[ 🖤جادویِ یِک جَهَتـ❱❱❱❱ ]
"فصل اول - قسمت سوم - بخش A" وقتی به زمین و مزرعههای کنار دریا نگاه میکنم که توی این روزهای پاییزی، باد علفها رو به حرکت در میاره و موجها مثل نفس نفس زدنهای هیجانزده به نظر میان، یادم میاد که یکبار احساسات شدید و مخفیای بهم دست دادن؛ درست مثل تو،…
ازش پرسیدم که آیا روی ازش سواستفاده کرده یا نه، اما اون فقط سرش رو پایین انداخت اما لبخندش سر جاش بود.
برای یه مدت طولانی ما آدمها رو نگاه کردیم که با سگها و بچههاشون از کنارمون رد میشدن و بعضی هم بستنیهای قیفی شکل دستشون بود.
نه سیلوی و نه من، پول بستنی نداشتیم و سیلوی همچنان ساکت بود. ازش پرسیدم: 'تا کجا پیش رفتین؟'
سیلوی نگاهی به پارک و آدمها انداخت. پای راستش رو بیحوصله تکون میداد، 'بهت گفتم،' اون گفت.
'نه نگفتی'
'من عاشقشم،' اون گفت، بازوهاش رو دراز کرد و چشمهاش رو بست. 'واقعا عاشقشم.'
باورش برام سخت بود. روی قیافهی بدی نداشت اما زیاد دربارهی چیزی صحبت نمیکرد. جثهی نحیفی داشت و بازوهاش به نظر نمیرسیدن تحمل هیچ وزن رو داشته باشن.
' تو نمیدونی این (عاشق شدن) چطوریه،' سیلوی گفت، و بهم چشمک زد. 'من عاشق رویام و ما قراره ازدواج کنیم.'
من به چمنهای زیر پام خیره شده بودم. البته که نمیتونستم به سیلوی بگم، 'من دقیقاً میدونم عاشق شدن چطوریه، من عاشق برادرتم.' میدونم که من هرکسی که عاشق برادرهام شده رو مسخره میکردم، و چرا سیلوی باید واکنش متفاوتتری نشون میداد؟
'منظورم اینه که،' سیلوی گفت، و مستقیم بهم نگاه کرد، 'من میدونم که تو به تام علاقه داری/روش کراش داری. ولی این با رابطه من و روی یکی نیست.'
خون به گوشها و گردنم هجوم آورد.
'تام اونطوری که فکر میکنی نیست، ماریان.'
یک لحظه به این فکر کردم که از روی نیمکت بلند شم و با تمام قدرت بدوم و دور بشم اما پاهام میلرزید و لبخند روی لبم خشک شد.
سیلوی به پسری که یه شیپور بزرگ توی دستاش بود نگاه کرد. 'کاش من هم یکی از اونها داشتم.' سیلوی با صدای بلندی گفت. پسر سرش رو چرخوند و نگاهی سریع به سیلوی انداخت. اما سیلوی به آرومی سرش رو سمت من چرخوند و پایین بازوی من رو فشار داد. 'تو اهمیتی به حرفی که زدم نمیدی، مگه نه؟' اون پرسید.
نمیتونستم جوابی بدم. فقط سرم رو تکون دادم. احساس میکردم تحقیر شدم. گیج بودم و فقط میخواستم به خونه برگردم و دربارهی حرفهای سیلوی فکر کنم.
~~~
💚• #MyPoliceMan • #Part_1 • #Chapter_3
💚• T.me/MagicOneD
برای یه مدت طولانی ما آدمها رو نگاه کردیم که با سگها و بچههاشون از کنارمون رد میشدن و بعضی هم بستنیهای قیفی شکل دستشون بود.
نه سیلوی و نه من، پول بستنی نداشتیم و سیلوی همچنان ساکت بود. ازش پرسیدم: 'تا کجا پیش رفتین؟'
سیلوی نگاهی به پارک و آدمها انداخت. پای راستش رو بیحوصله تکون میداد، 'بهت گفتم،' اون گفت.
'نه نگفتی'
'من عاشقشم،' اون گفت، بازوهاش رو دراز کرد و چشمهاش رو بست. 'واقعا عاشقشم.'
باورش برام سخت بود. روی قیافهی بدی نداشت اما زیاد دربارهی چیزی صحبت نمیکرد. جثهی نحیفی داشت و بازوهاش به نظر نمیرسیدن تحمل هیچ وزن رو داشته باشن.
' تو نمیدونی این (عاشق شدن) چطوریه،' سیلوی گفت، و بهم چشمک زد. 'من عاشق رویام و ما قراره ازدواج کنیم.'
من به چمنهای زیر پام خیره شده بودم. البته که نمیتونستم به سیلوی بگم، 'من دقیقاً میدونم عاشق شدن چطوریه، من عاشق برادرتم.' میدونم که من هرکسی که عاشق برادرهام شده رو مسخره میکردم، و چرا سیلوی باید واکنش متفاوتتری نشون میداد؟
'منظورم اینه که،' سیلوی گفت، و مستقیم بهم نگاه کرد، 'من میدونم که تو به تام علاقه داری/روش کراش داری. ولی این با رابطه من و روی یکی نیست.'
خون به گوشها و گردنم هجوم آورد.
'تام اونطوری که فکر میکنی نیست، ماریان.'
یک لحظه به این فکر کردم که از روی نیمکت بلند شم و با تمام قدرت بدوم و دور بشم اما پاهام میلرزید و لبخند روی لبم خشک شد.
سیلوی به پسری که یه شیپور بزرگ توی دستاش بود نگاه کرد. 'کاش من هم یکی از اونها داشتم.' سیلوی با صدای بلندی گفت. پسر سرش رو چرخوند و نگاهی سریع به سیلوی انداخت. اما سیلوی به آرومی سرش رو سمت من چرخوند و پایین بازوی من رو فشار داد. 'تو اهمیتی به حرفی که زدم نمیدی، مگه نه؟' اون پرسید.
نمیتونستم جوابی بدم. فقط سرم رو تکون دادم. احساس میکردم تحقیر شدم. گیج بودم و فقط میخواستم به خونه برگردم و دربارهی حرفهای سیلوی فکر کنم.
~~~
💚• #MyPoliceMan • #Part_1 • #Chapter_3
💚• T.me/MagicOneD
اما من چشم به راه دیدنت ماندم، انگار دیدنت چیزی را حل میکرد؛ و کرد. تو را دیدم و فکر کردم، این مردی است که میتوانم عاشقش شوم و دیگر از احساسات نمیترسیدم💙
- آناییس نین
💙- #Louis | #Wallpaper
💙- T.me/MagicOneD
- آناییس نین
💙- #Louis | #Wallpaper
💙- T.me/MagicOneD
Your mind is the deepest place in your being, don't fill it with superficial things💛
💛- #Zayn | #LockSreen
💛- T.me/MagicOneD
💛- #Zayn | #LockSreen
💛- T.me/MagicOneD
وقتی توی صورتم دروغ میگفتی، میتونستم حقیقت رو ببینم✨
- Entertainer
💛• #Zayn • #LockScreen • #MusicQuote
💛• T.me/MagicOneD
- Entertainer
💛• #Zayn • #LockScreen • #MusicQuote
💛• T.me/MagicOneD
Song's Name: Vincent (Starry, Starry Night)
Singer: Don McLean
- #آهنگ_پیشنهادی
💛- #Music | #Voice
💛- T.me/MagicOneD
Singer: Don McLean
- #آهنگ_پیشنهادی
💛- #Music | #Voice
💛- T.me/MagicOneD
اگه یه بار دیگه زندگی کنم، زودتر پیدات میکنم تا طولانیتر دوستت داشته باشم❤️
❤️- #Liam | #Wallpaper
❤️- T.me/MagicOneD
❤️- #Liam | #Wallpaper
❤️- T.me/MagicOneD
You're not perfect,
But, you deserve to be happy
Always remember that💚
💚- #Harry | #Wallpaper
💚- T.me/MagicOneD
But, you deserve to be happy
Always remember that💚
💚- #Harry | #Wallpaper
💚- T.me/MagicOneD
Song's Name: Daddy Issues
Singer: The Neighbourhood
• #آهنگ_پیشنهادی
💜- #Music • #Voice
💚- T.me/MagicOneD
Singer: The Neighbourhood
• #آهنگ_پیشنهادی
💜- #Music • #Voice
💚- T.me/MagicOneD
Take me back to the place where I used to be;
Before I lived a lifetime💚
💙- #Larry | #Profile
💚- T.me/MagicOneD
Before I lived a lifetime💚
💙- #Larry | #Profile
💚- T.me/MagicOneD