Forwarded from گُل گُلی
اون قسمت از وجودم که سعی میکرد بهم روحیه بده هم خسته شده.
پدر اولین و بزرگترین قهرمان زندگی هر آدمیه!
عاشقترین آدمی که برای خوشبختی و موفقیت بچههاش
کمر خم نمیکنه، خم به ابرو نمیاره
و همیشه حضور و لبخند بچههاش
انگیزهی زندگی شه.
تنها مردی که کنارش، معجزهی امنیت
به پاکترین شکل ممکن اتفاق میفته
و بدون ذرهای نگرانی، میتونی
توی آغوشش آروم بگیری
و قشنگترین آرامش دنیارو نفس بکشی!
توی قلب بزرگ و مردونهاش،
یه دنیا عشق به بچههاش میتپه و حضورش،
شبیه درخت سبزیه که
زیر سایه ی امنش میتونی،
تازهترین هوای آرامش رو نفس بکشی
و بیخیال و دور از دغدغه، زندگی کنی !
تنشون سلامت و حضورشون سبز باد!
#نازیلا_زارع
عاشقترین آدمی که برای خوشبختی و موفقیت بچههاش
کمر خم نمیکنه، خم به ابرو نمیاره
و همیشه حضور و لبخند بچههاش
انگیزهی زندگی شه.
تنها مردی که کنارش، معجزهی امنیت
به پاکترین شکل ممکن اتفاق میفته
و بدون ذرهای نگرانی، میتونی
توی آغوشش آروم بگیری
و قشنگترین آرامش دنیارو نفس بکشی!
توی قلب بزرگ و مردونهاش،
یه دنیا عشق به بچههاش میتپه و حضورش،
شبیه درخت سبزیه که
زیر سایه ی امنش میتونی،
تازهترین هوای آرامش رو نفس بکشی
و بیخیال و دور از دغدغه، زندگی کنی !
تنشون سلامت و حضورشون سبز باد!
#نازیلا_زارع
صبور باش !
اين روزها هم مى گذرد،
خدا حواسش به تمام ثانيه هاى زندگيت است و آفتاب از سمت خوشبختى خواهد تابيد !
صبور باش كه چشمه شادى خواهد جوشيد!
#نازيلا_زارع
اين روزها هم مى گذرد،
خدا حواسش به تمام ثانيه هاى زندگيت است و آفتاب از سمت خوشبختى خواهد تابيد !
صبور باش كه چشمه شادى خواهد جوشيد!
#نازيلا_زارع
اول دبیرستان یه معلمِ عربی داشتم که یه چوب انارِ نازک داشت که باهاش بچه هارو تنبیه میکرد.
سالی که معلم من بود از چهل و پنج نفر داخل کلاس هیچکسی رو تنبیه نکرد به غیرِ یک نفر.
وقتی بچهها شلوغ میکردن با چوبِ انار نازکش میزد روی میز و همه ساکت میشدن.
یه بار که اماده نبودم برای حل کردن تمرین عربی رفتم پایِ تخته.
نه درس خونده بودم نه بلد بودم.
خانم اومد جلو گفت دستتو بگیر بالا.
باور نمیکردم بزنه، به خیالم مهربون بود،
قشنگ میخندید، قشنگتر حرف میزد ادای کلماتش قشنگ و جذاب بود.
سرمو گرفتم بالا کف دست چپمو اوردم جلو.
نمیزد مگه نه؟
سرمو برگردوندم به چهل و چهار نفری که تو سکوت بهم زل زده بودن نگاه کردم که دستم سوخت از صدای برخورد چوب نازک و تَر انار به کف دستم بیشتر ترسیده بودم. نمیخواستم سرمو برگردونم که ببینم، شاید خانم اشتباهی زده بود مگه نه؟
چوب دوم صداش بیشتر بود ، چوب سوم و کهخوردم سرمو اروم برگردوندم تا کف دستمو ببینم. قرمز شده بود جای چوبِ نازک انار ورم کرده بود چوبچهارم ، چوب پنجم دیگه درد نداشت.
دوست داشتم سرمو بلند کنم خانم و ببینم ازش بپرسم چرا؟
ولی سرمو بلند نکردم بیشتر توی گردنم فرو کردم وقتی با تحکم گفت برو بشین حس کردم مسیر تخته تا میز چوبی سه نفرمون چقدر کِش اومده و دوره.
پشت سرم بلند گفت هرکی درس نخونه فکر نکنید تنبیهش نمیکنم.
دو روز بعد، هفتهی بعد، هفته های بعد، ماههای بعد فقط من بودم که میرفتم پای تخته تا درس عبرت دیگران باشم. کف دستم و دراز میکردم کتک میخوردم که دیگران خوب درس بخونن.
لام تا کام حرف نمیزدم، شکایت نمیکردم، اشک نمیریختم التماس نمیکردم فقط وقتی زنگ میخورد میدویدم توحیاط مدرسه توی آخرین دستشویی قائم میشدم و با شیر سردِ آب کفِ دستم و آب یخ میریختم و فوت میکردم و اشکام میریخت روی کف دستم و آروم میگفتم چرا؟ مگه من چیکار کردم؟
آخر سال که شد نمره عربیم شد بیست.
خانم تو اتاق معلما اروم زد روی شونه هامو گفت آفرین... تو بهترین شاگرد من بودی.
سرمو بالا گرفتم با بغض نگاهش کردم گفتم:
«ولی خانم شما خیلی منو از خودتون ناامید کردین»
بعدهافهمیدم این جمله یعنی نهایتِ یکآدم و رابطهایه برایِ من.
حتی اگر اون ادم برای من خدا هم بشه دیگه هرگز به سمتش برنمیگردم و فرصت دوباره ای بهش نمیدم.
چون اون شخص در سکوت و صبر و احتیاجم منو بارها و بارها بارفتار و حرفاش ناامید و دلزده کرده.
در همه سالهایی که زندگی کردم تو دومین ادمی بودی که منو از خودت «ناامید» کردی.
#فرگل_مشتاقی
سالی که معلم من بود از چهل و پنج نفر داخل کلاس هیچکسی رو تنبیه نکرد به غیرِ یک نفر.
وقتی بچهها شلوغ میکردن با چوبِ انار نازکش میزد روی میز و همه ساکت میشدن.
یه بار که اماده نبودم برای حل کردن تمرین عربی رفتم پایِ تخته.
نه درس خونده بودم نه بلد بودم.
خانم اومد جلو گفت دستتو بگیر بالا.
باور نمیکردم بزنه، به خیالم مهربون بود،
قشنگ میخندید، قشنگتر حرف میزد ادای کلماتش قشنگ و جذاب بود.
سرمو گرفتم بالا کف دست چپمو اوردم جلو.
نمیزد مگه نه؟
سرمو برگردوندم به چهل و چهار نفری که تو سکوت بهم زل زده بودن نگاه کردم که دستم سوخت از صدای برخورد چوب نازک و تَر انار به کف دستم بیشتر ترسیده بودم. نمیخواستم سرمو برگردونم که ببینم، شاید خانم اشتباهی زده بود مگه نه؟
چوب دوم صداش بیشتر بود ، چوب سوم و کهخوردم سرمو اروم برگردوندم تا کف دستمو ببینم. قرمز شده بود جای چوبِ نازک انار ورم کرده بود چوبچهارم ، چوب پنجم دیگه درد نداشت.
دوست داشتم سرمو بلند کنم خانم و ببینم ازش بپرسم چرا؟
ولی سرمو بلند نکردم بیشتر توی گردنم فرو کردم وقتی با تحکم گفت برو بشین حس کردم مسیر تخته تا میز چوبی سه نفرمون چقدر کِش اومده و دوره.
پشت سرم بلند گفت هرکی درس نخونه فکر نکنید تنبیهش نمیکنم.
دو روز بعد، هفتهی بعد، هفته های بعد، ماههای بعد فقط من بودم که میرفتم پای تخته تا درس عبرت دیگران باشم. کف دستم و دراز میکردم کتک میخوردم که دیگران خوب درس بخونن.
لام تا کام حرف نمیزدم، شکایت نمیکردم، اشک نمیریختم التماس نمیکردم فقط وقتی زنگ میخورد میدویدم توحیاط مدرسه توی آخرین دستشویی قائم میشدم و با شیر سردِ آب کفِ دستم و آب یخ میریختم و فوت میکردم و اشکام میریخت روی کف دستم و آروم میگفتم چرا؟ مگه من چیکار کردم؟
آخر سال که شد نمره عربیم شد بیست.
خانم تو اتاق معلما اروم زد روی شونه هامو گفت آفرین... تو بهترین شاگرد من بودی.
سرمو بالا گرفتم با بغض نگاهش کردم گفتم:
«ولی خانم شما خیلی منو از خودتون ناامید کردین»
بعدهافهمیدم این جمله یعنی نهایتِ یکآدم و رابطهایه برایِ من.
حتی اگر اون ادم برای من خدا هم بشه دیگه هرگز به سمتش برنمیگردم و فرصت دوباره ای بهش نمیدم.
چون اون شخص در سکوت و صبر و احتیاجم منو بارها و بارها بارفتار و حرفاش ناامید و دلزده کرده.
در همه سالهایی که زندگی کردم تو دومین ادمی بودی که منو از خودت «ناامید» کردی.
#فرگل_مشتاقی
برای امروزت آرزو میکنم:
بدونِ خوابآلودگی از خواب بیدار شی،
قهوهی صُبحِت مزهی بهشت بده،
آدمی که دوسش داری باهات تماس بگیره، خبری که خیلی وقته منتظرشی رو بالاخره بشنوی، غذای موردعلاقتو بخوری، لباسی که خیلی وقته نمیدونستی کجاستو پیدا کنی، اتفاقی بیفته که حس کنی از خوشی قلبت داره از جا کنده میشه، یکی اون موزیکی که دوسش داری رو واست بفرسته و کُلِ روز عمیق بخندی...
بدونِ خوابآلودگی از خواب بیدار شی،
قهوهی صُبحِت مزهی بهشت بده،
آدمی که دوسش داری باهات تماس بگیره، خبری که خیلی وقته منتظرشی رو بالاخره بشنوی، غذای موردعلاقتو بخوری، لباسی که خیلی وقته نمیدونستی کجاستو پیدا کنی، اتفاقی بیفته که حس کنی از خوشی قلبت داره از جا کنده میشه، یکی اون موزیکی که دوسش داری رو واست بفرسته و کُلِ روز عمیق بخندی...
متنهای سفارشی روز پدر و روز مرد رو هم تحویل دادیم، الان نوبت متنهای ولنتاین هست😍
برای ثبت سفارش به آیدی زیر پیام بدین👇🏼👇🏼
@beheshte_golgoli
@beheshte_golgoli
برای ثبت سفارش به آیدی زیر پیام بدین👇🏼👇🏼
@beheshte_golgoli
@beheshte_golgoli
یه دوستی داشتم تو اوجِ حالِ خوب و بگو بخندهامون یهو ساکت میشد و هیچی نمیگفت؛
گاهیام روزها جواب تلفن و پیامِ مارو نمیداد و وقتی نگرانش میشدیم برامون فقط یه نقطه می فرستاد که یعنی فعلا هستم ؛
زنده ام ولی کاری به کارم نداشته باشید.
پاپیچَم نشید ....لطفاً!
دیگه این حالشو میشناختیم و خریدارش بودیم.
میدونستیم نباید کاریش داشته باشیم پیگیرش بشیم.
با گِله و شکایتهامون حوصلهشو سَر نبریم و
بابتِ جواب ندادن تلفن و پیامهامون ازش توضیح نخوایم همین که به فکرِمونه و یه نقطه برای دل نگرانیهامون میفرسته کافیه!
وقتی حالش خوب میشد ازش میپرسیدیم
فلانی چت بود؟
میگُفت:
یه وقتایی تو زندگیه که خودم نمیدونم چِم شده؛
تو چه حالی ام ؛
دوست ندارم جواب کسی و بدم با کسی حرف بزنم ؛
یا توضیح بدم چون خودمم نمیدونم.
ولی تو تمام اون مدّتی که بی دلیل حوصله کسی و چیزی و ندارم ذره ای از دوست داشتنم کم نمیشه.
گفتیم یعنی چی؟
گفت: یعنی " نِمی چِمه "
دقیقا حال و احوالِ خیلی هامون.
#فرگل_مشتاقی
گاهیام روزها جواب تلفن و پیامِ مارو نمیداد و وقتی نگرانش میشدیم برامون فقط یه نقطه می فرستاد که یعنی فعلا هستم ؛
زنده ام ولی کاری به کارم نداشته باشید.
پاپیچَم نشید ....لطفاً!
دیگه این حالشو میشناختیم و خریدارش بودیم.
میدونستیم نباید کاریش داشته باشیم پیگیرش بشیم.
با گِله و شکایتهامون حوصلهشو سَر نبریم و
بابتِ جواب ندادن تلفن و پیامهامون ازش توضیح نخوایم همین که به فکرِمونه و یه نقطه برای دل نگرانیهامون میفرسته کافیه!
وقتی حالش خوب میشد ازش میپرسیدیم
فلانی چت بود؟
میگُفت:
یه وقتایی تو زندگیه که خودم نمیدونم چِم شده؛
تو چه حالی ام ؛
دوست ندارم جواب کسی و بدم با کسی حرف بزنم ؛
یا توضیح بدم چون خودمم نمیدونم.
ولی تو تمام اون مدّتی که بی دلیل حوصله کسی و چیزی و ندارم ذره ای از دوست داشتنم کم نمیشه.
گفتیم یعنی چی؟
گفت: یعنی " نِمی چِمه "
دقیقا حال و احوالِ خیلی هامون.
#فرگل_مشتاقی
خیلی خوشحالم مرحله پذیرش
درونم قوی شده؛ مثلا از ته اعماقم وجودم واسه یه موضوعی غصه میخورم ، ولی آخرش اشکامو پاک میکنم، لبخند میزنم و قبول میکنم…
میدونم ته ته وجودم اون موضوع میمونه
پاک که قرار نیست بشه
ولی همین که به قبول کردنش فکر میکنم
آروم ترم میکنه.
درونم قوی شده؛ مثلا از ته اعماقم وجودم واسه یه موضوعی غصه میخورم ، ولی آخرش اشکامو پاک میکنم، لبخند میزنم و قبول میکنم…
میدونم ته ته وجودم اون موضوع میمونه
پاک که قرار نیست بشه
ولی همین که به قبول کردنش فکر میکنم
آروم ترم میکنه.
رمانتیکترین دیالوگی که اخیرا شنیدم؛
نمیدونم میتونیم حال همو خوب کنیم یا نه...
یا در آینده میتونیم برای هم خوب باشیم یا بد!
ولی من میخوام بجنگم برای تو..
و تو بشی زیباترین نبردی که توش برنده میشم:))
نمیدونم میتونیم حال همو خوب کنیم یا نه...
یا در آینده میتونیم برای هم خوب باشیم یا بد!
ولی من میخوام بجنگم برای تو..
و تو بشی زیباترین نبردی که توش برنده میشم:))
انگار قبل از اومدن و دیدن و شناختنت،
تو رو دوست داشتم و منتظرت بودم ،
انگار دستام خالی مونده بود تا با دستایِ تو پر بشن،
انگار تو همه خاله بازیهای بچگیام ،
دوست داشتم توکنارم باشی و اومدنت رو انتظار میکشیدم،
انگار تو لِیلِه بازی های بچگیم منتظر بودم به اخرین خونه برسم و در آغوش تو پناهنده بشم،
انگار تو جایی دیگه،
زمانی نامعلوم و جهانی دیگه دیده بودمت،
انگار همه اون چیزی بودی که من میخواستم و فقط باید صبر میکردم که میدیدمت،
انگار همه جهان خلاصه میشد توی چشمات،
انگار تهِ تموم رویاهام نشسته بودی و لبخند میزدی و برام دست تکون میدادی تا پیدات کنم،
عشقِ پنهان تو بودی،
اصلا همه چیز قبل از اومدنت شروع شده بود
عشق با تو شروع میشد و باهیچ چیز تموم نمیشد🌱
#فرگل_مشتاقی
تو رو دوست داشتم و منتظرت بودم ،
انگار دستام خالی مونده بود تا با دستایِ تو پر بشن،
انگار تو همه خاله بازیهای بچگیام ،
دوست داشتم توکنارم باشی و اومدنت رو انتظار میکشیدم،
انگار تو لِیلِه بازی های بچگیم منتظر بودم به اخرین خونه برسم و در آغوش تو پناهنده بشم،
انگار تو جایی دیگه،
زمانی نامعلوم و جهانی دیگه دیده بودمت،
انگار همه اون چیزی بودی که من میخواستم و فقط باید صبر میکردم که میدیدمت،
انگار همه جهان خلاصه میشد توی چشمات،
انگار تهِ تموم رویاهام نشسته بودی و لبخند میزدی و برام دست تکون میدادی تا پیدات کنم،
عشقِ پنهان تو بودی،
اصلا همه چیز قبل از اومدنت شروع شده بود
عشق با تو شروع میشد و باهیچ چیز تموم نمیشد🌱
#فرگل_مشتاقی
دیگر اهمیت نمیدهم; به هرکس که به من ضربهای زده یا ناامیدم کرده.
دیگر نه کسی را سرزنش میکنم و نه بحثی میکنم، به سکوتم پناه میبرم و بهخودم میرسم و همین برایم کافیست...
دیگر نه کسی را سرزنش میکنم و نه بحثی میکنم، به سکوتم پناه میبرم و بهخودم میرسم و همین برایم کافیست...
بعضی آدمها عجيب دلنشين هستند ! اصلا آمدهاند كه روی طاقچهی دلتان اتراق كنند و گرم نگهش دارند.هوای دلت را شش دانگ دارند و انگار آرامش را در رگهايت تزريق میكنند كه با يك بودنِ ساده ، كه با يك لبخند سبز ، كه با يك حواسم بهت هست ، هم دلت خوش میشود و چشمانت براق ! اين آدمهای دلنشين در قلبت زندگی میكنند و شب و روز قهوه تلخ را سر میكشند كه نكند خواب ، چشمانشان را بدزدد و تنها شوی و بلرزد خانهی احساست.
#نازیلا_زارع
#نازیلا_زارع
من میشم اون بوسه ای که رو اشکات میخوابه
من میشم اون لبخندی که کنار لبت میشینه
من میشم اون بادی که تو موهات میرقصه
من میشم اون خواب قشنگی که یادت میمونه
من میشم اغوشی که دردات فراموشت بشن
من میشم یه پناهگاه واسه تو تا یادت نره که هنوز زنده ای
یادت نره من اینجام و تا وقتی که من اینجام از هیچی نترس🌱
من میشم اون لبخندی که کنار لبت میشینه
من میشم اون بادی که تو موهات میرقصه
من میشم اون خواب قشنگی که یادت میمونه
من میشم اغوشی که دردات فراموشت بشن
من میشم یه پناهگاه واسه تو تا یادت نره که هنوز زنده ای
یادت نره من اینجام و تا وقتی که من اینجام از هیچی نترس🌱
قول بده-Promise me
he and his friends
قول بده اونجا که بریم آفتاب داره و رودخونه.
Vaghti To Gerye Mikoni
Ebi
کاش منم یه آدمی مثل اِبی داشتم که وقتی گریه میکردم وحالم خراب میشد بهم میگفت :
وقتی تو گریه میکنی شک میکنم به بودنم.
وقتی تو گریه میکنی شک میکنم به بودنم.
بهمن ماهی تولدت مبارک😍
بهمن ماهیا قلب زمستون برفیان!
آدمایی که از ذوق حضورشون
خدا سردی رو از تن زمستون پاک میکنه و
جهان سبزی به زندگی آدمها میبخشه!
همینه که نور میشن به دنیات و
آبیترین آرامش میشن به سقف آسمونت!
شاید عجیبترین آدمایی باشن
که اگر عشق و محبت بیانتها به احساسشون ببخشی،
دو برابرش رو به قلبت بر میگردونن
و هیچوقت دلزده نمیشن،
غرور چشم احساسشون رو نمیبنده و
همیشه و تا ته زندگی به عشق وفادار میمونن!
چه خوبه که هستن و با وجودشون
دریچه قلب آدمها رو با مهر پر میکنن!
تودلیهای خدا تو قلب زمستون
تولدتون مبارک
#نازیلا_زارع
بهمن ماهیا قلب زمستون برفیان!
آدمایی که از ذوق حضورشون
خدا سردی رو از تن زمستون پاک میکنه و
جهان سبزی به زندگی آدمها میبخشه!
همینه که نور میشن به دنیات و
آبیترین آرامش میشن به سقف آسمونت!
شاید عجیبترین آدمایی باشن
که اگر عشق و محبت بیانتها به احساسشون ببخشی،
دو برابرش رو به قلبت بر میگردونن
و هیچوقت دلزده نمیشن،
غرور چشم احساسشون رو نمیبنده و
همیشه و تا ته زندگی به عشق وفادار میمونن!
چه خوبه که هستن و با وجودشون
دریچه قلب آدمها رو با مهر پر میکنن!
تودلیهای خدا تو قلب زمستون
تولدتون مبارک
#نازیلا_زارع
Forwarded from تاملاتی در باب ادبیات و هنر
#توجه
اگر نیاز به #ویرایش تخصصی شعر و یا داستان دارید لطفا پیام ارسال بفرمایید.
@vvaajjeehh
البته ویرایش #فنی و #زبانی هم مدنظر خواهد بود، اما به واسطهی کار بر متن خلاقانه ویرایش #تخصصی که کمتر از آن استفاده میشود در اولویت است.
در ویرایش تخصصی اختیار جرح و تعدیل متن با ویراستار خواهد بود و جدای از مراعات دستور زبان و نگارش متن به کیفیت محتوایی و هنری اثر نیز توجه میشود.
اگر نیاز به #ویرایش تخصصی شعر و یا داستان دارید لطفا پیام ارسال بفرمایید.
@vvaajjeehh
البته ویرایش #فنی و #زبانی هم مدنظر خواهد بود، اما به واسطهی کار بر متن خلاقانه ویرایش #تخصصی که کمتر از آن استفاده میشود در اولویت است.
در ویرایش تخصصی اختیار جرح و تعدیل متن با ویراستار خواهد بود و جدای از مراعات دستور زبان و نگارش متن به کیفیت محتوایی و هنری اثر نیز توجه میشود.
بهمن جان به قلبِ زمستانم خوش آمدی
به روزهای سفید و برفیِ تنهایی ام
به ساعت هایِ تاریکِ شبهایم،
به سردیِ دست هایم در تمام خیابان هایِ شهر و قدم زدن های طولانی زیر فتیله های برفی؛
راستش میخواهم برایت بگویم
هرکجا که می نشینم و هر چشم هایی را که میبینم از فصل و سرمایت ؛
از سوز و برفت می نالند.
میدانم قلبت را دستت گرفته ای و با التماس نگاه میکنی که من همینم که باید باشم!
لطفا من را همین طور که هست دوست داشته باشید؛
من تو را جای تمام آنهایی که سردی و بی حوصلگی هایت را به آغوش نکشیدند و چشم روی مهربانی ات بستند؛
قَدرت را میدانم و دوستت خواهم داشت.
همه ی روزهای سفیدت فکر میکنم تو چقدر خوب به ما زندگی مان جلا بخشیدی.
تو همانی هستی که همیشه نشان میدهی و آدم تکلیف دل و زندگی اش را با خودش می داند.
بیخیالِ غر زدن های گاه و بی گاهِ مَردم.
من هنوز به رسمِ بچگی هایم شب ها برف را از پنجره ی اتاقم تماشا میکنم و صبح های زود به شوق راه رفتن روی سپیدیِ شهرم ؛
چشم هایم را محکم می بندم.
تو زیباترین ماهِ زمستانی ؛
و فصلِ تو یک رنگ تر و مهربانتر از هر فصلِ دیگری ست.
#فرگل_مشتاقی
به روزهای سفید و برفیِ تنهایی ام
به ساعت هایِ تاریکِ شبهایم،
به سردیِ دست هایم در تمام خیابان هایِ شهر و قدم زدن های طولانی زیر فتیله های برفی؛
راستش میخواهم برایت بگویم
هرکجا که می نشینم و هر چشم هایی را که میبینم از فصل و سرمایت ؛
از سوز و برفت می نالند.
میدانم قلبت را دستت گرفته ای و با التماس نگاه میکنی که من همینم که باید باشم!
لطفا من را همین طور که هست دوست داشته باشید؛
من تو را جای تمام آنهایی که سردی و بی حوصلگی هایت را به آغوش نکشیدند و چشم روی مهربانی ات بستند؛
قَدرت را میدانم و دوستت خواهم داشت.
همه ی روزهای سفیدت فکر میکنم تو چقدر خوب به ما زندگی مان جلا بخشیدی.
تو همانی هستی که همیشه نشان میدهی و آدم تکلیف دل و زندگی اش را با خودش می داند.
بیخیالِ غر زدن های گاه و بی گاهِ مَردم.
من هنوز به رسمِ بچگی هایم شب ها برف را از پنجره ی اتاقم تماشا میکنم و صبح های زود به شوق راه رفتن روی سپیدیِ شهرم ؛
چشم هایم را محکم می بندم.
تو زیباترین ماهِ زمستانی ؛
و فصلِ تو یک رنگ تر و مهربانتر از هر فصلِ دیگری ست.
#فرگل_مشتاقی