فوری | خطر استرداد قریبالوقوع دو فعال سیاسی ایرانی از قزاقستان به ایران
ویدیوهای دریافتی از وضعیت بحرانی امید قزوینی، فعال سیاسی کُرد ۳۷ ساله اهل اشنویه و عضو یکی از احزاب کُردستانی، و محمدرضا علمی، فعال سیاسی اهل کرج، نشاندهنده شرایط اسفناک آنها پس از دیپورت از ترکیه به قزاقستان است.
این دو پناهجوی سیاسی که در مسیر درخواست پناهندگی به اروپا بودند، روز ۲۶ مهر ۱۴۰۴ بدون بررسی درخواستهایشان توسط ترکیه به فرودگاه قزاقستان منتقل شدند و اکنون در قرنطینه بازداشتگاهی فرودگاه، در معرض خطر جدی بازگرداندهشدن به ایران قرار دارند.
در ویدیویی که از داخل قرنطینه منتشر شده، امید قزوینی با چهرهای خسته و نگران، مستقیماً به دوربین نگاه میکند و میگوید: «ما را از ترکیه به قزاقستان دیپورت کردهاند و میخواهند ما را به ایران برگردانند. لطفاً کمک کنید، به دادمان برسید.»
دیپورت این دو فعال سیاسی، میتواند منجر به بازداشت فوری، شکنجه، محاکمههای ناعادلانه و حتی صدور احکام سنگین قضایی یا اعدام در ایران شود.
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35352
ویدیوهای دریافتی از وضعیت بحرانی امید قزوینی، فعال سیاسی کُرد ۳۷ ساله اهل اشنویه و عضو یکی از احزاب کُردستانی، و محمدرضا علمی، فعال سیاسی اهل کرج، نشاندهنده شرایط اسفناک آنها پس از دیپورت از ترکیه به قزاقستان است.
این دو پناهجوی سیاسی که در مسیر درخواست پناهندگی به اروپا بودند، روز ۲۶ مهر ۱۴۰۴ بدون بررسی درخواستهایشان توسط ترکیه به فرودگاه قزاقستان منتقل شدند و اکنون در قرنطینه بازداشتگاهی فرودگاه، در معرض خطر جدی بازگرداندهشدن به ایران قرار دارند.
در ویدیویی که از داخل قرنطینه منتشر شده، امید قزوینی با چهرهای خسته و نگران، مستقیماً به دوربین نگاه میکند و میگوید: «ما را از ترکیه به قزاقستان دیپورت کردهاند و میخواهند ما را به ایران برگردانند. لطفاً کمک کنید، به دادمان برسید.»
دیپورت این دو فعال سیاسی، میتواند منجر به بازداشت فوری، شکنجه، محاکمههای ناعادلانه و حتی صدور احکام سنگین قضایی یا اعدام در ایران شود.
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35352
Forwarded from کنشگران حقوق بشر ایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تجمع و اعتراض پرستاران خوزستان در برابر استانداری
امروز دوشنبه، جمعی از پرستاران خوزستان در اعتراض به حقوقهای پایین، عدم پرداخت معوقات، اضافهکاریهای اجباری با دستمزدهای ناچیز و مشکلات معیشتی در مقابل ساختمان استانداری دست به تجمع زدند.
پرستاران معترض با در دست داشتن پلاکارد و سردادن شعارهایی از جمله «پرستاریم نه برده»، «دستمزد عادلانه حق مسلم ماست»، «تورم دلاری، حقوق ما ریالی»، «وعده و وعید کافیه، سفره ما خالیه» و «پرستار نباشه، سیستم از هم میپاشه» خواستار رسیدگی فوری به وضعیت معیشتی و شغلی خود شدند.
معترضان تأکید کردهاند که اعتراض، اعتصاب و اتحاد جمعی تنها راه تحقق مطالبات صنفی پرستاران است و وعدههای تکراری مسئولان دیگر پاسخگو نیست. این تجمع در ادامه موج گسترده اعتراضات صنفی پرستاران در استانهای مختلف کشور برگزار شد و شرکتکنندگان با شعار «برای تغییر فردا، امروز متحد شویم» بر لزوم همبستگی سراسری تأکید کردند.
https://www.tg-me.com/behnima/68444
امروز دوشنبه، جمعی از پرستاران خوزستان در اعتراض به حقوقهای پایین، عدم پرداخت معوقات، اضافهکاریهای اجباری با دستمزدهای ناچیز و مشکلات معیشتی در مقابل ساختمان استانداری دست به تجمع زدند.
پرستاران معترض با در دست داشتن پلاکارد و سردادن شعارهایی از جمله «پرستاریم نه برده»، «دستمزد عادلانه حق مسلم ماست»، «تورم دلاری، حقوق ما ریالی»، «وعده و وعید کافیه، سفره ما خالیه» و «پرستار نباشه، سیستم از هم میپاشه» خواستار رسیدگی فوری به وضعیت معیشتی و شغلی خود شدند.
معترضان تأکید کردهاند که اعتراض، اعتصاب و اتحاد جمعی تنها راه تحقق مطالبات صنفی پرستاران است و وعدههای تکراری مسئولان دیگر پاسخگو نیست. این تجمع در ادامه موج گسترده اعتراضات صنفی پرستاران در استانهای مختلف کشور برگزار شد و شرکتکنندگان با شعار «برای تغییر فردا، امروز متحد شویم» بر لزوم همبستگی سراسری تأکید کردند.
https://www.tg-me.com/behnima/68444
به گزارش خبرگزاری های محلی؛
یک دانش آموز ۱۲ ساله شیرازی به اسم «سام زارعی» با پرت کردن خودش از طبقه سوم خونشون به زندگی خودش پایان داد. قضیه از این قرار بوده دانش آموزا تو مدرسه یه جمله توهین آمیز رو کاغذ مینویسن و این کاغذ دست به دست میشه و میرسه دست معلمه. اونم شروع میکنه متنی که روی کاغذ نوشته شده بود رو با دست خط بچه ها تطبیق دادن و یه دانش آموز ۱۲ ساله به اسم سام زارعی رو گیر میندازه و میفرستتش دفتر مدرسه. اونجا سام هر چقدر التماس میکنه که به باباش خبر ندن؛ معاون گوش نمیکنه و سام رو میفرستن خونه. وقتی سام میرسه خونه زنگ میزنن به باباش و میگن پسرتون به معلم توهین کرده و اخراجه و دیگه نمیتونه بیاد مدرسه.
در آخر سام از ترس پدرش و فشار روحی زیاد خودشو از طبقه سوم پرت میکنه پایین و فوت میکنه.
دوشنبه ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴
یک دانش آموز ۱۲ ساله شیرازی به اسم «سام زارعی» با پرت کردن خودش از طبقه سوم خونشون به زندگی خودش پایان داد. قضیه از این قرار بوده دانش آموزا تو مدرسه یه جمله توهین آمیز رو کاغذ مینویسن و این کاغذ دست به دست میشه و میرسه دست معلمه. اونم شروع میکنه متنی که روی کاغذ نوشته شده بود رو با دست خط بچه ها تطبیق دادن و یه دانش آموز ۱۲ ساله به اسم سام زارعی رو گیر میندازه و میفرستتش دفتر مدرسه. اونجا سام هر چقدر التماس میکنه که به باباش خبر ندن؛ معاون گوش نمیکنه و سام رو میفرستن خونه. وقتی سام میرسه خونه زنگ میزنن به باباش و میگن پسرتون به معلم توهین کرده و اخراجه و دیگه نمیتونه بیاد مدرسه.
در آخر سام از ترس پدرش و فشار روحی زیاد خودشو از طبقه سوم پرت میکنه پایین و فوت میکنه.
دوشنبه ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴
🤬1
به یاد #نیمای قهرمان، فرزند رنج و مقاومت
ششمین سالگرد پرواز نیمای عزیز، فرزند بهنام ابراهیمزاده، فعال سرشناس کارگری و مدافع حقوق کودکان، را گرامی میداریم. نیما که سالها با بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکرد، سرانجام در ۲۹ مهرماه ۱۳۹۸، قلبش در بیمارستان شریعتی تهران از تپش ایستاد و آسمانی شد.
نیما، کودکی بود از دل رنج، از دل طبقه کارگر، که در تمام دوران بیماریاش، پدرش بهنام در زندانهای جمهوری اسلامی محبوس بود. سالها شیمیدرمانی، درد، و مبارزه، بدون حضور پدر... سرانجام پدر از زندان آزاد شد، اما نیما دیگر تاب نیاورد و پر کشید.
پیکر نیمای نازنین، با همراهی خانواده، دوستان، فعالان سیاسی، مدنی و کارگری، از تهران به شهرستان اشنویه، زادگاه پدریاش منتقل و در روستای دهشمس با شکوهی خاص به خاک سپرده شد؛ مراسمی که تجلی اتحاد دلهای شکسته و قلبهای مبارز بود.
پس از درگذشت نیما، فشارها بر بهنام ابراهیمزاده نهتنها کم نشد، بلکه ادامه یافت. او چهار بار دیگر توسط نهادهای امنیتی بازداشت شد. در یکی از آخرین موارد، در سرپلذهاب توسط وزارت اطلاعات بازداشت،
ادامه مطلب 👇👇
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35359
ششمین سالگرد پرواز نیمای عزیز، فرزند بهنام ابراهیمزاده، فعال سرشناس کارگری و مدافع حقوق کودکان، را گرامی میداریم. نیما که سالها با بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکرد، سرانجام در ۲۹ مهرماه ۱۳۹۸، قلبش در بیمارستان شریعتی تهران از تپش ایستاد و آسمانی شد.
نیما، کودکی بود از دل رنج، از دل طبقه کارگر، که در تمام دوران بیماریاش، پدرش بهنام در زندانهای جمهوری اسلامی محبوس بود. سالها شیمیدرمانی، درد، و مبارزه، بدون حضور پدر... سرانجام پدر از زندان آزاد شد، اما نیما دیگر تاب نیاورد و پر کشید.
پیکر نیمای نازنین، با همراهی خانواده، دوستان، فعالان سیاسی، مدنی و کارگری، از تهران به شهرستان اشنویه، زادگاه پدریاش منتقل و در روستای دهشمس با شکوهی خاص به خاک سپرده شد؛ مراسمی که تجلی اتحاد دلهای شکسته و قلبهای مبارز بود.
پس از درگذشت نیما، فشارها بر بهنام ابراهیمزاده نهتنها کم نشد، بلکه ادامه یافت. او چهار بار دیگر توسط نهادهای امنیتی بازداشت شد. در یکی از آخرین موارد، در سرپلذهاب توسط وزارت اطلاعات بازداشت،
ادامه مطلب 👇👇
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35359
کودکان کار و خیابان
Photo
به یاد #نیمای قهرمان، فرزند رنج و مقاومت
ششمین سالگرد پرواز نیمای عزیز، فرزند بهنام ابراهیمزاده، فعال سرشناس کارگری و مدافع حقوق کودکان، را گرامی میداریم. نیما که سالها با بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکرد، سرانجام در ۲۹ مهرماه ۱۳۹۸، قلبش در بیمارستان شریعتی تهران از تپش ایستاد و آسمانی شد.
نیما، کودکی بود از دل رنج، از دل طبقه کارگر، که در تمام دوران بیماریاش، پدرش بهنام در زندانهای جمهوری اسلامی محبوس بود. سالها شیمیدرمانی، درد، و مبارزه، بدون حضور پدر... سرانجام پدر از زندان آزاد شد، اما نیما دیگر تاب نیاورد و پر کشید.
پیکر نیمای نازنین، با همراهی خانواده، دوستان، فعالان سیاسی، مدنی و کارگری، از تهران به شهرستان اشنویه، زادگاه پدریاش منتقل و در روستای دهشمس با شکوهی خاص به خاک سپرده شد؛ مراسمی که تجلی اتحاد دلهای شکسته و قلبهای مبارز بود.
پس از درگذشت نیما، فشارها بر بهنام ابراهیمزاده نهتنها کم نشد، بلکه ادامه یافت. او چهار بار دیگر توسط نهادهای امنیتی بازداشت شد. در یکی از آخرین موارد، در سرپلذهاب توسط وزارت اطلاعات بازداشت، و پس از یک ماه حبس انفرادی، به اتهام "تبلیغ علیه نظام" به یکسالونیم حبس محکوم شد. با وجود آزادی موقت با وثیقه از زندان دیزلآباد، تنها دو ماه بعد دوباره در تهران توسط اطلاعات سپاه بازداشت و اینبار به شش سال زندان محکوم گردید.
ما امروز، شش سال پس از رفتن نیمای عزیز، همچنان نام او را با عشق و اندوه به یاد میآوریم. یادش گرامی، راهش روشن، و مبارزهاش الهامبخش.
🌹🌹🌹
ششمین سالگرد پرواز نیمای عزیز، فرزند بهنام ابراهیمزاده، فعال سرشناس کارگری و مدافع حقوق کودکان، را گرامی میداریم. نیما که سالها با بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکرد، سرانجام در ۲۹ مهرماه ۱۳۹۸، قلبش در بیمارستان شریعتی تهران از تپش ایستاد و آسمانی شد.
نیما، کودکی بود از دل رنج، از دل طبقه کارگر، که در تمام دوران بیماریاش، پدرش بهنام در زندانهای جمهوری اسلامی محبوس بود. سالها شیمیدرمانی، درد، و مبارزه، بدون حضور پدر... سرانجام پدر از زندان آزاد شد، اما نیما دیگر تاب نیاورد و پر کشید.
پیکر نیمای نازنین، با همراهی خانواده، دوستان، فعالان سیاسی، مدنی و کارگری، از تهران به شهرستان اشنویه، زادگاه پدریاش منتقل و در روستای دهشمس با شکوهی خاص به خاک سپرده شد؛ مراسمی که تجلی اتحاد دلهای شکسته و قلبهای مبارز بود.
پس از درگذشت نیما، فشارها بر بهنام ابراهیمزاده نهتنها کم نشد، بلکه ادامه یافت. او چهار بار دیگر توسط نهادهای امنیتی بازداشت شد. در یکی از آخرین موارد، در سرپلذهاب توسط وزارت اطلاعات بازداشت، و پس از یک ماه حبس انفرادی، به اتهام "تبلیغ علیه نظام" به یکسالونیم حبس محکوم شد. با وجود آزادی موقت با وثیقه از زندان دیزلآباد، تنها دو ماه بعد دوباره در تهران توسط اطلاعات سپاه بازداشت و اینبار به شش سال زندان محکوم گردید.
ما امروز، شش سال پس از رفتن نیمای عزیز، همچنان نام او را با عشق و اندوه به یاد میآوریم. یادش گرامی، راهش روشن، و مبارزهاش الهامبخش.
🌹🌹🌹
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عرق خوری جوانان تو حیاط مسجد درجشن نیمه شعبان حاصل ۴۷ سال برنامهریزی و صرف بودجههای کلان در صدا و سیما ، آموزش و پرورش، حوزههای علمیه،نهادها، ارگانها وسازمانها، مساجد و حسینهها جهت توسعه فرهنگ اسلامی و بهشتی کردن مردم!!
تراژدی در مدرسه شیراز؛ مرگ تلخ سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله زیر بار تحقیر و تهدید
حادثهای دلخراش در یکی از مدارس شیراز جامعه را در شوک و اندوه فرو برد. سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله پایه ششم، روز ۱۳ مهرماه ۱۴۰۴ در پی فشار روحی شدید ناشی از تنبیه و تهدید معاون مدرسه، در خانه جان خود را از دست داد.
به گفته خانواده، ماجرا از روز ۱۲ مهر آغاز شد؛ چند دانشآموز در کلاس، جملهای شوخیآمیز و نامناسب درباره یکی از معلمان نوشتند و برگه میانشان دستبهدست شد. برگه در نهایت به دست معلم افتاد و معاون پایه ششم، آقای «خ»، برای پیگیری وارد کلاس شد.
به روایت عمه سام، معاون با فریاد، توهین و تهدید، دانشآموزان را به شدت ترساند و گفت:
«هرکس نویسنده این جمله باشد، فردا صبح را نمیبیند!»
سپس برای شناسایی نویسنده، دستخطها را با دفتر مشق دانشآموزان مقایسه کرد و بر اساس شباهتی ظاهری، سام را بهاشتباه مقصر شناخت. فیلمهای دوربین مداربسته نشان میدهد سام با دستان در هم گرهکرده و چهرهای گریان، ساعتها در دفتر مدرسه به پای معاون افتاده و التماس کرده بود از تماس با خانواده
لینک کامل متن 👇👇
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35364
حادثهای دلخراش در یکی از مدارس شیراز جامعه را در شوک و اندوه فرو برد. سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله پایه ششم، روز ۱۳ مهرماه ۱۴۰۴ در پی فشار روحی شدید ناشی از تنبیه و تهدید معاون مدرسه، در خانه جان خود را از دست داد.
به گفته خانواده، ماجرا از روز ۱۲ مهر آغاز شد؛ چند دانشآموز در کلاس، جملهای شوخیآمیز و نامناسب درباره یکی از معلمان نوشتند و برگه میانشان دستبهدست شد. برگه در نهایت به دست معلم افتاد و معاون پایه ششم، آقای «خ»، برای پیگیری وارد کلاس شد.
به روایت عمه سام، معاون با فریاد، توهین و تهدید، دانشآموزان را به شدت ترساند و گفت:
«هرکس نویسنده این جمله باشد، فردا صبح را نمیبیند!»
سپس برای شناسایی نویسنده، دستخطها را با دفتر مشق دانشآموزان مقایسه کرد و بر اساس شباهتی ظاهری، سام را بهاشتباه مقصر شناخت. فیلمهای دوربین مداربسته نشان میدهد سام با دستان در هم گرهکرده و چهرهای گریان، ساعتها در دفتر مدرسه به پای معاون افتاده و التماس کرده بود از تماس با خانواده
لینک کامل متن 👇👇
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35364
کودکان کار و خیابان
Video
تراژدی در مدرسه شیراز؛ مرگ تلخ سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله زیر بار تحقیر و تهدید
حادثهای دلخراش در یکی از مدارس شیراز جامعه را در شوک و اندوه فرو برد. سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله پایه ششم، روز ۱۳ مهرماه ۱۴۰۴ در پی فشار روحی شدید ناشی از تنبیه و تهدید معاون مدرسه، در خانه جان خود را از دست داد.
به گفته خانواده، ماجرا از روز ۱۲ مهر آغاز شد؛ چند دانشآموز در کلاس، جملهای شوخیآمیز و نامناسب درباره یکی از معلمان نوشتند و برگه میانشان دستبهدست شد. برگه در نهایت به دست معلم افتاد و معاون پایه ششم، آقای «خ»، برای پیگیری وارد کلاس شد.
به روایت عمه سام، معاون با فریاد، توهین و تهدید، دانشآموزان را به شدت ترساند و گفت:
«هرکس نویسنده این جمله باشد، فردا صبح را نمیبیند!»
سپس برای شناسایی نویسنده، دستخطها را با دفتر مشق دانشآموزان مقایسه کرد و بر اساس شباهتی ظاهری، سام را بهاشتباه مقصر شناخت. فیلمهای دوربین مداربسته نشان میدهد سام با دستان در هم گرهکرده و چهرهای گریان، ساعتها در دفتر مدرسه به پای معاون افتاده و التماس کرده بود از تماس با خانواده صرفنظر کند.
اما نه تنها حرفش شنیده نشد، بلکه تهدیدها ادامه یافت. حال سام به حدی وخیم بود که هنگام تعطیلی مدرسه نتوانست وسایلش را جمع کند و دوستانش کیف او را بستند.
آن روز عصر، وقتی شنید معاون با پدرش تماس گرفته، از شدت ترس و فشار روحی از طبقه سوم خانه خود را پایین انداخت و جان باخت.
با وجود ادعای اداره آموزشوپرورش مبنی بر اینکه «مرگ در منزل رخ داده و ارتباطی با مدرسه ندارد»، روایت خانواده، شواهد و تصاویر موجود، پرسشهای جدی درباره مسئولیت مدیران، نهادهای نظارتی و نبود حمایت روانی در مدارس برانگیخته است.
این فاجعه دردناک، بار دیگر زنگ خطر را درباره خشونت کلامی، تحقیر، و بیتوجهی به سلامت روان کودکان در مدارس ایران به صدا درآورد.
ما در کانال کودکان کار و خیابان با قلبی مملو از اندوه، فقدان دردناک سام زارعی را به خانواده داغدیدهاش و همه دانشآموزان کشور تسلیت میگوییم.
هیچ کودک، در هیچ مدرسهای، نباید زیر بار تهدید، ترس یا تحقیر، احساس بیپناهی کند.
ما این فاجعه انسانی را بهشدت محکوم میکنیم و خواستار پاسخگویی فوری مسئولان آموزشوپرورش و ایجاد سازوکارهای حمایتی واقعی برای حفظ کرامت و امنیت روانی دانشآموزان هستیم.
#کودکان مقدمند بر هرمصلحت سیاسی ونظامی واقتصادی وفرهنگی وو
#اعتصابات_سراسری
#ژن_ژیان_ئازادی
#نه_به_اعدام
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35364
حادثهای دلخراش در یکی از مدارس شیراز جامعه را در شوک و اندوه فرو برد. سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله پایه ششم، روز ۱۳ مهرماه ۱۴۰۴ در پی فشار روحی شدید ناشی از تنبیه و تهدید معاون مدرسه، در خانه جان خود را از دست داد.
به گفته خانواده، ماجرا از روز ۱۲ مهر آغاز شد؛ چند دانشآموز در کلاس، جملهای شوخیآمیز و نامناسب درباره یکی از معلمان نوشتند و برگه میانشان دستبهدست شد. برگه در نهایت به دست معلم افتاد و معاون پایه ششم، آقای «خ»، برای پیگیری وارد کلاس شد.
به روایت عمه سام، معاون با فریاد، توهین و تهدید، دانشآموزان را به شدت ترساند و گفت:
«هرکس نویسنده این جمله باشد، فردا صبح را نمیبیند!»
سپس برای شناسایی نویسنده، دستخطها را با دفتر مشق دانشآموزان مقایسه کرد و بر اساس شباهتی ظاهری، سام را بهاشتباه مقصر شناخت. فیلمهای دوربین مداربسته نشان میدهد سام با دستان در هم گرهکرده و چهرهای گریان، ساعتها در دفتر مدرسه به پای معاون افتاده و التماس کرده بود از تماس با خانواده صرفنظر کند.
اما نه تنها حرفش شنیده نشد، بلکه تهدیدها ادامه یافت. حال سام به حدی وخیم بود که هنگام تعطیلی مدرسه نتوانست وسایلش را جمع کند و دوستانش کیف او را بستند.
آن روز عصر، وقتی شنید معاون با پدرش تماس گرفته، از شدت ترس و فشار روحی از طبقه سوم خانه خود را پایین انداخت و جان باخت.
با وجود ادعای اداره آموزشوپرورش مبنی بر اینکه «مرگ در منزل رخ داده و ارتباطی با مدرسه ندارد»، روایت خانواده، شواهد و تصاویر موجود، پرسشهای جدی درباره مسئولیت مدیران، نهادهای نظارتی و نبود حمایت روانی در مدارس برانگیخته است.
این فاجعه دردناک، بار دیگر زنگ خطر را درباره خشونت کلامی، تحقیر، و بیتوجهی به سلامت روان کودکان در مدارس ایران به صدا درآورد.
ما در کانال کودکان کار و خیابان با قلبی مملو از اندوه، فقدان دردناک سام زارعی را به خانواده داغدیدهاش و همه دانشآموزان کشور تسلیت میگوییم.
هیچ کودک، در هیچ مدرسهای، نباید زیر بار تهدید، ترس یا تحقیر، احساس بیپناهی کند.
ما این فاجعه انسانی را بهشدت محکوم میکنیم و خواستار پاسخگویی فوری مسئولان آموزشوپرورش و ایجاد سازوکارهای حمایتی واقعی برای حفظ کرامت و امنیت روانی دانشآموزان هستیم.
#کودکان مقدمند بر هرمصلحت سیاسی ونظامی واقتصادی وفرهنگی وو
#اعتصابات_سراسری
#ژن_ژیان_ئازادی
#نه_به_اعدام
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35364
❤1👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نیمای_قهرمان
شش سال گذشته، اما هنوز صدای خندههایت در خانه میپیچد، نیما جان.
شش سال است که بیتو، خانه فقط چهاردیواریست، و زندگی، فقط گذرانِ روزهایی بینفس.
از آن روز تلخ در بیمارستان شریعتی، آن لحظهی سنگین که چشم بستی و رفتی، دل من ایستاده مانده. نفسم هنوز نصفه است.
تو فقط با سرطان نجنگیدی،
تو با دردِ بیعدالتی، با فقر، با تنهایی، با بیصدایی جنگیدی.
کودکی بودی که صدای هزاران انسان شدی.
وقتی من، بهنام ابراهیمزاده، در زندان بودم به جرم دفاع از حقوق کارگران،
تو پسرم، صدای من بودی.
هر خبری که برایت از پشت میلهها میفرستادم، تو میفرستادی برای رسانهها، برای وجدانهای بیدار، برای انسانهایی که هنوز گوش شنوا داشتند.
به یاد داری نامهات را از بیمارستان محک؟
آن نامه که نوشتی:
> «من نیما ابراهیمزاده هستم، پسر یک کارگر زندانی.
پدرم بهخاطر دفاع از حقوق کارگران در زندان است،
من هم در بیمارستان محک، با بیماری سختی دستوپنجه نرم میکنم…»
همان نامه دنیا را تکان داد.
تو سکوت نکردی، حتی وقتی صدایت لرزان بود.
تو ایستادی، همانطور که من در کنار زلزله
متن کامل در لینک 👇👇
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35371
شش سال گذشته، اما هنوز صدای خندههایت در خانه میپیچد، نیما جان.
شش سال است که بیتو، خانه فقط چهاردیواریست، و زندگی، فقط گذرانِ روزهایی بینفس.
از آن روز تلخ در بیمارستان شریعتی، آن لحظهی سنگین که چشم بستی و رفتی، دل من ایستاده مانده. نفسم هنوز نصفه است.
تو فقط با سرطان نجنگیدی،
تو با دردِ بیعدالتی، با فقر، با تنهایی، با بیصدایی جنگیدی.
کودکی بودی که صدای هزاران انسان شدی.
وقتی من، بهنام ابراهیمزاده، در زندان بودم به جرم دفاع از حقوق کارگران،
تو پسرم، صدای من بودی.
هر خبری که برایت از پشت میلهها میفرستادم، تو میفرستادی برای رسانهها، برای وجدانهای بیدار، برای انسانهایی که هنوز گوش شنوا داشتند.
به یاد داری نامهات را از بیمارستان محک؟
آن نامه که نوشتی:
> «من نیما ابراهیمزاده هستم، پسر یک کارگر زندانی.
پدرم بهخاطر دفاع از حقوق کارگران در زندان است،
من هم در بیمارستان محک، با بیماری سختی دستوپنجه نرم میکنم…»
همان نامه دنیا را تکان داد.
تو سکوت نکردی، حتی وقتی صدایت لرزان بود.
تو ایستادی، همانطور که من در کنار زلزله
متن کامل در لینک 👇👇
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35371
کودکان کار و خیابان
#نیمای_قهرمان شش سال گذشته، اما هنوز صدای خندههایت در خانه میپیچد، نیما جان. شش سال است که بیتو، خانه فقط چهاردیواریست، و زندگی، فقط گذرانِ روزهایی بینفس. از آن روز تلخ در بیمارستان شریعتی، آن لحظهی سنگین که چشم بستی و رفتی، دل من ایستاده مانده. نفسم…
#نیمای_قهرمان
شش سال گذشته، اما هنوز صدای خندههایت در خانه میپیچد، نیما جان.
شش سال است که بیتو، خانه فقط چهاردیواریست، و زندگی، فقط گذرانِ روزهایی بینفس.
از آن روز تلخ در بیمارستان شریعتی، آن لحظهی سنگین که چشم بستی و رفتی، دل من ایستاده مانده. نفسم هنوز نصفه است.
تو فقط با سرطان نجنگیدی،
تو با دردِ بیعدالتی، با فقر، با تنهایی، با بیصدایی جنگیدی.
کودکی بودی که صدای هزاران انسان شدی.
وقتی من، بهنام ابراهیمزاده، در زندان بودم به جرم دفاع از حقوق کارگران،
تو پسرم، صدای من بودی.
هر خبری که برایت از پشت میلهها میفرستادم، تو میفرستادی برای رسانهها، برای وجدانهای بیدار، برای انسانهایی که هنوز گوش شنوا داشتند.
به یاد داری نامهات را از بیمارستان محک؟
آن نامه که نوشتی:
> «من نیما ابراهیمزاده هستم، پسر یک کارگر زندانی.
پدرم بهخاطر دفاع از حقوق کارگران در زندان است،
من هم در بیمارستان محک، با بیماری سختی دستوپنجه نرم میکنم…»
همان نامه دنیا را تکان داد.
تو سکوت نکردی، حتی وقتی صدایت لرزان بود.
تو ایستادی، همانطور که من در کنار زلزلهزدگان کرمانشاه ایستادم،
در دل آتش شینآباد،
در کنار کودکان بیپناه،
اما همیشه با درد تو، با غصهی تو،
با این بغض که پسرم بر تخت بیمارستان است و من نمیتوانم کنارش باشم.
چون در این سرزمین، پدر بودن جرم است.
چون در این نظام، انسان بودن هزینه دارد.
و تو، نیما...
برای ما فقط یک فرزند نبودی.
تو رفیق راه من بودی، همراه روزهای سخت.
تو صدای خاموش هزاران کودک شدی.
و حالا شش سال است که از میان ما رفتهای،
اما هنوز در قلب ما زندهای.
و هنوز، هر شب صدای گریههای مادرت در گوشم میپیچد…
مادری که از همان شبها دیگر خواب راحت نداشت.
که از همان روزها، غصه در چشمانش ریشه زد.
و تو هم، پسرم، با اشکهایی که بالش را خیس میکرد، بزرگ شدی.
وقتی اشکهای مادرت را دیدی، شکستی...
و گفتی:
> «مریض شدم، کم آوردم. درد کشیدم، بدجور هم شکستم…»
حالا ششمین سال است که بدون تو گذشته،
و هنوز، این درد در رگِ لحظهها جریان دارد.
کسی نمیفهمد این حرفها را، چون تجربهاش نکرده.
کسی نمیتواند غم این سالها را از دل ما بیرون بکشد.
نه فقط ما — هزاران کودک و پدر و مادر،
در این سرزمین زیر خط فقر، زیر خط امید، زیر خط زندگی نفس میکشند.
نیما…
خط فقر برای ما یک عدد نیست.
خط فقر برای ما باباست،
مادر است،
خندهی گمشدهات است،
زندگیست که باید آرزو شود.
این دلنوشته هم، شاید مثل بقیه فقط لایک بخورد…
اما کسی هست که چند دقیقه فکر کند؟
کسی هست که دل بسوزاند، نه فقط از سر ترحم، که از سر مسئولیت؟
نیما جان…
یادت گرامی.
صدایت ماندگار.
نامت در کنار آزادی، جاودان.
بهنام ابراهیمزاده
۲۹ مهر ۱۴۰۴
شش سال گذشته، اما هنوز صدای خندههایت در خانه میپیچد، نیما جان.
شش سال است که بیتو، خانه فقط چهاردیواریست، و زندگی، فقط گذرانِ روزهایی بینفس.
از آن روز تلخ در بیمارستان شریعتی، آن لحظهی سنگین که چشم بستی و رفتی، دل من ایستاده مانده. نفسم هنوز نصفه است.
تو فقط با سرطان نجنگیدی،
تو با دردِ بیعدالتی، با فقر، با تنهایی، با بیصدایی جنگیدی.
کودکی بودی که صدای هزاران انسان شدی.
وقتی من، بهنام ابراهیمزاده، در زندان بودم به جرم دفاع از حقوق کارگران،
تو پسرم، صدای من بودی.
هر خبری که برایت از پشت میلهها میفرستادم، تو میفرستادی برای رسانهها، برای وجدانهای بیدار، برای انسانهایی که هنوز گوش شنوا داشتند.
به یاد داری نامهات را از بیمارستان محک؟
آن نامه که نوشتی:
> «من نیما ابراهیمزاده هستم، پسر یک کارگر زندانی.
پدرم بهخاطر دفاع از حقوق کارگران در زندان است،
من هم در بیمارستان محک، با بیماری سختی دستوپنجه نرم میکنم…»
همان نامه دنیا را تکان داد.
تو سکوت نکردی، حتی وقتی صدایت لرزان بود.
تو ایستادی، همانطور که من در کنار زلزلهزدگان کرمانشاه ایستادم،
در دل آتش شینآباد،
در کنار کودکان بیپناه،
اما همیشه با درد تو، با غصهی تو،
با این بغض که پسرم بر تخت بیمارستان است و من نمیتوانم کنارش باشم.
چون در این سرزمین، پدر بودن جرم است.
چون در این نظام، انسان بودن هزینه دارد.
و تو، نیما...
برای ما فقط یک فرزند نبودی.
تو رفیق راه من بودی، همراه روزهای سخت.
تو صدای خاموش هزاران کودک شدی.
و حالا شش سال است که از میان ما رفتهای،
اما هنوز در قلب ما زندهای.
و هنوز، هر شب صدای گریههای مادرت در گوشم میپیچد…
مادری که از همان شبها دیگر خواب راحت نداشت.
که از همان روزها، غصه در چشمانش ریشه زد.
و تو هم، پسرم، با اشکهایی که بالش را خیس میکرد، بزرگ شدی.
وقتی اشکهای مادرت را دیدی، شکستی...
و گفتی:
> «مریض شدم، کم آوردم. درد کشیدم، بدجور هم شکستم…»
حالا ششمین سال است که بدون تو گذشته،
و هنوز، این درد در رگِ لحظهها جریان دارد.
کسی نمیفهمد این حرفها را، چون تجربهاش نکرده.
کسی نمیتواند غم این سالها را از دل ما بیرون بکشد.
نه فقط ما — هزاران کودک و پدر و مادر،
در این سرزمین زیر خط فقر، زیر خط امید، زیر خط زندگی نفس میکشند.
نیما…
خط فقر برای ما یک عدد نیست.
خط فقر برای ما باباست،
مادر است،
خندهی گمشدهات است،
زندگیست که باید آرزو شود.
این دلنوشته هم، شاید مثل بقیه فقط لایک بخورد…
اما کسی هست که چند دقیقه فکر کند؟
کسی هست که دل بسوزاند، نه فقط از سر ترحم، که از سر مسئولیت؟
نیما جان…
یادت گرامی.
صدایت ماندگار.
نامت در کنار آزادی، جاودان.
بهنام ابراهیمزاده
۲۹ مهر ۱۴۰۴
💔1
اجرای حکم اعدام یک زندانی که در زمان ارتکاب جرم زیر ۱۸ سال داشت
بامداد دوشنبه ۲۸ مهرماه، حکم اعدام یکی از زندانیان نوجوان که پیشتر به اتهام قتل محکوم شده بود، در زندان سپیدار اهواز اجرا شد.
این فرد که هنگام وقوع حادثه تنها ۱۷ سال داشت، اهل شهرستان بهبهان بوده و حدود پنج سال پیش در جریان یک درگیری دستهجمعی بر سر زمینهای کشاورزی بازداشت شده بود. در این نزاع، یکی از طرفین جان خود را از دست داده و وی به اتهام قتل به اعدام محکوم شده بود.
هویت این زندانی #علی_اقاجاری_پیونداعلام شده است
با اجرای این حکم، بار دیگر موضوع اعدام مجرمان زیر سن قانونی و رعایت نکردن موازین حقوق کودک در نظام قضایی کشور مورد توجه قرار گرفته است.
#نه_به_اعدام
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
بامداد دوشنبه ۲۸ مهرماه، حکم اعدام یکی از زندانیان نوجوان که پیشتر به اتهام قتل محکوم شده بود، در زندان سپیدار اهواز اجرا شد.
این فرد که هنگام وقوع حادثه تنها ۱۷ سال داشت، اهل شهرستان بهبهان بوده و حدود پنج سال پیش در جریان یک درگیری دستهجمعی بر سر زمینهای کشاورزی بازداشت شده بود. در این نزاع، یکی از طرفین جان خود را از دست داده و وی به اتهام قتل به اعدام محکوم شده بود.
هویت این زندانی #علی_اقاجاری_پیونداعلام شده است
با اجرای این حکم، بار دیگر موضوع اعدام مجرمان زیر سن قانونی و رعایت نکردن موازین حقوق کودک در نظام قضایی کشور مورد توجه قرار گرفته است.
#نه_به_اعدام
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
صفحه اینستاگرام فاطیما پورحسینی،
کمدین و مجری با بیش از ۵۰۰ هزار دنبالکننده به دستور مقام قضایی مسدود و تمامی محتوای آن از دسترس خارج شد. این اقدام بهدلیل آنچه «انتشار محتوای مجرمانه و مغایر اخلاق و عفت عمومی» عنوان شده، از سوی پلیس امنیت عمومی فراجا انجام گرفته است.
فاطیما پورحسینی، در زمینه تولید و انتشار محتوای طنز و به عنوان مجری در برنامه کمدی «لاینبازی» فعالیت میکرد.
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزای
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35374
کمدین و مجری با بیش از ۵۰۰ هزار دنبالکننده به دستور مقام قضایی مسدود و تمامی محتوای آن از دسترس خارج شد. این اقدام بهدلیل آنچه «انتشار محتوای مجرمانه و مغایر اخلاق و عفت عمومی» عنوان شده، از سوی پلیس امنیت عمومی فراجا انجام گرفته است.
فاطیما پورحسینی، در زمینه تولید و انتشار محتوای طنز و به عنوان مجری در برنامه کمدی «لاینبازی» فعالیت میکرد.
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزای
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35374
❤2
اجرای حکم اعدام علی آقاجری پیوند، کودکمجرم در زندان سپیدار اهواز
حکم اعدام علی آقاجری پیوند، زندانی ٢٢ ساله لُر که پیشتر بابت اتهام "قتل عمد" به اعدام محکوم شده بود، در زندان مرکزی اهواز به اجرا در آمد. وی در حین ارتکاب جرم ١٧ ساله بوده است.
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35375
حکم اعدام علی آقاجری پیوند، زندانی ٢٢ ساله لُر که پیشتر بابت اتهام "قتل عمد" به اعدام محکوم شده بود، در زندان مرکزی اهواز به اجرا در آمد. وی در حین ارتکاب جرم ١٧ ساله بوده است.
https://www.tg-me.com/NA_BE_KAR_KOODAKAN/35375
