Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشق تو بودن تا ابد قشنگه...🎀🫂


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
📚داستان‌ عاشقانه کوتاه، اما واقعی🥺💗

عشق فقط تعریف کردن، گل و موسیقی نیست، عشق کار سختی است که نیاز به تلاش از هر دو طرف دارد. گاهی اوقات کاری که می‌کنیم بیشتر از جملات عاشقانه، عشق ما را نشان می‌دهند.
در اینجا چند داستان کوتاه عاشقانه و زیبای واقعی می‌خوانید.

- در حال رانندگی به سمت محل کارم بودم که یک زوج جالب توجهم را جلب کردند. یک خانواده جوان که یک بچه کوچک داشتند. دختر مشکل شنوایی و گفتاری داشت بنابراین آن‌ها با زبان اشاره با هم حرف می‌زدند و به خاطر او زبان اشاره را یاد گرفته بودند. در حالی که ما گاهی یک «ببخشید» ساده هم نمی‌توانیم بگوییم.
این عشق واقعی است.

- پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. سرانجام آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.

- هر سال، سالگرد ازدواجمان، همسرم برای من یک پیام می‌فرستد: «خانم جانسون، آقای اسمیت را به عنوان همسر آینده‌ات قبول می‌کنی؟»
من لبخند می‌زنم و جواب می‌دهم: «بله»

- وقتی پدرم ۳۵ ساله بود، نیاز به عمل قلب فوری داشت. تمام مدتی که در بیمارستان بود مادرم کنارش بود. روز جراحیِ پدرم ۵ روز قبل از تولد مادرم بود و پدرم درد زیادی داشت. مادرم روز تولدش بیدار شد و پدرم را ندید. او ترسید و دنبالش گشت. او از بیمارستان بیرون دوید و پدرم را با یک دسته گل، یک کیک و شکلات دید. او به سختی راه می‌رفت، اما لبخند می‌زد و عشق در چشمانش بود.

- من ۱۹ ساله بودم و او ۲۴ ساله بود. او اولین عشق من بود. ما دو سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: «دیگر نمی‌خواهم با هم قرار بگذاریم.» من نابود شدم. سپس یک حلقه درآورد و گفت: «می خواهم با تو ازدواج کنم.»
پنج سال بعد به او گفتم عاشق کسی دیگر شده ام. او بهت زده پرسید: «چه کسی؟»
گفتم: «پسر یا دخترمان، هنوز نمی‌دانم، من آن روز جواب آزمایش بارداری ام را گرفته بودم.»
انتقام شیرینی بود.

- سه سال بود با هم زندگی می‌کردیم و او اصلا احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه کردم و دیدم روی زمین با گل رز نوشته شده «ماری، دوستت دارم» من برای دختری که این پیام برایش نوشته شده خوشحال شدم و بعد فهمیدم خودم هم ماری هستم. با خودم فکر کردم «یعنی کار اوست؟» درست همان لحظه پیام داد: «کمی گوشت سرخ کن، گرسنه هستم. خیلی طول کشید با گلبرگ‌های رز برایت آن جمله را بنویسم.»

- وقتی از من خواستگاری کرد به او گفتم «اگر با هم ازدواج کنیم، هیچ وقت اجازه نمی‌دهم بروی» او خندید و گفت: «پس محکم نگهم دار» ما به ماه عسل رفتیم. فکر شیرجه زدن از صخره در دریاچه احمقانه بود. او بازنگشت. وقتی او را به ساحل کشیدم و احیای قلبی ریوی را انجام دادم، گریه می‌کردم و فریاد می‌زدم: «نمی گذارم بروی» او صدای مرا شنید و شروع به نفس کشیدن کرد.

- پدر و مادرم ۳۵ سال است ازدواج کرده اند. در دو سال اخیر مادرم مبتلا به زوال عقل شده و هر روز که پدرم را می‌بیند انگار اولین بار است. او هر بار تا پایان روز عاشق پدرم می‌شود، چون هیچکس به اندازه پدرم عاشق او نیست.❤️



𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حکایتی شنیدنی و قابل تامل..👌


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بمونی برام♥️🥹


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
همه ی دنیارو
هم بگردی آخرش من
دورت میگردم


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روانشناسی میگه،
فقط چند لحظه طول می‌کشه تا یه نفر رو ناراحت کنی. ولی گاهی سال‌ها طول می‌کشه تا اون زخم رو التیام بدی.
قدر اون دل‌هایی که دوستت داره رو بدون ♥️


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیبا و خاطره انگیز بانو هایده😍



𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صد تا یکیش تو نمیشه 💋❤️🫀



𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح‌هاازکدام‌گوشه‌یِ‌آسمان دلم
طلوع‌میکنی؟!
که‌مَن‌هَنوزبیدارنَشده
از حضورت سَرمستَم
صبحت بخیر زندگیم


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
💗 بهترین قلب دنیا 💗

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که بهترین قلب دنیا را در تمام آن منطقه دارد.
جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.
مرد جوان در کمال افتخار و با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود می پرداخت.
ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.
مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید. اما پر از زخم بود. قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای خالی را پرنکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پرنکرده بود.
مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت: تو حتما شوخی می کنی! قلبت را با قلب من مقایسه کن، قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.
پیرمرد گفت درست است. قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؟ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام، اما این دو عین هم نبوده اند.
گوشه هایی دندانه دندانه بر قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتی ها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود را به من نداده اند این ها همین شیارهای عمیق هستند گرچه درد آورند، اما یادآورعشقی هستند که داشته ام.
امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند پس حالا می بینی که زیبای واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دست های لرزان به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را در جای زخم قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد، سالم نبود ولی از همیشه زیباتر بود ...


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهای اونی که ازت خبر ندارم
مراقب خودت باش

صبح بخیر💛

𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تو میدونی چی من ✌️❤️

𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو قشنگترین ❤️ تعهد منی : !

𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من جانم به جانت بسته...💕

𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
تو ابتدای منی من از حضور تو آغاز شدم؛

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو همون نورِ توی تاریکی منی💕

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ولی‌بودنِت‌دلیل‌خندمه🤍


𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو ذوق منی برای زندگی💕

𝐉𝐎𝐈𝐍➣ • @Nabzehsassiii♥️
2025/06/27 07:08:58
Back to Top
HTML Embed Code: