Daraj
من عبد الناصر إلى الحوثيين: لماذا "ينتصر" العربي دائماً؟ - Daraj
ظل السياسي العربي قومياً كان أو يسارياً أو إسلامياً، يؤمن بحتمية النصر لا بواقعيته ومتطلباته. سننتصر لأن ذلك من حتميات التاريخ لا لأننا نمتلك مقومات النصر!
💡پیروزی و شکست: از عقلانیت عرفی تا سیاست عربی
— منتشره در سایت درج مدیا (۱/۲)
✍🏻 #حسین_الوادعی (نویسنده، ستوننویس و فعال حقوقی یمنی است که در حوزههای سیاسی، اجتماعی و حقوق بشر فعالیت میکند)
⚔️ پیروزی، الزاماً بهمعنای بُردنِ نبرد نیست و از دست دادنِ سرزمین و جانها نیز لزوماً شکست محسوب نمیشود.
🗣 و اگر روزی اعترافی به شکست صورت گیرد، این اعتراف معمولاً با دو شرط همراه است:
🛡 شرط نخست، انداختنِ مسئولیتِ شکست بر گردنِ عاملی خارجی است — امپریالیسم، استعمار، یا آمریکا — و شرط دوم، یافتنِ نامی جایگزین برای واژهی شکست.
🏷 به این ترتیب، شکستِ سال ۱۹۴۸ شد «نکبه»، شکستِ ۱۹۵۶ شد «عدوان ثلاثی» (تجاوز سهگانه)، و شکستِ ۱۹۶۷ شد «نکسه» (پسرفت).
🪄 با این جادوگریِ زبانی، شکست پنهان میشود و کلمات به ابزاری برای پوشاندن واقعیت بدل میگردند.
🎭 اما پیروزی در سیاست عربی نیز کمتر از شکست، مبهم و دوپهلو نیست. همهی «پیروزیهای بزرگ» عربی پیروزیهایی مسئلهدارند که در آنها شورِ غرور با تلخیِ ناکامی درهم میآمیزد.
❓ آیا جمال عبدالناصر در جنگ ۱۹۵۶ واقعاً پیروز شد؟
📉 به همهی معیارهای نظامی، او شکست خورد. اسرائیل بهآسانی صحرای سینا را اشغال کرد، فرانسه و بریتانیا بر همهی ورودیهای کانال سوئز مسلط شدند، و ارتش مصر تلفات سنگینی در نفرات و تجهیزات متحمل شد. اگر دخالت اتحاد جماهیر شوروی و فشار ایالات متحده نبود، قاهره هدف بعدی جنگ میبود.
💸 حتی پس از عقبنشینی نیروهای متجاوز، مصر مجبور شد میلیونها دلار غرامت به بریتانیا و فرانسه بپردازد و آزادی کشتیرانی برای کشتیهای اسرائیلی و غربی را بدون محدودیت تضمین کند.
🗺 در سوی دیگر، قدرتهای استعمار نوین (شوروی و آمریکا) جای استعمار کهن (فرانسه و بریتانیا) را گرفتند و نفوذ خود را در منطقه گستراندند.
📖 جنگ سوئز لحظهای سرنوشتساز بود؛ لحظهای که معیارهای مبهم عربی برای پیروزی و شکست تثبیت شد. از آن پس، عباراتِ کلیشهای چون:
، همگی از آن دوره زاده شدند و به «انجیل» توجیه شکستها و پیروزیهای عربی بدل گشتند.
🥀 اما بهای پنهان کردنِ شکست، خود شکستی دیگر است، تلختر و عمیقتر.
🔄 اگر سیاست عربی در سال ۱۹۵۶ به شکست اعتراف کرده بود، شاید فاجعهی ۱۹۶۷ رخ نمیداد. زیرا شکست ۱۹۶۷ چیزی نبود جز تکراری تراژیک از شکستِ ۱۹۵۶. اسرائیل در ۱۹۶۷ همانگونه سینا را اشغال کرد که در ۱۹۵۶ کرده بود، و بار دیگر توانست هواپیماهای مصری را پیش از برخاستن از زمین نابود کند.
💔 هزینهی گزافِ انکارِ شکست، تکرارِ آن است — گاه بهشکلی مضحک، گاه بهشکلی تراژیک.
👑 امین معلوف در کتاب «اختلال جهان» شگفتزده است که
💥 عبدالناصر در همهی جنگهایش شکست خورد، از جمله در جنگ یمن که به قتلعامی روزانه برای سربازان مصری و شکستی سیاسی تمامعیار تبدیل شد.
🎯 اما میلِ عربی به احساسِ پیروزی دائمی، معیارهای تازهای برای پیروزی ساخت:
🇾🇪 در یمن، پیروزی یعنی حفظ نظام جمهوری نوپا؛
🗓 در ۱۹۶۷، پیروزی یعنی بقای عبدالناصر؛
🇮🇶 و در ۱۹۹۱، پیروزی صدام آن بود که تا سال ۲۰۰۳ همچنان بر عراق حکومت کرد.
⚖️ پیروزیهای عربی بسیار سنگیناند. هیچ کشور عربی وارد «گردونهی پیروزی» نشد مگر آنکه ملتِ خود را به ورطهی فقر، جنگ داخلی، و استبداد افکند.
🇱🇧 لبنان پس از خروج اسرائیل از جنوب در سال ۲۰۰۰ وارد این گردونه شد. حزبالله آن را به «پیروزی تاریخی» بدل کرد و با تکیه بر آن، قدرت را بهتنهایی قبضه کرد و نوعی «اشغال درونی» را به سود منافع خود و ولیفقیه برقرار ساخت.
🧱 پیروزی ۲۰۰۶ هزینهی سنگینتری داشت: ویرانی شهرها و عقبرفتِ اقتصاد به دههها پیش. دولت تضعیف شد و اقتصاد فروپاشید، اما حزب باقی ماند — و همین، بار دیگر، معیار پیروزی عربی شد.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
— منتشره در سایت درج مدیا (۱/۲)
✍🏻 #حسین_الوادعی (نویسنده، ستوننویس و فعال حقوقی یمنی است که در حوزههای سیاسی، اجتماعی و حقوق بشر فعالیت میکند)
⚔️ پیروزی، الزاماً بهمعنای بُردنِ نبرد نیست و از دست دادنِ سرزمین و جانها نیز لزوماً شکست محسوب نمیشود.
🗣 و اگر روزی اعترافی به شکست صورت گیرد، این اعتراف معمولاً با دو شرط همراه است:
🛡 شرط نخست، انداختنِ مسئولیتِ شکست بر گردنِ عاملی خارجی است — امپریالیسم، استعمار، یا آمریکا — و شرط دوم، یافتنِ نامی جایگزین برای واژهی شکست.
🏷 به این ترتیب، شکستِ سال ۱۹۴۸ شد «نکبه»، شکستِ ۱۹۵۶ شد «عدوان ثلاثی» (تجاوز سهگانه)، و شکستِ ۱۹۶۷ شد «نکسه» (پسرفت).
🪄 با این جادوگریِ زبانی، شکست پنهان میشود و کلمات به ابزاری برای پوشاندن واقعیت بدل میگردند.
🎭 اما پیروزی در سیاست عربی نیز کمتر از شکست، مبهم و دوپهلو نیست. همهی «پیروزیهای بزرگ» عربی پیروزیهایی مسئلهدارند که در آنها شورِ غرور با تلخیِ ناکامی درهم میآمیزد.
❓ آیا جمال عبدالناصر در جنگ ۱۹۵۶ واقعاً پیروز شد؟
📉 به همهی معیارهای نظامی، او شکست خورد. اسرائیل بهآسانی صحرای سینا را اشغال کرد، فرانسه و بریتانیا بر همهی ورودیهای کانال سوئز مسلط شدند، و ارتش مصر تلفات سنگینی در نفرات و تجهیزات متحمل شد. اگر دخالت اتحاد جماهیر شوروی و فشار ایالات متحده نبود، قاهره هدف بعدی جنگ میبود.
💸 حتی پس از عقبنشینی نیروهای متجاوز، مصر مجبور شد میلیونها دلار غرامت به بریتانیا و فرانسه بپردازد و آزادی کشتیرانی برای کشتیهای اسرائیلی و غربی را بدون محدودیت تضمین کند.
🗺 در سوی دیگر، قدرتهای استعمار نوین (شوروی و آمریکا) جای استعمار کهن (فرانسه و بریتانیا) را گرفتند و نفوذ خود را در منطقه گستراندند.
📖 جنگ سوئز لحظهای سرنوشتساز بود؛ لحظهای که معیارهای مبهم عربی برای پیروزی و شکست تثبیت شد. از آن پس، عباراتِ کلیشهای چون:
«نبرد را باختیم اما جنگ را نه»، یا «نظامی شکست خوردیم اما سیاسی پیروز شدیم»، یا «پیروزی اخلاقی» و «پیروزی معنوی» و «پیروز شدیم چون نظام سقوط نکرد»
، همگی از آن دوره زاده شدند و به «انجیل» توجیه شکستها و پیروزیهای عربی بدل گشتند.
🥀 اما بهای پنهان کردنِ شکست، خود شکستی دیگر است، تلختر و عمیقتر.
🔄 اگر سیاست عربی در سال ۱۹۵۶ به شکست اعتراف کرده بود، شاید فاجعهی ۱۹۶۷ رخ نمیداد. زیرا شکست ۱۹۶۷ چیزی نبود جز تکراری تراژیک از شکستِ ۱۹۵۶. اسرائیل در ۱۹۶۷ همانگونه سینا را اشغال کرد که در ۱۹۵۶ کرده بود، و بار دیگر توانست هواپیماهای مصری را پیش از برخاستن از زمین نابود کند.
💔 هزینهی گزافِ انکارِ شکست، تکرارِ آن است — گاه بهشکلی مضحک، گاه بهشکلی تراژیک.
👑 امین معلوف در کتاب «اختلال جهان» شگفتزده است که
چگونه عبدالناصر، با وجود تحقیرآمیزترین شکستهای عربی، محبوبترین قهرمانِ تودههای عرب است، در حالی که سادات — صاحبِ تنها پیروزی نظامی بزرگ عربی — منفورترین رهبر در میان مردم است.
💥 عبدالناصر در همهی جنگهایش شکست خورد، از جمله در جنگ یمن که به قتلعامی روزانه برای سربازان مصری و شکستی سیاسی تمامعیار تبدیل شد.
🎯 اما میلِ عربی به احساسِ پیروزی دائمی، معیارهای تازهای برای پیروزی ساخت:
🇾🇪 در یمن، پیروزی یعنی حفظ نظام جمهوری نوپا؛
🗓 در ۱۹۶۷، پیروزی یعنی بقای عبدالناصر؛
🇮🇶 و در ۱۹۹۱، پیروزی صدام آن بود که تا سال ۲۰۰۳ همچنان بر عراق حکومت کرد.
⚖️ پیروزیهای عربی بسیار سنگیناند. هیچ کشور عربی وارد «گردونهی پیروزی» نشد مگر آنکه ملتِ خود را به ورطهی فقر، جنگ داخلی، و استبداد افکند.
🇱🇧 لبنان پس از خروج اسرائیل از جنوب در سال ۲۰۰۰ وارد این گردونه شد. حزبالله آن را به «پیروزی تاریخی» بدل کرد و با تکیه بر آن، قدرت را بهتنهایی قبضه کرد و نوعی «اشغال درونی» را به سود منافع خود و ولیفقیه برقرار ساخت.
🧱 پیروزی ۲۰۰۶ هزینهی سنگینتری داشت: ویرانی شهرها و عقبرفتِ اقتصاد به دههها پیش. دولت تضعیف شد و اقتصاد فروپاشید، اما حزب باقی ماند — و همین، بار دیگر، معیار پیروزی عربی شد.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Daraj
من عبد الناصر إلى الحوثيين: لماذا "ينتصر" العربي دائماً؟ - Daraj
ظل السياسي العربي قومياً كان أو يسارياً أو إسلامياً، يؤمن بحتمية النصر لا بواقعيته ومتطلباته. سننتصر لأن ذلك من حتميات التاريخ لا لأننا نمتلك مقومات النصر!
💡پیروزی و شکست: از عقلانیت عرفی تا سیاست عربی
— منتشره در سایت درج مدیا (۲/۲)
✍🏻 #حسین_الوادعی (نویسنده، ستوننویس و فعال حقوقی یمنی است که در حوزههای سیاسی، اجتماعی و حقوق بشر فعالیت میکند)
🚨 در یمن نیز داستانی مشابه تکرار شد. پس از «پیروزی» نخست حوثیها در سال ۲۰۱۴ با سقوط دولت، آنان سالهاست جشن پیروزی بر «ائتلاف عربی» را میگیرند. مهم نیست که کشور کنترلِ مرزهای زمینی، هوایی و دریایی خود را از دست داده، یا بیش از ۲۰ میلیون نفر در فقر زندگی میکنند، یا یمن با «پیروزی الهی» خود به بدترین بحران انسانی جهان گرفتار شده است. معیارهای پیروزی و شکست هیچ نسبتی با انسان و واقعیت ندارند؛ آنها از جهانی دیگر میآیند، جهانی جدا از ارزش و عقل.
🕊 از همین جهان خیالی، «پیروزی اخیر در غزه» نیز برخاست.
😢 در حالی که غزه ویران شد و توجه جهانی از ظلم در شیخ جراح و تبعیض علیه فلسطینیان ۱۹۴۸ منحرف گردید.
💦 اما توجیهِ پیروزی در جهان عرب کار دشواری نیست؛ ساختنِ توهمی تازه از پیروزی آسانتر از نوشیدنِ آب است.
💀 میگویند پیروز شدیم و فلسطین اکنون از همیشه به ما نزدیکتر است — ولی چه چیزی واقعاً تغییر کرده است جز شمارِ کودکان و والدینی که کشته شدند؟
🏹 یکی از معانی واژهی «نصر» در لغت عرب، انتقام گرفتن از دشمن است.
😡 و چون عرب در احساس دائمیِ خواری در برابر اسرائیل و غرب زندگی میکند، بهدنبال هرگونه انتقام است، حتی اگر بهایش ویرانیِ خودش باشد.
🎆 در چنین حالتی، پرتاب چند موشک کماثر که خسارتی اندک به «دشمن» میزند اما ویرانیای عظیم برای «پیروز» بهجا میگذارد، بهمثابهی پیروزیای معنوی و پرطنین جشن گرفته میشود.
🔮 اما مسئله صرفاً زبانی نیست. سیاستمدار عرب، چه قومگرا، چه چپگرا، چه اسلامگرا، به «حتمیتِ پیروزی» ایمان دارد نه به واقعیت و الزاماتِ آن.
⏳ ما پیروز خواهیم شد، چون این از حتمیاتِ تاریخ است، نه به این دلیل که ابزارهای پیروزی را داریم!
🧿 از همینرو، پس از ۱۹۶۷ هم نتوانستیم شکست را درک کنیم و ایمانِ کورمان به آمدنِ پیروزی ادامه یافت.
✨ در نگاه اسلامگرایان (حماس، حوثیها، اخوانالمسلمین)، پیروزی امری الهی است — «إنما النصر من عند الله» — و بنابراین هیچ ربطی به قدرت نظامی یا آمادگی انسانی ندارد.
🙏 عاملِ یگانهی پیروزی، رابطهی تو با خدا و تواناییات در ایفای نقشِ نمایندهی انحصاریِ او بر زمین است.
🎁 اگر واژگانِ ملیگرای عرب برای شکست، بدلهای تسکینی خود را ساختهاند («نکبه»، «نکسه»، «عدوان»)، واژگانِ دینی نیز بدیلهای آرامبخش خود را دارند («ابتلاء»، «امتحان»، «محنه»).
⛓️ رهبر عرب همیشه پیروز است؛ و به همین دلیل، زندگیِ ما زنجیرهای بیپایان از شکستهاست.
@bardiafrh
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
— منتشره در سایت درج مدیا (۲/۲)
✍🏻 #حسین_الوادعی (نویسنده، ستوننویس و فعال حقوقی یمنی است که در حوزههای سیاسی، اجتماعی و حقوق بشر فعالیت میکند)
🚨 در یمن نیز داستانی مشابه تکرار شد. پس از «پیروزی» نخست حوثیها در سال ۲۰۱۴ با سقوط دولت، آنان سالهاست جشن پیروزی بر «ائتلاف عربی» را میگیرند. مهم نیست که کشور کنترلِ مرزهای زمینی، هوایی و دریایی خود را از دست داده، یا بیش از ۲۰ میلیون نفر در فقر زندگی میکنند، یا یمن با «پیروزی الهی» خود به بدترین بحران انسانی جهان گرفتار شده است. معیارهای پیروزی و شکست هیچ نسبتی با انسان و واقعیت ندارند؛ آنها از جهانی دیگر میآیند، جهانی جدا از ارزش و عقل.
🕊 از همین جهان خیالی، «پیروزی اخیر در غزه» نیز برخاست.
برخی گفتند فلسطین پیروز شد، برخی گفتند مقاومت پیروز شد، و برخی گفتند محورِ ممانعت پیروز شد.
😢 در حالی که غزه ویران شد و توجه جهانی از ظلم در شیخ جراح و تبعیض علیه فلسطینیان ۱۹۴۸ منحرف گردید.
💦 اما توجیهِ پیروزی در جهان عرب کار دشواری نیست؛ ساختنِ توهمی تازه از پیروزی آسانتر از نوشیدنِ آب است.
💀 میگویند پیروز شدیم و فلسطین اکنون از همیشه به ما نزدیکتر است — ولی چه چیزی واقعاً تغییر کرده است جز شمارِ کودکان و والدینی که کشته شدند؟
🏹 یکی از معانی واژهی «نصر» در لغت عرب، انتقام گرفتن از دشمن است.
😡 و چون عرب در احساس دائمیِ خواری در برابر اسرائیل و غرب زندگی میکند، بهدنبال هرگونه انتقام است، حتی اگر بهایش ویرانیِ خودش باشد.
🎆 در چنین حالتی، پرتاب چند موشک کماثر که خسارتی اندک به «دشمن» میزند اما ویرانیای عظیم برای «پیروز» بهجا میگذارد، بهمثابهی پیروزیای معنوی و پرطنین جشن گرفته میشود.
🔮 اما مسئله صرفاً زبانی نیست. سیاستمدار عرب، چه قومگرا، چه چپگرا، چه اسلامگرا، به «حتمیتِ پیروزی» ایمان دارد نه به واقعیت و الزاماتِ آن.
⏳ ما پیروز خواهیم شد، چون این از حتمیاتِ تاریخ است، نه به این دلیل که ابزارهای پیروزی را داریم!
🧿 از همینرو، پس از ۱۹۶۷ هم نتوانستیم شکست را درک کنیم و ایمانِ کورمان به آمدنِ پیروزی ادامه یافت.
✨ در نگاه اسلامگرایان (حماس، حوثیها، اخوانالمسلمین)، پیروزی امری الهی است — «إنما النصر من عند الله» — و بنابراین هیچ ربطی به قدرت نظامی یا آمادگی انسانی ندارد.
🙏 عاملِ یگانهی پیروزی، رابطهی تو با خدا و تواناییات در ایفای نقشِ نمایندهی انحصاریِ او بر زمین است.
🎁 اگر واژگانِ ملیگرای عرب برای شکست، بدلهای تسکینی خود را ساختهاند («نکبه»، «نکسه»، «عدوان»)، واژگانِ دینی نیز بدیلهای آرامبخش خود را دارند («ابتلاء»، «امتحان»، «محنه»).
⛓️ رهبر عرب همیشه پیروز است؛ و به همین دلیل، زندگیِ ما زنجیرهای بیپایان از شکستهاست.
@bardiafrh
.
#نقد_فرهنگ #خاورمیانه #سیاست #نقد_اسلام
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 «بیژن عبدالکریمیِ» آخوندا!
— ج.ا، کارخانۀ تولید بیژن
🔻محمدحسین طاهری آکردی، سرپرست ستاد امر به معروف و نهی از منکر:
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
— ج.ا، کارخانۀ تولید بیژن
🔻محمدحسین طاهری آکردی، سرپرست ستاد امر به معروف و نهی از منکر:
" وضع مالی مردم خوبه که زبالهگرد داریم، چون زباله نشانهی پیشرفت یک جامعه است! "
📕یاوههای «مشاهدهمحورِ» بیژن عبدالکریمی
🐄سبد کالای آدمی یا گاو؟
📕مغالطات دفاعیۀ یک فیلسوف!
❓ادعای «تقطیع» توسط چه کسانی زیاد تکرار میشود؟
📻 فلسفه در خدمت استبداد
📻 عبدالکریمی و جعل تاریخ در جامۀ تفکر
📺 عبدالکریمی: زنستیزی ج.ا «برساخت رسانهای»ست
📕از مغاک عصر ظلمت
.
#حکومت_اسلامی #آخوندیسم
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 پیام آمریکا و سخنان آیتالله خامنهای: فقر تئوریک و بنبست استراتژیک در جمهوری اسلامی
🎙#عبدالله_شهبازی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
🎙#عبدالله_شهبازی
جمهوری اسلامی در ایدئولوژی ضد آمریکایی خود، که تدوین آن را از انقلاب اسلامی ۵۷ آغاز کرد و در زمان آیتالله خمینی و آیتالله خامنهای بتدریج به صورت یک بسته جامع تئوریزه شد، به بنبست رسیده است. تا زمانی که بسته تئوریک جایگزین وجود نداشته باشد جمهوری اسلامی نمیتواند استراتژی دیگری در پیش گیرد.
چین مائویی در دهه ۱۹۸۰ توانست چنین چرخش ایدئولوژیک را انجام دهد و نظام فکری مارکسیستی- لنینیستی خود را به دستگاه جدیدی تبدیل کند که در آن مبارزه ضد امپریالیستی- ضد آمریکایی به شکل کلاسیک آن به تلاش برای تبدیل شدن به قدرت بزرگ اقتصادی جهان و از اینطریق غلبه بر نظام کاپیتالیستی- امپریالیستی غرب تبدیل شد.
به این دلیل، چین مائویی با اعتقاد و انگیزه کامل، بدون تزلزل، توانست از دهه ۱۹۹۰ راه جدید خود را پی گیرد و اعضای حزب کمونیست را از نظر ایدئولوژیک توجیه و اقناع کند. جمهوری اسلامی فاقد چنین توان تئوریکی است و راهکاری برای حل این پارادوکس ندارد.
.
#حکومت_اسلامی #سیاست #بینالملل
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 آیا شهردار مسلمان سوسیالیست نیویورک خطرناک است؟
🔸در این برنامه، دکتر محسن بنایی (سردبیر نشریه شهریور) و دکتر علی جوادی (فعال سوسیالیست و استاد دانشگاه کالیفرنیا) دربارهی مفهوم «مارکسیسم اسلامی»، بازتاب اندیشههای ممدانی، و پیامدهای ظهور چنین جریانهایی در دنیای غرب گفتوگو میکنند.
🔻ممدانی یک پوپولیست چپ است و پوپولیستها در هر طیفی که باشند خطرناکند. در این گفتگو از علی جوادی پرسیدم:
پس از گرفتن پاسخ مثبت به او برای اینکه به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان و حزب فاشیست ایتالیا رای داده است تبریک گفتم! این خواستهها بخشی از برنامه ۲۵ مادهای نازیها و برنامه ۲۰ مادهای فاشیستها بودند و بدینگونه از دل پوپولیسم چپ هیتلر و موسولینی بیرون آمدند.
✍🏻 #محسن_بنائی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
🔸در این برنامه، دکتر محسن بنایی (سردبیر نشریه شهریور) و دکتر علی جوادی (فعال سوسیالیست و استاد دانشگاه کالیفرنیا) دربارهی مفهوم «مارکسیسم اسلامی»، بازتاب اندیشههای ممدانی، و پیامدهای ظهور چنین جریانهایی در دنیای غرب گفتوگو میکنند.
🔻ممدانی یک پوپولیست چپ است و پوپولیستها در هر طیفی که باشند خطرناکند. در این گفتگو از علی جوادی پرسیدم:
آیا به حزبی با برنامه برای مصادره کارخانهها، برابری شهروندان، حمایت از مادران و کودکان، حقوق بازنشستگی و . . . رای میدهد؟
پس از گرفتن پاسخ مثبت به او برای اینکه به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان و حزب فاشیست ایتالیا رای داده است تبریک گفتم! این خواستهها بخشی از برنامه ۲۵ مادهای نازیها و برنامه ۲۰ مادهای فاشیستها بودند و بدینگونه از دل پوپولیسم چپ هیتلر و موسولینی بیرون آمدند.
✍🏻 #محسن_بنائی
📕اتوبوس مجانی هوس
📺 تجربهی "اتوبوس مجانی" چه نتیجهای به بار آورد؟
.
#نقد_چپ #چپ_ایرانی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 تجربهی "اتوبوس مجانی" چه نتیجهای به بار آورد؟ (+)
🔸زهران ممدانی، شهردار کمونیست تازه انتخابشدهی نیویورک، با وعدهی "اتوبوس مجانی" بخش زیادی از رایدهندگان را فریفت. آیا "سواری مجانی" ممکن است؟
🔸#ساسان_آقایی به همراه مجتبی حصامی در این ویدیو، تجربهی اتوبوسسواری مجانی اهالی سیاتل در دههی ۷۰ میلادی را به بحث میگذارد تا از آن تجربه ببینیم آیا به راستی میشود اتوبوسها را مجانی کرد؟
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
🔸زهران ممدانی، شهردار کمونیست تازه انتخابشدهی نیویورک، با وعدهی "اتوبوس مجانی" بخش زیادی از رایدهندگان را فریفت. آیا "سواری مجانی" ممکن است؟
🔸#ساسان_آقایی به همراه مجتبی حصامی در این ویدیو، تجربهی اتوبوسسواری مجانی اهالی سیاتل در دههی ۷۰ میلادی را به بحث میگذارد تا از آن تجربه ببینیم آیا به راستی میشود اتوبوسها را مجانی کرد؟
📕اتوبوس مجانی هوس
📺 آیا شهردار مسلمان سوسیالیست نیویورک خطرناک است؟
.
#نقد_چپ #چپ_ایرانی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
⭕️ چپ محور مقاومتی: زخم چپ بر چهرۀ چپ
✍🏻 #محمد_مالجو
🍂 چپ نمیتواند از سایۀ خود بگریزد. چپِ محورِ مقاومتی نیز، گرچه اسباب شرمساری، بخشی از پیکر چپ ایران است، لکهای فضاحتبار در تاریخ پرشکوه چپ.
🍂 چپ محور مقاومتی در ایران زاییدۀ جریانی است که تضاد با امپریالیسم را محور اصلی سیاست چپ میانگارد. این نوع چپ، با تکیه بر سنت ضداستعماری سدۀ بیستم، مبارزه با امریکا و اسرائیل را کانونیترین وظیفۀ نیروهای مترقی میداند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی و مؤتلفان و متحدان منطقهایاش، از این منظر، بخشی از مقاومت جهانی در برابر سلطۀ سرمایه و امپریالیسم تلقی میشود. بر این مبنا، محور مقاومت در خاورمیانه را نه یک بلوک ارتجاعیِ مذهبی بلکه نیرویی ضد سلطه و ضد سرمایهداریِ جهانی میپندارد. این موضع گرچه در سطح جهانی نسبت به نابرابری و سلطه حقیقتاً حساسیت نشان میدهد اما وقتی در برابر ستم داخلی عملاً منفعل باقی میماند از آرمان به ابزار توجیه قدرت داخلی فرو میغلتد، نگاهی که نقد قدرت را فقط در آنسوی مرزها مجاز میداند.
🍂 چپ محور مقاومتی با جابهجایی مرکز ثقل نقد از رهایی اجتماعی به «صفبندی ژئوپولیتیکی» عملاً چپ ایران را به سهم خودش از معنا تهی کرده است. چپی که باید صدای کارگران و تهیدستان و آزادیخواهان باشد، در روایت محور مقاومتیها به پشتیبان حکومتهای نظامیگرا و ایدئولوژیک تبدیل شده است. در این روایت، عدالت اجتماعی عمدتاً قربانی مصلحتهای حکومتی میشود و آزادی سیاسی به نام مبارزه با امپریالیسم به تعویق میافتد. حاصل عبارت است از بیاعتمادی عمومی به زبان چپ. زبانی که روزی نوید برابری میداد، امروز در گوش جامعه پژواکی از زبان قدرت است. بااینحال، انگیزۀ ضدسلطه و حساسیت ضداستعماری این جریان را نمیتوان نادیده گرفت. خطا آنجاست که این حساسیت از ریشۀ اجتماعی و طبقاتی خود جدا شده و در خدمت دستگاه حکومتی قرار گرفته است.
🍂 چپ محور مقاومتی، در شکل کنونیاش، چپی است که نه کنار مردم که پشت سر حکومت پناه گرفته است. چپی است وارونه: خصم سلطه در کلام و خادم سلطه در عمل. غربستیزیاش نه از نقد سرمایهداری که از رقابت قدرتها میجوشد و به ستایش هر اقتداری میانجامد که در ستیز با غرب است. به رهایی مردم فلسطین میاندیشد اما در خدمت تثبیت سازوبرگهای قدرتِ حکومت ایدئولوژیک عمل میکند. از عدالت سخن میگوید بیآنکه پای نان کارگر و آزادی زن و حق اعتراض شهروندان بهقوت بایستد. چنین چپی، گرچه خود را وارث سنت ضدامپریالیستی میداند، در عمل به نگهبان نظم موجود بدل شده است. چپ محور مقاومتی عملاً خط فارق میان نقد اجتماعی و تبلیغ حکومتی را زدوده و گفتمان رهاییبخش را در خدمت ایدئولوژی حکومتی از معنا تهی کرده است. چپی که در برابر اقتدار حاکم در سرزمین خویش خاموش بماند بیشتر سایۀ سیاهی است افتاده بر خاکستر عدالت و بیاعتبارکنندۀ نام مقاومت. در روزگاری که چپبودن جسارت میطلبد، چپ محور مقاومتی با پیوندزدن آرمان عدالت به منطق قدرت عملاً به دشمن درونی چپ در ایران بدل شده است، نیرویی که بیش از هر خصم بیرونی به فرسایش حیثیت چپ در جامعه یاری رسانده است.
🆔 @mmaljoo
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
✍🏻 #محمد_مالجو
🍂 چپ نمیتواند از سایۀ خود بگریزد. چپِ محورِ مقاومتی نیز، گرچه اسباب شرمساری، بخشی از پیکر چپ ایران است، لکهای فضاحتبار در تاریخ پرشکوه چپ.
🍂 چپ محور مقاومتی در ایران زاییدۀ جریانی است که تضاد با امپریالیسم را محور اصلی سیاست چپ میانگارد. این نوع چپ، با تکیه بر سنت ضداستعماری سدۀ بیستم، مبارزه با امریکا و اسرائیل را کانونیترین وظیفۀ نیروهای مترقی میداند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی و مؤتلفان و متحدان منطقهایاش، از این منظر، بخشی از مقاومت جهانی در برابر سلطۀ سرمایه و امپریالیسم تلقی میشود. بر این مبنا، محور مقاومت در خاورمیانه را نه یک بلوک ارتجاعیِ مذهبی بلکه نیرویی ضد سلطه و ضد سرمایهداریِ جهانی میپندارد. این موضع گرچه در سطح جهانی نسبت به نابرابری و سلطه حقیقتاً حساسیت نشان میدهد اما وقتی در برابر ستم داخلی عملاً منفعل باقی میماند از آرمان به ابزار توجیه قدرت داخلی فرو میغلتد، نگاهی که نقد قدرت را فقط در آنسوی مرزها مجاز میداند.
🍂 چپ محور مقاومتی با جابهجایی مرکز ثقل نقد از رهایی اجتماعی به «صفبندی ژئوپولیتیکی» عملاً چپ ایران را به سهم خودش از معنا تهی کرده است. چپی که باید صدای کارگران و تهیدستان و آزادیخواهان باشد، در روایت محور مقاومتیها به پشتیبان حکومتهای نظامیگرا و ایدئولوژیک تبدیل شده است. در این روایت، عدالت اجتماعی عمدتاً قربانی مصلحتهای حکومتی میشود و آزادی سیاسی به نام مبارزه با امپریالیسم به تعویق میافتد. حاصل عبارت است از بیاعتمادی عمومی به زبان چپ. زبانی که روزی نوید برابری میداد، امروز در گوش جامعه پژواکی از زبان قدرت است. بااینحال، انگیزۀ ضدسلطه و حساسیت ضداستعماری این جریان را نمیتوان نادیده گرفت. خطا آنجاست که این حساسیت از ریشۀ اجتماعی و طبقاتی خود جدا شده و در خدمت دستگاه حکومتی قرار گرفته است.
🍂 چپ محور مقاومتی، در شکل کنونیاش، چپی است که نه کنار مردم که پشت سر حکومت پناه گرفته است. چپی است وارونه: خصم سلطه در کلام و خادم سلطه در عمل. غربستیزیاش نه از نقد سرمایهداری که از رقابت قدرتها میجوشد و به ستایش هر اقتداری میانجامد که در ستیز با غرب است. به رهایی مردم فلسطین میاندیشد اما در خدمت تثبیت سازوبرگهای قدرتِ حکومت ایدئولوژیک عمل میکند. از عدالت سخن میگوید بیآنکه پای نان کارگر و آزادی زن و حق اعتراض شهروندان بهقوت بایستد. چنین چپی، گرچه خود را وارث سنت ضدامپریالیستی میداند، در عمل به نگهبان نظم موجود بدل شده است. چپ محور مقاومتی عملاً خط فارق میان نقد اجتماعی و تبلیغ حکومتی را زدوده و گفتمان رهاییبخش را در خدمت ایدئولوژی حکومتی از معنا تهی کرده است. چپی که در برابر اقتدار حاکم در سرزمین خویش خاموش بماند بیشتر سایۀ سیاهی است افتاده بر خاکستر عدالت و بیاعتبارکنندۀ نام مقاومت. در روزگاری که چپبودن جسارت میطلبد، چپ محور مقاومتی با پیوندزدن آرمان عدالت به منطق قدرت عملاً به دشمن درونی چپ در ایران بدل شده است، نیرویی که بیش از هر خصم بیرونی به فرسایش حیثیت چپ در جامعه یاری رسانده است.
🆔 @mmaljoo
.
#نقد_چپ #چپ_ایرانی
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۱)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🔸این نوشته، تلاشیست برای واگشایی و کالبدشکافی ریشهایِ آن مغالطات زبانی و اخلاقی که در نوشته #محمد_موسوی_عقیقی با عنوان "رابطۀ پیامبر اسلام (ص) با صفیه" رخ دادهاست؛ عنوانی که نهتنها گزینش واژهای ساده و بیطرف نیست، بلکه درست همان نقطهایست که باید از آن آغاز کرد:
🔺در زبان دفاعیهنویسی، گزینش واژه "رابطه"، سازِ مقدماتِ گمراهی را کوک میکند؛ زیرا مفهوم "رابطه" در گوهر خود متضمن "دو سوی برابر"، "اختیار"، "خرسندی" و "کنش دوسویه" است، اما واقعیتِ رخداد خیبر ـ چه در طبری، چه در طبقات ابن سعد، چه در گزارش سیره ابن هشام ـ با واژه "رابطه" نه تنها همسازی و همرستگی ندارد، بلکه این واژه، گویی غباری است که بر آینه حقیقت پاشیده شده تا لکه قدرت مطلق، لکه دستاندازی بر زنِ اسیر، و لکه لحظهای که پدر و شوهر یک زن در یک روز توسط پیروزمندان کشته میشوند ـ در زبان ناپدید شود.
🔺عقیقی از همان خط اول، میدان بازی را عوض میکند: او از واژۀ "رابطه" بهره میگیرد تا دستاندازی و بهچنگآوری را، به چیزی همچون هنبازی و همگامی، تبدیل کند؛ تا سازوکار چیرگی و سروریجویی را با مفهوم نرم یک پیوند احساسی جایگزین کند؛ تا تناقض میان "ادعای دریافت وحی بیمیانجی از نظم فراجهانی" و "رفتار سراسر قبیلهمحور و اینجهانی" را در یک جابهجاییِ سادۀ واژه، در زیرساخت زبان نابینا کند.
🔸اما این مساله سزاوار آن است تا از دام سادهانگاری زبانی رهایی یابد. اگر شخصیت بررسیشدۀ ما صرفا یک رهبر گله جنگاوران در شبهجزیره بود، کسی شبیه آتیلا یا سردارانی شبیه فرماندهان تاتار، میتوانستیم بگوییم: این کار، بخشی از اخلاق قدرت پیروزگر است. رهبَرِ رهبُر و پیروزگر، بر پروهها (غنایم) چنگ میاندازد و زن اسیر را چون کالایی از بردگان قدرت به اندرونی میافزاید، تا سروری و نفوذ خود بر سرزمین و مردم شکستخورده را نشان دهد. هنجارهای چنین فضایی با نگرگاه امروزین ما دگرسان، اما توجیهپذیرند
🔺اما خودوانمود محمد، از چارچوب هنجارهای انسانی و آیینهای جاافتاده فرامیرود؛ فراتر از محدوده اخلاق قبیلهای نمودار میشود و ادعایی است که انسان عادی را از سنجش با سنجیدارهای هرروزینه بازمیدارد. محمد، با این خودفرانمود، خود را نه تنها رهبر و پیروزگر، که «دریافتکنندۀ بیمیانجی امر والای آسمانی» مینمایاند و موقعیتی مییابد که هر داوری انسانی از توان سنجش آن ناتوان است. او در متن قرآن خود را "الگو" و "رحمت برای جهانیان" میخواند؛ چنین ادعایی، فراتر از آن است که بتوان آن را با سنتها و اخلاق رایج زمانه همسنگ دانست و نشان میدهد که سنجیدار او، دیگر اخلاق انسانی عادی نیست، بلکه او خود را سنجه و سنجیداری الهی مینمایاند.
📌❓و درست در همینجاست که، شکست منطق نسبیگرایی موسوی عقیقی رخ میدهد. در جایی که "وحی" بر آن است که برای جزییترین جزئیات مانند چگونگی شستن اعضا در وضو راهنمایی دارد، چگونه در برابر کشتار خانواده یک زن و چنگانداختن بر او، ناگهان خاموشی پیشه میکند؟
❓اگر وحی توانسته است شمار همسران محمد و جایگاه هر یک را بهدرستی معین کند، چگونه در برابر چنگاندازی بر زنی اسیر و تنها، که خاندانش طعمۀ تیغ تیز محمد و یارانش شدهاند، ناگهان خاموش میشود و فرمان آسمانی، در برابر خواست و قدرت پیامبری "سهوکار"، سکوتی تراژیک اختیار میکند؟
📌 حتی منابع آغازین نشان میدهند که در میان یاران خود پیامآور نیز گونهای "شگفتی" و "ناپذیرفتاری بدون پرسش" درباره همآمیزی با زنان اسیر وجود داشته است ـ یعنی حتی در همان زمان، این رخداد برای همروزگاران نیز چندان جاافتاده نبودهاست (بنگرید ماجرای قبیله اوطاس). و این نکته مهم است: رفتار محمد اگر همساز با هنجار بود، در همان زمان نیز نباید مسئلهساز مینمود.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۱)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🔸این نوشته، تلاشیست برای واگشایی و کالبدشکافی ریشهایِ آن مغالطات زبانی و اخلاقی که در نوشته #محمد_موسوی_عقیقی با عنوان "رابطۀ پیامبر اسلام (ص) با صفیه" رخ دادهاست؛ عنوانی که نهتنها گزینش واژهای ساده و بیطرف نیست، بلکه درست همان نقطهایست که باید از آن آغاز کرد:
🔺در زبان دفاعیهنویسی، گزینش واژه "رابطه"، سازِ مقدماتِ گمراهی را کوک میکند؛ زیرا مفهوم "رابطه" در گوهر خود متضمن "دو سوی برابر"، "اختیار"، "خرسندی" و "کنش دوسویه" است، اما واقعیتِ رخداد خیبر ـ چه در طبری، چه در طبقات ابن سعد، چه در گزارش سیره ابن هشام ـ با واژه "رابطه" نه تنها همسازی و همرستگی ندارد، بلکه این واژه، گویی غباری است که بر آینه حقیقت پاشیده شده تا لکه قدرت مطلق، لکه دستاندازی بر زنِ اسیر، و لکه لحظهای که پدر و شوهر یک زن در یک روز توسط پیروزمندان کشته میشوند ـ در زبان ناپدید شود.
🔺عقیقی از همان خط اول، میدان بازی را عوض میکند: او از واژۀ "رابطه" بهره میگیرد تا دستاندازی و بهچنگآوری را، به چیزی همچون هنبازی و همگامی، تبدیل کند؛ تا سازوکار چیرگی و سروریجویی را با مفهوم نرم یک پیوند احساسی جایگزین کند؛ تا تناقض میان "ادعای دریافت وحی بیمیانجی از نظم فراجهانی" و "رفتار سراسر قبیلهمحور و اینجهانی" را در یک جابهجاییِ سادۀ واژه، در زیرساخت زبان نابینا کند.
🔸اما این مساله سزاوار آن است تا از دام سادهانگاری زبانی رهایی یابد. اگر شخصیت بررسیشدۀ ما صرفا یک رهبر گله جنگاوران در شبهجزیره بود، کسی شبیه آتیلا یا سردارانی شبیه فرماندهان تاتار، میتوانستیم بگوییم: این کار، بخشی از اخلاق قدرت پیروزگر است. رهبَرِ رهبُر و پیروزگر، بر پروهها (غنایم) چنگ میاندازد و زن اسیر را چون کالایی از بردگان قدرت به اندرونی میافزاید، تا سروری و نفوذ خود بر سرزمین و مردم شکستخورده را نشان دهد. هنجارهای چنین فضایی با نگرگاه امروزین ما دگرسان، اما توجیهپذیرند
🔺اما خودوانمود محمد، از چارچوب هنجارهای انسانی و آیینهای جاافتاده فرامیرود؛ فراتر از محدوده اخلاق قبیلهای نمودار میشود و ادعایی است که انسان عادی را از سنجش با سنجیدارهای هرروزینه بازمیدارد. محمد، با این خودفرانمود، خود را نه تنها رهبر و پیروزگر، که «دریافتکنندۀ بیمیانجی امر والای آسمانی» مینمایاند و موقعیتی مییابد که هر داوری انسانی از توان سنجش آن ناتوان است. او در متن قرآن خود را "الگو" و "رحمت برای جهانیان" میخواند؛ چنین ادعایی، فراتر از آن است که بتوان آن را با سنتها و اخلاق رایج زمانه همسنگ دانست و نشان میدهد که سنجیدار او، دیگر اخلاق انسانی عادی نیست، بلکه او خود را سنجه و سنجیداری الهی مینمایاند.
📌❓و درست در همینجاست که، شکست منطق نسبیگرایی موسوی عقیقی رخ میدهد. در جایی که "وحی" بر آن است که برای جزییترین جزئیات مانند چگونگی شستن اعضا در وضو راهنمایی دارد، چگونه در برابر کشتار خانواده یک زن و چنگانداختن بر او، ناگهان خاموشی پیشه میکند؟
❓اگر وحی توانسته است شمار همسران محمد و جایگاه هر یک را بهدرستی معین کند، چگونه در برابر چنگاندازی بر زنی اسیر و تنها، که خاندانش طعمۀ تیغ تیز محمد و یارانش شدهاند، ناگهان خاموش میشود و فرمان آسمانی، در برابر خواست و قدرت پیامبری "سهوکار"، سکوتی تراژیک اختیار میکند؟
📌 حتی منابع آغازین نشان میدهند که در میان یاران خود پیامآور نیز گونهای "شگفتی" و "ناپذیرفتاری بدون پرسش" درباره همآمیزی با زنان اسیر وجود داشته است ـ یعنی حتی در همان زمان، این رخداد برای همروزگاران نیز چندان جاافتاده نبودهاست (بنگرید ماجرای قبیله اوطاس). و این نکته مهم است: رفتار محمد اگر همساز با هنجار بود، در همان زمان نیز نباید مسئلهساز مینمود.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۲)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🍂 سکوت وحی در نقطهای که باید اخلاق را از قبیله فراتر ببرد، دقیقا همان شکاف سرد و دردناک است که موسوی عقیقی میکوشد با واژه "رابطه" بپوشاند. پس مسئله این نیست که موسوی عقیقی میگوید:
آری، اخلاق زمانه دیگرسان بود؛ ولی محمد خود، زمانه را به چالش فرازمانی فراخواند. لحظهای که انسانی مدعی میشود:
🔺دیگر حق ندارد پشت سنگر عرف قبیلهای پنهان شود. یا دریافتدارنده وحی، الهی است و فراتر از زمانه؛ یا انسانی و قبیلهای است. و نمیتوان در خیبر، قبیلهای رفتار کرد و در مدینه، الهی. موسوی عقیقی میخواهد این دو را با یک واژۀ ساده ـ "رابطه" ـ در یک قالب جا دهد، اما منابع آغازین گریبانش را میگیرند. آنچه رخ داد دستاندازی قدرت بود، نه پیوند برابر.
🔸این دستاندازی، نازکترین لحظۀ جدایی میان "ادعای الهی بودن" و "رفتار زمینی"ست، و این همان گرۀ مرکزیست که با هیچ نسبیسازی اخلاقی در بارگاهِ وحی نمیتوان گشود.
🔸نرمی زبانِ "رابطه"، آن را پنهان میکند؛ اما تاریخ خود مسلمانان، آن را ثبت کرده؛ و سکوت وحی، برای مفسر آگاه، رساتر از هزاران صفحه توجیه و دفاعیهنویسی است.
🔶 نقد بخش دوم نوشته عقیقی
در بخش دوم، موسوی عقیقی تلاش میکند با یک مانور زبانی، الگوی فهم وحی را از حوزه "امر مطلق" به حوزۀ "امر خطاپذیر" جابهجا کند؛ او از آیۀ سوره کهف بهره میگیرد تا محمد را به چهرۀ "انسانی همچون دیگر مردم" احضار کند و سپس از این "همچون دیگر مردم بودن" مفهومی بسازد که بتواند هر رفتار تهی از توجیه اخلاقی را در پروندۀ "سهو" بگذارد؛ گویی وحی در وجود محمد همچون یک «کلید برق» است که هر وقت نیاز بود "off" میشود، رفتار عادی برجسته میشود، سپس اگر خطا رخ داد "on" میشود و مسیر را تصحیح میکند.
🔺اما همین نگارهسازی، یک تناقض خاموش در دل خود دارد: اگر "وحی" چنین کنشپذیر و قطع-و-وصلی است، و محمد با این ترفند «سهو»کار نموده میشود، پس «الگوبودگی اخلاقی» چه جایگاهی دارد؟ سنجیدار، نمیتواند لغزان باشد. سنجیدار اگر لغزان باشد، سنجیدار نیست.
🔸در روایت محمد موسوی عقیقی، محمد گویی دو نسخه دارد: نسخۀ روزمره قبیلهای، و نسخۀ فراتر از تاریخ. عقیقی میکوشد این دو نسخه را در یک قاب واحد نگه دارد و با آن، رفتاری که خاصِ زمانه است را از سمت "نسخۀ قبیلهای محمد" تعریف کند و هرجا فشار نقد بالا رفت، ناگهان سوئیچ را بزند روی "سهو" یا "زمینه و زمانه" - و سپس با تکیه بر وحی، چتر حفاظتی بسازد.
🔺اما مشکل در اینجاست که همین آیهای که موسوی عقیقی به آن تکیه میکند - آیه احزاب ۵۲ - اصلا "سوییچ میل"نیست؛ بلکه یک "خطکشی راهبردی" است: زنان آزاد جدید ممنوع، اما کانال کنیز همچنان باز. این یعنی محدودیت ساختاریِ میل نیست، بلکه چیدمانِ محصول جنگ است. اگر بهراستی دغدغۀ اخلاق بود، باید "کلیت مالکیت جنسی" بسته میشد، نه اینکه امکان تصرف بردگان - همان نقطهای که صفیه در آن قرار داشت - همچنان روا باشد.
🔻در واقع، استدلال عقیقی یک لایه پنهان دارد:
◼️محمد "وقتی خطا میکند"، یک انسان عادی وابسته به زمینه و زمانه خویش است؛
💥 اما "وقتی رفتارش زیر فشار نقد قرار میگیرد"، وحی فعال میشود و حکم میدهد.
🔺این چرخش - این دژکاربرد [سوء کاربرد] دو هویت همزمان - از قضا نه توجیه، که اعتراف است: وحی اگر در خیبر برای «اصلاح» نیامد و به وارون آن، ساختار مالکیت جنسی را دستنخورده رها کرد، یعنی وحی جهتدهنده نبود، بلکه ثبتکنندۀ وضع موجود بود. منطق داخلی این رخداد، نشاندهنده این است که وحی، نه "فرمان از بالا"، که "مهر تایید قدرتِ پیروز" بود.
🔻اینجاست که روایت عقیقی، نه تنها دچار لغزش میشود، بلکه درست جوهر تناقض را برهنه میکند: نمیتوان یک انسان را هم "در اوج معیار نهایی اخلاق" نشاند (چنانکه محمد خود را وامینمود)، و هم در لحظهای که رفتار او با آن سنجیدار ناسازگار است، با واژۀ "سهو" به پایینترین درجۀ توجیه واکاست.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۲)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🍂 سکوت وحی در نقطهای که باید اخلاق را از قبیله فراتر ببرد، دقیقا همان شکاف سرد و دردناک است که موسوی عقیقی میکوشد با واژه "رابطه" بپوشاند. پس مسئله این نیست که موسوی عقیقی میگوید:
"اخلاق زمانه متفاوت بود".
آری، اخلاق زمانه دیگرسان بود؛ ولی محمد خود، زمانه را به چالش فرازمانی فراخواند. لحظهای که انسانی مدعی میشود:
"من اسوه هستم و رحمتی برای جهانیان"
🔺دیگر حق ندارد پشت سنگر عرف قبیلهای پنهان شود. یا دریافتدارنده وحی، الهی است و فراتر از زمانه؛ یا انسانی و قبیلهای است. و نمیتوان در خیبر، قبیلهای رفتار کرد و در مدینه، الهی. موسوی عقیقی میخواهد این دو را با یک واژۀ ساده ـ "رابطه" ـ در یک قالب جا دهد، اما منابع آغازین گریبانش را میگیرند. آنچه رخ داد دستاندازی قدرت بود، نه پیوند برابر.
🔸این دستاندازی، نازکترین لحظۀ جدایی میان "ادعای الهی بودن" و "رفتار زمینی"ست، و این همان گرۀ مرکزیست که با هیچ نسبیسازی اخلاقی در بارگاهِ وحی نمیتوان گشود.
🔸نرمی زبانِ "رابطه"، آن را پنهان میکند؛ اما تاریخ خود مسلمانان، آن را ثبت کرده؛ و سکوت وحی، برای مفسر آگاه، رساتر از هزاران صفحه توجیه و دفاعیهنویسی است.
🔶 نقد بخش دوم نوشته عقیقی
در بخش دوم، موسوی عقیقی تلاش میکند با یک مانور زبانی، الگوی فهم وحی را از حوزه "امر مطلق" به حوزۀ "امر خطاپذیر" جابهجا کند؛ او از آیۀ سوره کهف بهره میگیرد تا محمد را به چهرۀ "انسانی همچون دیگر مردم" احضار کند و سپس از این "همچون دیگر مردم بودن" مفهومی بسازد که بتواند هر رفتار تهی از توجیه اخلاقی را در پروندۀ "سهو" بگذارد؛ گویی وحی در وجود محمد همچون یک «کلید برق» است که هر وقت نیاز بود "off" میشود، رفتار عادی برجسته میشود، سپس اگر خطا رخ داد "on" میشود و مسیر را تصحیح میکند.
🔺اما همین نگارهسازی، یک تناقض خاموش در دل خود دارد: اگر "وحی" چنین کنشپذیر و قطع-و-وصلی است، و محمد با این ترفند «سهو»کار نموده میشود، پس «الگوبودگی اخلاقی» چه جایگاهی دارد؟ سنجیدار، نمیتواند لغزان باشد. سنجیدار اگر لغزان باشد، سنجیدار نیست.
🔸در روایت محمد موسوی عقیقی، محمد گویی دو نسخه دارد: نسخۀ روزمره قبیلهای، و نسخۀ فراتر از تاریخ. عقیقی میکوشد این دو نسخه را در یک قاب واحد نگه دارد و با آن، رفتاری که خاصِ زمانه است را از سمت "نسخۀ قبیلهای محمد" تعریف کند و هرجا فشار نقد بالا رفت، ناگهان سوئیچ را بزند روی "سهو" یا "زمینه و زمانه" - و سپس با تکیه بر وحی، چتر حفاظتی بسازد.
🔺اما مشکل در اینجاست که همین آیهای که موسوی عقیقی به آن تکیه میکند - آیه احزاب ۵۲ - اصلا "سوییچ میل"نیست؛ بلکه یک "خطکشی راهبردی" است: زنان آزاد جدید ممنوع، اما کانال کنیز همچنان باز. این یعنی محدودیت ساختاریِ میل نیست، بلکه چیدمانِ محصول جنگ است. اگر بهراستی دغدغۀ اخلاق بود، باید "کلیت مالکیت جنسی" بسته میشد، نه اینکه امکان تصرف بردگان - همان نقطهای که صفیه در آن قرار داشت - همچنان روا باشد.
🔻در واقع، استدلال عقیقی یک لایه پنهان دارد:
◼️محمد "وقتی خطا میکند"، یک انسان عادی وابسته به زمینه و زمانه خویش است؛
💥 اما "وقتی رفتارش زیر فشار نقد قرار میگیرد"، وحی فعال میشود و حکم میدهد.
🔺این چرخش - این دژکاربرد [سوء کاربرد] دو هویت همزمان - از قضا نه توجیه، که اعتراف است: وحی اگر در خیبر برای «اصلاح» نیامد و به وارون آن، ساختار مالکیت جنسی را دستنخورده رها کرد، یعنی وحی جهتدهنده نبود، بلکه ثبتکنندۀ وضع موجود بود. منطق داخلی این رخداد، نشاندهنده این است که وحی، نه "فرمان از بالا"، که "مهر تایید قدرتِ پیروز" بود.
🔻اینجاست که روایت عقیقی، نه تنها دچار لغزش میشود، بلکه درست جوهر تناقض را برهنه میکند: نمیتوان یک انسان را هم "در اوج معیار نهایی اخلاق" نشاند (چنانکه محمد خود را وامینمود)، و هم در لحظهای که رفتار او با آن سنجیدار ناسازگار است، با واژۀ "سهو" به پایینترین درجۀ توجیه واکاست.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۳)
🔶 نقد بخش سوم نوشته محمد موسوی عقیقی
🔸در بخش سوم، عقیقی میکوشد روایت اسارت صفیه را به صحنهای از گزینش و اختیار دیگر کند؛ او "پیشنهاد ازدواج یا آزادی" را به معنای خرسندی بیکموکاست جلوه میدهد و گویی آن لحظۀ تاریخی، صحنهایست که دو طرف برابر در یک مذاکره آزاد ایستادهاند.
🔺اما خوانش ژرفکاوانه منابع و درک زمینه اجتماعی و تاریخی، سربهسر این نگارهپردازی را در هم میکوبد. صفیه پس از کشتهشدن پدر و همسرش، در اردوگاه نظامی پیروزگران اسیر بود، بدون خانواده، بدون سرپناه، در محیطی که زنان یهودی بیهیچ پشتیبانی، یا به بردگی فروخته میشدند یا به اندرونی همنشینان محمد افزوده میشدند. در چنین وضعیتی، گزینه "آزادی" که عقیقی بر آن دست میگذارد، چیزی جز یک فریب زبانی نیست؛ آزادی در گیراگیر مرگِ خاندان و بدون هیچ پشتیبانی، برابر است با گزینش میان مرگ اجتماعی (تنهایی، بیپناهی، انزوا و از دست دادن جایگاه، ارج و امنیت اجتماعی فرد در جامعه) و بقای محدود (زندگی کردن با امکانات بسیار اندک، بدون آزادی واقعی و با امنیت شکننده) است. این به هیچ رو، یک انتخاب انسانی نیست، بلکه فرمان افسارگسیختۀ قدرت است؛ قدرت پیروزگر بر اسیر.
🔺عقیقی برای مشروعیتبخشیدن به این تصمیم، زیبایی صفیه را بهانه میآورد و ادعا میکند محمد "بدلیل زیبایی" او را برگزیدهاست. اما منابع آغازین نشان میدهند که نخست صفیه به دهیه کلبی سپرده شد (منطق، منطق کنیزگیری بوده) و سپس دوباره پس گرفته شد و به محمد واگذار گردید. این سلسله دستبهدستشدنها نه عاشقانه، که دستاندازی بر پروه و غنیمت برتر است؛ زیبایی صفیه، توجیهی عاطفی برای یک تصمیم یکسره سیاسی-جنسی و نظامی است، نه مدرک خرسندی و خشنودی آزادانه. اگر درست بنگریم این کردار همان بخش کردن کنیزان در اجتماعات قبیلهای است نه یک گزینش استوار بر عشق یا تصمیم اخلاقی.
❌ زیبایی صفیه، در روایت عقیقی، نقشِ مشاطه دارد؛ رنگی که روی واقعیت دردناک ماجرا کشیده میشود. واقعیت این است: صفیه در وضعیت اسارت هیچ قدرت و ارادهای از خود نداشت. او از چنگ یکی در آمد و به دست دیگری افتاد. نخست به دهیه کلبی سپرده شد، دوباره پس گرفته شد، و سرانجام به اندرونی محمد برده شد. این دستبهدستشدنها نشانه روشنی است که منطق اصلی، منطق غنیمت و حق ویژۀ رهبر جنگی بودهاست، نه مهر و ستایش زیبایی.
تراژدی همینجاست. صفیه نه در جایگاه "گزیننده" که در جایگاه "گزیدهشونده" بود. جهان او در-هم-شکسته شدهبود: خانوادهاش کشته شدهبود، پناهی نداشت، امنیتی نداشت. در چنین وضعیتِ گلوگیر و کشندهای، "زیبایی" تنها بهانهای شد تا قدرت پیروزگر برای دستاندازی بر او، چهرهای نرم و زیباشده بسازد و نگارهای دلنشین فراپیش نهد - گویی همهچیز از سر مهر بوده. در حالی که ریشه رخداد، "کشش به زیبایی" نبود؛ زور چنگاندازی بود. خود آیات قرآن نیز آشکارا از "به تصرف در آمدن" سخن میگویند!
🔻و این همان نقطهایست که باید روشن بماند:
🔻عقیقی میکوشد با اشاره کردن به زیبایی او، ردّ خشونت ساختاری را محو کند و داستان را شستهرفته نشان دهد. اما با دقت تاریخی، این توجیه از هم میپاشد:
▪️زیبایی، سترونترین دلیل است وقتی که اختیار از میان رفتهباشد - زیبایی، نمیتواند خرسندی به بار آورد. زیبایی، نمیتواند آزادی بسازد. زیبایی و ستایش از آن، نمیتواند قدرت پیروزگر سروریخواه را "لطیف" کند.
🔺بخش دیگری از مغلطهپردازی موسوی عقیقی، آنجاست که "مهریه" را "بهای آزادی صفیه" جلوه میدهد. این وارونهگویی از بُن ناراست است. در خود قرآن، مهریه ویژۀ زنانِ آزاد است؛ کنیزانی چون صفیه در شمار "ملک یمین"اند. صفیه در آغاز، چنین جایگاهی داشت - و سپس در یک پیچش حقوقی-سیاسی، به همسری محمد درآورده شد تا ظاهرِ رخداد، "پاک" شود. چنین نیست که آزادی، پیشکش باشد؛ آزادی او نقشی حقوقی-نمایشی پیدا کرد تا تصرفی که رخ دادهبود، در چشم همروزگاران، "آراسته"، "قانونی" و "توجیهپذیر" جلوه کند؛ بویژه نزد کسانی که اعتراض میکردند که این زن یهودیزاده است و از خاندان پادشاهی بنینضیر، سزاوار نیست که بهرۀ کسان فروپایه شود. این رویه، نه مهرورزی بود و نه شرافت؛ این، چیدنِ واژگان برای سرپوشگذاشتن بر همان منطق غنیمتگیری بود.
🔺و این را خود گزارشهای آن زمان نیز آشکارا هویدا میسازند: هنگامی که صفیه به اردوگاه آورده شد، چند تن از یاران، از جمله عمر، لب به اعتراض گشودند. اعتراض آنان البته به سبب اخلاق نبود؛ بلکه از این رو بود که
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۳)
🔶 نقد بخش سوم نوشته محمد موسوی عقیقی
🔸در بخش سوم، عقیقی میکوشد روایت اسارت صفیه را به صحنهای از گزینش و اختیار دیگر کند؛ او "پیشنهاد ازدواج یا آزادی" را به معنای خرسندی بیکموکاست جلوه میدهد و گویی آن لحظۀ تاریخی، صحنهایست که دو طرف برابر در یک مذاکره آزاد ایستادهاند.
🔺اما خوانش ژرفکاوانه منابع و درک زمینه اجتماعی و تاریخی، سربهسر این نگارهپردازی را در هم میکوبد. صفیه پس از کشتهشدن پدر و همسرش، در اردوگاه نظامی پیروزگران اسیر بود، بدون خانواده، بدون سرپناه، در محیطی که زنان یهودی بیهیچ پشتیبانی، یا به بردگی فروخته میشدند یا به اندرونی همنشینان محمد افزوده میشدند. در چنین وضعیتی، گزینه "آزادی" که عقیقی بر آن دست میگذارد، چیزی جز یک فریب زبانی نیست؛ آزادی در گیراگیر مرگِ خاندان و بدون هیچ پشتیبانی، برابر است با گزینش میان مرگ اجتماعی (تنهایی، بیپناهی، انزوا و از دست دادن جایگاه، ارج و امنیت اجتماعی فرد در جامعه) و بقای محدود (زندگی کردن با امکانات بسیار اندک، بدون آزادی واقعی و با امنیت شکننده) است. این به هیچ رو، یک انتخاب انسانی نیست، بلکه فرمان افسارگسیختۀ قدرت است؛ قدرت پیروزگر بر اسیر.
🔺عقیقی برای مشروعیتبخشیدن به این تصمیم، زیبایی صفیه را بهانه میآورد و ادعا میکند محمد "بدلیل زیبایی" او را برگزیدهاست. اما منابع آغازین نشان میدهند که نخست صفیه به دهیه کلبی سپرده شد (منطق، منطق کنیزگیری بوده) و سپس دوباره پس گرفته شد و به محمد واگذار گردید. این سلسله دستبهدستشدنها نه عاشقانه، که دستاندازی بر پروه و غنیمت برتر است؛ زیبایی صفیه، توجیهی عاطفی برای یک تصمیم یکسره سیاسی-جنسی و نظامی است، نه مدرک خرسندی و خشنودی آزادانه. اگر درست بنگریم این کردار همان بخش کردن کنیزان در اجتماعات قبیلهای است نه یک گزینش استوار بر عشق یا تصمیم اخلاقی.
❌ زیبایی صفیه، در روایت عقیقی، نقشِ مشاطه دارد؛ رنگی که روی واقعیت دردناک ماجرا کشیده میشود. واقعیت این است: صفیه در وضعیت اسارت هیچ قدرت و ارادهای از خود نداشت. او از چنگ یکی در آمد و به دست دیگری افتاد. نخست به دهیه کلبی سپرده شد، دوباره پس گرفته شد، و سرانجام به اندرونی محمد برده شد. این دستبهدستشدنها نشانه روشنی است که منطق اصلی، منطق غنیمت و حق ویژۀ رهبر جنگی بودهاست، نه مهر و ستایش زیبایی.
تراژدی همینجاست. صفیه نه در جایگاه "گزیننده" که در جایگاه "گزیدهشونده" بود. جهان او در-هم-شکسته شدهبود: خانوادهاش کشته شدهبود، پناهی نداشت، امنیتی نداشت. در چنین وضعیتِ گلوگیر و کشندهای، "زیبایی" تنها بهانهای شد تا قدرت پیروزگر برای دستاندازی بر او، چهرهای نرم و زیباشده بسازد و نگارهای دلنشین فراپیش نهد - گویی همهچیز از سر مهر بوده. در حالی که ریشه رخداد، "کشش به زیبایی" نبود؛ زور چنگاندازی بود. خود آیات قرآن نیز آشکارا از "به تصرف در آمدن" سخن میگویند!
🔻و این همان نقطهایست که باید روشن بماند:
زیبایی صفیه، نه دلیل گزینش، بلکه ابزار پنهانسازی منطق قدرت بودهاست و محمد موسوی عقیقی هنوز هم رندانه از این منطق برای پیشپاافتاده ساختن شر بهره میجوید!
🔻عقیقی میکوشد با اشاره کردن به زیبایی او، ردّ خشونت ساختاری را محو کند و داستان را شستهرفته نشان دهد. اما با دقت تاریخی، این توجیه از هم میپاشد:
▪️زیبایی، سترونترین دلیل است وقتی که اختیار از میان رفتهباشد - زیبایی، نمیتواند خرسندی به بار آورد. زیبایی، نمیتواند آزادی بسازد. زیبایی و ستایش از آن، نمیتواند قدرت پیروزگر سروریخواه را "لطیف" کند.
🔺بخش دیگری از مغلطهپردازی موسوی عقیقی، آنجاست که "مهریه" را "بهای آزادی صفیه" جلوه میدهد. این وارونهگویی از بُن ناراست است. در خود قرآن، مهریه ویژۀ زنانِ آزاد است؛ کنیزانی چون صفیه در شمار "ملک یمین"اند. صفیه در آغاز، چنین جایگاهی داشت - و سپس در یک پیچش حقوقی-سیاسی، به همسری محمد درآورده شد تا ظاهرِ رخداد، "پاک" شود. چنین نیست که آزادی، پیشکش باشد؛ آزادی او نقشی حقوقی-نمایشی پیدا کرد تا تصرفی که رخ دادهبود، در چشم همروزگاران، "آراسته"، "قانونی" و "توجیهپذیر" جلوه کند؛ بویژه نزد کسانی که اعتراض میکردند که این زن یهودیزاده است و از خاندان پادشاهی بنینضیر، سزاوار نیست که بهرۀ کسان فروپایه شود. این رویه، نه مهرورزی بود و نه شرافت؛ این، چیدنِ واژگان برای سرپوشگذاشتن بر همان منطق غنیمتگیری بود.
🔺و این را خود گزارشهای آن زمان نیز آشکارا هویدا میسازند: هنگامی که صفیه به اردوگاه آورده شد، چند تن از یاران، از جمله عمر، لب به اعتراض گشودند. اعتراض آنان البته به سبب اخلاق نبود؛ بلکه از این رو بود که
"غنیمتِ برتر" نباید میان سپاهیان ساده پخش شود.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۴)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🔺یعنی اعتراض، خود اعتراف بود: صفیه از نگاه آنان "غینمتی ارزشمند" شمرده میشد، نه "انسانی آزاد" که حقّ آزادانۀ گفتوگو بر سر سرنوشت خود را داشتهباشد. این نشان میدهد که حتی برای همان روزگاران، زیبایی صفیه نه دلیلِ مهر، که بهانهای برای دستاندازی بر غنیمتِ بهتر بود.
🍂 پس "مهریه" در این رخداد، در حقیقت نه نشانی از اختیار و گزینش آزادانه بود، نه نشانۀ مهر یا دلدادگی؛ این "مهریه" در عمل، مُهر تأیید حقوقی برای همان تصرف پیشین بود. یعنی از "تصاحبِ اسیر"، با یک چرخش واژگانی، "ازدواجِ قانونیشده" ساختهشد. این مهریه، پوششی بود تا نیرو و چنگاندازی پیروزگر، بجای اینکه نامش "بردهگیری" بماند، در ظاهر «رسم» و «پیوند» جلوه کند. اهمیت سیاسی چنین خودنگارهپردازیای بویژه در جهان قبیلهای آن روزگار بر هیچ کس پوشیده نیست. من تنها یک پیروزگر نیستم من همخانواده شکستخوردگانم! این پرداختِ مهریه، همان بستهبندی آراسته برای همان قدرتِ پیروزمند بود - نه نشانی از یک گزینش آزاد و انسانی.
❓مهمترین نکته، سکوت وحی در برابر این اولتیماتوم است.
وحی، در اینجا، اصلاحکننده نبود، بلکه مشروعیتدهنده به رفتار قبیلهای شد. این شکاف آشکار نشان میدهد که ادعای موسوی عقیقی استوار بر "اختیار صفیه" چیزی جز دفاعیهپردازی در لباس روایت تاریخی نیست؛ او تلاش کرده رفتار انسانی و محدودیت قدرت را با واژههایی چون "اختیار" و "آزادی" نرم کند و تیزبینی واکاوانه را با زیرکی دفاعیهنویس سودا کند.
🔺این واکاوی نشان میدهد که روایت موسوی عقیقی از اسارت صفیه، گونهای بازخوانی اخلاقی در قالب "عشق و رضایت" است؛ اما تاریخ راستین چیزی دگرسان فراپیش مینهد: محمد، رهبر قبیلهای، از قدرت نظامی و سروری بر اسیر برای «دستاندازی» بهرهگرفت و وحی در این میان، سکوت کرد یا مشروعیت بخشید. اختیار صفیه، در حقیقت انتخابِ بین زندگی محدود و مرگ اجتماعی بود، نه گزینش آزادانه و استوار بر خرسندی.
🔶 نقد قسمت چهارم نوشته عقیقی
🔻در بخش چهارم، موسوی عقیقی تلاش میکند زفاف فوریِ صفیه را به تاخیر در همبستری دگر کند و با تکیه بر روایت ابن سعد، آن را به یک گفتگوی آرام و ارجمندانه در صهباء کاهش دهد. این دگرسازی روایت، مغلطهایست که همزمان تاریخ و اخلاق را به بازی میگیرد؛ او با جابهجا کردن زمان، مکان و سرشت رفتار، واقعیت قدرت و اسارت را به یک نگارۀ اخلاقی نرم تبدیل میکند. اما بررسی ژرفکاوانۀ منابع آغازین، از ابن سعد تا بلاذری و واقدی، نشان میدهد که حقیقت چیز دیگریست: زفاف در همان مسیر بازگشت از خیبر، ۳ روز پس از اسارت، انجام شد و نهتنها تاخیرِ معنیداری در کار نبود، بلکه سربهسرِ فرآیند زیرِ سقف قدرت و سروریجویی صورت گرفت.
1️⃣ نخست، مغلطۀ "صهباء = گفتگو، نه زفاف" توجهکردنیست. عقیقی محلِّ صهباء را یک «فضای گفتگو» مینمایاند، اما ابن سعد صریح مینویسد:
صهباء اردوگاه نظامی در مسیر بازگشت بود، نه عشقکده یا مکانی برای کاهش فشار یا همآغوشی اختیاری. کاهش "یزف" (همبستریِ دستاندازانه) به "گفتگو"، تحریفی مستقیم از منبع آغازین است و قصد دارد فضای اخلاقیِ مورد نظر نویسنده را حفظ کند؛ اما در واقعیت، این سه روز، زیر نظارت بیکموکاست نیروهای نظامی و بدون هیچ امکان گزینش آزادانه، برای صفیه گذشت.
2️⃣ دوم، مغلطه "زمان و مکان نامشخص" نیز آشکار است. عقیقی مدعی است "زمان و مکان زفاف مشخص نشده"، اما بلاذری و واقدی آشکارا گزارش میکنند:
حضور ابوأیوب خزرجی به عنوان نگهبان خیمه نیز نشان میدهد که زفاف فوری و زیر نظارت انجام شده است، نه در زمانی دورتر و بدون نظارت. این پنهانکاری، با هدف کاهش اثر روانی و اخلاقی روایت، گزارش شده و نگاره «تاخیر در همبستری» را به مخاطب القا میکند.
3️⃣ سوم، مغلطۀ "ترس از یهودیان" که عقیقی بهعنوانِ دلیل تاخیر فراپیش مینهد، نیازمند بازخوانیِ ژرفکاوانه است. ابن سعد این جمله را در شب زفاف بازگو میکند، نه پیش از آن: "از نزدیک بودن یهودیان ترسیدم". از این رو، این سخن توجیه پسینی است که بر روایت زفاف فوری سایه میاندازد، نه دلیل راستین تاخیر. هیچ گزارش آغازینی از تاخیر چندماهه یا فاصلهای دیریاز میان اسارت و زفاف سخنی ندارد. در واقع، هر آنچه عقیقی از "گفتگو" و "ترس" میآورد، یک تلاش گزینشی برای سفیدشویی رفتار قدرت است.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۴)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🔺یعنی اعتراض، خود اعتراف بود: صفیه از نگاه آنان "غینمتی ارزشمند" شمرده میشد، نه "انسانی آزاد" که حقّ آزادانۀ گفتوگو بر سر سرنوشت خود را داشتهباشد. این نشان میدهد که حتی برای همان روزگاران، زیبایی صفیه نه دلیلِ مهر، که بهانهای برای دستاندازی بر غنیمتِ بهتر بود.
🍂 پس "مهریه" در این رخداد، در حقیقت نه نشانی از اختیار و گزینش آزادانه بود، نه نشانۀ مهر یا دلدادگی؛ این "مهریه" در عمل، مُهر تأیید حقوقی برای همان تصرف پیشین بود. یعنی از "تصاحبِ اسیر"، با یک چرخش واژگانی، "ازدواجِ قانونیشده" ساختهشد. این مهریه، پوششی بود تا نیرو و چنگاندازی پیروزگر، بجای اینکه نامش "بردهگیری" بماند، در ظاهر «رسم» و «پیوند» جلوه کند. اهمیت سیاسی چنین خودنگارهپردازیای بویژه در جهان قبیلهای آن روزگار بر هیچ کس پوشیده نیست. من تنها یک پیروزگر نیستم من همخانواده شکستخوردگانم! این پرداختِ مهریه، همان بستهبندی آراسته برای همان قدرتِ پیروزمند بود - نه نشانی از یک گزینش آزاد و انسانی.
❓مهمترین نکته، سکوت وحی در برابر این اولتیماتوم است.
اگر محمد واقعاً خداوندگار وحی و الگویی اخلاقی بود، چرا هیچ آیهای برای پشتیبانی از یتیم و اسیر نازل نشد؟ چرا به جای اصلاح رفتار، آیه ۳۳:۵۰، پیشتر ازدواج با اسیران را روا میشمرد و بدین سان، فضای اخلاقی را با تایید رفتار فاتحانه پر میکرد؟
وحی، در اینجا، اصلاحکننده نبود، بلکه مشروعیتدهنده به رفتار قبیلهای شد. این شکاف آشکار نشان میدهد که ادعای موسوی عقیقی استوار بر "اختیار صفیه" چیزی جز دفاعیهپردازی در لباس روایت تاریخی نیست؛ او تلاش کرده رفتار انسانی و محدودیت قدرت را با واژههایی چون "اختیار" و "آزادی" نرم کند و تیزبینی واکاوانه را با زیرکی دفاعیهنویس سودا کند.
🔺این واکاوی نشان میدهد که روایت موسوی عقیقی از اسارت صفیه، گونهای بازخوانی اخلاقی در قالب "عشق و رضایت" است؛ اما تاریخ راستین چیزی دگرسان فراپیش مینهد: محمد، رهبر قبیلهای، از قدرت نظامی و سروری بر اسیر برای «دستاندازی» بهرهگرفت و وحی در این میان، سکوت کرد یا مشروعیت بخشید. اختیار صفیه، در حقیقت انتخابِ بین زندگی محدود و مرگ اجتماعی بود، نه گزینش آزادانه و استوار بر خرسندی.
🔶 نقد قسمت چهارم نوشته عقیقی
🔻در بخش چهارم، موسوی عقیقی تلاش میکند زفاف فوریِ صفیه را به تاخیر در همبستری دگر کند و با تکیه بر روایت ابن سعد، آن را به یک گفتگوی آرام و ارجمندانه در صهباء کاهش دهد. این دگرسازی روایت، مغلطهایست که همزمان تاریخ و اخلاق را به بازی میگیرد؛ او با جابهجا کردن زمان، مکان و سرشت رفتار، واقعیت قدرت و اسارت را به یک نگارۀ اخلاقی نرم تبدیل میکند. اما بررسی ژرفکاوانۀ منابع آغازین، از ابن سعد تا بلاذری و واقدی، نشان میدهد که حقیقت چیز دیگریست: زفاف در همان مسیر بازگشت از خیبر، ۳ روز پس از اسارت، انجام شد و نهتنها تاخیرِ معنیداری در کار نبود، بلکه سربهسرِ فرآیند زیرِ سقف قدرت و سروریجویی صورت گرفت.
1️⃣ نخست، مغلطۀ "صهباء = گفتگو، نه زفاف" توجهکردنیست. عقیقی محلِّ صهباء را یک «فضای گفتگو» مینمایاند، اما ابن سعد صریح مینویسد:
پیامبر سه روز در صهباء ماند و با صفیه زفاف کرد.
صهباء اردوگاه نظامی در مسیر بازگشت بود، نه عشقکده یا مکانی برای کاهش فشار یا همآغوشی اختیاری. کاهش "یزف" (همبستریِ دستاندازانه) به "گفتگو"، تحریفی مستقیم از منبع آغازین است و قصد دارد فضای اخلاقیِ مورد نظر نویسنده را حفظ کند؛ اما در واقعیت، این سه روز، زیر نظارت بیکموکاست نیروهای نظامی و بدون هیچ امکان گزینش آزادانه، برای صفیه گذشت.
2️⃣ دوم، مغلطه "زمان و مکان نامشخص" نیز آشکار است. عقیقی مدعی است "زمان و مکان زفاف مشخص نشده"، اما بلاذری و واقدی آشکارا گزارش میکنند:
پیامبر در راه با او ازدواج کرد و در خیمهای زفاف نمود.
حضور ابوأیوب خزرجی به عنوان نگهبان خیمه نیز نشان میدهد که زفاف فوری و زیر نظارت انجام شده است، نه در زمانی دورتر و بدون نظارت. این پنهانکاری، با هدف کاهش اثر روانی و اخلاقی روایت، گزارش شده و نگاره «تاخیر در همبستری» را به مخاطب القا میکند.
3️⃣ سوم، مغلطۀ "ترس از یهودیان" که عقیقی بهعنوانِ دلیل تاخیر فراپیش مینهد، نیازمند بازخوانیِ ژرفکاوانه است. ابن سعد این جمله را در شب زفاف بازگو میکند، نه پیش از آن: "از نزدیک بودن یهودیان ترسیدم". از این رو، این سخن توجیه پسینی است که بر روایت زفاف فوری سایه میاندازد، نه دلیل راستین تاخیر. هیچ گزارش آغازینی از تاخیر چندماهه یا فاصلهای دیریاز میان اسارت و زفاف سخنی ندارد. در واقع، هر آنچه عقیقی از "گفتگو" و "ترس" میآورد، یک تلاش گزینشی برای سفیدشویی رفتار قدرت است.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۵)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
4️⃣ چهارم، تناقض وحی در این بخش بارز است. اگر محمد صاحب وحی بود، چرا آیه عده (۲:۲۲۶) برای صفیه رعایت نشد؟ طبری گزارش میدهد که
وحی که برای جزئیات وضو، تعدد زوجات و مسائل کوچک اخلاقی نازل شده، در برابر زفاف بیدرنگ با اسیرِ یتیمشده سکوت کرد. این سکوت، نه نشانۀ رعایت اخلاق، که تایید قدرت و سروری است؛ رفتار محمد در چارچوب اسارت، یتیمی و تهدید اجتماعی انجام شد و وحی نیز آن را مشروعیت بخشید.
📌 در پایان، روایت عقیقی چیزی جز توجیه نیست. او با کژدیسهسازی صهباء، گزینش گزارشها و پنهان کردن واقعیت خیمه، تلاش دارد تجاوز قدرت را به یک گزینش اخلاقی دیگر کند. اما وقتی منابع اصلی را کنار هم میگذاریم، تصویر روشن میشود: زفافِ ۳ روز پس از اسارت، بیدرنگ، بدون عده و زیر نظارت بیکموکاست بود. این نه تجاوز فیزیکی بهمعنای کرداری منفرد، بلکه بکارگیری سلطه و قدرت بود؛ پیامبر نه چشمبهراه خرسندی راستین شد، نه محدودیت قانونی را رعایت کرد، و وحی نیز این مسیر را تایید کرد. از این رو، مغلطۀ "تاخیر در همبستری" و داستان گفتگو در صهباء، هیچ پایۀ راستینی ندارد، و تنها ابزار سفیدشویی ساختاری تجاوز قدرت است.
🔶 نقد بر قسمت پنجم نوشته محمد موسوی عقیقی
محمد موسوی عقیقی تلاش کرده تا با بافتن رشتهای از گزینشهای ریزبینانه، نگارهای از رابطه محمد با صفیه بسازد که گویی همواره آمیخته با ارجگذاری، مهر و آرامش بودهاست. اما همین روایتِ گزینشی، آنچه را که واقعاً رخ داده، بهشیوهای زیرکانه و زبردستانه پنهان میکند. منابع آغازین، از بخاری و مسلم تا ابن سعد و واقدی، حکایت زن اسیری را بازگو میکنند که در رویارویی با قدرت بیچندوچون محمد، فرمانبرداری ظاهری بود، اما این فرمانبردار بودن، نه نشانۀ عشق ایدئال، بلکه نشانگرِ محدودیت، اکراه، و تنشهای پیاپی در اندرونی است. عقیقی میخواهد با بازگویی جملههایی کوتاه و گزینشی، همچون "دوست میدارم بیماری تو بر جان من وارد شود" یا "زانو بر پای پیامبر گذاشت"، این نگاره را به یک روایت پاک و فاخر دیگر کند، غافل از آنکه همین جملهها، در بستر یک زندگیِ اسیرانه، نه از سرِ عشقِ ناب، بلکه از سرِ اجبار و پذیرشِ سرنوشت است.
***
🔸تنشهای اندرونی، که عقیقی آنها را سترده، در منابع معتبر بارها گزارش شدهاست. عایشه بارها صفیه را "ای یهودی!" خطاب میکرد و صفیه از او و حفصه شکایت میکرد. اینگونه کشمکشها و توهینهای قومی، نه تنها نشاندهندۀ نبودِ ارجگذاریِ دوسویه، بلکه بازتابندۀ دینامیک پیچیدۀ قدرت، حسادت و فشارِ روانی در اندرونی است. برخی از پژوهندگان در بررسیهای خود اشاره میکنند که چنین تضادها و درگیریهایی، جزئی جداییناپذیر از اندرونی و روابطِ زنان با یکدیگر و با مرد قدرتمند بودهاست. آنچه عقیقی بهسان ارجگذاری همیشگی (تا پایان زندگی) نمایش میدهد، در واقع نمایشی است از فرجام ظاهری، از مصالحهای ناگزیر در برابر اقتدار و تهدید، و نه عشق و آرامش راستین.
🔸نمونه دیگری که عقیقی بر آن تاکید میکند، جملهای است که در لحظات پایانی عمر محمد به نقل از الاصابة آمده است:
این جمله، اگرچه به ظاهر نشاندهنده محبت است، اما در بستر زندگی یک زن ۳۷ ساله که ده سال در ازدواج با پیروزگر قبیله خود زندگی کرده و همواره تحت فشارهای اجتماعی، روانی و فرهنگی بوده، بیشتر بازتاب ادب اجباری و پذیرش سرنوشت و آیندهبینی است تا بیان عاطفهای آزاد و ناب. منابع دیگر نشان میدهند صفیه اغلب گوشهنشین و مورد تمسخر همسران دیگر بود، و حتی گریههای او برخاسته از فشار و توهینهای پیاپی بود نه دلبستگی ناب. در چنین بافتی، هرگونه جملۀ ظاهراً عاشقانه، باید با احتیاط فهمیده شود و نمیتواند پایهای برای نگارهسازی یک رابطه ایدئال قرار گیرد.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۵)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
4️⃣ چهارم، تناقض وحی در این بخش بارز است. اگر محمد صاحب وحی بود، چرا آیه عده (۲:۲۲۶) برای صفیه رعایت نشد؟ طبری گزارش میدهد که
صفیه هنوز در عدۀ شوهر کشتهشدهاش بود.
وحی که برای جزئیات وضو، تعدد زوجات و مسائل کوچک اخلاقی نازل شده، در برابر زفاف بیدرنگ با اسیرِ یتیمشده سکوت کرد. این سکوت، نه نشانۀ رعایت اخلاق، که تایید قدرت و سروری است؛ رفتار محمد در چارچوب اسارت، یتیمی و تهدید اجتماعی انجام شد و وحی نیز آن را مشروعیت بخشید.
📌 در پایان، روایت عقیقی چیزی جز توجیه نیست. او با کژدیسهسازی صهباء، گزینش گزارشها و پنهان کردن واقعیت خیمه، تلاش دارد تجاوز قدرت را به یک گزینش اخلاقی دیگر کند. اما وقتی منابع اصلی را کنار هم میگذاریم، تصویر روشن میشود: زفافِ ۳ روز پس از اسارت، بیدرنگ، بدون عده و زیر نظارت بیکموکاست بود. این نه تجاوز فیزیکی بهمعنای کرداری منفرد، بلکه بکارگیری سلطه و قدرت بود؛ پیامبر نه چشمبهراه خرسندی راستین شد، نه محدودیت قانونی را رعایت کرد، و وحی نیز این مسیر را تایید کرد. از این رو، مغلطۀ "تاخیر در همبستری" و داستان گفتگو در صهباء، هیچ پایۀ راستینی ندارد، و تنها ابزار سفیدشویی ساختاری تجاوز قدرت است.
🔶 نقد بر قسمت پنجم نوشته محمد موسوی عقیقی
محمد موسوی عقیقی تلاش کرده تا با بافتن رشتهای از گزینشهای ریزبینانه، نگارهای از رابطه محمد با صفیه بسازد که گویی همواره آمیخته با ارجگذاری، مهر و آرامش بودهاست. اما همین روایتِ گزینشی، آنچه را که واقعاً رخ داده، بهشیوهای زیرکانه و زبردستانه پنهان میکند. منابع آغازین، از بخاری و مسلم تا ابن سعد و واقدی، حکایت زن اسیری را بازگو میکنند که در رویارویی با قدرت بیچندوچون محمد، فرمانبرداری ظاهری بود، اما این فرمانبردار بودن، نه نشانۀ عشق ایدئال، بلکه نشانگرِ محدودیت، اکراه، و تنشهای پیاپی در اندرونی است. عقیقی میخواهد با بازگویی جملههایی کوتاه و گزینشی، همچون "دوست میدارم بیماری تو بر جان من وارد شود" یا "زانو بر پای پیامبر گذاشت"، این نگاره را به یک روایت پاک و فاخر دیگر کند، غافل از آنکه همین جملهها، در بستر یک زندگیِ اسیرانه، نه از سرِ عشقِ ناب، بلکه از سرِ اجبار و پذیرشِ سرنوشت است.
***
🔸تنشهای اندرونی، که عقیقی آنها را سترده، در منابع معتبر بارها گزارش شدهاست. عایشه بارها صفیه را "ای یهودی!" خطاب میکرد و صفیه از او و حفصه شکایت میکرد. اینگونه کشمکشها و توهینهای قومی، نه تنها نشاندهندۀ نبودِ ارجگذاریِ دوسویه، بلکه بازتابندۀ دینامیک پیچیدۀ قدرت، حسادت و فشارِ روانی در اندرونی است. برخی از پژوهندگان در بررسیهای خود اشاره میکنند که چنین تضادها و درگیریهایی، جزئی جداییناپذیر از اندرونی و روابطِ زنان با یکدیگر و با مرد قدرتمند بودهاست. آنچه عقیقی بهسان ارجگذاری همیشگی (تا پایان زندگی) نمایش میدهد، در واقع نمایشی است از فرجام ظاهری، از مصالحهای ناگزیر در برابر اقتدار و تهدید، و نه عشق و آرامش راستین.
🔸نمونه دیگری که عقیقی بر آن تاکید میکند، جملهای است که در لحظات پایانی عمر محمد به نقل از الاصابة آمده است:
"دوست میدارم بیماری تو بر جان من وارد شود".
این جمله، اگرچه به ظاهر نشاندهنده محبت است، اما در بستر زندگی یک زن ۳۷ ساله که ده سال در ازدواج با پیروزگر قبیله خود زندگی کرده و همواره تحت فشارهای اجتماعی، روانی و فرهنگی بوده، بیشتر بازتاب ادب اجباری و پذیرش سرنوشت و آیندهبینی است تا بیان عاطفهای آزاد و ناب. منابع دیگر نشان میدهند صفیه اغلب گوشهنشین و مورد تمسخر همسران دیگر بود، و حتی گریههای او برخاسته از فشار و توهینهای پیاپی بود نه دلبستگی ناب. در چنین بافتی، هرگونه جملۀ ظاهراً عاشقانه، باید با احتیاط فهمیده شود و نمیتواند پایهای برای نگارهسازی یک رابطه ایدئال قرار گیرد.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۶)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🔸نمونه دیگری که عقیقی بر آن تاکید میکند، جملهای است که در لحظات پایانی عمر محمد به نقل از الاصابة آمده است:
🔺این جمله، اگرچه به ظاهر نشاندهنده محبت است، اما در بستر زندگی یک زن ۳۷ ساله که ده سال در ازدواج با ویرانگرِ قوم و قبیلۀ خود زندگی کرده و همواره تحت فشارهای اجتماعی، روانی و فرهنگی بوده، بیشتر بازتاب ادب اجباری و پذیرش سرنوشت و آیندهبینی است تا بیان عاطفهای آزاد و ناب. منابع دیگر نشان میدهند صفیه اغلب گوشهنشین و مورد تمسخر همسران دیگر بود، و حتی گریههای او برخاسته از فشار و توهینهای پیاپی بود نه دلبستگی ناب. در چنین بافتی، هرگونه جملۀ ظاهراً عاشقانه، باید با احتیاط فهمیده شود و نمیتواند پایهای برای نگارهسازی یک رابطه ایدئال قرار گیرد.
🔸عقیقی همچنین تاکید میکند که:
🔺در وضعیتی که صفیه در آن قرار داشت، هر حرکت و هر تصمیم او، فرآوردۀ اجبار و محدودیت بود، نه اختیار آزاد. پدر و همسرش کشته شده بودند و او در اردوگاه پیروزگران اسیر بود، بدون خانواده و بدون سرپناه، در محیطی که زنان یهودی یا به بردگی فروخته میشدند یا به اندرونی همنشینان محمد افزوده میشدند، هر گونه رعایت ادب یا ظاهرسازی، تنها تلاشی بود برای پاسداشت جان و جایگاه خود در جهانی که کنترل و قدرت بیچندوچون در دست قدرتِ غلبهیافته بود و هیچ گزینۀ راستینی برای گزینش آزادانه برجای نمانده بود.
🔺حتی حرکت ظاهراً سادهای مانند گذاشتن پا روی ران پیامبر به جای زانو، بازتاب این شرایط ناگوار است. این عمل نه نشانۀ ارجگذاری عاطفی یا خشنودی قلبی، بلکه واکنشی به فشار محیط و موقعیت بیپناهی اوست. در چنین فضایی، هر رفتار صفیه، از جمله سرسپردگیِ ظاهری و رعایت مقررات اجتماعی، بیش از آن که از گزینش آزادانه برآید، بیانگر کشمکش میان بقا و اجبار است؛ تراژدی راستین در همین نکته است که اختیار او در همۀ امورِ زندگی محدود و محصور بودهاست، چنانکه تا همین امروز نیز اختیار هر زن مسلمانی در سرتاسر جهان مسلمانی، در همه امور زندگی محدود و محصور است!
***
🔺حتی آنچه به عنوان وفاداری یا محبت سیاسی نمایانده میشود، مانند فرستادن آذوقه توسط صفیه برای عثمان، با نگاه ژرفکاوانهتر، کرداری سیاسی و تاکتیکی است. بلاذری توضیح میدهد که این اقدام نه محبت شخصی بلکه بخشی از وظایف سیاسی و چارچوب وفاداری به خلافت بود. در جامعهای که قبیله صفیه نابود شدهبود و هر حرکت او تحت نظارت و محدودیت قرار داشت، این اقدام بازتابی از استراتژی بقاست، نه عشق یا ارجگذاریِ بیچندوچون. صفیه در این فضا، باید میان «قدرت، تهدید و حفظ موقعیت»، راهی ظریف برای رهیابی مییافت، و این حقیقت را عقیقی از روایت خود سترده است.
❓اگر محمد صاحب وحی بود، پرسشی جدی فراپیش میآید: چرا هیچ دستور آشکاری برای پایان دادن به توهینهای قومی و کشمکشهای پیاپی در اندرونی صادر نشد؟ قرآن در ۳۳:۳۲ همسران را "مادران مؤمنان" مینامد، اما روایتهای بخاری و مسلم نشان میدهد که تنشها ادامه داشتهاند و هیچ آیهای به طور مستقیم این اختلافات و آسیبهای روانی را تعدیل نکرده است.
🔺این خود نشان میدهد که وحی، در عمل، روابط انسانی را اصلاح نکرده و بیشتر به تثبیت قدرت و مشروعیت رهبر پرداخته است تا بسط و توسعۀ اخلاق و عشق و حمایت از فرودستان در روابط سلطهای که محمد در آنها ذیحق یا ذینفع نبودهاست.
***
🔺از این رو، روایت عقیقی، نگارهای نیمهراستین و ایدئالشده فراپیش مینهد؛ صفیه فرمانبرداری ظاهری، اما در زهدان درگیر کشاکشها، توهینها و اکراه است. این نه قرینۀ عشق ناب، بلکه سندِ پیچیدگیهای اسارت روانی و قومی است. آنچه بهسان ارجگذاری همیشگی نمایش داده میشود، در واقع نمایش ظاهری سازگاری با قدرت است، نه عاطفۀ آزاد یا خشنودی راستین.
🔺محمد، اگر به راستی صاحب وحی بود، باید فراتر از مقتضیات قبیلهای عمل میکرد و روابط انسانی و اخلاقی را در سطحی فراتر از خشونت و اجبار راهبری میکرد. اگر تنها رهبر قبیله بود، رفتار او درککردنی بود، اما ادعای نبوت و مبعوث بودن، هرگونه رفتار قبیلهای یا سلطهجویانه را به محکمه اخلاق الهی میکشاند و در این محکمه، او شکست خوردهاست. صفیه نه دلدادهای ایدئال، بلکه بازماندۀ اسارت است؛ بازماندهای که در میان فشار، تهدید و سیاست، مسیر بقا را یافته و زندگی را مدیریت کردهاست. عقیقی نه تاریخنگار، بلکه وکیل مدافع است، که کشمکشها را میسترد، اکراه را ارج مینامد و اسارت را عشق جلوه میدهد.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۶)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🔸نمونه دیگری که عقیقی بر آن تاکید میکند، جملهای است که در لحظات پایانی عمر محمد به نقل از الاصابة آمده است:
"دوست میدارم بیماری تو بر جان من وارد شود".
🔺این جمله، اگرچه به ظاهر نشاندهنده محبت است، اما در بستر زندگی یک زن ۳۷ ساله که ده سال در ازدواج با ویرانگرِ قوم و قبیلۀ خود زندگی کرده و همواره تحت فشارهای اجتماعی، روانی و فرهنگی بوده، بیشتر بازتاب ادب اجباری و پذیرش سرنوشت و آیندهبینی است تا بیان عاطفهای آزاد و ناب. منابع دیگر نشان میدهند صفیه اغلب گوشهنشین و مورد تمسخر همسران دیگر بود، و حتی گریههای او برخاسته از فشار و توهینهای پیاپی بود نه دلبستگی ناب. در چنین بافتی، هرگونه جملۀ ظاهراً عاشقانه، باید با احتیاط فهمیده شود و نمیتواند پایهای برای نگارهسازی یک رابطه ایدئال قرار گیرد.
🔸عقیقی همچنین تاکید میکند که:
صفیه "زانو بر پای پیامبر گذاشت"،
🔺در وضعیتی که صفیه در آن قرار داشت، هر حرکت و هر تصمیم او، فرآوردۀ اجبار و محدودیت بود، نه اختیار آزاد. پدر و همسرش کشته شده بودند و او در اردوگاه پیروزگران اسیر بود، بدون خانواده و بدون سرپناه، در محیطی که زنان یهودی یا به بردگی فروخته میشدند یا به اندرونی همنشینان محمد افزوده میشدند، هر گونه رعایت ادب یا ظاهرسازی، تنها تلاشی بود برای پاسداشت جان و جایگاه خود در جهانی که کنترل و قدرت بیچندوچون در دست قدرتِ غلبهیافته بود و هیچ گزینۀ راستینی برای گزینش آزادانه برجای نمانده بود.
🔺حتی حرکت ظاهراً سادهای مانند گذاشتن پا روی ران پیامبر به جای زانو، بازتاب این شرایط ناگوار است. این عمل نه نشانۀ ارجگذاری عاطفی یا خشنودی قلبی، بلکه واکنشی به فشار محیط و موقعیت بیپناهی اوست. در چنین فضایی، هر رفتار صفیه، از جمله سرسپردگیِ ظاهری و رعایت مقررات اجتماعی، بیش از آن که از گزینش آزادانه برآید، بیانگر کشمکش میان بقا و اجبار است؛ تراژدی راستین در همین نکته است که اختیار او در همۀ امورِ زندگی محدود و محصور بودهاست، چنانکه تا همین امروز نیز اختیار هر زن مسلمانی در سرتاسر جهان مسلمانی، در همه امور زندگی محدود و محصور است!
***
🔺حتی آنچه به عنوان وفاداری یا محبت سیاسی نمایانده میشود، مانند فرستادن آذوقه توسط صفیه برای عثمان، با نگاه ژرفکاوانهتر، کرداری سیاسی و تاکتیکی است. بلاذری توضیح میدهد که این اقدام نه محبت شخصی بلکه بخشی از وظایف سیاسی و چارچوب وفاداری به خلافت بود. در جامعهای که قبیله صفیه نابود شدهبود و هر حرکت او تحت نظارت و محدودیت قرار داشت، این اقدام بازتابی از استراتژی بقاست، نه عشق یا ارجگذاریِ بیچندوچون. صفیه در این فضا، باید میان «قدرت، تهدید و حفظ موقعیت»، راهی ظریف برای رهیابی مییافت، و این حقیقت را عقیقی از روایت خود سترده است.
❓اگر محمد صاحب وحی بود، پرسشی جدی فراپیش میآید: چرا هیچ دستور آشکاری برای پایان دادن به توهینهای قومی و کشمکشهای پیاپی در اندرونی صادر نشد؟ قرآن در ۳۳:۳۲ همسران را "مادران مؤمنان" مینامد، اما روایتهای بخاری و مسلم نشان میدهد که تنشها ادامه داشتهاند و هیچ آیهای به طور مستقیم این اختلافات و آسیبهای روانی را تعدیل نکرده است.
🔺این خود نشان میدهد که وحی، در عمل، روابط انسانی را اصلاح نکرده و بیشتر به تثبیت قدرت و مشروعیت رهبر پرداخته است تا بسط و توسعۀ اخلاق و عشق و حمایت از فرودستان در روابط سلطهای که محمد در آنها ذیحق یا ذینفع نبودهاست.
***
🔺از این رو، روایت عقیقی، نگارهای نیمهراستین و ایدئالشده فراپیش مینهد؛ صفیه فرمانبرداری ظاهری، اما در زهدان درگیر کشاکشها، توهینها و اکراه است. این نه قرینۀ عشق ناب، بلکه سندِ پیچیدگیهای اسارت روانی و قومی است. آنچه بهسان ارجگذاری همیشگی نمایش داده میشود، در واقع نمایش ظاهری سازگاری با قدرت است، نه عاطفۀ آزاد یا خشنودی راستین.
🔺محمد، اگر به راستی صاحب وحی بود، باید فراتر از مقتضیات قبیلهای عمل میکرد و روابط انسانی و اخلاقی را در سطحی فراتر از خشونت و اجبار راهبری میکرد. اگر تنها رهبر قبیله بود، رفتار او درککردنی بود، اما ادعای نبوت و مبعوث بودن، هرگونه رفتار قبیلهای یا سلطهجویانه را به محکمه اخلاق الهی میکشاند و در این محکمه، او شکست خوردهاست. صفیه نه دلدادهای ایدئال، بلکه بازماندۀ اسارت است؛ بازماندهای که در میان فشار، تهدید و سیاست، مسیر بقا را یافته و زندگی را مدیریت کردهاست. عقیقی نه تاریخنگار، بلکه وکیل مدافع است، که کشمکشها را میسترد، اکراه را ارج مینامد و اسارت را عشق جلوه میدهد.
(ادامه دارد)
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
Telegram
نقدآگین
📘سایه و روشنِ اسارت: بازخوانی «قدرت، وحی و حقیقت» در حیات صفیه
(۷)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🖊 این نقد دعوتیست به رهایی از توهم دفاعیهنویسی، به پذیرش واقعیت تاریخی و مواجهه با حقیقتی که پر از پیچیدگی، و روابط قدرت و سلطه است. محمد بن عبدالله انسانی نامدار در قرن هفتم بود، اما نه بیشتر. وحی یا الاهیست و روابط را اصلاح میکند، یا ابزاری است برای تثبیت قدرت یک رهبر قبیلهای و در اینجا، واقعیتِ تاریخی نشان میدهد که بسیاری از روابط انسانی و شخصی، تحت نفوذ قدرت و تهدید شکل گرفتهاست.
***
📌 حقیقت آن است که وقتی لایههای تودرتوی روایت موسوی عقیقی کنار زده میشوند، هیچچیز از آن تصویر ایدئال و فاخر برجای نمیماند. محمد بن عبدالله، اگرچه در تاریخ بهکردار شخصیتی نامدار و تاثیرگذار ثبت شده، در واقع در بسیاری از روابط انسانی، از جمله در نسبت با صفیه، پیرو قواعد قدرت و سلطه بوده است، نه اخلاق آسمانی و مهرورزی ناب. صفیه، این زن اسیر، در میانِ ویرانههای قبیلهای و تهدیدات و توهینهای اجتماعی، ناچار شد میانِ فرمان و اجبار و خشنودیِ ظاهری راهی بیابد، و این واقعیت است که عقیقی با گزینشهایش کوشش دارد پنهان کند. صفیه فرمانبردار ظاهری است، اما این فرمانبرداری، نه نشانۀ مهر، بلکه بازتابی از محدودیت و اکراه است؛ نه ارجگذاری، بلکه تاکتیک بقاست؛ نه مهر، بلکه استراتژی ناگزیر در برابر قدرت است.
📌 در این پرتو، سرتاسر استدلالهای موسوی عقیقی فرو میریزد. او مناسبات قدرت میان محمد و صفیه را رابطهای عاشقانه و بدون تنش جلوه میدهد، اما منابع آغازین آکنده از نشانههای پرهیز، شکایت و توهین است. او اسارت و یتیمی صفیه را کماهمیت جلوه میدهد، اما همین شرایط تعیینکنندۀ رفتارها و واکنشها بود. او زفاف بیدرنگ را توجیه میکند و ترجمههای گزینشیِ ابن سعد را به گفتگو کاهش میدهد، اما واقعیت زفاف در خیمه، ۳ روز پس از اسارت و بدون عِدّه، سند آشکارِ قدرتِ افسارگسیخته است. او ارجگذاری همیشگی را به نمایش میگذارد، در حالی که کشمکشها و تنشهای پیوسته (که نتیجۀ ناگزیرشان احساس دلزدگی در شرایط یتیمی و اسیری است) روایت دیگری بهدست میدهند. او بیعت و وفاداری ناگزیر سیاسی را با مهرورزی شخصی اشتباه میگیرد، در حالی که بسیاری از کردارهای صفیه (همچنین برخی دیگر از زنان او) تاکتیکهایی برای بقا و حفظ جایگاه بود.
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
(۷)
✍🏻 #سیاوش_خرمدین
🖊 این نقد دعوتیست به رهایی از توهم دفاعیهنویسی، به پذیرش واقعیت تاریخی و مواجهه با حقیقتی که پر از پیچیدگی، و روابط قدرت و سلطه است. محمد بن عبدالله انسانی نامدار در قرن هفتم بود، اما نه بیشتر. وحی یا الاهیست و روابط را اصلاح میکند، یا ابزاری است برای تثبیت قدرت یک رهبر قبیلهای و در اینجا، واقعیتِ تاریخی نشان میدهد که بسیاری از روابط انسانی و شخصی، تحت نفوذ قدرت و تهدید شکل گرفتهاست.
***
📌 حقیقت آن است که وقتی لایههای تودرتوی روایت موسوی عقیقی کنار زده میشوند، هیچچیز از آن تصویر ایدئال و فاخر برجای نمیماند. محمد بن عبدالله، اگرچه در تاریخ بهکردار شخصیتی نامدار و تاثیرگذار ثبت شده، در واقع در بسیاری از روابط انسانی، از جمله در نسبت با صفیه، پیرو قواعد قدرت و سلطه بوده است، نه اخلاق آسمانی و مهرورزی ناب. صفیه، این زن اسیر، در میانِ ویرانههای قبیلهای و تهدیدات و توهینهای اجتماعی، ناچار شد میانِ فرمان و اجبار و خشنودیِ ظاهری راهی بیابد، و این واقعیت است که عقیقی با گزینشهایش کوشش دارد پنهان کند. صفیه فرمانبردار ظاهری است، اما این فرمانبرداری، نه نشانۀ مهر، بلکه بازتابی از محدودیت و اکراه است؛ نه ارجگذاری، بلکه تاکتیک بقاست؛ نه مهر، بلکه استراتژی ناگزیر در برابر قدرت است.
📌 در این پرتو، سرتاسر استدلالهای موسوی عقیقی فرو میریزد. او مناسبات قدرت میان محمد و صفیه را رابطهای عاشقانه و بدون تنش جلوه میدهد، اما منابع آغازین آکنده از نشانههای پرهیز، شکایت و توهین است. او اسارت و یتیمی صفیه را کماهمیت جلوه میدهد، اما همین شرایط تعیینکنندۀ رفتارها و واکنشها بود. او زفاف بیدرنگ را توجیه میکند و ترجمههای گزینشیِ ابن سعد را به گفتگو کاهش میدهد، اما واقعیت زفاف در خیمه، ۳ روز پس از اسارت و بدون عِدّه، سند آشکارِ قدرتِ افسارگسیخته است. او ارجگذاری همیشگی را به نمایش میگذارد، در حالی که کشمکشها و تنشهای پیوسته (که نتیجۀ ناگزیرشان احساس دلزدگی در شرایط یتیمی و اسیری است) روایت دیگری بهدست میدهند. او بیعت و وفاداری ناگزیر سیاسی را با مهرورزی شخصی اشتباه میگیرد، در حالی که بسیاری از کردارهای صفیه (همچنین برخی دیگر از زنان او) تاکتیکهایی برای بقا و حفظ جایگاه بود.
📺 کمال حیدری و رقص ماله!
📕«الله و قانون» در خدمت قدرت
— «تحریم ربیبه» و نظر به عروس
📕رابطه با زن شوهردار اسیر
📺 «بردگانِ جنسی» در اسلام
📺 مغالطهٔ علی علیه زنان
📕حقوق زنان: عقبگرد از عرف و ادیان
📺 طبق اسلام زن باید در خانه بماند!
📺 راه برخورد با مردی که صیغه میکنه!
📺 زنان در نظر علمای اسلام
🫖 قوریِ راسل: اللهِ جُنُب در شکار!
📕طمع به عروس، نقض دهفرمان
📺 نزولِ «سورۀ شمخانی»
— اگر عقلانیتِ مدرن نبود
📺 گناهی به نام زن بودن
📕حقوق زنان عرب قبل اسلام
📕نامه علی دربارۀ زنان
🔻زنان محمد
📺 از ملکه تا کنیزِ محمد
📺 چرا ازدواج با عایشه؟
📺 «گناهِ» آمنه و «نبوغِ» خدیجه
📺 زینب: زنی که محمد را شکست داد!
📺 تحلیل انتقادی جنگ خیبر
📺 ازدواجهای محمد با زنان یهودی
.
#نقد_اسلام #نقد_روشنفکران #روشنفکری_دینی #تاریخ_اسلام
➖➖➖
🌾 @Naqdagin
