✅دلایل تقدم اصلاح فردی و فرهنگی بر اصلاح اجتماعی
✍️مصطفی ملکیان
❓اگر به جریانهای مختلف روشنفکری و چهرههای شاخص روشنفکری ایران بنگریم، کمتر میبینیم که اصلاح فردی و توجه به فرهنگ دغدغه اصلی آنها بوده باشد، آنها بیشتر به اصلاح اجتماعی نظر داشته و دارند. شما بر چه اساسی اصلاح فردی و اصلاح فرهنگی را مقدم میشمارید؟
🔹در عالمِ انسانی، هر مطلوب، مقصود، نیّت، هدف، ارزش، آرمان، آرزو، و هنجارای، سرانجام، باید به دستِ افرادِ انسانی محقَّق شود و به واقعیّت بپیوندد. از این رو، اگر افرادِ انسانی چنانکه باید و شاید تعلیم و تربیت نیافته باشند و به حدِّ نصابِ سلامتِ روانی و فضیلتِ اخلاقی دست نیافته باشند حتّا بهترین آرمانهایِ اجتماعی، از قبیلِ نظم، ثبات، امنیّت، رفاه، عدالت، برابری، آزادی، برادری، و صلح، را نهفقط محقّق نمیکنند، بل، زیرِ پا میگذارند و له میکنند، زیرا منافعِ شخص، خانواده، و گروهِ خود را بر منافعِ عمومِ همنوعانِ خود ترجیح میدهند؛ مگر اینکه روزی بیاید که همهیِ آداب و قواعد و احکام و ضوابط و معاییر و موازینِ یک زندگیِ اجتماعیِ مطلوب را به آدمکهایِ ماشینی بدهیم و محقّق ساختنِ آنها را از این آدمکهایِ ماشینی بخواهیم.
🔹از سویِ دیگر، مگر جامعه چیزِ دیگر ای است جز مجموعهای از آدمیان و کنش و واکنشهایِ متقابلِ آنان؟ اصلاحِ جامعه، سرانجام، فروکاستنی است به اصلاحِ کنش و واکنشهایِ متقابلِ اعضاءِ جامعه، و این کنش و واکنشها، بالمآل، به گفتارها، کردارها، و زبانِ بدنهایِ افراد فروکاسته میشوند؛ و این گفتارها، کردارها، و زبانِ بدنها، نیز، در نهایت، معلولِ خواستهها و اهدافِ افراد اند؛ و این خواستهها و اهداف از آمیزشِ باورها با احساسات و عواطف پدید میآیند. و مرادِ من از «توجّه به فرهنگ»، هم، چیزی نیست جز توجّه به باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، و خواستهها و اهدافِ یکایکِ افراد.
❓ برخی بر این باور هستند که نگرش و آموزههای شما به نوعی بیتفاوتی و بیاعتنایی نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی میانجامد. خودتان در این باره چگونه میاندیشید؟
🔹به هیچ وجه. در پروژهیِ فکریِ «عقلانیّت و معنویّت»، مهمّترین مؤلّفهیِ زندگیِ مطلوب و آرمانی خوبیِ این زندگی، یعنی اخلاقی بودنِ آن، است؛ و سه شاخهیِ اصلیِ اخلاقی بودن صداقت، تواضع، و احسان اند؛ و این سومی، یعنی احسان، خود، شاملِ سه مرحلهیِ عدالت، شفقت، و عشق است. چهگونه میتوان تصوّر کرد که انسانی که اهلِ عدالت، شفقت، و عشق نسبت به همنوعانِ خود است بتواند در قبالِ درد و رنجِ همنوعاناش بیتفاوت و فارغدل باشد؟ کسی که اهلِ عدالت است، بر طبقِ تعریف، ظلم نمیکند، یعنی به حقوقِ خود کاملاً قانع است و هرگز درصددِ تضییعِ حقوقِ دیگران به نفعِ خود برنمیآید و، بنابراین، هیچگاه درد و رنجِ غیرِ لازم و نابحقّ به دیگری وارد نمیکند. کسی که اهلِ شفقت است به این هم اکتفاء نمیکند و بخشهایِ کمابیش فراوانای از حقوقِ خود را نیز به دیگران واگذار میکند و میبخشد، یعنی میکوشد تا درد و رنجهایِ دیگران را، که خوداش سرِ سوزنی در ایجادِ آنها نقش و سهم نداشته است، کاهش دهد و، از این نیز بیشتر و بالاتر، موجباتِ و مقتضیاتِ لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ آنان را فراهم آورد. و کسی که اهلِ عشقِ دهنده یا برادرانه نسبت به همهیِ همنوعانِ خود است از مرحلهیِ شفقت نیز درمیگذرد و فراتر میرود و با همهیِ انسانها احساسِ یگانگی میکند، یعنی آنان را خودِ خوداش میداند و، در نتیجه، به مخیّلهاش خطور هم نمیکند که بخشهاای از حقوقِ خود را به دیگران بخشیده است، بل، این احساس و تجربه را دارد که گویی، فیالمثل، بخشی از ثروتِ خود را از این جیبِ خود، به جیبِ دیگرِ خود انتقال داده است. چنین انسانهاای میتوانند در اندیشهیِ وضع و حال و کار و بار و روز و روزگارِ سایرِ انسانها نباشند؟ هرچه دیگران را رنج دهد اینان را بیشتر رنج میدهد و هرچه به دیگران لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایت دهد به اینان لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ بیشتر میدهد.
(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
❓اگر به جریانهای مختلف روشنفکری و چهرههای شاخص روشنفکری ایران بنگریم، کمتر میبینیم که اصلاح فردی و توجه به فرهنگ دغدغه اصلی آنها بوده باشد، آنها بیشتر به اصلاح اجتماعی نظر داشته و دارند. شما بر چه اساسی اصلاح فردی و اصلاح فرهنگی را مقدم میشمارید؟
🔹در عالمِ انسانی، هر مطلوب، مقصود، نیّت، هدف، ارزش، آرمان، آرزو، و هنجارای، سرانجام، باید به دستِ افرادِ انسانی محقَّق شود و به واقعیّت بپیوندد. از این رو، اگر افرادِ انسانی چنانکه باید و شاید تعلیم و تربیت نیافته باشند و به حدِّ نصابِ سلامتِ روانی و فضیلتِ اخلاقی دست نیافته باشند حتّا بهترین آرمانهایِ اجتماعی، از قبیلِ نظم، ثبات، امنیّت، رفاه، عدالت، برابری، آزادی، برادری، و صلح، را نهفقط محقّق نمیکنند، بل، زیرِ پا میگذارند و له میکنند، زیرا منافعِ شخص، خانواده، و گروهِ خود را بر منافعِ عمومِ همنوعانِ خود ترجیح میدهند؛ مگر اینکه روزی بیاید که همهیِ آداب و قواعد و احکام و ضوابط و معاییر و موازینِ یک زندگیِ اجتماعیِ مطلوب را به آدمکهایِ ماشینی بدهیم و محقّق ساختنِ آنها را از این آدمکهایِ ماشینی بخواهیم.
🔹از سویِ دیگر، مگر جامعه چیزِ دیگر ای است جز مجموعهای از آدمیان و کنش و واکنشهایِ متقابلِ آنان؟ اصلاحِ جامعه، سرانجام، فروکاستنی است به اصلاحِ کنش و واکنشهایِ متقابلِ اعضاءِ جامعه، و این کنش و واکنشها، بالمآل، به گفتارها، کردارها، و زبانِ بدنهایِ افراد فروکاسته میشوند؛ و این گفتارها، کردارها، و زبانِ بدنها، نیز، در نهایت، معلولِ خواستهها و اهدافِ افراد اند؛ و این خواستهها و اهداف از آمیزشِ باورها با احساسات و عواطف پدید میآیند. و مرادِ من از «توجّه به فرهنگ»، هم، چیزی نیست جز توجّه به باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، و خواستهها و اهدافِ یکایکِ افراد.
❓ برخی بر این باور هستند که نگرش و آموزههای شما به نوعی بیتفاوتی و بیاعتنایی نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی میانجامد. خودتان در این باره چگونه میاندیشید؟
🔹به هیچ وجه. در پروژهیِ فکریِ «عقلانیّت و معنویّت»، مهمّترین مؤلّفهیِ زندگیِ مطلوب و آرمانی خوبیِ این زندگی، یعنی اخلاقی بودنِ آن، است؛ و سه شاخهیِ اصلیِ اخلاقی بودن صداقت، تواضع، و احسان اند؛ و این سومی، یعنی احسان، خود، شاملِ سه مرحلهیِ عدالت، شفقت، و عشق است. چهگونه میتوان تصوّر کرد که انسانی که اهلِ عدالت، شفقت، و عشق نسبت به همنوعانِ خود است بتواند در قبالِ درد و رنجِ همنوعاناش بیتفاوت و فارغدل باشد؟ کسی که اهلِ عدالت است، بر طبقِ تعریف، ظلم نمیکند، یعنی به حقوقِ خود کاملاً قانع است و هرگز درصددِ تضییعِ حقوقِ دیگران به نفعِ خود برنمیآید و، بنابراین، هیچگاه درد و رنجِ غیرِ لازم و نابحقّ به دیگری وارد نمیکند. کسی که اهلِ شفقت است به این هم اکتفاء نمیکند و بخشهایِ کمابیش فراوانای از حقوقِ خود را نیز به دیگران واگذار میکند و میبخشد، یعنی میکوشد تا درد و رنجهایِ دیگران را، که خوداش سرِ سوزنی در ایجادِ آنها نقش و سهم نداشته است، کاهش دهد و، از این نیز بیشتر و بالاتر، موجباتِ و مقتضیاتِ لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ آنان را فراهم آورد. و کسی که اهلِ عشقِ دهنده یا برادرانه نسبت به همهیِ همنوعانِ خود است از مرحلهیِ شفقت نیز درمیگذرد و فراتر میرود و با همهیِ انسانها احساسِ یگانگی میکند، یعنی آنان را خودِ خوداش میداند و، در نتیجه، به مخیّلهاش خطور هم نمیکند که بخشهاای از حقوقِ خود را به دیگران بخشیده است، بل، این احساس و تجربه را دارد که گویی، فیالمثل، بخشی از ثروتِ خود را از این جیبِ خود، به جیبِ دیگرِ خود انتقال داده است. چنین انسانهاای میتوانند در اندیشهیِ وضع و حال و کار و بار و روز و روزگارِ سایرِ انسانها نباشند؟ هرچه دیگران را رنج دهد اینان را بیشتر رنج میدهد و هرچه به دیگران لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایت دهد به اینان لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ بیشتر میدهد.
(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇
🔹بلی، من سخنی گفتهام ــ و باز هم میگویم ــ که شاید آن سخن کسانی را به این خطا درانداخته است که گمان برند که پروژهیِ عقلانیّت و معنویّت به درد و رنجهایِ انسانها بیاعتناء است؛ و آن این که گفتهام که یگانه مشکل یا علّهالعللِ مشکلات یا بزرگترین مشکلِ یک جامعه نه نظامِ سیاسیِ حاکم بر آن جامعه است و نه نظام و مناسباتِ اقتصادیِ آن جامعه، بل، فرهنگِ شهروندانِ جامعه است، و این سخن، بدین معنا است که همهیِ قصور و تقصیرها را به گردنِ حاکمان و قدرتمندانِ جامعه نباید انداخت؛ بل، باید به فرهنگِ عمومِ شهروندان عطفِ توجّهِ جدّی و عمیق کرد و ریشهیِ مظالم و مفاسد و نابسامانیها و پریشانیها را در آنجا سراغ کرد و به تصحیح و اصلاحِ فرهنگِ عمومی اهتمامِ بلیغ ورزید. به دیگر سخن، شهروندانِ جامعه را نباید انسانهاای معصوم، بیگناه، و مبرّا از هر جهل، خبط، و خطاای قلمداد کرد که، از بدِ روزگار و فقط از سرِ بداقبالی و سوءِحظّ، گرفتارِ معدودی موجوداتِ انسانصورتِ گرگسیرت شدهاند که گویی از میانِ همین شهروندان برنخاستهاند و از کشور و سرزمینِ دیگرای واردِشان کردهاند. نظامِ سیاسیِ فاسد و مناسباتِ اقتصادیِ ناسالم دو میوهیِ گندیده و مسمومکننده و مضرّای اند که بر شاخههایِ درختِ فرهنگِ عمومی پدیدار میشوند و فساد و عدمِ سلامتِشان را باید معلول و نشانهیِ فساد و عدمِ سلامتِ فرهنگِ عمومیِ شهروندان دانست.
🔹این سخن، البتّه، به معنایِ مقصرّدانستنِ خودِ شهروندان هست؛ امّا، هرگز به معنایِ مقصرّندانستنِ حاکمان و قدرتمندانِ جامعه و تبرئهیِ آنان نیست و نمیتواند باشد و، از این نیز مهمّتر، به معنایِ بیاعتنائی به درد و رنجهایِ شهروندانِ جامعه نیست و نمیتواند باشد و نباید باشد. پزشکی که بیماریِ شخصِ مریض را نتیجهیِ بیمبالاتی و اهمالکاری و سوءِرفتارِ خودِ او تلقّی میکند به درد و رنجِ بیمارِ خود بیاعتناء نیست؛ بل، به علّتِ واقعی و اصلیِ بیماریِ او اعتناء کرده است. اعتناء به علّتِ بیماری کجا و بیاعتنائی به بیمار کجا؟ درست، برعکس، اعتناء به علّتِ بیماری بزرگترین نشانهیِ اعتناء به خودِ بیمار است. حال، اگر یک روشنفکر یا مصلحِ اجتماعی، که، بواقع، در حکمِ طبیبِ جامعه است، بیماریهایِ سیاسی و اقتصادی و اجتماعیِ شهروندان را نتیجهیِ باورهایِ کاذب، احساسات و عواطفِ نابجا، و خواستهها و ارزشهایِ نامعقولِ خودِ شهروندان تشخیص داد و، بنابراین، فرهنگِ جامعه را علّتِ بیماریِ جامعه دانست هرگز نمیتوان گفت که به بیماریهایِ شهروندان و خودِ شهروندان و درد و رنجِ آنان بیاعتنائی کرده است. نهایتاً میتوان گفت ــ البتّه، باید بر این گفته دلیل آورد ــ که این روشنفکر یا مصلحِ اجتماعی در تشخیصِ بیماری و علّتِ بیماری اشتباه و خطا کرده است، چراکه پزشکی که در تشخیصِ بیماری و علّتِ بیماری اشتباه و خطا میکند هرگز، به صِرفِ خطا و اشتباهاش، متّهم به بیاعتنائی به بیمار نمیتواند شد.
💢گفت و گوی روزنامه اعتماد با استاد مصطفی ملکیان با عنوان «اصلاح فرهنگ و دگرگونی های پایدار»
@mostafamalekian
🔹بلی، من سخنی گفتهام ــ و باز هم میگویم ــ که شاید آن سخن کسانی را به این خطا درانداخته است که گمان برند که پروژهیِ عقلانیّت و معنویّت به درد و رنجهایِ انسانها بیاعتناء است؛ و آن این که گفتهام که یگانه مشکل یا علّهالعللِ مشکلات یا بزرگترین مشکلِ یک جامعه نه نظامِ سیاسیِ حاکم بر آن جامعه است و نه نظام و مناسباتِ اقتصادیِ آن جامعه، بل، فرهنگِ شهروندانِ جامعه است، و این سخن، بدین معنا است که همهیِ قصور و تقصیرها را به گردنِ حاکمان و قدرتمندانِ جامعه نباید انداخت؛ بل، باید به فرهنگِ عمومِ شهروندان عطفِ توجّهِ جدّی و عمیق کرد و ریشهیِ مظالم و مفاسد و نابسامانیها و پریشانیها را در آنجا سراغ کرد و به تصحیح و اصلاحِ فرهنگِ عمومی اهتمامِ بلیغ ورزید. به دیگر سخن، شهروندانِ جامعه را نباید انسانهاای معصوم، بیگناه، و مبرّا از هر جهل، خبط، و خطاای قلمداد کرد که، از بدِ روزگار و فقط از سرِ بداقبالی و سوءِحظّ، گرفتارِ معدودی موجوداتِ انسانصورتِ گرگسیرت شدهاند که گویی از میانِ همین شهروندان برنخاستهاند و از کشور و سرزمینِ دیگرای واردِشان کردهاند. نظامِ سیاسیِ فاسد و مناسباتِ اقتصادیِ ناسالم دو میوهیِ گندیده و مسمومکننده و مضرّای اند که بر شاخههایِ درختِ فرهنگِ عمومی پدیدار میشوند و فساد و عدمِ سلامتِشان را باید معلول و نشانهیِ فساد و عدمِ سلامتِ فرهنگِ عمومیِ شهروندان دانست.
🔹این سخن، البتّه، به معنایِ مقصرّدانستنِ خودِ شهروندان هست؛ امّا، هرگز به معنایِ مقصرّندانستنِ حاکمان و قدرتمندانِ جامعه و تبرئهیِ آنان نیست و نمیتواند باشد و، از این نیز مهمّتر، به معنایِ بیاعتنائی به درد و رنجهایِ شهروندانِ جامعه نیست و نمیتواند باشد و نباید باشد. پزشکی که بیماریِ شخصِ مریض را نتیجهیِ بیمبالاتی و اهمالکاری و سوءِرفتارِ خودِ او تلقّی میکند به درد و رنجِ بیمارِ خود بیاعتناء نیست؛ بل، به علّتِ واقعی و اصلیِ بیماریِ او اعتناء کرده است. اعتناء به علّتِ بیماری کجا و بیاعتنائی به بیمار کجا؟ درست، برعکس، اعتناء به علّتِ بیماری بزرگترین نشانهیِ اعتناء به خودِ بیمار است. حال، اگر یک روشنفکر یا مصلحِ اجتماعی، که، بواقع، در حکمِ طبیبِ جامعه است، بیماریهایِ سیاسی و اقتصادی و اجتماعیِ شهروندان را نتیجهیِ باورهایِ کاذب، احساسات و عواطفِ نابجا، و خواستهها و ارزشهایِ نامعقولِ خودِ شهروندان تشخیص داد و، بنابراین، فرهنگِ جامعه را علّتِ بیماریِ جامعه دانست هرگز نمیتوان گفت که به بیماریهایِ شهروندان و خودِ شهروندان و درد و رنجِ آنان بیاعتنائی کرده است. نهایتاً میتوان گفت ــ البتّه، باید بر این گفته دلیل آورد ــ که این روشنفکر یا مصلحِ اجتماعی در تشخیصِ بیماری و علّتِ بیماری اشتباه و خطا کرده است، چراکه پزشکی که در تشخیصِ بیماری و علّتِ بیماری اشتباه و خطا میکند هرگز، به صِرفِ خطا و اشتباهاش، متّهم به بیاعتنائی به بیمار نمیتواند شد.
💢گفت و گوی روزنامه اعتماد با استاد مصطفی ملکیان با عنوان «اصلاح فرهنگ و دگرگونی های پایدار»
@mostafamalekian
✅ اهمیت اخلاق
✍مصطفی ملکیان
🔹خاطرهاي خدمتتان عرض کنم: من يک وقتي مشاور يک انتشاراتي بودم. روزي يک آقايي آمد که براي صفحهآرايي قرارداد ببندد. وي در آنجا گفت که من نه اهل صوم (روزه) هستم نه اهل صلاتم؛ تا الان ياد ندارم که پيشانيم به مهر رسيده باشد! خواستم اول به شما بگويم که ما اين هستيم. گفتيم: خب!و قراردادي با او بستيم. فرض کنيد قرارداد صفحهآرايي سيصد و پنجاه و شش صفحه را با او بستيم. پول سيصد و پنجاه و شش صفحه را گرفت و رفت.
🔹باور کنيد، چند روز بعدش ديدم آمد و گفت: من صفحهآرايي سيصد و پنجاه و شش صفحه را با شما قرارداد بسته بودم، اما حالا که صفحهآرايي کردم، سيصد و پنجاه و دو صفحه شده است. چهار صفحه کم شد، و من چهار صفحه پول اضافي از شما گرفته بودم و آرام نداشتم بيايم حساب بکنم که از شما اضافه گرفتم. اين را ببينيد و آنوقت کسي هم هست که نماز و روزه و حجش ترک نميشود ولي نسبت به حق الناس و مکارم اخلاق توجه نميکند. انصافا ما اين سخن پيامبر را به جد نگرفتهايم که «انما بعثت لاتمم مکارمالاخلاق»
➖جلسه سوم درسگفتار معرفت شناسی باور دینی
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹خاطرهاي خدمتتان عرض کنم: من يک وقتي مشاور يک انتشاراتي بودم. روزي يک آقايي آمد که براي صفحهآرايي قرارداد ببندد. وي در آنجا گفت که من نه اهل صوم (روزه) هستم نه اهل صلاتم؛ تا الان ياد ندارم که پيشانيم به مهر رسيده باشد! خواستم اول به شما بگويم که ما اين هستيم. گفتيم: خب!و قراردادي با او بستيم. فرض کنيد قرارداد صفحهآرايي سيصد و پنجاه و شش صفحه را با او بستيم. پول سيصد و پنجاه و شش صفحه را گرفت و رفت.
🔹باور کنيد، چند روز بعدش ديدم آمد و گفت: من صفحهآرايي سيصد و پنجاه و شش صفحه را با شما قرارداد بسته بودم، اما حالا که صفحهآرايي کردم، سيصد و پنجاه و دو صفحه شده است. چهار صفحه کم شد، و من چهار صفحه پول اضافي از شما گرفته بودم و آرام نداشتم بيايم حساب بکنم که از شما اضافه گرفتم. اين را ببينيد و آنوقت کسي هم هست که نماز و روزه و حجش ترک نميشود ولي نسبت به حق الناس و مکارم اخلاق توجه نميکند. انصافا ما اين سخن پيامبر را به جد نگرفتهايم که «انما بعثت لاتمم مکارمالاخلاق»
➖جلسه سوم درسگفتار معرفت شناسی باور دینی
@mostafamalekian
✅چارچوب اخلاق جهانی
✍️مصطفی ملکیان
🔹من معتقدم کل اخلاق جهانی بر این سه اصل مبتنی است: «صداقت و تواضع و احسان»
صداقت: منظورم از صداقت این است که پنج ساحت وجود شما باید بر یکدیگر انطباق داشته باشند.
تواضع: یعنی هر وقت نقطه قوت و نکته مثبتی در وجودت بود و هستی یا هر کسی نعمتی به تو داده بود، تو خودت را در این جهت دیگری بینگار؛ خود را دیگری انگاشتن در نقاط قوت. یعنی اگر شما جایزه نوبل ببرید، من چقدر شاد میشوم؟ همانقدر شاد میشوم که یکی از دوستان و هموطن من جایزه نوبل برده است. حالا اگر روزی خودم این جایزه را بردم فقط به همان مقدار شاد شوم که وقتی شما جایزه را برده بودید شاد شدم
احسان: احسان درست عکس این است. اینجا در باب نقاط قوت خودت را دیگری بینگار،در احسان، در نقاط ضعف، دیگری را خودت بینگار. یعنی اگر خودم مریض میشدم چطور تبوتاب و اضطراب و تشویش داشتم که خودم را به بیمارستان برسانم و پیش بهترین جراح جراحی شوم و مراقبتهای بعد از جراحی روی من اعمال شود، حالا اگر روزی شما بیمار شدید من همین تبوتاب را داشته باشم
➖سه فرزند احسان
از درون احسان سه فضیلت اخلاقی بیرون میآید. اگر بخواهم نسبت به شما احسان داشته باشم، نتیجهاش سه رفتار با شما است:
اولا نسبت به شما با عدالت،
ثانیا با شفقت
و ثالثا با عشق باید رفتار کنم.
عدالت: یعنی سر سوزنی حق شما را نمیخورم و به شما هم این اجازه را نمیدهم که سر سوزنی حق من را بخورید. این کمترین حد احسان است.
شفقت: رتبه دوم احسان شفقت است. در شفقت سر سوزنی حق شما را ضایع نمیکنم، اما در عین حال بخشی از حق خودم را به شما میبخشم.
عشق: مرحله سوم احسان عشق است. در عشق اصلا با شما احساس دوگانگی نمیکنم که بگویم از خودم چیزی به شما بخشیدم.
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹من معتقدم کل اخلاق جهانی بر این سه اصل مبتنی است: «صداقت و تواضع و احسان»
صداقت: منظورم از صداقت این است که پنج ساحت وجود شما باید بر یکدیگر انطباق داشته باشند.
تواضع: یعنی هر وقت نقطه قوت و نکته مثبتی در وجودت بود و هستی یا هر کسی نعمتی به تو داده بود، تو خودت را در این جهت دیگری بینگار؛ خود را دیگری انگاشتن در نقاط قوت. یعنی اگر شما جایزه نوبل ببرید، من چقدر شاد میشوم؟ همانقدر شاد میشوم که یکی از دوستان و هموطن من جایزه نوبل برده است. حالا اگر روزی خودم این جایزه را بردم فقط به همان مقدار شاد شوم که وقتی شما جایزه را برده بودید شاد شدم
احسان: احسان درست عکس این است. اینجا در باب نقاط قوت خودت را دیگری بینگار،در احسان، در نقاط ضعف، دیگری را خودت بینگار. یعنی اگر خودم مریض میشدم چطور تبوتاب و اضطراب و تشویش داشتم که خودم را به بیمارستان برسانم و پیش بهترین جراح جراحی شوم و مراقبتهای بعد از جراحی روی من اعمال شود، حالا اگر روزی شما بیمار شدید من همین تبوتاب را داشته باشم
➖سه فرزند احسان
از درون احسان سه فضیلت اخلاقی بیرون میآید. اگر بخواهم نسبت به شما احسان داشته باشم، نتیجهاش سه رفتار با شما است:
اولا نسبت به شما با عدالت،
ثانیا با شفقت
و ثالثا با عشق باید رفتار کنم.
عدالت: یعنی سر سوزنی حق شما را نمیخورم و به شما هم این اجازه را نمیدهم که سر سوزنی حق من را بخورید. این کمترین حد احسان است.
شفقت: رتبه دوم احسان شفقت است. در شفقت سر سوزنی حق شما را ضایع نمیکنم، اما در عین حال بخشی از حق خودم را به شما میبخشم.
عشق: مرحله سوم احسان عشق است. در عشق اصلا با شما احساس دوگانگی نمیکنم که بگویم از خودم چیزی به شما بخشیدم.
@mostafamalekian
⭕️ چهار ویژگی جامعه سالم
✍️ مصطفی ملکیان
🔹 جامعه سالم ۴ تا ویژگی دارد و شهود عقلی شما نیز این ۴ تا را قبول می کند:
1⃣ویژگی اول:
جامعه به هر فردی، هرآنچه را که "نیاز" دارد، بدهد. توجه داشته باشید می گویم نیاز، نه خواسته.
2⃣ویژگی دوم:
شهروند هرچه را می تواند در اختیار جامعه بگذارد. هرچه از دستش برمی آید برای جامعه مضایقه نکند. این ویژگی خودش دو زیرمجموعه دارد:
۱ : اولا کاری را برعهده بگیرد که از عهدۀ انجامش برآید یعنی دانایی و توانایی آن کار را داشته باشد.
۲: پس از آنکه کاری را که می توانم به خوبی انجامش بدهم را بر عهده گرفتم، آن کار را همانطور که باید انجامش داد، انجام بدهم نه بخاطر منافع فردی ام و یا منافع گروه خود و حزب خودم. یعنی آن کار را باید اصولی انجام بدهم و برطبق اصول خود همان کار، و نباید به گونه ای انجامش بدهم که در راستای منافع فردی خودم قرار بگیرد و از اصول خودش خارج کنم.
3⃣ ویژگی سوم:
اگر فرد استحقاق هایی داشته باشد، بیش از نیازهایش، جامعه باید این استحقاق ها را هم به فرد بدهد یعنی آن فرد به نیازهایی که داشت رسید و جامعه هم آنها را به او داد، اما این فرد استحقاق هایی دیگر نیز دارد که آنها را هم باید جامعه به آن فرد بدهد. زیرا جامعۀ خوب، جامعه ای است که زمینۀ رشد و شکوفایی فرد را مهیا می کند. اگر به شما فقط نیازهایتان را بدهند، دیگر به شکوفایی نوبت نمی رسد حال اگر همین جامعه به هر فرد نیازهایش را بدهد؛ اما این فرد کارهای خوب و نیکویی هم انجام بدهد که مستحق چیزهای بیشتری شود، جامعۀ خوب، این حق افزون و اضافه بر نیاز را نیز به او می پردازد.
4⃣ ویژگی چهارم:
هرکسی در این جامعه هرچه را که از راه ویژگی اول و ویژگی سوم به دست آورده است، آنها را تا آخر بتواند در اختیار داشته باشد و کسی نتواند از او غصب کند و یا مصادره نماید. این راهکار می گوید تمام چیزهایی که شماها می گویید که باید در نهادهای مختلف انجام گیرد، فقط همین ۴ تاست. جامعۀ کاملا آرمانی، جامعه ای است که این ۴ تا ویژگی را دارد. شما به شهودتان مراجعه کنید می بینید که آنها را تایید می کند.این ۴ تا موجب هم سرنوشتی انسانها هستند.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان چرا باید اخلاقی زیست ، جلسه چهارم
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹 جامعه سالم ۴ تا ویژگی دارد و شهود عقلی شما نیز این ۴ تا را قبول می کند:
1⃣ویژگی اول:
جامعه به هر فردی، هرآنچه را که "نیاز" دارد، بدهد. توجه داشته باشید می گویم نیاز، نه خواسته.
2⃣ویژگی دوم:
شهروند هرچه را می تواند در اختیار جامعه بگذارد. هرچه از دستش برمی آید برای جامعه مضایقه نکند. این ویژگی خودش دو زیرمجموعه دارد:
۱ : اولا کاری را برعهده بگیرد که از عهدۀ انجامش برآید یعنی دانایی و توانایی آن کار را داشته باشد.
۲: پس از آنکه کاری را که می توانم به خوبی انجامش بدهم را بر عهده گرفتم، آن کار را همانطور که باید انجامش داد، انجام بدهم نه بخاطر منافع فردی ام و یا منافع گروه خود و حزب خودم. یعنی آن کار را باید اصولی انجام بدهم و برطبق اصول خود همان کار، و نباید به گونه ای انجامش بدهم که در راستای منافع فردی خودم قرار بگیرد و از اصول خودش خارج کنم.
3⃣ ویژگی سوم:
اگر فرد استحقاق هایی داشته باشد، بیش از نیازهایش، جامعه باید این استحقاق ها را هم به فرد بدهد یعنی آن فرد به نیازهایی که داشت رسید و جامعه هم آنها را به او داد، اما این فرد استحقاق هایی دیگر نیز دارد که آنها را هم باید جامعه به آن فرد بدهد. زیرا جامعۀ خوب، جامعه ای است که زمینۀ رشد و شکوفایی فرد را مهیا می کند. اگر به شما فقط نیازهایتان را بدهند، دیگر به شکوفایی نوبت نمی رسد حال اگر همین جامعه به هر فرد نیازهایش را بدهد؛ اما این فرد کارهای خوب و نیکویی هم انجام بدهد که مستحق چیزهای بیشتری شود، جامعۀ خوب، این حق افزون و اضافه بر نیاز را نیز به او می پردازد.
4⃣ ویژگی چهارم:
هرکسی در این جامعه هرچه را که از راه ویژگی اول و ویژگی سوم به دست آورده است، آنها را تا آخر بتواند در اختیار داشته باشد و کسی نتواند از او غصب کند و یا مصادره نماید. این راهکار می گوید تمام چیزهایی که شماها می گویید که باید در نهادهای مختلف انجام گیرد، فقط همین ۴ تاست. جامعۀ کاملا آرمانی، جامعه ای است که این ۴ تا ویژگی را دارد. شما به شهودتان مراجعه کنید می بینید که آنها را تایید می کند.این ۴ تا موجب هم سرنوشتی انسانها هستند.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان چرا باید اخلاقی زیست ، جلسه چهارم
@mostafamalekian
🗣 مصطفی ملکیان:
🔹 از خودمان توقع بیش از حد نداشته باشیم. عجیب است که ما در جسم خودمان توقعات مان را تعدیل می کنیم مثلا می گوییم: اسکلت من جوری نیست که بتوانم دو میدانی کنم یا این بدن، بدن کشتی نیست و.... ولی وقتی از بدن به ذهن و روان وارد می شویم، دیگر نمی خواهیم بپذیریم همانطور که بدنمان، بدن کشتی یا بوکس یا ... نیست، به همان ترتیب ذهن من هم ذهن ریاضی وار یا فلسفی نیست و نمی خواهیم قبول کنیم که ذهن من، ذهن اینیشتين نیست و روان من هم مثل روان فرانسوا آسیزی نیست.
@mostafamalekian
🔹 از خودمان توقع بیش از حد نداشته باشیم. عجیب است که ما در جسم خودمان توقعات مان را تعدیل می کنیم مثلا می گوییم: اسکلت من جوری نیست که بتوانم دو میدانی کنم یا این بدن، بدن کشتی نیست و.... ولی وقتی از بدن به ذهن و روان وارد می شویم، دیگر نمی خواهیم بپذیریم همانطور که بدنمان، بدن کشتی یا بوکس یا ... نیست، به همان ترتیب ذهن من هم ذهن ریاضی وار یا فلسفی نیست و نمی خواهیم قبول کنیم که ذهن من، ذهن اینیشتين نیست و روان من هم مثل روان فرانسوا آسیزی نیست.
@mostafamalekian
✅ ما اگر چه، از میلهایِ خود آگاهایم، عموماً، از عللِ میلهامان آگاه نیستیم
✍️باروخ اسپینوزا | نیل گراسمن
🔹ما به این جهت که حکم به خوبیِ چیزی میکنیم نیست که برای آن میکوشیم، و به آن میل داریم؛ بلکه، برعکس، به آن جهت که برای رسیدن به آن میکوشیم و به آن میل داریم است که حکم به خوبیاش میکنیم.
(اسپینوزا، اخلاق، بخشِ ۳، قضیّهی ۹، تبصره)
🔹اسپینوزا، مکرّراً، میگوید: ما اگر چه، از میلهایِ خود آگاهایم، عموماً، از عللِ میلهامان آگاه نیستیم. مقادیرِ عظیمی از نیرومان را ضایع میکنیم برایِ اینکه انواع و اقسامِ دلیلتراشیها و توجیهات را برایِ خواستن آنچه میخواهیم سرِ هم کنیم. امّا غافل از اینکه این توجیهات و دلیلتراشیها هستند که معلول میلهای ما هستند، نه بالعکس. به تعبیری، این قصههایی که ما، به خودِمان و دیگران، دربارهی آنچه خوب است و آنچه بد است، میگوییم، خودشان معلولهای امیال ما هستند، نه عللِ امیال.
➖مثال اول
شخصی را در نظر بگیرید که در جستجوی قدرت و شأنِ اجتماعی، بر این باور است که از دیگران بهتر است و بدین جهت، استحقاقِ شأنِ اجتماعی و قدرتی را که میجوید دارد. به تعبیری، خودش را برای تصاحبِ قدرت، برتر و شریفتر از دیگران میداند و این را توجیهِ قدرتطلبی خودش میداند. در صورتی که این خودبرتربینیاش و آنچه میگوید، معلول و فرآوردهی میلِ به قدرتاش است، نه بالعکس.
لذا، شخص، چون میل به قدرت دارد، خودش را از دیگران بهتر، و دارای استحقاقِ بیشتر میداند، نه اینکه، چون استحقاق بیشتری از دیگران دارد، میل به قدرت و شأنِ اجتماعی پیدا کرده باشد.
➖مثال دوم
شخصی ثروتمند که حریص است با خود میگوید که فقراء تنبلاند و، به این جهت که تنبلاند، او حقّ دارد که پولاش را برایِ خود نگه دارد. امّا، در واقع، باورهایش دربارهی فقراء معلولِ حرصِ او هستند، نه بالعکس.
همانطور که مشاهده کردید، شخص ثروتمند میل به مالاندوزی دارد و از علت این میل(مالاندوزی) آگاه نیست، لذا، قصهای میگوید مبنی بر اینکه فقراء تنبلاند، تا به خیال خودش علت میل به مال را در خودش کشف کند. در صورتی که قصهاش دربارهی فقراء، معلولِ حرصِ اوست.
لذا، شخص ثروتمند چون برای مال اندوزی میکوشد و به آن میل دارد، آن را خوب میداند، نه برعکس، چون که مال اندوزی را خوب میداند، به آن میل میکند.
➖ توضیحات و مثالها از کتابِ (نیل گراسمن، روح اسپینوزا، ص ۲۳۲و ۲۳۳)
@mostafamalekian
✍️باروخ اسپینوزا | نیل گراسمن
🔹ما به این جهت که حکم به خوبیِ چیزی میکنیم نیست که برای آن میکوشیم، و به آن میل داریم؛ بلکه، برعکس، به آن جهت که برای رسیدن به آن میکوشیم و به آن میل داریم است که حکم به خوبیاش میکنیم.
(اسپینوزا، اخلاق، بخشِ ۳، قضیّهی ۹، تبصره)
🔹اسپینوزا، مکرّراً، میگوید: ما اگر چه، از میلهایِ خود آگاهایم، عموماً، از عللِ میلهامان آگاه نیستیم. مقادیرِ عظیمی از نیرومان را ضایع میکنیم برایِ اینکه انواع و اقسامِ دلیلتراشیها و توجیهات را برایِ خواستن آنچه میخواهیم سرِ هم کنیم. امّا غافل از اینکه این توجیهات و دلیلتراشیها هستند که معلول میلهای ما هستند، نه بالعکس. به تعبیری، این قصههایی که ما، به خودِمان و دیگران، دربارهی آنچه خوب است و آنچه بد است، میگوییم، خودشان معلولهای امیال ما هستند، نه عللِ امیال.
➖مثال اول
شخصی را در نظر بگیرید که در جستجوی قدرت و شأنِ اجتماعی، بر این باور است که از دیگران بهتر است و بدین جهت، استحقاقِ شأنِ اجتماعی و قدرتی را که میجوید دارد. به تعبیری، خودش را برای تصاحبِ قدرت، برتر و شریفتر از دیگران میداند و این را توجیهِ قدرتطلبی خودش میداند. در صورتی که این خودبرتربینیاش و آنچه میگوید، معلول و فرآوردهی میلِ به قدرتاش است، نه بالعکس.
لذا، شخص، چون میل به قدرت دارد، خودش را از دیگران بهتر، و دارای استحقاقِ بیشتر میداند، نه اینکه، چون استحقاق بیشتری از دیگران دارد، میل به قدرت و شأنِ اجتماعی پیدا کرده باشد.
➖مثال دوم
شخصی ثروتمند که حریص است با خود میگوید که فقراء تنبلاند و، به این جهت که تنبلاند، او حقّ دارد که پولاش را برایِ خود نگه دارد. امّا، در واقع، باورهایش دربارهی فقراء معلولِ حرصِ او هستند، نه بالعکس.
همانطور که مشاهده کردید، شخص ثروتمند میل به مالاندوزی دارد و از علت این میل(مالاندوزی) آگاه نیست، لذا، قصهای میگوید مبنی بر اینکه فقراء تنبلاند، تا به خیال خودش علت میل به مال را در خودش کشف کند. در صورتی که قصهاش دربارهی فقراء، معلولِ حرصِ اوست.
لذا، شخص ثروتمند چون برای مال اندوزی میکوشد و به آن میل دارد، آن را خوب میداند، نه برعکس، چون که مال اندوزی را خوب میداند، به آن میل میکند.
➖ توضیحات و مثالها از کتابِ (نیل گراسمن، روح اسپینوزا، ص ۲۳۲و ۲۳۳)
@mostafamalekian
✅ میزان خوشی و ناخوشی ما نسبت به یک واقعه در گذر زمان تغییر می کند
✍مصطفی ملکیان
🔹رواقیون میگفتند به این دلیل که آینده همواره برای ما با ابهام همراه است و هر خوشی میتواند به ناخوشی تبدیل شود و یا ناخوشی به خوشی مبدل شود و از آن جا که ما نمیتوانیم بفهمیم که کدام رویداد سرانجام به نفع یا به ضرر ما عمل میکند؛ لذا ما از وقایع بسیار خوشحال یا بسیار اندوهگین نمیشویم بلکه آتارکسیا داریم.
🔹رواقیون میگفتند تمرین کنید و یک واقعه را که به گمان خود مطلوب یا نامطلوب است، ثبت کنید و در طول زمان به سراغ نوشته خود بروید و ارزیابی خود درباره این رویداد مثبت یا منفی را در طول زمان بررسی کنید که آیا با گذر زمان ارزیابی شما از آن رویداد ثابت مانده است یا دچار تغیر شده است. به نظر میرسد با انجام این تمرین بهصورت شهودی به این فهم برسیم که بهترین واکنش در برابر رویدادها در زندگیای که سرانجام امور در آن مشخص نیست، آتارکسیا است.
🔅درسگفتار چاره اندیشی برای اضطراب، جلسه دوم
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹رواقیون میگفتند به این دلیل که آینده همواره برای ما با ابهام همراه است و هر خوشی میتواند به ناخوشی تبدیل شود و یا ناخوشی به خوشی مبدل شود و از آن جا که ما نمیتوانیم بفهمیم که کدام رویداد سرانجام به نفع یا به ضرر ما عمل میکند؛ لذا ما از وقایع بسیار خوشحال یا بسیار اندوهگین نمیشویم بلکه آتارکسیا داریم.
🔹رواقیون میگفتند تمرین کنید و یک واقعه را که به گمان خود مطلوب یا نامطلوب است، ثبت کنید و در طول زمان به سراغ نوشته خود بروید و ارزیابی خود درباره این رویداد مثبت یا منفی را در طول زمان بررسی کنید که آیا با گذر زمان ارزیابی شما از آن رویداد ثابت مانده است یا دچار تغیر شده است. به نظر میرسد با انجام این تمرین بهصورت شهودی به این فهم برسیم که بهترین واکنش در برابر رویدادها در زندگیای که سرانجام امور در آن مشخص نیست، آتارکسیا است.
🔅درسگفتار چاره اندیشی برای اضطراب، جلسه دوم
@mostafamalekian
🗣مصطفی ملکیان:
اگر پیرو هر دینی عمیقاً احساس کند که وظیفه اخلاقی و دینی او این است که با پیروان سایر ادیان و مذاهب همان رفتاری را کند که خوشدارد که آنان با او رفتار کنند بزرگترین مانع همزیستی مسالمت آمیز از بین می رود.
@mostafamalekian
اگر پیرو هر دینی عمیقاً احساس کند که وظیفه اخلاقی و دینی او این است که با پیروان سایر ادیان و مذاهب همان رفتاری را کند که خوشدارد که آنان با او رفتار کنند بزرگترین مانع همزیستی مسالمت آمیز از بین می رود.
@mostafamalekian
✅رنج ها تو را بیناتر می کنند
✍مصطفی ملکیان
🔹 مضمون خیلی حکیمانه ای از سهراب سپهری وجود دارد که البته این مضمون در آیین دائو هست و آن این است که اگر کفشی داشته باشید که کاملاً سالم، خیلی ضربه گیر و کلفت باشد که ضربه به پایتان وارد نشود، شما خیلی از حقایق جاده را تشخیص نخواهید داد اما اگر تخت کفش شما خیلی نازک باشد و یکی دو تا سوراخ هم داشته باشد، تمام فراز و نشیبهای جاده را تشخیص می دهید سهراب سپهری می گفت خیلی از رنج ها تو را بینا میکنند و به این چشم به آنها نگاه کنید کفش سوراخ تو، تو را به راه آشناتر می کند.
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹 مضمون خیلی حکیمانه ای از سهراب سپهری وجود دارد که البته این مضمون در آیین دائو هست و آن این است که اگر کفشی داشته باشید که کاملاً سالم، خیلی ضربه گیر و کلفت باشد که ضربه به پایتان وارد نشود، شما خیلی از حقایق جاده را تشخیص نخواهید داد اما اگر تخت کفش شما خیلی نازک باشد و یکی دو تا سوراخ هم داشته باشد، تمام فراز و نشیبهای جاده را تشخیص می دهید سهراب سپهری می گفت خیلی از رنج ها تو را بینا میکنند و به این چشم به آنها نگاه کنید کفش سوراخ تو، تو را به راه آشناتر می کند.
@mostafamalekian
✔️معنای زندگی و ایماژ انسانها از زندگی
✔️ایماژ مولانا از زندگی
✍مصطفی ملکیان
🔹در اینجا میخواهم به مساله ارزش زندگی از زاویه جدیدی نگاه کنم و آن این است که شما از خودتان چه تصویری و ایماژی در دنیا دارید؟
متفکران، اندیشمندان و عارفان مختلف در طول تاریخ ایماژهای مختلفی از خودشان در دنیا داشتهاند. به طور مثال برخی خود را به پرندهای در قفس، برخی دیگر به زندانی در زندان، برخی دیگر به پرندهای در دام و ... تشبیه کردند. این وجه تشبیه در هر ایماژ میتواند سوالات مختلفی را برای ما ایجاد کند. به طور مثال اگر شما پرندهای در قفس هستید، قفس شما از چه جنسی است و چه چیزهایی برای شما قفس درست کرده است.
🔹32 ایماژ را درباره تصور افراد از خود در دنیا را استقرا کرده ام. حال در اینجا سوال این است که ایماژ مولانا چیست؟ برخی میگویند مولانا ایماژی افلاطونی دارد و خود را پرندهای در قفس یا زندانی در زندان میبیند.
در کل مثنوی معنوی و کلیات شمس این دو ایماژ تایید میشود. به عقیده من اشعار مولانا در قالب مثنوی معنوی موید این است که مولانا انسان را به عاشقی در غریبستان تشبیه میکند. با کند و کاو در آثار مولانا باید دید این ایماژ درست یا خیر.
🔹تقریباً بیشتر شارحان و مفسران مولانا معتقدند که نینامه مولانا یعنی 18 سطر نخستین مثنوی معنوی کل پیام مولانا است. تمامی کتابهای او مانند مجالس، فیه ما فیه، مکتوبات، کلیات شمس و ... شرح این 18 سطر است و شکی نیست که بخش مهمی از نی نامه درباره اندیشه عاشقی در غریبستان است.
در نی نامه میخوانیم که میگوید «کز نیستان تا مرا ببریدهاند» بدین معنی که من به دلخواه خودم به این دنیا نیامدم. در مثنوی در داستانی به نینامه پاسخ داده میشود و مولانا در آنجا میگوید که معشوق یعنی خدا بنا به مصلحت جویی مرا به این دنیا فرستاد و گفت من از جدایی تو اغراضی دارم و فعلاً باید از من جدا شوی. در اینجا گفته میشود که خدا میگوید تو از من جدا میشوی تا سفر کنی و در آن سفر پخته شوی و به تکامل برسی.
➖ ده شاخصه عاشقی در غریبستان
10 شاخصه عاشقی که در غریبستان است و در کل آثار مولانا این 10 شاخصه وجود دارد و جریان و دوران دارد.
1️⃣نخستین شاخصه این است که کسی که در غریبستان است دچار درد و اندوه میشود پس از نظر مولانا ما نیز در این دنیا دچار رنجیم.
2️⃣شاخصه دوم این است که عاشق در غریبستان اشتیاق رفتن دارد، چون میلی به ماندن در آنجا ندارد پس از نگاه مولانا انسان میلی به ماندن در دنیا ندارد.
3️⃣در شاخصه سوم فردی که در غریبستان است آرامش و سکون خاطر ندارد، چون هیچ را متعلق به خود نمیداند و نمیتواند با آن انس بگیرد.
4️⃣در شاخصه چهارم نیز فرد در غریبستان به همه چیز به چشم زودگذر نگاه میکند و برای چیزی اهتمام ندارد.
5️⃣شاخصه پنجم این است که در غریبستان نه ما زبان آنها را میفهمیم و نه آنها زبان ما را میفهمیم پس باهم تفاهم نداریم.
6️⃣در همین جاست که مولوی در اشعارش میگوید من و مردم مثل آب و روغن هستیم با هم ترکیب نمیشویم.
7️⃣در شاخصه هفتم اگر در کشوری غریب باشید نیاز به راهنما دارید چون هیچ نقشهای ندارید به همین دلیل است که مولانا میگوید در این راه باید مراد و شیخ داشته باشید.
8️⃣شاخصه هشتم این است که شما وقتی به جای دیگری سفر میکنید مقام والایی که در جای قبلی بودید به چشم نمیآید، بنابراین عاشق در غریبستان بی ما و بی من است و تمام باد و بروتش میریزد.
9️⃣در شاخصه نهم وقتی در کشور غریبی هستیم نظارهگر هستیم و خودمان را در هیچ چیز دخالت نمیدهیم بنابراین مولانا نیز میگوید در این دنیا تنها نظارهگر است و کاری به کار دیگران ندارد.
🔟اما در شاخصه دهم عاشق در غریبستان از رفتن استقبال میکند پس مولانا از مرگ استقبال میکند.
انسان کامل از نظر مولانا انسان غریبتر است به همین دلیل او شمس را غریبترین غریب میداند یعنی از نگاه او شمس انسان کاملی است. پس ارزش زندگی از نظر مولانا این است که به وطن خودمان و پیش معشوق که خداست، برگردیم.
🌂سخنرانی معنای زندگی از نگاه مولانا ، موسسه سروش مولانا
@souroshmolan
🔻
@mostafamalekian
✔️ایماژ مولانا از زندگی
✍مصطفی ملکیان
🔹در اینجا میخواهم به مساله ارزش زندگی از زاویه جدیدی نگاه کنم و آن این است که شما از خودتان چه تصویری و ایماژی در دنیا دارید؟
متفکران، اندیشمندان و عارفان مختلف در طول تاریخ ایماژهای مختلفی از خودشان در دنیا داشتهاند. به طور مثال برخی خود را به پرندهای در قفس، برخی دیگر به زندانی در زندان، برخی دیگر به پرندهای در دام و ... تشبیه کردند. این وجه تشبیه در هر ایماژ میتواند سوالات مختلفی را برای ما ایجاد کند. به طور مثال اگر شما پرندهای در قفس هستید، قفس شما از چه جنسی است و چه چیزهایی برای شما قفس درست کرده است.
🔹32 ایماژ را درباره تصور افراد از خود در دنیا را استقرا کرده ام. حال در اینجا سوال این است که ایماژ مولانا چیست؟ برخی میگویند مولانا ایماژی افلاطونی دارد و خود را پرندهای در قفس یا زندانی در زندان میبیند.
در کل مثنوی معنوی و کلیات شمس این دو ایماژ تایید میشود. به عقیده من اشعار مولانا در قالب مثنوی معنوی موید این است که مولانا انسان را به عاشقی در غریبستان تشبیه میکند. با کند و کاو در آثار مولانا باید دید این ایماژ درست یا خیر.
🔹تقریباً بیشتر شارحان و مفسران مولانا معتقدند که نینامه مولانا یعنی 18 سطر نخستین مثنوی معنوی کل پیام مولانا است. تمامی کتابهای او مانند مجالس، فیه ما فیه، مکتوبات، کلیات شمس و ... شرح این 18 سطر است و شکی نیست که بخش مهمی از نی نامه درباره اندیشه عاشقی در غریبستان است.
در نی نامه میخوانیم که میگوید «کز نیستان تا مرا ببریدهاند» بدین معنی که من به دلخواه خودم به این دنیا نیامدم. در مثنوی در داستانی به نینامه پاسخ داده میشود و مولانا در آنجا میگوید که معشوق یعنی خدا بنا به مصلحت جویی مرا به این دنیا فرستاد و گفت من از جدایی تو اغراضی دارم و فعلاً باید از من جدا شوی. در اینجا گفته میشود که خدا میگوید تو از من جدا میشوی تا سفر کنی و در آن سفر پخته شوی و به تکامل برسی.
➖ ده شاخصه عاشقی در غریبستان
10 شاخصه عاشقی که در غریبستان است و در کل آثار مولانا این 10 شاخصه وجود دارد و جریان و دوران دارد.
1️⃣نخستین شاخصه این است که کسی که در غریبستان است دچار درد و اندوه میشود پس از نظر مولانا ما نیز در این دنیا دچار رنجیم.
2️⃣شاخصه دوم این است که عاشق در غریبستان اشتیاق رفتن دارد، چون میلی به ماندن در آنجا ندارد پس از نگاه مولانا انسان میلی به ماندن در دنیا ندارد.
3️⃣در شاخصه سوم فردی که در غریبستان است آرامش و سکون خاطر ندارد، چون هیچ را متعلق به خود نمیداند و نمیتواند با آن انس بگیرد.
4️⃣در شاخصه چهارم نیز فرد در غریبستان به همه چیز به چشم زودگذر نگاه میکند و برای چیزی اهتمام ندارد.
5️⃣شاخصه پنجم این است که در غریبستان نه ما زبان آنها را میفهمیم و نه آنها زبان ما را میفهمیم پس باهم تفاهم نداریم.
6️⃣در همین جاست که مولوی در اشعارش میگوید من و مردم مثل آب و روغن هستیم با هم ترکیب نمیشویم.
7️⃣در شاخصه هفتم اگر در کشوری غریب باشید نیاز به راهنما دارید چون هیچ نقشهای ندارید به همین دلیل است که مولانا میگوید در این راه باید مراد و شیخ داشته باشید.
8️⃣شاخصه هشتم این است که شما وقتی به جای دیگری سفر میکنید مقام والایی که در جای قبلی بودید به چشم نمیآید، بنابراین عاشق در غریبستان بی ما و بی من است و تمام باد و بروتش میریزد.
9️⃣در شاخصه نهم وقتی در کشور غریبی هستیم نظارهگر هستیم و خودمان را در هیچ چیز دخالت نمیدهیم بنابراین مولانا نیز میگوید در این دنیا تنها نظارهگر است و کاری به کار دیگران ندارد.
🔟اما در شاخصه دهم عاشق در غریبستان از رفتن استقبال میکند پس مولانا از مرگ استقبال میکند.
انسان کامل از نظر مولانا انسان غریبتر است به همین دلیل او شمس را غریبترین غریب میداند یعنی از نگاه او شمس انسان کاملی است. پس ارزش زندگی از نظر مولانا این است که به وطن خودمان و پیش معشوق که خداست، برگردیم.
🌂سخنرانی معنای زندگی از نگاه مولانا ، موسسه سروش مولانا
@souroshmolan
🔻
@mostafamalekian
✅ مولفه های رابطه دوستی
✍️مصطفی ملکیان
🔹یکی از انواعِ پرشمارِ روابطِ شخصی رابطهیِ دوستی است. رابطهیِ دوستی میانِ دو شخص 4 مؤلّفه دارد: دو دوست الف) یکدیگر را میشناسند، ب) نیکخواهِ یکدیگر اند، پ) نسبت به یکدیگر عاطفه دارند، و ت) به هم وفادار اند. امّا، چنانکه ارسطو گفته است، علّتِ دوستشدنِ دو شخص با یکدیگر یکی از این سه چیز میتواند بود: الف) منفعترسانیِ متقابل: به این معنا که هر یک از دو دوست از دیگری نفعی میبرد، مانندِ دوستیِ میان مریض و طبیب، شاگرد و استاد، و مرئوس و رئیس؛ ب) لذّتِ حضور، به این معنا که هر یک از دو دوست از حضورِ دوستِ دیگرِ خود لذّت میبرد و از غیابِ او رنج؛ و پ) یکدیگر را دارایِ سلامتِ روانی و فضیلتِ اخلاقی یافتن، به این معنا که هر یک از دو دوست شخصیّت و منشِ دوستِ دیگر را میپسندد و خوش دارد.
🔹واژهیِ «عشق»و معادلهایِ آن در زبانهایِ دیگر معانیِ بسیار متعدّد دارند؛ امّا، رایجترین و متداولترین معنایِ این واژه از سنخِ دوستیِ از نوعِ دوم است. به عبارتِ دیگر، «عشق» یک نوع دوستی است که در آن، اوّلاً لذّتِ حضور هست، به این معنا که هر یک از دو طرف سخت طالب و مشتاقِ آن است که در حضورِ دیگری باشد و اگر این حضور پیش نیاید آشفته و پریشان میشود (مؤلّفهیِ شور و شیدایی)؛ ثانیاً، التزام و تعهّد هست، به این معنا که هر یک از دو طرف درد و رنجِ دیگری را درد و رنجِ خود میداند و لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ دیگری را، نیز، از آنِ خود میداند و، بنابراین، برای کاستن از موجباتِ درد و رنجِ دیگری و افزودن بر موجباتِ لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ او از هیچ کاری مضایقه نمیکند؛ و ثالثاً، صمیمیّت و مَحرَمیّت هست، به این معنا که هر یک از دو طرف نهفقط حاضر، بل، راغب است که در نزدِ دیگری کاملاً شفّاف و بلوروار شود: یعنی همهیِ باورها، احساسات و عواطف، و خواستههای خود را در دیدرسِ او قرار دهد و هیچ چیز از شخصیّت و منشِ خود را از او پوشیده ندارد. جمعِ 3 مؤلّفهیِ شور و شیدایی، التزام و تعهّد، و صمیمیّت و مَحرَمیّت عشق را از دیگر اقسامِ دوستیِ از نوعِ دوم متمایز میکند.
💢گفت و گوی روزنامه اعتماد با استاد مصطفی ملکیان با عنوان «اصلاح فرهنگ و دگرگونی های پایدار»
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹یکی از انواعِ پرشمارِ روابطِ شخصی رابطهیِ دوستی است. رابطهیِ دوستی میانِ دو شخص 4 مؤلّفه دارد: دو دوست الف) یکدیگر را میشناسند، ب) نیکخواهِ یکدیگر اند، پ) نسبت به یکدیگر عاطفه دارند، و ت) به هم وفادار اند. امّا، چنانکه ارسطو گفته است، علّتِ دوستشدنِ دو شخص با یکدیگر یکی از این سه چیز میتواند بود: الف) منفعترسانیِ متقابل: به این معنا که هر یک از دو دوست از دیگری نفعی میبرد، مانندِ دوستیِ میان مریض و طبیب، شاگرد و استاد، و مرئوس و رئیس؛ ب) لذّتِ حضور، به این معنا که هر یک از دو دوست از حضورِ دوستِ دیگرِ خود لذّت میبرد و از غیابِ او رنج؛ و پ) یکدیگر را دارایِ سلامتِ روانی و فضیلتِ اخلاقی یافتن، به این معنا که هر یک از دو دوست شخصیّت و منشِ دوستِ دیگر را میپسندد و خوش دارد.
🔹واژهیِ «عشق»و معادلهایِ آن در زبانهایِ دیگر معانیِ بسیار متعدّد دارند؛ امّا، رایجترین و متداولترین معنایِ این واژه از سنخِ دوستیِ از نوعِ دوم است. به عبارتِ دیگر، «عشق» یک نوع دوستی است که در آن، اوّلاً لذّتِ حضور هست، به این معنا که هر یک از دو طرف سخت طالب و مشتاقِ آن است که در حضورِ دیگری باشد و اگر این حضور پیش نیاید آشفته و پریشان میشود (مؤلّفهیِ شور و شیدایی)؛ ثانیاً، التزام و تعهّد هست، به این معنا که هر یک از دو طرف درد و رنجِ دیگری را درد و رنجِ خود میداند و لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ دیگری را، نیز، از آنِ خود میداند و، بنابراین، برای کاستن از موجباتِ درد و رنجِ دیگری و افزودن بر موجباتِ لذّت، خوشی، شادمانی، و رضایتِ او از هیچ کاری مضایقه نمیکند؛ و ثالثاً، صمیمیّت و مَحرَمیّت هست، به این معنا که هر یک از دو طرف نهفقط حاضر، بل، راغب است که در نزدِ دیگری کاملاً شفّاف و بلوروار شود: یعنی همهیِ باورها، احساسات و عواطف، و خواستههای خود را در دیدرسِ او قرار دهد و هیچ چیز از شخصیّت و منشِ خود را از او پوشیده ندارد. جمعِ 3 مؤلّفهیِ شور و شیدایی، التزام و تعهّد، و صمیمیّت و مَحرَمیّت عشق را از دیگر اقسامِ دوستیِ از نوعِ دوم متمایز میکند.
💢گفت و گوی روزنامه اعتماد با استاد مصطفی ملکیان با عنوان «اصلاح فرهنگ و دگرگونی های پایدار»
@mostafamalekian
⭕️مواجهه ثروتمندان و فقرا با شکاف طبقاتی
🔹کسانی که گرایشهای سوسیالیستی و حتی مارکسیستی داشتند در نقاب و پوشش انقلابیان متدین، آگاهانه شکاف طبقاتی موجود در کشور را به شکاف عاطفی تبدیل کردند.
🔹در واقع فقط به فقیر نگفتند که درآمد تو نسبت به غنیترین غنی کشور یک به یک میلیون است و باید این را افزایش داد. یک چیزی هم بر این افزودند و گفتند آن ثروتی که غنی دارد فقط از راه خوردن خون تو و زن و فرزند تو به دست آمده است. گفتند آن پول فقط از راه تقلب و دزدی و اختلاس و رشوه و کمفروشی و رانتخواری به دست آمده است.
🔹بنابراین وقتی یک فقیر به ماشین لوکس یک ثروتمند نگاه میکند دو حس دارد:
یکی اینکه ماشین ثروتمند صد برابر ماشین خودش میارزد، اگر ماشین داشته باشد (این وضعیت شکاف طبقاتی ایجاد میکند)؛
نکتۀ دوم اینکه آن ماشین به آن قیمت زیر پای ثروتمند است که زیر پای زن و فرزند فقیر نیست (این حالت شکاف عاطفی ایجاد میکند). خیلیها که گرایشهای مارکسیستی و سوسیالیستی افراطی داشتند بعد از انقلاب ایران با تکرار این سخن مارکس که «تاریخ، جنگ بین فقر و غناست»، گرایش خود را زیر لعاب و آبورنگ دین پوشاندند و کاری کردند که فقرای ما شکاف عاطفی با ثروتمندان پیدا کنند.
🔹 نهتنها به فقیر گفتند که با ثروتمند فاصله داری، بلکه گفتند این فاصله به قیمت اینکه حق تو خورده شده به وجود آمده است. حال آنکه هزار عامل دیگر به جز حق خوردن هم میتواند میان افراد یک جامعه فاصله ایجاد کند.
🔹البته انکار نمی کنم که شاید برخی گیوتین هایی را به میدان بیاورند تا به کمک آن و با کندن سر ثروتمندان شکاف طبقاتی را پر کنند اما کسانی که چنین پیشنهادهایی دارند فقط می خواهند جای فقیر و ثروتمند عوض شود .
💠 راه های اخلاقی کردن نگاه فقرا به ثروتمندان
باید به آنها تفهیم کنیم که همیشه ثروت با رذایل اخلاقی به دست نمی آید و خیلی اوقات ثروت ار نقاط مثبت شخص ثروتمند منبعث شده است .
نباید گذاشت که برخی یکی از دلایل ثروتمند شدن را که فساد است به عنوان تنها علت ثروتمند شدن معرفی کنند و به فقر معنوی دامن زنند . فقیر هندی اگر چه به لحاظ مالی ندار است اما به لحاظ معنوی و اخلاقی ثروتمند است ،اگرچه شکم گرسنه دارد اما دیده سیر دارد . دیده سیر است مرا / جان دلیر است مرا
💠 راه اخلاقی کردن رفتار ثروتمندان در قبال فقرا
اگر تلویزیون ثروتمند بیست میلیون و تلویزیون دیگری پانصد هزارتومان است فرد ثروتمند باید بتواند دو کار انجام دهد :
یکی اینکه تلویزیون 20 میلیونی اش را بکند تلویزیون پنج میلیونی و پانزده میلیون باقی مانده را نه به حکم قانون و حقوق که سر ایثار و از خودگذشتگی به ده نفری که تلویزیون ندارند بدهد . این یک امر اخلاقی است .
نکته دوم هم این است که تا وقتی تلویزیون فرد ثروتمند فرق با تلویزیون دیگران دارد ،تلویزیون خود را به رخ دیگران نکشد .
🌂خلاصه ای از مصاحبه اخلاق ثروتمندان و فقرا ، اندیشه پویا
@mostafamalekian
🔹کسانی که گرایشهای سوسیالیستی و حتی مارکسیستی داشتند در نقاب و پوشش انقلابیان متدین، آگاهانه شکاف طبقاتی موجود در کشور را به شکاف عاطفی تبدیل کردند.
🔹در واقع فقط به فقیر نگفتند که درآمد تو نسبت به غنیترین غنی کشور یک به یک میلیون است و باید این را افزایش داد. یک چیزی هم بر این افزودند و گفتند آن ثروتی که غنی دارد فقط از راه خوردن خون تو و زن و فرزند تو به دست آمده است. گفتند آن پول فقط از راه تقلب و دزدی و اختلاس و رشوه و کمفروشی و رانتخواری به دست آمده است.
🔹بنابراین وقتی یک فقیر به ماشین لوکس یک ثروتمند نگاه میکند دو حس دارد:
یکی اینکه ماشین ثروتمند صد برابر ماشین خودش میارزد، اگر ماشین داشته باشد (این وضعیت شکاف طبقاتی ایجاد میکند)؛
نکتۀ دوم اینکه آن ماشین به آن قیمت زیر پای ثروتمند است که زیر پای زن و فرزند فقیر نیست (این حالت شکاف عاطفی ایجاد میکند). خیلیها که گرایشهای مارکسیستی و سوسیالیستی افراطی داشتند بعد از انقلاب ایران با تکرار این سخن مارکس که «تاریخ، جنگ بین فقر و غناست»، گرایش خود را زیر لعاب و آبورنگ دین پوشاندند و کاری کردند که فقرای ما شکاف عاطفی با ثروتمندان پیدا کنند.
🔹 نهتنها به فقیر گفتند که با ثروتمند فاصله داری، بلکه گفتند این فاصله به قیمت اینکه حق تو خورده شده به وجود آمده است. حال آنکه هزار عامل دیگر به جز حق خوردن هم میتواند میان افراد یک جامعه فاصله ایجاد کند.
🔹البته انکار نمی کنم که شاید برخی گیوتین هایی را به میدان بیاورند تا به کمک آن و با کندن سر ثروتمندان شکاف طبقاتی را پر کنند اما کسانی که چنین پیشنهادهایی دارند فقط می خواهند جای فقیر و ثروتمند عوض شود .
💠 راه های اخلاقی کردن نگاه فقرا به ثروتمندان
باید به آنها تفهیم کنیم که همیشه ثروت با رذایل اخلاقی به دست نمی آید و خیلی اوقات ثروت ار نقاط مثبت شخص ثروتمند منبعث شده است .
نباید گذاشت که برخی یکی از دلایل ثروتمند شدن را که فساد است به عنوان تنها علت ثروتمند شدن معرفی کنند و به فقر معنوی دامن زنند . فقیر هندی اگر چه به لحاظ مالی ندار است اما به لحاظ معنوی و اخلاقی ثروتمند است ،اگرچه شکم گرسنه دارد اما دیده سیر دارد . دیده سیر است مرا / جان دلیر است مرا
💠 راه اخلاقی کردن رفتار ثروتمندان در قبال فقرا
اگر تلویزیون ثروتمند بیست میلیون و تلویزیون دیگری پانصد هزارتومان است فرد ثروتمند باید بتواند دو کار انجام دهد :
یکی اینکه تلویزیون 20 میلیونی اش را بکند تلویزیون پنج میلیونی و پانزده میلیون باقی مانده را نه به حکم قانون و حقوق که سر ایثار و از خودگذشتگی به ده نفری که تلویزیون ندارند بدهد . این یک امر اخلاقی است .
نکته دوم هم این است که تا وقتی تلویزیون فرد ثروتمند فرق با تلویزیون دیگران دارد ،تلویزیون خود را به رخ دیگران نکشد .
🌂خلاصه ای از مصاحبه اخلاق ثروتمندان و فقرا ، اندیشه پویا
@mostafamalekian
⭕️ "هیچ انسانی زندگی بی لکه نمی تواند داشته باشد ؛ حتی اگر زندگیش مانند برف روی اورست هم باشد"
✍️ مصطفی ملکیان
🔹یک حقیقت این است که تو، پاک مطلق نمی توانی زندگی بکنی. این همه ی ما را رنج می دهد. هیچ کسی نیست که جویای پاکی مطلق نباشد، اما این پاکی مطلق در وسع هیچ انسانی نیست. هیچ انسانی زندگی بی لکه نمی تواند داشته باشد. هر انسانی، حتی اگر زندگیش مانند برف روی اورست هم باشد، اگر دقت بکند و با چشم تیز تر به آن بنگرد، می بیند که لکه های ریز سیاهی مانند دوده، بر روی آن هست.
🔹ما در عین این که آرزوی عصمت داریم (بی خطایی)، بدون خطای اخلاقی نمی توانیم زندگی کنیم. لا محاله حسد پیدا می کنیم، عجب پیدا می کنیم و لا محاله، هر مفسده اخلاقی برونی یا درونی، یعنی چه به خوی اخلاقی مربوط شود و چه به رفتار اخلاقی مربوط شود، در زندگی ما هست. لامحاله انسان جوری ساخته شده که فطرتا، جویای عصمت است. فطرتا آرزو دارد که زندگی ای مانند برف داشته باشد. ولی هیچ کس این گونه زندگی را ندارد. البته برخی مان، کارنامه سفید تری از دیگری داریم، اما کسی که کارنامه اش کاملا سفید باشد وجود ندارد.این هم یک حقیقت رنج آور است.
🔹 یکی دیگر از حقیقت های رنج آور زندگی این است که در زندگی هر هدفی، ولو همه کوشش های رسیدن به آن هدف را انجام داده باشیم، باز هم رسیدن به آن هدف تضمین شده نیست.این که هدف کار من، لزوما باید با نتیجه اش انطباق داشته باشد، از قوانین جهان هستی نیست. تو هر چقدر از توانت ساخته است، در راه رسیدن به هدفت انجام بده ولی گمان مکن که حتما به هدفت می رسی. ابدا این گونه نیست. چون به هدف رسیدن تو معلول، دست به دست هم دادن میلیاردها رویداد است که یکی از آن رویدادها فعالیت شخص خود تو است. این حقیقتی است که البته رنج آور است. این که آدم هر چه از توانش بر می آید، انجام داده باشد، یعنی به گفته قدمای ما استمداد وسع کرده باشد اما باز هم به هدفش نرسد، این حقیقتی است که حقیقت تراژیک زندگی است.
🔹البته وجوه تراژیک زندگی، فقط این ها نیستند. تعداد این وجوه تراژیک، به نظر فیلسوفان و فرزانگان و عارفان مختلف، متفاوت است. این ها شرهای اجتناب ناپذیرند. هیچ هدفی تضمین ندارد که به آن برسیم، ما معمولا تا می آییم به ۱۸ سالگی برسیم، سالی یکی، دو شوک جدید به ما وارد می شود. در ۱۸ سالگی است که تقریبا از هیچ کدام از وجوه تراژیک زندگی بی خبر نیستیم. این ها البته همه اش تلخ است.
🔹وجه دیگر تلخی حقایق در این است که ما خیلی وقت ها با وجوه تراژیک زندگی سر و کار نداریم، اما من باید حقیقتی را به اطلاع تو برسانم این حقیقت، خوشایند نیست. مثلا به تعبیر حضرت عیسی، وظیفه من این است که در پی حقیقت باشیم؛ چرا که تنها حقیقت شما را نجات خواهد داد، من وظیفه ام این است که به تو بگویم، مادر تو، از این بیماری جان سالم به در نخواهد برد. فرزند تو، با این بیماری از دنیا خواهد رفت، این حقایق، دیگر از وجوه تراژیک زندگی نیست، این ها، جزو واقعیت ها است؛ نه جزو قوانین .
🔹 اگر من خیر خواه باشم، نباید تو را از واقعیت ها بی خبر بگذارم. بسیاری از حقایق هست که کسانی که آن ها را از تو کتمان می کنند، به تو خیانت می کنند. من که می خواهم به تو خدمت بکنم، مجبورم تو را با این حقایق آشنا کنم. وقتی که با این حقایق هم آشنا می شوی، می بینی که چقدر ممکن است زندگی تو را تلخ کند.
🔹علی بن ابی طالب(ع)، در جمله ای فرمودند: « من حذّرک من بشّرک :کسی که تو را از چیزی بر حذر داشت مانند این است که به تو مژده ای داده است. بنابراین، من اول یک خبر ناگوار به تو می دهم اما درنهایت ، یعنی اگر به خوشایندت فکر نکنی و به مصلحتت فکر بکنی، می بینی که در نهایت، من به تو خدمت کرده ام و این خدمت است که مرا در نظر تو ناگوار کرده است.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری"
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹یک حقیقت این است که تو، پاک مطلق نمی توانی زندگی بکنی. این همه ی ما را رنج می دهد. هیچ کسی نیست که جویای پاکی مطلق نباشد، اما این پاکی مطلق در وسع هیچ انسانی نیست. هیچ انسانی زندگی بی لکه نمی تواند داشته باشد. هر انسانی، حتی اگر زندگیش مانند برف روی اورست هم باشد، اگر دقت بکند و با چشم تیز تر به آن بنگرد، می بیند که لکه های ریز سیاهی مانند دوده، بر روی آن هست.
🔹ما در عین این که آرزوی عصمت داریم (بی خطایی)، بدون خطای اخلاقی نمی توانیم زندگی کنیم. لا محاله حسد پیدا می کنیم، عجب پیدا می کنیم و لا محاله، هر مفسده اخلاقی برونی یا درونی، یعنی چه به خوی اخلاقی مربوط شود و چه به رفتار اخلاقی مربوط شود، در زندگی ما هست. لامحاله انسان جوری ساخته شده که فطرتا، جویای عصمت است. فطرتا آرزو دارد که زندگی ای مانند برف داشته باشد. ولی هیچ کس این گونه زندگی را ندارد. البته برخی مان، کارنامه سفید تری از دیگری داریم، اما کسی که کارنامه اش کاملا سفید باشد وجود ندارد.این هم یک حقیقت رنج آور است.
🔹 یکی دیگر از حقیقت های رنج آور زندگی این است که در زندگی هر هدفی، ولو همه کوشش های رسیدن به آن هدف را انجام داده باشیم، باز هم رسیدن به آن هدف تضمین شده نیست.این که هدف کار من، لزوما باید با نتیجه اش انطباق داشته باشد، از قوانین جهان هستی نیست. تو هر چقدر از توانت ساخته است، در راه رسیدن به هدفت انجام بده ولی گمان مکن که حتما به هدفت می رسی. ابدا این گونه نیست. چون به هدف رسیدن تو معلول، دست به دست هم دادن میلیاردها رویداد است که یکی از آن رویدادها فعالیت شخص خود تو است. این حقیقتی است که البته رنج آور است. این که آدم هر چه از توانش بر می آید، انجام داده باشد، یعنی به گفته قدمای ما استمداد وسع کرده باشد اما باز هم به هدفش نرسد، این حقیقتی است که حقیقت تراژیک زندگی است.
🔹البته وجوه تراژیک زندگی، فقط این ها نیستند. تعداد این وجوه تراژیک، به نظر فیلسوفان و فرزانگان و عارفان مختلف، متفاوت است. این ها شرهای اجتناب ناپذیرند. هیچ هدفی تضمین ندارد که به آن برسیم، ما معمولا تا می آییم به ۱۸ سالگی برسیم، سالی یکی، دو شوک جدید به ما وارد می شود. در ۱۸ سالگی است که تقریبا از هیچ کدام از وجوه تراژیک زندگی بی خبر نیستیم. این ها البته همه اش تلخ است.
🔹وجه دیگر تلخی حقایق در این است که ما خیلی وقت ها با وجوه تراژیک زندگی سر و کار نداریم، اما من باید حقیقتی را به اطلاع تو برسانم این حقیقت، خوشایند نیست. مثلا به تعبیر حضرت عیسی، وظیفه من این است که در پی حقیقت باشیم؛ چرا که تنها حقیقت شما را نجات خواهد داد، من وظیفه ام این است که به تو بگویم، مادر تو، از این بیماری جان سالم به در نخواهد برد. فرزند تو، با این بیماری از دنیا خواهد رفت، این حقایق، دیگر از وجوه تراژیک زندگی نیست، این ها، جزو واقعیت ها است؛ نه جزو قوانین .
🔹 اگر من خیر خواه باشم، نباید تو را از واقعیت ها بی خبر بگذارم. بسیاری از حقایق هست که کسانی که آن ها را از تو کتمان می کنند، به تو خیانت می کنند. من که می خواهم به تو خدمت بکنم، مجبورم تو را با این حقایق آشنا کنم. وقتی که با این حقایق هم آشنا می شوی، می بینی که چقدر ممکن است زندگی تو را تلخ کند.
🔹علی بن ابی طالب(ع)، در جمله ای فرمودند: « من حذّرک من بشّرک :کسی که تو را از چیزی بر حذر داشت مانند این است که به تو مژده ای داده است. بنابراین، من اول یک خبر ناگوار به تو می دهم اما درنهایت ، یعنی اگر به خوشایندت فکر نکنی و به مصلحتت فکر بکنی، می بینی که در نهایت، من به تو خدمت کرده ام و این خدمت است که مرا در نظر تو ناگوار کرده است.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری"
@mostafamalekian
🗣مصطفی ملکیان:
🔹هر چیزی از درون انسان برنخیزد و از بیرون به او برسد، عاریتی است. در این حالت، انسان دقیقاً مثل یک پرده سینمایی است که دستگاه سینماتوگراف و فیلم پراکن آن همیشه روشن است و به همین دلیل هر نور و رنگی که بر این پرده دیده میشود، نور و رنگ خود پرده نیست. تنها وقتی معلوم میشود خود پرده سینما چه رنگی داشته که دستگاه را خاموش کنند.
@mostafamalekian
🔹هر چیزی از درون انسان برنخیزد و از بیرون به او برسد، عاریتی است. در این حالت، انسان دقیقاً مثل یک پرده سینمایی است که دستگاه سینماتوگراف و فیلم پراکن آن همیشه روشن است و به همین دلیل هر نور و رنگی که بر این پرده دیده میشود، نور و رنگ خود پرده نیست. تنها وقتی معلوم میشود خود پرده سینما چه رنگی داشته که دستگاه را خاموش کنند.
@mostafamalekian
🔴مصطفی ملکیان: هیچ انسانی زندگی بی لکه نمی تواند داشته باشد. هر انسانی، حتی اگر زندگیش مانند برف روی اورست هم باشد، اگر دقت بکند و با چشم تیز تر به آن بنگرد، می بیند که لکه های ریز سیاهی مانند دوده، بر روی آن هست.
@mostafamalekian
@mostafamalekian
✅ برگزاری درسگفتار غیرحضوری «چهارصد مفهوم فلسفی» | استاد مصطفی ملکیان | زمان: جمعهها، ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ ، از ۴ بهمن ماه| مبلغ هر دوره (۴ جلسهای): ۴۴۰ هزار تومان
@mostafamalekian | @khanehashena
@mostafamalekian | @khanehashena
✅ الفاظ مبهم؛نیروی محرکه زندگی و خصیصه دوران مدرنیسم است.
✍مصطفی ملکیان
🔹مطلبی را اخیرا برخی از متفکران به آن تفطن پیدا کرده اند و واقعا بنده هم خیلی خوب آنرا قبول دارم ولی تفهیمش برایم مشکل است.یک زبانشناس آلمانی اخیرا کتابی تحت عنوان واژه های انعطاف پذیر به انگلیسی نوشت.ایشان در این کتاب-البته قبلا هم دیگران این سخن را گفته اند-خیلی دقیق نشان داده که با پیدایش مدرنیسم دین سنتی در اذهان عمومی آهسته آهسته و گام به گام تضعیف شد.جمع کثیری از متفکران گفتند گزاره های دینی قابل دفاع عقلانی نیستند.کسانی گفتند نه فقط قابل دفاع عقلانی نیستند بلکه خلاف آن قابل اثبات عقلانی است.یعنی نه فقط نمیشود اثبات کرد که خدا وجود دارد بلکه میشود اثبات کرد که خدا وجود ندارد.کسان دیگری از جنبه دیگری حمله کردند و گفتند پیشرفت در زمینه اخلاقی است مثل استکمال نفس،تقرب الی الله و این چیزها،گاهی پیشرفت در زمینه ظرفیت های وجودی انسان است مثل هوش،حافظه،قدرت انتقال و قس علیهذا.
🔹حالا اگر من روی یکی از اینها انگشت گذاشتم و چیز خاصی گفتم و بعد از مداقه ممکن است نشان بدهند که اصلا چنین چیزی وجود ندارد،جریان متوقف میشود.برای اینکه این موتور محرکه همواره وجود داشته باشد،باید الفاظ مبهم باشند.این است که تمام الفاظی که در دوران مدرنیسم ظهور کرده مبهم اند.زیرا میخواستند جای خدا بنشینند و همان کاری را که خدا میکرد بکنند.در صورتی میتوانند این کار را بکنند که مبهم باشند.خصیصه دوران مدرنیسم،خصیصه الفاظ پلاستیک است؛الفاظ انعطاف پذیر.
🔹مثلا من میخواهم بدانم قومیت ایرانی چه چیزی است.مراد شما از ایران چیست؟می گویید خب همین ایران دیگر.می گویم آن قسمت هایی که مثلا در اواخر قاجاریه از ایران جدا شد،مثل قفقاز را هم جزو ایران به حساب می آورید و برایشان دل میسوزانید یا نه؟اگر بخواهید بگویید نه،میگویم خوب آنها هم ایرانی بودند،بر اثر بی لیاقتی قاجاریه جزو شوروی قرار گرفتند و...میبینید هر ثانیه ای از تاریخ ملت ایران را که به عقب بروید ایران یک وضعی داشته،حالا کدام ایران است؟ایران زمان صفویه،یا ایران زمان قاجاریه یا...
🔹یا اگر فردا خدای نکرده خوزستان از ایران جدا شد؟اگر در جنگ ایران و عراق مثلا عراق موفق شده بود خوزستان را جدا کرده بود،از فردا که میگفتید من در راه ایران خدمت میکنم، مرادت خوزستان هم بود که رفته زیر سیطره عراق یا نه؟کدام لحظه از ایران مدنظر شماست؟برای اینکه ناسیونالیست ایرانی باشید؛ایران باید مبهم بماند.فقط به قیمت مبهم بودن میتواند موتور محرکه زندگی باشد.
🔹از این لحاظ در دوران مدرنیسم آرمانهایی که میخواهند رُل خدای سنتی ها را بازی کنند باید مبهم باشند.این است که می بینید تمام الفاظی که در دوران مدرنیته به کار می رود مبهم است.روشنفکری فرزند دوران مدرنیسم است و بنابراین با آرمانهای مدرنیسم حرف میزند و به تبع این آرمانها باید مبهم باشند.اگر بخواهید دست از ابهامشان بردارید،نمی شود.از این نظر به شما میگویم«رشد» واقعا یک مفهوم بی معناست.توسعه مفهوم مبهمی است.من حاضرم با هر اقتصاددان،با هر جامعه شناس یا هر فیلسوف سیاسی بحث کنم و نشان بدهم نه آزادی روشن است،نه رشد،نه توسعه،نه ملیت،نه صنف،طبقه،نه منفعت و نه هویت.
🔹دین در حوزه مدرنیسم از چندین جهت در اذهان مردم تضعیف شد.خدا در اذهان و نفوس دوران مدرنیستم تضعیف شد.از سوی دیگر انسان بدون یک پشتوانه نمیتواند زندگی کند.خدا در دوران ما قبل مدرن به زندگی انسان سنتی معنا میداد.شادی ها و اندوه ها را با توجه به خدا تفسیر میکرد.بیماری اش را هم به خدا ارتباط میداد.اگر شفا پیدا میکرد آنرا هم به خدا ارتباط میداد.وقتی مریض میشد میگفت لابد خدا مرا آزمایش میکند.خوب این مریضی قابل تحمل میشد.یا میگفت شاید گناهی کرده ام؛خدا به جای اینکه مرا در آخرت عذاب کند،می خواهد در همین جا با من تسویه حساب کند و...اما بعد خدا از اندیشه ها رفت یا تضعیف شد و یا به تعبیر صریح نیچه بگویم که اصلا خدا مرد.
🔹بعد از مرگ خدا انسان بی پشتوانه ماند.انسان بدون یک موتور محرکه نمیتواند زندگی کند.باید یک چیزی پشت او باشد.وقتی خدا نیست میرویم چیزهای دیگری درست می کنیم؛مثلا یک شخص را.حالا که خدا نیست چه جوری به زندگی انسان معنا داد؟یکی میگوید حقیقت طلبی،کسی میگوید عدالت خواهی،آزادی طلبی،برابری و برادری،جامعه بی طبقه،ناسیونالیسم،حقوق جنسیت خودم(مثل طرفداران نهضت های فمینیستی)،هویت قومی،رشد،توسعه،پیشرفت و...اما وقتی میتوانند موتور محرکه زندگی انسان باشند که ابهام داشته باشند.اگر معلوم بشود «توسعه» یک لفظ بیمعنا وساختگی است،آن وقت کسی خود را فدای آن نمیکند.اگر معلوم بشود «جامعه بی طبقه» یک چیز پوچ است،آن وقت این موتور محرکه زندگی را از دست میدهد.این الفاظ باید مبهم باشند تا بتوانند مرا تا آخر عمر جلو ببرند.
موانع نو اندیشی در ایران
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹مطلبی را اخیرا برخی از متفکران به آن تفطن پیدا کرده اند و واقعا بنده هم خیلی خوب آنرا قبول دارم ولی تفهیمش برایم مشکل است.یک زبانشناس آلمانی اخیرا کتابی تحت عنوان واژه های انعطاف پذیر به انگلیسی نوشت.ایشان در این کتاب-البته قبلا هم دیگران این سخن را گفته اند-خیلی دقیق نشان داده که با پیدایش مدرنیسم دین سنتی در اذهان عمومی آهسته آهسته و گام به گام تضعیف شد.جمع کثیری از متفکران گفتند گزاره های دینی قابل دفاع عقلانی نیستند.کسانی گفتند نه فقط قابل دفاع عقلانی نیستند بلکه خلاف آن قابل اثبات عقلانی است.یعنی نه فقط نمیشود اثبات کرد که خدا وجود دارد بلکه میشود اثبات کرد که خدا وجود ندارد.کسان دیگری از جنبه دیگری حمله کردند و گفتند پیشرفت در زمینه اخلاقی است مثل استکمال نفس،تقرب الی الله و این چیزها،گاهی پیشرفت در زمینه ظرفیت های وجودی انسان است مثل هوش،حافظه،قدرت انتقال و قس علیهذا.
🔹حالا اگر من روی یکی از اینها انگشت گذاشتم و چیز خاصی گفتم و بعد از مداقه ممکن است نشان بدهند که اصلا چنین چیزی وجود ندارد،جریان متوقف میشود.برای اینکه این موتور محرکه همواره وجود داشته باشد،باید الفاظ مبهم باشند.این است که تمام الفاظی که در دوران مدرنیسم ظهور کرده مبهم اند.زیرا میخواستند جای خدا بنشینند و همان کاری را که خدا میکرد بکنند.در صورتی میتوانند این کار را بکنند که مبهم باشند.خصیصه دوران مدرنیسم،خصیصه الفاظ پلاستیک است؛الفاظ انعطاف پذیر.
🔹مثلا من میخواهم بدانم قومیت ایرانی چه چیزی است.مراد شما از ایران چیست؟می گویید خب همین ایران دیگر.می گویم آن قسمت هایی که مثلا در اواخر قاجاریه از ایران جدا شد،مثل قفقاز را هم جزو ایران به حساب می آورید و برایشان دل میسوزانید یا نه؟اگر بخواهید بگویید نه،میگویم خوب آنها هم ایرانی بودند،بر اثر بی لیاقتی قاجاریه جزو شوروی قرار گرفتند و...میبینید هر ثانیه ای از تاریخ ملت ایران را که به عقب بروید ایران یک وضعی داشته،حالا کدام ایران است؟ایران زمان صفویه،یا ایران زمان قاجاریه یا...
🔹یا اگر فردا خدای نکرده خوزستان از ایران جدا شد؟اگر در جنگ ایران و عراق مثلا عراق موفق شده بود خوزستان را جدا کرده بود،از فردا که میگفتید من در راه ایران خدمت میکنم، مرادت خوزستان هم بود که رفته زیر سیطره عراق یا نه؟کدام لحظه از ایران مدنظر شماست؟برای اینکه ناسیونالیست ایرانی باشید؛ایران باید مبهم بماند.فقط به قیمت مبهم بودن میتواند موتور محرکه زندگی باشد.
🔹از این لحاظ در دوران مدرنیسم آرمانهایی که میخواهند رُل خدای سنتی ها را بازی کنند باید مبهم باشند.این است که می بینید تمام الفاظی که در دوران مدرنیته به کار می رود مبهم است.روشنفکری فرزند دوران مدرنیسم است و بنابراین با آرمانهای مدرنیسم حرف میزند و به تبع این آرمانها باید مبهم باشند.اگر بخواهید دست از ابهامشان بردارید،نمی شود.از این نظر به شما میگویم«رشد» واقعا یک مفهوم بی معناست.توسعه مفهوم مبهمی است.من حاضرم با هر اقتصاددان،با هر جامعه شناس یا هر فیلسوف سیاسی بحث کنم و نشان بدهم نه آزادی روشن است،نه رشد،نه توسعه،نه ملیت،نه صنف،طبقه،نه منفعت و نه هویت.
🔹دین در حوزه مدرنیسم از چندین جهت در اذهان مردم تضعیف شد.خدا در اذهان و نفوس دوران مدرنیستم تضعیف شد.از سوی دیگر انسان بدون یک پشتوانه نمیتواند زندگی کند.خدا در دوران ما قبل مدرن به زندگی انسان سنتی معنا میداد.شادی ها و اندوه ها را با توجه به خدا تفسیر میکرد.بیماری اش را هم به خدا ارتباط میداد.اگر شفا پیدا میکرد آنرا هم به خدا ارتباط میداد.وقتی مریض میشد میگفت لابد خدا مرا آزمایش میکند.خوب این مریضی قابل تحمل میشد.یا میگفت شاید گناهی کرده ام؛خدا به جای اینکه مرا در آخرت عذاب کند،می خواهد در همین جا با من تسویه حساب کند و...اما بعد خدا از اندیشه ها رفت یا تضعیف شد و یا به تعبیر صریح نیچه بگویم که اصلا خدا مرد.
🔹بعد از مرگ خدا انسان بی پشتوانه ماند.انسان بدون یک موتور محرکه نمیتواند زندگی کند.باید یک چیزی پشت او باشد.وقتی خدا نیست میرویم چیزهای دیگری درست می کنیم؛مثلا یک شخص را.حالا که خدا نیست چه جوری به زندگی انسان معنا داد؟یکی میگوید حقیقت طلبی،کسی میگوید عدالت خواهی،آزادی طلبی،برابری و برادری،جامعه بی طبقه،ناسیونالیسم،حقوق جنسیت خودم(مثل طرفداران نهضت های فمینیستی)،هویت قومی،رشد،توسعه،پیشرفت و...اما وقتی میتوانند موتور محرکه زندگی انسان باشند که ابهام داشته باشند.اگر معلوم بشود «توسعه» یک لفظ بیمعنا وساختگی است،آن وقت کسی خود را فدای آن نمیکند.اگر معلوم بشود «جامعه بی طبقه» یک چیز پوچ است،آن وقت این موتور محرکه زندگی را از دست میدهد.این الفاظ باید مبهم باشند تا بتوانند مرا تا آخر عمر جلو ببرند.
موانع نو اندیشی در ایران
@mostafamalekian