Telegram Web Link
ساعت شش صبح روز چهارشنبه ، چهارم مرداد ۱۳۲۳؛ شرح آخرین لحظات زندگی رضاشاه بزرگ، توسط آجودان مخصوص او "علی ایزدی"

🔹یک شب اعلیحضرت دچار حمله قلبی شدیدی شدند و به سختی زمین خوردند، در نتیجه این حمله قلبی 8روز تمام گرفتار بستر بودند و چند روز نخست در حالت اغما و بیهوشی به سر بردند

شاهدخت شمس که اطلاع یافته بودند و در تهران بودند، مصمم شدند بار دیگر به نزد پدر خود بیایند، احوال مزاجی اعلیحضرت، مخصوصا پس از آمدن شاهدخت شمس، رو به بهبودی نهاده بود. همه فکر میکردیم خطر برطرف شده و جای نگرانی نیست

🔹اعلیحضرت آن شب اتفاقا بیش از سایر شبها خندان و مسرور بودند و همانطور که عادت ایشان بود، گاهگاهی لطیفه‌های نغز و سخنان شیرین بر زبان میراندند و چیزی که به فکر ما و هیچکس نمیرسید این بود که این آخرین شب زندگانی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی است

🔹ساعت شش صبح روز چهارشنبه، چهارم مرداد بود، من هنوز از خواب بیدار نشده بودم، صدای در را شنیدم. در را گشودم پیشخدمت مخصوص اعلیحضرت را دیدم که سراپا غرق در تشویش و اضطراب است، پرسیدم: رسید محمود چه شده؟" جواب داد "اعلیحضرت از خواب بیدار نمیشوند، خوب است شما همین حالا اعلیحضرت را ببینید.....
مشـــروطیــت
ساعت شش صبح روز چهارشنبه ، چهارم مرداد ۱۳۲۳؛ شرح آخرین لحظات زندگی رضاشاه بزرگ، توسط آجودان مخصوص او "علی ایزدی" 🔹یک شب اعلیحضرت دچار حمله قلبی شدیدی شدند و به سختی زمین خوردند، در نتیجه این حمله قلبی 8روز تمام گرفتار بستر بودند و چند روز نخست در حالت اغما…
....فورا لباس پوشیده و خود را به خوابگاه اعلیحضرت رسانیدم، چهره اعلیحضرت خیلی آرام بود و اصلا اثری از مرگ در آن دیده نمیشد، دست اعلیحضرت را که هنوز گرم بود، به دست گرفته و با آرامی گفتم: "حال مبارک چطور است؟" جوابی نشنیدم، چند بار دیگر سوال خود را بلندتر تکرار کردم و بازهم جوابی نشنیدم.

🔹احساس خطر نموده و فورا خود را به تلفن رسانیدم و به "دکتر بروسی" اطلاع دادم که فورا خود را برساند، در همین موقع بود که والاحضرت شاهدخت شمس و والاحضرتهای شاهپور سراسیمه گرد اعلیحضرت جمع شده و منتظر اعلام نظر پزشکان شدند.

🔹پس از چند لحظه ای "دکتر بروسی" اطلاع داد که در ساعت ۵ صبح حمله قلبی شدیدی بار دیگر عارض اعلیحضرت گردیده و در نتیجه این حمله اعلیحضرت فوت کرده اند.

🔹چنین به پایان رسید دوران زندگی اعلیحضرت شاهنشاه رضاشاه پهلوی که بدون تردید و به عقیده من بزرگترین پادشاهان ایران پس از اسلام بود و تا آخر روز حیات که حاضر و ناظر بودم جز عظمت ایران و سعادت ملت خود آرزویی نداشت.

🔹مراسم مذهبی با سادگی انجام یافت و سپس جنازه را به محلی که آنجا مومیایی مینمودند بدون هیچ تشریفات انتقال دادند و پس از مومیایی جنازه را در تابوتی نهادند.

🔹شب هفت، والاحضرت شاهدخت شمس، به اتفاق والاحضرتهای شاهپور در حالی که هر یک دسته گلی در دست داشتند، برای خواندن فاتحه و زیارت پدر خود، به محلی که جنازه را در آن قرار داده بودند رفتند و در آنجا والاحضرت با چشمی اشکبار گلی به سینه پدر خود زدند.

📚رضاشاه؛ خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی/ غلامحسین میرزاصالح

🔵@Mashrootiyat
Forwarded from مشـــروطیــت
خاطرات من از دوران رضا شاه آنچه که می‌توانم جالب بدانم برقراری نظم و انضباط در تمام شئون مملکت بود

🔹آقایان دوران رضا‌شاه را یک دوران دیکتاتوری می‌دانند و رضاشاه را شخص دیکتاتور، ولی به نظر بنده با توجّه به اوضاع و احوال آن روز، رضا شاه وقتی آمد ایران می‌شود گفت یک ملّت عقب‌افتاده، یک ملّت جاهل...

🔹بنده خاطرم هست که عمّه‌ی من مدیر یک مدرسه‌ی زنانه بود اغلب شب‌ها دخترها را قاچاقی می‌آورد توی خانه درس می‌داد از ترس آخوندها که تکفیرش می‌کردند، ملّت صدی نودونه بی‌سواد، عقب‌افتاده و واقعاً می‌شود گفت که اصلاً هیچ چیز نداشت مملکت. هیچ چیز، هیچ چیز....

🔹در یک چنان محیطی برای برقراری نظم و انضباط صحبت از دموکراسی کردن و آزادی، این‌ها اصلاً یک لغت‌های موهومی است و رضا شاه یا هر مرد دیگری بود هیچ چاره‌ای نداشت جز این‌که به زور انضباط را برقرار کند....

🔵@Mashrootiyat
Forwarded from مشـــروطیــت
رضاشاه روزی که آمد آرزو می‌کرد هزار عدد تفنگ یک‌جور داشته باشد، در نهایت یک ارتش نوینی درست کرد که خب همه می‌دانند

🔹خاطرات قابل توجّه بنده یکی برقراری نظم و انضباط در تمام شئون و برقراری امنیت است که در سایه‌ی تنها امنیت می‌شود به هر پیشرفتی رسید، حتّی به آزادی و دموکراسی، وقتی امنیت نباشد اصلاً باز هم این لغت مفهومی ندارد، رضا شاه روزی که آمد هیچ نبود. از صفر مملکت ما را رساند به جایی که رویش می‌شد حساب کرد

🔹رضاشاه مردی بود دلسوخته از میان مردم برخواست، گرسنگی کشیده، پابرهنگی کشیده، سختی فروان کشیده بود، آن لغت ژنی یا نابغه‌ای که می‌گویند به تمام معنی رضاشاه مرد نابغه‌ای بود یعنی یک نوع نبوغی داشت یک چیز طبیعی فطری، خدادادی که با تحصیل و درس و مشق و این‌ها به دست نمی‌آید و واقعاً فطری بود ذاتی بود.

📚سپهبد حسین آزموده/مصاحبه با تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد

🔵@Mashrootiyat
پادشاه دو نفس کوتاه و سپس نفسی عمیق کشید، آنگاه خاموش شد، همه چیز تمام شد....

📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی

🔹لحظه‌ای دراز همه حیران در بهت فرو رفتیم آنگاه والاحضرت اشرف گفت: "چشمانش را ببند" چشمانش را بستم و کیسه محتوی خاک ایران و دعاهایی را که زیر بالش او گذاشته بودیم برداشتم. این دعاها را در سراسر زندگی، در داخل یک پارچه با خود داشت

🔹دکتر پیرنیا حلقه ازدواجمان را از انگشت او بیرون آورد و به من داد، من حلقه را از آنروز به بعد در کنار حلقه خودم بر انگشت دارم

🔹از اتاق بیرون رفتیم و هرکدام به نوبت برای بوسیدن پادشاه به بالین او رفتیم، هنگامی که لبانم را بر پیشانی‌ش گذاشتم، لحظه‌ای احساس کردم که او همچنان زنده است

🔹خبر مرگ او افرادی که اغلب آنها ایرانی بودند و در راهرو انتظار میکشیدند، در غمی خاموش فرو برده بود، همه ما اندوهی مشترک داشتیم، به آنها گفتم:" اعلیحضرت ما را ترک گفت و دیگر در میان ما نیست، اما نباید شهامت خود را از دست بدهیم و لازم است در راهی که او برگزیده بود، به مبارزه ادامه دهیم"

🔹میبایست خبر مرگ پدر را به لیلا و علیرضا بدهیم، به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را....
مشـــروطیــت
پادشاه دو نفس کوتاه و سپس نفسی عمیق کشید، آنگاه خاموش شد، همه چیز تمام شد.... 📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی 🔹لحظه‌ای دراز همه حیران در بهت فرو رفتیم آنگاه والاحضرت اشرف گفت: "چشمانش را ببند" چشمانش را بستم و کیسه محتوی خاک ایران و دعاهایی را که زیر بالش او…
....به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را سخت متاثر کرد، هر۳ آنجا بودند تا زودتر از دیگران محبت و دلداری خود را که از ابتدای تبعید از ما دریغ نکرده بودند، دیگربار تاکید کنند

🔹پرستارِ لیلا تعریف میکرد، لیلا به محض بیدار شدن به اتاق علیرضا که به او نزدیک بود، رفته بود و این خبر را از زبان پرستار شنیده بودند: "پدرتان با فرشتگان در آسمان است" و چند دقیقه بعد لیلا را دیده بود که بدون گریه و زاری در حال آماده کردن لباسهای سیاه است

🔹مراسم ۲روز پس از درگذشت پادشاه انجام گرفت، در آغاز مراسم سرود شاهنشاهی نواخته شد، همگی از شنیدن سرود منقلب شدیم، این نخستین بار بود که پس از ترک ایران آنرا میشنیدیم

🔹در کشورهای مسلمان رسم است که زنان در پی تابوت حرکت نکنند، اما من در اینمورد پافشاری کردم و انورسادات به مامورین گفت:"ما به میل فرح رفتار خواهیم کرد"....
مشـــروطیــت
....به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را سخت متاثر کرد، هر۳ آنجا بودند تا زودتر از دیگران محبت و دلداری خود را که از ابتدای تبعید از ما دریغ نکرده بودند، دیگربار تاکید کنند 🔹پرستارِ لیلا تعریف میکرد، لیلا به محض بیدار شدن به اتاق…
....پیکر پادشاه را بر عراده توپی که توسط چند اسب حرکت میکرد قرار دادند و پرچم شاهنشاهی را روی تابوت کشیدند، ریچارد نیکسون، انورسادات و جهان سادات، غلامرضا، عبدالرضا و احمد رضا برادران شاهنشاه با ما بودند، پادشاه یونان و همسرش، شاهزاده امانوئل ساووا و تعدادی از سفرا و تعدادی از دوستان وفادار شاهنشاه نیز ما را دنبال میکردند

🔹در مسجد الرفاعی، پیکر به یک مقبره زیرزمینی تنگ منتقل شد، رضا و پسر انورسادات با چند نفر دیگر تابوت را حمل میکردند، در آن لحظات اندوه و ازدحام کسی به فکر پسر ۱۴ساله من علیرضا نبود، او به لحنی جدی به یکی از اطرافیان گفت:"میخواهم به آنجا بروم" رفت و جایگاه آرامیدن پدرش را به چشم دید

🔹از جمله وقایعی را که از آنروز به یاد می‌آورم گفته تیمسار هوایی روحانی است که از راه دور برای شرکت در این مراسم آمده بود و اندوه خود را از اینکه تنها نماینده ارتش شاهنشاهی بود، ابراز داشت

🔹در بازگشت به قصر قبه، بعد از این روز وحشتناک دلم میخواست به پادشاه بگویم که خودم را خوب اداره کردم و علیرغم غمی که یک لحظه هم مرا ترک نکرد، توانستم متانت خود را حفظ کنم و لایق همسری او بمانم، عجیب بود، فکر نمیکردم که دیگر او نیست و هرگز نخواهد بود، رفتار بچه‌ها نیز چنان شایسته بود که مرا به تحسین واداشت، آنها هر لحظه را با وقار گذرانده و اشک‌های خود را از دیگران پنهان کرده بودند.

📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی

🔵@Mashrootiyat
2024/05/16 03:46:04
Back to Top
HTML Embed Code: