This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل اگر خوش خبری .....
خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند
پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند
نظری کن به من خسته که ارباب کرم
به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند
عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو
سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند
گر کند میل به خوبان دل من عیب مکن
کاین گناهیست که در شهر شما نیز کنند
بوسهای زان دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعیست که بخشند و بها نیز کنند
گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند
#سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند
#سعدی
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند
پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند
نظری کن به من خسته که ارباب کرم
به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند
عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو
سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند
گر کند میل به خوبان دل من عیب مکن
کاین گناهیست که در شهر شما نیز کنند
بوسهای زان دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعیست که بخشند و بها نیز کنند
گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند
#سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند
#سعدی
اگه درباره زیرک ترین فرد چندقرن اخیر سوال پرسیدن و بگید چرچیل بد نگفتید!
ایشون دریکی از سفرها از کنار مقبره ای رد میشه که روش نوشته بوده:
فردی راستگو و سیاستمداری بزرگ
چرچیل میگه: این اولین بار بود که میبینم دو فرد را در یک قبر میگذارن :))
در جریان سوال اینکه سیاست چیه؟ گفت:
سیاست یعنی طوری به مردم بگی برو به جهنم که براشون این نیاز بوجود بیاد که آدرس جهنم رو هم بپرسن...!
ایشون دریکی از سفرها از کنار مقبره ای رد میشه که روش نوشته بوده:
فردی راستگو و سیاستمداری بزرگ
چرچیل میگه: این اولین بار بود که میبینم دو فرد را در یک قبر میگذارن :))
در جریان سوال اینکه سیاست چیه؟ گفت:
سیاست یعنی طوری به مردم بگی برو به جهنم که براشون این نیاز بوجود بیاد که آدرس جهنم رو هم بپرسن...!
ماجرای دخترجوان در اتاق خواب رضاشاه در ترکیه
رضاشاه تنها یک بار به عنوان یک فرمانروا به خارج سفر کرد و آن هم سفر به ترکیه بود. وقتی که شاه در این سفر شب هنگام بعد از صرف شام و پذیرائی برای استراحت به اتاق خواب خود میرود در آنجا دختر جوان و زیبا روی تُرک را میبیند که منتظر اوست. !
شاه باناراحتی صدا میزند که کسی بیاید و میپرسد: این خانم اینجا چه میکند؟ آن فرد میگوید: که جناب «آتاتورک» فرمودند این خانم تا صبح پیش شاه باشند تا شما شب را به تنهائی سر نکنید. ! شاه از آن دخترخانم تُرک میخواهد که از اتاق بیرون رود. !
هنگامیکه همراهان شاه از او میپرسند که چرا این دختر را از اتاق بیرون کردید شاه جواب میدهد: اگر امشب را تا بامداد با این دختر تُرک سر میکردم، فردا «آتاتورک» که به ایران میآمد، من کدام دختر ایرانی را پیش او میفرستادم؟
همه دختران و زنان ایران ناموس من هستند…
رضاشاه تنها یک بار به عنوان یک فرمانروا به خارج سفر کرد و آن هم سفر به ترکیه بود. وقتی که شاه در این سفر شب هنگام بعد از صرف شام و پذیرائی برای استراحت به اتاق خواب خود میرود در آنجا دختر جوان و زیبا روی تُرک را میبیند که منتظر اوست. !
شاه باناراحتی صدا میزند که کسی بیاید و میپرسد: این خانم اینجا چه میکند؟ آن فرد میگوید: که جناب «آتاتورک» فرمودند این خانم تا صبح پیش شاه باشند تا شما شب را به تنهائی سر نکنید. ! شاه از آن دخترخانم تُرک میخواهد که از اتاق بیرون رود. !
هنگامیکه همراهان شاه از او میپرسند که چرا این دختر را از اتاق بیرون کردید شاه جواب میدهد: اگر امشب را تا بامداد با این دختر تُرک سر میکردم، فردا «آتاتورک» که به ایران میآمد، من کدام دختر ایرانی را پیش او میفرستادم؟
همه دختران و زنان ایران ناموس من هستند…
آدمها رو با دل پُر، تنها نذاریم ...!
ناراحتي هاي ادمهارا جدي بگيريد!
دلخوري از انها فرد جديدي را ميسازد!
وقتي كسي را ناراحت ميكنيد
به راحتي از كنارش نگذريد!
سعي كنيد انقدر ادمهاي مقابلتان را
بشناسيد كه از تك تك حرفهايشان
تشخيص دهيد كي و كجا ازرده خاطر
شده اند، و دلجويي كنيد تا رفع شود ...
ناراحتي هايي كه روي يكديگر
تلنبار ميشوند از ادمها تنها افرادي
سنگدل ميسازند كه تمامي قلبشان
با دلخوري و ناراحتي هايشان از ديگران
پُر شده است و ديگر جايي براي
عشق و احساس ندارند!
دلخوري هاي ادمها را جدي بگيريد،
قبل از انكه از دستشان بدهيد و تركتان کنند
ناراحتي هاي ادمهارا جدي بگيريد!
دلخوري از انها فرد جديدي را ميسازد!
وقتي كسي را ناراحت ميكنيد
به راحتي از كنارش نگذريد!
سعي كنيد انقدر ادمهاي مقابلتان را
بشناسيد كه از تك تك حرفهايشان
تشخيص دهيد كي و كجا ازرده خاطر
شده اند، و دلجويي كنيد تا رفع شود ...
ناراحتي هايي كه روي يكديگر
تلنبار ميشوند از ادمها تنها افرادي
سنگدل ميسازند كه تمامي قلبشان
با دلخوري و ناراحتي هايشان از ديگران
پُر شده است و ديگر جايي براي
عشق و احساس ندارند!
دلخوري هاي ادمها را جدي بگيريد،
قبل از انكه از دستشان بدهيد و تركتان کنند
🧿 داستان
صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف میگریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر میخوردند. آهو، رم میکرد و از این سو به آن سو میگریخت، گرد و غبار کاه او را آزار میداد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه میشد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدنها و جستنها، گوهری به دست آورده و ارزان نمیفروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم . خر گفت: میدانم که ناز میکنی و ننگ داری که از این غذا بخوری.آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آبهای زلال و باغهای زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شدهام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خوردهام. خر گفت: هرچه میتوانی لاف بزن. در جایی که تو را نمیشناسند میتوانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمیزنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی میدهد که من راست میگویم. اما شما خران نمیتوانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.
صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف میگریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر میخوردند. آهو، رم میکرد و از این سو به آن سو میگریخت، گرد و غبار کاه او را آزار میداد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه میشد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدنها و جستنها، گوهری به دست آورده و ارزان نمیفروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم . خر گفت: میدانم که ناز میکنی و ننگ داری که از این غذا بخوری.آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آبهای زلال و باغهای زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شدهام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خوردهام. خر گفت: هرچه میتوانی لاف بزن. در جایی که تو را نمیشناسند میتوانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمیزنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی میدهد که من راست میگویم. اما شما خران نمیتوانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.
Forwarded from تبادلات بنری ژرف
ما شوک میشویم! خدایا چرا من!؟ آخر من چه کرده بودم!؟
زندگی از من چه میخواهد!؟.....
@lifepoodcast
پاسخ به بسیاری از پرسش های عمیق
در کانال👈👇
@lifepoodcast
زندگی از من چه میخواهد!؟.....
@lifepoodcast
پاسخ به بسیاری از پرسش های عمیق
در کانال👈👇
@lifepoodcast
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرام آرام به خود آ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنان و درختان چقدر بهم شبيهاند !
هردو ريشه دارند و برگ و بار میدهند
هردو بهارهای بسيار دارند
هردو ريشه دارند و برگ و بار میدهند
هردو بهارهای بسيار دارند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی مجموعه ای است
از تولد و مرگ های در هم تنیده
هرگاه در پایان چیزی بودی
بدان که همان لحظه در آغاز چیز دیگری …
از تولد و مرگ های در هم تنیده
هرگاه در پایان چیزی بودی
بدان که همان لحظه در آغاز چیز دیگری …
📚 #حکایت_بهلول_عاقل
🔸 بهلول سڪه طلائی در دست داشت و با آن بازی مینمود.
شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:
اگر این سڪه را به من بدهی در عوض ده سڪه را ڪه به همین رنگ است به تو
میدهم!!
بهلول چون سڪههای او را دید دانست ڪه سڪههای او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول مینمایم!
سپس گفت:
اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر ڪنی.
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!
🔸 بهلول به او گفت:
تو با این خریت فهمیدی سڪهای ڪه در دست من است از طلاست
چگونه من نفهمم ڪه سڪههای تو از مس است؟!!
🔸 بهلول سڪه طلائی در دست داشت و با آن بازی مینمود.
شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:
اگر این سڪه را به من بدهی در عوض ده سڪه را ڪه به همین رنگ است به تو
میدهم!!
بهلول چون سڪههای او را دید دانست ڪه سڪههای او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول مینمایم!
سپس گفت:
اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر ڪنی.
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!
🔸 بهلول به او گفت:
تو با این خریت فهمیدی سڪهای ڪه در دست من است از طلاست
چگونه من نفهمم ڪه سڪههای تو از مس است؟!!
پیداست ماه و ابر شب تار نازک است
امشب حجاب چهرهی دلدار نازک است
سرمست مینوازی با زلف او خوشی
آهستهتر نسیم! که این تار نازک است
چون چشم بستهام به جهان، دیدهام تو را!
فهمیدهام که پردهی اسرار نازک است
میترسم از هجوم غمت بشکند؛ دریغ!
در سینهام دلیست که بسیار نازک است
چیزی نمانده است که طوفان به پا شود
بغضِ مرا ببین که چه مقدار نازک است!
#حسین_دهلوی
📕آشفتگی
امشب حجاب چهرهی دلدار نازک است
سرمست مینوازی با زلف او خوشی
آهستهتر نسیم! که این تار نازک است
چون چشم بستهام به جهان، دیدهام تو را!
فهمیدهام که پردهی اسرار نازک است
میترسم از هجوم غمت بشکند؛ دریغ!
در سینهام دلیست که بسیار نازک است
چیزی نمانده است که طوفان به پا شود
بغضِ مرا ببین که چه مقدار نازک است!
#حسین_دهلوی
📕آشفتگی