کسی چه میدونه
این کوچه آخرین کوچه
این خیابون آخرین خیابون
این خاطره آخرین خاطره
این نفس آخرین نفس
آین آغوش آخرین آغوش
این خنده اخرین خنده
این دیدار آخرین دیدار و
این روز اخرین روز از زندگیمونه؟
پس یه جوری زندگی کن که با چشمه باز این دنیارو به خاطره هزار تا حرف و جمله ی نیمه کاره ؛
دلهایی که به حق یا ناحق رنجوندی؛
حرفهایی که مثله ترکِش به قلبه کسی فرو کردی؛
دوستت دارم هایی که تو اعماق وجودت چال کردی؛
لحظاتِ خوشی که از خودت دریغ کردی؛
ترک نکنی!
#فرگل_مشتاقی
این کوچه آخرین کوچه
این خیابون آخرین خیابون
این خاطره آخرین خاطره
این نفس آخرین نفس
آین آغوش آخرین آغوش
این خنده اخرین خنده
این دیدار آخرین دیدار و
این روز اخرین روز از زندگیمونه؟
پس یه جوری زندگی کن که با چشمه باز این دنیارو به خاطره هزار تا حرف و جمله ی نیمه کاره ؛
دلهایی که به حق یا ناحق رنجوندی؛
حرفهایی که مثله ترکِش به قلبه کسی فرو کردی؛
دوستت دارم هایی که تو اعماق وجودت چال کردی؛
لحظاتِ خوشی که از خودت دریغ کردی؛
ترک نکنی!
#فرگل_مشتاقی
سیزده بدرتون مبارک😍
امروز آرزوهایت را به سبزترین هدفهایت گره بزن!
سبزه های امید را که در زمین روزمرگی هایت جوانه زده!
گره بزن لبخندهای گرمت را به شادی دوستداشتنیهایت جانم!
بگذار دنیای قشنگت هر روز
بیشتر به نفس کشیدن تو افتخار کند!
#نازیلا_زارع
امروز آرزوهایت را به سبزترین هدفهایت گره بزن!
سبزه های امید را که در زمین روزمرگی هایت جوانه زده!
گره بزن لبخندهای گرمت را به شادی دوستداشتنیهایت جانم!
بگذار دنیای قشنگت هر روز
بیشتر به نفس کشیدن تو افتخار کند!
#نازیلا_زارع
Forwarded from گُل گُلی (FarGoL MoshtaGhi)
من هیچوقت دنبال تلافی و انتقام نیستم،
درسته هیچوقت نمیبخشم و فراموش نمیکنم. ولی هرگز کمر به دشمنی با کسی که روزی با تارو پودم عاشقش بودم و برای قلبم،
وَ باقی عمرم انتخابش کردم ، نمیبندم.
چون معتقدم به قول آقای #محمود_درویش:
«چه مجازاتی از این بالاتر و بهتر
که من تو را آنطور که
میدیدم و میشناختم،
دیگر هرگز نمیبینم و نمیشناسم»
چه دردی از این بالاتر که من دیگه دوستش ندارم،
دیگه نمیخوامش،
دیگه نمیبینمش،
دیگه جزو آرزوهام بارها کنار خودم تصور نمیکنمش،
دیگه دلم تنگش نمیشه،
دیگه براش نمینویسم،
دیگه براش نمیمیرم،
دیگه قدم از قدم براش برنمیدارم.
دیگه بخاطرش نفس نمیکشم.
دیگه برای داشتنش در هیچ میدانی،
هیچ جنگی با هیچکسی و هیچ شمشیری ، جویِ خون راه نمیندازم.
دیگه بهش فکر نمیکنم و از تموم زندگیم،
دنیام، رویاهام،
خیالاتم میذارمش بیرون،
رومو ازش برمیگردونم و تا لحظه مرگمم بهش نگاه نمیکنم.
اگر روزی تمام درهارو براش بستم که نره،
اتفاقاً اینبار خودم براش باز میکنم و هولش میدم.
نمیشه کسی رو عمیقا زخمی کنی و بعد طوری رفتار کنی که انگار اون همیشه به تو آسیب زده.
کسی که از چشمتون افتاده ،
دیگه افتاده.
آدمی که تموم شده ، برای همیشه تموم شده.
فرصت دادن دوباره و برگشتن بهش،
مثل اینه که بار اول با ماشین زیرت کرده باشه زخمی میشی.
اما وقتی بهش فرصت دوباره میدی،
اجازه میدی که دنده عقب بگیره و باهمه سرعتش لهت کنه،
وَ مطمئن باش که اینبار دیگه هیچی ازت باقی نمیمونه.
شما خدا نیستید که بگید:
صدبار اگر توبه شکستی بازآی.
چیزی که بین دونفر شکست و از بین رفت دیگه هرگز قابل ترمیم و ساختن نیست.
بذارید از باخت و ازدست دادن شما ،
نبودن، نداشتن و جداییتون نهایتِ لذتش رو ببره.
#فرگل_مشتاقی
درسته هیچوقت نمیبخشم و فراموش نمیکنم. ولی هرگز کمر به دشمنی با کسی که روزی با تارو پودم عاشقش بودم و برای قلبم،
وَ باقی عمرم انتخابش کردم ، نمیبندم.
چون معتقدم به قول آقای #محمود_درویش:
«چه مجازاتی از این بالاتر و بهتر
که من تو را آنطور که
میدیدم و میشناختم،
دیگر هرگز نمیبینم و نمیشناسم»
چه دردی از این بالاتر که من دیگه دوستش ندارم،
دیگه نمیخوامش،
دیگه نمیبینمش،
دیگه جزو آرزوهام بارها کنار خودم تصور نمیکنمش،
دیگه دلم تنگش نمیشه،
دیگه براش نمینویسم،
دیگه براش نمیمیرم،
دیگه قدم از قدم براش برنمیدارم.
دیگه بخاطرش نفس نمیکشم.
دیگه برای داشتنش در هیچ میدانی،
هیچ جنگی با هیچکسی و هیچ شمشیری ، جویِ خون راه نمیندازم.
دیگه بهش فکر نمیکنم و از تموم زندگیم،
دنیام، رویاهام،
خیالاتم میذارمش بیرون،
رومو ازش برمیگردونم و تا لحظه مرگمم بهش نگاه نمیکنم.
اگر روزی تمام درهارو براش بستم که نره،
اتفاقاً اینبار خودم براش باز میکنم و هولش میدم.
نمیشه کسی رو عمیقا زخمی کنی و بعد طوری رفتار کنی که انگار اون همیشه به تو آسیب زده.
کسی که از چشمتون افتاده ،
دیگه افتاده.
آدمی که تموم شده ، برای همیشه تموم شده.
فرصت دادن دوباره و برگشتن بهش،
مثل اینه که بار اول با ماشین زیرت کرده باشه زخمی میشی.
اما وقتی بهش فرصت دوباره میدی،
اجازه میدی که دنده عقب بگیره و باهمه سرعتش لهت کنه،
وَ مطمئن باش که اینبار دیگه هیچی ازت باقی نمیمونه.
شما خدا نیستید که بگید:
صدبار اگر توبه شکستی بازآی.
چیزی که بین دونفر شکست و از بین رفت دیگه هرگز قابل ترمیم و ساختن نیست.
بذارید از باخت و ازدست دادن شما ،
نبودن، نداشتن و جداییتون نهایتِ لذتش رو ببره.
#فرگل_مشتاقی
Forwarded from تاملاتی در باب ادبیات و هنر
دورهی جدید کارگاههای شعر و داستاننویسی
#بهار ۱۴۰۴
کارگاه شعر و داستاننویسی رویش برگزار میکند:
📕کارگاه آنلاین #شعر
_ مناسبت شعر و زبان
_ خیال و امر شاعرانه
_ اندیشه در شعر
_ عاطفه و احساس
_ موسیقی
_ ارایههای ادبی
📕کارگاه آنلاین #داستاننویسی
_ ایدهیابی و ایدهپردازی
_ گریز از تلهی ناتوانی در نوشتن
_ بررسی عناصر داستان
_ بررسی عناصر پیرنگ
مدرس: #میثم_متاجی
بررسی و معرفی شعر و داستان معاصر فارسی و آثار ادبی جهان با رویکرد تولید متن خلاقانه.
✅برای کسب اطلاعات بیشتر @vvaajjeehh
📕لطفا در اطلاعرسانی همراه باشید.🌹
خیلی متشکرم
#بهار ۱۴۰۴
کارگاه شعر و داستاننویسی رویش برگزار میکند:
📕کارگاه آنلاین #شعر
_ مناسبت شعر و زبان
_ خیال و امر شاعرانه
_ اندیشه در شعر
_ عاطفه و احساس
_ موسیقی
_ ارایههای ادبی
📕کارگاه آنلاین #داستاننویسی
_ ایدهیابی و ایدهپردازی
_ گریز از تلهی ناتوانی در نوشتن
_ بررسی عناصر داستان
_ بررسی عناصر پیرنگ
مدرس: #میثم_متاجی
بررسی و معرفی شعر و داستان معاصر فارسی و آثار ادبی جهان با رویکرد تولید متن خلاقانه.
✅برای کسب اطلاعات بیشتر @vvaajjeehh
📕لطفا در اطلاعرسانی همراه باشید.🌹
خیلی متشکرم
عصر جمعه جان میدهد برای بیخیالی! جان میدهد برای سر و کله زدن با دوستداشتنیهای قشنگ زندگی! فنجان چای و کتاب را بردار و رو به پنجرهی آفتابزده بنشین که عصر امروز آسمان نیلیتر است و نسیم مهربانی خوشتر!
#نازیلا_زارع
#نازیلا_زارع
من اگر جای خدا بودم،
قبل از خلق و تولد هر انسانی،
سوالم از او این بود:
« آیا دوست داری به جهانی پا بگذاری،
که ممکن است بسیار درد بکشی، گاهی بخندی و عاشق شوی؟
جهانی که ممکن است دلت هزار تکه شود
دلتنگ شوی و تحمل کردن تنها چارهی زیست تو باشد؟
آیا میتوانی این همه احساسات ضد و نقیض را
بدون ذرهای تجربه که در ذات تو کاشته باشم
به دوش بکشی و در آخر کفهی ترازوی اشتباهاتت سبکتر باشد؟
و اگر که سبکتر باشد تو را در آغوش بهشتی میاندازم
که فقط احساسات خوب را به وجودت بپاشم؟»
همهی اینها را میپرسیدم و حق انتخاب میدادم به بندههایم.
آنوقت ما بهانهای برای غیراختیاری بودن زیست و تولد نداشتیم
و بعد از ترک جهانِ زمینی
خدا دست میگذاشت روی شانههای شرمندهی ما
و میگفت: « قبل از ظهورت در جهان، همه چیز را گفته بودم
و این تو بودی که زندگی را انتخاب کردی!»
آنوقت دیگر هیچ شکایتی نبود، هیچ گلهای نبود...هیچ!
#نازیلا_زارع 🌱💛
قبل از خلق و تولد هر انسانی،
سوالم از او این بود:
« آیا دوست داری به جهانی پا بگذاری،
که ممکن است بسیار درد بکشی، گاهی بخندی و عاشق شوی؟
جهانی که ممکن است دلت هزار تکه شود
دلتنگ شوی و تحمل کردن تنها چارهی زیست تو باشد؟
آیا میتوانی این همه احساسات ضد و نقیض را
بدون ذرهای تجربه که در ذات تو کاشته باشم
به دوش بکشی و در آخر کفهی ترازوی اشتباهاتت سبکتر باشد؟
و اگر که سبکتر باشد تو را در آغوش بهشتی میاندازم
که فقط احساسات خوب را به وجودت بپاشم؟»
همهی اینها را میپرسیدم و حق انتخاب میدادم به بندههایم.
آنوقت ما بهانهای برای غیراختیاری بودن زیست و تولد نداشتیم
و بعد از ترک جهانِ زمینی
خدا دست میگذاشت روی شانههای شرمندهی ما
و میگفت: « قبل از ظهورت در جهان، همه چیز را گفته بودم
و این تو بودی که زندگی را انتخاب کردی!»
آنوقت دیگر هیچ شکایتی نبود، هیچ گلهای نبود...هیچ!
#نازیلا_زارع 🌱💛
Forwarded from گُل گُلی (fargol Moshtaghi)
هیچوقت تو بچگی بهمون یاد ندادن چطوری دختر شاد و خوشحالی باشیم.
چطوری یاد بگیریم خوشبخت باشیم.
چطوری معمولی زندگی کنیم و در ثانیه لذتش رو ببریم.
عوضش هی بهمون گفتن:
بلند نخند زشته.
تنهایی نرو خطرناکه.
زیاد نگاه نکن بده.
نرقص میگن جلفه.
شوهر کنی سرِ عقل میای.
زیاد آرایش نکن سبکسَریه.
جای ما رویا میبافتن، آرزو میساختن.
بزرگتر که شدیم بهمون گفتن قوی باش، موفق باش،باخت ندی یهوقت، گریه نکنیا نشونه ضعفه، رفیق صمیمی نداشته باشیا همه حسودن.
اجازه ندی کسی ازت جلو بزنه.
اجازه ندی کسی اشکتو ببینه.
اجازه ندی از پا بیفتی.
تمام مباحثمون شد «دختران قوی»
اما چرا هیچکسی از «دختران شاد» چیزینگفت؟
چرا کسی بهمون نگفت میتونید معمولی باشید با میلیونها آرزوهای ریز و درشتی که خودتون ساختید.
چرا کسی بهمون نگفت ایراد نداره بخوری زمین و اشکت از درد رو گونههات بریزه.
چرا کسی بهمون نگفت
قوی نباش، موفق نباش،
بی رقیب و کمالگرا نباش.
چرا کسیدستمون رو نگرفت ما رو از اینهمه دویدن نگه داره و بهمون بگه:
«یکم بشین خستگی در کن»
ما رو توی انبوهی از
«چون تو دختری»ها غرق کردن انقدر که جنسیت واقعیمون رو یادمون رفت.
برای همین هروقت نرسیدیم ،
فکر کردیم دوست داشتنی و کافی نیستیم.
وَ کنار تموم این «چون تو دختری» ها زنی شدیم که دیگه توانی برای ادامه دادن و رمقی برای شروعِ شاد بودن نداره.
#فرگل_مشتاقی
چطوری یاد بگیریم خوشبخت باشیم.
چطوری معمولی زندگی کنیم و در ثانیه لذتش رو ببریم.
عوضش هی بهمون گفتن:
بلند نخند زشته.
تنهایی نرو خطرناکه.
زیاد نگاه نکن بده.
نرقص میگن جلفه.
شوهر کنی سرِ عقل میای.
زیاد آرایش نکن سبکسَریه.
جای ما رویا میبافتن، آرزو میساختن.
بزرگتر که شدیم بهمون گفتن قوی باش، موفق باش،باخت ندی یهوقت، گریه نکنیا نشونه ضعفه، رفیق صمیمی نداشته باشیا همه حسودن.
اجازه ندی کسی ازت جلو بزنه.
اجازه ندی کسی اشکتو ببینه.
اجازه ندی از پا بیفتی.
تمام مباحثمون شد «دختران قوی»
اما چرا هیچکسی از «دختران شاد» چیزینگفت؟
چرا کسی بهمون نگفت میتونید معمولی باشید با میلیونها آرزوهای ریز و درشتی که خودتون ساختید.
چرا کسی بهمون نگفت ایراد نداره بخوری زمین و اشکت از درد رو گونههات بریزه.
چرا کسی بهمون نگفت
قوی نباش، موفق نباش،
بی رقیب و کمالگرا نباش.
چرا کسیدستمون رو نگرفت ما رو از اینهمه دویدن نگه داره و بهمون بگه:
«یکم بشین خستگی در کن»
ما رو توی انبوهی از
«چون تو دختری»ها غرق کردن انقدر که جنسیت واقعیمون رو یادمون رفت.
برای همین هروقت نرسیدیم ،
فکر کردیم دوست داشتنی و کافی نیستیم.
وَ کنار تموم این «چون تو دختری» ها زنی شدیم که دیگه توانی برای ادامه دادن و رمقی برای شروعِ شاد بودن نداره.
#فرگل_مشتاقی
اردیبهشت ماهی تولدت مبارک 😍
اردیبهشتیها قدر تموم دنیا مهربونن!
آدمایی که خدا روح فرشتهها رو توی وجودشون دمیده
و تموم زیباییها رو جسمشون کشیده!
به وقت سختیها مثل سنگ مقاوم میشن
و هیچ غم و ناامیدی رو تو خودشون راه نمیدن
و به وقت آسانیها،
مثل موم نرم و لطیف میشن و
تموم مهر و محبت وجودشون رو
پیشکش حضور آدما میکنن.
باید دست خدارو بوسید!
باید یه اردیبهشتی رو توی زندگی داشت
و دیگه به هیچ چیز و هیچکس دیگه ای فکر نکرد!
باید حضورشون رو به آغوش کشید و
همیشه قبل از گفتن هر جملهای بهشون گفت:
«باید اول به تو گفتن، تو چنین خوب چرایی؟»
گلهای سر سبد عشق، زندگی و خوشبختی تولدتون مبارک!
#نازیلا_زارع
اردیبهشتیها قدر تموم دنیا مهربونن!
آدمایی که خدا روح فرشتهها رو توی وجودشون دمیده
و تموم زیباییها رو جسمشون کشیده!
به وقت سختیها مثل سنگ مقاوم میشن
و هیچ غم و ناامیدی رو تو خودشون راه نمیدن
و به وقت آسانیها،
مثل موم نرم و لطیف میشن و
تموم مهر و محبت وجودشون رو
پیشکش حضور آدما میکنن.
باید دست خدارو بوسید!
باید یه اردیبهشتی رو توی زندگی داشت
و دیگه به هیچ چیز و هیچکس دیگه ای فکر نکرد!
باید حضورشون رو به آغوش کشید و
همیشه قبل از گفتن هر جملهای بهشون گفت:
«باید اول به تو گفتن، تو چنین خوب چرایی؟»
گلهای سر سبد عشق، زندگی و خوشبختی تولدتون مبارک!
#نازیلا_زارع
یک روز بالشتَمو برمیدارم
جایِ خوابمو جمع میکنم
میندازم رویِ کولَم و خودمو میبَرَم یک جایِ دور؛
و از روزهایِ سخت و کسِل کننده ای که دمار از حسِ قلب و روحم در اورده بیدار میشم.
#فرگل_مشتاقی
جایِ خوابمو جمع میکنم
میندازم رویِ کولَم و خودمو میبَرَم یک جایِ دور؛
و از روزهایِ سخت و کسِل کننده ای که دمار از حسِ قلب و روحم در اورده بیدار میشم.
#فرگل_مشتاقی
Forwarded from گُل گُلی (FarGoL MoshtaGhi)
باشد که جنگجوی درونت به جایی امن برسد
به آدمهایی امن!
به مکانهایی امن!
.
به آدمهایی امن!
به مکانهایی امن!
.
Forwarded from گُل گُلی
از این ناراحت نیستم اونی که باید میشد نشد!
از این ناراحتم چرا با این که میدونستم اشتباهه،
با سماجت تمام ادامه دادم.
از اینکه ایستادم تا به بدترین شکل ممکن ببازم.
#فرگل_مشتاقی
از این ناراحتم چرا با این که میدونستم اشتباهه،
با سماجت تمام ادامه دادم.
از اینکه ایستادم تا به بدترین شکل ممکن ببازم.
#فرگل_مشتاقی
دخترانِ مو فرفری را
بیشتر دوست داشته باشید
همان که مست میشوید
در پیچ و تابِ موهایشان،
همان که رخت میبندد
فکر و خیال از سرتان...♥️
#فرگل_مشتاقی
۱ خرداد روزِ جهانیِ موفرفریا🌱
بیشتر دوست داشته باشید
همان که مست میشوید
در پیچ و تابِ موهایشان،
همان که رخت میبندد
فکر و خیال از سرتان...♥️
#فرگل_مشتاقی
۱ خرداد روزِ جهانیِ موفرفریا🌱
چقدر حس نابیست!
اینکه بدانی یک نفر
گوشهای خدا را از اسم تو پر کرده باشد!
یک نفر ابرهای آسمان را به شکل تو ببیند
وتسبیحِ دعاهایش آغشته
به آرزوی وصال تو باشد!
چه حس نابیست که از دوست داشته شدن لبریز و
از محبت عشقی آکنده باشی!
#نازیلا_زارع 🌱🤍
اینکه بدانی یک نفر
گوشهای خدا را از اسم تو پر کرده باشد!
یک نفر ابرهای آسمان را به شکل تو ببیند
وتسبیحِ دعاهایش آغشته
به آرزوی وصال تو باشد!
چه حس نابیست که از دوست داشته شدن لبریز و
از محبت عشقی آکنده باشی!
#نازیلا_زارع 🌱🤍
هرجایی از زندگی ات
وقتی به من نیاز داشتی
گوشیِ تلفنت را بردار
به من زنگ بزن
و از کارها و دلتنگی هایت بگو؛
نگران نباش
مکالمهمان که تمام شود
من میشوم همان غریبهیِ
از صد پشت غریبهتر
تو هم بمان همان نامهربانِ زیباتر.
مگر من از همهی این دنیا جز
حالِ دلِ خوبت چه میخواهم.
#فرگل_مشتاقی
وقتی به من نیاز داشتی
گوشیِ تلفنت را بردار
به من زنگ بزن
و از کارها و دلتنگی هایت بگو؛
نگران نباش
مکالمهمان که تمام شود
من میشوم همان غریبهیِ
از صد پشت غریبهتر
تو هم بمان همان نامهربانِ زیباتر.
مگر من از همهی این دنیا جز
حالِ دلِ خوبت چه میخواهم.
#فرگل_مشتاقی
Forwarded from 💛بهشت كوچكم💛 (Nazila zare)
من گاهی بیشتر از اکسیژن،
به تنهایی نیاز دارم.
اینکه هیچ صدایی را نشنوم،
و هیچ حضوری را لمس نکنم،
فقط خودم باشم،
برای خودم با جهان خودم.
#نازیلا_زارع 🌱💛
به تنهایی نیاز دارم.
اینکه هیچ صدایی را نشنوم،
و هیچ حضوری را لمس نکنم،
فقط خودم باشم،
برای خودم با جهان خودم.
#نازیلا_زارع 🌱💛
کاش یک کتاب مینوشتم با این مضمون:
«در ستایشِ دستهایش»
وقتی از من مینویسند،
وقتی در آغوش میکشند،
وقتی جای خالی انگشتانم را لمس میکنند،
وقتی تنها و دلگیرند،
وَ وقتی اشک های دلتنگی.ات را از روی گونه هایت پاک میکنند♥️
#فرگل_مشتاقی
«در ستایشِ دستهایش»
وقتی از من مینویسند،
وقتی در آغوش میکشند،
وقتی جای خالی انگشتانم را لمس میکنند،
وقتی تنها و دلگیرند،
وَ وقتی اشک های دلتنگی.ات را از روی گونه هایت پاک میکنند♥️
#فرگل_مشتاقی
فارغ از تمام چیزهایی که رنجم میدهد،
چشمهایم را به اشک میاندازد
و قلبم رو به درد مینشاند.
مسیری است که با تمام زخم و جراحاتم تا کنون پیمودهام.
آن خیابانها،
تاریکیها،
ترسهای بیش از اندازه.
لحظات نفس گیر،
ناامیدیهای دیو سیرت.
نفس عمیقی میکشم ،
سرم را بالا میگیرم و میگویم:
این من بودهام که تمام این راهِ پر فراز و
نشیب را به تنهایی،
بیچتری برای فرود،
وَ بیدستی برای کمک ، پیمودهام.
#فرگل_مشتاقی
چشمهایم را به اشک میاندازد
و قلبم رو به درد مینشاند.
مسیری است که با تمام زخم و جراحاتم تا کنون پیمودهام.
آن خیابانها،
تاریکیها،
ترسهای بیش از اندازه.
لحظات نفس گیر،
ناامیدیهای دیو سیرت.
نفس عمیقی میکشم ،
سرم را بالا میگیرم و میگویم:
این من بودهام که تمام این راهِ پر فراز و
نشیب را به تنهایی،
بیچتری برای فرود،
وَ بیدستی برای کمک ، پیمودهام.
#فرگل_مشتاقی
دیشب ترسیدین نه؟
وقتی صدای خمپاره و موشک و بمب میومد،
یهو از خواب پریدین و تا چنددقیقه اول فکر کردین کابوس دیدین بعد یه آن به خودتون اومدین از جاتون بلند شدین.
یه سریاتون رفتید سریع کنار پنجره،
یه سریاتون دویدین توی خونه تا بفهمین چی شده!
دیدین همه ترسیدن و مثل فرفره دور هم میچرخن،
حتی نمیدونستید چه اتفاقی افتاده فقط فهمیده بودین اوضاع خوب نیست.
خوب...؟
اوضاع خیلی خرابه.
دویدین دم پنجره دیدین بیرون تو خیابون قیامته.
ساعت ۳ صبح و اینهمه شلوغی؟
سرتونو بردین به آسمون ببینید هوا چطوریه؟
دیدین آسمون دود گرفته و قرمزه.
حتی روحتونم خبر نداشت چی شده؟
چیکار باید میکردین؟
از کی باید میپرسیدین؟
همه تون عین هم بودین.
تا سرتونو برگردوندین که دوباره به خانوادهتون نگاه کنید،
یه موشک دیگه خورد،
دوباره دود شد،
شیون و گریه و جیغ کل محلهتونو گرفت.
سرفه کردین ،
دود و زدین کنار ،
دیدین خیلیا که تا چنددقیقه پیش میدویدن ، افتادن زمین.
متلاشی، تیکه تیکه شده، غرق خون.
مغزتون فرمان نمیده قلبتون داره از ترس زار میزنه پاهاتون حرکت نمیکنه و ...
«مرگ»، و اما «مرگ» در یک قدمی شما بهتون لبخند میزنه.
حالا باید چیکار کنید؟
باید اول برید یه وصیت بنویسید از چیزایی که دارید و کارهای نیمه تمومی که انجام باید بدین و فرصتش رو نداشتید.
وصیت....؟ مگه شما چی دارید؟
کارهای نیمه تموم....؟
مگه قراره کسی زنده بمونه؟
اصلا بیخیال وصیت...
برید ضروریاتونو جمع کنید تو یک کوله و فرار کنید.
فرار کنید..؟ به کجا...؟
تموم آسمون سیاه و دود ،
زمین غرق خون.
میبینید...؟
باید صبر کنید تا اَجل نزدیکتون بشه.
اگر خوشانس باشید یک و دم و بازدم آروم بهتون بده.
اگر خوششانس باشید پیکر خونیشما توی کوچه پس کوچهها زیر آور و پای زنده موندهها لِه نشه.
اگر خوششانس باشید اَجل شمارو ندیده باشه.
از شب گذشته به اولین شبِ جنگ در اون ۸ سال فکر کردم.
به موبایلی که نبود،
به ادمهایی که نمیدونستن چی شده،
به کسایی که نمیدونستن کجا فرار کنن و به کی پناه ببرن.
به اولین پیکرهای خونآلود توی خیابونها.
به ترس مضاعفی که یارای دویدن رو ازشون گرفته بود.
به ادمهایی که اَجل در یک قدمیشون ایستاده و لبخند میزد.
به اونایی که شاید بعد چندین شب،
آروم و با ارامش خوابیده بودن و صبح تیکه تیکه از زیر اور بیرون آورده شدن.
به زنی که شاید بعدچندین سال باردار شده بود.
به بچهای که بعد از بازی با لالایی مادرش خوابیده و حالا غرق خون روی تشک بود.
بله دوستان،
«جنگ» نه شوخیه،
نه بازیِ برد و باختِ کامپیوتری.
نه کلکل و لجبازی.
نه انتقام و کینه و بچهبازی.
«جنگ» برابر با «مرگه»
برید از بزرگترانتون بپرسید.
جنگ همینقدر کریح، زشت،
بیرحم، ویرانگر، ترسناک و وحشیانهست.
#فرگل_مشتاقی
وقتی صدای خمپاره و موشک و بمب میومد،
یهو از خواب پریدین و تا چنددقیقه اول فکر کردین کابوس دیدین بعد یه آن به خودتون اومدین از جاتون بلند شدین.
یه سریاتون رفتید سریع کنار پنجره،
یه سریاتون دویدین توی خونه تا بفهمین چی شده!
دیدین همه ترسیدن و مثل فرفره دور هم میچرخن،
حتی نمیدونستید چه اتفاقی افتاده فقط فهمیده بودین اوضاع خوب نیست.
خوب...؟
اوضاع خیلی خرابه.
دویدین دم پنجره دیدین بیرون تو خیابون قیامته.
ساعت ۳ صبح و اینهمه شلوغی؟
سرتونو بردین به آسمون ببینید هوا چطوریه؟
دیدین آسمون دود گرفته و قرمزه.
حتی روحتونم خبر نداشت چی شده؟
چیکار باید میکردین؟
از کی باید میپرسیدین؟
همه تون عین هم بودین.
تا سرتونو برگردوندین که دوباره به خانوادهتون نگاه کنید،
یه موشک دیگه خورد،
دوباره دود شد،
شیون و گریه و جیغ کل محلهتونو گرفت.
سرفه کردین ،
دود و زدین کنار ،
دیدین خیلیا که تا چنددقیقه پیش میدویدن ، افتادن زمین.
متلاشی، تیکه تیکه شده، غرق خون.
مغزتون فرمان نمیده قلبتون داره از ترس زار میزنه پاهاتون حرکت نمیکنه و ...
«مرگ»، و اما «مرگ» در یک قدمی شما بهتون لبخند میزنه.
حالا باید چیکار کنید؟
باید اول برید یه وصیت بنویسید از چیزایی که دارید و کارهای نیمه تمومی که انجام باید بدین و فرصتش رو نداشتید.
وصیت....؟ مگه شما چی دارید؟
کارهای نیمه تموم....؟
مگه قراره کسی زنده بمونه؟
اصلا بیخیال وصیت...
برید ضروریاتونو جمع کنید تو یک کوله و فرار کنید.
فرار کنید..؟ به کجا...؟
تموم آسمون سیاه و دود ،
زمین غرق خون.
میبینید...؟
باید صبر کنید تا اَجل نزدیکتون بشه.
اگر خوشانس باشید یک و دم و بازدم آروم بهتون بده.
اگر خوششانس باشید پیکر خونیشما توی کوچه پس کوچهها زیر آور و پای زنده موندهها لِه نشه.
اگر خوششانس باشید اَجل شمارو ندیده باشه.
از شب گذشته به اولین شبِ جنگ در اون ۸ سال فکر کردم.
به موبایلی که نبود،
به ادمهایی که نمیدونستن چی شده،
به کسایی که نمیدونستن کجا فرار کنن و به کی پناه ببرن.
به اولین پیکرهای خونآلود توی خیابونها.
به ترس مضاعفی که یارای دویدن رو ازشون گرفته بود.
به ادمهایی که اَجل در یک قدمیشون ایستاده و لبخند میزد.
به اونایی که شاید بعد چندین شب،
آروم و با ارامش خوابیده بودن و صبح تیکه تیکه از زیر اور بیرون آورده شدن.
به زنی که شاید بعدچندین سال باردار شده بود.
به بچهای که بعد از بازی با لالایی مادرش خوابیده و حالا غرق خون روی تشک بود.
بله دوستان،
«جنگ» نه شوخیه،
نه بازیِ برد و باختِ کامپیوتری.
نه کلکل و لجبازی.
نه انتقام و کینه و بچهبازی.
«جنگ» برابر با «مرگه»
برید از بزرگترانتون بپرسید.
جنگ همینقدر کریح، زشت،
بیرحم، ویرانگر، ترسناک و وحشیانهست.
#فرگل_مشتاقی
و درد به استخوانِمان رسیده اما هنوز خودمان را نباختهایم و روزگار را زندگی میکنیم.
و هنوز آنقدر میخندیم که سرمان از این همه ناخوشیهایی که مجبور به پذیرفتنش کردیم درد میگیرد.
#فرگل_مشتاقی
و هنوز آنقدر میخندیم که سرمان از این همه ناخوشیهایی که مجبور به پذیرفتنش کردیم درد میگیرد.
#فرگل_مشتاقی
در آینده دختری خواهم داشت شبیه تو،
سرسخت،
جنگجو،
صلح طلب.
مهربان،
وَ بینیاز.
که جهان را وادار به ستایش خواهد کرد.
دنیا تورا خواهد شناخت.
صبوری و اصالتت را تماشا میکند.
وقتی همه رو به رویت می ایستند
تا تیشههایشان را تیز کنند
به ریشهات بزنند و مقاومتت را بشکنند،
با صورتی زخمی به رویشان با افتخار لبخند بزنی.
بُرد با توست.
این سرنوشت مردمان این سرزمین است.
تا مرز فروپاشی میرود اما از پا نمیفتد.
مبادا زانوهایت خم شود.
دلت از نامردان بگیرد.
اشکهایت از بیمروتیشان رویِ صورتت بریزد.
آن روز یک جهان سر تعظیم برایت فرود میآورد.
آری دخترم.
باید همچون اسمت قوی باشی.
چون تقدیر تو در این خطه است.
در جهانی دور از همه و نزدیک به ما
به اسم «خاورمیانه»
آن روز بدان تو را بیشمار قضاوت خواهند کرد.
کمر به شکستنت میگیرند
وَ تا نیفتادنت از هیچ کاری فروگذاری نمیکنند.
دوست را از دشمن نخواهی شناخت.
بیرحمیشان دمار از روزگارت در میاورد.
نفسهایت را به شماره می اندازند.
استقامتت را بارها محک میزنند.
وَ تو آن روز نه تنها معنای واقعی «قوی بودن» در اوج ترس را خواهی فهمید،
بلکه تقدیر خاورمیانهای ات را میپذیری.
وَ خواهی شنید که مردمانی در این خاک زندگی میکردند که یاد گرفته بودند
جانسخت،
شجاع،
جسور ،
وَ نترس باشند.
آری...
روزی دختری به اسم تو خواهم داشت:
باشکوه،
اصیل،
زیبا،
به نامِ «ایران»
#فرگل_مشتاقی
سرسخت،
جنگجو،
صلح طلب.
مهربان،
وَ بینیاز.
که جهان را وادار به ستایش خواهد کرد.
دنیا تورا خواهد شناخت.
صبوری و اصالتت را تماشا میکند.
وقتی همه رو به رویت می ایستند
تا تیشههایشان را تیز کنند
به ریشهات بزنند و مقاومتت را بشکنند،
با صورتی زخمی به رویشان با افتخار لبخند بزنی.
بُرد با توست.
این سرنوشت مردمان این سرزمین است.
تا مرز فروپاشی میرود اما از پا نمیفتد.
مبادا زانوهایت خم شود.
دلت از نامردان بگیرد.
اشکهایت از بیمروتیشان رویِ صورتت بریزد.
آن روز یک جهان سر تعظیم برایت فرود میآورد.
آری دخترم.
باید همچون اسمت قوی باشی.
چون تقدیر تو در این خطه است.
در جهانی دور از همه و نزدیک به ما
به اسم «خاورمیانه»
آن روز بدان تو را بیشمار قضاوت خواهند کرد.
کمر به شکستنت میگیرند
وَ تا نیفتادنت از هیچ کاری فروگذاری نمیکنند.
دوست را از دشمن نخواهی شناخت.
بیرحمیشان دمار از روزگارت در میاورد.
نفسهایت را به شماره می اندازند.
استقامتت را بارها محک میزنند.
وَ تو آن روز نه تنها معنای واقعی «قوی بودن» در اوج ترس را خواهی فهمید،
بلکه تقدیر خاورمیانهای ات را میپذیری.
وَ خواهی شنید که مردمانی در این خاک زندگی میکردند که یاد گرفته بودند
جانسخت،
شجاع،
جسور ،
وَ نترس باشند.
آری...
روزی دختری به اسم تو خواهم داشت:
باشکوه،
اصیل،
زیبا،
به نامِ «ایران»
#فرگل_مشتاقی