بخشنامه بنیاد شهید درباره حقوق و مزایای مدیران و اعضای هیات مدیره سازمانها و شرکتهای تابع/ممنوعیت پرداخت هرگونه پاداش به مجموعه های زیانده
🔹معاونت توسعه مدیریت و منابع بنیاد شهید و امور ایثارگران در بخشنامهای بار دیگر شرایط پرداخت حقوق و مزایای مستمر و غیر مستمر به مدیران و اعضاء هیات مدیره شرکتهای تابع بنیاد را تشریح کرد.
 
🔹معاونت توسعه مدیریت و منابع بنیاد شهید و امور ایثارگران در بخشنامهای به بانک دی، بیمه دی، صندوق شاهد، سازمان اقتصادی کوثر و سایر موسسات و شرکتهای وابسته یا تحت نظارت بنیاد ابلاغ کرد که با توجه به اینکه ممکن است برخی پرداختها در تعدادی از واحدهای احتمالی فارغ از ضوابط و مقررات انجام شود، با توجه به تاکید ریاست بنیاد شهید و امور ایثارگران در خصوص ضرورت ساماندهی حقوق و مزایای مدیران و اعضاء هیات مدیره واحدهای تابع در اولین نشست شورای معاونین سالجاری و ابلاغ مصوبه آن جلسه و در پی آن «راه اندازی کمیته ساماندهی حقوق و مزایای واحدهای تابع بنیاد» مقرر شده که پرداخت حقوق و مزایای مستمر و غیر مستمر به مدیران و اعضاء هیات مدیره سازمانها و شرکتهای تابعه، حداکثر معادل یا همطراز حقوق و مزایای شرکتها، بانکها و بیمههای دولتی «همسطح» حسب مورد تعیین شود.
@Iran_Iran
  
  
  
  
  
  🔹معاونت توسعه مدیریت و منابع بنیاد شهید و امور ایثارگران در بخشنامهای بار دیگر شرایط پرداخت حقوق و مزایای مستمر و غیر مستمر به مدیران و اعضاء هیات مدیره شرکتهای تابع بنیاد را تشریح کرد.
🔹معاونت توسعه مدیریت و منابع بنیاد شهید و امور ایثارگران در بخشنامهای به بانک دی، بیمه دی، صندوق شاهد، سازمان اقتصادی کوثر و سایر موسسات و شرکتهای وابسته یا تحت نظارت بنیاد ابلاغ کرد که با توجه به اینکه ممکن است برخی پرداختها در تعدادی از واحدهای احتمالی فارغ از ضوابط و مقررات انجام شود، با توجه به تاکید ریاست بنیاد شهید و امور ایثارگران در خصوص ضرورت ساماندهی حقوق و مزایای مدیران و اعضاء هیات مدیره واحدهای تابع در اولین نشست شورای معاونین سالجاری و ابلاغ مصوبه آن جلسه و در پی آن «راه اندازی کمیته ساماندهی حقوق و مزایای واحدهای تابع بنیاد» مقرر شده که پرداخت حقوق و مزایای مستمر و غیر مستمر به مدیران و اعضاء هیات مدیره سازمانها و شرکتهای تابعه، حداکثر معادل یا همطراز حقوق و مزایای شرکتها، بانکها و بیمههای دولتی «همسطح» حسب مورد تعیین شود.
@Iran_Iran
#حدیث_قدسی
ای فرزند آدم!
خودت را محو بندگی من کن تا قلبت را پر از بی نیازی کنم
يا بن آدم تفرغ لعبادتي أملأ قلبك غنى
کافی، جلد2، صفحه83
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
ای فرزند آدم!
خودت را محو بندگی من کن تا قلبت را پر از بی نیازی کنم
يا بن آدم تفرغ لعبادتي أملأ قلبك غنى
کافی، جلد2، صفحه83
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤10
  جای خالی یک عکس...
توی کمدش در را با عکس شهدا پر کرده بود و بالایشان نوشته بود:
"ای سرو پا، من بی سر و پا، خودم را کنار عکس شهیدان پیدا کردم"
برادرش می گوید:
کنار عکسها اندازه یک جای عکس در کمدش خالی بود، گفتم: "محمد عکس یکی از شهدا رو اینجا بزن، این جای خالی قشنگ نیست"
جواب داد: اونجا جای عکس خودم هست...
🌷شهید #محمد_غفاری🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
توی کمدش در را با عکس شهدا پر کرده بود و بالایشان نوشته بود:
"ای سرو پا، من بی سر و پا، خودم را کنار عکس شهیدان پیدا کردم"
برادرش می گوید:
کنار عکسها اندازه یک جای عکس در کمدش خالی بود، گفتم: "محمد عکس یکی از شهدا رو اینجا بزن، این جای خالی قشنگ نیست"
جواب داد: اونجا جای عکس خودم هست...
🌷شهید #محمد_غفاری🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤17
  This media is not supported in your browser
    VIEW IN TELEGRAM
  به مناسبت ولادت حضرت زینب س❤️
پیشنهاد دانلود
#میلاد_حضرت_زینب
♥️
╰┈➤
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
پیشنهاد دانلود
#میلاد_حضرت_زینب
♥️
╰┈➤
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤9
  This media is not supported in your browser
    VIEW IN TELEGRAM
  🎥 ببینید | لحظه باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) به دست شهید #قاسم_سلیمانی
🔺بهمناسبت ولادت حضرت زینب کبری (س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🔺بهمناسبت ولادت حضرت زینب کبری (س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤20
  This media is not supported in your browser
    VIEW IN TELEGRAM
  و خداوند تو را به حسین داد...
#حضرت_زینب #ولادت #میلاد_حضرت_زینب #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
#حضرت_زینب #ولادت #میلاد_حضرت_زینب #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤11😭1
  با خنـده تــو
غرق میشویم ؛
غرقِ خنده . . .
فاتح بازی دراز
شهید محسن وزوایی🌷
دو رفیق و هم رزم در تلاشند تا موهای سر فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر را اصلاح کنند.
🌷محسن وزوایی که خیلی به برهنه نبودن بدنش حساس بود ، وقتی دید رفیق دیگری لنز دوربین را به سمتش گرفته ، به تکاپو افتاد که عکاس را ناکام بگذارد اما رفقا مانع شدند و آخرش این نما به یادگار ماند.
از راست:
"عابدین وحیدزاده" "شهید #محسن_وزوایی" فرمانده ی گردان حبیب ابن مظاهر و "حسین خالقی"
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
غرق میشویم ؛
غرقِ خنده . . .
فاتح بازی دراز
شهید محسن وزوایی🌷
دو رفیق و هم رزم در تلاشند تا موهای سر فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر را اصلاح کنند.
🌷محسن وزوایی که خیلی به برهنه نبودن بدنش حساس بود ، وقتی دید رفیق دیگری لنز دوربین را به سمتش گرفته ، به تکاپو افتاد که عکاس را ناکام بگذارد اما رفقا مانع شدند و آخرش این نما به یادگار ماند.
از راست:
"عابدین وحیدزاده" "شهید #محسن_وزوایی" فرمانده ی گردان حبیب ابن مظاهر و "حسین خالقی"
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤9
  Media is too big
    VIEW IN TELEGRAM
  🎞 #ویدئو | #نماهنگ
📝 " عمه جان "
🎤 گروه سرود #نجم_الثاقب
🎉 #میلاد_حضرت_زینب(س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
📝 " عمه جان "
🎤 گروه سرود #نجم_الثاقب
🎉 #میلاد_حضرت_زینب(س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤9
  ♦️از خاکریز تا خط مقدم کرونا؛ حکایت عاشقانهی خدمت
🔹شهید دکتر #منوچهر_حاجی_آقایی شهرستانی، پزشک ایثارگر بیمارستان شهدای هفتم تیر، در دوران تحصیل بارها بهصورت داوطلبانه در جبهه حضور داشت و پس از جنگ نیز در مناطق محروم و همراه با بسیج جامعه پزشکی خدمت کرد.
🔹با شیوع کرونا، از نخستین پزشکان داوطلب در آیسییو کرونا بود؛ پزشکی مؤمن، متواضع و اهل تهجد که حتی در طول ۳۴ سال زندگی مشترک نماز شب را ترک نکرد.
🔹۱۸ مرداد ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به کرونا به مقام شهادت رسید
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🔹شهید دکتر #منوچهر_حاجی_آقایی شهرستانی، پزشک ایثارگر بیمارستان شهدای هفتم تیر، در دوران تحصیل بارها بهصورت داوطلبانه در جبهه حضور داشت و پس از جنگ نیز در مناطق محروم و همراه با بسیج جامعه پزشکی خدمت کرد.
🔹با شیوع کرونا، از نخستین پزشکان داوطلب در آیسییو کرونا بود؛ پزشکی مؤمن، متواضع و اهل تهجد که حتی در طول ۳۴ سال زندگی مشترک نماز شب را ترک نکرد.
🔹۱۸ مرداد ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به کرونا به مقام شهادت رسید
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤4💔3
  This media is not supported in your browser
    VIEW IN TELEGRAM
  ♦️اگر زینب نبود...
🔹شاهکار ماندگار حاج سلیم موذنزاده اردبیلی به مناسبت میلاد حضرت زینب کبری (س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
🔹شاهکار ماندگار حاج سلیم موذنزاده اردبیلی به مناسبت میلاد حضرت زینب کبری (س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤19
  رمان
#قبله_ی_من
#قسمت۲۱
کوله پشتیم رو بر میدارم و به سمت دستشویی می دوم. درش رو باز می کنم و درعرض چند ثانیه مشتم را پر از آب میکنم و صورتم رو می شورم. لبه های مقنعه ام خیس میشن. اما چه اهمیتی داره؟! مهم اینه که امروز قشنگ ترین روز زندگی منه! روزی که بدون ترس با پوشش مورد علاقه ام بیرون میرم.
کتونی های نو با بندهای رنگی رو به پا میکنم و از خونه بیرون میزنم. حس می کنم هوا خنک تر شده! آسمون آبی تر! مثل دیوونه ها می خندم و به سمت مدرسه میرم. کمی آستین هام رو تا می زنم و مقنعه ام رو عقب می کشم. در ذهنم می گذره: اینجا که بابا نیست ببینه!
از پیاده رو بیرون می پرم و در حاشیه ی خیابون با قدمهای بلند مسیر رو پیش می گیرم. روی جدول میرم و برای حفظ تعادل دستهام رو باز می کنم. احساس آزادی میکنم!
_ آخ! بلاخره پریدم!!!
 
دوران خوش پیش دانشگاهی و تفکرات احمقانه ام شروع شد! دروس ریاضی و فیزیک یک استاد مشترک داشت. استاد پناهی! مردی پخته وجذاب که بسیار خوش مشرب به نظر می رسید. در تدریس بسیار جدی بود و از شوخی های بی جا شدیدا بدش می اومد. موقع استراحت عینکش رو روی موهاش می گذاشت و به حیاط خیره می شد. وجود یک مرد بین اونهمه استاد زن، هیجانات دخترانه رو تحریک میکرد! حلقه ی باریک و نقره ای در دست چپش مانعی مقابل افکار مسخره ی من و هم کلاسی هام شد. خودش را دهه شصتی معرفی کرده و به حساب ما سی و خورده ای ساله بود. روز اول نام خودش را باخط خوش روی تخته ی گچی نوشت: ” محمد مهدی پناهی ”
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
کپی و نشر فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
  
  #قبله_ی_من
#قسمت۲۱
کوله پشتیم رو بر میدارم و به سمت دستشویی می دوم. درش رو باز می کنم و درعرض چند ثانیه مشتم را پر از آب میکنم و صورتم رو می شورم. لبه های مقنعه ام خیس میشن. اما چه اهمیتی داره؟! مهم اینه که امروز قشنگ ترین روز زندگی منه! روزی که بدون ترس با پوشش مورد علاقه ام بیرون میرم.
کتونی های نو با بندهای رنگی رو به پا میکنم و از خونه بیرون میزنم. حس می کنم هوا خنک تر شده! آسمون آبی تر! مثل دیوونه ها می خندم و به سمت مدرسه میرم. کمی آستین هام رو تا می زنم و مقنعه ام رو عقب می کشم. در ذهنم می گذره: اینجا که بابا نیست ببینه!
از پیاده رو بیرون می پرم و در حاشیه ی خیابون با قدمهای بلند مسیر رو پیش می گیرم. روی جدول میرم و برای حفظ تعادل دستهام رو باز می کنم. احساس آزادی میکنم!
_ آخ! بلاخره پریدم!!!
دوران خوش پیش دانشگاهی و تفکرات احمقانه ام شروع شد! دروس ریاضی و فیزیک یک استاد مشترک داشت. استاد پناهی! مردی پخته وجذاب که بسیار خوش مشرب به نظر می رسید. در تدریس بسیار جدی بود و از شوخی های بی جا شدیدا بدش می اومد. موقع استراحت عینکش رو روی موهاش می گذاشت و به حیاط خیره می شد. وجود یک مرد بین اونهمه استاد زن، هیجانات دخترانه رو تحریک میکرد! حلقه ی باریک و نقره ای در دست چپش مانعی مقابل افکار مسخره ی من و هم کلاسی هام شد. خودش را دهه شصتی معرفی کرده و به حساب ما سی و خورده ای ساله بود. روز اول نام خودش را باخط خوش روی تخته ی گچی نوشت: ” محمد مهدی پناهی ”
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
کپی و نشر فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
Telegram
  
  ڪانال مدافعان حـرم
  ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
  ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
رمان
#قبله_ی_من
#قسمت۲۲
محمد مهدی پناهی با وجود ریش نه چندان کوتاه و یقه ی بسته اش، در نظرم امل و عقب مانده نبود!! جذب تیپ و منش عجیبش شدم. ذهنم را به بازی گرفتم و در مدتی کم از او شدیدا خوشم آمد. تأهل او باعث شد خودم را به راحتی توجیه کنم: “من فقط به دید یه استاد یا پدر دوسش دارم!” اواسط دی ماه، یکی از هم کلاسی هایم که دختری فوضول و پرشور بود خبر آورد که از خود آقای پناهی شنیده: نمیخوام بچه ها بفهمن از شیدا جدا شدم!
نمیدانم چرا باشنیدن این خبر خوشحال شدم! میگفت که استاد در حالی که با تلفن صحبت می کرد با ناراحتی این جملات را بیان کرده. بعد از آن روز فکرم حسابی مشغول شد! همه چیز برایم به معنای ” محمدمهدی ” بود! یک مرد مذهبی و با اخلاق که چهره ی معمولی اش از دید من جذاب بود! به مرور به فکرم دامن زدم و رویاهای محال را در ذهنم ردیف کردم، نمی فهمیدم که همراه با چادرم کمی حیا را هم کنار گذاشتم! در کلاس به عقب رفتن مقنعه ام توجهی نمی کردم و بعد از فهمیدن ماجرای طلاق از شیدا، از زیبا دیده شدن هم لذت می بردم! بی اختیار دوست داشتم که کمی خودنمایی کنم. خیلی خلاصه: دوس داشتم محمدمهدی نگام کنه!!”
 
لبهایم را روی هم فشار می دهم و به اشکهایم فرصت آزادی می دهم. لعنت به من و حماقت هجده سالگی! چرا که هرچه کلمات را واضح تر ثبت کنم، بیشتر از خودم متنفر میشوم، نمیتوانم جلوی تصویرها را بگیرم! تمام آن روزها مقابل چشمانم رژه می روند…
 
به بهانه ی درس و تست و معرفی کتابهای کنکور شماره ی استاد را گرفتیم. هربار دنبال یک سوال می گشتم تا از خانه به تلفن همراهش زنگ بزنم و او با جدیت جواب بدهد! بگوید: بله! و من هم با ذوق بگویم: سلام! محیام استاد! به مرور زمان، کلمهی بلهی پناهی، به جانم محیا تبدیل شد! برایم هیچ گاه سوال نشد که چرا مردی که مذهبی است به راحتی به شاگرد جوانش می گوید: جانم! سرم را به حالت تاسف تکانی می دهم و چشمانم را می بندم…
خاطرات برخلاف خواسته ام دوباره برایم تداعی می شوند. تنها راه نجات، یادداشت نکردنشان است!
 
با دست گلویم را می فشارم و چند بار سرفه میکنم. با ناله روی تخت دراز می کشم و ملافه را تا سینه ام بالا می کشم. به سقف خیره میشوم و از درد پهلوهایم لب پایینم را می گزم. سرما آخر به جانم افتاد و باعث شد تا چهار روز به مدرسه نروم! می توانم به راحتی بگویم: “دلم برای محمدمهدی تنگ شده” با تجسم نگاه های جدی از پشت عینکش، لبخند کجی می زنم و یک بار دیگر سرفه می کنم. تمام وجودم درتب می سوزد اما روی پیشانی ام دانه های درشت عرق سرد نشسته است.
مادرم در حالیکه یک ظرف پلاستیکی را پر از آب کرده، با عجله به اتاقم می آید و بالای سرم می ایستد. موهای کوتاهش کمی بهم ریخته و رنگش پریده! امان ازنگرانی های بیخودش! دستمال سفید کوچکی را در آب خیس می کند و روی پیشانی ام می گذارد. بی اراده از سرمای آب که مانند یک شوک به درونم می دود، دستهایم را مشت می کنم و بلافاصله بعد از چندلحظه به حالت اول بازمیگردم. مادرم کنارم روی تخت می نشیند و محبتش را درغالب غر برایم میگوید: چقد گفتم لباس گرم بپوش!؟ حرف گوش نکن باشه؟! قبلا میگفتی کاپشن زیر چادر پف میکنه.خب الان که چادر نمی پوشی! چرا اینقد لج بازی! ببین باخودت چیکار کردی !ازدرستم عقب افتادی!
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
کپی و نشر فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
  
  #قبله_ی_من
#قسمت۲۲
محمد مهدی پناهی با وجود ریش نه چندان کوتاه و یقه ی بسته اش، در نظرم امل و عقب مانده نبود!! جذب تیپ و منش عجیبش شدم. ذهنم را به بازی گرفتم و در مدتی کم از او شدیدا خوشم آمد. تأهل او باعث شد خودم را به راحتی توجیه کنم: “من فقط به دید یه استاد یا پدر دوسش دارم!” اواسط دی ماه، یکی از هم کلاسی هایم که دختری فوضول و پرشور بود خبر آورد که از خود آقای پناهی شنیده: نمیخوام بچه ها بفهمن از شیدا جدا شدم!
نمیدانم چرا باشنیدن این خبر خوشحال شدم! میگفت که استاد در حالی که با تلفن صحبت می کرد با ناراحتی این جملات را بیان کرده. بعد از آن روز فکرم حسابی مشغول شد! همه چیز برایم به معنای ” محمدمهدی ” بود! یک مرد مذهبی و با اخلاق که چهره ی معمولی اش از دید من جذاب بود! به مرور به فکرم دامن زدم و رویاهای محال را در ذهنم ردیف کردم، نمی فهمیدم که همراه با چادرم کمی حیا را هم کنار گذاشتم! در کلاس به عقب رفتن مقنعه ام توجهی نمی کردم و بعد از فهمیدن ماجرای طلاق از شیدا، از زیبا دیده شدن هم لذت می بردم! بی اختیار دوست داشتم که کمی خودنمایی کنم. خیلی خلاصه: دوس داشتم محمدمهدی نگام کنه!!”
لبهایم را روی هم فشار می دهم و به اشکهایم فرصت آزادی می دهم. لعنت به من و حماقت هجده سالگی! چرا که هرچه کلمات را واضح تر ثبت کنم، بیشتر از خودم متنفر میشوم، نمیتوانم جلوی تصویرها را بگیرم! تمام آن روزها مقابل چشمانم رژه می روند…
به بهانه ی درس و تست و معرفی کتابهای کنکور شماره ی استاد را گرفتیم. هربار دنبال یک سوال می گشتم تا از خانه به تلفن همراهش زنگ بزنم و او با جدیت جواب بدهد! بگوید: بله! و من هم با ذوق بگویم: سلام! محیام استاد! به مرور زمان، کلمهی بلهی پناهی، به جانم محیا تبدیل شد! برایم هیچ گاه سوال نشد که چرا مردی که مذهبی است به راحتی به شاگرد جوانش می گوید: جانم! سرم را به حالت تاسف تکانی می دهم و چشمانم را می بندم…
خاطرات برخلاف خواسته ام دوباره برایم تداعی می شوند. تنها راه نجات، یادداشت نکردنشان است!
با دست گلویم را می فشارم و چند بار سرفه میکنم. با ناله روی تخت دراز می کشم و ملافه را تا سینه ام بالا می کشم. به سقف خیره میشوم و از درد پهلوهایم لب پایینم را می گزم. سرما آخر به جانم افتاد و باعث شد تا چهار روز به مدرسه نروم! می توانم به راحتی بگویم: “دلم برای محمدمهدی تنگ شده” با تجسم نگاه های جدی از پشت عینکش، لبخند کجی می زنم و یک بار دیگر سرفه می کنم. تمام وجودم درتب می سوزد اما روی پیشانی ام دانه های درشت عرق سرد نشسته است.
مادرم در حالیکه یک ظرف پلاستیکی را پر از آب کرده، با عجله به اتاقم می آید و بالای سرم می ایستد. موهای کوتاهش کمی بهم ریخته و رنگش پریده! امان ازنگرانی های بیخودش! دستمال سفید کوچکی را در آب خیس می کند و روی پیشانی ام می گذارد. بی اراده از سرمای آب که مانند یک شوک به درونم می دود، دستهایم را مشت می کنم و بلافاصله بعد از چندلحظه به حالت اول بازمیگردم. مادرم کنارم روی تخت می نشیند و محبتش را درغالب غر برایم میگوید: چقد گفتم لباس گرم بپوش!؟ حرف گوش نکن باشه؟! قبلا میگفتی کاپشن زیر چادر پف میکنه.خب الان که چادر نمی پوشی! چرا اینقد لج بازی! ببین باخودت چیکار کردی !ازدرستم عقب افتادی!
ادامه دارد...
نویسنده: میم سادات هاشمی
کپی و نشر فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
Telegram
  
  ڪانال مدافعان حـرم
  ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود...
ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد
@shahid_313
@diyareasheghi
❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم
👉 @lranlran
❤1👍1
  @madahi
    استاد عالی
  🎧  #سخنرانی 
📝 درسی از حضرت زینب...
👤 #استاد_عالی
🎉 #ولادت_حضرت_زینب(س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
📝 درسی از حضرت زینب...
👤 #استاد_عالی
🎉 #ولادت_حضرت_زینب(س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤1
  This media is not supported in your browser
    VIEW IN TELEGRAM
  چهجوری شاد باشم...
وقتی هنوز بین حرامیها اسیری 🕊😭
يا زينب سلامُ الله عليها
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
وقتی هنوز بین حرامیها اسیری 🕊😭
يا زينب سلامُ الله عليها
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
😭15😢3❤2💔1
  Media is too big
    VIEW IN TELEGRAM
  🌱 بهجای صدقه، سرمایه میپسندی؟
این خانواده بعد از فوت پدر، بیدرآمد شدن؛ مادر سرطان استخوان داره، برادرها بهخاطر دیابت قطع عضو و نابینا شدن و خواهرشون هم ناشنواست. برای حل کردن مشکلاتشون و اینکه کمکها مقطعی نباشه، میخوایم چند رأس گوسفند تهیه کنیم تا منبع درآمدِ پایدار خانواده باشه؛ با هر مبلغی میشه کمکشون کرد.
نیت#عام کنید تا اگه خدا خواست و مبلغ جمع شد، مازادش خرج بقیه امورخیر مثل فرهنگی، معرفی خیریه، مسجد و غیره بشه؛ حساب امور خیریه مسجد حضرت قائم(عج)👇
●
●
🏮
  این خانواده بعد از فوت پدر، بیدرآمد شدن؛ مادر سرطان استخوان داره، برادرها بهخاطر دیابت قطع عضو و نابینا شدن و خواهرشون هم ناشنواست. برای حل کردن مشکلاتشون و اینکه کمکها مقطعی نباشه، میخوایم چند رأس گوسفند تهیه کنیم تا منبع درآمدِ پایدار خانواده باشه؛ با هر مبلغی میشه کمکشون کرد.
نیت#عام کنید تا اگه خدا خواست و مبلغ جمع شد، مازادش خرج بقیه امورخیر مثل فرهنگی، معرفی خیریه، مسجد و غیره بشه؛ حساب امور خیریه مسجد حضرت قائم(عج)👇
●
6037997599856011●
900170000000107026251004🏮
Media is too big
    VIEW IN TELEGRAM
  🌙 تلاوت آقای داماد!
✨ تلاوت آیات ۱۶۹ تا ۱۷۱ سوره مبارکه آل عمران توسط مهیار قاسمی
#محفل
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
✨ تلاوت آیات ۱۶۹ تا ۱۷۱ سوره مبارکه آل عمران توسط مهیار قاسمی
#محفل
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://www.tg-me.com/Iran_Iran
❤9
  