🔸سهشنبه بی ملاقات(۱)
🔸اوین ویران شد
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅امروز سهشنبه ده تیرماه قرار بود بروم فشافویه، زندان تهران بزرگ را پیدا کنم. درب آهنینش را بکوبم و بگویم من باید همسرجان را ببینم همین حالا!
✅درست مثل بعدازظهر چهارشنبه دوهفته پیش که در میان موشک باران تهران خودم را از دماوند به اوین رساندم. درب آهنینش را کوفتم و گفتم آمدهام همسرجان را ببینم. قبلش با حفاظت اوین تماس گرفته و گفته بودم من باید فوری همسرم را ببینم. گفته بودم دخترم بیقرار است و تحمل دوری از پدر و مادرش توأمان را ندارد باید همسرجان را ببینم و فوری بروم نقش مادریام را ایفا کنم در میانه جنگ.
✅با شتاب به خانه رفته کتابها را باضافه مقداری خوراکی جمع کردم و علیرغم هشدارها مبنی بر ناامنی خیابانها خودم را به اوین رساندم. از آن پلههای تیز نفسگیر که دیگر نشانی از آن نیست بالا رفتم. سربازی که دیگر نیست درب را باز و مرا به بالا راهنمایی کرد. همکارش که دیگر نیست تا پذیرش کند، حتی از من کارت شناسایی هم نخواست.
و افسر نگهبانی که دیگر نیست گفت تشریف داشته باشید تا با حفاظت هماهنگ کنیم.
✅پس از چند دقیقه مأمور خانمی که از حضور من در آن ساعت در زندان متعجب بود آمد که بازدید بدنی کند. صدای انفجاری نزدیک او را از جا پراند، در حالیکه سعی میکرد وحشتش را پنهان کند، از همکارش پرسید کجا را زدند؟!
و آن همکارش چقدر نگران زن وبچههایش بود که چند شب تنهایشان گذاشته بود تا به قول خودش از جان زندانیان محفاظت کند.
✅من عجله داشتم که زودتر مصطفی را ببینم و برگردم. به خواهرم گفته بودم تلفنم خاموش خواهد بود به فاطمه نگویید کجا رفتهام که دلواپس نشود.
دخترک با گریه و زاری از من خواسته بود بروم پیشش و قدغن کرده بود پای به تهران بگذارم. به خانهخالیمان! گفته بودم تا بابا را نبینم نمیآیم و او گفته بود تا بروی و برگردی من دق میکنم.
✅در اوین مانده بودند ساعت پنج بعدازظهر کجا به ما ملاقات بدهند بالاخره من و آن خانم مأمور و جانشین رئیس زندان سوار ماشین شده و مقابل اتاقی پیاده شدیم که با دیدن معاون رییس زندان متوجه شدم اتاق اوست.
✅همسرجان که آمد او را در آغوش گرفته بوسیدم. گفته بود در این شرایط جنگی به اوین نیا نمیخواهم اذیت شوی.گفته بودم نیایم بیشتر اذیت میشوم.
✅ملاقات کوتاه بود. همه پا به پا میکردند زودتر بروند به خانهها یا سر پستهایشان. به مأموری که منتظر بود ما خداحافظی کنیم گفتم لطفا به مسئولین بگویید داروخانه زندان بی دارو نماند و فروشگاه خالی از مایحتاج زندانیان. جنگ است دیگر!
✅کتابها و خوراکیهایی که برده بودم، و حالا زیر آوار است، تحویل گرفتند و من یاردربند را بوسهباران کردم انگار میدانستم ملاقات بعدی به زودی نخواهد بود!
✅وقتی به مصطفی گفتند سوار ماشین شود تا به بند بازگردد، گفتم جنگ است دیگر مصوبه هم که برای آزادی زندانیان سیاسی هست، بگذارید باتفاق از این درب خارج شویم.
گفتند به زودی انشاءالله
✅معاون حفاظت اوین به من گفته بود که درخواست آزادی و مرخصی زندانیان سیاسی را به قوه قضائیه دادهایم و من تعجب کرده بودم که چرا در این امر مهم تأخیر میشود!
✅موقع خداحافظی به مأموران و مسئولین زندان که از سرنوشتشان بیاطلاعم، گفتم مواظب امانت ما باشید. گفتند خاطرتان جمع!
✅پنج روز بعد خبر حمله وحشیانه اسرائیل به زندان را همسرجان به من داد وقتی داشتم به دخترم اطمینان میدادم که زندان امن است!
#جان_زندانیان_سیاسی_در_خطر_است
#زندانیان_سیاسی_را_آزاد_کنید
#فشافویه#قرچک
@MostafaTajzadeh
🔸اوین ویران شد
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅امروز سهشنبه ده تیرماه قرار بود بروم فشافویه، زندان تهران بزرگ را پیدا کنم. درب آهنینش را بکوبم و بگویم من باید همسرجان را ببینم همین حالا!
✅درست مثل بعدازظهر چهارشنبه دوهفته پیش که در میان موشک باران تهران خودم را از دماوند به اوین رساندم. درب آهنینش را کوفتم و گفتم آمدهام همسرجان را ببینم. قبلش با حفاظت اوین تماس گرفته و گفته بودم من باید فوری همسرم را ببینم. گفته بودم دخترم بیقرار است و تحمل دوری از پدر و مادرش توأمان را ندارد باید همسرجان را ببینم و فوری بروم نقش مادریام را ایفا کنم در میانه جنگ.
✅با شتاب به خانه رفته کتابها را باضافه مقداری خوراکی جمع کردم و علیرغم هشدارها مبنی بر ناامنی خیابانها خودم را به اوین رساندم. از آن پلههای تیز نفسگیر که دیگر نشانی از آن نیست بالا رفتم. سربازی که دیگر نیست درب را باز و مرا به بالا راهنمایی کرد. همکارش که دیگر نیست تا پذیرش کند، حتی از من کارت شناسایی هم نخواست.
و افسر نگهبانی که دیگر نیست گفت تشریف داشته باشید تا با حفاظت هماهنگ کنیم.
✅پس از چند دقیقه مأمور خانمی که از حضور من در آن ساعت در زندان متعجب بود آمد که بازدید بدنی کند. صدای انفجاری نزدیک او را از جا پراند، در حالیکه سعی میکرد وحشتش را پنهان کند، از همکارش پرسید کجا را زدند؟!
و آن همکارش چقدر نگران زن وبچههایش بود که چند شب تنهایشان گذاشته بود تا به قول خودش از جان زندانیان محفاظت کند.
✅من عجله داشتم که زودتر مصطفی را ببینم و برگردم. به خواهرم گفته بودم تلفنم خاموش خواهد بود به فاطمه نگویید کجا رفتهام که دلواپس نشود.
دخترک با گریه و زاری از من خواسته بود بروم پیشش و قدغن کرده بود پای به تهران بگذارم. به خانهخالیمان! گفته بودم تا بابا را نبینم نمیآیم و او گفته بود تا بروی و برگردی من دق میکنم.
✅در اوین مانده بودند ساعت پنج بعدازظهر کجا به ما ملاقات بدهند بالاخره من و آن خانم مأمور و جانشین رئیس زندان سوار ماشین شده و مقابل اتاقی پیاده شدیم که با دیدن معاون رییس زندان متوجه شدم اتاق اوست.
✅همسرجان که آمد او را در آغوش گرفته بوسیدم. گفته بود در این شرایط جنگی به اوین نیا نمیخواهم اذیت شوی.گفته بودم نیایم بیشتر اذیت میشوم.
✅ملاقات کوتاه بود. همه پا به پا میکردند زودتر بروند به خانهها یا سر پستهایشان. به مأموری که منتظر بود ما خداحافظی کنیم گفتم لطفا به مسئولین بگویید داروخانه زندان بی دارو نماند و فروشگاه خالی از مایحتاج زندانیان. جنگ است دیگر!
✅کتابها و خوراکیهایی که برده بودم، و حالا زیر آوار است، تحویل گرفتند و من یاردربند را بوسهباران کردم انگار میدانستم ملاقات بعدی به زودی نخواهد بود!
✅وقتی به مصطفی گفتند سوار ماشین شود تا به بند بازگردد، گفتم جنگ است دیگر مصوبه هم که برای آزادی زندانیان سیاسی هست، بگذارید باتفاق از این درب خارج شویم.
گفتند به زودی انشاءالله
✅معاون حفاظت اوین به من گفته بود که درخواست آزادی و مرخصی زندانیان سیاسی را به قوه قضائیه دادهایم و من تعجب کرده بودم که چرا در این امر مهم تأخیر میشود!
✅موقع خداحافظی به مأموران و مسئولین زندان که از سرنوشتشان بیاطلاعم، گفتم مواظب امانت ما باشید. گفتند خاطرتان جمع!
✅پنج روز بعد خبر حمله وحشیانه اسرائیل به زندان را همسرجان به من داد وقتی داشتم به دخترم اطمینان میدادم که زندان امن است!
#جان_زندانیان_سیاسی_در_خطر_است
#زندانیان_سیاسی_را_آزاد_کنید
#فشافویه#قرچک
@MostafaTajzadeh
🔸سه شنبه بی ملاقات (۲)
♦️ندامتگاه یا اردوگاه اسرا
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅میخواستم امروز سهشنبه دهم تیرماه بروم به زندان تهران بزرگ و بگویم من باید همسرم را ببینم و تا او را نبینم برنمیگردم. اما همسرجان که معمولا برای من تعیین تکلیف نمیکند، خواهش کرد نروم. گفت اینجا هیچ چیز به قاعده نیست این راه طولانی را میآیی و اگر نگذارند مرا ببینی آز ده میشوی و بی نتیجه باید برگردی. روزت خراب میشود عزیزم. میگویم مگر روزهای شما در آن خراب شده آباد است.
✅تا وقتی عکسها و فیلمهای منتشر شده از آن اسارتگاه را ندیده بودم نمیتوانستم تصوری از این همه وقاحت و بیشرمی وهتک حرمت نسبت به زندانیان سیاسی داشته باشم. هنوز هم باورم نمیشود، این فرهیختگان را با چه منطقی و به چه جرأتی با دستبند و پابند و بهعبارتی با غل و زنجیر شبانه از میان انبوه سنگ و خاک به جایی منتقل کردهاند که هیچگونه تناسبی با شأن آنان ندارد بلکه هتککرامت انسانی زندانیان عادیاست!
✅مصطفی اصولاً عادت ندارد عمق فجایع و وخامت امور را برای من تصویر کند. اخیرا هم که میداند من باید در شرایطی دور از استرس و اضطرابی قرار داشته باشم، بیشتر ملاحظه میکند. با این حال با ورود به فشافویه به خاطر رسیدگی عاجل به اوضاع و بهبود فوری شرایط همبندان از وضعیت افتضاح بهداشتی و کمبود شدید امکانات برایم گفت.
✅دو روز قبل حضور ما در دادسرا برای دیدن دادستان و انتقال مشکلات ودرخواست آزادی فوری عزیزانمان بینتیجه ماند.
در حالت عادی هم دیدن دادستان ممکن نبود چه رسد به اکنون که هیچکس نیست که جوابگو باشد. ما درخواست مان را مکتوب کردیم و با شماره تماس دادیم به مسئول دفتر دادستان.
✅دیروز هم رفتیم سازمان زندانها که مدیرعامل را ببینیم و بپرسیم وعدهای که برای در اختیار گذاشتن فوری وسایل زندانیان منتقل شده از اوین داده بوده کی عملی میشود. او هم نبود. این روزها هیچکس نیست که جواب خانوادهها را بدهد. به اوین هم سری زدیم و آنچه دیدیم باعث تأسف بسیار شد.
✅اوین بر سر زندانی و خانوادهاش و بر سر مأموران و برخی مسئولان زندان ومراجعان خراب شد و زندانیان سیاسی از هجوم وحشیانه اسرائیل جان به در بردند.
✅حالا من مقابل درب ملاقات ایستادهام و باور نمیکنم دربی که ده سال تمام مرا به یار میرساند با دیوارهایش اینگونه ویران شده. شیشههای فروریخته ساختمان بلند مجاور و ماشینهای مچاله شده اطراف خبر از عمق جنایتی میداد که نهتنها نمادین نبود بلکه هویت ذاتی رژیم آدمکش صهیونی را به نمایش درآورد.
✅ حملهای که جان عزیز تعداد زیادی انسان بیگناه را از مرد و زن و کودک گرفت و شرایط را برای بازماندگان و جنگزدگان زندانی بسیار سختتر کرد.
✅حالا چهره تکتک سربازهای وظیفه مقابل چشم من است. آنها که کیفها را میگرفتند و شماره میدادند و میگفتند کارت شناسایی را برداشتی مادر؟
و آن خانم جوانی که در سرما وگرما کنار درب ورودی سالن ملاقات مینشست و میپرسید تلفن همراه ندارید؟
و آن خانمهایی که با مهربانی برگه ملاقات میدادند و با فاطمه خوش و بش میکردند و با آرزو کردن آزادی ما را به سمت سالن اصلی ملاقات راهنمایی میکردند. و آن بالا باز هم سربازها و مأموران مرد و زن. خانمی که با تعطیلی مهدها دخترکش را همراه میآورد و از تغییر غیرمتعارف ساعت کار ادارات شاکی بود و مسئواین سالن ملاقات و ...
چهرهها مقابل چشمم رژه میروند و سرم گیج میرود وقتی خودم را در میان انبوه ملاقات کنندگان و زندانیهایشان میبینم. آن همهمهها و بچههایی که بیخبر از آنچه به سرشان آمده میدوند و بازی و سروصدا میکنند. و حالا سکوت سهمگینی کل فضای را دربرگرفته و از آن آمد و شدها وهیاهوها خبری نیست.
✅از سربازی که آنجا ایستاده میپرسم وسیلههای زندانیان چه شد؟ میگوید بپرس آدمها چه شدند. همکاران من رفتند. فشار اشک چشمانم را میسوزاند. مانع فروریختنشان نمیشوم. میگویم همکاران تو بچههای ما بودند پسرم! و ناله میزنم امان از دل مادر
#زندانیان_سیاسی_را_آزاد_کنید
#جان_زندانیان_سیاسی_در_خطر_است
#قوه_قضائیه_پاسخگو_باشد
#فشافویه#قرچک
@MostafaTajzadeh
♦️ندامتگاه یا اردوگاه اسرا
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅میخواستم امروز سهشنبه دهم تیرماه بروم به زندان تهران بزرگ و بگویم من باید همسرم را ببینم و تا او را نبینم برنمیگردم. اما همسرجان که معمولا برای من تعیین تکلیف نمیکند، خواهش کرد نروم. گفت اینجا هیچ چیز به قاعده نیست این راه طولانی را میآیی و اگر نگذارند مرا ببینی آز ده میشوی و بی نتیجه باید برگردی. روزت خراب میشود عزیزم. میگویم مگر روزهای شما در آن خراب شده آباد است.
✅تا وقتی عکسها و فیلمهای منتشر شده از آن اسارتگاه را ندیده بودم نمیتوانستم تصوری از این همه وقاحت و بیشرمی وهتک حرمت نسبت به زندانیان سیاسی داشته باشم. هنوز هم باورم نمیشود، این فرهیختگان را با چه منطقی و به چه جرأتی با دستبند و پابند و بهعبارتی با غل و زنجیر شبانه از میان انبوه سنگ و خاک به جایی منتقل کردهاند که هیچگونه تناسبی با شأن آنان ندارد بلکه هتککرامت انسانی زندانیان عادیاست!
✅مصطفی اصولاً عادت ندارد عمق فجایع و وخامت امور را برای من تصویر کند. اخیرا هم که میداند من باید در شرایطی دور از استرس و اضطرابی قرار داشته باشم، بیشتر ملاحظه میکند. با این حال با ورود به فشافویه به خاطر رسیدگی عاجل به اوضاع و بهبود فوری شرایط همبندان از وضعیت افتضاح بهداشتی و کمبود شدید امکانات برایم گفت.
✅دو روز قبل حضور ما در دادسرا برای دیدن دادستان و انتقال مشکلات ودرخواست آزادی فوری عزیزانمان بینتیجه ماند.
در حالت عادی هم دیدن دادستان ممکن نبود چه رسد به اکنون که هیچکس نیست که جوابگو باشد. ما درخواست مان را مکتوب کردیم و با شماره تماس دادیم به مسئول دفتر دادستان.
✅دیروز هم رفتیم سازمان زندانها که مدیرعامل را ببینیم و بپرسیم وعدهای که برای در اختیار گذاشتن فوری وسایل زندانیان منتقل شده از اوین داده بوده کی عملی میشود. او هم نبود. این روزها هیچکس نیست که جواب خانوادهها را بدهد. به اوین هم سری زدیم و آنچه دیدیم باعث تأسف بسیار شد.
✅اوین بر سر زندانی و خانوادهاش و بر سر مأموران و برخی مسئولان زندان ومراجعان خراب شد و زندانیان سیاسی از هجوم وحشیانه اسرائیل جان به در بردند.
✅حالا من مقابل درب ملاقات ایستادهام و باور نمیکنم دربی که ده سال تمام مرا به یار میرساند با دیوارهایش اینگونه ویران شده. شیشههای فروریخته ساختمان بلند مجاور و ماشینهای مچاله شده اطراف خبر از عمق جنایتی میداد که نهتنها نمادین نبود بلکه هویت ذاتی رژیم آدمکش صهیونی را به نمایش درآورد.
✅ حملهای که جان عزیز تعداد زیادی انسان بیگناه را از مرد و زن و کودک گرفت و شرایط را برای بازماندگان و جنگزدگان زندانی بسیار سختتر کرد.
✅حالا چهره تکتک سربازهای وظیفه مقابل چشم من است. آنها که کیفها را میگرفتند و شماره میدادند و میگفتند کارت شناسایی را برداشتی مادر؟
و آن خانم جوانی که در سرما وگرما کنار درب ورودی سالن ملاقات مینشست و میپرسید تلفن همراه ندارید؟
و آن خانمهایی که با مهربانی برگه ملاقات میدادند و با فاطمه خوش و بش میکردند و با آرزو کردن آزادی ما را به سمت سالن اصلی ملاقات راهنمایی میکردند. و آن بالا باز هم سربازها و مأموران مرد و زن. خانمی که با تعطیلی مهدها دخترکش را همراه میآورد و از تغییر غیرمتعارف ساعت کار ادارات شاکی بود و مسئواین سالن ملاقات و ...
چهرهها مقابل چشمم رژه میروند و سرم گیج میرود وقتی خودم را در میان انبوه ملاقات کنندگان و زندانیهایشان میبینم. آن همهمهها و بچههایی که بیخبر از آنچه به سرشان آمده میدوند و بازی و سروصدا میکنند. و حالا سکوت سهمگینی کل فضای را دربرگرفته و از آن آمد و شدها وهیاهوها خبری نیست.
✅از سربازی که آنجا ایستاده میپرسم وسیلههای زندانیان چه شد؟ میگوید بپرس آدمها چه شدند. همکاران من رفتند. فشار اشک چشمانم را میسوزاند. مانع فروریختنشان نمیشوم. میگویم همکاران تو بچههای ما بودند پسرم! و ناله میزنم امان از دل مادر
#زندانیان_سیاسی_را_آزاد_کنید
#جان_زندانیان_سیاسی_در_خطر_است
#قوه_قضائیه_پاسخگو_باشد
#فشافویه#قرچک
@MostafaTajzadeh