This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هستی
ما همیشه در عمق وجودمان احساس بلوف، نمایش و دروغ میکنیم.
کتاب «هله»
محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
هستی
ما همیشه در عمق وجودمان احساس بلوف، نمایش و دروغ میکنیم.
کتاب «هله»
محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
احساسات، حیلهٔ فکر
حيلۀ ديگر فکر برای واقعی جلوه دادن هويتی که از الفاظ درست شده است، بکار گرفتن "احساسات" است. فکر همراه با هر کلمه، احساسی هم در ما بوجود میآورد تا آن احساس را بحساب محتوای کلمه بگذاريم. اگر به شما گفته شود "چه آدم زرنگ و دانایی هستی" و هيچ احساسی در شما ايجاد نشود، طبيعی است که دلبستگی و علاقهای به حفظ اين کلمات نخواهيد داشت. شما حاضر نخواهيد بود مقداری کلمۀ خشک و خالی را بعنوان معنويت خود بپذيريد. پس فکر که اين خطر را تشخيص میدهد، میآید همراه با هر کلمه و متناسب با آن، يک نوع احساس هم در ما ايجاد میکند تا تصور کنيم هويت فکری محتوایی هم دارد و چيزی بيشتر از کلمه است.
Another trick that the mind employs to declare thought identity to be real (again, nothing but a collection of empty words) is to utilize “feelings.” Thought uses words to create feelings in us such that we confuse feelings with the contents of the words. If when you were told “What a clever and wise person you are,” these words did not give rise to subsequent feelings, then this means that you would not have any attachment or interest in preserving the words, and you would not be willing to accept a bunch of empty words as your spirituality. In realizing the danger of this situation, thought creates a feeling within us it deems suitable to the words, so that we will continue to imagine that thought identity has contents and is something more than empty words.
کتاب «تفکر زائد»
محمدجعفر مصفا
ترجمه: سعید امدادی
@Mossaffadotcom
احساسات، حیلهٔ فکر
حيلۀ ديگر فکر برای واقعی جلوه دادن هويتی که از الفاظ درست شده است، بکار گرفتن "احساسات" است. فکر همراه با هر کلمه، احساسی هم در ما بوجود میآورد تا آن احساس را بحساب محتوای کلمه بگذاريم. اگر به شما گفته شود "چه آدم زرنگ و دانایی هستی" و هيچ احساسی در شما ايجاد نشود، طبيعی است که دلبستگی و علاقهای به حفظ اين کلمات نخواهيد داشت. شما حاضر نخواهيد بود مقداری کلمۀ خشک و خالی را بعنوان معنويت خود بپذيريد. پس فکر که اين خطر را تشخيص میدهد، میآید همراه با هر کلمه و متناسب با آن، يک نوع احساس هم در ما ايجاد میکند تا تصور کنيم هويت فکری محتوایی هم دارد و چيزی بيشتر از کلمه است.
Another trick that the mind employs to declare thought identity to be real (again, nothing but a collection of empty words) is to utilize “feelings.” Thought uses words to create feelings in us such that we confuse feelings with the contents of the words. If when you were told “What a clever and wise person you are,” these words did not give rise to subsequent feelings, then this means that you would not have any attachment or interest in preserving the words, and you would not be willing to accept a bunch of empty words as your spirituality. In realizing the danger of this situation, thought creates a feeling within us it deems suitable to the words, so that we will continue to imagine that thought identity has contents and is something more than empty words.
کتاب «تفکر زائد»
محمدجعفر مصفا
ترجمه: سعید امدادی
@Mossaffadotcom
شما فکر می کنید چرا من این مبل های تمام استیل ساخت آلمان را - که یک بار هم روی آن نمی نشینم - با هزار جان کندن و قرض و قوله خریدهام و اینجا گذاشتهام؟
برای اینکه دل تو را بسوزانم، برای اینکه احساس بیعرضگی و سرشکستگی در تو ایجاد کنم.
سؤال:
چرا با وجود این همه نیش و آزاری که بر یکدیگر وارد میکنیم، با وجود این همه تلخی و نفرتی که در روابط داریم، باز هم دور هم جمع میشویم و از زیارت یکدیگر خوشوقت؟
مهمترین علت این است که قوت و غذای شخصیت ما در دست دیگران است. شخصیت من تنها در رابطهٔ با تو "شخصیت" است و وجود دارد.
اگر تو نباشی که به به و احسنت بگویی، من شعر خوبم را برای کی بخوانم؟ برای دل خودم؟
والله دروغ است!
و آن وقت منِ انسانِ پوچ باید چشمم را بر اصالتم ببندم و تمام هستیام را بر سر این بگذارم که آیا تو به حرف و کتاب من به به خواهی گفت؟!
کتاب «زندگی و مسائل»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
شما فکر می کنید چرا من این مبل های تمام استیل ساخت آلمان را - که یک بار هم روی آن نمی نشینم - با هزار جان کندن و قرض و قوله خریدهام و اینجا گذاشتهام؟
برای اینکه دل تو را بسوزانم، برای اینکه احساس بیعرضگی و سرشکستگی در تو ایجاد کنم.
سؤال:
چرا با وجود این همه نیش و آزاری که بر یکدیگر وارد میکنیم، با وجود این همه تلخی و نفرتی که در روابط داریم، باز هم دور هم جمع میشویم و از زیارت یکدیگر خوشوقت؟
مهمترین علت این است که قوت و غذای شخصیت ما در دست دیگران است. شخصیت من تنها در رابطهٔ با تو "شخصیت" است و وجود دارد.
اگر تو نباشی که به به و احسنت بگویی، من شعر خوبم را برای کی بخوانم؟ برای دل خودم؟
والله دروغ است!
و آن وقت منِ انسانِ پوچ باید چشمم را بر اصالتم ببندم و تمام هستیام را بر سر این بگذارم که آیا تو به حرف و کتاب من به به خواهی گفت؟!
کتاب «زندگی و مسائل»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کودک، محیط، ارزشها
محمدجعفر مصفا
گزیدهای از گفتگو دربارهٔ تربیت، ضبطشده در سال ۱۳۹۱
گفتگوی کامل در سایت محمدجعفر مصفا:
http://www.mossaffa.com/2010/08/tarbiat-1391.html
@MossaffaDotCom
کودک، محیط، ارزشها
محمدجعفر مصفا
گزیدهای از گفتگو دربارهٔ تربیت، ضبطشده در سال ۱۳۹۱
گفتگوی کامل در سایت محمدجعفر مصفا:
http://www.mossaffa.com/2010/08/tarbiat-1391.html
@MossaffaDotCom
رابطۀ با زندگی
توجه کردهاید که ما لاینقطع در ذهنمان با خودمان یا با دیگران حرف میزنیم و در این حرف زدنها و فکر کردنهای درونی طرح شخصیت میریزیم؟
مدام در ذهنمان یک وصله را از شخصیت برمیداریم و وصلهٔ دیگری به جایش میگذاریم، از یک چیزی فرار میکنیم و به چیز دیگری میچسبیم، در ذهنمان یک نفر را تهدید میکنیم، توجه یک نفر را به شخصیت مشعشع خود جلب میکنیم، خود را به جلال و بزرگی میرسانیم!؟
چرا مغز ما اینطور شده است؟ چرا شب که میخوابیم با فکرهای روز میخوابیم؟
چرا رابطهٔ ذهن خود را با جریانات دیروز و هزاران دیروز قطع نمیکنیم تا شب با یک مغز فارغ و سبک به خواب برویم و فردا با یک ذهن نو یک زندگی نو را شروع کنیم؟
هر روز و هر لحظه یک روز و لحظهٔ نو است. چرا ما با یک مغز کهنه وارد این روز نو میشویم؟
چرا مغز ما باید تجربیات گذشته و کهنه را وارد لحظات نو کند؟
آیا این نوع رابطه داشتن با زندگی یک رابطهٔ صحیح و طبیعیست؟
آیا ضرورتی دارد که من هزاران پروندهٔ ذهنی را در حافظهام نگه دارم و تمام زندگیام مشغولیتی در لابلای این پروندهها باشد!؟
خدایا این چه مصیبتی است که بر انسان وارد شده است!؟
کتاب «انسان در اسارت فکر»
محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
رابطۀ با زندگی
توجه کردهاید که ما لاینقطع در ذهنمان با خودمان یا با دیگران حرف میزنیم و در این حرف زدنها و فکر کردنهای درونی طرح شخصیت میریزیم؟
مدام در ذهنمان یک وصله را از شخصیت برمیداریم و وصلهٔ دیگری به جایش میگذاریم، از یک چیزی فرار میکنیم و به چیز دیگری میچسبیم، در ذهنمان یک نفر را تهدید میکنیم، توجه یک نفر را به شخصیت مشعشع خود جلب میکنیم، خود را به جلال و بزرگی میرسانیم!؟
چرا مغز ما اینطور شده است؟ چرا شب که میخوابیم با فکرهای روز میخوابیم؟
چرا رابطهٔ ذهن خود را با جریانات دیروز و هزاران دیروز قطع نمیکنیم تا شب با یک مغز فارغ و سبک به خواب برویم و فردا با یک ذهن نو یک زندگی نو را شروع کنیم؟
هر روز و هر لحظه یک روز و لحظهٔ نو است. چرا ما با یک مغز کهنه وارد این روز نو میشویم؟
چرا مغز ما باید تجربیات گذشته و کهنه را وارد لحظات نو کند؟
آیا این نوع رابطه داشتن با زندگی یک رابطهٔ صحیح و طبیعیست؟
آیا ضرورتی دارد که من هزاران پروندهٔ ذهنی را در حافظهام نگه دارم و تمام زندگیام مشغولیتی در لابلای این پروندهها باشد!؟
خدایا این چه مصیبتی است که بر انسان وارد شده است!؟
کتاب «انسان در اسارت فکر»
محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
معرفی
کتاب "انسان گمشده و شناخت"
چاپ اول، سال ۱۳۵۰، تهران، چاپخانه زندان قصر
این کتاب اولین کتاب نوشتهشده توسط محمدجعفر مصفا است. نویسنده به خوانندگان توصیه میکرد آثارش را از «تفکر زائد» و به بعد مطالعه کنند. وی هیچگاه کتاب «انسان گمشده و شناخت» را توصیه نمیکرد. سایت محمدجعفر مصفا این کتاب را صرفاً جهت آرشیو معرفی میکند. خواننده با مطالعهٔ این کتاب با "جریان تکاملی ذهنی نویسنده" میتواند آشنا شود.
چنانچه تمایل دارید نسخهٔ چاپی و یا الکترونیکی این کتاب را تهیه کنید، میتوانید از طریق وبسایت محمدجعفر مصفا اقدام نمائید.
» در صورتیکه قبلاً این کتاب را مطالعه کردهاید و مایلید نظری دربارهٔ آن بنویسید، به صفحهٔ مخصوص این کتاب مراجعه کرده و در بخش نظرات نظرتان را بنویسید.
صفحهٔ کتاب «انسان گمشده و شناخت»
@MossaffaDotCom
معرفی
کتاب "انسان گمشده و شناخت"
چاپ اول، سال ۱۳۵۰، تهران، چاپخانه زندان قصر
این کتاب اولین کتاب نوشتهشده توسط محمدجعفر مصفا است. نویسنده به خوانندگان توصیه میکرد آثارش را از «تفکر زائد» و به بعد مطالعه کنند. وی هیچگاه کتاب «انسان گمشده و شناخت» را توصیه نمیکرد. سایت محمدجعفر مصفا این کتاب را صرفاً جهت آرشیو معرفی میکند. خواننده با مطالعهٔ این کتاب با "جریان تکاملی ذهنی نویسنده" میتواند آشنا شود.
چنانچه تمایل دارید نسخهٔ چاپی و یا الکترونیکی این کتاب را تهیه کنید، میتوانید از طریق وبسایت محمدجعفر مصفا اقدام نمائید.
» در صورتیکه قبلاً این کتاب را مطالعه کردهاید و مایلید نظری دربارهٔ آن بنویسید، به صفحهٔ مخصوص این کتاب مراجعه کرده و در بخش نظرات نظرتان را بنویسید.
صفحهٔ کتاب «انسان گمشده و شناخت»
@MossaffaDotCom
اخلاق ابزار کار "من" است
انسان اسیر "من" به هیچ وجه پایبند اخلاق نیست؛ هدف باطنی او انطباق رفتارها با تصاویر تشکیل دهندهٔ "من" است. هر حرکت او اعلان "من" است.
آنچه جامعه به افراد القاء میکند اخلاق نیست، "من" است - "من" اصل است و اخلاق وسیلهٔ تشکیل ذهنی آن.
ابتدا تصاویری بعنوان "من" در ذهن ثبت میشود، بعد رفتارهایی انجام میگیرد که از نظر اجتماع علامت اخلاق است؛ بنابراین اصلاً اخلاق مطرح نیست، بلکه نمایش براساس یک تصویر مطرح است.
خوب توجه کن: اصل "من" است؛ و "اخلاق" فقط وسیلهٔ دست آن؛ ابزار کار آن.
کتاب «زندگی و مسائل»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
اخلاق ابزار کار "من" است
انسان اسیر "من" به هیچ وجه پایبند اخلاق نیست؛ هدف باطنی او انطباق رفتارها با تصاویر تشکیل دهندهٔ "من" است. هر حرکت او اعلان "من" است.
آنچه جامعه به افراد القاء میکند اخلاق نیست، "من" است - "من" اصل است و اخلاق وسیلهٔ تشکیل ذهنی آن.
ابتدا تصاویری بعنوان "من" در ذهن ثبت میشود، بعد رفتارهایی انجام میگیرد که از نظر اجتماع علامت اخلاق است؛ بنابراین اصلاً اخلاق مطرح نیست، بلکه نمایش براساس یک تصویر مطرح است.
خوب توجه کن: اصل "من" است؛ و "اخلاق" فقط وسیلهٔ دست آن؛ ابزار کار آن.
کتاب «زندگی و مسائل»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
جنگ بیرونی ریشه در «جنگ فرد با خودش» دارد
در طول تاریخ - و مخصوصاً در قرن حاضر - انسانها و گروههایی صحبت از صلح و عشق و برادری کرده و میکنند. ولی هرگز صلح تحقق پیدا نکردهاست - این یک واقعیت روشن است.
حال ببینیم آیا با وجود حاکمیت "هویت فکری"، و با توجه به نیازها و خصوصیاتی که برای آن میشناسیم، اصولاً صلح و دوستی و برادری بمعنای واقعی هرگز قابل تحقق هست؟
میدانیم که مهمترین خصوصیت ذهن اسیر "هویت فکری" خشم و نفرت است. به تفصیل توضیح دادهایم که ذهن با صفت و با کیفیتهای روانی بیگانه است. بنابراین تحمیل "صفت" بر ذهن، یک تحمیل ناروا و خلاف ماهیت و نقش ذاتی آن است. چنین تحمیلی فشار عظیمی بر ذهن وارد میکند و آن را بصورت یک ابزار و آلت اکراهآلود و آمیخته به خشم و تنش درمیآورد.
در این صورت این من نیستم، این یک انسان نیست که جنگ و اختلاف و ناهنجاری و خصومت به بار میآورد، بلکه خصوصیتهای نهفته در ذهن و حاکم بر آن، از جمله خشم و تنش و نفرت است که مسبّب همۀ جنگها و اختلافات است. و باز هم این من نیستم که میخواهم صلح و برادری و آشتی بیاورم؛ زیرا "من"ی در کار نیست تا بتواند چنین کاری بکند؛ بلکه باز هم همان ذهن آلوده به خشم است که بظاهر در اندیشۀ تحقق صلح است. ولی یک ذهن آلوده به خشم و نفرت چگونه در عین حال میتواند واقعاً صلحخواه باشد!؟ ما ابزار صلح و آشتی را در خود نداریم. اگر داشتیم قبل از هر کسی با خودمان در صلح و آشتی بودیم. من انسانی که از طریق ملامت خویش لحظهای با خودم در صلح و آرامش و آشتی نیستم، چگونه واقعاً و صمیمانه طالب برقراری صلح در جامعه هستم!؟
کتاب «آگاهی»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
جنگ بیرونی ریشه در «جنگ فرد با خودش» دارد
در طول تاریخ - و مخصوصاً در قرن حاضر - انسانها و گروههایی صحبت از صلح و عشق و برادری کرده و میکنند. ولی هرگز صلح تحقق پیدا نکردهاست - این یک واقعیت روشن است.
حال ببینیم آیا با وجود حاکمیت "هویت فکری"، و با توجه به نیازها و خصوصیاتی که برای آن میشناسیم، اصولاً صلح و دوستی و برادری بمعنای واقعی هرگز قابل تحقق هست؟
میدانیم که مهمترین خصوصیت ذهن اسیر "هویت فکری" خشم و نفرت است. به تفصیل توضیح دادهایم که ذهن با صفت و با کیفیتهای روانی بیگانه است. بنابراین تحمیل "صفت" بر ذهن، یک تحمیل ناروا و خلاف ماهیت و نقش ذاتی آن است. چنین تحمیلی فشار عظیمی بر ذهن وارد میکند و آن را بصورت یک ابزار و آلت اکراهآلود و آمیخته به خشم و تنش درمیآورد.
در این صورت این من نیستم، این یک انسان نیست که جنگ و اختلاف و ناهنجاری و خصومت به بار میآورد، بلکه خصوصیتهای نهفته در ذهن و حاکم بر آن، از جمله خشم و تنش و نفرت است که مسبّب همۀ جنگها و اختلافات است. و باز هم این من نیستم که میخواهم صلح و برادری و آشتی بیاورم؛ زیرا "من"ی در کار نیست تا بتواند چنین کاری بکند؛ بلکه باز هم همان ذهن آلوده به خشم است که بظاهر در اندیشۀ تحقق صلح است. ولی یک ذهن آلوده به خشم و نفرت چگونه در عین حال میتواند واقعاً صلحخواه باشد!؟ ما ابزار صلح و آشتی را در خود نداریم. اگر داشتیم قبل از هر کسی با خودمان در صلح و آشتی بودیم. من انسانی که از طریق ملامت خویش لحظهای با خودم در صلح و آرامش و آشتی نیستم، چگونه واقعاً و صمیمانه طالب برقراری صلح در جامعه هستم!؟
کتاب «آگاهی»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد؟
که دلم از صلحها هم میرمد
این تضاد و جنگی را که از نیک و بد و از «چنین» و «چنان» در خانهٔ وجود من راه انداختهای متوقف کن؛ دل من نه به جنگ میاندیشد و نه حتی به صلح. زیرا کیفیتهای نهفته در دل، غیرمتعین و بیوصف و نشاناند - نه صلحاند و نه جنگ، نه نیکاند و نه بد).
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد؟
که دلم از صلحها هم میرمد
این تضاد و جنگی را که از نیک و بد و از «چنین» و «چنان» در خانهٔ وجود من راه انداختهای متوقف کن؛ دل من نه به جنگ میاندیشد و نه حتی به صلح. زیرا کیفیتهای نهفته در دل، غیرمتعین و بیوصف و نشاناند - نه صلحاند و نه جنگ، نه نیکاند و نه بد).
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اخلاقِ کتابی
واقعیت اجتماعات این است که ما میبینیم چشمها و دندههای آن بچۀ آفریقایی از گرسنگی بیرون زده است و دارد به پستان مادرش مک میزند و در آن هم قطره شیری نیست. و انگار با چشمهایش دارد از اعماق وجودش فریاد میزند، التماس میکند؛ و من و تو عمق این فاجعه را حس نمیکنیم. نسبت به آن بیتفاوتیم. اما از آن طرف در اخلاق کتابی، داستانِ
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز بن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری
فرومانده در قیمتش مشتری
را میخوانیم که میرسد به اینجا که میگوید من از بابت خودم مسئلهای ندارم، خود من توانگرم، ولی "رخ بینوایان رخم زرد کرد". نتیجۀ روابط و اخلاق واقعی ما دندههای آن بچه است؛ اخلاق کتابیمان هم برای حفظ کردن و سخنرانی و انشاء است. ابراهیم پسر شانزده سالهایست که در همسایگی ما زندگی میکند. سه روز بود به خاطر نداشتن کفش به مدرسه نرفته بود. حالا به یکی از "ز بن عبدالعزیزها" بگو از کتاب بیرون بیایند و یک جفت کفش برایش بخرند.
تو کدام ثروتمند را میشناسی که چنگ در پیکر اجتماع فرو نکرده باشد و مدام از آن نکند؟! آن آقایی که غم رنگ زرد ابراهیم را میخورد در کتاب است، نه در اجتماع. فسادها و زشتیها و تباهیها همه در متن اجتماع است و زیباییها و نیکیها و خوبیها در کتاب.
کتاب «رابطه»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
اخلاقِ کتابی
واقعیت اجتماعات این است که ما میبینیم چشمها و دندههای آن بچۀ آفریقایی از گرسنگی بیرون زده است و دارد به پستان مادرش مک میزند و در آن هم قطره شیری نیست. و انگار با چشمهایش دارد از اعماق وجودش فریاد میزند، التماس میکند؛ و من و تو عمق این فاجعه را حس نمیکنیم. نسبت به آن بیتفاوتیم. اما از آن طرف در اخلاق کتابی، داستانِ
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز بن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری
فرومانده در قیمتش مشتری
را میخوانیم که میرسد به اینجا که میگوید من از بابت خودم مسئلهای ندارم، خود من توانگرم، ولی "رخ بینوایان رخم زرد کرد". نتیجۀ روابط و اخلاق واقعی ما دندههای آن بچه است؛ اخلاق کتابیمان هم برای حفظ کردن و سخنرانی و انشاء است. ابراهیم پسر شانزده سالهایست که در همسایگی ما زندگی میکند. سه روز بود به خاطر نداشتن کفش به مدرسه نرفته بود. حالا به یکی از "ز بن عبدالعزیزها" بگو از کتاب بیرون بیایند و یک جفت کفش برایش بخرند.
تو کدام ثروتمند را میشناسی که چنگ در پیکر اجتماع فرو نکرده باشد و مدام از آن نکند؟! آن آقایی که غم رنگ زرد ابراهیم را میخورد در کتاب است، نه در اجتماع. فسادها و زشتیها و تباهیها همه در متن اجتماع است و زیباییها و نیکیها و خوبیها در کتاب.
کتاب «رابطه»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دژ هشربا
انسان وقتی به "حصار نفس" وارد شد، هر تلاش و حرکتش از متن و درون خیال و تصویر است. به هر گوشهٔ این حصار بنگری چیزی جز نقش و تصویر نمیبینی.
اندر آن قلعهٔ خوش ذاتالصور
پنج در در بحر و پنجی سوی بر
پنج از آن چون حس به سوی رنگ و بو
پنج از آن چون حس باطن رازجو
کتاب «باپیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom
دژ هشربا
انسان وقتی به "حصار نفس" وارد شد، هر تلاش و حرکتش از متن و درون خیال و تصویر است. به هر گوشهٔ این حصار بنگری چیزی جز نقش و تصویر نمیبینی.
اندر آن قلعهٔ خوش ذاتالصور
پنج در در بحر و پنجی سوی بر
پنج از آن چون حس به سوی رنگ و بو
پنج از آن چون حس باطن رازجو
کتاب «باپیر بلخ»
محمدجعفر مصفا
@Mossaffadotcom