باز هم طلوع را خواهم دید،در
که آبیست
در میان باش ولی
باش!
اگر همه جا تاریک بود دوباره بنگر
روزی
می رویَد در میانِ دردهایمان
وهیچ برگی از درخت نمیافتدجزآنکه
می داند
طلبی نیست ز دنیا
ما راجز
آرام
وجود داشتن به تنهایی کافی نیست،
گاهی نگفته قرعهبه نام
میشود
گرچه بال هایمان زخمیست اما هنوز
پروازیم
کاش هیچوقت پناهت،دلیلِ
نشود
همچنان
سرمایهٔحیات ماست!