ʆƠƲƖƧƧƛƝƇЄ
Photo
#هنر
#نقاشی
سقوط نفرینشدگان (۱۶۲۰)
اثر: پیتر پل روبنس (۱۶۴۰–۱۵۷۷)
آلته پیناکوتک، مونیخ
۱۱۲.۶ × ۸۸.۲ اینچ
طوفانی از گوشت و بدن در خلأ میپیچد—تشنجزده، در تقلّا، و در سقوطی جاودانه به ورطهی تباهی.
تابلوی «سقوط نفرینشدگان» از روبنس یکی از تکاندهندهترین یورشهای دوران باروک بر حواس بیننده است؛ تصویری واپسین از داوری نهایی، جایی که گناهکاران به ارادهای سوزان از آسمان به دوزخ افکنده میشوند.
فرشتهی مقرب، میکائیل، در بالای صحنه با وقاری الهی ایستاده و با حرکتی قاطع، شورشیان را فرو میفرستد. آنچه در زیر او رخ میدهد، خودِ آشوب است.
این اثر، که نزدیک به سه متر ارتفاع دارد و روی تختهچوب (نه بوم) کشیده شده، با بیش از پنجاه بدن درهمتنیده و نیرومند سرشار از حرکت، میترکد. سقوطی آبشاری از هلاکت است که چیدمان دقیق مورّبش چشم را با محکومان به سقوط همراه میکند. اندامها در هم میپیچند، چهرهها در فریادند، مارها و دیوان بدنها را در بالهای هولناک میدرند.
از دور، نقاشی چونان «پولاكی از رنج جسم» جلوه میکند؛ اما از نزدیک، هر پیکر چهرهای جداگانه دارد—هر روحِ نفرینشده، داستانی در لحظهی داوری نهایی خود.
روبنس—چه به دست خود و چه در کارگاه پرجنبوجوشش—نمایشی تمامعیار از شدت و اغراق باروک میآفریند: تئاتری، پرشکوه و بیپروا در افراط.
در اینجا نشانی از آرامش نیست؛ فقط داوری است.
و با این حال، در تقارن این سقوط، زیباییای غریب و هولناک نهفته است.
آیا باید از آن بترسیم؟
یا در برابرش به شگفتی بنگریم؟
یا عدالتِ این خشم الهی را به پرسش بگیریم؟
قدرت این نقاشی تنها تاریخی نیست.
در ۲۶ فوریهی ۱۹۵۹، فیلسوفی آلمانی به نام والتر منزل در اقدامی عجیب و نوعی نمایش ویرانگر، اثر را با اسید مورد حمله قرار داد و نزدیک به یکپنجم از سطح آن را آسیب زد.
او دستگیر شد، به سه سال زندان و پرداخت جریمهای سنگین—هشتصد هزار مارک آلمان آن زمان—محکوم گردید.
نقاشی پس از آن با دقت مرمت شد، اما ردّ خشم الهی و انسانی هنوز زیر لایهی جلا باقی است.
امروز، «سقوط نفرینشدگان» بار دیگر در موزهی آلته پیناکوتک مونیخ آویخته است—چونان صاعقهای بصری، تأملی در باب عدالت کیهانی، و شاید هشداری برای انسان.
🔘@Jouissance_me
#نقاشی
سقوط نفرینشدگان (۱۶۲۰)
اثر: پیتر پل روبنس (۱۶۴۰–۱۵۷۷)
آلته پیناکوتک، مونیخ
۱۱۲.۶ × ۸۸.۲ اینچ
طوفانی از گوشت و بدن در خلأ میپیچد—تشنجزده، در تقلّا، و در سقوطی جاودانه به ورطهی تباهی.
تابلوی «سقوط نفرینشدگان» از روبنس یکی از تکاندهندهترین یورشهای دوران باروک بر حواس بیننده است؛ تصویری واپسین از داوری نهایی، جایی که گناهکاران به ارادهای سوزان از آسمان به دوزخ افکنده میشوند.
فرشتهی مقرب، میکائیل، در بالای صحنه با وقاری الهی ایستاده و با حرکتی قاطع، شورشیان را فرو میفرستد. آنچه در زیر او رخ میدهد، خودِ آشوب است.
این اثر، که نزدیک به سه متر ارتفاع دارد و روی تختهچوب (نه بوم) کشیده شده، با بیش از پنجاه بدن درهمتنیده و نیرومند سرشار از حرکت، میترکد. سقوطی آبشاری از هلاکت است که چیدمان دقیق مورّبش چشم را با محکومان به سقوط همراه میکند. اندامها در هم میپیچند، چهرهها در فریادند، مارها و دیوان بدنها را در بالهای هولناک میدرند.
از دور، نقاشی چونان «پولاكی از رنج جسم» جلوه میکند؛ اما از نزدیک، هر پیکر چهرهای جداگانه دارد—هر روحِ نفرینشده، داستانی در لحظهی داوری نهایی خود.
روبنس—چه به دست خود و چه در کارگاه پرجنبوجوشش—نمایشی تمامعیار از شدت و اغراق باروک میآفریند: تئاتری، پرشکوه و بیپروا در افراط.
در اینجا نشانی از آرامش نیست؛ فقط داوری است.
و با این حال، در تقارن این سقوط، زیباییای غریب و هولناک نهفته است.
آیا باید از آن بترسیم؟
یا در برابرش به شگفتی بنگریم؟
یا عدالتِ این خشم الهی را به پرسش بگیریم؟
قدرت این نقاشی تنها تاریخی نیست.
در ۲۶ فوریهی ۱۹۵۹، فیلسوفی آلمانی به نام والتر منزل در اقدامی عجیب و نوعی نمایش ویرانگر، اثر را با اسید مورد حمله قرار داد و نزدیک به یکپنجم از سطح آن را آسیب زد.
او دستگیر شد، به سه سال زندان و پرداخت جریمهای سنگین—هشتصد هزار مارک آلمان آن زمان—محکوم گردید.
نقاشی پس از آن با دقت مرمت شد، اما ردّ خشم الهی و انسانی هنوز زیر لایهی جلا باقی است.
امروز، «سقوط نفرینشدگان» بار دیگر در موزهی آلته پیناکوتک مونیخ آویخته است—چونان صاعقهای بصری، تأملی در باب عدالت کیهانی، و شاید هشداری برای انسان.
🔘@Jouissance_me
#ادبیات
احمد میرعلایی
"او دریچهی ما به ادبیات آمریکای لاتین بود، شناخت بورخس را مدیون او هستیم."
گلشیری
صبحگاه بود روز دوم آبان ۱۳۷۴ که مانند روزهای دیگر راهی کتابفروشی زندهرود شد.
شب تکیهداده به دیوار پیدایش کرده بودند، کتش همچنان روی دستش بود و کیفش کنارش. طرف چپ هم یک بطری نصفه بود.
احمد میرعلایی ترجمهاش از آثار بورخس را با کتاب ویرانههای مدور آغاز کرد.
او آثار نویسندگان با آرای متفاوت را ترجمه میکرد از بورخس و اوکتاویوپاز گرفته تا گراهام گرین، از فورستر و میلان کوندرا تا خوان رولفو.
او با ترجمههایش سعی داشت به بینشهای مختلف توجه کند و یادگیری پایدار بیافریند.
اول و آخر تلاشهای او منحصر به آگاهیبخشی بود، همین گرایش بی غل و غش و غیرمغرضانه دشمن جانش شد.
در معرض کینهتوزی سیهدلان قرار گرفت و از قربانیان قتلهای زنجیرهای شد.
🔘@Jouissance_me
احمد میرعلایی
"او دریچهی ما به ادبیات آمریکای لاتین بود، شناخت بورخس را مدیون او هستیم."
گلشیری
صبحگاه بود روز دوم آبان ۱۳۷۴ که مانند روزهای دیگر راهی کتابفروشی زندهرود شد.
شب تکیهداده به دیوار پیدایش کرده بودند، کتش همچنان روی دستش بود و کیفش کنارش. طرف چپ هم یک بطری نصفه بود.
احمد میرعلایی ترجمهاش از آثار بورخس را با کتاب ویرانههای مدور آغاز کرد.
او آثار نویسندگان با آرای متفاوت را ترجمه میکرد از بورخس و اوکتاویوپاز گرفته تا گراهام گرین، از فورستر و میلان کوندرا تا خوان رولفو.
او با ترجمههایش سعی داشت به بینشهای مختلف توجه کند و یادگیری پایدار بیافریند.
اول و آخر تلاشهای او منحصر به آگاهیبخشی بود، همین گرایش بی غل و غش و غیرمغرضانه دشمن جانش شد.
در معرض کینهتوزی سیهدلان قرار گرفت و از قربانیان قتلهای زنجیرهای شد.
🔘@Jouissance_me
#هنر
#نقاشی
واحد خاکدان
واحد خاکدان
۱۳۲۹-۱۴۰۴
.
«نقاشیهای خاکدان بازتابی از مشاهدات و همچنین تجربه زیسته اوست و او به این روند کاریاش، بیش از چهل سال پایبند مانده است. خاکدان در اغلب آثارش بخشی از اتاقی را به تصویر میکشد که نور گرم و کمرمقی به داخل آن تابیده و پیکرههایی عجیب و هراسزده یا انبوهی از خرتوپرتها و اشیای قدیمی به شکل درهمریخته و مرموزی در آن چیده شده است. انتخاب زاویه روبرو، پرسپکتیو تکنقطهای و نوع چیدمان اشیای قدیمی، فضایی نوستالژیک را در این نقاشیها به وجود میآورد. موضوع اصلی آثار خاکدان ناپایداری زمان، اشیاء و انسانهاست و او به جزییات زندگی که انسان به آن وابسته است اما از بین خواهد رفت، توجه زیادی دارد.»
#نقاشی
واحد خاکدان
واحد خاکدان
۱۳۲۹-۱۴۰۴
.
«نقاشیهای خاکدان بازتابی از مشاهدات و همچنین تجربه زیسته اوست و او به این روند کاریاش، بیش از چهل سال پایبند مانده است. خاکدان در اغلب آثارش بخشی از اتاقی را به تصویر میکشد که نور گرم و کمرمقی به داخل آن تابیده و پیکرههایی عجیب و هراسزده یا انبوهی از خرتوپرتها و اشیای قدیمی به شکل درهمریخته و مرموزی در آن چیده شده است. انتخاب زاویه روبرو، پرسپکتیو تکنقطهای و نوع چیدمان اشیای قدیمی، فضایی نوستالژیک را در این نقاشیها به وجود میآورد. موضوع اصلی آثار خاکدان ناپایداری زمان، اشیاء و انسانهاست و او به جزییات زندگی که انسان به آن وابسته است اما از بین خواهد رفت، توجه زیادی دارد.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سینما
#سکانس
باید به جای حشرهکش از سم ضد گیاه استفاده میکردم؛ الان هر دومون وسط گلهای باغ بهشت بودیم به جای اینکه اینطوری زجر بکشیم.
Mother 2009
🔘@Jouissance_me
#سکانس
باید به جای حشرهکش از سم ضد گیاه استفاده میکردم؛ الان هر دومون وسط گلهای باغ بهشت بودیم به جای اینکه اینطوری زجر بکشیم.
Mother 2009
🔘@Jouissance_me
#سینما
#معرفی_فیلم
Mother 2009
در شهری کوچک، پسری به نام یون دو-جون که بهرهٔ هوشی پایینی دارد، به قتل دختر جوانی متهم میشود. پلیس با چند شاهد مشکوک و بیمیلی، او را مقصر معرفی میکند. مادرش، زنی فقیر و تنها، وقتی میبیند پسرش در آستانهٔ نابودی است، خودش به جستوجوی حقیقت میپردازد. این جستوجو اما به افشای حقیقتی هولناک ختم میشود — و او را در برابر مرز باریک میان عشق و جنون قرار میدهد.
بونگ جونهو در این فیلم پرسشهای بنیادینی مطرح میکند:
تا کجا عشق مادرانه میتواند اخلاق را زیر پا بگذارد؟
آیا حقیقت ارزش دانستن دارد، اگر قرار است همهچیز را نابود کند؟
و آیا فداکاری همیشه نشانهی خیر است؟
در ظاهر، فیلم دربارهی قتلی است که باید حل شود؛ اما در عمق، کاوشی است در ذهن مادر — مادری که از شدت عشق، به هیولایی بدل میشود.
بازی کیم هه-جا در نقش مادر، یکی از درخشانترین اجراهای تاریخ سینمای کره است. چهرهاش، هم دلسوز است و هم ترسناک. او با دستهایی لرزان و چشمانی وسواسزده، مرز انسانیت را میساید؛ گویی تمام رنجها و اضطرابهای یک ملت را بر دوش میکشد.
فیلم از نظر بصری و روایی کاملاً حسابشده است: نماهای بلند و آرام، مثل مکاشفهای در ناخودآگاه مادر.
استفاده از نور طبیعی و رنگهای خاکستری برای بازتاب سردی جهان اجتماعی.
از منظر لکانی، فیلم حول مفهوم میل مادرانه و jouissance میچرخد: میلِ بیحد و مرزی که رهایی نمیپذیرد و حتی در رنج، لذت میجوید. مادر، با نپذیرفتن جدایی از پسرش، در دام همین میل میافتد.
او نمیتواند «دیگری» را رها کند، چون تنها از طریق دیگری (پسرش) معنا دارد. در پایان، با پاک کردن حافظهٔ خود (رقص در اتوبوس)، به نوعی حذف نمادین خود دست میزند — گویی تنها راه ادامه دادن، فراموشی است.
•مادر آخرین سنگر ما در برابر بیرحمی سرنوشت است.•
مادر فیلمی است دربارهی عشقی که از مرز اخلاق عبور میکند؛ دربارهی تنهایی زن، گناه، و ناتوانی انسان در تحمل حقیقت.
بونگ جونهو در این اثر، سینمای تعلیق را به سطحی شاعرانه و تراژیک میبرد — جایی که جنایت، چهرهی دیگری از عشق است.
🔘@Jouissance_me
#معرفی_فیلم
Mother 2009
در شهری کوچک، پسری به نام یون دو-جون که بهرهٔ هوشی پایینی دارد، به قتل دختر جوانی متهم میشود. پلیس با چند شاهد مشکوک و بیمیلی، او را مقصر معرفی میکند. مادرش، زنی فقیر و تنها، وقتی میبیند پسرش در آستانهٔ نابودی است، خودش به جستوجوی حقیقت میپردازد. این جستوجو اما به افشای حقیقتی هولناک ختم میشود — و او را در برابر مرز باریک میان عشق و جنون قرار میدهد.
بونگ جونهو در این فیلم پرسشهای بنیادینی مطرح میکند:
تا کجا عشق مادرانه میتواند اخلاق را زیر پا بگذارد؟
آیا حقیقت ارزش دانستن دارد، اگر قرار است همهچیز را نابود کند؟
و آیا فداکاری همیشه نشانهی خیر است؟
در ظاهر، فیلم دربارهی قتلی است که باید حل شود؛ اما در عمق، کاوشی است در ذهن مادر — مادری که از شدت عشق، به هیولایی بدل میشود.
بازی کیم هه-جا در نقش مادر، یکی از درخشانترین اجراهای تاریخ سینمای کره است. چهرهاش، هم دلسوز است و هم ترسناک. او با دستهایی لرزان و چشمانی وسواسزده، مرز انسانیت را میساید؛ گویی تمام رنجها و اضطرابهای یک ملت را بر دوش میکشد.
فیلم از نظر بصری و روایی کاملاً حسابشده است: نماهای بلند و آرام، مثل مکاشفهای در ناخودآگاه مادر.
استفاده از نور طبیعی و رنگهای خاکستری برای بازتاب سردی جهان اجتماعی.
از منظر لکانی، فیلم حول مفهوم میل مادرانه و jouissance میچرخد: میلِ بیحد و مرزی که رهایی نمیپذیرد و حتی در رنج، لذت میجوید. مادر، با نپذیرفتن جدایی از پسرش، در دام همین میل میافتد.
او نمیتواند «دیگری» را رها کند، چون تنها از طریق دیگری (پسرش) معنا دارد. در پایان، با پاک کردن حافظهٔ خود (رقص در اتوبوس)، به نوعی حذف نمادین خود دست میزند — گویی تنها راه ادامه دادن، فراموشی است.
•مادر آخرین سنگر ما در برابر بیرحمی سرنوشت است.•
مادر فیلمی است دربارهی عشقی که از مرز اخلاق عبور میکند؛ دربارهی تنهایی زن، گناه، و ناتوانی انسان در تحمل حقیقت.
بونگ جونهو در این اثر، سینمای تعلیق را به سطحی شاعرانه و تراژیک میبرد — جایی که جنایت، چهرهی دیگری از عشق است.
🔘@Jouissance_me
