Forwarded from بهمن کیارستمی
بخشی از مقدمه:
«به نظر من در عکس یادگاری یک نوع حجب و معصومیتی هست که در هیچ نوع عکاسی دیگر نیست. ببینید که چهقدر عکسهای یادگاری در جهان شبیه به هم هستند. همۀ آدمها میخواهند با عکس یادگاری یک تکه از زمان خوشبختی را ابدی کنند و به تعداد همۀ لحظههایی که دیگر شاد نیستند تکثیر کنند. انگار میخواهند به خودشان یادآور شوند که این زمان، زمان خوشبختی من بوده است.»
وقتی به ناشر کتاب پیشنهاد کردم که این نقلقول از بهمن جلالی را در دیباچه بیاوریم گفت «این عکسها شاید به یادگار از سفری و روزی و یاری باشند ولی عکس یادگاری نیستند.» بعد هم شعری از عکاس خواند: «شش لبخند تصنعی به ثبت رسید در یک عکس یادگاری» نمیدانم باید به این ۶۶ عکس گفت پرتره یا عکس یادگاری اما هرچه باشند هیچ چیز تصنعی در آنها پیدا نمیکنم. این آدمها را میشناسم و در تکهای از آن زمان بدون تکرار که نمیدانم زمان خوشبختی بوده یا نه، سهیم بودهام. پس برای من عکس یادگاریاند. خود عکاس هم پای هیچکدامشان را امضا نکرده، در ابعاد بزرگ یا در کتابی چاپشان نکرده و عکس زن روی جلد را سالها در کیف پولش نگه داشته؛ پس شاید برای او هم عکس یادگاری بودهاند.
«به نظر من در عکس یادگاری یک نوع حجب و معصومیتی هست که در هیچ نوع عکاسی دیگر نیست. ببینید که چهقدر عکسهای یادگاری در جهان شبیه به هم هستند. همۀ آدمها میخواهند با عکس یادگاری یک تکه از زمان خوشبختی را ابدی کنند و به تعداد همۀ لحظههایی که دیگر شاد نیستند تکثیر کنند. انگار میخواهند به خودشان یادآور شوند که این زمان، زمان خوشبختی من بوده است.»
وقتی به ناشر کتاب پیشنهاد کردم که این نقلقول از بهمن جلالی را در دیباچه بیاوریم گفت «این عکسها شاید به یادگار از سفری و روزی و یاری باشند ولی عکس یادگاری نیستند.» بعد هم شعری از عکاس خواند: «شش لبخند تصنعی به ثبت رسید در یک عکس یادگاری» نمیدانم باید به این ۶۶ عکس گفت پرتره یا عکس یادگاری اما هرچه باشند هیچ چیز تصنعی در آنها پیدا نمیکنم. این آدمها را میشناسم و در تکهای از آن زمان بدون تکرار که نمیدانم زمان خوشبختی بوده یا نه، سهیم بودهام. پس برای من عکس یادگاریاند. خود عکاس هم پای هیچکدامشان را امضا نکرده، در ابعاد بزرگ یا در کتابی چاپشان نکرده و عکس زن روی جلد را سالها در کیف پولش نگه داشته؛ پس شاید برای او هم عکس یادگاری بودهاند.
KiarostamiAbbas
گزارش.mp4
«گزارش»، محصول ۱۳۵۶، اولین فیلم بلند عباس کیارستمی و از فیلمهای مهم کارنامهی اوست. این فیلم پیش از انقلاب اکران کوتاه و محدودی داشت و بعد نسخههای آن در جریان انقلاب سوخته شد. تا سالها گمان میرفت که هیچ نسخهای از آن وجود ندارد، تا اینکه سر و کلهی نسخهی سانسورشدهی آن پیدا شد و تا همین چندی پیش تنها نسخهی موجود بود. اینجا و آنجا شنیده میشد که نسخهی اصلی تنها در اختیار بهمن فرمانآرا، تهیهکنندهی این فیلم است یا نزد کوروش افشارپناه، بازیگر اصلی این فیلم. هرچه بود، الان نسخهی اصلی و بدون سانسور گزارش در دسترس است.
«گزارش»، محصول ۱۳۵۶، اولین فیلم بلند عباس کیارستمی و از فیلمهای مهم کارنامهی اوست. این فیلم پیش از انقلاب اکران کوتاه و محدودی داشت و بعد نسخههای آن در جریان انقلاب سوخته شد. تا سالها گمان میرفت که هیچ نسخهای از آن وجود ندارد، تا اینکه سر و کلهی نسخهی سانسورشدهی آن پیدا شد و تا همین چندی پیش تنها نسخهی موجود بود. اینجا و آنجا شنیده میشد که نسخهی اصلی تنها در اختیار بهمن فرمانآرا، تهیهکنندهی این فیلم است یا نزد کوروش افشارپناه، بازیگر اصلی این فیلم. هرچه بود، الان نسخهی اصلی و بدون سانسور گزارش در دسترس است.
...در خانهی دوست.pdf
10.1 MB
گفتوگوی عباس کیارستمی با دانشجویان در دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۶۸ با محوریت فیلم «خانهی دوست کجاست»
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
@KiarostamiAbbas
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
@KiarostamiAbbas
...در خانهی دوست
گفتوگوی عباس کیارستمی با دانشجویان در دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۶۸ با محوریت فیلم «خانهی دوست کجاست»
▪︎شما بهعنوان یک فیلمساز واقعگرا شناخته شدهاید، اما در این فیلم دیدگاه عرفانی دارید. ممکن است دربارهی رابطهی عرفان و واقعگرایی توضیح دهید؟
این از همان سوالهای مشکل است که گفتم از جواب دادن به آنها عاجزم. واقعگرا شناخته شدن بنده بيشتر مربوط به منتقدان است که تازه راجع به آن هم اختلاف نظر دارند. یکی میگوید واقعگرا، دیگری مینویسد چرا به او واقعگرا میگویید؟ من خودم هیچ ادعایی در این مورد ندارم، چون بستگی به نوع کار دارد. برای بعضی کارها لازم است فراتر از واقعیت رفت. بعضی وقتها باید به واقعیت وفادار بود. بعضی وقتها هم البته از روی ضعف به واقعیت وفادار میمانم. اما در كل من به واقعگرایی بهعنوان یک الگو معتقدم. برای اینکه زمینه برای گریز به آن چیزی که دوست دارم، فراهم شود. در نقص واقعگرایی ایرادهای زیادی از من گرفتهاند. یکی اینکه در دهکدهای به آن کوچکی، چرا کسی محمدرضا را نمیشناسد؟ بهعنوان یک فیلم واقعگرا این مسئله یک اشکال است و ظاهرا ایراد وارد است، اما گفتم که این تنها یک زمینهی کار است و فرصتی برای بیان آن فکری که مورد نظر من است و آن این است که در زندگی واقعی هم اجرای آنچه میخواهیم و در لحظههای مشکلِ زندگی تنها هستیم و کمکهای دوستان هم به دردمان نمیخورد. و نمیتوانیم زیاد روی آنها حساب کنیم. این صحنهی فراواقعگرایانه میتواند در خدمت توضیح این مفهوم باشد.
▪︎ و یا اینکه با آن همه دویدن، بچه به نفسنفس زدن نمیافتد؟
بله. این هم از آن موارد عدم وفاداری به واقعگرایی است که هرجا فرصت باشد انجام میدهم. در یک فیلم دیگرم (راه حل یک) هم همینطور بود. بازیگر ۱۰ کیلومتر با لاستیک ماشین میآمد. در طول راه چرخ بهتدریج برای خودش شخصیتی پیدا میکرد و بعضی جاها حتی انگار که خودش دارد راه میآید. برعکس این حالت مسئلههایی هستند که آدم را عصبی میکنند. شخص دوست ندارد آنها را انجام داده یا دربارهشان فکر کند. حتی ده دقیقه وقت گذاشتن روی آنها آدم را کلافه میکند. اما در راه خیر و کاری که دوست داریم، هرقدر برویم خسته نمیشویم. بچه چون کار درستی میکند (رساندن دفترچه به دوستش تا او از آموزگار کتک نخورد) نباید خسته بشود و من اجازه نمیدهم که او از خستگی بمیرد. حتی اجازه نمیدهم به نفسنفس بیفتد.
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
گفتوگوی عباس کیارستمی با دانشجویان در دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۶۸ با محوریت فیلم «خانهی دوست کجاست»
▪︎شما بهعنوان یک فیلمساز واقعگرا شناخته شدهاید، اما در این فیلم دیدگاه عرفانی دارید. ممکن است دربارهی رابطهی عرفان و واقعگرایی توضیح دهید؟
این از همان سوالهای مشکل است که گفتم از جواب دادن به آنها عاجزم. واقعگرا شناخته شدن بنده بيشتر مربوط به منتقدان است که تازه راجع به آن هم اختلاف نظر دارند. یکی میگوید واقعگرا، دیگری مینویسد چرا به او واقعگرا میگویید؟ من خودم هیچ ادعایی در این مورد ندارم، چون بستگی به نوع کار دارد. برای بعضی کارها لازم است فراتر از واقعیت رفت. بعضی وقتها باید به واقعیت وفادار بود. بعضی وقتها هم البته از روی ضعف به واقعیت وفادار میمانم. اما در كل من به واقعگرایی بهعنوان یک الگو معتقدم. برای اینکه زمینه برای گریز به آن چیزی که دوست دارم، فراهم شود. در نقص واقعگرایی ایرادهای زیادی از من گرفتهاند. یکی اینکه در دهکدهای به آن کوچکی، چرا کسی محمدرضا را نمیشناسد؟ بهعنوان یک فیلم واقعگرا این مسئله یک اشکال است و ظاهرا ایراد وارد است، اما گفتم که این تنها یک زمینهی کار است و فرصتی برای بیان آن فکری که مورد نظر من است و آن این است که در زندگی واقعی هم اجرای آنچه میخواهیم و در لحظههای مشکلِ زندگی تنها هستیم و کمکهای دوستان هم به دردمان نمیخورد. و نمیتوانیم زیاد روی آنها حساب کنیم. این صحنهی فراواقعگرایانه میتواند در خدمت توضیح این مفهوم باشد.
▪︎ و یا اینکه با آن همه دویدن، بچه به نفسنفس زدن نمیافتد؟
بله. این هم از آن موارد عدم وفاداری به واقعگرایی است که هرجا فرصت باشد انجام میدهم. در یک فیلم دیگرم (راه حل یک) هم همینطور بود. بازیگر ۱۰ کیلومتر با لاستیک ماشین میآمد. در طول راه چرخ بهتدریج برای خودش شخصیتی پیدا میکرد و بعضی جاها حتی انگار که خودش دارد راه میآید. برعکس این حالت مسئلههایی هستند که آدم را عصبی میکنند. شخص دوست ندارد آنها را انجام داده یا دربارهشان فکر کند. حتی ده دقیقه وقت گذاشتن روی آنها آدم را کلافه میکند. اما در راه خیر و کاری که دوست داریم، هرقدر برویم خسته نمیشویم. بچه چون کار درستی میکند (رساندن دفترچه به دوستش تا او از آموزگار کتک نخورد) نباید خسته بشود و من اجازه نمیدهم که او از خستگی بمیرد. حتی اجازه نمیدهم به نفسنفس بیفتد.
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸