🔴ترامپ: آمریکا و اسرائیل مردم ایران را دوست دارند، آنها باهوش هستند.
🔹 بله مردم ایران باهوش هستند و هرگز این تصاویر از دشمنی آشکار رژیم های اسرائیل و آمریکا را فراموش نمیکنند.
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🔹 بله مردم ایران باهوش هستند و هرگز این تصاویر از دشمنی آشکار رژیم های اسرائیل و آمریکا را فراموش نمیکنند.
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
😢20❤3👍1
تصور کن برای اینکه یه خونه توی یه سال برق داشته باشه باید حدود ۲.۵ تن چوب دود کنیم، یا ۷ تا بشکه نفت و یا ۱.۵ تن زغالسنگ بسوزونیم.
جدای از محدود بودن این منابع، با هر بار مصرف، کلی دیاکسیدکربن و ذرات معلق وارد هوا میکنن؛ باعث گرمایش زمین، بارانهای اسیدی و بیماریهای تنفسی میشن!
درحالیکه همون مقدار انرژی رو فقط با ۱۰۰ گرم اورانیوم میشه تأمین کرد!
بدون آلودگی و با یه ذره سوخت، یه خونه رو سالها روشن نگه میداره
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
جدای از محدود بودن این منابع، با هر بار مصرف، کلی دیاکسیدکربن و ذرات معلق وارد هوا میکنن؛ باعث گرمایش زمین، بارانهای اسیدی و بیماریهای تنفسی میشن!
درحالیکه همون مقدار انرژی رو فقط با ۱۰۰ گرم اورانیوم میشه تأمین کرد!
بدون آلودگی و با یه ذره سوخت، یه خونه رو سالها روشن نگه میداره
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
👍1
سازنده ترین کلمه:
گذشت است آنرا تمرین کن
پرمعنی ترین کلمه:
مـا است آن را زیاد بکار ببر
عمیق ترین کلمه:
عشق است آن را ارج بگذار
بیرحم ترین کلمه:
تنفر است آن را از بین ببر
#جملات_زیبا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
گذشت است آنرا تمرین کن
پرمعنی ترین کلمه:
مـا است آن را زیاد بکار ببر
عمیق ترین کلمه:
عشق است آن را ارج بگذار
بیرحم ترین کلمه:
تنفر است آن را از بین ببر
#جملات_زیبا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤1
امام على عليه السلام :
برخوردارى فريفته شدگان به دنيا، تو را نفريبد؛
زيرا آن برخوردارى سايه اى گذراست
غرر الحكم، حدیث 10406
#حدیث
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
برخوردارى فريفته شدگان به دنيا، تو را نفريبد؛
زيرا آن برخوردارى سايه اى گذراست
غرر الحكم، حدیث 10406
#حدیث
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤11
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
️روزی خواهد رسید که گویی نبودی...
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤4😢1
💐تصویر دیده نشده از بازدید فرماندهان شهید
از مناطق موشکی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
از مناطق موشکی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤19💔7😭1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روایت حاج قاسم سلیمانی از شهید مهدی باکری، فرماندهای که برای جنازه برادرش هم پارتیبازی نکرد
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤18😭1🫡1
💐تصویر دیده نشده از شهید حاج #مهدی_ربانی و فرزندشان شهید #حامد_ربانی
🌹
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🌹
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤19💔2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کار برای خدا از دیدگاه شهید #حسن_باقری
اگر میبینیم در کار خستگی وجود داره باید بریم اون مورد رو حل بکنیم...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
اگر میبینیم در کار خستگی وجود داره باید بریم اون مورد رو حل بکنیم...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤9
♦️معلمی که شاگردانش را فراتر از کلاس درس همراهی میکرد
🔹شهید #مجید_آخوندی معلمی فراتر از کلاس درس بود؛ هم شاگردانش را دوست داشت و حمایت میکرد، هم در رفع مشکلاتشان کنارشان بود.
🔹او با مهربانی، شوخطبعی و شجاعت مثالزدنی، هم دانشآموزان و هم خانوادههایشان را تحت تأثیر قرار میداد.
🔹در سپاه دانش، در روستاهای نزدیک مشهد خدمت میکرد و با موتور شخصی خود، بارها دانشآموزان و اهالی را به دکتر میبرد و به مشکلاتشان رسیدگی میکرد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🔹شهید #مجید_آخوندی معلمی فراتر از کلاس درس بود؛ هم شاگردانش را دوست داشت و حمایت میکرد، هم در رفع مشکلاتشان کنارشان بود.
🔹او با مهربانی، شوخطبعی و شجاعت مثالزدنی، هم دانشآموزان و هم خانوادههایشان را تحت تأثیر قرار میداد.
🔹در سپاه دانش، در روستاهای نزدیک مشهد خدمت میکرد و با موتور شخصی خود، بارها دانشآموزان و اهالی را به دکتر میبرد و به مشکلاتشان رسیدگی میکرد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وصیت شهید مدافع حرم به همسرش:
وقتی خبر شهادتم رو شنیدی بخند...
🌷شهید #الیاس_چگینی🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
وقتی خبر شهادتم رو شنیدی بخند...
🌷شهید #الیاس_چگینی🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤14
رمان
#قبله_ی_من
#قسمت۷
عصبی تندتند غذایم را می جوم و سعی میکنم جوابشان را ندهم. آیسان هم طبق معمول بالبخندهای نیمه و پررنگش عذابم می دهد.دستمال کاغذی رااز کنار ظرفم برمیدارم و سس روی انگشتم را پاک میکنم. سحر ارام به پهلوام میزند و میگوید: جوش نیار. پیشنهادش بد نبود که.
بادهان پر و چشمهای اشک الود میگویم: زهرمار! کوفت! شما میدونید خانوادم چقد منو تو فشار میزارن هی بیاید چرت و پرت بگید.
مهسا لبخند روی چهره ی خفه شده در ارایشش، میماسد و میگوید: روانی! گریه نکن.
_ توساکت باشا.میگم خسته شدم یه راه حل بگید،میگید با یکی رفیق شو فرارکن؟! به شمام میگن دوست؟
آیسان دستم را میگیرد و میگوید: خب شوخی کرد. چته تو!؟
سرم را پایین میندازم و جواب میدهم: هیچی.
سحر_ ببین محیا،تاکی اخه؟!… عزیزم ماکه بد تورو نمی خوایم.
مهسا_ راست میگه. من شوخی کردم ببخشید.
ایسان_ بابا اومدیم بیرون خوش باشیم. گریه نکن دیگ!
برش دیگری از پیتزایم راجدا میکنم و نزدیک دهانم می آورم. مهسا دستش را دراز میکند و مقابل صورتم بشکن میزند
_ اها.بابا توکه نمیری دیگه کلاس خطاطی.من میخوام ازهفته بعد برم کلاس گیتار….
پایه ای؟
باتردید نگاهش میکنم
_ گیتار؟
_ عاره.خیلی حال میده دختر. حالا که حاجی و حاج خانوم فک میکنن میری خطاطی،سر خرو کج کن بیا کلاس گیتار.
گیج و کلافه برش پیتزایم را در ظرفش می گذارم و جواب میدهم: نمیدونم.می ترسم!
ایسان_ ازبس…! بچه جون،اینقد تو زندگیت ترسیدی که الان افسرده شدی.
سحر_ راس میگه. تازه اگر گیتار زدن رو شروع کنی،میتونی جرئت خیلی چیزای دیگرم پیدا کنی.
ابروهایم را بالا میدهم و میپرسم: ینی چی!؟
ایسان_ ببین آیکیو، تو میری کلاس گیتار.خب؟ بعد یمدت مثلا حاجی میفهمه. تواین مدت تو تیپت هی رنگ عوض کرده، سو گرفته به طرفی که عشقت میکشه. بعدکه فهمید توخونه داد میزنی که اقاجون من چادر نمی پوشم. من دوست دارم گیتار بزنم. دوست دارم بارفیقام برم بیرون!خودم زندگی کنم. بهشت و جهنم کیلو چند؟!
نمیدانم چرا باجمله ی اخرش پشتم می لرزد.تمام حرفهایش را قبول دارم اما نمی توانم منکر قبر و قیامت بشوم.اما دردید من خداانقدر مهربان است که هیچ وقت مرا بخاطر چندتار بیرون مانده از شالم توبیخ نمیکند .به پشتی صندلی ام تکیه می دهم و به فکر فرو می روم.
رفاقت من و سحر و ایسان از کلاس زبان شروع شد. سن کم من باعث می شد جذب حرکات عجیب و غریبشان شوم.باهجده سال سن، کوچکترین فرد گروه چهارنفره مان بودم. هرچقدر رابطه ام بااین افراد عمیق تر شد، از عقاید و دوستان گذشته ام بیشتر فاصله گرفتم. هرسه بزرگ شده ی خانواده های آزاد و به دید من روشنفکر بودند. سحر بیست و سه سال و ایسان سهسال از او کوچکتر و مهسا هم دوسال از سحر بزرگ تر بود. پدرم ازهمان اول باارتباط ما مخالفت می کرد.اما من شدیدا به انها علاقه داشتم. هرسه دانشگاه ازاد اصفهان درس می خواندندو پاتوقشان سفره خانه و تفریحشان قلیان باطعم های نعنا و دوسیب بود.یک چیز همیشه دردیدم غیرممکن بنظر می امد.آنهم این بود که هرهفته دوست پسرشان را مثل لباس عوض میکردند.تک فرزند بودن من مشکل و علت بعدی ارتباطم شد.
ومن براحتی تامرز غرق شدن در لجن و مرداب پیش رفتم
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
#قبله_ی_من
#قسمت۷
عصبی تندتند غذایم را می جوم و سعی میکنم جوابشان را ندهم. آیسان هم طبق معمول بالبخندهای نیمه و پررنگش عذابم می دهد.دستمال کاغذی رااز کنار ظرفم برمیدارم و سس روی انگشتم را پاک میکنم. سحر ارام به پهلوام میزند و میگوید: جوش نیار. پیشنهادش بد نبود که.
بادهان پر و چشمهای اشک الود میگویم: زهرمار! کوفت! شما میدونید خانوادم چقد منو تو فشار میزارن هی بیاید چرت و پرت بگید.
مهسا لبخند روی چهره ی خفه شده در ارایشش، میماسد و میگوید: روانی! گریه نکن.
_ توساکت باشا.میگم خسته شدم یه راه حل بگید،میگید با یکی رفیق شو فرارکن؟! به شمام میگن دوست؟
آیسان دستم را میگیرد و میگوید: خب شوخی کرد. چته تو!؟
سرم را پایین میندازم و جواب میدهم: هیچی.
سحر_ ببین محیا،تاکی اخه؟!… عزیزم ماکه بد تورو نمی خوایم.
مهسا_ راست میگه. من شوخی کردم ببخشید.
ایسان_ بابا اومدیم بیرون خوش باشیم. گریه نکن دیگ!
برش دیگری از پیتزایم راجدا میکنم و نزدیک دهانم می آورم. مهسا دستش را دراز میکند و مقابل صورتم بشکن میزند
_ اها.بابا توکه نمیری دیگه کلاس خطاطی.من میخوام ازهفته بعد برم کلاس گیتار….
پایه ای؟
باتردید نگاهش میکنم
_ گیتار؟
_ عاره.خیلی حال میده دختر. حالا که حاجی و حاج خانوم فک میکنن میری خطاطی،سر خرو کج کن بیا کلاس گیتار.
گیج و کلافه برش پیتزایم را در ظرفش می گذارم و جواب میدهم: نمیدونم.می ترسم!
ایسان_ ازبس…! بچه جون،اینقد تو زندگیت ترسیدی که الان افسرده شدی.
سحر_ راس میگه. تازه اگر گیتار زدن رو شروع کنی،میتونی جرئت خیلی چیزای دیگرم پیدا کنی.
ابروهایم را بالا میدهم و میپرسم: ینی چی!؟
ایسان_ ببین آیکیو، تو میری کلاس گیتار.خب؟ بعد یمدت مثلا حاجی میفهمه. تواین مدت تو تیپت هی رنگ عوض کرده، سو گرفته به طرفی که عشقت میکشه. بعدکه فهمید توخونه داد میزنی که اقاجون من چادر نمی پوشم. من دوست دارم گیتار بزنم. دوست دارم بارفیقام برم بیرون!خودم زندگی کنم. بهشت و جهنم کیلو چند؟!
نمیدانم چرا باجمله ی اخرش پشتم می لرزد.تمام حرفهایش را قبول دارم اما نمی توانم منکر قبر و قیامت بشوم.اما دردید من خداانقدر مهربان است که هیچ وقت مرا بخاطر چندتار بیرون مانده از شالم توبیخ نمیکند .به پشتی صندلی ام تکیه می دهم و به فکر فرو می روم.
رفاقت من و سحر و ایسان از کلاس زبان شروع شد. سن کم من باعث می شد جذب حرکات عجیب و غریبشان شوم.باهجده سال سن، کوچکترین فرد گروه چهارنفره مان بودم. هرچقدر رابطه ام بااین افراد عمیق تر شد، از عقاید و دوستان گذشته ام بیشتر فاصله گرفتم. هرسه بزرگ شده ی خانواده های آزاد و به دید من روشنفکر بودند. سحر بیست و سه سال و ایسان سهسال از او کوچکتر و مهسا هم دوسال از سحر بزرگ تر بود. پدرم ازهمان اول باارتباط ما مخالفت می کرد.اما من شدیدا به انها علاقه داشتم. هرسه دانشگاه ازاد اصفهان درس می خواندندو پاتوقشان سفره خانه و تفریحشان قلیان باطعم های نعنا و دوسیب بود.یک چیز همیشه دردیدم غیرممکن بنظر می امد.آنهم این بود که هرهفته دوست پسرشان را مثل لباس عوض میکردند.تک فرزند بودن من مشکل و علت بعدی ارتباطم شد.
ومن براحتی تامرز غرق شدن در لجن و مرداب پیش رفتم
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
Telegram
ڪانال مدافعان حـرم
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
رمان
#قبله_ی_من
#قسمت۶
و بعد انگشتم را در دهانم میکنم و میک می زنم.مادرم روی دستم می زند و میگوید: اه چند بار بگم نکن این کارو !؟
باپررویی جواب می دهم: صدبار دیگه!
قری به گردنش می دهد و نگاهش را از من میگیرد. شانه بالا میندازم و از اشپزخانه بیرون میروم. پدرم کتش را از روی سنگ اپن بر میدارد و می گوید : صبحانتم نخوردی. برو کتونیت رو بپوش…منم باید به کارم برسم!
چشمی می گویم و به سمت در می روم.
” کی میفهمن من بزرگ شدم؟”
پدرم جلوی در آموزشگاهم پارک و بالبخند خداحافظی میکند.پیاده می شوم و ارام می گویم: ممنون که رسوندید.
سری تکان می دهد ودور می شود. وارد اموزشگاه می شوم و درراه پله منتظر می مانم. میخواهم مطمئن شوم که کاملا دور شده و مرا دیگر نمی بیند. تلفن همراهم را ازجیب مانتوام بیرون می آورم و به سحر زنگ می زنم.
چندبوق ازاد و بعدهم صدای نازک و زنگ دارش درگوشم می پیچد..
_ جون؟
_ سلام سحری ! کجایی؟
_ علیک میچرخم واسه خودم.حاجی ولت کرد؟
_ اره بابا! میشه بیای دنبالم؟
_ عاره. کجایی بیام؟
_ دم در آموزشگام. کی میرسی؟
_ ده مین دیگه اونجام.
_ باش.
_ فلا گلم.
تماس قطع می شود و من با بی حوصلگی روی پله می شینم و دستم را زیر چانه می زنم. سخت گیری های پدرم آنقدرها هم نسبت به تصمیم گیری ها شدید نبود. همیشه خودم انتخاب میکردم که چه کلاسی بروم.پوزخندی می زنم و زیرلب می گویم: البته تو چهارچوب میل بابا.
بااین حال تعصب بیش ازحدش درمورد مسائل پیش پا افتاده اذیتم می کند.حس میکنم گذشت دورانی که باکمربند دختران را مجبور میکردند که درخانه بمانند.زندگی من نیاز به تحولی بزرگ دارد! میدانم که این تحول فقط با تغییر خودم ممکن است.لبخندی می زنم و می ایستم. ازاموزشگاه بیرون می روم و کنار خیابان منتظر می مانم. اصلن که گفته که باید حتمن به کلاس هایی طبق میل پدرم بروم؟! خطاطی و نقاشی و معرق کاری …اینها هیچ وقت طبق خواسته های اولیه ی من نبوده.به غیر اززبان که دراخر به سختی توانستم مدرکم را بگیرم. لبهایم را بازبان تر میکنم و به کتونی هایم زل می زنم.
گاز بزرگی به برش پیتزایم میزنم و اخم غلیظم را تحویل نیش باز مهسا می دهم.
سحر ریسه می رود و نوشابه اش را سر میکشد
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
#قبله_ی_من
#قسمت۶
و بعد انگشتم را در دهانم میکنم و میک می زنم.مادرم روی دستم می زند و میگوید: اه چند بار بگم نکن این کارو !؟
باپررویی جواب می دهم: صدبار دیگه!
قری به گردنش می دهد و نگاهش را از من میگیرد. شانه بالا میندازم و از اشپزخانه بیرون میروم. پدرم کتش را از روی سنگ اپن بر میدارد و می گوید : صبحانتم نخوردی. برو کتونیت رو بپوش…منم باید به کارم برسم!
چشمی می گویم و به سمت در می روم.
” کی میفهمن من بزرگ شدم؟”
پدرم جلوی در آموزشگاهم پارک و بالبخند خداحافظی میکند.پیاده می شوم و ارام می گویم: ممنون که رسوندید.
سری تکان می دهد ودور می شود. وارد اموزشگاه می شوم و درراه پله منتظر می مانم. میخواهم مطمئن شوم که کاملا دور شده و مرا دیگر نمی بیند. تلفن همراهم را ازجیب مانتوام بیرون می آورم و به سحر زنگ می زنم.
چندبوق ازاد و بعدهم صدای نازک و زنگ دارش درگوشم می پیچد..
_ جون؟
_ سلام سحری ! کجایی؟
_ علیک میچرخم واسه خودم.حاجی ولت کرد؟
_ اره بابا! میشه بیای دنبالم؟
_ عاره. کجایی بیام؟
_ دم در آموزشگام. کی میرسی؟
_ ده مین دیگه اونجام.
_ باش.
_ فلا گلم.
تماس قطع می شود و من با بی حوصلگی روی پله می شینم و دستم را زیر چانه می زنم. سخت گیری های پدرم آنقدرها هم نسبت به تصمیم گیری ها شدید نبود. همیشه خودم انتخاب میکردم که چه کلاسی بروم.پوزخندی می زنم و زیرلب می گویم: البته تو چهارچوب میل بابا.
بااین حال تعصب بیش ازحدش درمورد مسائل پیش پا افتاده اذیتم می کند.حس میکنم گذشت دورانی که باکمربند دختران را مجبور میکردند که درخانه بمانند.زندگی من نیاز به تحولی بزرگ دارد! میدانم که این تحول فقط با تغییر خودم ممکن است.لبخندی می زنم و می ایستم. ازاموزشگاه بیرون می روم و کنار خیابان منتظر می مانم. اصلن که گفته که باید حتمن به کلاس هایی طبق میل پدرم بروم؟! خطاطی و نقاشی و معرق کاری …اینها هیچ وقت طبق خواسته های اولیه ی من نبوده.به غیر اززبان که دراخر به سختی توانستم مدرکم را بگیرم. لبهایم را بازبان تر میکنم و به کتونی هایم زل می زنم.
گاز بزرگی به برش پیتزایم میزنم و اخم غلیظم را تحویل نیش باز مهسا می دهم.
سحر ریسه می رود و نوشابه اش را سر میکشد
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
Telegram
ڪانال مدافعان حـرم
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠 وضعیت سفید
تجربه گری که متوجه خروج روح از جسمش نشده بود
#زندگی_پس_از_زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
تجربه گری که متوجه خروج روح از جسمش نشده بود
#زندگی_پس_از_زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤5
www.vaezin.com
حجت الاسلام عالی
📲 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 برطرف شدن گرفتاری ها 🔖
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 برطرف شدن گرفتاری ها 🔖
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اون روز دیر نیست …
.
.
.
#لبنان #قدس #فلسطین
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
.
.
.
#لبنان #قدس #فلسطین
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤12
شهید خادم الرضا سرلشکر پاسدار مهدی ربانی
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤21