Telegram Web Link
توانایی غروب کردن

سعید مقیسه‌ای

جنبش «زن، زندگی، آزادی» را می‌توان نقطه‌ی آغاز دو غروب هم‌زمان دانست:
نخست، غروب نظام جمهوری اسلامی؛ نظامی که طلوعش با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ رقم خورد.
دوم، غروب نظام اپوزیسیونی قرن بیستمی که ریشه‌هایش به بعد از دهه‌ی بیست شمسی بازمی‌گردد؛ یعنی همان جریان‌های سیاسی کلاسیک چپ، میانه و راست که طی دهه‌ها در ایران و تبعید، به‌خوبی یا بدی، نقش‌آفرین بوده‌ و بسیار شکنجه شده، زندانی و کشته داده‌اند.

با «زن، زندگی، آزادی» این دو غروب هم‌زمان رخ دادند. درک این وضعیت برای فهم آینده‌ی سیاسی ایران اهمیت حیاتی دارد.

غروب کردن صرفاً به معنای افول یا شکست نیست؛ بلکه ظرفیتی تاریخی است.
جامعه‌ای که توانایی غروب کردن نداشته باشد، نمی‌تواند وارد مرحله‌ای تازه از زندگی جمعی شود. غروب‌ها لحظه‌های "کاروسی" (kairos) هستند؛ لحظاتی سیاسی و فلسفی که یک امکان را می‌بندند و امکان دیگری را می‌گشایند.

جامعه‌ای که غروب را ببیند، پایان‌ها را همچون مرحله‌ای طبیعی از حیات تاریخی درک می‌کند؛ و جامعه‌ای که غروب را نبیند، یا در گذشته منجمد می‌شود یا در خشونت فرو می‌رود.

در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰، هم رژیم آپارتاید و هم کنگره‌ی ملی آفریقا به چنین لحظه‌ای رسیدند. رژیم فهمید ادامه‌ی آپارتاید ممکن نیست و اپوزیسیون دریافت که مبارزه‌ی مسلحانه قادر به ساختن طلوعی پایدار نیست. توانایی غروب کردنِ هر دو سوی نزاع، یعنی رها کردن شکل‌های پیشین قدرت و مقاومت، امکان تولد یک نظام دموکراتیک تازه را فراهم کرد.
نمونه‌ی دیگر، غروب نظام‌های متکی بر ایدئولوژی شکست خورده "سوسیالیسم واقعا موجود" در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ است. در لهستان، پذیرش غروب از سوی دولت و جنبش «همبستگی» موجب انتقالی مسالمت‌آمیز و دموکراتیک شد.
در مقابل، ناتوانی در پذیرش غروب در یوگسلاوی به فروپاشی خشونت‌بار انجامید.
این نمونه‌ها نشان می‌دهند که فهم غروب و طلوع به یک اندازه حیاتی است.

در ایران امروز، به‌ویژه در ایرانِ پس از «زن، زندگی، آزادی»، هم حاکمیت و هم اپوزیسیون کلاسیک در برابر لحظه‌ی غروب قرار دارند. حاکمیت دیگر قادر نیست نیروی مشروعیت‌بخش اولیه‌ی خود را بازتولید کند. اپوزیسیون کلاسیک نیز با احزاب غیر فراگیر و ایدئولوژی‌های قرن بیستمی‌اش نمی‌تواند پاسخ‌گوی نسل جدید، به‌ویژه زنان جوان، باشد.
این لحظه‌ی کاروسی تاریخ، از ما می‌خواهد «توانایی غروب کردن» را بیاموزیم. برای نیروهای سیاسی و به‌ویژه اپوزیسیون، این به معنای بازاندیشی در زبان، سازمان و شکل‌های جدید کنش جمعی است.
غروب کردن شرط طلوع کردن است؛ و ایران امروز در میانه‌ی چنین لحظه‌ای ایستاده است.

در تاریخ ایران این اولین دوره‌ای است که زنان و جوانان چنین نقشی در جنبش سیاسی ایفا می‌کنند. آنان، برخلاف انقلاب بهمن، تحت فرمان هیچ رهبری، چه فردی و چه حزبی نبودند؛ بلکه خود سوژه‌ی تحول شدند.

در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، زنان با ایستادگی در برابر نظامی که بر کنترل بدن و زندگی‌شان بنا شده، معنای آزادی، ضد سلطه بودن و تبعیض را از سطح مطالبه‌ای فردی به افقی جمعی ارتقا دادند. جوانان نیز با انرژی و خلاقیت خود، مرز میان سنت‌های سیاسی کهنه و اشکال نوین مبارزه را درنوردیدند.

در قلب شعار «زن، زندگی، آزادی» چیزی فراتر از یک مطالبه‌ی فوری نهفته است. طلوعی که اکنون در ایران در حال شکل‌گرفتن است، به‌واسطه‌ی مبارزه زنان و جوانان، طلوعی مشارکتی است.
غروب احزاب کلاسیک و مدل‌های نمایندگی‌محور جای خود را به سیاستی داده که در آن «همه»  دیده می‌شوند و «همه» می‌خواهند و باید در ساختن آینده شریک‌ باشند.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» تنها یک لحظه‌ی اعتراضی نبود؛ بلکه بذرهای شکلی تازه از زیست سیاسی را در خود حامل بود: شکلی که در آن توانایی غروب کردن، شرط طلوع آینده‌ای دموکراتیک و مشارکتی است.
👍62👏1
مجله بین‌الملل
Video
سخنرانی سناتور سوزانا کاموسا در سنای ایتالیا به مناسبت سومین سالگرد زن، زندگی، آزادی

متشکرم آقای رئیس.
شانزدهم سپتامبر سومین سالگرد کشته‌شدن «مَهسا ژینا امینی» بود که همان‌طور که همه به خاطر دارید، توسط پلیس موسوم به «پلیس اخلاق» در ایران به قتل رسید. ما این سالگرد را نه تنها برای یادآوری یک قربانی از چیزی که به درستی «آپارتاید جنسیتی» در آن کشور نامیده می‌شود به یاد می‌آوریم، بلکه چون آن تاریخ با تولد جنبش «زن، زندگی، آزادی» هم‌زمان است؛ جنبشی که معتقدم باید همواره به آن توجه داشت.
ما در فصلی هستیم که مسائل بین‌المللی ما را به دیدن غزه‌ای که در آتش است و جنگ‌هایی که هر روز بیشتر می‌شوند وامی‌دارد؛ و شاید آسان‌تر شود که چراغ‌ها را بر آنچه به نظر دورتر می‌آید خاموش کنیم. اما همه چیز به هم مرتبط است؛ وقتی به یاد می‌آوریم که مثلاً در «جنگ دوازده‌روزه»، هنگامی که زندان اوین بمباران شد، این رویداد پیامدهای مستقیمی بر زندانیان سیاسی داشت: شرایطشان بدتر شد، آن‌ها را به زندان‌های دیگر و حتی بدتر منتقل کردند، و وضع برای زنان سیاسی که به زندان قارچاک منتقل شدند، جایی که به بدترین زندان ایران شهرت دارد، به‌مراتب وخیم‌تر بود. نمی‌توانم شرایطشان را تصور کنم. در همان حال وضعیت زندانیان سیاسی هم بدتر شد زیرا شمار اعدام‌ها افزایش یافت.
با این همه، همان‌طور که همیشه برنده‌ی جایزه نوبل، نرگس محمدی، به ما یادآوری می‌کند، آن‌ها همچنان متعهدند جامعه ایران را دگرگون کنند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» با وجود سرکوب و خشونت‌های سازمان‌یافته همچنان پابرجاست و همان‌طور که خودشان می‌گویند، در حال آماده‌سازی گذار است. از اینجاست که درخواست برگزاری رفراندم برای مردم ایران شکل می‌گیرد.
من فکر می‌کنم ما وظیفه سیاسی و اخلاقی داریم که چراغ توجه به ایران را روشن نگه داریم، توجه به این جنبش را زنده نگه داریم و همواره بگوییم هرگونه گفت‌وگو باید پیش از هر چیز، خواستار رعایت حقوق بشر باشد. اما امروز همچنین مداخله می‌کنم تا از دولت و پارلمان بخواهم همچنان صدای خود را بلند کنند تا دیگر اعدامی صورت نگیرد.
برای درخواست آزادی «پخشان عزیزی» و «وریشه مرادی»، زنان کرد که تنها جرمشان فعالیت مدنی است، و «شریفه محمدی» فعال کارگری که در تلاش بود اتحادیه‌ی آزاد در ایران ایجاد کند. آن‌ها به اتهام خیانت به کشور محکوم به اعدام شده‌اند، فقط به این دلیل که همچنان باور دارند: آزادی زنان به‌عنوان یک عنصر دموکراتیک ضروری است.
شاید همه ما باید یک‌صدا شویم تا آن‌ها به مرگ محکوم نشوند و بتوانند آزادانه زندگی کنند، نه در زندان.
👏4👍3
📖اگر شرمی هنوز باقی باشد

✍️فرخ نعمت‌پور

زمانی کسانی تحت عنوان ضد امپریالیست بودن جمهوری اسلامی، تئوری دفاع مشروط از آن را تدوین کردند. قرار بود ضد امپریالیسم جمهوری اسلامی، علیرغم ماهیت آزادی کش و ضد دمکراتیک آن برای ایران عزت و افتخار و پیشرفت بیاورد. در این تئوری نە جمهوری اسلامی، بلکە معضل اصلی امپریالیسم معرفی می‌شد.

زمان گذشت، و نادرست بودن این تئوری محرز شد. تجربە اثبات کرد کە در واقع نە امپریالیسم، بلکە این جمهوری اسلامی بود کە معضل اصلی سر راە عزت و افتخار و پیشرفت ایران بود. رابطە با همان امپریالیسم برای دیگران، از جملە چین، پیشرفت آورد و دشمنی با آن برای مردم ایران بدبختی و نکبت.

دهەها از آن سال‌ها گذشتە است. اکنون با حملە اسراییل بە جمهوری اسلامی، باز از طرف تئوری پردازان همان تئوری نزدیک بە پنجاە سال پیش، معضل اصلی را نیرویی یا نیروهایی در خارج از مرزها تصور می‌کنند. این بار باز هم مثل آن دوران خطر اصلی نە جمهوری اسلامی، بلکە رژیم اسراییل و همدستان آن است. اگر آن زمان بنام ضد امپریالیسم در کنار جمهوری اسلامی ایستادند، امروز بە نام دفاع از وطن است جرات همراهی را با قاتلان رفقای خود می‌یابند.

در نگاە این افراد انگار هیچگاە قرار نیست کە رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران خطاکار اصلی باشد. آنها همیشە راهی برای تبرئە آن می‌جویند. آنها در واقع هیچگاە از تاریخ و از اشتباهات خود نیاموختەاند.

این افراد توضیح نمی‌دهند چرا جمهوری اسلامی دشمن اسراییل است. اگر هم بنوعی توضیح دهند، اما برایشان از اهمیتی برخوردار نیست زیرا مام میهن در خطر است! آنها هنوز هم مجذوب ضد اسرائیلیسم اخوان المسلمی‌ها هستند. آنها بە سیاست‌های بشدت مخرب آخوندهای حاکم بر کشور در تحریک اسراییل اشارەای ندارند. گویا این جمهوری اسلامی نیست کە از نابودی اسراییل می‌گوید، و دهەهاست در گفتار و در عمل سعی در محو آن داشتە است.

چنین کسانی از بیشرمانە بودن پشتیبانی افراد و جریاناتی از حملە اسراییل بە جمهوری اسلامی می‌گویند، اما از بیشرمانە بودن دفاع خود از نظام استبدادی حاکم بر کشور نمی‌گویند.

انسان سیاسی مستقل و میهن پرست واقعی در جنگی مشارکت نمی‌کند کە خود حکومت در آن مسئولیت اصلی را دارد، حال چە بە نفع حکومت موجود در کشور و چە بە نفع کشور مهاجم. بلکە از چنین جنگی بعنوان فرصتی برای ساقط کردن رژیم استفادە می‌کند. البتە اگر یک مبارز واقعی و معتقد بە تغییر در کشور باشد.
2
جنگ فرصت نیست، بن‌بست است
پاسخی به نوشته‌ی فرخ نعمت‌پور

فرخ عزیز، دوست گرامی
شما در مقاله‌ی اخیرتان با عنوان «اگر شرمی هنوز باقی باشد» به نقد کسانی پرداخته‌اید که در برابر احتمال حمله دیگر اسرائیل به کشورمان، خطر اصلی را در بیرون می‌بینند و نه در درون.
دغدغه‌تان درباره‌ی ماهیت سرکوبگر جمهوری اسلامی قابل درک و پذیرفتنی است. اما آنچه پیشنهاد می‌کنید، یعنی استفاده از جنگ به‌عنوان «فرصتی برای ساقط کردن رژیم»، در ذات خود تناقضی خطرناک دارد.
شما زمانی در جریانی حضور داشتید که با تکیه بر منطق «ضد امپریالیسم» از جمهوری اسلامی دفاع مشروط می‌کرد و کماکان می‌کند و این رژیم را، به‌رغم سرکوبگری‌اش، ابزاری علیه امپریالیسم می دانست و می داند. سال‌هاست از آن جریان فاصله گرفته‌اید، و گمان می‌کنم مخاطب اصلی نوشته‌ی شما همچنان همان‌ها باشند.
فرخ عزیز، اما متأسفانه اکنون در نقطه‌ای وارونه ایستاده‌اید: این بار جنگ ویرانگر خارجی را به‌عنوان ابزاری برای سرنگونی رژیم می‌پذیرید. منطق هر دو دیدگاه اما یکی است: ابزاری کردن مردم، کشور و جان انسان‌ها برای رسیدن به یک هدف سیاسی. این همان جایی است که اندیشه‌ی رهایی‌خواه شما به دام افتاده است.

استدلال شما تناقض‌های آشکاری دارد. از «مبارز مستقل» سخن می‌گویید، اما استقلال را با تکیه بر جنگ خارجی از میان می‌برید. جمهوری اسلامی را به‌درستی مسئول بحران‌ها می‌دانید، اما جنگ، مردم را قربانی می‌کند نه حاکمان را. دفاع مشروط از رژیم را نقد می‌کنید، اما امروز دفاع مشروط از جنگ را جایگزین آن ساخته‌اید. هدف دموکراسی را دنبال می‌کنید، اما دموکراسی را نمی‌توان با ابزار جنگ برپا کرد؛ همان‌طور که آزادی را نمی‌توان با استبداد به دست آورد. و سرانجام، از «شرم» سخن می‌گویید، اما استفاده از جنگ به‌عنوان فرصت یعنی عادی‌سازی کشتار و ویرانی به‌عنوان ابزار را می‌پذیرید. این تضادی آشکار با ارزش‌های انسانی و عدالت‌خواهانه دارد.
مسئله این نیست که یا باید از رژیم دفاع کرد یا به جنگ دل بست. انتخاب سومی هم وجود دارد: ساختن آلترناتیو دموکراتیک و حرکت خشونت‌پرهیز برای گذار. این مسیر دشوارتر و زمان‌برتر است، اما تنها راهی است که آینده‌ای پایدار و انسانی را تضمین می‌کند. تجربه‌ی آفریقای جنوبی، اروپای شرقی و نمونه‌هایی در آمریکای لاتین نشان داده‌اند که رژیم‌های اقتدارگرا را می‌توان با مقاومت مدنی و آلترناتیوهای روشن کنار زد.
شما درست می‌گویید که «شرم» باید جایی در سیاست داشته باشد. اما شرم واقعی آن است که نه از رژیم سرکوبگر دفاع کنیم و نه از جنگی که مردم را به خاک و خون می‌کشد. وظیفه‌ی ما ساختن مسیری است که هم رژیم را پشت سر بگذارد و هم کشور را به کام جنگ و ویرانی نیندازد. جنگ بن‌بست است، نه فرصت.

سعید مقیسه‌ای
👍103
وقار منوچهر و هیبت افراسیاب، نبردی میان تدبیر و تهاجم

✍️ کیخسرو یزدانی
29 شهریور 1404

بخش یکم :

منوچهر در برابر افراسیاب، شاهی از جنس خرد بود، نه شکست!
منوچهر شاهنامه نماد پایداری بود در برابر دشمنی پیچیده!
افراسیاب قدرتمند بود، اما. منوچهر هم بی درایت نبود.

در شاهنامه فردوسی، منوچهر یکی از شاهان برجسته و اسطوره‌ای ایران است که شخصیتش با صفاتی چون خردمندی، شجاعت، تدبیر و عدالت‌خواهی توصیف می‌شود. او نه‌تنها بی‌عرضه و بی‌درایت نیست، بلکه نماد پایداری و مقاومت در برابر دشمنان تورانی است. شکست‌هایی که در دوران او رخ می‌دهد، بیشتر حاصل پیچیدگی‌های نبرد و قدرت افراسیاب تورانی است، نه ضعف شخصی منوچهر.

منوچهر؛ شاهی با درایت و شکوه

- تبار و مشروعیت: منوچهر نوه فریدون و از نسل کیانیان است. تولد او با داستانی حماسی همراه است و مشروعیتش در شاهنامه بسیار پررنگ است.
- خرد و تدبیر: در نبردها، منوچهر با مشورت بزرگان و پهلوانان تصمیم می‌گیرد. او اهل تدبیر است و بی‌گدار به آب نمی‌زند.
- شجاعت و فرماندهی: در جنگ با افراسیاب، منوچهر شخصاً در میدان نبرد حضور دارد و فرماندهی سپاه ایران را بر عهده دارد.
- پایداری در برابر دشمن قدرتمند: افراسیاب تورانی یکی از پیچیده‌ترین و نیرومندترین دشمنان ایران در شاهنامه است. شکست‌های مقطعی در برابر او، نه نشانه ضعف منوچهر، بلکه نشان‌دهنده قدرت افراسیاب و شرایط دشوار جنگ است.

افراسیاب؛ دشمنی قدرتمند و حیله‌گر

- افراسیاب تورانی دارای سپاهی عظیم، سیاستی پیچیده و روحیه‌ای تهاجمی است. او بارها ایران را غافلگیر می‌کند و از ضعف‌های جغرافیایی و سیاسی بهره می‌برد.
- شکست‌های ایران در برخی مقاطع، بیشتر حاصل برتری نظامی تورانیان و شرایط سخت جغرافیایی است، نه بی‌عرضگی شاه.

نتیجه‌ اینکه :

در روایت شاهنامه، منوچهر نه‌تنها شاهی بی‌عرضه نیست، بلکه یکی از نمادهای پایداری و خرد در برابر دشمنی قدرتمند است. شکست‌های مقطعی ایران در دوران او، به‌هیچ‌وجه به ضعف شخصی او نسبت داده نمی‌شود، بلکه بخشی از روند طبیعی نبرد میان دو قدرت بزرگ است. فردوسی با نگاهی حماسی و ملی‌گرایانه، منوچهر را شاهی با وقار، خرد و شجاعت تصویر می‌کند که در برابر افراسیاب، تا آخرین نفس ایستادگی می‌کند.
آرش زمان در برابر افراسیابِ سیاست؛ منوچهرِ بی‌پناه همان ایرانِ زخمی!

✍️ کیخسرو یزدانی
29 شهریور 1404
بخش دوم :

ایران میان افراسیاب و آرش، نبردی برای بازتعریف وطن‼️
مرز حقیقت و قدرت کجاست، آنگاه که افسران افراسیاب درون مرزها نیز هستند⁉️

در شاهنامه، منوچهر شاهی است که در برابر افراسیاب تورانی ایستادگی می‌کند؛ اما دشمن قدرتمند، حیله‌گر و بی‌رحم است. منوچهر با همه درایت و شجاعتش، درگیر جنگی فرسایشی می‌شود که تنها با فداکاری آرش کمانگیر به نقطه‌ای از آرامش می‌رسد. امروز، ایران در موقعیتی مشابه قرار گرفته اما با یک تفاوت تلخ افراسیاب این‌بار نه فقط در بیرون، که در درون نیز ریشه دوانده است.

منوچهر امروز؛ ایرانِ زخمی و بی‌پناه

ایران امروز، همچون منوچهر، درگیر جنگی نابرابر با جهان است. اما این جنگ نه از سر ضرورت، بلکه حاصل بی‌درایتی، انزواطلبی و دشمن‌تراشی‌های مکرر است.
در شاهنامه، منوچهر با خرد و شجاعت فرمان می‌دهد؛ اما در ایران امروز، تصمیم‌گیری در دستان ساختاری است که نه خرد را می‌پذیرد، نه شجاعت را تحمل می‌کند.

ایران، منوچهری است که سپاهش خسته، مردمش زخمی، و فرماندهی‌اش درگیر توهم پیروزی است.

افراسیاب امروز؛ دشمنی در لباس قدرت

افراسیاب تورانی در شاهنامه، نماد دشمنی بیرونی است اما امروز، افراسیاب درون مرزها نیز هست.
افراسیاب امروز، ساختاری است که با دشمن‌سازی، سرکوب داخلی را توجیه می‌کند؛ با شعار مقاومت، فساد را پنهان می‌سازد؛ و با ادعای استقلال، مردم را از ابتدایی‌ترین حقوق‌شان محروم می‌کند.

افراسیاب امروز، نه از توران، بلکه از دل نهادهای قدرت برآمده است.

آرش زمان؛ فدایی حقیقت، نه تابع قدرت

در شاهنامه، آرش جان خود را در تیر می‌گذارد تا مرز ایران را حفظ کند. او نه برای شاه، بلکه برای مردم و خاک ایران جان می‌دهد.
آرش امروز، روشنفکر، هنرمند، کنشگر مدنی، دانشجو، زن معترض، کارگر خسته، و هر ایرانی است که دل در گرو نجات وطن دارد.

اما آرش امروز، پیش از آن‌که تیر را رها کند، باید مرزبندی‌اش را با حاکم زمان روشن کند.
او باید از منوچهرِ بی‌درایت برائت جوید، تا تیرش نه در خدمت قدرت، بلکه در خدمت حقیقت باشد.

پیچیدگی امروز؛ درهم‌تنیدگی قدرت و وطن

در شاهنامه، مرز میان شاه و وطن روشن است. اما امروز، قدرت خود را با وطن یکی کرده؛ هر نقدی به حاکمیت، خیانت به ایران تلقی می‌شود.
در چنین شرایطی، آرش زمان باید شجاعتی دوچندان داشته باشد:
هم برای ایستادن در برابر افراسیاب بیرونی،
و هم برای عبور از افراسیاب درونی.

نتیجه اینکه :

اگر ایران امروز منوچهری زخمی است، و افراسیاب در لباس قدرت ظاهر شده، تنها آرش زمان می‌تواند مرز را دوباره تعریف کند.
اما این آرش، باید تیر خود را نه از سر اطاعت، بلکه از سر آگاهی رها کند.
و پیش از آن، باید از شاهی که مردم را در برابر جهان تنها گذاشته، برائت جوید.
تنها در این صورت است که تیر آرش، نه در خدمت قدرت، بلکه در خدمت وطن خواهد بود.
👍3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همبستگی فراگیر جامعه‌گرایان

کیوان مهتدی
کنشگر مدنی، نویسنده و مترجم



🔗 مشاهده نسخه کامل
برنامه سی‌و‌پنجم "فروم زن زندگی آزادی"
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همبستگی فراگیر جامعه‌گرایان

علی‌رضا بهتویی
جامعه شناس



🔗 مشاهده نسخه کامل
برنامه سی‌و‌پنجم "فروم زن زندگی آزادی"
امپراتوری سوورانیستی

✍️ سعید مقیسه‌ای

خبرغم‌انگیز اولتیماتوم دونالدترامپ برای بازپس‌گرفتن پایگاه نظامی در افغانستان، و خبر تکان‌دهنده صادر نشدن ویزا برای هیأت فلسطینی جهت شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک، در کنار خبر امیدوارکننده به‌رسمیت شناختن کشور مستقل فلسطین از سوی بریتانیا، کانادا و استرالیا، انگیزه‌ای شد تا این یادداشت نوشته شود.

در علوم سیاسی، به‌ویژه در فرانسه و ایتالیا، اصطلاحی رایج است که در فارسی کمتر شنیده‌ایم: «سوورانیسم» (Sovereigntism). این واژه از Sovereignty (حاکمیت) گرفته شده و به گرایشی اشاره دارد که در آن دولت، حاکمیت خود را مطلق می‌پندارد؛ یعنی خود را فراتر از هر قانون و نهاد بین‌المللی قرار می‌دهد. می‌گوید: «هیچ قدرتی بالاتر از من وجود ندارد. منافع من معیار همه چیز است. اگر قواعد جهانی به سود من باشند، می‌پذیرم؛ اگر نه، بی‌اعتبارشان می‌کنم.»
نمونه‌های این منطق فراوان‌اند:
وقتی آمریکا بدون مجوز شورای امنیت به عراق حمله کرد، مراکز هسته‌ای ایران را بمب‌باران کرد، سوورانیست بود.
وقتی اسرائیل به خاک ایران حملات تروریستی انجام می‌دهد، زندان اوین و صدا و سیما را بمباران می‌کند و یا به سوریه و قطر حمله می‌برد، به قتل‌عام مردم فلسطینی و اشغال سرزمین آنها می‌پردازد، سوورانیست است.

سوورانیسم در حقیقت بازگشت به همان چیزی است که هابز در قرن هفدهم «وضعیت طبیعی» نامید: جایی که «جنگ همه علیه همه» حاکم است و «انسان گرگ انسان». همان چیزی که ما در فارسی «قانون جنگل» می‌نامیم. تنها تفاوت امروز این است که به‌جای افراد، دولت‌ها بازیگران این جنگل هابزی‌اند.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده تنها قدرتی بود که نه‌تنها از جنگ ویران نشد، بلکه از دل آن سربلند بیرون آمد. اروپا ویران بود، ژاپن شکست خورده بود و شوروی، هرچند قدرتی بزرگ، اما اقتصادی فرسوده و محصور در بلوک شرق داشت. در این شرایط آمریکا خود را «رهبر جهان آزاد» معرفی کرد و شبکه‌ای از نهادهای اقتصادی، مالی، نظامی و فرهنگی به‌وجود آورد: بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، ناتو و حتی دلار به‌عنوان ارز مسلط جهان.

فیلسوف ایتالیایی آنتونیو نگری، که سال گذشته درگذشت، همراه با مایکل هارت در کتاب امپراتوری توضیح می‌دهد که این شبکه چیزی فراتر از امپریالیسم کلاسیک (مانند استعمار بریتانیا یا فرانسه) است و باید آن را یک «امپراتوری نوین» دانست.
اما باید اضافه کرد که ویژگی این امپراتوری در آن است که هرگاه نهادهای بین‌المللی، که خود، در پسا جنگ‌جهانی دوم، در برپایی آنها سهیم بوده، برخلاف منافع آمریکا عمل کنند، کنار گذاشته می‌شوند.

جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ نمونه‌ای روشن بود: شورای امنیت هرگز مجوز حمله صادر نکرد، اما آمریکا با همراهی متحدانش لشکر کشید و کشوری را به ویرانی کشاند. امروز نیز واشنگتن بر افغانستان فشار می‌آورد؛ جایی که ترامپ صریحاً التیماتوم داده است پایگاه نظامی آمریکا باید دوباره در خاک این کشور برقرار شود، وگرنه افغانستان «بد خواهد دید». این همان منطق سوورانیستی است: ایستادن بالاتر از قانون و فراتر از هر قرارداد.»

به بیان ساده، آمریکا هم «امپراتوری» و هم «سوورانیست» است. امپراتوری است چون شبکه‌ای جهانی از سلطه ایجاد کرده، و سوورانیست است چون خود را فراتر از قوانین همین شبکه می‌بیند. این ترکیب را می‌توان «امپراتوری سورانیستی» نامید.

برای ما ایرانی‌ها این تصویر بیگانه نیست. جمهوری اسلامی با شعار سوورانیستی «نه‌شرقی، نه‌غربی» زاده شد و برخلاف پایه‌ای‌ترین قواعد بین‌المللی، سفارت آمریکا را اشغال و کارمندان آن را به گروگان گرفت. در دهه‌های بعد نیز نسخه‌ای کوچک‌تر و ناقص از همین منطق را در منطقه پی گرفت: دخالت در کشورهای همسایه، تکیه بر گروه‌های نیابتی و بی‌اعتنایی به قوانین بین‌الملل. اما امروز این سوورانیست کوچک منطقه‌ای فرو ریخته و ناچار شده به زبان حقوق بین‌الملل بازگردد؛ زبانی که سال‌ها تعمداً نادیده می‌گرفت.

باید دید سه‌شنبه در مجمع عمومی سازمان ملل، پزشکیان چه خواهد گفت و آیا نظام او نشانه‌ای از تمایل به نزدیکی به جامعه بین‌الملل بروز خواهد داد یا نه.
همچنین باید دید موج ضدسوورانیستی که با به‌رسمیت شناختن کشور فلسطین از سوی بریتانیا، کانادا و استرالیا آغاز شده، در نشست چند روز دیگر سازمان ملل چه ابعادی پیدا خواهد کرد.

در نهایت، آمریکا را نمی‌توان تنها یک امپریالیست کلاسیک دانست و نه صرفاً یک امپراتوری نوین؛ بلکه باید آن را امپراتور سوورانیست نامید. اسرائیل بازوی سوورانیستی این امپراتوری در منطقه است و جمهوری اسلامی نمونه شکست‌خورده‌ای از سوورانیست منطقه‌ای. اما در این میان، قربانیان واقعی نه دولت‌ها، بلکه مردم عادی‌اند: در عراق و افغانستان، سوریه و لبنان، ایران و فلسطین ، و حتی خود اسرائیل که همگی در جنگل هابزی روابط بین‌الملل بی‌پناه مانده‌اند.
5👍5
طرحی از رسانه
👍42
چرا؟؟؟

ر-ملایری

چرا سازمان مجاهدین خلق ایران می‌تواند با نمایندگان سابق کنگره آمریکا و سناتورهای مجلس آمریکا لابی کند، ولی چپ‌ها و لیبرال‌ها نمی‌توانند؟ چرا پادشاهی‌خواهان می‌توانند با سیاستمداران کشورهای غربی ـ چه سابق و چه فعلی ـ گفتگو کنند، ولی چپ‌ها و لیبرال‌ها نمی‌توانند؟ چرا آمریکا و غرب که می‌توانند از ظرفیت‌های مجاهدین و سلطنت‌طلبان برای جایگزینی رژیم فعلی جمهوری اسلامی استفاده کنند، دچار شک و دودلی هستند؟

جواب دو چرای اول را نمی‌دانم، ولی در مورد چرای سوم نظری دارم:
با توجه به اینکه هیچ‌کدام از جریان‌های مجاهدین و سلطنت‌طلب به سبب نداشتن پایگاه سیاسی قابل‌قبول در داخل، نمی‌توانند نظامی متکثر و دموکراتیک برقرار کنند (علیرغم دیگر نقاط قوت و ضعفشان)، آمریکا و غرب بر پایداری و دوام نظام برساخته‌ی آنان با دیده‌ی تردید و بدگمانی می‌نگرند.

حال با توجه به مواضع سکولار و دموکراتیک نیروهای چپ، لیبرال، ملی‌مذهبی، و بخشی از اصلاح‌طلبان قدیم (گذارکنندگان امروز)، نباید این نیروها در عرصه سیاست جهانی خودی نشان دهند و به جهان سرمایه‌داری غرب و کشورهای پیرامون معرفی کنند که: ما صلح‌طلبیم، با کسی دشمنی نداریم، به پلورالیسم معتقدیم، سکولاریم، دموکراتیم و به‌خوبی از اداره کشور برمی‌آییم. و این عوام‌فریبی نیست، بلکه عین واقعیت است.
👍1
📖تکرار اشتباە در خلقت

✍️فرخ نعمت‌پور

در قرآن امدە است: "بخاطر بیاور هنگامی را کە پروردگارت بە فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی (نمایندەای) قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسی را در آن قرارمی‌دهی کە فساد و خونریزی کند!؟ زیرا موجودات زمینی دیگر کە قبل از این آدم وجود داشتند نیز بە فساد و خونریزی آلودە شدند و اگر هدف از آفرینش این انسان عبادت است ما تسبیح و حمد تو را بە جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. پروردگار فرمود: من حقایقی را می‌دانم کە شما نمی‌دانید. سپس تمام علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات) را بە آدم آموخت بعد آنها را بە فرشتگان عرضە داشت و فرمود: اگر راست می‌گویید اسامی اینها را بە من خبر دهید! فرشتگان عرض کردند: منزهی تو! ما چیزی جز آنچە بە ما تعلیم دادەای نمی‌دانیم. تو دانا و حکیمی. فرمود: ای آدم! آنان را از اسامی و (اسرار) این موجودات آگاە کن! هنگامیکە آنان را آگاە کرد، فرمود: آیا بە شما نگفتم کە من غیب آسمانها و زمین را می‌دانم!؟ و نیز می‌دانم آنچە را شما آشکار می‌کنید و آنچە را پنهان می‌داشتید!"
چند نکتە در مورد این آیەای کە در قرآن آمدە است:
ـ قبل از انسان، بر روی زمین موجودات دیگری، البتە شاید از تبار موجودی مانند انسان و احتمالا در شمایل دیگری، وجود داشتەاند،
ـ آنها خونریز و تبهکار بودەاند،
ـ فرشتگان، خدا را زنهار می‌دهند از تکرار اشتباە در خلقت،
ـ خدا از این تذکر عصبانی نمی‌شود، بلکە تلاش می‌کند آنها را قانع کند کە گویا این بار داستان طور دیگری‌ست،
ـ پروردگار فرشتگان را بە نام آگاهی از رازی خاموش می‌کند کە تنها خود می‌داند، اما آمادە نیست آنرا آشکار کند،
ـ آدم جانشین خدا بر روی زمین است،
ـ خداوند علم راز آفرینش و نامگذاری موجودات روی زمین را بە آدم یاد می‌دهد،

اما آنچە بعدها اتفاق می‌افتد:
ـ آدم علیرغم علمی کە از خداوند آموختە، توسط حوا فریب دادە می‌شود! (معلوم نیست چرا حوا چنین علمی را فرا نمی‌گیرد)،
ـ حدس فرشتگان در تکرار اشتباە خدا درست بودە، زیرا تجربە زندگی بشر (کە از نسل آدم است)، تقریبا تکرار آن فساد و خونریزی است کە موجودات قبل از انسان بر روی کرە خاکی مرتکب شدەاند،
ـ زنهار خدا و تذکر او در مورد اینکە او چیزی می‌داند کە فرشتگانش نمی‌دانند، در اینجا اثبات می‌شود کە او در واقع چیزی نمی‌داند و تنها برای ساکت کردن معترضان از تسلط خود بر علمی می‌گوید کە در واقع هیچگونە آگاهی واقعی پشت آن نیست. خداوند در واقع اشتباە قبلی خود را در خلقت این بار هم تکرار می‌کند،
ـ مشخص نیست کە چرا خدا اصرار دارد موجودی دیگر بیافریند، و در این مورد آمادە نیست سئوال درست و منطقی فرشتگانش را جواب دهد! اگر هدف عبادت خدا است، بە اقرار فرشتگان آنان کە قادر بە اجرای چنین فرمانی‌اند.

نتیجە عقلانی داستان: حتی پیش خداوند هم، فلسفە خلقت بر تکرار یک نگاە خاص می‌چرخد. در واقع او هم قادر بە ایجاد جهانی نو نیست.

درسی کە می‌توان از این آیە و یا داستان آموخت: برای ایجاد جهانی نو، قبل از هر چیز نیاز بە نگاە و یا تفکری جدید داریم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا آخوند کفن نشود، این وطن وطن نشود!

بهار الماسی
👏31
مجله بین‌الملل
حمله پهپادی به کاروان دریایی حامل کمک‌های بشردوستانه به غزه
این کاروان که اوایل ماه جاری از بارسلونا حرکت کرده، متشکل از ۵۱ کشتی است و هدف آن شکستن محاصره دریایی غزه و رساندن کمک‌های انسانی به این منطقه است. بیشتر شناورها هم‌اکنون در نزدیکی جزیره کرت یونان مستقر هستند. پیش‌تر نیز در تونس، در دو مورد حملات مشکوک پهپادی، برخی از این کشتی‌ها هدف قرار گرفته بودند.
در بیانیه رسمی کاروان آمده است: «ما به چشم خود عملیات روانی را تجربه می‌کنیم، اما مرعوب نخواهیم شد.» در ویدئویی که از سوی فعالان منتشر شد، یاسمین آچار، فعال حقوق بشری آلمانی، تأکید کرد: «ما تنها کمک‌های انسانی حمل می‌کنیم، هیچ سلاحی نداریم و خطری برای کسی ایجاد نمی‌کنیم. این اسرائیل است که هزاران نفر را می‌کشد و جمعیتی کامل را به گرسنگی کشانده است.»
به گفته او، دست‌کم پنج کشتی هدف قرار گرفته‌اند و در برخی موارد رادیوها دچار پارازیت شدید شده و به‌جای مکالمات، موسیقی با صدای بلند پخش می‌شده است. در ویدئویی دیگر، تیاگو آویلا، فعال برزیلی، گفت چهار کشتی با پهپادهایی که اجسام ناشناسی پرتاب می‌کردند هدف قرار گرفته‌اند و بلافاصله انفجار دیگری در پس‌زمینه شنیده شد.
از جمله چهره‌های سرشناس حاضر در این کاروان، گرتا تونبرگ، فعال محیط زیست سوئدی است. این سومین تلاش بین‌المللی طی ماه‌های اخیر برای رسیدن به غزه از طریق دریا محسوب می‌شود. اسرائیل دو تلاش قبلی در ماه‌های ژوئن و ژوئیه را مسدود کرده بود و روز دوشنبه نیز اعلام کرد که اجازه نخواهد داد این کشتی‌ها به غزه برسند.
این تحولات در حالی رخ می‌دهد که جنگ اسرائیل در غزه وارد سومین سال خود شده و فشارهای جهانی بر تل‌آویو به‌دلیل بحران انسانی گسترده در این منطقه شدت گرفته است. ماه گذشته، نهادی وابسته به سازمان ملل وقوع قحطی در بخش‌هایی از غزه را رسماً اعلام کرد و در ۱۶ سپتامبر نیز کمیسیون تحقیق سازمان ملل اسرائیل را به «ارتکاب نسل‌کشی» در غزه متهم کرد.
شارلاتانیسم در لباس ریاست‌ جمهوری: افشاگری دربارهٔ سخنرانی ترامپ در سازمان ملل

رضا ساعی

سخنرانی دونالد ترامپ در هشتادمین نشست عمومی سازمان ملل نه یک بیانیه سیاسی بود و نه حتی یک برنامهٔ عمل دیپلماتیک. این سخنرانی، نمایش عریانی از فاشیسم قرن بیست‌ و یکم در هیئت پوپولیسم بود؛ صحنه‌ ای که در آن خودشیفتگی بیمارگونه، شارلاتانیزم رسانه‌ ای، و حقارت نسبت به انسانیت به وضوح تمام به نمایش گذاشته شد.

ترامپ در این سخنرانی نه‌ تنها به خود می‌بالید که «جهان را از دست سیاستهای فاسد نجات می‌دهد»، بلکه به شکلی تحقیرآمیز، همکاران و متحدان سنتی آمریکا را با زبانی بازاری و عوام‌ فریبانه مورد تمسخر قرار داد. وقتی یک رئیس‌جمهور در بلندترین تریبون جهانی سازمان ملل، توافقات زیست‌ محیطی را «کلاهبرداری» می‌نامد و بحران اقلیمی را افسانه می‌خواند، معنایش روشن است: او نه تنها با حقیقت دشمنی دارد، بلکه بقای نوع بشر را نیز قربانی جاه‌ طلبی‌ های شخصی و خود شیفتگی بیمارگونهٔ خود می‌کند.

نارسیسیسم برهنه، فاشیسم عریان
این سخنرانی هیچ چیزی جز آینهٔ روان ترامپ نبود؛ روانی متورم از توهم عظمت، ویران‌ شده توسط خو دشیفتگی. او جهان را نه همچون شبکه‌ ای از ملتها و مردمان با حقوق برابر، بلکه همچون صحنه‌ ای برای نمایش خود می‌بیند. در هر جملهٔ او، یک «من» غول‌ آسا بر همه چیز سایه انداخته بود: من بزرگترینم، من حقیقت را می‌گویم، من در برابر همه ایستاده‌ ام. این «من» نه یک ضمیر ساده، بلکه نشانهٔ یک پروژهٔ سیاسی خطرناک است: پروژه‌ ای که می‌خواهد جهان را به تصویر کاریکاتوری ذهن یک دیکتاتور بدل کند.

زبان تحقیرگر ترامپ علیه مهاجران، علیه کشورهای ضعیف‌ تر، علیه توافقات جهانی، فقط یک «سیاست» نیست؛ این زبان، ایدئولوژی فاشیسم است که دوباره لباس رسمی پوشیده و بر صحنهٔ جهان ظاهر شده است. او آشکارا می‌گوید: جهان یا باید تسلیم «من» شود یا به ورطهٔ نابودی فرو غلتد.

شارلاتانیزم در سطح جهانی
ترامپ استاد شارلاتانیسم است: حقایق را انکار می‌کند، دروغ را به جای واقعیت می‌نشاند، و با بازی با واژه‌ های هیجان‌ برانگیز، جماعتی از پیروان کور را به دنبال خود می‌کشاند. وقتی تغییر اقلیم را «کلاهبرداری» می‌نامد، به خوبی می‌داند که میلیونها انسان در سراسر دنیا زیر بار خشکسالی، سیل و آتش‌ سوزی جان می‌بازند. او این را انکار نمی‌کند چون نمی‌داند؛ بلکه انکار می‌کند چون حقیقت برای او بی‌ ارزش‌ تر از لحظه‌ ای تشویق و کف‌ زدن است. این همان سطح شارلاتانیزمی است که در تاریخ بارها به جنایات بزرگ ختم شده است.

چهرهٔ ضد انسانی
چهرهٔ واقعی ترامپ در این سخنرانی نه چهرهٔ یک رهبر سیاسی، بلکه چهرهٔ یک شارلاتان تحقیر کننده و ضد انسان بود. او از درد و رنج میلیاردها انسان سخن نگفت، از جنگها، قحطی‌ ها، آوارگی‌ ها، یا فاجعه‌ های انسانی. تنها دغدغهٔ او مرزهای آمریکا، منافع سرمایه‌ داران آمریکایی، و تثبیت خود به‌عنوان «منجی» بود. این سخنرانی نه نمایندهٔ مردم آمریکا بود، نه حتی نمایندهٔ سیاست رسمی یک کشور؛ این سخنرانی نمایش یک فرد منزوی، متوهم، و تشنهٔ قدرت بود که می‌خواهد جهان را تحقیر کند تا احساس بزرگی کند.

نتیجه: یک هشدار جهانی
این سخنرانی باید برای همهٔ مردم جهان یک زنگ خطر باشد. ما نه با یک سیاستمدار معمولی، بلکه با نماد یک جریان جهانی روبرو هستیم: جریانی که حقیقت را انکار می‌کند، انسانیت را تحقیر می‌کند، و فاشیسم را دوباره بر صحنهٔ تاریخ می‌نشاند. سکوت در برابر چنین نمایش‌ هایی، همان چیزی است که فاشیسم را تغذیه می‌کند.

ترامپ در سازمان ملل جهان را تهدید نکرد؛ او جهان را تحقیر کرد. و تحقیر انسانیت، همان لحظه‌ ای است که باید همه با صدایی بلند فریاد بزنند: نه!

۲۰۲۵/۰۹/۲۳
5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از نظام ارباب رعیتی به مالک و مستاجری رسیدیم که بدتر از ارباب رعیتی است!

مجید گودرزی
کارشناس مسکن

قبلا ارباب یک سوم محصول آب یا دیم را مطالبه می‌کرد امروز مالکان به ۱۰۰ درصد درآمد مستاجران هم راضی نیستند
2025/10/25 06:16:13
Back to Top
HTML Embed Code: