند نقش تعیین کنندەای در این رابطە ایفا کند.
غرب معرف لیبرال ـ دمکراسی است، ایدئولوژی با تعریفی مشخص و تاریخی قابل توضیح با همە دستاوردهای مادی و معنویاش در داخل همین کشورها. غرب علیرغم همە مشکلات خاصی کە دارد، و با وجود همە انتقاداتی کە میتوان بدان وارد کرد از یک تابلوی تعریف شدە ایدئولوژیک برخوردار است. ایدئولوژی غرب یکی دیگر از اهرمهای آن برای دستیابی بە جایگاە ابرقدرتی و ادعای رهبری جهان است.
اما چین و روسیە بر خلاف غرب از چنین امکانی بهرەمند نیستند. روسیە از لحاظ ایدئولوژی کشوریست با ملغمەای از ناسیونالیسم و امپراطوریسم. آنها نە تنها هیچ جذبەای برای دیگر ملتها ندارند، بلکە بمانند دوران جنگ سرد هیچ حزب یا جریان سیاسی قابل اشارەی در دیگر کشورها کە ایجاد ساختار سیاسی روسی را در وطن خود بعنوان هدف تعیین کردە باشند، وجود ندارد. بە زبانی دیگر روسیە قادر بە ایجاد موج ایدئولوژیستی در دیگر کشورها بر مبنای دیدگاههای مسکو بە نفع خود نیست. زیرا چنین ایدئولوژی نە وجود دارد و نە از توانایی ایجاد موج در سطح جهان.
چین البتە کمی متفاوت است. چینیها خود را کمونیست میدانند. آنها زمانی بەنام مائوئیسم مورد توجە بسیاری کشورها و جنبشها بودند. خیلیها در الهام از ایدئولوژی مائوئیسم سعی در ایجاد همان مدل انقلاب و برپایی سیستم چینی در کشورهایشان را داشتند. بعد از فروپاشی شوروی، چین با توجە بە گرایشش بە سرمایەداری و دست کشیدن از دخالت در دیگر کشورها از طریق نفوذ حزبی ـ سیاسی، کاملا توجەاش را بە فعالیتهای اقتصادی معطوف کرد. کل ماجرا بدان منجر شد کە چین موقعیت ایدئولوژیکی خود را از دست دادە، و دیگر کشوری با جذبە مائوئیستی نباشد. در واقع کمونیسم چینی دیگر نە تنها از هیچگونە جذابیتی برخوردار نیست، بلکە بسیاری آن را فاقد بن مایەهای یک نظم کمونیستی و یا حداقل دگرگونە میدانند. چین هم اکنون کشوری دیکتاتوری با ظرفیت بسیار بالایی از سرکوب مردم است.
بنابراین باید گفت کە نبود و یا کمبود جذابیت ایدئولوژیکی یکی دیگر از علل ناتوانی این کشورها در ایجاد جهانی چند قطبی و تحمیل آن بر مناسبات جهانی است.
اقتصاد و ارتش بەتنهایی چنین موقعیتی را ایجاد نخواهند کرد. دلربایی از تودەهای مردم و بە تعبیری نفوذ روانی و ایدئولوژیکی در میان آنها از جملە شروط دیگر ابرقدرت شدن در جهاناند.
✍️فرخ نعمتپور
از بدو پیدایش شوروی تا فروپاشی آن در بیشتر از هفتاد سال، جهان دوقطبی بود. در جهان دو قطبی، کشورهای متعددی در دو جبهە مخالف مقابل هم صف کشیدند، دو جبهە مخالف نە تنها در اقتصاد و ارتش، بلکە در ایدئولوژی و نوع نگاە بە هستیشناسی هم.
با شکست شوروی هم اکنون کشورهایی هستند کە در رویای ایجاد جهانی چند قطبی زندگی میکنند. جنگ اوکراین نمودار فاحش آن، و رقابت شدید چین و آمریکا فاکت دیگریست در این مورد.
اما چرا با وجود تمام تلاشها هنوز جهان چند قطبی، علیرغم شکافهایی کە در نظم کنونی ایجاد شدە، شکل نگرفتە است؟ علاوە بر اقتصاد و نیروی نظامی کە هنوز برتری در آن در حوزە غرب قرار دارد، مورد دیگری همانا نبود ایدئولوژی و یا نفوذ معنوی و فکری است کە میتواند نقش تعیین کنندەای در این رابطە ایفا کند.
غرب معرف لیبرال ـ دمکراسی است، ایدئولوژی با تعریفی مشخص و تاریخی قابل توضیح با همە دستاوردهای مادی و معنویاش در داخل همین کشورها. غرب علیرغم همە مشکلات خاصی کە دارد، و با وجود همە انتقاداتی کە میتوان بدان وارد کرد از یک تابلوی تعریف شدە ایدئولوژیک برخوردار است. ایدئولوژی غرب یکی دیگر از اهرمهای آن برای دستیابی بە جایگاە ابرقدرتی و ادعای رهبری جهان است.
اما چین و روسیە بر خلاف غرب از چنین امکانی بهرەمند نیستند. روسیە از لحاظ ایدئولوژی کشوریست با ملغمەای از ناسیونالیسم و امپراطوریسم. آنها نە تنها هیچ جذبەای برای دیگر ملتها ندارند، بلکە بمانند دوران جنگ سرد هیچ حزب یا جریان سیاسی قابل اشارەی در دیگر کشورها کە ایجاد ساختار سیاسی روسی را در وطن خود بعنوان هدف تعیین کردە باشند، وجود ندارد. بە زبانی دیگر روسیە قادر بە ایجاد موج ایدئولوژیستی در دیگر کشورها بر مبنای دیدگاههای مسکو بە نفع خود نیست. زیرا چنین ایدئولوژی نە وجود دارد و نە از توانایی ایجاد موج در سطح جهان.
چین البتە کمی متفاوت است. چینیها خود را کمونیست میدانند. آنها زمانی بەنام مائوئیسم مورد توجە بسیاری کشورها و جنبشها بودند. خیلیها در الهام از ایدئولوژی مائوئیسم سعی در ایجاد همان مدل انقلاب و برپایی سیستم چینی در کشورهایشان را داشتند. بعد از فروپاشی شوروی، چین با توجە بە گرایشش بە سرمایەداری و دست کشیدن از دخالت در دیگر کشورها از طریق نفوذ حزبی ـ سیاسی، کاملا توجەاش را بە فعالیتهای اقتصادی معطوف کرد. کل ماجرا بدان منجر شد کە چین موقعیت ایدئولوژیکی خود را از دست دادە، و دیگر کشوری با جذبە مائوئیستی نباشد. در واقع کمونیسم چینی دیگر نە تنها از هیچگونە جذابیتی برخوردار نیست، بلکە بسیاری آن را فاقد بن مایەهای یک نظم کمونیستی و یا حداقل دگرگونە میدانند. چین هم اکنون کشوری دیکتاتوری با ظرفیت بسیار بالایی از سرکوب مردم است.
بنابراین باید گفت کە نبود و یا کمبود جذابیت ایدئولوژیکی یکی دیگر از علل ناتوانی این کشورها در ایجاد جهانی چند قطبی و تحمیل آن بر مناسبات جهانی است.
اقتصاد و ارتش بەتنهایی چنین موقعیتی را ایجاد نخواهند کرد. دلربایی از تودەهای مردم و بە تعبیری نفوذ روانی و ایدئولوژیکی در میان آنها از جملە شروط دیگر ابرقدرت شدن در جهاناند.
👍3❤2
ساخت یا تخریب دموکراسی
جوزف استیگلیتز
برگردان: آزاد ـ شریف زاده
۲ اکتبر ۲۰۲۵
ظهور رهبرانی اقتدارگرا همچون دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، نشان میدهد که بسیاری از ما دموکراسی – و رفاه حاصل از آن – را بدیهی و تضمینشده پنداریم. اکنون، جنبشی رو به رشد از کشورهای دموکراتیک در حال شکلگیری است تا در برابر روند خطرناکی که ترامپ نمایندگی میکند، ایستادگی کند.
در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنیتر سازد.
اعضای این گروه، «Democracia Siempre» (دموکراسی همیشه)، از زمان اولین جلسهاش در یک سال پیش، به طور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه نشان دهندهی درک اعضای آن از سرعت گرفتن عقبگرد دموکراسی در سراسر جهان است.
🔗 مطالعه کامل مطلب
جوزف استیگلیتز
برگردان: آزاد ـ شریف زاده
۲ اکتبر ۲۰۲۵
ظهور رهبرانی اقتدارگرا همچون دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، نشان میدهد که بسیاری از ما دموکراسی – و رفاه حاصل از آن – را بدیهی و تضمینشده پنداریم. اکنون، جنبشی رو به رشد از کشورهای دموکراتیک در حال شکلگیری است تا در برابر روند خطرناکی که ترامپ نمایندگی میکند، ایستادگی کند.
در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنیتر سازد.
اعضای این گروه، «Democracia Siempre» (دموکراسی همیشه)، از زمان اولین جلسهاش در یک سال پیش، به طور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه نشان دهندهی درک اعضای آن از سرعت گرفتن عقبگرد دموکراسی در سراسر جهان است.
🔗 مطالعه کامل مطلب
طرح استعماری ترامپ
✍️ سالواتوره کانّاوُ
۱ اکتبر ۲۰۲۵ – Jacobin Italia
هیچ اعترافی به وجود «دولت فلسطین» و حتی به «مردمی به نام فلسطینی» در کار نیست؛ آنچه وجود دارد یک پروژهی کلان تجاری–ساختمانی است که بر سر مردم غزه آوار میشود. در ادامه، تحلیل بند به بند این طرح از سوی رئیسجمهور آمریکا.
حتی اگر حماس یا دیگر رهبران و روشنفکران فلسطینی تصمیم بگیرند «طرح صلح» تنظیمشده توسط دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو را بپذیرند، باز هم این طرح رسوایی و رسماً ننگی برای سیاست غربی باقی خواهد ماند.
نه فقط به خاطر ویژگیهای «سلب مالکیت جمعی» غزه توسط قدرتهای (سابقاً) استعماری، نه فقط به خاطر واگذاری آن به چشمانداز مالی-املاک خانواده ترامپ، و نه فقط به خاطر بازگشت بیشرمانهی تونی بلر با وجود جنایات جنگ عراق؛ بلکه مسئلهی اصلی این است که این توافق عملاً به معنای پاککردن موجودیت سیاسی فلسطینیهاست: حذف نمایندگانشان، هویتشان، و حق آنها برای وجود داشتن.
پیامدهای سیاسی
البته تبعات سیاسی مختلفی هم باید در نظر گرفته شود. اگر حماس طرح را بپذیرد، ممکن است در تلآویو بحران سیاسی بهوجود بیاید، نتانیاهو بخش مهمی از جاهطلبیهایش را از دست بدهد، و خود حماس هم بتواند بگوید مقاومت کرده است. مهمتر از همه، بمباران و گرسنگی در غزه پایان میگیرد و زندگی شاید از سر گرفته شود. اگر حماس تصمیم به پذیرش بگیرد، این انتخاب با توجه به همین متغیرها خواهد بود؛ همچنین با سنجیدن توان خود برای «ماندن و مقاومت کردن» در نوار غزه و پرهیز از آنکه قربانی یک «پاکسازی قومی سیاسی» تمامعیار شود.
اما آنچه در این توافق آشکار میشود، نوع نگاه کنونی غرب به ملتهای تحت ستم است: نهایتاً کمی «صدقه» به آنها داده میشود. کافی است بندهای بیستگانهی طرح را بخوانیم تا ماهیت استعماری آن را ببینیم:
۱. «غزه منطقهای بدون رادیکالیسم و تروریسم خواهد بود و دیگر تهدیدی برای همسایگانش محسوب نخواهد شد.»
یعنی حذف کامل نقش سیاسی حماس در غزه. این همان خواست اصلی اسرائیل است که در دو سال پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نتوانست حماس را کاملاً نابود کند. در عمل یعنی محو سیاسی.
۲. «نوار غزه به نفع ساکنانش که به اندازه کافی رنج کشیدهاند، بازسازی خواهد شد.»
ترامپ و نتانیاهو کلمهی «نسلکشی» را به زبان نمیآورند. آنچه مردم غزه تحمل کردهاند، تنها «رنج» نامیده میشود؛ نوعی بزکِ یک فاجعهی انسانی. سازمان ملل در اوت گذشته وضعیت قحطی برای ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرده بود.
🔗 مطالعه کامل مطلب
✍️ سالواتوره کانّاوُ
۱ اکتبر ۲۰۲۵ – Jacobin Italia
هیچ اعترافی به وجود «دولت فلسطین» و حتی به «مردمی به نام فلسطینی» در کار نیست؛ آنچه وجود دارد یک پروژهی کلان تجاری–ساختمانی است که بر سر مردم غزه آوار میشود. در ادامه، تحلیل بند به بند این طرح از سوی رئیسجمهور آمریکا.
حتی اگر حماس یا دیگر رهبران و روشنفکران فلسطینی تصمیم بگیرند «طرح صلح» تنظیمشده توسط دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو را بپذیرند، باز هم این طرح رسوایی و رسماً ننگی برای سیاست غربی باقی خواهد ماند.
نه فقط به خاطر ویژگیهای «سلب مالکیت جمعی» غزه توسط قدرتهای (سابقاً) استعماری، نه فقط به خاطر واگذاری آن به چشمانداز مالی-املاک خانواده ترامپ، و نه فقط به خاطر بازگشت بیشرمانهی تونی بلر با وجود جنایات جنگ عراق؛ بلکه مسئلهی اصلی این است که این توافق عملاً به معنای پاککردن موجودیت سیاسی فلسطینیهاست: حذف نمایندگانشان، هویتشان، و حق آنها برای وجود داشتن.
پیامدهای سیاسی
البته تبعات سیاسی مختلفی هم باید در نظر گرفته شود. اگر حماس طرح را بپذیرد، ممکن است در تلآویو بحران سیاسی بهوجود بیاید، نتانیاهو بخش مهمی از جاهطلبیهایش را از دست بدهد، و خود حماس هم بتواند بگوید مقاومت کرده است. مهمتر از همه، بمباران و گرسنگی در غزه پایان میگیرد و زندگی شاید از سر گرفته شود. اگر حماس تصمیم به پذیرش بگیرد، این انتخاب با توجه به همین متغیرها خواهد بود؛ همچنین با سنجیدن توان خود برای «ماندن و مقاومت کردن» در نوار غزه و پرهیز از آنکه قربانی یک «پاکسازی قومی سیاسی» تمامعیار شود.
اما آنچه در این توافق آشکار میشود، نوع نگاه کنونی غرب به ملتهای تحت ستم است: نهایتاً کمی «صدقه» به آنها داده میشود. کافی است بندهای بیستگانهی طرح را بخوانیم تا ماهیت استعماری آن را ببینیم:
۱. «غزه منطقهای بدون رادیکالیسم و تروریسم خواهد بود و دیگر تهدیدی برای همسایگانش محسوب نخواهد شد.»
یعنی حذف کامل نقش سیاسی حماس در غزه. این همان خواست اصلی اسرائیل است که در دو سال پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نتوانست حماس را کاملاً نابود کند. در عمل یعنی محو سیاسی.
۲. «نوار غزه به نفع ساکنانش که به اندازه کافی رنج کشیدهاند، بازسازی خواهد شد.»
ترامپ و نتانیاهو کلمهی «نسلکشی» را به زبان نمیآورند. آنچه مردم غزه تحمل کردهاند، تنها «رنج» نامیده میشود؛ نوعی بزکِ یک فاجعهی انسانی. سازمان ملل در اوت گذشته وضعیت قحطی برای ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرده بود.
🔗 مطالعه کامل مطلب
جشن ها، اعیاد و آیین ها از وفاق اجتماعی و صلح اجتماعی تا مهندسی وارونه حکومتی
✍️ کیخسرو یزدانی
۱۰ مهرماه ۱۴۰۴
یکی از مصادیق بارز صلح عملی در جامعه بشری برگزاری جشن ها، جشنواره ها، فستیوال ها، کارناوال ها، اعیاد و آیین هاست.
جشنها و آیینها از انسان غارنشین بدوی تا انسان آپارتمان نشین مدنی، نه صرفا لحظاتی گذرا برای شادی، بلکه سازوکارهایی برای ایجاد وفاق اجتماعی، تا همدلی و صلحخواهی بودهاند. از چهارشنبه سوری، نوروز، مهرگان و تیرگان تا یلدا و تیرماسیزهشو و همچنین آئینها و اعیاد مذهبی، بستری برای گفتگو، بخشش و بازسازی روح جمعی هستند.
در این راستا کشورهای نوپدید که پیشینه تاریخی آنچنانی ندارند با هزینههای نجومی برای هویتسازی دست به خلق اسطورها و نمادها میزنند و برای ایجاد نشاط جمعی دست به خلق و بسط جشنها، جشنواره ها، فستیوالها وکارناوال های شادی...
اما شوربختانه در ایران عزیز ما از بعد از انقلاب اسلامی دولتهای برآمده از انقلاب غالبا با رویکردی مهندسی شده خلاف این جهت حرکت کردند.
نه تنها جشنهای باستانی را محدود و امنیتی کردند، بلکه حتی اعیاد و جشنها و آیینهای مذهبی را نیز از شور و هیجان خالص مردمی تهی ساخته و به مراسم رسمی دولتی و حکومتی تقلیل دادند و تبدیل به فضایی برای کنترل و نظارت مردم نمودند. این سیاستها به جای تقویت سرمایه اجتماعی، موجب گسست نسلی، افسردگی جمعی و تضعیف هویت فرهنگی شده اند. بدانیم که با حذف، محدود و یا کمرنگ کردن جشنها و آیینها، جامعه از معنی تهی میشود. ما نیازمند بازنگری جدی و اساسی در سیاست های فرهنگی کشور هستیم. احیای جشنهای باستانی و آیینهای مردمی، نه فقط یک ضرورت فرهنگی، بلکه یک راهبرد اجتماعی برای بازسازی امید، نشاط فردی و اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز است. جشنها و آیینهای ملی، باستانی و قومی ابزار دیپلماسی فرهنگی هستند.
اگر حمایت نمی کنید لااقل
چوب لای چرخش نگذارید.
جشن ها را به مردم بازگردانید،
شادی و پایکوبی را جرم انگاری نکنید.
شادی درمان است و خنده بر هر درد بی درمان دواست.
✍️ کیخسرو یزدانی
۱۰ مهرماه ۱۴۰۴
یکی از مصادیق بارز صلح عملی در جامعه بشری برگزاری جشن ها، جشنواره ها، فستیوال ها، کارناوال ها، اعیاد و آیین هاست.
جشنها و آیینها از انسان غارنشین بدوی تا انسان آپارتمان نشین مدنی، نه صرفا لحظاتی گذرا برای شادی، بلکه سازوکارهایی برای ایجاد وفاق اجتماعی، تا همدلی و صلحخواهی بودهاند. از چهارشنبه سوری، نوروز، مهرگان و تیرگان تا یلدا و تیرماسیزهشو و همچنین آئینها و اعیاد مذهبی، بستری برای گفتگو، بخشش و بازسازی روح جمعی هستند.
در این راستا کشورهای نوپدید که پیشینه تاریخی آنچنانی ندارند با هزینههای نجومی برای هویتسازی دست به خلق اسطورها و نمادها میزنند و برای ایجاد نشاط جمعی دست به خلق و بسط جشنها، جشنواره ها، فستیوالها وکارناوال های شادی...
اما شوربختانه در ایران عزیز ما از بعد از انقلاب اسلامی دولتهای برآمده از انقلاب غالبا با رویکردی مهندسی شده خلاف این جهت حرکت کردند.
نه تنها جشنهای باستانی را محدود و امنیتی کردند، بلکه حتی اعیاد و جشنها و آیینهای مذهبی را نیز از شور و هیجان خالص مردمی تهی ساخته و به مراسم رسمی دولتی و حکومتی تقلیل دادند و تبدیل به فضایی برای کنترل و نظارت مردم نمودند. این سیاستها به جای تقویت سرمایه اجتماعی، موجب گسست نسلی، افسردگی جمعی و تضعیف هویت فرهنگی شده اند. بدانیم که با حذف، محدود و یا کمرنگ کردن جشنها و آیینها، جامعه از معنی تهی میشود. ما نیازمند بازنگری جدی و اساسی در سیاست های فرهنگی کشور هستیم. احیای جشنهای باستانی و آیینهای مردمی، نه فقط یک ضرورت فرهنگی، بلکه یک راهبرد اجتماعی برای بازسازی امید، نشاط فردی و اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز است. جشنها و آیینهای ملی، باستانی و قومی ابزار دیپلماسی فرهنگی هستند.
اگر حمایت نمی کنید لااقل
چوب لای چرخش نگذارید.
جشن ها را به مردم بازگردانید،
شادی و پایکوبی را جرم انگاری نکنید.
شادی درمان است و خنده بر هر درد بی درمان دواست.
👍4
📖پارادایم باهنری
✍️فرخ نعمتپور
پس از سخنان محمدرضا باهنر، چهرە اصولگرا مبنی بر آنکه نمیشود با قانون «حجاب اجباری» کشور را اداره کرد و پارادایمها در حال اصلاح است، ولولەای در فضای سیاسی کشور برپا شدە است. از یک طرف تندروها فعال شدە و شدیدا بە او میتازند، و از طرف دیگر این سخنان امیدی در دل اصلاحطلبان ایجاد کردە است. اینکە شخصیت مهم و با نفوذی مانند باهنر با ادای چنین جملاتی میتواند نشان از تغییری مهم در طیف اصولگرایان باشد.
بارها در این مورد بحث شدە است کە تغییر نسبی در فضای حجاب اجباری در کشور، اساسا نتیجە جنبشهای مردمی از جملە "زن، زندگی، آزادی" بودە است. جمهوری اسلامی زمانی کە در مقابل جنبشهای عظیم تودەای کە در خیابان نقش ایفا میکنند، قرار میگیرد ناچار بە عقب نشینی و دادن امتیاز است.
اما بحث در اینجا بر سر این موضوع نیست، بلکە گفتەهای باهنر در مورد پارادایم است. او از اصلاح پارادایمها میگوید. بە زبانی دیگر بحث او پارادایم شیفت نیست کە در اندیشە متفکری مانند 'کوهن' مطرح است. در نظر این اندیشمند پارادایم، سرمشق و الگویی مسلط و چارچوبی فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظریهها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل دادهاند. بە زبانی دیگر پارادایم یک الگوی مسلط است کە الگوهای زیرمجموعەای دیگری را پوشش میدهد. پس منظور باهنر همان الگوهای کوچک یا زیرمجموعەایاند کە زیر الگوی مسلط قرار میگیرند. محمدرضا باهنر از تغییر چنین الگوهایی میگوید.
بنابراین بە زبانی دیگر اگرچە باهنر از آن پارادایمهای دیگر نمیگوید، اما منظورش بر مبنای یک نگرش اصلاحی قرار دارد کە لاجرم و منطقا در صورت وقوع ما را بە طرف پارادایم شیف میبرد کە همانا خود بە معنای انقلاب است. پارادایم شیفت کە پیش میآید همە بنیانهای نگرشی عوض میشوند.
اما سئوال این است چنین اتفاقی بشیوە نسبی فعلا در حوزە حجاب اجباری آن هم از طریق تحمیل از سوی مردم بر حاکمیت اتفاق افتادە است. سئوال این است کە آیا با توجە بە خیرەسری حاکمیت در حفظ راە رفتەاش در سیاست خارجی و پافشاری بر وضعیت موجود، میتوان بدون فشار جامعە انتظار تغییر پارادایمی در این زمینە را داشت؟
پارادایم شیفت حاصل تغییر در پارادایمها، یعنی الگوهای زیرمجموعەایست. شاید هم لازم نباشد در همە الگوها تغییر حاصڵ شوند تا بە پارادایم شیفت رسید. تعدادی الگوهای زیرمجموعەای وجود دارند کە در چنین مسیری در جهت ایجاد تغییر بنیادین تعیین کنندەاند. از جملە در زمینە سیاست خارجی.
مردم باید بە یاد داشتە باشند بدون حضور فعال آنها در میدان چنین تحولی امکان ناپذیر است، درست مانند امر حجاب اجباری.
✍️فرخ نعمتپور
پس از سخنان محمدرضا باهنر، چهرە اصولگرا مبنی بر آنکه نمیشود با قانون «حجاب اجباری» کشور را اداره کرد و پارادایمها در حال اصلاح است، ولولەای در فضای سیاسی کشور برپا شدە است. از یک طرف تندروها فعال شدە و شدیدا بە او میتازند، و از طرف دیگر این سخنان امیدی در دل اصلاحطلبان ایجاد کردە است. اینکە شخصیت مهم و با نفوذی مانند باهنر با ادای چنین جملاتی میتواند نشان از تغییری مهم در طیف اصولگرایان باشد.
بارها در این مورد بحث شدە است کە تغییر نسبی در فضای حجاب اجباری در کشور، اساسا نتیجە جنبشهای مردمی از جملە "زن، زندگی، آزادی" بودە است. جمهوری اسلامی زمانی کە در مقابل جنبشهای عظیم تودەای کە در خیابان نقش ایفا میکنند، قرار میگیرد ناچار بە عقب نشینی و دادن امتیاز است.
اما بحث در اینجا بر سر این موضوع نیست، بلکە گفتەهای باهنر در مورد پارادایم است. او از اصلاح پارادایمها میگوید. بە زبانی دیگر بحث او پارادایم شیفت نیست کە در اندیشە متفکری مانند 'کوهن' مطرح است. در نظر این اندیشمند پارادایم، سرمشق و الگویی مسلط و چارچوبی فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظریهها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل دادهاند. بە زبانی دیگر پارادایم یک الگوی مسلط است کە الگوهای زیرمجموعەای دیگری را پوشش میدهد. پس منظور باهنر همان الگوهای کوچک یا زیرمجموعەایاند کە زیر الگوی مسلط قرار میگیرند. محمدرضا باهنر از تغییر چنین الگوهایی میگوید.
بنابراین بە زبانی دیگر اگرچە باهنر از آن پارادایمهای دیگر نمیگوید، اما منظورش بر مبنای یک نگرش اصلاحی قرار دارد کە لاجرم و منطقا در صورت وقوع ما را بە طرف پارادایم شیف میبرد کە همانا خود بە معنای انقلاب است. پارادایم شیفت کە پیش میآید همە بنیانهای نگرشی عوض میشوند.
اما سئوال این است چنین اتفاقی بشیوە نسبی فعلا در حوزە حجاب اجباری آن هم از طریق تحمیل از سوی مردم بر حاکمیت اتفاق افتادە است. سئوال این است کە آیا با توجە بە خیرەسری حاکمیت در حفظ راە رفتەاش در سیاست خارجی و پافشاری بر وضعیت موجود، میتوان بدون فشار جامعە انتظار تغییر پارادایمی در این زمینە را داشت؟
پارادایم شیفت حاصل تغییر در پارادایمها، یعنی الگوهای زیرمجموعەایست. شاید هم لازم نباشد در همە الگوها تغییر حاصڵ شوند تا بە پارادایم شیفت رسید. تعدادی الگوهای زیرمجموعەای وجود دارند کە در چنین مسیری در جهت ایجاد تغییر بنیادین تعیین کنندەاند. از جملە در زمینە سیاست خارجی.
مردم باید بە یاد داشتە باشند بدون حضور فعال آنها در میدان چنین تحولی امکان ناپذیر است، درست مانند امر حجاب اجباری.
❤1
تأملی بر اخلاق حکمرانی و دیپلماسی در ایران معاصر
✍️کیخسرو یزدانی
مهر ۱۴۰۴
در تلگرافی محرمانه در سال ۱۳۳۰، دکتر مصدق با لحنی مؤدبانه اما قاطع از حسینمکی خواست از نطقهای تند علیه دولت انگلستان پرهیز کند:
"... مکرر به اطلاع رسانده است که از نطقها و اظهارات محرک زننده که موجب رنجش و گِلِهی سیاسی میشود پرهیز نمائید. اینک به موجب نامه گِلِهآمیز، سفارت انگلیس متذکر شدهاند که جنابعالی در بیانات خود دولت انگلستان را دشمن خطاب فرمودهاید. مجددا از جنابعالی خواهشمندم حتیالمقدور از نطقهای متضمن حملات زننده و خلاف تشریفات سیاسی بیت المللی خودداری نمایند تا جزئیات سبب نشود که کلیات از دست برود."
این نامه، نمادی از عقلانیت در حکمرانی است؛ و یادآور این حقیقت است که سیاست ورزی بدون اخلاق، دیپلماسیِ فاقدِ ادبیات شایسته نه تنها منافع ملی را تهدید میکند بلکه هم مشروعیت داخلی و هم اعتبار جهانی را از بین میبرد. نقطهی مقابل آنچه در ۴۷ سال گذشته در جمهوری اسلامی ایران شاهد بودهایم: حکمرانی هیجانی، دیپلماسی تهاجمی، و ادبیاتی آکنده از شعارهای "مرگ بر..." که به انزوای جهانی و خشونت کلامی داخلی انجامیده است.
این رویکرد و لحن تهاجمی فقط در سطح رهبران انقلاب و تصمیم سازان محدود نماند بلکه در تریبون های هفتگی نماز جمعه، صدا و سیما، روزنامه های کثیرالانتشار، مصاحبه های دولتمردان سخنرانی های روحانیون، در مناسبت های مذهبی و سیاسی و حتی روضهخوانی در مجالس ختم و گروههای فشار دلواپسان به میدان حمله و توهین تبدیل شد و فراتر از آن این لحن تهاجمی به کوچه و خیابان، خانواده ها و گفتگوهای روزمره نفوذ کرد؛ خشونت کلامی نهادینه و گفتگوی ملی نابود و اعتبار بین المللی از بین رفت.
در فلسفهی سیاسی، از افلاطون تا ماکیاولی، تعادل میان قدرت و فضیلت شرط بقای مشروعیت است. مصدق، حتی در اوج بحران نفت و دادگاه فرسایشی لاهه، از عرف دیپلماتیک خارج نشد. اما جمهوری اسلامی، دیپلماسی را ابزار صدور انقلاب دانست و با ادبیات تحقیرآمیز، گفتوگوی ملی و بین المللی را نابود کرد.
نتیجه‼️ تحریم، انزوا، شکاف اجتماعی عمیق، و بیاعتباری جهانی و مشروعیت زدایی داخلی .
توصیه‼️ بازگشت به الفبای حکمرانی: احترام، گفتوگو، عقلانیت، حتی در میانهی بحران و شرایط دشوار و حتی میانهی جنگی ناخواسته و نابرابر...
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "
📚 منبع نامه مصدق
حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی مظفربقایی، موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی ،١٣٨٣ص١۲٢و١٢٣
✍️کیخسرو یزدانی
مهر ۱۴۰۴
در تلگرافی محرمانه در سال ۱۳۳۰، دکتر مصدق با لحنی مؤدبانه اما قاطع از حسینمکی خواست از نطقهای تند علیه دولت انگلستان پرهیز کند:
"... مکرر به اطلاع رسانده است که از نطقها و اظهارات محرک زننده که موجب رنجش و گِلِهی سیاسی میشود پرهیز نمائید. اینک به موجب نامه گِلِهآمیز، سفارت انگلیس متذکر شدهاند که جنابعالی در بیانات خود دولت انگلستان را دشمن خطاب فرمودهاید. مجددا از جنابعالی خواهشمندم حتیالمقدور از نطقهای متضمن حملات زننده و خلاف تشریفات سیاسی بیت المللی خودداری نمایند تا جزئیات سبب نشود که کلیات از دست برود."
این نامه، نمادی از عقلانیت در حکمرانی است؛ و یادآور این حقیقت است که سیاست ورزی بدون اخلاق، دیپلماسیِ فاقدِ ادبیات شایسته نه تنها منافع ملی را تهدید میکند بلکه هم مشروعیت داخلی و هم اعتبار جهانی را از بین میبرد. نقطهی مقابل آنچه در ۴۷ سال گذشته در جمهوری اسلامی ایران شاهد بودهایم: حکمرانی هیجانی، دیپلماسی تهاجمی، و ادبیاتی آکنده از شعارهای "مرگ بر..." که به انزوای جهانی و خشونت کلامی داخلی انجامیده است.
این رویکرد و لحن تهاجمی فقط در سطح رهبران انقلاب و تصمیم سازان محدود نماند بلکه در تریبون های هفتگی نماز جمعه، صدا و سیما، روزنامه های کثیرالانتشار، مصاحبه های دولتمردان سخنرانی های روحانیون، در مناسبت های مذهبی و سیاسی و حتی روضهخوانی در مجالس ختم و گروههای فشار دلواپسان به میدان حمله و توهین تبدیل شد و فراتر از آن این لحن تهاجمی به کوچه و خیابان، خانواده ها و گفتگوهای روزمره نفوذ کرد؛ خشونت کلامی نهادینه و گفتگوی ملی نابود و اعتبار بین المللی از بین رفت.
در فلسفهی سیاسی، از افلاطون تا ماکیاولی، تعادل میان قدرت و فضیلت شرط بقای مشروعیت است. مصدق، حتی در اوج بحران نفت و دادگاه فرسایشی لاهه، از عرف دیپلماتیک خارج نشد. اما جمهوری اسلامی، دیپلماسی را ابزار صدور انقلاب دانست و با ادبیات تحقیرآمیز، گفتوگوی ملی و بین المللی را نابود کرد.
نتیجه‼️ تحریم، انزوا، شکاف اجتماعی عمیق، و بیاعتباری جهانی و مشروعیت زدایی داخلی .
توصیه‼️ بازگشت به الفبای حکمرانی: احترام، گفتوگو، عقلانیت، حتی در میانهی بحران و شرایط دشوار و حتی میانهی جنگی ناخواسته و نابرابر...
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "
📚 منبع نامه مصدق
حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی مظفربقایی، موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی ،١٣٨٣ص١۲٢و١٢٣
❤1
📖جمهوری اسلامی کجا بود
✍️فرخ نعمتپور
با میانجیگری ترامپ، قطر، مصر و ترکیە، نخستین مرحلە از توافق میان اسرائیل و حماس امضاء شد. بە این ترتیب اگر تلاشها بە همین منوال پیش بروند، ما شاهد پایان جنگ غزە و شروع مرحلە جدیدی از زندگی در این کرانە باریک خواهیم بود.
آنچە در این توافق و تلاشها برای برپایی صلح جلب توجە میکند، عدم حضور جمهوری اسلامی بعنوان مدعیترین پشتیبان حماس و غزە چە از قبل ٧ اکتبر، چە در جریان برپایی جنگ و چە در ادامە آن بود. حاکمان پر مدعای تهران خیلی سادە از کل پروسە صلح بە کناری گذاشتە شدند، و هیچ نشانی از حضورشان در روندهای دیپلماتیک و دور میز گفتگو پیدا نبود!
راستی جمهوری اسلامی کجا بود؟ آیا توافق صلح میان اسراییل و حماس اثبات نمیکند کە حتی برای حماس هم جمهوری اسلامی تنها وسیلەای جهت نیل بە اهداف خود است؟ آیا این نشان نمیدهد کە همان محور مقاومت مورد ادعای رژیم آخوندها نیز از چنان چفت و بستی برخوردار نبود کە خود ادعایش را میکردند؟
کل ماجرا بار دیگر نشان میدهد کە رژیم ولایت فقیهی اساسا یک قدرت پوشالی است. آنها تنها تخریبگراند، نە بنیانگر. جمهوری اسلامی کە بە گمان خود با جنگ افروزیهایش قادر بە مطرح کردن خود بەعنوان یک قدرت منطقەای و وادار کردن حریف بە دادن امتیاز در گفتوگوهای احتمالی بعدیست، با توافق موجود میان حماس و اسراییل بخوبی اثبات میشود کە در قامت چنین توهم خودساختەای هم نیست.
بە نظر میرسد همە دارند جمهوری اسلامی را میدوشند. آنها هم در توهم قدرقدرتی خود و رویای ایجاد امپراطوری منطقەای بە این دل خوشاند کە گویا حقیقتا چیزیاند!
قدرت واقعی در امکان تخریب نیست، بلکە همزمان باید از پتانسیل سیاسی و دیپلماتیک هم برخوردار باشد، تا بتوان نهایتا از آن سودی برد.
جمهوری اسلامی 'دیگر تخریب'، و 'خود تخریب' است. آنها نە قادرند بە دیگران نان و نوایی برسانند، و نە بە خود.
✍️فرخ نعمتپور
با میانجیگری ترامپ، قطر، مصر و ترکیە، نخستین مرحلە از توافق میان اسرائیل و حماس امضاء شد. بە این ترتیب اگر تلاشها بە همین منوال پیش بروند، ما شاهد پایان جنگ غزە و شروع مرحلە جدیدی از زندگی در این کرانە باریک خواهیم بود.
آنچە در این توافق و تلاشها برای برپایی صلح جلب توجە میکند، عدم حضور جمهوری اسلامی بعنوان مدعیترین پشتیبان حماس و غزە چە از قبل ٧ اکتبر، چە در جریان برپایی جنگ و چە در ادامە آن بود. حاکمان پر مدعای تهران خیلی سادە از کل پروسە صلح بە کناری گذاشتە شدند، و هیچ نشانی از حضورشان در روندهای دیپلماتیک و دور میز گفتگو پیدا نبود!
راستی جمهوری اسلامی کجا بود؟ آیا توافق صلح میان اسراییل و حماس اثبات نمیکند کە حتی برای حماس هم جمهوری اسلامی تنها وسیلەای جهت نیل بە اهداف خود است؟ آیا این نشان نمیدهد کە همان محور مقاومت مورد ادعای رژیم آخوندها نیز از چنان چفت و بستی برخوردار نبود کە خود ادعایش را میکردند؟
کل ماجرا بار دیگر نشان میدهد کە رژیم ولایت فقیهی اساسا یک قدرت پوشالی است. آنها تنها تخریبگراند، نە بنیانگر. جمهوری اسلامی کە بە گمان خود با جنگ افروزیهایش قادر بە مطرح کردن خود بەعنوان یک قدرت منطقەای و وادار کردن حریف بە دادن امتیاز در گفتوگوهای احتمالی بعدیست، با توافق موجود میان حماس و اسراییل بخوبی اثبات میشود کە در قامت چنین توهم خودساختەای هم نیست.
بە نظر میرسد همە دارند جمهوری اسلامی را میدوشند. آنها هم در توهم قدرقدرتی خود و رویای ایجاد امپراطوری منطقەای بە این دل خوشاند کە گویا حقیقتا چیزیاند!
قدرت واقعی در امکان تخریب نیست، بلکە همزمان باید از پتانسیل سیاسی و دیپلماتیک هم برخوردار باشد، تا بتوان نهایتا از آن سودی برد.
جمهوری اسلامی 'دیگر تخریب'، و 'خود تخریب' است. آنها نە قادرند بە دیگران نان و نوایی برسانند، و نە بە خود.
جایگاه اتوپیا در پروژهٔ ساختن
ایرانِ دموکراتیکِ مشارکتی
✍ سعید مقیسهای
پس از انتشار یادداشت «ایران میتواند نخستین نظام دموکراتیکِ مشارکتی جهان باشد؟» دوستانی با کنایه آن را «اتوپیایی» خواندند. این داوری برایم نه دلسردکننده، که انگیزهای تازه برای نوشتن این یادداشت بود.
درست است: «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک اتوپیاست؛ اما این نه نشانهٔ ضعف، بلکه نقطهٔ قوت آن است. پرسش کلیدی این است: مگر میتوان به سوسیالیسمِ یا همان جامعهگرایی دموکراتیک باور داشت و در عین حال بینیاز از اتوپیا بود؟
این گفتمان زمانی اهمیت بیشتری مییابد که به یاد آوریم نسل پس از انقلاب با دو ترومای همزمان روبهرو شد: نخست، تجربهٔ رهبری کاریزماتیکی که بهسرعت به استبداد مذهبی و سرکوبگر بدل گشت؛ و دوم، ناکامی احزاب در فراگیرشدن، چه در قالب حزبی حکومتی و چه اپوزیسیونی. این دو ضربه، هم اعتماد به رهبری کاریزماتیک دیگر و هم جایگاه حزب را بهعنوان ابزار اصلی سازمانیابی سیاسی برای گذار از جمهوری اسلامی و ساختن آیندهای نوین را تضعیف کرد.
اتوپیا چیست و چه نیست؟
در معنای کلاسیک، اتوپیا، آنگونه که توماس مور در سدهٔ شانزدهم به کار برد، به معنای «ناکجاآباد»، تصویری خیالی از جامعهای کامل است.
بسیاری از اتوپیاها نه برای ساختن، بلکه همچون آینهای برای نقد زمانه ترسیم شدهاند.
اما در سیاست مدرن، اتوپیا همیشه به معنای رؤیای محال نیست. تاریخ نشان میدهد هرگاه اراده و اجماع عمومی بر تحقق یک اتوپیا شکل گرفته است، آن رؤیا ــ خواه نیک و خواه بد ــ سرانجام به واقعیت پیوسته است.
اما باید میان سه نوع اتوپیا تمایز قائل شد:
اتوپیای بسته: وعدهٔ حقیقتی مطلق میدهد و معمولاً میکوشد با سرعت، اغلب از راه انقلاب، کودتا یا جنگ به واقعیت بدل شود. سرنوشت چنین اتوپیاهایی اغلب دیکتاتوری، تمامیتخواهی یا کشتار بوده است؛ نمونههایی از اتوپیای بسته کم نیستند: جمهوری اسلامی خمینی، سوسیالیسم واقعاً موجود لنین، یا رؤیای اسرائیل بزرگ نتانیاهو که در جریان است.
اتوپیای انتقادی: بیش از آنکه نقشهای برای آینده باشد، آینهای برای نقد وضع موجود است. کتاب اتوپیای توماس مور در سدهٔ شانزدهم، یا آثار سوسیالیستهای تخیلی قرن نوزدهم مانند فوریه و سنسیمون، نمونههایی از این گونهاند.
اتوپیای باز: چشماندازی آرمانی میآفریند که نه نقطهٔ پایان، بلکه مسیری قابل تحقق تدریجی و بازنگریپذیر است. جنبش حقوق مدنی و رؤیای برابری نژادی مارتین لوتر کینگ، پروژهٔ اروپای متحد، یا آرزوی «دموکراسی مشارکتی» برای آیندهٔ ایران از این دستاند.
شاید بد نباشد تفاوت «اصلاحات»، «پروژهٔ تاریخی» و «نوستالژی» را با «اتوپیا» روشن کنیم:
رفرم (اصلاحات) اتوپیا نیست. اصلاحات تغییراتی مثبت و تدریجیاند؛ مانند تحقق دولت رفاه، گسترش آزادی بیان و مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، لغو مجازات اعدام، برچیدن نظارت استصوابی، امکان فعالیت آزاد احزاب و سندیکاهای کارگری، یا آزادی پوشش اختیاری. اینها گامهایی مرحلهایاند که میتوانند بهبودهای ملموس ایجاد کنند، بیآنکه لزوماً چشمانداز اتوپیایی در پشت سر داشته باشند.
پروژهٔ تاریخی/استراتژیک نیز اتوپیا نیست، زیرا نمونههای عینی آن در جهان وجود دارند. برای مثال، گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دموکرات، متکی بر سیاستورزی احزاب، خیالپردازانه نیست. جمهوریهای سکولار دموکرات در اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و بخشی از آسیا وجود دارند؛ تجربهٔ عملی، نهادهای حقوقی و چارچوب سیاسیشان روشن است: انتخابات آزاد، جدایی دین و دولت، و حاکمیت قانون.
نوستالژی هم اتوپیا محسوب نمیشود. نوستالژی بازگشت به گذشته است، نه آفرینش افقی تازه. مثالهایش فراوان است: خواست احیای سلطنت پیش از انقلاب ۵۷ در ایران، حسرت بازگشت به دوران جنگ سرد میان آمریکا و شوروی/چین، یا احیای فاشیسم در اروپا که بازتولید گذشتهاند، اماچشماندازی نو برای آینده نیستند.
اتوپیای باز اما میتواند الهامبخش اصلاحات و پروژههای تاریخی باشد. به بیان دیگر: رفرم بدون اتوپیا جهت ندارد و اتوپیا بدون رفرم تحققپذیر نمیشود.
خواست «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک «اتوپیای باز» و الگویی برای حکومتی دموکراتیک که بر شوراها، مشارکت دیجیتال و تجربههای جهانی تکیه دارد. این طرح تدریجی و مرحلهبهمرحله، از سطح محله تا ملی، از طریق رفراندومهای مکرر قابل تحقق و بر مشارکت و بازنگری مداوم قدرت استوار است. نمونهٔ کامل جهانی ندارد، اما اجزایش در برزیل (بودجهریزی مشارکتی) و در تایوان و ایسلند (پلتفرمهای دیجیتال) تجربه شده است.
در اختتام باید گفت که آنچه امروز رؤیا مینماید، فردا میتواند بدیهی باشد؛ همانگونه که حق رأی زنان یا برابری نژادی زمانی اتوپیا به شمار میرفت. «ایران دموکراتیک مشارکتی» نیز میتواند رؤیایی شدنی و حتی لاجرم برای آیندهٔ ایران باشد.
ایرانِ دموکراتیکِ مشارکتی
✍ سعید مقیسهای
پس از انتشار یادداشت «ایران میتواند نخستین نظام دموکراتیکِ مشارکتی جهان باشد؟» دوستانی با کنایه آن را «اتوپیایی» خواندند. این داوری برایم نه دلسردکننده، که انگیزهای تازه برای نوشتن این یادداشت بود.
درست است: «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک اتوپیاست؛ اما این نه نشانهٔ ضعف، بلکه نقطهٔ قوت آن است. پرسش کلیدی این است: مگر میتوان به سوسیالیسمِ یا همان جامعهگرایی دموکراتیک باور داشت و در عین حال بینیاز از اتوپیا بود؟
این گفتمان زمانی اهمیت بیشتری مییابد که به یاد آوریم نسل پس از انقلاب با دو ترومای همزمان روبهرو شد: نخست، تجربهٔ رهبری کاریزماتیکی که بهسرعت به استبداد مذهبی و سرکوبگر بدل گشت؛ و دوم، ناکامی احزاب در فراگیرشدن، چه در قالب حزبی حکومتی و چه اپوزیسیونی. این دو ضربه، هم اعتماد به رهبری کاریزماتیک دیگر و هم جایگاه حزب را بهعنوان ابزار اصلی سازمانیابی سیاسی برای گذار از جمهوری اسلامی و ساختن آیندهای نوین را تضعیف کرد.
اتوپیا چیست و چه نیست؟
در معنای کلاسیک، اتوپیا، آنگونه که توماس مور در سدهٔ شانزدهم به کار برد، به معنای «ناکجاآباد»، تصویری خیالی از جامعهای کامل است.
بسیاری از اتوپیاها نه برای ساختن، بلکه همچون آینهای برای نقد زمانه ترسیم شدهاند.
اما در سیاست مدرن، اتوپیا همیشه به معنای رؤیای محال نیست. تاریخ نشان میدهد هرگاه اراده و اجماع عمومی بر تحقق یک اتوپیا شکل گرفته است، آن رؤیا ــ خواه نیک و خواه بد ــ سرانجام به واقعیت پیوسته است.
اما باید میان سه نوع اتوپیا تمایز قائل شد:
اتوپیای بسته: وعدهٔ حقیقتی مطلق میدهد و معمولاً میکوشد با سرعت، اغلب از راه انقلاب، کودتا یا جنگ به واقعیت بدل شود. سرنوشت چنین اتوپیاهایی اغلب دیکتاتوری، تمامیتخواهی یا کشتار بوده است؛ نمونههایی از اتوپیای بسته کم نیستند: جمهوری اسلامی خمینی، سوسیالیسم واقعاً موجود لنین، یا رؤیای اسرائیل بزرگ نتانیاهو که در جریان است.
اتوپیای انتقادی: بیش از آنکه نقشهای برای آینده باشد، آینهای برای نقد وضع موجود است. کتاب اتوپیای توماس مور در سدهٔ شانزدهم، یا آثار سوسیالیستهای تخیلی قرن نوزدهم مانند فوریه و سنسیمون، نمونههایی از این گونهاند.
اتوپیای باز: چشماندازی آرمانی میآفریند که نه نقطهٔ پایان، بلکه مسیری قابل تحقق تدریجی و بازنگریپذیر است. جنبش حقوق مدنی و رؤیای برابری نژادی مارتین لوتر کینگ، پروژهٔ اروپای متحد، یا آرزوی «دموکراسی مشارکتی» برای آیندهٔ ایران از این دستاند.
شاید بد نباشد تفاوت «اصلاحات»، «پروژهٔ تاریخی» و «نوستالژی» را با «اتوپیا» روشن کنیم:
رفرم (اصلاحات) اتوپیا نیست. اصلاحات تغییراتی مثبت و تدریجیاند؛ مانند تحقق دولت رفاه، گسترش آزادی بیان و مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، لغو مجازات اعدام، برچیدن نظارت استصوابی، امکان فعالیت آزاد احزاب و سندیکاهای کارگری، یا آزادی پوشش اختیاری. اینها گامهایی مرحلهایاند که میتوانند بهبودهای ملموس ایجاد کنند، بیآنکه لزوماً چشمانداز اتوپیایی در پشت سر داشته باشند.
پروژهٔ تاریخی/استراتژیک نیز اتوپیا نیست، زیرا نمونههای عینی آن در جهان وجود دارند. برای مثال، گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دموکرات، متکی بر سیاستورزی احزاب، خیالپردازانه نیست. جمهوریهای سکولار دموکرات در اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و بخشی از آسیا وجود دارند؛ تجربهٔ عملی، نهادهای حقوقی و چارچوب سیاسیشان روشن است: انتخابات آزاد، جدایی دین و دولت، و حاکمیت قانون.
نوستالژی هم اتوپیا محسوب نمیشود. نوستالژی بازگشت به گذشته است، نه آفرینش افقی تازه. مثالهایش فراوان است: خواست احیای سلطنت پیش از انقلاب ۵۷ در ایران، حسرت بازگشت به دوران جنگ سرد میان آمریکا و شوروی/چین، یا احیای فاشیسم در اروپا که بازتولید گذشتهاند، اماچشماندازی نو برای آینده نیستند.
اتوپیای باز اما میتواند الهامبخش اصلاحات و پروژههای تاریخی باشد. به بیان دیگر: رفرم بدون اتوپیا جهت ندارد و اتوپیا بدون رفرم تحققپذیر نمیشود.
خواست «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک «اتوپیای باز» و الگویی برای حکومتی دموکراتیک که بر شوراها، مشارکت دیجیتال و تجربههای جهانی تکیه دارد. این طرح تدریجی و مرحلهبهمرحله، از سطح محله تا ملی، از طریق رفراندومهای مکرر قابل تحقق و بر مشارکت و بازنگری مداوم قدرت استوار است. نمونهٔ کامل جهانی ندارد، اما اجزایش در برزیل (بودجهریزی مشارکتی) و در تایوان و ایسلند (پلتفرمهای دیجیتال) تجربه شده است.
در اختتام باید گفت که آنچه امروز رؤیا مینماید، فردا میتواند بدیهی باشد؛ همانگونه که حق رأی زنان یا برابری نژادی زمانی اتوپیا به شمار میرفت. «ایران دموکراتیک مشارکتی» نیز میتواند رؤیایی شدنی و حتی لاجرم برای آیندهٔ ایران باشد.
❤7
ما هم رؤیایی داریم
✍ سعید مدنی
پاسخ به دومین نامهی آصف بیات
آقای دکتر بیات عزیز،
با سلام و آرزوی سلامتی برای شما،
اگرچه این مکاتبات، به دلایلی که به خوبی میدانید، با فاصلهی زمانی طولانی مبادله میشود اما تا آنجا که شنیدهام مورد توجه بعضی قرار گرفته، که حتماً حاصل نظرات بدیع و واکاویهای هوشمندانهی شما است. به هر حال، دریافت دیدگاههای نقادانهی شما برای من بسیار مغتنم است و در میان دیوارهای بلند زندان فرصتی است برای پرواز ذهن و اندیشه.
بارها به دوستانم گفتهام که بهرغم رنج و سختیِ حاصل از طولانی شدن فرایند تحول دموکراتیک ایران، و بهرغم هزینههای سنگین حاصل از ادامهی وضع موجود که کمر مردم را خم کرده است، این پیشروی آرام و تدریجیِ جامعهی مدنی را به هر گونه تغییر ناگهانی و فوری در غیاب جبههای دموکراتیک، ملی و فراگیر ترجیح میدهم؛ ضمن اینکه طولانی شدن فرایند موجب تعمیق آن خواهد شد. مگر غیر از این است که امروز گاه با حسرت به انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ۵۷ نظر میکنیم و به علل به ثمر نرسیدن آن مبارزات میاندیشیم و دربارهاش گفتوگو میکنیم تا دریابیم که چرا تلاشها و مجاهدتهای زنان و مردان طالب دموکراسی، عدالت و قانون به سرانجام نرسید و سرنوشت امروز ما این چنین رقم خورد. بنابراین، از فرصتی که نزدیک به نیم قرن اخیر در اختیار ما قرار داده باید تا حد ممکن استفاده کنیم و با درک عمیقتر و شناخت دقیقتر از پروبلماتیک ایران به استقبال آینده برویم. بر این اساس، دامن زدن به مباحث نظری و تجربی دربارهی ایران امروز و تلاش برای پاسخ به پیچیدگیهای مسئلهی ایران را وظیفهای ملی و انسانی میدانم که باید با حضور اندیشمندان وطندوست و عدالتطلبی همچون شما به سرانجام رسد.
✍ سعید مدنی
پاسخ به دومین نامهی آصف بیات
آقای دکتر بیات عزیز،
با سلام و آرزوی سلامتی برای شما،
اگرچه این مکاتبات، به دلایلی که به خوبی میدانید، با فاصلهی زمانی طولانی مبادله میشود اما تا آنجا که شنیدهام مورد توجه بعضی قرار گرفته، که حتماً حاصل نظرات بدیع و واکاویهای هوشمندانهی شما است. به هر حال، دریافت دیدگاههای نقادانهی شما برای من بسیار مغتنم است و در میان دیوارهای بلند زندان فرصتی است برای پرواز ذهن و اندیشه.
بارها به دوستانم گفتهام که بهرغم رنج و سختیِ حاصل از طولانی شدن فرایند تحول دموکراتیک ایران، و بهرغم هزینههای سنگین حاصل از ادامهی وضع موجود که کمر مردم را خم کرده است، این پیشروی آرام و تدریجیِ جامعهی مدنی را به هر گونه تغییر ناگهانی و فوری در غیاب جبههای دموکراتیک، ملی و فراگیر ترجیح میدهم؛ ضمن اینکه طولانی شدن فرایند موجب تعمیق آن خواهد شد. مگر غیر از این است که امروز گاه با حسرت به انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ۵۷ نظر میکنیم و به علل به ثمر نرسیدن آن مبارزات میاندیشیم و دربارهاش گفتوگو میکنیم تا دریابیم که چرا تلاشها و مجاهدتهای زنان و مردان طالب دموکراسی، عدالت و قانون به سرانجام نرسید و سرنوشت امروز ما این چنین رقم خورد. بنابراین، از فرصتی که نزدیک به نیم قرن اخیر در اختیار ما قرار داده باید تا حد ممکن استفاده کنیم و با درک عمیقتر و شناخت دقیقتر از پروبلماتیک ایران به استقبال آینده برویم. بر این اساس، دامن زدن به مباحث نظری و تجربی دربارهی ایران امروز و تلاش برای پاسخ به پیچیدگیهای مسئلهی ایران را وظیفهای ملی و انسانی میدانم که باید با حضور اندیشمندان وطندوست و عدالتطلبی همچون شما به سرانجام رسد.
Telegraph
ما هم رؤیایی داریم
[این متن را سعید مدنی در پاسخ به دومین نامهی آصف بیات نگاشته است.] آقای دکتر بیات عزیز، با سلام و آرزوی سلامتی برای شما، اگرچه این مکاتبات، به دلایلی که به خوبی میدانید، با فاصلهی زمانی طولانی مبادله میشود اما تا آنجا که شنیدهام مورد توجه بعضی قرار…
❤4
برنده نوبل صلحی که هم طرفدار تحریم بود و هم دخالت خارجی!
ماریا کورینا ماچادو از آن دسته سیاستمدارانی است که همیشه دوست دارد در خیابانها علیه دولت ونزوئلا شعار دهد، هرچند بینتیجه.
دونالد ترامپ باز هم به آرزوی دیرینهاش نرسید: جایزه صلح نوبل را دریافت نکرد. این خود، خبر خوبی است. در عوض، کمیته نوبل تصمیم گرفت رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، ماریا کورینا ماچادو را «بهخاطر تلاشهایش برای گذار عادلانه و مسالمتآمیز از دیکتاتوری به دموکراسی» مورد تقدیر قرار دهد.
✍ مطالعه کامل مطلب
ماریا کورینا ماچادو از آن دسته سیاستمدارانی است که همیشه دوست دارد در خیابانها علیه دولت ونزوئلا شعار دهد، هرچند بینتیجه.
دونالد ترامپ باز هم به آرزوی دیرینهاش نرسید: جایزه صلح نوبل را دریافت نکرد. این خود، خبر خوبی است. در عوض، کمیته نوبل تصمیم گرفت رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، ماریا کورینا ماچادو را «بهخاطر تلاشهایش برای گذار عادلانه و مسالمتآمیز از دیکتاتوری به دموکراسی» مورد تقدیر قرار دهد.
✍ مطالعه کامل مطلب
آیا لازمه ی اقتدار، سرکوب است؟
اقتدار واقعی چیست؟
✍️ کیخسرو یزدانی
مهرماه ١۴٠۴
🔷 بازاندیشی در حکمرانی میان عدالت و ثبات
🔹 در بسیاری از جوامع، بحران حکمرانی از تعارض میان عدالتخواهی مردم و برقراری ثبات و حفظ قدرت توسط حکومت ناشی میشود. این مقاله، به نقد دیدگاههایی میپردازد که حکومت را میان دو قطب "ظلم کامل" یا "عدالت کامل" "یا رومی روم یا زنگی زنگ" تصور میکنند؛ در این مقاله قصد دارم نشان دهم چگونه چنین دوگانهای میتواند به توجیه سرکوب لجام گسیخته تر منجر شود. در مقابل، اقتدار واقعی را بازتعریف میکنم: اقتداری که بدون خشونت، بر پایه مشروعیت، کارآمدی، و رضایت عمومی بنا شده باشد.
🔹 ۱. نقد دوگانهی "ظلم کامل یا عدالت کامل": تصور اینکه حکومت یا باید تماماً ظالم باشد یا تماماً عادل، منجر به حذف امکان اصلاحپذیری و گذار تدریجی میشود.
این دوگانه، در عمل، حکومتها را به سمت سرکوب بیشتر سوق میدهد؛ زیرا "عدالت کامل" را غیرممکن میدانند و "ظلم کامل" (سرکوب) را تنها راه بقای ماندن در قدرت.
تجربههای تاریخی مانند سرنگونی حکومت پهلوی دوم، که در سرکوب تردید داشت، بهانهای شده برای توجیه خشونت بیشتر در جمهوری اسلامی؛ اما این رویکرد جمهوری اسلامی، سادهانگارانه و خطرناک است.
🔹 ۲. اقتدار در علوم سیاسی: فراتر از قوه قهریه: اقتدار، توانایی حکومت در اعمال تصمیمات مشروع است؛ نه صرفاً قدرت سرکوب.
حکومت مقتدر، آن است که بدون نیاز به سرکوب و خشونت، بتواند نظم، رضایت، و مشارکت عمومی را حفظ کند.
این اقتدارِ نرم، شامل اعتماد عمومی، انسجام نهادی، و مشروعیت اخلاقی است؛ نه ابزارهای امنیتی و نظامی ویگان های سرکوب.
🔹 ۳. عدالتمحوری بهجای سرکوبمحوری: برای جلوگیری از حرکت حکومت بهسوی سرکوب بیشتر، باید ادبیات سیاسی از "ضرورت خشونت" به "ضرورت عدالت" تغییر کند. عدالت، نه فقط در قوه قضائیه، بلکه در آموزش، اقتصاد، رسانه، و مشارکت سیاسی باید نهادینه شود. اصلاحطلبی واقعی و اصیل ، نیازمند بازتعریف اقتدار است: اقتداری که از دل عدالت میجوشد، نه از ترس، رعب و قهر و کشتار.
🔹 ۴. جامعهشناسی توقع و آگاهی:
جامعهی ناآگاه، عدالت را مطالبه میکند، اما نمیداند چگونه آن را بدست آورد و چگونه آن را حفظ کند. بنابراین، آموزش عمومی، تقویت رسانههای مستقل، و گسترش گفتوگوی مدنی، پیش نیاز عدالتمحوریاند. حکومتها باید بهجای سرکوب توقعات، ظرفیت پاسخگویی خود و مشارکت مردم را افزایش دهند.
🔹 ۵. تجربه ایران از پهلوی تا جمهوری اسلامی: حکومت پهلوی دوم، در سرکوب تردید داشت، اما در مسیراصلاح نیز ناکام بود؛خصوصا توسعه سیاسی و مشارکت مدنی مردم. نتیجه اش فروپاشی و سرنگونی شد.
شوربختانه جمهوری اسلامی، با درسگیری وارونه، بهسوی سرکوب کامل حرکت کرده؛ اما این مسیر، نه اقتدار میآورد، نه پایداری.
- تنها راه پایداری، نه در خشونت بیشتر، بلکه در بازسازی مشروعیت از مسیر عدالت و کارآمدی است
🔹 نتیجه :
اقتدار واقعی، نه در قوه قهریه، بلکه در توانایی حکومت برای پاسخگویی، مشارکتپذیری، و حفظ رضایت عمومی است. دوگانهی "ظلم کامل یا عدالت کامل"، باید جای خود را به "عدالت تدریجی، اقتدار نرم، و اصلاحپذیری ساختاری" بدهد. در غیر اینصورت، حکومتها در توهم ثبات و اصرار بر ماندن در قدرت ، به مسیر فروپاشی نزدیکتر میشوند
و جمهوری اسلامی ایران نیز از این قائده مستثنی نیست.
اقتدار واقعی چیست؟
✍️ کیخسرو یزدانی
مهرماه ١۴٠۴
🔷 بازاندیشی در حکمرانی میان عدالت و ثبات
🔹 در بسیاری از جوامع، بحران حکمرانی از تعارض میان عدالتخواهی مردم و برقراری ثبات و حفظ قدرت توسط حکومت ناشی میشود. این مقاله، به نقد دیدگاههایی میپردازد که حکومت را میان دو قطب "ظلم کامل" یا "عدالت کامل" "یا رومی روم یا زنگی زنگ" تصور میکنند؛ در این مقاله قصد دارم نشان دهم چگونه چنین دوگانهای میتواند به توجیه سرکوب لجام گسیخته تر منجر شود. در مقابل، اقتدار واقعی را بازتعریف میکنم: اقتداری که بدون خشونت، بر پایه مشروعیت، کارآمدی، و رضایت عمومی بنا شده باشد.
🔹 ۱. نقد دوگانهی "ظلم کامل یا عدالت کامل": تصور اینکه حکومت یا باید تماماً ظالم باشد یا تماماً عادل، منجر به حذف امکان اصلاحپذیری و گذار تدریجی میشود.
این دوگانه، در عمل، حکومتها را به سمت سرکوب بیشتر سوق میدهد؛ زیرا "عدالت کامل" را غیرممکن میدانند و "ظلم کامل" (سرکوب) را تنها راه بقای ماندن در قدرت.
تجربههای تاریخی مانند سرنگونی حکومت پهلوی دوم، که در سرکوب تردید داشت، بهانهای شده برای توجیه خشونت بیشتر در جمهوری اسلامی؛ اما این رویکرد جمهوری اسلامی، سادهانگارانه و خطرناک است.
🔹 ۲. اقتدار در علوم سیاسی: فراتر از قوه قهریه: اقتدار، توانایی حکومت در اعمال تصمیمات مشروع است؛ نه صرفاً قدرت سرکوب.
حکومت مقتدر، آن است که بدون نیاز به سرکوب و خشونت، بتواند نظم، رضایت، و مشارکت عمومی را حفظ کند.
این اقتدارِ نرم، شامل اعتماد عمومی، انسجام نهادی، و مشروعیت اخلاقی است؛ نه ابزارهای امنیتی و نظامی ویگان های سرکوب.
🔹 ۳. عدالتمحوری بهجای سرکوبمحوری: برای جلوگیری از حرکت حکومت بهسوی سرکوب بیشتر، باید ادبیات سیاسی از "ضرورت خشونت" به "ضرورت عدالت" تغییر کند. عدالت، نه فقط در قوه قضائیه، بلکه در آموزش، اقتصاد، رسانه، و مشارکت سیاسی باید نهادینه شود. اصلاحطلبی واقعی و اصیل ، نیازمند بازتعریف اقتدار است: اقتداری که از دل عدالت میجوشد، نه از ترس، رعب و قهر و کشتار.
🔹 ۴. جامعهشناسی توقع و آگاهی:
جامعهی ناآگاه، عدالت را مطالبه میکند، اما نمیداند چگونه آن را بدست آورد و چگونه آن را حفظ کند. بنابراین، آموزش عمومی، تقویت رسانههای مستقل، و گسترش گفتوگوی مدنی، پیش نیاز عدالتمحوریاند. حکومتها باید بهجای سرکوب توقعات، ظرفیت پاسخگویی خود و مشارکت مردم را افزایش دهند.
🔹 ۵. تجربه ایران از پهلوی تا جمهوری اسلامی: حکومت پهلوی دوم، در سرکوب تردید داشت، اما در مسیراصلاح نیز ناکام بود؛خصوصا توسعه سیاسی و مشارکت مدنی مردم. نتیجه اش فروپاشی و سرنگونی شد.
شوربختانه جمهوری اسلامی، با درسگیری وارونه، بهسوی سرکوب کامل حرکت کرده؛ اما این مسیر، نه اقتدار میآورد، نه پایداری.
- تنها راه پایداری، نه در خشونت بیشتر، بلکه در بازسازی مشروعیت از مسیر عدالت و کارآمدی است
🔹 نتیجه :
اقتدار واقعی، نه در قوه قهریه، بلکه در توانایی حکومت برای پاسخگویی، مشارکتپذیری، و حفظ رضایت عمومی است. دوگانهی "ظلم کامل یا عدالت کامل"، باید جای خود را به "عدالت تدریجی، اقتدار نرم، و اصلاحپذیری ساختاری" بدهد. در غیر اینصورت، حکومتها در توهم ثبات و اصرار بر ماندن در قدرت ، به مسیر فروپاشی نزدیکتر میشوند
و جمهوری اسلامی ایران نیز از این قائده مستثنی نیست.
👍3
طرح پیشنهادی
نامهای سرگشاده به کمیته نوبل صلح
سعید مقیسهای
این نامه در حاشیه انتخاب خانم ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون راستگرای ونزوئلا، بهعنوان برنده جایزه صلح نوبل تنظیم شده است. انتخابی که پرسشها و نگرانیهای جدی را در سطح جهانی برانگیخته و میتواند برای ما ایرانیان نیز که افتخار داشتن دو برنده این جایزه را داشتهایم، پیامدهایی مستقیم به همراه داشته باشد.
کمیته محترم جایزه صلح نوبل،
ما ایرانیان افتخار آن را داشتهایم که دو تن از برجستهترین مدافعان حقوق بشر و آزادی، شیرین عبادی و نرگس محمدی، برندگان جایزه صلح نوبل بودهاند. این دو زن شجاع هزینهی سنگینی برای دفاع از کرامت انسانی پرداختهاند: سالها زندان، تبعید، فشار بر خانواده و محرومیت از ابتداییترین حقوق شهروندی. جایزه نوبل برای آنان نه یک افتخار شخصی، بلکه پشتوانهای اخلاقی و جهانی در برابر استبداد حاکم در ایران بوده است.
اما هر بار که انتخابهای کمیته نوبل بهدلیل شائبههای سیاسی و تناقض با فلسفهی صلح مورد پرسش قرار میگیرد، حکومت ایران و متحدانش از این فرصت برای بیاعتبار کردن مدافعان ایرانی حقوق بشر سوءاستفاده میکنند. آنان میکوشند با تکیه بر این تناقضها، عبادی و محمدی را نیز «ابزار سیاسی غرب» معرفی کنند. بدین ترتیب، انتخابهای بحثبرانگیز شما برای ما تنها یک موضوع نظری یا رسانهای نیست، بلکه هزینهای واقعی و خطرناک بر زندگی مدافعان ایرانی حقوق بشر و مبارزه مردم ما برای گذار دموکراتیک و خشونتپرهیز به یک ایران آزاد با دموکراسی پایدار تحمیل میکند.
پرسشهای اساسی ما چنیناند:
۱. فلسفه صلح در کجا قرار دارد؟
چگونه میتوان انتخاب فردی را توجیه کرد که سابقه آشکار در حمایت از تحریمهای اقتصادی و حتی احتمال مداخله نظامی دارد، در حالی که وصیت آلفرد نوبل بر ترویج صلح پایدار و خشونتپرهیز تأکید دارد؟
۲. چرا دقیقاً اکنون؟
در شرایطی که شایعه حمله نظامی آمریکا به ونزوئلا موجود است، اعطای جایزه به شخصیتی با چنین مواضعی چه پیامی به جهان میفرستد؟ آیا این همسویی ناخواسته با تنشهای ژئوپلیتیک در تضاد با روح صلحجویانه جایزه نیست؟
۳. نادیده گرفتن مبارزان واقعی
در ونزوئلا فعالان حقوق بشری بسیاری سالهاست بیخشونت برای آزادی تلاش میکنند: مارینو آلوارادو و سازمان Provea، وکلای شبکه Foro Penal که از زندانیان سیاسی دفاع میکنند، یا کنشگرانی که هزینههای شخصی سنگینی پرداختهاند. چرا چنین صداهای مدنی مستقل نادیده گرفته شدند؟
۴. خوراک تبلیغاتی برای اقتدارگرایان
آیا این انتخاب بهترین بهانه را به دست حکومت مادورو و متحدانش در ایران، کوبا، چین، روسیه، کره شمالی و دیگر نقاط نمیدهد تا بگویند «نوبل ابزار سیاسی غرب است»؟ آیا این انتخاب عملاً به مشروعیتبخشی به روایت اقتدارگرایان نمیانجامد؟
۵. درس نگرفتن از گذشته
تجربههای بحثبرانگیزی همچون اعطای نوبل به باراک اوباما نشان دادند که انتخابهای نادقیق میتوانند مشروعیت جایزه را زیر سؤال ببرند. چرا هنوز معیارهای روشنتری تدوین نشدهاند تا از تکرار چنین تناقضهایی پیشگیری شود؟
۶. مشکل ساختاری کمیته
چرا تصمیمگیری در مورد مهمترین جایزه صلح جهان همچنان در دست کمیتهای ۵ نفره، متمرکز در نروژ و پشت درهای بسته باقی مانده است؟ چرا اسناد آن باید تا ۵۰ سال محرمانه بمانند؟ آیا زمان آن نرسیده که ساختار نوبل به سمت شفافیت و مشارکت جهانی پیش برود؟
پیشنهادها برای بازنگری
برای حفظ اعتبار و مشروعیت نوبل در قرن ۲۱، ما پیشنهاد میکنیم:
کاهش زمان محرمانگی اسناد و اعلام عمومی معیارهای انتخاب.
تشکیل شورای مشورتی جهانی با حضور نهادهای مدنی و دانشگاهی از همه قارهها.
گسترش ترکیب کمیته نوبل به فراتر از نمایندگان یک کشور.
ایجاد یک پلتفرم دیجیتال برای مشارکت شهروندان جهان در معرفی و ارزیابی نامزدها.
ممنوعیت لابیگری دولتی و الزام به شفافیت مالی و سیاسی نامزدها.
در اختتام
کمیته نوبل باید صدای مدافعان واقعی حقوق بشر باشد، نه صدای سیاستمداران جناحی. ما از شما انتظار داریم با بازاندیشی در ساختار و معیارها، جایگاه نوبل را بهعنوان معتبرترین نماد جهانی صلح و کرامت انسانی حفظ کنید.
با احترام و امید به گفتوگو
نامهای سرگشاده به کمیته نوبل صلح
سعید مقیسهای
این نامه در حاشیه انتخاب خانم ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون راستگرای ونزوئلا، بهعنوان برنده جایزه صلح نوبل تنظیم شده است. انتخابی که پرسشها و نگرانیهای جدی را در سطح جهانی برانگیخته و میتواند برای ما ایرانیان نیز که افتخار داشتن دو برنده این جایزه را داشتهایم، پیامدهایی مستقیم به همراه داشته باشد.
کمیته محترم جایزه صلح نوبل،
ما ایرانیان افتخار آن را داشتهایم که دو تن از برجستهترین مدافعان حقوق بشر و آزادی، شیرین عبادی و نرگس محمدی، برندگان جایزه صلح نوبل بودهاند. این دو زن شجاع هزینهی سنگینی برای دفاع از کرامت انسانی پرداختهاند: سالها زندان، تبعید، فشار بر خانواده و محرومیت از ابتداییترین حقوق شهروندی. جایزه نوبل برای آنان نه یک افتخار شخصی، بلکه پشتوانهای اخلاقی و جهانی در برابر استبداد حاکم در ایران بوده است.
اما هر بار که انتخابهای کمیته نوبل بهدلیل شائبههای سیاسی و تناقض با فلسفهی صلح مورد پرسش قرار میگیرد، حکومت ایران و متحدانش از این فرصت برای بیاعتبار کردن مدافعان ایرانی حقوق بشر سوءاستفاده میکنند. آنان میکوشند با تکیه بر این تناقضها، عبادی و محمدی را نیز «ابزار سیاسی غرب» معرفی کنند. بدین ترتیب، انتخابهای بحثبرانگیز شما برای ما تنها یک موضوع نظری یا رسانهای نیست، بلکه هزینهای واقعی و خطرناک بر زندگی مدافعان ایرانی حقوق بشر و مبارزه مردم ما برای گذار دموکراتیک و خشونتپرهیز به یک ایران آزاد با دموکراسی پایدار تحمیل میکند.
پرسشهای اساسی ما چنیناند:
۱. فلسفه صلح در کجا قرار دارد؟
چگونه میتوان انتخاب فردی را توجیه کرد که سابقه آشکار در حمایت از تحریمهای اقتصادی و حتی احتمال مداخله نظامی دارد، در حالی که وصیت آلفرد نوبل بر ترویج صلح پایدار و خشونتپرهیز تأکید دارد؟
۲. چرا دقیقاً اکنون؟
در شرایطی که شایعه حمله نظامی آمریکا به ونزوئلا موجود است، اعطای جایزه به شخصیتی با چنین مواضعی چه پیامی به جهان میفرستد؟ آیا این همسویی ناخواسته با تنشهای ژئوپلیتیک در تضاد با روح صلحجویانه جایزه نیست؟
۳. نادیده گرفتن مبارزان واقعی
در ونزوئلا فعالان حقوق بشری بسیاری سالهاست بیخشونت برای آزادی تلاش میکنند: مارینو آلوارادو و سازمان Provea، وکلای شبکه Foro Penal که از زندانیان سیاسی دفاع میکنند، یا کنشگرانی که هزینههای شخصی سنگینی پرداختهاند. چرا چنین صداهای مدنی مستقل نادیده گرفته شدند؟
۴. خوراک تبلیغاتی برای اقتدارگرایان
آیا این انتخاب بهترین بهانه را به دست حکومت مادورو و متحدانش در ایران، کوبا، چین، روسیه، کره شمالی و دیگر نقاط نمیدهد تا بگویند «نوبل ابزار سیاسی غرب است»؟ آیا این انتخاب عملاً به مشروعیتبخشی به روایت اقتدارگرایان نمیانجامد؟
۵. درس نگرفتن از گذشته
تجربههای بحثبرانگیزی همچون اعطای نوبل به باراک اوباما نشان دادند که انتخابهای نادقیق میتوانند مشروعیت جایزه را زیر سؤال ببرند. چرا هنوز معیارهای روشنتری تدوین نشدهاند تا از تکرار چنین تناقضهایی پیشگیری شود؟
۶. مشکل ساختاری کمیته
چرا تصمیمگیری در مورد مهمترین جایزه صلح جهان همچنان در دست کمیتهای ۵ نفره، متمرکز در نروژ و پشت درهای بسته باقی مانده است؟ چرا اسناد آن باید تا ۵۰ سال محرمانه بمانند؟ آیا زمان آن نرسیده که ساختار نوبل به سمت شفافیت و مشارکت جهانی پیش برود؟
پیشنهادها برای بازنگری
برای حفظ اعتبار و مشروعیت نوبل در قرن ۲۱، ما پیشنهاد میکنیم:
کاهش زمان محرمانگی اسناد و اعلام عمومی معیارهای انتخاب.
تشکیل شورای مشورتی جهانی با حضور نهادهای مدنی و دانشگاهی از همه قارهها.
گسترش ترکیب کمیته نوبل به فراتر از نمایندگان یک کشور.
ایجاد یک پلتفرم دیجیتال برای مشارکت شهروندان جهان در معرفی و ارزیابی نامزدها.
ممنوعیت لابیگری دولتی و الزام به شفافیت مالی و سیاسی نامزدها.
در اختتام
کمیته نوبل باید صدای مدافعان واقعی حقوق بشر باشد، نه صدای سیاستمداران جناحی. ما از شما انتظار داریم با بازاندیشی در ساختار و معیارها، جایگاه نوبل را بهعنوان معتبرترین نماد جهانی صلح و کرامت انسانی حفظ کنید.
با احترام و امید به گفتوگو
❤6
لولوی دخالت خارجی
✍️فرخ نعمتپور
سالهاست بخشی از افراد و اپوزیسیون ایرانی سیاست خود در قبال جمهوری اسلامی را (آنگاە کە امکان درگیریها با جهان خارج بالا گرفتە)، عمدتا تحت عنوان مجاز نبودن دخالت خارجی علیە ایران متمرکز کردەاند. این سیاست نسخەای دیگر از طرح ضد امپریالیستی همیشگی آنان، و دفاع از جمهوری اسلامی تحت اشکال دیگری بودە است. آنها متاسفانە همیشە میهن را با نظام مساوی گرفتەاند. چنین افراد و نیروهایی هیچگاە منتقد جدی رویای امپراطوری اسلامی رژیم فقەها در منطقە نە تنها نبودەاند، بلکە خوانش (آشکارا و یا مستقیم) مثبتی هم از آن داشتەاند. زیرا از زاویە عظمتطلبی ایرانی بە آن نگریستەاند. برای آنها مهم نیست چە نیرویی با ماهیت ایدئولوژیکیاش چنین پروژەای را پیش میبرد، برایشان مهم قدرتمند بودن ایران است!
اما آیا در جهانی کە ما زندگی میکنیم امکان عدم دخالت خارجی وجود دارد؟ آیا میتوان با برافراشتن چنین پرچمی بە سیاستورزی دقیق و کارا در جهان پرداخت؟
قبل از هر چیز باید دخالت خارجی را تعریف کرد. دخالت خارجی بە تدوین سیاست و پیشبرد عملی آن در مورد دیگر کشورها گفتە میشود. در دنیایی کە ما در آن زندگی میکنیم بەعلت جهانی شدن سیاست و خود پدیدە جهانی شدن، بویژە از طریق ارگانهای بینالمللی مانند سازمان ملل امکان دخالت خارجی فراهم آمدە است. کشورها نمیتوانند بدون توجە بە معیارها و تعهدات بینالمللی خود در داخل کشورهایشان سیاست ورزی کنند، و حدود و ثغور آن را مربوط بە جهانیان ندانند. دخالت خارجی کە از گفتگو گرفتە تا نقد سیاسی و تحریم و حتی دخالت نظامی را در بر میگیرد، نتیجە جهانی شدن سیاست است و امر منفعتی است کە دیگر صبغە صرف ملی ندارد. هیچ کشوری نمیتواند بدون توجە بە دنیا مطامع خود را در داخل کشور خود بە پیش ببرد.
از طرف دیگر بعلت عدم توازن قدرت سیاسی، و وجود ابرقدرتها در جهان همیشە امکان دخالت آنها ورای سازمان ملل متحد و ارگانهای آن وجود داشتە است. بعنوان مثال دخالتهای جنگی ایالات متحدە و یا حملە روسیە بە اوکراین. قدرتهای بزرگ آنگاە کە احساس خطر میکنند و یا نیاز بە گسترش نفوذ خود دارند، وارد مرحلە جنگی میشوند. پدیدەای کە متاسفانە جامعە جهانی نتوانستە برای آن مرزی تعیین کند.
اما دخالت خارجی امری مجرد و بدون دلیل نیست. علاوە بر مطامع کشورهای دخالتگر، خود کشوری کە در آن دخالت میشود نقش بسیار مهمی در این امر دارد. کشورهایی کە معمولا از عدم دخالت در امور خود میگویند، دارای دولتهای دیکتاتور با ماهیت سرکوب وحشتناک و ضد مردمی هستند (این در مورد اوکراین صادق نیست). در کشورهایشان نە آزادی وجود دارد، نە دمکراسی و بنابراین بە بیانی مردم از حق تعیین سرنوشت خود برخوردار نیستند. چنین کشورهای بەمحض درافتادن با غرب بشدت در معرض دخالت خارجی قرار میگیرند.
از طرف دیگر فراموش نکنیم ما در جهانی با مختصات سرمایەداری زندگی میکنیم. سرمایە بدنبال بازاریابی همە جهان را درمینوردد. سرمایە تعرضیست. برای آن مرزهای ملی معنایی ندارد. سرمایە در ذات خود جهانی عمل میکند، جهانیست. بنابراین در چنین سیستمی مهم است کە کشورهای دنیا وضعیت را درک کردە، و بر مبنای آن سیاستورزی کنند. نظامهایی کە ماقبل سرمایەداری مدرن عمل میکنند، و با ایدئولوژیها و سیاستهای ضد مردمی در پی راندن مردم بە بهشت اجباری هستند، نهایتا بیشتر از هر سیستم دیگری در معرض دخالت خارجی قلدرمآبانە قرار دارند. دخالتی کە از طریق اعمال محاصرە اقتصادی و سرانجام دخالت نظامی آنها را با دشواریهای وحشتناکی روبرو میکند.
بە همین دلیل با توجە بە جهانی شدن سیاست، و تحرک سرمایە قدرتهای بزرگ در جهان درایت بسیاری برای سیاستورزی درست طلب میشود. نظامهایی کە این امر را درک نکنند، و باز از طریق سرکوب مردم خود بخواهند بە مصاف خارج بروند قبل از هر چیز خود را در موقعیت نابرابری قرار دادەاند کە بیشتر از طرف مقابل خود بازندەاند. زمانی کە چنین رژیمهایی در پهنای دنیای سیاست وجود دارند، نمیتوان با طرح صرف ممنوعیت دخالت در دیگر کشورها بە تدوین سیاست درست و فعال پرداخت. در واقع برای بە عقب راندن دخالت نظامی، چارەای نیست بجز بە پایین کشیدن رژیمی کە بەعمد برای حفظ خود و ماهیت سرکوبگرش ضد خارجی است، و هم آمادە نیست کشور خود را در مسیر درست پیشرفت قرار دهد.
تراژدی ماجرا درست اینجاست کە متاسفانە با توجە بە وضعیت چنین كشورهایی، سرانجام دخالت میسر میشود و علیرغم هرگونە مقاومت و نفی چنین سیاستی، اینگونە کشورها با جهان خارج خود بشدت درگیر میشوند. چنین دولتهایی کە عاجز از ایجاد نظمی درست و مردمی در کشوراند، و قادر بە خوانش صحیح مناسبات قدرت در جهان نیستند، وضعیت را بیش از پیش بە طرف فاجعە راهنمایی میکنند.
✍️فرخ نعمتپور
سالهاست بخشی از افراد و اپوزیسیون ایرانی سیاست خود در قبال جمهوری اسلامی را (آنگاە کە امکان درگیریها با جهان خارج بالا گرفتە)، عمدتا تحت عنوان مجاز نبودن دخالت خارجی علیە ایران متمرکز کردەاند. این سیاست نسخەای دیگر از طرح ضد امپریالیستی همیشگی آنان، و دفاع از جمهوری اسلامی تحت اشکال دیگری بودە است. آنها متاسفانە همیشە میهن را با نظام مساوی گرفتەاند. چنین افراد و نیروهایی هیچگاە منتقد جدی رویای امپراطوری اسلامی رژیم فقەها در منطقە نە تنها نبودەاند، بلکە خوانش (آشکارا و یا مستقیم) مثبتی هم از آن داشتەاند. زیرا از زاویە عظمتطلبی ایرانی بە آن نگریستەاند. برای آنها مهم نیست چە نیرویی با ماهیت ایدئولوژیکیاش چنین پروژەای را پیش میبرد، برایشان مهم قدرتمند بودن ایران است!
اما آیا در جهانی کە ما زندگی میکنیم امکان عدم دخالت خارجی وجود دارد؟ آیا میتوان با برافراشتن چنین پرچمی بە سیاستورزی دقیق و کارا در جهان پرداخت؟
قبل از هر چیز باید دخالت خارجی را تعریف کرد. دخالت خارجی بە تدوین سیاست و پیشبرد عملی آن در مورد دیگر کشورها گفتە میشود. در دنیایی کە ما در آن زندگی میکنیم بەعلت جهانی شدن سیاست و خود پدیدە جهانی شدن، بویژە از طریق ارگانهای بینالمللی مانند سازمان ملل امکان دخالت خارجی فراهم آمدە است. کشورها نمیتوانند بدون توجە بە معیارها و تعهدات بینالمللی خود در داخل کشورهایشان سیاست ورزی کنند، و حدود و ثغور آن را مربوط بە جهانیان ندانند. دخالت خارجی کە از گفتگو گرفتە تا نقد سیاسی و تحریم و حتی دخالت نظامی را در بر میگیرد، نتیجە جهانی شدن سیاست است و امر منفعتی است کە دیگر صبغە صرف ملی ندارد. هیچ کشوری نمیتواند بدون توجە بە دنیا مطامع خود را در داخل کشور خود بە پیش ببرد.
از طرف دیگر بعلت عدم توازن قدرت سیاسی، و وجود ابرقدرتها در جهان همیشە امکان دخالت آنها ورای سازمان ملل متحد و ارگانهای آن وجود داشتە است. بعنوان مثال دخالتهای جنگی ایالات متحدە و یا حملە روسیە بە اوکراین. قدرتهای بزرگ آنگاە کە احساس خطر میکنند و یا نیاز بە گسترش نفوذ خود دارند، وارد مرحلە جنگی میشوند. پدیدەای کە متاسفانە جامعە جهانی نتوانستە برای آن مرزی تعیین کند.
اما دخالت خارجی امری مجرد و بدون دلیل نیست. علاوە بر مطامع کشورهای دخالتگر، خود کشوری کە در آن دخالت میشود نقش بسیار مهمی در این امر دارد. کشورهایی کە معمولا از عدم دخالت در امور خود میگویند، دارای دولتهای دیکتاتور با ماهیت سرکوب وحشتناک و ضد مردمی هستند (این در مورد اوکراین صادق نیست). در کشورهایشان نە آزادی وجود دارد، نە دمکراسی و بنابراین بە بیانی مردم از حق تعیین سرنوشت خود برخوردار نیستند. چنین کشورهای بەمحض درافتادن با غرب بشدت در معرض دخالت خارجی قرار میگیرند.
از طرف دیگر فراموش نکنیم ما در جهانی با مختصات سرمایەداری زندگی میکنیم. سرمایە بدنبال بازاریابی همە جهان را درمینوردد. سرمایە تعرضیست. برای آن مرزهای ملی معنایی ندارد. سرمایە در ذات خود جهانی عمل میکند، جهانیست. بنابراین در چنین سیستمی مهم است کە کشورهای دنیا وضعیت را درک کردە، و بر مبنای آن سیاستورزی کنند. نظامهایی کە ماقبل سرمایەداری مدرن عمل میکنند، و با ایدئولوژیها و سیاستهای ضد مردمی در پی راندن مردم بە بهشت اجباری هستند، نهایتا بیشتر از هر سیستم دیگری در معرض دخالت خارجی قلدرمآبانە قرار دارند. دخالتی کە از طریق اعمال محاصرە اقتصادی و سرانجام دخالت نظامی آنها را با دشواریهای وحشتناکی روبرو میکند.
بە همین دلیل با توجە بە جهانی شدن سیاست، و تحرک سرمایە قدرتهای بزرگ در جهان درایت بسیاری برای سیاستورزی درست طلب میشود. نظامهایی کە این امر را درک نکنند، و باز از طریق سرکوب مردم خود بخواهند بە مصاف خارج بروند قبل از هر چیز خود را در موقعیت نابرابری قرار دادەاند کە بیشتر از طرف مقابل خود بازندەاند. زمانی کە چنین رژیمهایی در پهنای دنیای سیاست وجود دارند، نمیتوان با طرح صرف ممنوعیت دخالت در دیگر کشورها بە تدوین سیاست درست و فعال پرداخت. در واقع برای بە عقب راندن دخالت نظامی، چارەای نیست بجز بە پایین کشیدن رژیمی کە بەعمد برای حفظ خود و ماهیت سرکوبگرش ضد خارجی است، و هم آمادە نیست کشور خود را در مسیر درست پیشرفت قرار دهد.
تراژدی ماجرا درست اینجاست کە متاسفانە با توجە بە وضعیت چنین كشورهایی، سرانجام دخالت میسر میشود و علیرغم هرگونە مقاومت و نفی چنین سیاستی، اینگونە کشورها با جهان خارج خود بشدت درگیر میشوند. چنین دولتهایی کە عاجز از ایجاد نظمی درست و مردمی در کشوراند، و قادر بە خوانش صحیح مناسبات قدرت در جهان نیستند، وضعیت را بیش از پیش بە طرف فاجعە راهنمایی میکنند.
پس در دنیایی اینچنینی نمیتوان با طرح صرف مجاز نبودن دخالت، علیە آن برخاست. نظم و ماهیت جهانی سیاست، و نیز خصلت گلوبال سرمایە کە جهان را عرصە تاخت و تاز و حضور خود میداند، امکان عینی دخالت را فراهم میآورد.
همزمان از یاد نبریم کە کشوری مانند ایران زیر تسلط یک نظم سرمایەداری مذهبی و بقول بعضی اقتصاددانان رفاقتی قرار گرفتە کە همان نظم متعارف و مدرن را هم بشدت زیر سئوال بردە است. سرمایەداری مذهبی و عقب ماندە ایران نە میتواند مدعی نظم جایگزین در سطح جهانی باشد، و نە با ماهیت عقبماندە و بشدت غیردمکراتیکی کە دارد دخالت را عقب براند، برعکس چنین نظمی بیش از پیش با دخالتهای خود در عرصە منطقەای ایران را در مقابل قدرت غرب قرار دادە و امکان دخالت را بخوبی ودر سطوحی ویرانگر فراهم آوردە است.
در جهانی کە ما زندگی میکنیم، دخالت یک امر و امکان بشدت بالای سیاستورزیست. تنها آن نظامهایی از درون آن سرفرازانە میگذرند و آنرا بشیوە معقول بە حداقل میرسانند (و یا بە امکانی برای پیشرفت تبدیل میکنند)، کە هم دمکراتیک باشند (از امکان پشتیبانی تودەای با معیارهای مدرن برخوردار باشند)، و هم بر خصلت و توان تعرضی سرمایە جهانی بخوبی واقف باشند.
در این مورد فاکت جنگ دوازدە روزە در ایران میتوان نمونە خوبی باشد. جنگی کە در آن بیشتر مردم قبل از آنکە فعال مایشاء باشند، در انتظارانی بودند تا سرانجام بدانند وضعیت بە کجا ختم میشود. شرایطی کە انگار برایشان نە کشور آنچنان مهم بود، و نە قرار بود کاری آنچنانی برای رفع این خطر انجام دهند. رژیم حتی جرات نداشت اعلام تظاهرات عمومی علیە جنگ کند، زیرا قبل از هر چیز خود از تجمع مردم هراس داشت.
و همە بە این دلیل کە نظامی کە بر ایران حکم میراند، اولا نە بە معنای متداول ایرانی است، و نیز مفهوم وطن را از معنای خود بعلت سیاستهای ضد مردمیاش کاملا تهی ساختە است.
همزمان از یاد نبریم کە کشوری مانند ایران زیر تسلط یک نظم سرمایەداری مذهبی و بقول بعضی اقتصاددانان رفاقتی قرار گرفتە کە همان نظم متعارف و مدرن را هم بشدت زیر سئوال بردە است. سرمایەداری مذهبی و عقب ماندە ایران نە میتواند مدعی نظم جایگزین در سطح جهانی باشد، و نە با ماهیت عقبماندە و بشدت غیردمکراتیکی کە دارد دخالت را عقب براند، برعکس چنین نظمی بیش از پیش با دخالتهای خود در عرصە منطقەای ایران را در مقابل قدرت غرب قرار دادە و امکان دخالت را بخوبی ودر سطوحی ویرانگر فراهم آوردە است.
در جهانی کە ما زندگی میکنیم، دخالت یک امر و امکان بشدت بالای سیاستورزیست. تنها آن نظامهایی از درون آن سرفرازانە میگذرند و آنرا بشیوە معقول بە حداقل میرسانند (و یا بە امکانی برای پیشرفت تبدیل میکنند)، کە هم دمکراتیک باشند (از امکان پشتیبانی تودەای با معیارهای مدرن برخوردار باشند)، و هم بر خصلت و توان تعرضی سرمایە جهانی بخوبی واقف باشند.
در این مورد فاکت جنگ دوازدە روزە در ایران میتوان نمونە خوبی باشد. جنگی کە در آن بیشتر مردم قبل از آنکە فعال مایشاء باشند، در انتظارانی بودند تا سرانجام بدانند وضعیت بە کجا ختم میشود. شرایطی کە انگار برایشان نە کشور آنچنان مهم بود، و نە قرار بود کاری آنچنانی برای رفع این خطر انجام دهند. رژیم حتی جرات نداشت اعلام تظاهرات عمومی علیە جنگ کند، زیرا قبل از هر چیز خود از تجمع مردم هراس داشت.
و همە بە این دلیل کە نظامی کە بر ایران حکم میراند، اولا نە بە معنای متداول ایرانی است، و نیز مفهوم وطن را از معنای خود بعلت سیاستهای ضد مردمیاش کاملا تهی ساختە است.
👎2❤1
گرامیداشت دکتر عبدالکریم لاهیجی، به سوی جامعهی حقمدار
با پیامهایی از: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیفزاده، مهرانگیز کار، منصور فرهنگ، نرگس محمدی، هایده مغیثی
سخنرانی: همایون علیزاده، پرستو فروهر، کاظم کردوانی، محمدرضا نیکفر
با پانل بحث و گفتگو با مضمون تحول ادراک حق و مفهوم حقوقبشر در گفتمان سیاسی ایران، چالشهای وکیلان حقخواه و کنشگران حقوقبشر با شرکت: سعید پیوندی، گیسو جهانگیری، بهنام چگینی، افروز مغزی و علی پرسان
با پیامهایی از: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیفزاده، مهرانگیز کار، منصور فرهنگ، نرگس محمدی، هایده مغیثی
سخنرانی: همایون علیزاده، پرستو فروهر، کاظم کردوانی، محمدرضا نیکفر
با پانل بحث و گفتگو با مضمون تحول ادراک حق و مفهوم حقوقبشر در گفتمان سیاسی ایران، چالشهای وکیلان حقخواه و کنشگران حقوقبشر با شرکت: سعید پیوندی، گیسو جهانگیری، بهنام چگینی، افروز مغزی و علی پرسان
YouTube
گرامیداشت دکتر عبدالکریم لاهیجی، به سوی جامعهی حقمدار
شنبه ۱۱ اکتبر ٢٠٢۵ برنامه « گرامیداشت دکتر عبدالکریم لاهیجی، به سوی جامعهی حقمدار».
با پیامهایی از: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیفزاده، مهرانگیز کار، منصور فرهنگ، نرگس محمدی، هایده مغیثی
سخنرانی: همایون علیزاده، پرستو فروهر، کاظم کردوانی،…
با پیامهایی از: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیفزاده، مهرانگیز کار، منصور فرهنگ، نرگس محمدی، هایده مغیثی
سخنرانی: همایون علیزاده، پرستو فروهر، کاظم کردوانی،…
📖آنی کە نیست
✍️فرخ نعمتپور
دولتها همیشە بە دو شیوە مشغول سیاستورزیاند: پنهان، و آشکار. در جمهوری اسلامی بخش آشکار سیاست خارجی در دست وزارت خارجە است، و بخش نهان در دست شورای امنیت ملی.
باید گفت کە این پدیدەای تنها مربوط بە جمهوری اسلامی نیست، بلکە همە دولتها بە چنین کاری مشغولاند. بخش پنهان بیش از هر چیز معرف آن خصلت ماکیاولیستی است کە زمانی ماکیاول اندیشمند ایتالیایی مطرح کرد.
اما آنچە جمهوری اسلامی را نسبت بە دیگر کشورها متمایز میکند، سنگینی بشدت غیرمتعادل وزنە بە نفع سیاست پنهان است. جمهوری اسلامی بعلت ذات مزورانە و بسیار غیرشفاف خود، شاید بیشتر از هر کشور دیگری در پی نهان سازی نیتهای واقعی خود است.
ماجرای سیاست نهان در نظام فقەها تاریخ عجیبی دارد، از ماجرای مک فارلین گرفتە تا همکاری با آمریکا در حملە بە عراق و طالبان. یا نوع حملات موشکی سپاە بە پایگاەهای آمریکا کە ابتدا آنها را از وقوع آن آگاە میکنند!
باید گفت کە پروندە اتمی جمهوری اسلامی هم تا حدود زیادی تابع چنین پدیدەای است. آنها هیچوقت از تماس با ایالات متحدە غافل نبودەاند. بقول خودشان تماس و یا گفتوگوهای غیرمستقیم (بخوان نهانی کە برخاستە از سیاست پنهان بودە)، همیشە وجود داشتەاند.
حالا هم علیرغم بمباران سایتهای هستەای نظام، بقول بقایی، سخنگوی وزارت خارجە، تماس دیپلماتیک با آمریکا ادامە خواهد داشت.
البتە او میگوید فعلا مذاکراتی در کار نیست، و جمهوری اسلامی سرگرم بررسی پیامدها و نتایج بازگشت تحریمهاست. بە بیانی دیگر بخش نهانی باز مشغول تماس دیپلماتیک است، جهت گرفتن تصامیم نهانی و همکاریهای نهانی، اما آنچە عمدتا در سطح میگذرد همانا رجزخوانیهای همیشگی است.
جمهوری اسلامی خود خوب میداند منطقە وارد فاز دیگری شدە است. فازی کە در آن محور مقاومت شکست خوردە، اسراییل و آمریکا پیروز منطقەاند و ایران نیز بعنوان آخرین حلقە از محور مقاومت در معرض فشار بیسابقەایست (با احتمال برپایی دور دیگری از جنگ). بنابراین بە نظر میرسد با توجە بە تشدید وخامت اوضاع، درست مانند دوران جنگ ایران و عراق و ماجرای مک فارلین، معاملەای دیگر صورت بگیرد. اما چگونە؟ کسی نمیداند. زیرا این بخش نهان سیاستورزی در جمهوری اسلامیست کە باید تصمیم بگیرد.
تغییر ژئوپولیتیسم منطقە، اوضاع بد داخلی و نیز بقول باهنر تغییر پارادایمی در حوزە حجاب کە یکی از محکمترین سنگرهای نظام بود، همە و همە نشان میدهند کە جمهوری اسلامی حداقل در آغاز یک عقب نشینی قرار دارد. کسی نمیداند این عقب نشینی تاکتیکی خواهد بود، یا استراتژیک و ماهوی. باید نشست، و انتظار کشید. اما یک چیز قطعیست، آنهم اینکە دیگر جمهوری اسلامی آن جمهوری اسلامی قبل از جنگ دوازدە روزە نیست.
✍️فرخ نعمتپور
دولتها همیشە بە دو شیوە مشغول سیاستورزیاند: پنهان، و آشکار. در جمهوری اسلامی بخش آشکار سیاست خارجی در دست وزارت خارجە است، و بخش نهان در دست شورای امنیت ملی.
باید گفت کە این پدیدەای تنها مربوط بە جمهوری اسلامی نیست، بلکە همە دولتها بە چنین کاری مشغولاند. بخش پنهان بیش از هر چیز معرف آن خصلت ماکیاولیستی است کە زمانی ماکیاول اندیشمند ایتالیایی مطرح کرد.
اما آنچە جمهوری اسلامی را نسبت بە دیگر کشورها متمایز میکند، سنگینی بشدت غیرمتعادل وزنە بە نفع سیاست پنهان است. جمهوری اسلامی بعلت ذات مزورانە و بسیار غیرشفاف خود، شاید بیشتر از هر کشور دیگری در پی نهان سازی نیتهای واقعی خود است.
ماجرای سیاست نهان در نظام فقەها تاریخ عجیبی دارد، از ماجرای مک فارلین گرفتە تا همکاری با آمریکا در حملە بە عراق و طالبان. یا نوع حملات موشکی سپاە بە پایگاەهای آمریکا کە ابتدا آنها را از وقوع آن آگاە میکنند!
باید گفت کە پروندە اتمی جمهوری اسلامی هم تا حدود زیادی تابع چنین پدیدەای است. آنها هیچوقت از تماس با ایالات متحدە غافل نبودەاند. بقول خودشان تماس و یا گفتوگوهای غیرمستقیم (بخوان نهانی کە برخاستە از سیاست پنهان بودە)، همیشە وجود داشتەاند.
حالا هم علیرغم بمباران سایتهای هستەای نظام، بقول بقایی، سخنگوی وزارت خارجە، تماس دیپلماتیک با آمریکا ادامە خواهد داشت.
البتە او میگوید فعلا مذاکراتی در کار نیست، و جمهوری اسلامی سرگرم بررسی پیامدها و نتایج بازگشت تحریمهاست. بە بیانی دیگر بخش نهانی باز مشغول تماس دیپلماتیک است، جهت گرفتن تصامیم نهانی و همکاریهای نهانی، اما آنچە عمدتا در سطح میگذرد همانا رجزخوانیهای همیشگی است.
جمهوری اسلامی خود خوب میداند منطقە وارد فاز دیگری شدە است. فازی کە در آن محور مقاومت شکست خوردە، اسراییل و آمریکا پیروز منطقەاند و ایران نیز بعنوان آخرین حلقە از محور مقاومت در معرض فشار بیسابقەایست (با احتمال برپایی دور دیگری از جنگ). بنابراین بە نظر میرسد با توجە بە تشدید وخامت اوضاع، درست مانند دوران جنگ ایران و عراق و ماجرای مک فارلین، معاملەای دیگر صورت بگیرد. اما چگونە؟ کسی نمیداند. زیرا این بخش نهان سیاستورزی در جمهوری اسلامیست کە باید تصمیم بگیرد.
تغییر ژئوپولیتیسم منطقە، اوضاع بد داخلی و نیز بقول باهنر تغییر پارادایمی در حوزە حجاب کە یکی از محکمترین سنگرهای نظام بود، همە و همە نشان میدهند کە جمهوری اسلامی حداقل در آغاز یک عقب نشینی قرار دارد. کسی نمیداند این عقب نشینی تاکتیکی خواهد بود، یا استراتژیک و ماهوی. باید نشست، و انتظار کشید. اما یک چیز قطعیست، آنهم اینکە دیگر جمهوری اسلامی آن جمهوری اسلامی قبل از جنگ دوازدە روزە نیست.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتوگو با رها بحرینی،
حقوقدان و پژوهشگر سازمان عفو بینالملل
سازمان عفو بینالملل از اعضای سازمان ملل متحد خواسته حکومت ایران را برای توقف اجرای احکام اعدام تحت فشار قرار دهند.
حقوقدان و پژوهشگر سازمان عفو بینالملل
سازمان عفو بینالملل از اعضای سازمان ملل متحد خواسته حکومت ایران را برای توقف اجرای احکام اعدام تحت فشار قرار دهند.
پیتر تیل، ترامپ و نتانیاهو؛ مثلثی علیه دموکراسی لیبرال
✍ سعید مقیسهای
روزنامهی گاردین در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵ گزارشی از سخنرانیهای خصوصی پیتر تیل دربارهی «دجال» (Antichrist) منتشر کرد. این گزارش مهم بازتابی از نگاه بخشی از سرمایهداران سیلیکونولی به فناوری، قدرت و آیندهی جهان است.
پیتر تیل، بنیانگذار پیپل و پالانتیر، بهخوبی آموخته است که اگر فناوری با قدرت سیاسی و نظامی گره بخورد، سود و نفوذ آن چند برابر خواهد شد. شرکت او قراردادهای مستقیم با سازمانهای امنیتی مانند سیا و اناسآ دارد. تیل نهتنها نخستین سرمایهگذار فیسبوک بود، بلکه از حامیان سرسخت جناح راست آمریکا به شمار میرود. او در نقش متحد سیاسی دونالد ترامپ، در رسیدن جی.دی. ونس به معاونت ریاستجمهوری نقش مستقیم داشت و از مشاوران نزدیک بنیامین نتانیاهو به شمار میرود. این سابقه نشان میدهد نفوذ او محدود به والاستریت یا سیلیکونولی نیست، بلکه تا قلب کاخ سفید و عرصهی سیاست جهانی کشیده شده است.
این همگرایی میان تکنولوژی، ایدئولوژی آخرالزمانی و سیاست اقتدارگرا، تصویری از نوع تازهای از حکمرانی به دست میدهد: حکمرانیای که نه از مسیر دمکراسی نمایندگی، نهادهای منتخب و پارلمانها، بلکه از راه قراردادهای امنیتی، نفوذ پشت پرده و ائتلاف با سیاستمداران اقتدارگرا و جنایتکار شکل گرفته است.
در مسیحیت، «دجال» یا «ضد مسیح» (Antichrist) شخص یا نیرویی آخرالزمانی است که پیش از بازگشت مسیح ظهور میکند. در ظاهر صالح و ناجی، اما در باطن نمایندهی شر مطلق است. او وعده میدهد بشر را از بحرانها نجات دهد، اما هدف نهاییاش سلطه بر انسانها و نابودی جهان است.
در اسلام نیز دجال نماد فریب و حیلهگری است؛ موجودی فتنهانگیز که در آخرالزمان ظهور میکند و بسیاری را با وعدههای دروغین میفریبد. در روایتهای شیعی، او سرانجام به دست مهدی موعود شکست میخورد.
«دجال» استعارهای فرهنگی-مذهبی از قدرتی اهریمنی است که به نام نجات، اما جهان را تسخیر کرده و به سمت نابودی هدایت میکند.
در میان بخشی از نخبگان و سرمایهداران فناوری سیلیکونولی، دموکراسی لیبرال نه یک ارزش، بلکه مانعی دستوپاگیر است. وجود اپوزیسیون، در یک نظام دمکراتیک، فرآیندهای قانونگذاری را طولانی و کند میکند. آنها دمکراسی را «زائد» و متعلق به گذشته میدانند. به باورشان، در عصر انقلاب پنجم صنعتی، آیندهی حکمرانی باید به دست پلتفرمها و هوش مصنوعی سپرده شود و دولتها باید صرفاً نقش هماهنگکنندهی این سامانهها را ایفا کنند.
چنین نگاهی عملاً به معنای کنار گذاشتن دموکراسی و جایگزینی آن با اقتدار فناورانه است؛ الگویی که در آن صاحبان شرکتهای بزرگ و الگوریتمهایشان، به جای شهروندان و نهادهای عمومی تصمیم میگیرند.
مقالهی گاردین محتوای چهار جلسهی محرمانهی تیل را افشا میکند. او در این جلسات با ارجاع به انجیل، تاریخ، نظریههای توطئه، فیلسوفان و حتی رمان ارباب حلقهها، تصویری آخرالزمانی ترسیم کرده است.
تیل هم از اندیشههای رنه ژیرار، نظریهپرداز دین و خشونت، بهره گرفته و هم از کارل اشمیت، حقوقدان نازی که مفهوم «دشمن» را محور سیاست میدانست. او میگوید دجال همین حالا در حال ظهور است: دجال شاید ایالات متحده و یا شاید هم گرتا تونبرگ باشد. به باور او، نهادهای بینالمللی، جنبشهای زیستمحیطی و محدودیتهای اعمالشده بر فناوریها میتوانند زمینهساز صعود دجال باشند. در روایت تیل، دجال بهزودی با وعدهی جلوگیری از جنگ هستهای، کنترل خطرات هوش مصنوعی و مهار تغییرات اقلیمی، یک دولت جهانی با قدرت مطلقه خواهد ساخت.
اما آیا این تصویر چیزی جز بازتاب خود پیتر تیل و همقطارانش است؟ او هشدار میدهد که دجال جهان را با وعدهی نجات تسخیر میکند. اما مگر میلیاردرهای فناوری امروز کاری جز این میکنند؟
فیسبوک با شعار «وصل کردن جهان» جامعهها را دوقطبیتر کرد.
گوگل با شعار «شرور نباش» به بزرگترین ماشین نظارتی تاریخ بدل شد.
ایلان ماسک با وعدهی «نجات بشر در مریخ» در زمین به دستکاری افکار عمومی مشغول است.
و پالانتیرِ تیل زیر نام «نجات از تروریسم» عملاً ابزار جاسوسی و کنترل دولتها و ارتشها شده است.
بهنظر میرسد که در پسِ گفتار آخرالزمانی تیل، بیش از آنکه ترسی از «دیگری» نهفته باشد، ترس از بازتاب خود و همقطارانش دیده میشود: میلیاردرهایی که به نام نجات جهان، آن را هر روز بیشتر به گروگان میگیرند.
تهدید واقعی نه در متون مقدس و پیشگوییهای آخرالزمانی، بلکه در اتاقهای هیئتمدیره، لابیهای سیاسی و قراردادهای امنیتی نهفته است. همانجا که آیندهی جوامع، چه در آمریکا و اروپا و چه در خاورمیانه، به دست اقلیتی از میلیاردرها و نهادهای امنیتی رقم میخورد.
پرسش امروز این است که چه کسانی با وعدهی نجات، جهان را به گروگان گرفتهاند؟
✍ سعید مقیسهای
روزنامهی گاردین در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵ گزارشی از سخنرانیهای خصوصی پیتر تیل دربارهی «دجال» (Antichrist) منتشر کرد. این گزارش مهم بازتابی از نگاه بخشی از سرمایهداران سیلیکونولی به فناوری، قدرت و آیندهی جهان است.
پیتر تیل، بنیانگذار پیپل و پالانتیر، بهخوبی آموخته است که اگر فناوری با قدرت سیاسی و نظامی گره بخورد، سود و نفوذ آن چند برابر خواهد شد. شرکت او قراردادهای مستقیم با سازمانهای امنیتی مانند سیا و اناسآ دارد. تیل نهتنها نخستین سرمایهگذار فیسبوک بود، بلکه از حامیان سرسخت جناح راست آمریکا به شمار میرود. او در نقش متحد سیاسی دونالد ترامپ، در رسیدن جی.دی. ونس به معاونت ریاستجمهوری نقش مستقیم داشت و از مشاوران نزدیک بنیامین نتانیاهو به شمار میرود. این سابقه نشان میدهد نفوذ او محدود به والاستریت یا سیلیکونولی نیست، بلکه تا قلب کاخ سفید و عرصهی سیاست جهانی کشیده شده است.
این همگرایی میان تکنولوژی، ایدئولوژی آخرالزمانی و سیاست اقتدارگرا، تصویری از نوع تازهای از حکمرانی به دست میدهد: حکمرانیای که نه از مسیر دمکراسی نمایندگی، نهادهای منتخب و پارلمانها، بلکه از راه قراردادهای امنیتی، نفوذ پشت پرده و ائتلاف با سیاستمداران اقتدارگرا و جنایتکار شکل گرفته است.
در مسیحیت، «دجال» یا «ضد مسیح» (Antichrist) شخص یا نیرویی آخرالزمانی است که پیش از بازگشت مسیح ظهور میکند. در ظاهر صالح و ناجی، اما در باطن نمایندهی شر مطلق است. او وعده میدهد بشر را از بحرانها نجات دهد، اما هدف نهاییاش سلطه بر انسانها و نابودی جهان است.
در اسلام نیز دجال نماد فریب و حیلهگری است؛ موجودی فتنهانگیز که در آخرالزمان ظهور میکند و بسیاری را با وعدههای دروغین میفریبد. در روایتهای شیعی، او سرانجام به دست مهدی موعود شکست میخورد.
«دجال» استعارهای فرهنگی-مذهبی از قدرتی اهریمنی است که به نام نجات، اما جهان را تسخیر کرده و به سمت نابودی هدایت میکند.
در میان بخشی از نخبگان و سرمایهداران فناوری سیلیکونولی، دموکراسی لیبرال نه یک ارزش، بلکه مانعی دستوپاگیر است. وجود اپوزیسیون، در یک نظام دمکراتیک، فرآیندهای قانونگذاری را طولانی و کند میکند. آنها دمکراسی را «زائد» و متعلق به گذشته میدانند. به باورشان، در عصر انقلاب پنجم صنعتی، آیندهی حکمرانی باید به دست پلتفرمها و هوش مصنوعی سپرده شود و دولتها باید صرفاً نقش هماهنگکنندهی این سامانهها را ایفا کنند.
چنین نگاهی عملاً به معنای کنار گذاشتن دموکراسی و جایگزینی آن با اقتدار فناورانه است؛ الگویی که در آن صاحبان شرکتهای بزرگ و الگوریتمهایشان، به جای شهروندان و نهادهای عمومی تصمیم میگیرند.
مقالهی گاردین محتوای چهار جلسهی محرمانهی تیل را افشا میکند. او در این جلسات با ارجاع به انجیل، تاریخ، نظریههای توطئه، فیلسوفان و حتی رمان ارباب حلقهها، تصویری آخرالزمانی ترسیم کرده است.
تیل هم از اندیشههای رنه ژیرار، نظریهپرداز دین و خشونت، بهره گرفته و هم از کارل اشمیت، حقوقدان نازی که مفهوم «دشمن» را محور سیاست میدانست. او میگوید دجال همین حالا در حال ظهور است: دجال شاید ایالات متحده و یا شاید هم گرتا تونبرگ باشد. به باور او، نهادهای بینالمللی، جنبشهای زیستمحیطی و محدودیتهای اعمالشده بر فناوریها میتوانند زمینهساز صعود دجال باشند. در روایت تیل، دجال بهزودی با وعدهی جلوگیری از جنگ هستهای، کنترل خطرات هوش مصنوعی و مهار تغییرات اقلیمی، یک دولت جهانی با قدرت مطلقه خواهد ساخت.
اما آیا این تصویر چیزی جز بازتاب خود پیتر تیل و همقطارانش است؟ او هشدار میدهد که دجال جهان را با وعدهی نجات تسخیر میکند. اما مگر میلیاردرهای فناوری امروز کاری جز این میکنند؟
فیسبوک با شعار «وصل کردن جهان» جامعهها را دوقطبیتر کرد.
گوگل با شعار «شرور نباش» به بزرگترین ماشین نظارتی تاریخ بدل شد.
ایلان ماسک با وعدهی «نجات بشر در مریخ» در زمین به دستکاری افکار عمومی مشغول است.
و پالانتیرِ تیل زیر نام «نجات از تروریسم» عملاً ابزار جاسوسی و کنترل دولتها و ارتشها شده است.
بهنظر میرسد که در پسِ گفتار آخرالزمانی تیل، بیش از آنکه ترسی از «دیگری» نهفته باشد، ترس از بازتاب خود و همقطارانش دیده میشود: میلیاردرهایی که به نام نجات جهان، آن را هر روز بیشتر به گروگان میگیرند.
تهدید واقعی نه در متون مقدس و پیشگوییهای آخرالزمانی، بلکه در اتاقهای هیئتمدیره، لابیهای سیاسی و قراردادهای امنیتی نهفته است. همانجا که آیندهی جوامع، چه در آمریکا و اروپا و چه در خاورمیانه، به دست اقلیتی از میلیاردرها و نهادهای امنیتی رقم میخورد.
پرسش امروز این است که چه کسانی با وعدهی نجات، جهان را به گروگان گرفتهاند؟
the Guardian
Peter Thiel’s off-the-record antichrist lectures reveal more about him than Armageddon
Silicon Valley titan desperately tries to detach self from power in amateurish talks attempting to ape his favorite philosopher