Forwarded from ناصر آملی
پاره هایی از دو کتاب ..... (5)
طراحی کودتا (1)
سیّد ضیاءالدین طباطبایی
سیّد مرد اوّل کودتا بود؛ او در کنار کبوترهای انگلیسی، طرّاح ایرانی آن بود؛ گرچه پهلویها این ادعا را برنمیتابیدند:
«..... در شمارۀ 1122 مجلّۀ تهران مصوّر مورّخ جمعه 14 اسفند 1343 با تیتر "سید ضیا از راز گذشته پرده برمیدارد" که روی جلد مجلّه آمده بود..... سانسور در همان اوّل کار، عنوان "مرد اوّل کودتا از کودتا سخن میگوید" را به "مرد دوّم کودتا ..." تبدیل کرد و ....»(سید ضیا، عامل کودتا – نشر ثالث – چ چهارم – ص22 – صدرالدین الهی)
یعنی پهلوی دوّم کودتا را ملک خاندان خود میدانست، نه سید ضیا؛ و نه تنها آن را بد نمیشمرد که سانسورچیان حکومتش را وامیداشت تا اجازه ندهند افتخار مرد اوّل در کودتاگری، به سید ضیا الصاق شود!
اما حقیقت این است که سید ضیا مرد ایرانیِ اوّل کودتا بود.
سیّد «سردبیر روزنامۀ رعد – یکی از دو روزنامۀ تهران – {و در لباس آخوندی} بود که مرتّب و بدون هیچ گونه رودربایستی از بریتانیا و روسیه تزاری در جنگ جهانی اوّل حمایت میکرد ..... نام سید ضیا بر اثر طرفداریِ دربست از قرارداد 1919 انگلیس و ایران سرِ زبانها افتاد؛ پاداش حمایت او از وثوق، مأموریتی در باکو در زمستان 1298 و شرکت در کنفرانس قفقاز و آذربایجان به نمایندگی از ایران و عقد پیمانی بازرگانی بود؛ وی چند ماه بعد، اندکی پیش از ورود بلشویکها به باکو به وطن بازگشت.»(ایران / برآمدن رضاخان .... – سیروس غنی – نیلوفر – چ هفتم – ص174)
کمیتۀ آهن
سیدّ که در بند و بستهای مالی با سفارت انگلستان نیز ید طولایی داشت «در حوالی همین زمان بود که او شاخۀ تهرانِ کمیتۀ آهن را پایه نهاد. این کمیته ابتدا در اصفهان در سایۀ حمایت بریتانیا از مشتی افراد سیاسی / اجتماعی به وجود آمده بود؛ این گروه به طور منظّم در خانۀ سیّد در زرگنده در شمال تهران، در نزدیکی اقامتگاهِ تابستانی سفیران انگلستان و روسیه گرد میآمدند ..... افراد پابرجای گروه عبارت بودند از حسین خان عدل الملک .... منصورالسلطنه ... و معزّالدوله، هر دو از مقامات عالی رتبۀ وزارت خارجه؛ اپیکیان، یکی از رؤسای جامعۀ ارمنی ایران؛ کریم خان رشتی، از ملّاکان بانفوذ و ثروتمند گیلان؛ مؤدّب الدوله(نفیسی)، پزشک تحصیلکردۀ فرانسه .... و سیّد محمد تدیّن، نمایندۀ مجلس چهارم .... دو افسر ژاندارمری نیز از جمله اعضای مرتّب و وفادار گروه بودند: سرهنگ کاظم حان سیّاح و سرگرد مسعودخان کیهان...»(همان ص 176)
البته حسین مکی در تاریخ بیست سالۀ ایران (تهران 1361 – ج 1 – ص 189) میگوید «این کمیته دارای سه عضو خارجی، یعنی ژنرال سر ادموند آیرون ساید، کلنل هنری اسمایس و سر والتر اسمارت نیز بوده است.»
همچنین یحیی دولت آبادی در اشاره به اعضا و خطّ و ربط کمیتۀ آهن بر آن است که «این کمیته {آهن} "مرکز سیاست انگلیس" بوده است.»(حیات یحیی – تهران – فردوسی و عطار – ج4 – ص151)
سید ضیا بصراحت اقرار میکند که «کودتا طبق نقشۀ حسابشدۀ قبلی از یک طرف با فداکاریها و همّت سردار سپه، و از طرف دیگر با تدارک قبلی من، کلنل کاظم خان سیّاح، ماژور مسعود خان کیهان صورت گرفت .... من پیش از کودتا او{رضاخان} را اولین مرتبه پیش استاروسلسکی فرماندۀ بریگاد تهران دیدم.»(سید ضیا، عامل کودتا – ص57)
قبلاٌ نیز آوردم که آیرن ساید طبق یک طرح حسابشده و ذیل یک پُز ملّی، فرماندۀ روسی لهستانی بریگاد قزاق را برکنار کرد و سردار همایون را به جای وی نشاند که عنصری بی خاصیّت بود و بعداٌ عملاٌ بخواست، یا از سر استیصال، با کودتا راه آمد. او{ساید} امور اداری مالی سازمان قزاقها را به کلنل اسمایس سپرد که به قول وزیر مختار آمریکا در آن تاریخ، مسعود خان کیهان معاونت وی{اسمایس} را برعهده داشت.(ایران / برآمدن رضاخان – ص 207)
و اما رضاخان:
«روز 27 بهمن 1299، کمتر از یک هفته پیش از کودتا، آیرن ساید به دیدن نُرمن و سپس شاه رفت..... آیرن ساید مینویسد "گفتگوهایم با رضاخان را به نُرمن گفتم و با او ترتیب دادم تا تاریخِ روزی که قزاقهای ایرانی از سرپرستی ما خارج میشوند قطعی کند؛ توصیۀ من آن است که حداکثر تا یک ماه دیگر نیروی شمال ایران قزوین را ترک کند." ساعاتی بعد در همان روز آیرن ساید برای دیدن شاه به اندرون میرود ..... شاه نشان شیر و خورشید، بالاترین مدال ایران برای خدمات شایان را به او اهدا میکند..... آیرن ساید فرصت را مغتنم شمرده از شاه میخواهد که رضاخان را به فرماندهی قزاقها بگمارد، ولی با سکوت او رو به رو میشود. آیرن ساید روز 28 بهمن به قزوین میرود و روز بعد به بغداد پرواز میکند و دیگر برنمیگردد. آخرین کلماتش هنگام ترک ایران این بود: "من مردی در این کشور دیدم که قادر است این ملت را رهبری کند؛ و آن رضاخان است."» (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
طراحی کودتا (1)
سیّد ضیاءالدین طباطبایی
سیّد مرد اوّل کودتا بود؛ او در کنار کبوترهای انگلیسی، طرّاح ایرانی آن بود؛ گرچه پهلویها این ادعا را برنمیتابیدند:
«..... در شمارۀ 1122 مجلّۀ تهران مصوّر مورّخ جمعه 14 اسفند 1343 با تیتر "سید ضیا از راز گذشته پرده برمیدارد" که روی جلد مجلّه آمده بود..... سانسور در همان اوّل کار، عنوان "مرد اوّل کودتا از کودتا سخن میگوید" را به "مرد دوّم کودتا ..." تبدیل کرد و ....»(سید ضیا، عامل کودتا – نشر ثالث – چ چهارم – ص22 – صدرالدین الهی)
یعنی پهلوی دوّم کودتا را ملک خاندان خود میدانست، نه سید ضیا؛ و نه تنها آن را بد نمیشمرد که سانسورچیان حکومتش را وامیداشت تا اجازه ندهند افتخار مرد اوّل در کودتاگری، به سید ضیا الصاق شود!
اما حقیقت این است که سید ضیا مرد ایرانیِ اوّل کودتا بود.
سیّد «سردبیر روزنامۀ رعد – یکی از دو روزنامۀ تهران – {و در لباس آخوندی} بود که مرتّب و بدون هیچ گونه رودربایستی از بریتانیا و روسیه تزاری در جنگ جهانی اوّل حمایت میکرد ..... نام سید ضیا بر اثر طرفداریِ دربست از قرارداد 1919 انگلیس و ایران سرِ زبانها افتاد؛ پاداش حمایت او از وثوق، مأموریتی در باکو در زمستان 1298 و شرکت در کنفرانس قفقاز و آذربایجان به نمایندگی از ایران و عقد پیمانی بازرگانی بود؛ وی چند ماه بعد، اندکی پیش از ورود بلشویکها به باکو به وطن بازگشت.»(ایران / برآمدن رضاخان .... – سیروس غنی – نیلوفر – چ هفتم – ص174)
کمیتۀ آهن
سیدّ که در بند و بستهای مالی با سفارت انگلستان نیز ید طولایی داشت «در حوالی همین زمان بود که او شاخۀ تهرانِ کمیتۀ آهن را پایه نهاد. این کمیته ابتدا در اصفهان در سایۀ حمایت بریتانیا از مشتی افراد سیاسی / اجتماعی به وجود آمده بود؛ این گروه به طور منظّم در خانۀ سیّد در زرگنده در شمال تهران، در نزدیکی اقامتگاهِ تابستانی سفیران انگلستان و روسیه گرد میآمدند ..... افراد پابرجای گروه عبارت بودند از حسین خان عدل الملک .... منصورالسلطنه ... و معزّالدوله، هر دو از مقامات عالی رتبۀ وزارت خارجه؛ اپیکیان، یکی از رؤسای جامعۀ ارمنی ایران؛ کریم خان رشتی، از ملّاکان بانفوذ و ثروتمند گیلان؛ مؤدّب الدوله(نفیسی)، پزشک تحصیلکردۀ فرانسه .... و سیّد محمد تدیّن، نمایندۀ مجلس چهارم .... دو افسر ژاندارمری نیز از جمله اعضای مرتّب و وفادار گروه بودند: سرهنگ کاظم حان سیّاح و سرگرد مسعودخان کیهان...»(همان ص 176)
البته حسین مکی در تاریخ بیست سالۀ ایران (تهران 1361 – ج 1 – ص 189) میگوید «این کمیته دارای سه عضو خارجی، یعنی ژنرال سر ادموند آیرون ساید، کلنل هنری اسمایس و سر والتر اسمارت نیز بوده است.»
همچنین یحیی دولت آبادی در اشاره به اعضا و خطّ و ربط کمیتۀ آهن بر آن است که «این کمیته {آهن} "مرکز سیاست انگلیس" بوده است.»(حیات یحیی – تهران – فردوسی و عطار – ج4 – ص151)
سید ضیا بصراحت اقرار میکند که «کودتا طبق نقشۀ حسابشدۀ قبلی از یک طرف با فداکاریها و همّت سردار سپه، و از طرف دیگر با تدارک قبلی من، کلنل کاظم خان سیّاح، ماژور مسعود خان کیهان صورت گرفت .... من پیش از کودتا او{رضاخان} را اولین مرتبه پیش استاروسلسکی فرماندۀ بریگاد تهران دیدم.»(سید ضیا، عامل کودتا – ص57)
قبلاٌ نیز آوردم که آیرن ساید طبق یک طرح حسابشده و ذیل یک پُز ملّی، فرماندۀ روسی لهستانی بریگاد قزاق را برکنار کرد و سردار همایون را به جای وی نشاند که عنصری بی خاصیّت بود و بعداٌ عملاٌ بخواست، یا از سر استیصال، با کودتا راه آمد. او{ساید} امور اداری مالی سازمان قزاقها را به کلنل اسمایس سپرد که به قول وزیر مختار آمریکا در آن تاریخ، مسعود خان کیهان معاونت وی{اسمایس} را برعهده داشت.(ایران / برآمدن رضاخان – ص 207)
و اما رضاخان:
«روز 27 بهمن 1299، کمتر از یک هفته پیش از کودتا، آیرن ساید به دیدن نُرمن و سپس شاه رفت..... آیرن ساید مینویسد "گفتگوهایم با رضاخان را به نُرمن گفتم و با او ترتیب دادم تا تاریخِ روزی که قزاقهای ایرانی از سرپرستی ما خارج میشوند قطعی کند؛ توصیۀ من آن است که حداکثر تا یک ماه دیگر نیروی شمال ایران قزوین را ترک کند." ساعاتی بعد در همان روز آیرن ساید برای دیدن شاه به اندرون میرود ..... شاه نشان شیر و خورشید، بالاترین مدال ایران برای خدمات شایان را به او اهدا میکند..... آیرن ساید فرصت را مغتنم شمرده از شاه میخواهد که رضاخان را به فرماندهی قزاقها بگمارد، ولی با سکوت او رو به رو میشود. آیرن ساید روز 28 بهمن به قزوین میرود و روز بعد به بغداد پرواز میکند و دیگر برنمیگردد. آخرین کلماتش هنگام ترک ایران این بود: "من مردی در این کشور دیدم که قادر است این ملت را رهبری کند؛ و آن رضاخان است."» (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
Forwarded from ناصر آملی
پاره هایی از دو کتاب ... (6)
طراحی کودتا (2)
هستۀ اصلی کودتا هفت نفره بود: «سیّد ضیا – رضاخان – کلنل کاظم خان سیّاح – ماژور مسعود کیهان – امیراحمدی – آیرُن ساید – و کلنل اسمایس»؛ که بجز امیر احمدی و رضاخان، بقیه، عضو کمیتۀ آهن بودند؛ همان که یحیی دولت آبادی آن را مرکز سیاست انگلیس در ایران مینامید؛ بنابراین، اگر نتیجه بگیریم که کمیتۀ آهن، ستاد و هستۀ نهادی کودتای 1299 بوده است، پُر بیراه نگرفته ایم.
بگذارید اجمالاٌ اعضای ستاد کودتا را معرّفی کنم:
آیرُن ساید:
سِر ادموند آیرُن ساید 1959 – 1880 میلادی، جوانترین سرلشکر تا آنزمان در ارتش بریتانیا بود و رتبۀ شوالیه گری خود را در سنِّ نسبتاٌ کم 39 سالگی گرفته بود ..... پس از فرماندهی نیروهای{انگلیسی}شمال ایران، به ریاست دانشکدۀ افسری انگلستان منصوب شد. آیرُن ساید تا درجۀ سرلشکری ارتقا یافت و در 1940 رئیس ستاد ارتش بریتانیا شد. وینستن چرچیل در همان سال او را بازنشسته و عضو مجلس اعیان انگلستان کرد. آیرُن ساید خاطرات خود را در دوران خدمت در دفتر یادداشت روزانه ای مینوشت که بعداٌ توسط پسرش آن را انتشار داد.
سیّد ضیاءالدین طباطبایی:
سید ضیا که بعداٌ نام طباطبایی را بر خود نهاد، طبق اسناد وزارت خارجۀ انگلیس، به سال 1270 در شیراز به دنیا آمد؛ او که در 1348 درگذشت، فرزند یک آخوند یزدی - سیّد علی - بود که از 15 همسر 30 فرزند داشت. سید علی بر منبر از محمدعلیشاه طرفداری میکرد؛ اما بعد به مشروطه خواهان پیوست.
اما سید ضیا را در کودکی به تبریز بردند و در آنجا تحصیل کرد و در 15 سالگی با خانواده به تهران منتقل شد. او در بیست و اند سالگی روزنامۀ شرق را منتشر کرد و وقتی در شُرِف بازداشت بود به سفارتخانه های انگلیس و عثمانی پناه برد و چون وی را راه ندادند به سفارت اتریش پناهید. او مدت کوتاهی به فرانسه رفت و در 1290 به لندن؛ و سپس در 1292 به ایران بازگشت و در 1293 بار دیگر اقدام به انتشار روزنامه ای به نام رعد کرد که کاملاٌ طرفدار متفقین در جنگ جهانی اول بود. سیّد در دوران کار مطبوعاتی و سیاسی اش پیش از کودتا از وثوق الدوله و قرارداد 1919 بشدّت دفاع میکرد و ابایی از اینکه وی را انگلوفیل بخوانند نداشت.
رضاخان میرپنج(سوادکوهی):
رضاخان پیش از کودتا ناشناس بود. او در دهکدۀ آلاشت از توابع سوادکوه در استان مازندران به دنیا آمده بود. پدر بزرگ رضا - مراد علی خان - افسر هنگِ محلّی ارتش بود و در حدود سال 1227 در محاصرۀ هرات به قتل رسید؛ پسر کوچک او، عباسعلی خان، مشهور به داداش بیک – که پدر رضاخان باشد – نیز در همان ارتش محلّی خدمت کرد. عباسعلی خان، دست کم دو بار ازدواج کرد و رضا، زادۀ ازدواج دوم او با زنی به نام نوش آفرین، بود. رضا در حدود پانزده سالگی به قزاقخانه پیوست. اشاره هایی نیز در آثار چند تن از محققان ایرانی دیده میشود که رضاخان مأمور حفاظت از سفارت هلند، یا بلژیک، یا آلمان بود.
رضاخان چهار بار ازدواج کرد و همسران او عبارت بودند از: تاج ماه، از همدان – نیمتاج، دختر تیمور آیرملوی قفقازی الاصل؛ که محمد رضا از فرزندان وی بود – توران امیر سلیمانی – و عصمت دولتشاهی.
و امّا، جای تردید نیست که دستگاه نظامی بریتانیا در ایران رضاخان را پیش از کودتا نیز میشناخت و این نه تنها به لحاظ رتبه و سوابق برجستۀ ارتشی، بلکه به خاطر همکاری او با افسرانِ ژنرال دیکسن بود؛ که در جریان قرارداد 1919 به ایران آمده بودند..... نخستین و معتبرترین روایت در یادداشتهای خود آیرُن ساید است که به صراحت میگوید کلنل اسمایس ابتدا رضاخان را به وی معرّفی کرد. (برداشت از ص186 تا 190 – ایران / برآمدن رضاخان .... سیروس غنی – نیلوفر - چ هفتم)
چنانکه پیش از این اشاره شد، رضاخان عضوِ فوجِ قزّاق بود و اتفاقاٌ این فوج در جریان انقلاب مشروطه، با حمایت روسها و به نفع محمدعلیشاه، سنگ تمام گذاشت؛ از به توپ بستن مجلس بگیرید، تا حضور در محاصرۀ تبریز، و جنگ با ستارخان و باقرخان.
کسروی در تاریخ مشروطه، پس از توصیفِ محاصرۀ هولناک تبریز در دو جا - البته با بیم و احتیاط ! - از رضاخانِ "سواد کوهی" نام میبرد:
«.... از آنسوی دسته های قزاق چند شصت تیر(مسلسل) میداشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند ...... از چیزهای شنیدنی آنکه فرماندۀ این شصت تیرها، رضاخان سوادکوهی میبود که سپس به پادشاهی ایران رسید.»(ص 824 – تاریخ مشروطۀ ایران – احمد کسروی – امیرکبیر – چ چهاردهم.) و « گویا در همان روزها بود که عین الدوله یک دسته از قزاق را با یک شصت تیر به سرکردگی رضاخان سوادکوهی(رضاشاه پهلوی) به قراملک فرستاده .....»(همان ص 855)
و چرا میگویم با احتیاط در این باره مینوشت؟
چون کسروی تاریخ مشروطه را در دوران حکومت پهلوی مینوشت! (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
طراحی کودتا (2)
هستۀ اصلی کودتا هفت نفره بود: «سیّد ضیا – رضاخان – کلنل کاظم خان سیّاح – ماژور مسعود کیهان – امیراحمدی – آیرُن ساید – و کلنل اسمایس»؛ که بجز امیر احمدی و رضاخان، بقیه، عضو کمیتۀ آهن بودند؛ همان که یحیی دولت آبادی آن را مرکز سیاست انگلیس در ایران مینامید؛ بنابراین، اگر نتیجه بگیریم که کمیتۀ آهن، ستاد و هستۀ نهادی کودتای 1299 بوده است، پُر بیراه نگرفته ایم.
بگذارید اجمالاٌ اعضای ستاد کودتا را معرّفی کنم:
آیرُن ساید:
سِر ادموند آیرُن ساید 1959 – 1880 میلادی، جوانترین سرلشکر تا آنزمان در ارتش بریتانیا بود و رتبۀ شوالیه گری خود را در سنِّ نسبتاٌ کم 39 سالگی گرفته بود ..... پس از فرماندهی نیروهای{انگلیسی}شمال ایران، به ریاست دانشکدۀ افسری انگلستان منصوب شد. آیرُن ساید تا درجۀ سرلشکری ارتقا یافت و در 1940 رئیس ستاد ارتش بریتانیا شد. وینستن چرچیل در همان سال او را بازنشسته و عضو مجلس اعیان انگلستان کرد. آیرُن ساید خاطرات خود را در دوران خدمت در دفتر یادداشت روزانه ای مینوشت که بعداٌ توسط پسرش آن را انتشار داد.
سیّد ضیاءالدین طباطبایی:
سید ضیا که بعداٌ نام طباطبایی را بر خود نهاد، طبق اسناد وزارت خارجۀ انگلیس، به سال 1270 در شیراز به دنیا آمد؛ او که در 1348 درگذشت، فرزند یک آخوند یزدی - سیّد علی - بود که از 15 همسر 30 فرزند داشت. سید علی بر منبر از محمدعلیشاه طرفداری میکرد؛ اما بعد به مشروطه خواهان پیوست.
اما سید ضیا را در کودکی به تبریز بردند و در آنجا تحصیل کرد و در 15 سالگی با خانواده به تهران منتقل شد. او در بیست و اند سالگی روزنامۀ شرق را منتشر کرد و وقتی در شُرِف بازداشت بود به سفارتخانه های انگلیس و عثمانی پناه برد و چون وی را راه ندادند به سفارت اتریش پناهید. او مدت کوتاهی به فرانسه رفت و در 1290 به لندن؛ و سپس در 1292 به ایران بازگشت و در 1293 بار دیگر اقدام به انتشار روزنامه ای به نام رعد کرد که کاملاٌ طرفدار متفقین در جنگ جهانی اول بود. سیّد در دوران کار مطبوعاتی و سیاسی اش پیش از کودتا از وثوق الدوله و قرارداد 1919 بشدّت دفاع میکرد و ابایی از اینکه وی را انگلوفیل بخوانند نداشت.
رضاخان میرپنج(سوادکوهی):
رضاخان پیش از کودتا ناشناس بود. او در دهکدۀ آلاشت از توابع سوادکوه در استان مازندران به دنیا آمده بود. پدر بزرگ رضا - مراد علی خان - افسر هنگِ محلّی ارتش بود و در حدود سال 1227 در محاصرۀ هرات به قتل رسید؛ پسر کوچک او، عباسعلی خان، مشهور به داداش بیک – که پدر رضاخان باشد – نیز در همان ارتش محلّی خدمت کرد. عباسعلی خان، دست کم دو بار ازدواج کرد و رضا، زادۀ ازدواج دوم او با زنی به نام نوش آفرین، بود. رضا در حدود پانزده سالگی به قزاقخانه پیوست. اشاره هایی نیز در آثار چند تن از محققان ایرانی دیده میشود که رضاخان مأمور حفاظت از سفارت هلند، یا بلژیک، یا آلمان بود.
رضاخان چهار بار ازدواج کرد و همسران او عبارت بودند از: تاج ماه، از همدان – نیمتاج، دختر تیمور آیرملوی قفقازی الاصل؛ که محمد رضا از فرزندان وی بود – توران امیر سلیمانی – و عصمت دولتشاهی.
و امّا، جای تردید نیست که دستگاه نظامی بریتانیا در ایران رضاخان را پیش از کودتا نیز میشناخت و این نه تنها به لحاظ رتبه و سوابق برجستۀ ارتشی، بلکه به خاطر همکاری او با افسرانِ ژنرال دیکسن بود؛ که در جریان قرارداد 1919 به ایران آمده بودند..... نخستین و معتبرترین روایت در یادداشتهای خود آیرُن ساید است که به صراحت میگوید کلنل اسمایس ابتدا رضاخان را به وی معرّفی کرد. (برداشت از ص186 تا 190 – ایران / برآمدن رضاخان .... سیروس غنی – نیلوفر - چ هفتم)
چنانکه پیش از این اشاره شد، رضاخان عضوِ فوجِ قزّاق بود و اتفاقاٌ این فوج در جریان انقلاب مشروطه، با حمایت روسها و به نفع محمدعلیشاه، سنگ تمام گذاشت؛ از به توپ بستن مجلس بگیرید، تا حضور در محاصرۀ تبریز، و جنگ با ستارخان و باقرخان.
کسروی در تاریخ مشروطه، پس از توصیفِ محاصرۀ هولناک تبریز در دو جا - البته با بیم و احتیاط ! - از رضاخانِ "سواد کوهی" نام میبرد:
«.... از آنسوی دسته های قزاق چند شصت تیر(مسلسل) میداشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند ...... از چیزهای شنیدنی آنکه فرماندۀ این شصت تیرها، رضاخان سوادکوهی میبود که سپس به پادشاهی ایران رسید.»(ص 824 – تاریخ مشروطۀ ایران – احمد کسروی – امیرکبیر – چ چهاردهم.) و « گویا در همان روزها بود که عین الدوله یک دسته از قزاق را با یک شصت تیر به سرکردگی رضاخان سوادکوهی(رضاشاه پهلوی) به قراملک فرستاده .....»(همان ص 855)
و چرا میگویم با احتیاط در این باره مینوشت؟
چون کسروی تاریخ مشروطه را در دوران حکومت پهلوی مینوشت! (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
Forwarded from ناصر آملی
در بارۀ انقلاب (۱)
در گفتگویی که در چند گروه درگرفت، قرار شد در باره انقلاب اسلامی و خیزش اصلاحی به نکاتی اشاره شود تا عیار سخنها و ادعاها را بیشتر بتوان سنجید.
سعی میکنم در این رشته نوشتار، پس از یک مقدمۀ تحلیلی، همچنین مبتنی بر آمار و شواهد، هر نوبت متنی کوتاه ارایه کنم تا درازی متن موجب ملال نشود:
الف -- این روزها در گوشه و کنار میبینیم که کسانی در مقام دانای کل، میگویند اگر در دوران انقلاب عقلانیتی میبود، مردم تن به انقلاب نمیدادند.
این گفته در منطق و محتوا بیربط و غلط است. چرا؟
چون گویندگان گویی خود در مقام عقل کل نشستهاند و عقل نیز گویی موهبتیست که خداوند یا تاریخ، منحصراً به حضرات مدعی عطا کرده است.
معنای ادعای فوق مبنی بر بیعقلی انقلابیون ۵۷ این است که «ما دارای همۀ عقلیم، اما پنجاه و هفتیها خیر»؛ بعلاوه معنای دوم آن این است که «ما دارای چنان سرمایه بینهایت عقلی هستیم و چنان درست میاندیشیم و درست عمل میکنیم که تا ابد مورد تشویق آیندگان نیز خواهیم بود و هیچ عاقلی بر ما خرده نخواهد گرفت»!
معنای دوم را از کجا میتوان دریافت؟
از آنجا که وقتی کسانی خود را عقل کل بدانند، منقدین آیندۀ آنها لاجرم بیبهره از عقل خواهند بود؛ اما اگر به منقدین خود حق نقد بدهند، در اینصورت، به نقصان عقل خود اقرار میکنند؛ و اگر به نقصان عقل خود اقرار بکنند، باید از ایشان پرسید که چرا به عقل پنجاه و هفتیها خرده میگیرند؟ خب آنها هم بلاتشبیه! مثل اینها!!
ادعای خوشمزه و گفته یا نهفتۀ عقلکلی، اولاً ناشی از یک خطای معرفتیست، ثانیاً برآمده از یک خودخواهی وقیح.
ناشی از خطای معرفتیست، چرا که آدمی تا این لحظه ترازو یا خطکش عقل سنج بهدست نیاورده است تا با آن میزان عقل دیروزیان و امروزیان را بسنجد و سپس آنرا به فردائیان بسپارد.
ما آدمیان «عقل معیار»ی منفصل از عاقلان نداریم که آن موجود هورغلیایی را ملاک سنجش عقل خود یا دیگران قرار دهیم.
بهعبارت دیگر، «عقل یعنی محصول اجماع عاقلان»؛ لذا «وقتی یک جمع انسانی با فعالیت ذهنی به نتیجهای میرسند، عقل هویدا میشود»، مگر بهمعاینه معلوم شود که همه افراد اجتماع مذکور، یا بیشترینۀ آنها، دیوانه یا ناقصالعقلند!
بگذارید یک مثال بزنم:
مشهور است که انقلاب کبیر فرانسه، سرآغاز تاریخ جهان جدید است؛ اما آن انقلاب به فجایعی نیز منجر شد، از جمله کشتار شاه و حتی خود انقلابیون مثل «دانتون» و نیز «روبسپیر» و سپس شورش و ناامنی و برآمدن ناپلئون و جنگهای توانفرسا و شکست نهایی او و نوسانات میان سلطنت و جمهوریت تا ..... استقرار در جمهوریت؛ لذا نقدهای جدی بر انقلاب فرانسه وارد شده و میشود.
اما سوآل:
آیا انقلابیون فرانسه بیعقل بودهاند؟
اگر بپذیریم انقلابیون بیعقل بودهاند، در واقع پذیرفتهایم که مردم فرانسه بیعقل بودهاند و اگر مردم فرانسه بیعقل میبوده بوده باشند، در آن مقطع از تاریخ پس چه کسانی در فرانسه عاقل بودهاند؟!
بعلاوه، از چه راه میتوان اثبات کرد که هماکنون فرانسویان دارای عقلاند؟
ترازو و خطکش عقل سنج تاریخی و کنونی کدام است؟!
اما نکته دوم:
آیا منقدین انقلاب فرانسه بیعقلاند؟
نه؛ به همان سیاق بالا، نه!
پس چه؟
فقط میتوان گفت که اولاً عقل کل و کل عقل نداریم، چنانکه جامعۀ کل نداریم؛ ثانیاً تجربه بشری یاور عقل آدمیان است و هر عصری دارای تجربیات و عقل و عقلانیت خاص خود است.
(ادامه دارد.)
@NaserAmoli
در گفتگویی که در چند گروه درگرفت، قرار شد در باره انقلاب اسلامی و خیزش اصلاحی به نکاتی اشاره شود تا عیار سخنها و ادعاها را بیشتر بتوان سنجید.
سعی میکنم در این رشته نوشتار، پس از یک مقدمۀ تحلیلی، همچنین مبتنی بر آمار و شواهد، هر نوبت متنی کوتاه ارایه کنم تا درازی متن موجب ملال نشود:
الف -- این روزها در گوشه و کنار میبینیم که کسانی در مقام دانای کل، میگویند اگر در دوران انقلاب عقلانیتی میبود، مردم تن به انقلاب نمیدادند.
این گفته در منطق و محتوا بیربط و غلط است. چرا؟
چون گویندگان گویی خود در مقام عقل کل نشستهاند و عقل نیز گویی موهبتیست که خداوند یا تاریخ، منحصراً به حضرات مدعی عطا کرده است.
معنای ادعای فوق مبنی بر بیعقلی انقلابیون ۵۷ این است که «ما دارای همۀ عقلیم، اما پنجاه و هفتیها خیر»؛ بعلاوه معنای دوم آن این است که «ما دارای چنان سرمایه بینهایت عقلی هستیم و چنان درست میاندیشیم و درست عمل میکنیم که تا ابد مورد تشویق آیندگان نیز خواهیم بود و هیچ عاقلی بر ما خرده نخواهد گرفت»!
معنای دوم را از کجا میتوان دریافت؟
از آنجا که وقتی کسانی خود را عقل کل بدانند، منقدین آیندۀ آنها لاجرم بیبهره از عقل خواهند بود؛ اما اگر به منقدین خود حق نقد بدهند، در اینصورت، به نقصان عقل خود اقرار میکنند؛ و اگر به نقصان عقل خود اقرار بکنند، باید از ایشان پرسید که چرا به عقل پنجاه و هفتیها خرده میگیرند؟ خب آنها هم بلاتشبیه! مثل اینها!!
ادعای خوشمزه و گفته یا نهفتۀ عقلکلی، اولاً ناشی از یک خطای معرفتیست، ثانیاً برآمده از یک خودخواهی وقیح.
ناشی از خطای معرفتیست، چرا که آدمی تا این لحظه ترازو یا خطکش عقل سنج بهدست نیاورده است تا با آن میزان عقل دیروزیان و امروزیان را بسنجد و سپس آنرا به فردائیان بسپارد.
ما آدمیان «عقل معیار»ی منفصل از عاقلان نداریم که آن موجود هورغلیایی را ملاک سنجش عقل خود یا دیگران قرار دهیم.
بهعبارت دیگر، «عقل یعنی محصول اجماع عاقلان»؛ لذا «وقتی یک جمع انسانی با فعالیت ذهنی به نتیجهای میرسند، عقل هویدا میشود»، مگر بهمعاینه معلوم شود که همه افراد اجتماع مذکور، یا بیشترینۀ آنها، دیوانه یا ناقصالعقلند!
بگذارید یک مثال بزنم:
مشهور است که انقلاب کبیر فرانسه، سرآغاز تاریخ جهان جدید است؛ اما آن انقلاب به فجایعی نیز منجر شد، از جمله کشتار شاه و حتی خود انقلابیون مثل «دانتون» و نیز «روبسپیر» و سپس شورش و ناامنی و برآمدن ناپلئون و جنگهای توانفرسا و شکست نهایی او و نوسانات میان سلطنت و جمهوریت تا ..... استقرار در جمهوریت؛ لذا نقدهای جدی بر انقلاب فرانسه وارد شده و میشود.
اما سوآل:
آیا انقلابیون فرانسه بیعقل بودهاند؟
اگر بپذیریم انقلابیون بیعقل بودهاند، در واقع پذیرفتهایم که مردم فرانسه بیعقل بودهاند و اگر مردم فرانسه بیعقل میبوده بوده باشند، در آن مقطع از تاریخ پس چه کسانی در فرانسه عاقل بودهاند؟!
بعلاوه، از چه راه میتوان اثبات کرد که هماکنون فرانسویان دارای عقلاند؟
ترازو و خطکش عقل سنج تاریخی و کنونی کدام است؟!
اما نکته دوم:
آیا منقدین انقلاب فرانسه بیعقلاند؟
نه؛ به همان سیاق بالا، نه!
پس چه؟
فقط میتوان گفت که اولاً عقل کل و کل عقل نداریم، چنانکه جامعۀ کل نداریم؛ ثانیاً تجربه بشری یاور عقل آدمیان است و هر عصری دارای تجربیات و عقل و عقلانیت خاص خود است.
(ادامه دارد.)
@NaserAmoli
Forwarded from ناصر آملی
عذاب داغ!
معمولا در شهر با موتور تردد میکنم و بسیار نیز راضیام، مگر اینکه راه دور باشد که دیگر سنّ و حوصله و توان یاری نکند.
این روزها حتی با موتور نیز گاه گرفتار ترافیک میشوم، بویژه در ساعات شلوغ شهر؛ و در این مواقع است که باز عصبیت و فشار بر دندان، گریبان و دهانم را میگیرد.
همیشه با خود گفتهام چرا تا وقتی که توان دارم، بهجای ماشین، موتور سوار نشوم که هم سرعتش در شهر بیشتر است، هم ترافیک ندارد و هم گرما و افزایش سوخت.
دیروز حتی با موتور گیر ترافیک افتادم و چه رنج روحی و روانی!
در میان دهها و صدها بخاری روشن در دمای بیش از ۳۵ درجه حبس شده بودم: هر اتوموبیل یک بخاری در جمع صدها:
شیشهها بالا، کولرها روشن، دود خفه کننده، معطلی عذاب آور، عصبیت در اوج!
این چه کاریست که ما مردم با خود و زمین و سرزمین میکنیم:
میوه بر شاخه شدم، سنگ پاره در کف کودک
طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم!
(شعر از شاملو)
@NaserAmoli
معمولا در شهر با موتور تردد میکنم و بسیار نیز راضیام، مگر اینکه راه دور باشد که دیگر سنّ و حوصله و توان یاری نکند.
این روزها حتی با موتور نیز گاه گرفتار ترافیک میشوم، بویژه در ساعات شلوغ شهر؛ و در این مواقع است که باز عصبیت و فشار بر دندان، گریبان و دهانم را میگیرد.
همیشه با خود گفتهام چرا تا وقتی که توان دارم، بهجای ماشین، موتور سوار نشوم که هم سرعتش در شهر بیشتر است، هم ترافیک ندارد و هم گرما و افزایش سوخت.
دیروز حتی با موتور گیر ترافیک افتادم و چه رنج روحی و روانی!
در میان دهها و صدها بخاری روشن در دمای بیش از ۳۵ درجه حبس شده بودم: هر اتوموبیل یک بخاری در جمع صدها:
شیشهها بالا، کولرها روشن، دود خفه کننده، معطلی عذاب آور، عصبیت در اوج!
این چه کاریست که ما مردم با خود و زمین و سرزمین میکنیم:
میوه بر شاخه شدم، سنگ پاره در کف کودک
طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم!
(شعر از شاملو)
@NaserAmoli
Forwarded from ناصر آملی
پاره هایی از دو کتاب ..... (7)
طراحی کودتا (3)
در نوبت قبل، از هفت نفر کودتاچی هستۀ اصلی، معرّفی اجمالی سه تن را آوردم. اینک چهار نفر دیگر:
کلنل کاظمخان سیّاح؛ و ماژور مسعودخان کیهان:
سیروس غنی در کتاب «ایران برآمدن رضاخان و ....»، ص 176 به نقل از سند انگلیسی شماره 21، ارجاعاتِ فصل پنجم، در بارۀ کاظمخان و ماژور کیهان مینویسد:
«….کاظمخان در زمان جنگ در ارتش عثمانی خدمت کرده بود؛ در جبهۀ بینالنهرین به اسارت نیروهای انگلیسی در آمده بود و در میان اسیران جنگی به هندوستان تبعید و زندانی شده بود. سید ضیا از ایّام جوانی در تبریز و سپس در پاریس کاظمخان را میشناخت و برای آزادی و برگشت او به ایران بی تأثیر نبود. سرگرد مسعودخان در فرانسه درس خوانده بود و سابقۀ خدمت ممتازی در ژاندارمری داشت؛ از همه مهمتر، این دو افسر در ژاندارمریِ تبریز زیر دست اسمایس کار کرده بودند و اسمایس برای آنها احترام بسیار قایل بود؛ آشنایی این دو با اسمایس بعدها خیلی به درد سید ضیا خورد.»
همچنین، در مصاحبه ای که در دهۀ چهل، صدرالدین الهی با کاظمخان صورت داده است، وی در مورد خودش میگوید:
«در آن زمان من و ماژور مسعودخان کیهان و زمانخان بهنام، مشاور و معلّم قزاقخانۀ قزوین بودیم و یک افسر انگلیسی هم به نام کلنل اسمایس رابط میان قزاقها و قشون انگلیسی مقیم ایران بود؛ ما قزاقها را تعلیم میدادیم و به اصول نظام مدرن آشنا میساختیم و در حقیقت باید به شما بگویم که من تنها افسر ژاندارم ستونی بودم که {به قصد کودتا} به تهران حرکت کرد.»(ص361 – سید ضیا عامل کودتا – صدرالدین الهی – ثالث – چ چهارم)
و اما در مورد ماژور مسعودخان کیهان نیز در کتاب پیشنامبرده آمده است که وی در اوان جنگ جهانی اوّل، به «دولت ملّی مهاجرت» پیوست و چون در مواجهه با قوای روسیه چندین بار با شکست روبهرو شد، از بیم محاکمه به دولت عثمانی پناهنده شد:
«پناهندگان ایرانی در عثمانی هر یک با توجه به گرایشهای سیاسی خود، به چند گروه تقسیم شدند ..... ماژور مسعود خانکیهان و ماژور کوپال که تا به حال به عنوان نیروهای ژرمنوفیل در ژاندارمری شناخته بودند، ناگهان به ضدّیّت با آلمانها شهرت یافتند و به انگلیسها متمایل شدند ..... با پایان جنگ جهانی .... کیهان نیز به ایران بازگشت و بلافاصله به ژاندارمری فراخوانده شد؛ اولین مأموریت وی همراهیِ کلنل اسمایس انگلیسی، مأمور رسیدگی به وضعیّت ژاندارمری آذربایجان و زنجان و سازماندهی آن بود.
ماژور مسعودخان خیلی زود مورد اعتماد اسمایس قرار گرفت .... و پس از بازگشت به تهران، عضو هیأت مستشاری نظامی انگلیسی قرارداد 1919 شد.»(همان ص 501)
کلنل اسمایس:
«سرهنگ اسمایس یکی از چند افسر انگلیسی بود که وثوق برای سازماندهی ژاندارمری استخدام کرده بود..... طولی نکشید که توجه آیرُن ساید را جلب کرد و معتمدترین افسر نظامی او شد. آشنایی اسمایس با زبان فارسی به درد آیرُن ساید میخورد و با آنکه افسران ارشدتر از او بودند، او را به سِمَتِ افسر ارشد انگلیسی در قزاقخانه گماشت؛ که وظیفهاش تجدید سازمان فوج قزاق و تبدیل آن به نیرویی کارآمد بود؛ از این رو، محرم نقشه های آیرُن ساید و نُرمن{وزیر مختار انگلیس در تهران} شد و هر دو را اغلب میدید و نقش میانجی را ایفا میکرد.... نُرمن او را{در نخستین گزارش به کرزن} چنین معرفی میکند: "افسر انگلیسی که تقریباٌ دو ماه گذشته به طور غیر رسمی و تقریباٌ مخفیانه در میان قزاقها(در ناحیۀ قزوین) کار کرده است و در نتیجه، بر کفایت آنها بسیار افزوده است"»(ص 165 – ایران برآمدن رضاخان ..../ سیروس غنی – سند شماره 67، مکاتبات نرمن – کرزن، ارجاعات فصل پنجم)
امیراحمدی:
امیر احمدی دونپایهترین عنصر اصلی کودتا بود:
«احمد امیر احمدی، در 1278 به قزاقخانه پیوست؛ پدرش سرهنگ قشون بود؛ در سال 1259 به درجۀ سرگردی رسید؛ در 1300 فرماندۀ لشکر غرب بود ..... در 1308 نخستین سپهبد ارتش ایران شد؛ بعد مورد بیمهری قرار گرفت ..... پس از شهریور 1320 در موارد متعدد به هنگام ناآرامی، حاکم نظامی تهران شد؛ مدتی وزیر جنگ و بعداٌ سناتور بود و اشتهایی سیری ناپذیر به جمعآوری ثروت داشت.»(همان ص221) (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
طراحی کودتا (3)
در نوبت قبل، از هفت نفر کودتاچی هستۀ اصلی، معرّفی اجمالی سه تن را آوردم. اینک چهار نفر دیگر:
کلنل کاظمخان سیّاح؛ و ماژور مسعودخان کیهان:
سیروس غنی در کتاب «ایران برآمدن رضاخان و ....»، ص 176 به نقل از سند انگلیسی شماره 21، ارجاعاتِ فصل پنجم، در بارۀ کاظمخان و ماژور کیهان مینویسد:
«….کاظمخان در زمان جنگ در ارتش عثمانی خدمت کرده بود؛ در جبهۀ بینالنهرین به اسارت نیروهای انگلیسی در آمده بود و در میان اسیران جنگی به هندوستان تبعید و زندانی شده بود. سید ضیا از ایّام جوانی در تبریز و سپس در پاریس کاظمخان را میشناخت و برای آزادی و برگشت او به ایران بی تأثیر نبود. سرگرد مسعودخان در فرانسه درس خوانده بود و سابقۀ خدمت ممتازی در ژاندارمری داشت؛ از همه مهمتر، این دو افسر در ژاندارمریِ تبریز زیر دست اسمایس کار کرده بودند و اسمایس برای آنها احترام بسیار قایل بود؛ آشنایی این دو با اسمایس بعدها خیلی به درد سید ضیا خورد.»
همچنین، در مصاحبه ای که در دهۀ چهل، صدرالدین الهی با کاظمخان صورت داده است، وی در مورد خودش میگوید:
«در آن زمان من و ماژور مسعودخان کیهان و زمانخان بهنام، مشاور و معلّم قزاقخانۀ قزوین بودیم و یک افسر انگلیسی هم به نام کلنل اسمایس رابط میان قزاقها و قشون انگلیسی مقیم ایران بود؛ ما قزاقها را تعلیم میدادیم و به اصول نظام مدرن آشنا میساختیم و در حقیقت باید به شما بگویم که من تنها افسر ژاندارم ستونی بودم که {به قصد کودتا} به تهران حرکت کرد.»(ص361 – سید ضیا عامل کودتا – صدرالدین الهی – ثالث – چ چهارم)
و اما در مورد ماژور مسعودخان کیهان نیز در کتاب پیشنامبرده آمده است که وی در اوان جنگ جهانی اوّل، به «دولت ملّی مهاجرت» پیوست و چون در مواجهه با قوای روسیه چندین بار با شکست روبهرو شد، از بیم محاکمه به دولت عثمانی پناهنده شد:
«پناهندگان ایرانی در عثمانی هر یک با توجه به گرایشهای سیاسی خود، به چند گروه تقسیم شدند ..... ماژور مسعود خانکیهان و ماژور کوپال که تا به حال به عنوان نیروهای ژرمنوفیل در ژاندارمری شناخته بودند، ناگهان به ضدّیّت با آلمانها شهرت یافتند و به انگلیسها متمایل شدند ..... با پایان جنگ جهانی .... کیهان نیز به ایران بازگشت و بلافاصله به ژاندارمری فراخوانده شد؛ اولین مأموریت وی همراهیِ کلنل اسمایس انگلیسی، مأمور رسیدگی به وضعیّت ژاندارمری آذربایجان و زنجان و سازماندهی آن بود.
ماژور مسعودخان خیلی زود مورد اعتماد اسمایس قرار گرفت .... و پس از بازگشت به تهران، عضو هیأت مستشاری نظامی انگلیسی قرارداد 1919 شد.»(همان ص 501)
کلنل اسمایس:
«سرهنگ اسمایس یکی از چند افسر انگلیسی بود که وثوق برای سازماندهی ژاندارمری استخدام کرده بود..... طولی نکشید که توجه آیرُن ساید را جلب کرد و معتمدترین افسر نظامی او شد. آشنایی اسمایس با زبان فارسی به درد آیرُن ساید میخورد و با آنکه افسران ارشدتر از او بودند، او را به سِمَتِ افسر ارشد انگلیسی در قزاقخانه گماشت؛ که وظیفهاش تجدید سازمان فوج قزاق و تبدیل آن به نیرویی کارآمد بود؛ از این رو، محرم نقشه های آیرُن ساید و نُرمن{وزیر مختار انگلیس در تهران} شد و هر دو را اغلب میدید و نقش میانجی را ایفا میکرد.... نُرمن او را{در نخستین گزارش به کرزن} چنین معرفی میکند: "افسر انگلیسی که تقریباٌ دو ماه گذشته به طور غیر رسمی و تقریباٌ مخفیانه در میان قزاقها(در ناحیۀ قزوین) کار کرده است و در نتیجه، بر کفایت آنها بسیار افزوده است"»(ص 165 – ایران برآمدن رضاخان ..../ سیروس غنی – سند شماره 67، مکاتبات نرمن – کرزن، ارجاعات فصل پنجم)
امیراحمدی:
امیر احمدی دونپایهترین عنصر اصلی کودتا بود:
«احمد امیر احمدی، در 1278 به قزاقخانه پیوست؛ پدرش سرهنگ قشون بود؛ در سال 1259 به درجۀ سرگردی رسید؛ در 1300 فرماندۀ لشکر غرب بود ..... در 1308 نخستین سپهبد ارتش ایران شد؛ بعد مورد بیمهری قرار گرفت ..... پس از شهریور 1320 در موارد متعدد به هنگام ناآرامی، حاکم نظامی تهران شد؛ مدتی وزیر جنگ و بعداٌ سناتور بود و اشتهایی سیری ناپذیر به جمعآوری ثروت داشت.»(همان ص221) (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
شهر آشنایی - ناصر آملی pinned «دوستان عزیز و همراهان گرامیِ کانال «شهر آشنایی» سلام بر شما. از همراهیتان در فراز و فرود و تلخ و شیرین سالهای گذشته، بسیار سپاسگزارم. از این پس، محتوای این کانال بیشتر شامل دلنوشتهها، برداشتها و نگاههای شخصیام خواهد بود؛ اما فعالیتهای رسانهای و مباحث…»
Azadsazi Khoramshahr
Other
⭕️ ممد نبودی ببینی، به یاد محمد جهانآرا و شهدای خرمشهر
دریغ که بعد از ۴۳ سال از آزادسازی خرمشهر و مقاومت و رشادت حیرتانگیز ساکنانش، هنوز مشمول توسعهٔ فراگیر و عادلانه و «خرم»شهر نشده است
@jalaeipour
دریغ که بعد از ۴۳ سال از آزادسازی خرمشهر و مقاومت و رشادت حیرتانگیز ساکنانش، هنوز مشمول توسعهٔ فراگیر و عادلانه و «خرم»شهر نشده است
@jalaeipour
در بارۀ انقلاب (۲)
پیش از ورود به این نوبت از نوشتار، ناگزیر از ارائۀ یک توضیح واضحام:
این مقالات ابدا بهانگیزۀ تایید وضع و حاکمیت موجود فراهم نمیآید؛ بلکه نگارنده بر این باور است که هستۀ سخت قدرت پس از ۸۴، خود کلید ویرانی خود را زدهاست و گرچه بسیار دیر است، اما اگر تن به اصلاح ساختار ندهد، چندان نخواهد پایید.
اما گفتیم که عقلِ مجرّد از آدمیان یک امرِ موهوم، و اساساً ناموجود است. «عقل در تجمّع آدمیان ظهور میکند و هرچه در جوامع، تجربه و سابقه و دانش بیشتر، فرایند عقلانیت روانتر، و ظهور آن شدیدتر.»
جامعه ایران پیش از انقلاب شدیداً ناراضی بود و خود شاه نیز به تلوزیون رفت و صریحاً به حجم فساد و ظلم و غارت حکومتش اقرار کرد و پوزش و مهلت خواست؛ و البته -- بنا بر فهم و عقلانیت امروزی -- کاش بر پایۀ توصیۀ برخی حکیمان، عقل رهبران و مردم بر این قرار میگرفت که به او مهلت اصلاح داده شود و در آن اثنا مجلس ملی شکل بگیرد و بعداً و بر پایۀ آگاهی بیشتر مردم، رفراندم برگزار، و نتیجه معقولتر شود، که متاسفانه بر اثر حجم مظالم رژیم گذشته، روند اصلاحی در هیجان انقلاب، گُم شد.
باری، هر دوران، عقلانیت خاص خود را دارد و سودای ناممکن نباید پخت؛ چنانکه لابد چند دهه دیگر، آیندگان به نتایجی میرسند متفاوت با درک امروزیان؛ و این در طبع این عالم و مردمان سرشته است:
یعنی «تفاوت و حتی گاه تضادِ نتیجهگیریهای تجربی و عقلی، در دورههای مختلف.»
و اما شاهیها مدعیاند که ایران بهشت بود!
سوآل:
چرا مردم بهشت را بر هم زدند؟ آیا همچون دوران انقلاب فرانسه، مردم عقل خود را بهقول ما مشهدیها در «اشکاف» نهاده بودند؟!
اگر دانشگاه و مردم و بازار و عالمان دین، همه با هم عقل نداشتند، و شاه نیز بنا بر اقرار خود نداشت، پس چه کسی داشت؛ و اگر همگان نداشتند، عقل کجا بود؟!
شاهیها تا مدتها میگفتند شاه را کنفرانس گوادلوپ حذف کرد!
چرا؟
-- چون او عقاب اوپک بود و نفت را گران کرده بود!
اما پس از انقلاب که نفت حتی تا بیش از ده برابر دوران عقاب پرریختۀ اوپک گران شد، چرا گوادلوپی تشکیل نشد و تصمیم به انداختن حکومتهای منطقه گرفته نشد، بلکه چهارچنگولی به شاهان و شاهچهها چسبیدند و حتی در محفل «شاهبچگانِ پرتابکنندۀ مخالفان در تیزاب و چرخگوشت»، رقاصیدند!؟
البته شاهیان اکنون دیگر آن «مدعیاتالمهملات» را بلغور نمیکنند؛ برعکس، میگویند چرا اسراییل به ایران حمله نمیکند تا جوجه عقاب اوپک را بر تخت بنشاند!
یعنی «گوادلوپ» بد بود، اما «یهودالوپ» با اف۳۵، عالیست!
اگر غرب -- به گفتۀ دیروز شاهیان -- پلید، تخت را از زیر پای عقاب کشید، اولاً چرا باید بگذارد زیر جوجه عقاب؟
ثانیاً اگر غربِ -- به تعبیر دیروز شاهیان -- کثیف، دشمن شاهنشاه بود، چرا جوجه عقاب اوپک، «عرقچین یهود برسر»، بهگدایی «بیبی» پای دیوار ندبه میرود تا از خونآبۀ متعفن و کودکخوار همان غرب کثیف استمداد کند و خودش و «رضیبانو»، بیرق ستارۀ داوود بچرخانند؟!
البته از این قوم چندان توقع پاسخ به سوآلات معمولی نمیرود!
تا بعد.
@NaserAmoli
پیش از ورود به این نوبت از نوشتار، ناگزیر از ارائۀ یک توضیح واضحام:
این مقالات ابدا بهانگیزۀ تایید وضع و حاکمیت موجود فراهم نمیآید؛ بلکه نگارنده بر این باور است که هستۀ سخت قدرت پس از ۸۴، خود کلید ویرانی خود را زدهاست و گرچه بسیار دیر است، اما اگر تن به اصلاح ساختار ندهد، چندان نخواهد پایید.
اما گفتیم که عقلِ مجرّد از آدمیان یک امرِ موهوم، و اساساً ناموجود است. «عقل در تجمّع آدمیان ظهور میکند و هرچه در جوامع، تجربه و سابقه و دانش بیشتر، فرایند عقلانیت روانتر، و ظهور آن شدیدتر.»
جامعه ایران پیش از انقلاب شدیداً ناراضی بود و خود شاه نیز به تلوزیون رفت و صریحاً به حجم فساد و ظلم و غارت حکومتش اقرار کرد و پوزش و مهلت خواست؛ و البته -- بنا بر فهم و عقلانیت امروزی -- کاش بر پایۀ توصیۀ برخی حکیمان، عقل رهبران و مردم بر این قرار میگرفت که به او مهلت اصلاح داده شود و در آن اثنا مجلس ملی شکل بگیرد و بعداً و بر پایۀ آگاهی بیشتر مردم، رفراندم برگزار، و نتیجه معقولتر شود، که متاسفانه بر اثر حجم مظالم رژیم گذشته، روند اصلاحی در هیجان انقلاب، گُم شد.
باری، هر دوران، عقلانیت خاص خود را دارد و سودای ناممکن نباید پخت؛ چنانکه لابد چند دهه دیگر، آیندگان به نتایجی میرسند متفاوت با درک امروزیان؛ و این در طبع این عالم و مردمان سرشته است:
یعنی «تفاوت و حتی گاه تضادِ نتیجهگیریهای تجربی و عقلی، در دورههای مختلف.»
و اما شاهیها مدعیاند که ایران بهشت بود!
سوآل:
چرا مردم بهشت را بر هم زدند؟ آیا همچون دوران انقلاب فرانسه، مردم عقل خود را بهقول ما مشهدیها در «اشکاف» نهاده بودند؟!
اگر دانشگاه و مردم و بازار و عالمان دین، همه با هم عقل نداشتند، و شاه نیز بنا بر اقرار خود نداشت، پس چه کسی داشت؛ و اگر همگان نداشتند، عقل کجا بود؟!
شاهیها تا مدتها میگفتند شاه را کنفرانس گوادلوپ حذف کرد!
چرا؟
-- چون او عقاب اوپک بود و نفت را گران کرده بود!
اما پس از انقلاب که نفت حتی تا بیش از ده برابر دوران عقاب پرریختۀ اوپک گران شد، چرا گوادلوپی تشکیل نشد و تصمیم به انداختن حکومتهای منطقه گرفته نشد، بلکه چهارچنگولی به شاهان و شاهچهها چسبیدند و حتی در محفل «شاهبچگانِ پرتابکنندۀ مخالفان در تیزاب و چرخگوشت»، رقاصیدند!؟
البته شاهیان اکنون دیگر آن «مدعیاتالمهملات» را بلغور نمیکنند؛ برعکس، میگویند چرا اسراییل به ایران حمله نمیکند تا جوجه عقاب اوپک را بر تخت بنشاند!
یعنی «گوادلوپ» بد بود، اما «یهودالوپ» با اف۳۵، عالیست!
اگر غرب -- به گفتۀ دیروز شاهیان -- پلید، تخت را از زیر پای عقاب کشید، اولاً چرا باید بگذارد زیر جوجه عقاب؟
ثانیاً اگر غربِ -- به تعبیر دیروز شاهیان -- کثیف، دشمن شاهنشاه بود، چرا جوجه عقاب اوپک، «عرقچین یهود برسر»، بهگدایی «بیبی» پای دیوار ندبه میرود تا از خونآبۀ متعفن و کودکخوار همان غرب کثیف استمداد کند و خودش و «رضیبانو»، بیرق ستارۀ داوود بچرخانند؟!
البته از این قوم چندان توقع پاسخ به سوآلات معمولی نمیرود!
تا بعد.
@NaserAmoli
پاره هایی از دو کتاب .....(8)
کودتای 1299 چگونه شکل گرفت؟ (1)
چنانکه قبلاٌ نیز مبتنی بر اسناد آوردم، انگلیسیها در تار و پود سیاست داخلی و خارجی ایران رخنه کرده بودند؛ از سوی دیگر، لرد کرزن وزیر خارجۀ انگلیس بر این باور بود که در ایران برای پذیراندن قرارداد 1919، باید از نیروی نظامی بهره بُرد؛ به نظر او، «کسی که حاضر نباشد امکان بکار بردن قوای نظامی را آنگاه که چاره ای دیگر نمانَد، مورد تأمُل قرار دهد، سیاستی شایان این نام ندارد.» (ص 85 - ایران برآمدن رضاخان .... سیروس غنی – نیلوفر – چ هفتم – ارجاع به سند شمارۀ 9 مربوط به فصل سوّم.)
اما نظر کرزن مبتنی بر تلقّی ای بود که انگلیسیها در طول سالیان – گاه درست و گاه غلط – از خُلق و خوی ایرانیان به دست آورده بودند:
«تجربۀ دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر به راه نگاه میدارد، قدرت است.»(همان – همان ص – ارجاع به سند شمارۀ 10.)
سخن فوق از «بلفور» وزیر خارجۀ انگلیس - قبل از کرزن - است. این بلفور همان است که طبق قراردادی که به نام خود وی مشهور است، فلسطین را پس از خروج انگلیسیها به یهودیان صهیونیست تحویل داد و بحران و زخم عمیقی را در خاورمیانه برجای نهاد که هنوز از آن چرک و خون جاری است.
این تلقّی که ایرانیان مقهور زور میشوند، منحصر به کرزن و بلفور نبود:
«در نامه ای از ژنرال دیکسن به ژنرال ردکلیف(وزارت جنگ) به تاریخ 8 اکتبر 1921، دیکسن میگوید که او طرفدار همکاری با عناصر ملّی در ایران، بخصوص مشروطه خواهان سابق بود تا افکار عمومی به جانب بریتانیا جلب شود؛ امّا نُرمن{وزیر مختار انگلیس در ایران} و دیگران، "معتقد به سیاست زور بودند؛ میگفتند ایرانیها فوری تسلیم زور میشوند و نتیجۀ بهتری میتوان گرفت."»(همان ص 203 – ارجاع به سند شمارۀ 40 مربوط به فصل هفتم.)
و چنین بود که کبوترها و بازها بر سر کودتای سیّد ضیا – رضاخان، به توافق رسیدند؛ کمیتۀ آهن(ستاد داخلی کودتا) نیز مهیّا بود.
«آیرون ساید دو شرط گذاشت: رضاخان باید قول بدهد "هیچگونه اقدام تهاجمی(علیه عقب نشینی سربازان انگلیسی) به عمل نیاورد؛ وگرنه جلوش میایستیم"؛ در ثانی، آیرون ساید به او گفت هر نقشهای در سر دارد، باید تعهد بسپرد "برای خلع شاه اقدامی نکند یا متوسّل به زور نشود." "هر دو درخواست مرا رسماٌ پذیرفت و قول داد مطابق میل من رفتار کند؛ رُک و بی پرده با من حرف زد؛ گفت از سیاستمدارانی که مجلس را قبضه کرده اند و فقط به فکر منافع خویشند، بدش میآید. او سرباز است و پشت اندر پشتِ او سرباز بوده اند ..... به نظرم او آدم جسور و نترسی است که سعادت کشورش را میخواهد."»(همان ص 178 – ارجاع به سند شمارۀ 26 مربوط به فصل6.)
سند دیگری از گفتگوی آیرُن ساید با رضاخان، که از دفترچۀ خاطرات وی گزینش شده است، چنین میگوید:
«با رضاخان گفتگو کردم و او را بطور قطع به فرماندهی قزاقها برگماشتم ..... او مرد است و مرد روراستی است. در فکر بودم که نوشتهای از او بگیرم؛ ولی آخر سر بر آن شدم که نوشته به درد نمیخورد. اگر رضا بخواهد نارو بزند، میزند و کافی است که بگوید وعده هایی که دادم زیر فشار بود و الزامی ندارد آنها را انجام دهد. وقتی موافقت کردم که حرکت کند(از قزوین به سوی تهران) دو شرط برایش گذاشتم: 1- از پشت به من خنجر نزند؛ این باعث سرشکستگی او میشود و برای هیچکس جز انقلابیون{احتمالاٌ منظورش مشروطه خواهان است؛ یا بلشویکها که داشتند در ایران جان میگرفتند} سودی ندارد. 2- شاه نباید به هیچ وجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمایس{کلنلی که رضاخان را به آیرُن ساید معرفی کرده بود و امور قزاقها را بر عهده داشت} گفتهام بگذارد او بتدریج راه بیفتد.»(همان – ص 179 – ارجاع به سند شمارۀ 29 – مربوط به فصل6.)
آیرُن ساید سپس به دیدار نُرمن و احمد شاه میرود: «شاه، نشان شیر و خورشید، بالاترین مدال ایران برای خدمات شایان را به او اهدا میکند و مراتب تأسّف و نگرانی خود را از رفتن نیروهای انگلیسی ابراز میدارد "نه به خاطر ایران ... بلکه برای امپراتوری بریتانیا و هندوستان." آیرُن ساید فرصت را مغتنم شمرده از شاه میخواهد که رضاخان را به فرماندهی قزاقها بگمارد؛ ولی با سکوت او رو به رو میشود. آیرُن ساید روز 28 بهمن به قزوین میرود و روز بعد به بغداد پرواز میکند و دیگر برنمیگردد.»(همان – ص 183 – ارجاع به سند شمارۀ 38 مربوط به فصل 6.)
این اسناد نشان میدهد که انگلیسیها، احمد شاه و رضاخان را تواَمان میخواستند؛ تصوّر و تحلیل آنها این بود که خلع قاجاریّه موجب ناامنی چاههای نفت جنوب میشود؛ و ظاهراً – دست کم در آن زمان – نمیدانستند رضاخان خود از عهدۀ امنیت جریان نفت برمیآید. (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
کودتای 1299 چگونه شکل گرفت؟ (1)
چنانکه قبلاٌ نیز مبتنی بر اسناد آوردم، انگلیسیها در تار و پود سیاست داخلی و خارجی ایران رخنه کرده بودند؛ از سوی دیگر، لرد کرزن وزیر خارجۀ انگلیس بر این باور بود که در ایران برای پذیراندن قرارداد 1919، باید از نیروی نظامی بهره بُرد؛ به نظر او، «کسی که حاضر نباشد امکان بکار بردن قوای نظامی را آنگاه که چاره ای دیگر نمانَد، مورد تأمُل قرار دهد، سیاستی شایان این نام ندارد.» (ص 85 - ایران برآمدن رضاخان .... سیروس غنی – نیلوفر – چ هفتم – ارجاع به سند شمارۀ 9 مربوط به فصل سوّم.)
اما نظر کرزن مبتنی بر تلقّی ای بود که انگلیسیها در طول سالیان – گاه درست و گاه غلط – از خُلق و خوی ایرانیان به دست آورده بودند:
«تجربۀ دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر به راه نگاه میدارد، قدرت است.»(همان – همان ص – ارجاع به سند شمارۀ 10.)
سخن فوق از «بلفور» وزیر خارجۀ انگلیس - قبل از کرزن - است. این بلفور همان است که طبق قراردادی که به نام خود وی مشهور است، فلسطین را پس از خروج انگلیسیها به یهودیان صهیونیست تحویل داد و بحران و زخم عمیقی را در خاورمیانه برجای نهاد که هنوز از آن چرک و خون جاری است.
این تلقّی که ایرانیان مقهور زور میشوند، منحصر به کرزن و بلفور نبود:
«در نامه ای از ژنرال دیکسن به ژنرال ردکلیف(وزارت جنگ) به تاریخ 8 اکتبر 1921، دیکسن میگوید که او طرفدار همکاری با عناصر ملّی در ایران، بخصوص مشروطه خواهان سابق بود تا افکار عمومی به جانب بریتانیا جلب شود؛ امّا نُرمن{وزیر مختار انگلیس در ایران} و دیگران، "معتقد به سیاست زور بودند؛ میگفتند ایرانیها فوری تسلیم زور میشوند و نتیجۀ بهتری میتوان گرفت."»(همان ص 203 – ارجاع به سند شمارۀ 40 مربوط به فصل هفتم.)
و چنین بود که کبوترها و بازها بر سر کودتای سیّد ضیا – رضاخان، به توافق رسیدند؛ کمیتۀ آهن(ستاد داخلی کودتا) نیز مهیّا بود.
«آیرون ساید دو شرط گذاشت: رضاخان باید قول بدهد "هیچگونه اقدام تهاجمی(علیه عقب نشینی سربازان انگلیسی) به عمل نیاورد؛ وگرنه جلوش میایستیم"؛ در ثانی، آیرون ساید به او گفت هر نقشهای در سر دارد، باید تعهد بسپرد "برای خلع شاه اقدامی نکند یا متوسّل به زور نشود." "هر دو درخواست مرا رسماٌ پذیرفت و قول داد مطابق میل من رفتار کند؛ رُک و بی پرده با من حرف زد؛ گفت از سیاستمدارانی که مجلس را قبضه کرده اند و فقط به فکر منافع خویشند، بدش میآید. او سرباز است و پشت اندر پشتِ او سرباز بوده اند ..... به نظرم او آدم جسور و نترسی است که سعادت کشورش را میخواهد."»(همان ص 178 – ارجاع به سند شمارۀ 26 مربوط به فصل6.)
سند دیگری از گفتگوی آیرُن ساید با رضاخان، که از دفترچۀ خاطرات وی گزینش شده است، چنین میگوید:
«با رضاخان گفتگو کردم و او را بطور قطع به فرماندهی قزاقها برگماشتم ..... او مرد است و مرد روراستی است. در فکر بودم که نوشتهای از او بگیرم؛ ولی آخر سر بر آن شدم که نوشته به درد نمیخورد. اگر رضا بخواهد نارو بزند، میزند و کافی است که بگوید وعده هایی که دادم زیر فشار بود و الزامی ندارد آنها را انجام دهد. وقتی موافقت کردم که حرکت کند(از قزوین به سوی تهران) دو شرط برایش گذاشتم: 1- از پشت به من خنجر نزند؛ این باعث سرشکستگی او میشود و برای هیچکس جز انقلابیون{احتمالاٌ منظورش مشروطه خواهان است؛ یا بلشویکها که داشتند در ایران جان میگرفتند} سودی ندارد. 2- شاه نباید به هیچ وجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمایس{کلنلی که رضاخان را به آیرُن ساید معرفی کرده بود و امور قزاقها را بر عهده داشت} گفتهام بگذارد او بتدریج راه بیفتد.»(همان – ص 179 – ارجاع به سند شمارۀ 29 – مربوط به فصل6.)
آیرُن ساید سپس به دیدار نُرمن و احمد شاه میرود: «شاه، نشان شیر و خورشید، بالاترین مدال ایران برای خدمات شایان را به او اهدا میکند و مراتب تأسّف و نگرانی خود را از رفتن نیروهای انگلیسی ابراز میدارد "نه به خاطر ایران ... بلکه برای امپراتوری بریتانیا و هندوستان." آیرُن ساید فرصت را مغتنم شمرده از شاه میخواهد که رضاخان را به فرماندهی قزاقها بگمارد؛ ولی با سکوت او رو به رو میشود. آیرُن ساید روز 28 بهمن به قزوین میرود و روز بعد به بغداد پرواز میکند و دیگر برنمیگردد.»(همان – ص 183 – ارجاع به سند شمارۀ 38 مربوط به فصل 6.)
این اسناد نشان میدهد که انگلیسیها، احمد شاه و رضاخان را تواَمان میخواستند؛ تصوّر و تحلیل آنها این بود که خلع قاجاریّه موجب ناامنی چاههای نفت جنوب میشود؛ و ظاهراً – دست کم در آن زمان – نمیدانستند رضاخان خود از عهدۀ امنیت جریان نفت برمیآید. (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
سروش چه میگفت و چرا میگفت؟!
پس از دوم خرداد ۷۶ فضای کشور برای بسط فرضیات توسعۀ سیاسی و نیز روشنفکری دینی مهیا شده بود و در این زمینه دکتر سروش اندیشهها و اجتهادات بکر خود را ارئه میکرد تا اینکه چماقداران با همراهی و شاید رهبری افرادی مثل حسن رحیمپور -- که در یک مورد نیز بهزور، تُرّهات خود را به انتهای یکی از کتابهای دکتر چپانده بود! * -- به سخنرانی سروش در دانشگاه امیرکبیر حمله بردند و برای او چوبۀ دار علم کردند و از این «فضاحت مآبیها»!
پس از آن چون سروش را از سخنرانی و تدریس دانشگاهی منع کرده بودند، طی یک برنامه ریزی، قرار شد کلاسهای دانشگاه استاد به خانهها برده شود و لذا سروش طی فواصل ۵۰ روزه به مشهد و اصفهان و شیراز و تبریز میرفت و کلاسهای خود را برگزار میکرد و در مشهد نیز ما میزبان او بودیم.
در آخرین نوبتهای حضور سروش در مشهد، وی چندین نشست را به امر «عدالت و قضا» و نقش آن در توسعۀ سیاسی اختصاص داد.
باری، یکبار من از ایشان پرسیدم چرا حتی بیش از انتخابات و نهادهای مدنی و مطبوعات آزاد و دیگر اجزای ضرور برای توسعه و دموکراسی، بر روی «عدالت و قضا» متمرکز شدهاید؟
دکتر گفتند چون «اجرای واقعی عدالت و ساختار بیطرف قوۀ قضا و استقلال آن از کانونهای قدرت» اگر در توسعۀ سیاسی و تحقق دموکراسی، مهمتر از خود جمهوریت و تفکیک قوا و انتخابات آزاد و پارلمان و ... نباشد، قطعاً دارای اهمیت کمتری نیست و لذا لازم است پیرامون آن با حوصله و تأمل و تدریج فکر کرد و لایههای اهمیت آن را گشود.
آن روزها ما بیش از هر چیز بر روی انتخابات و رسانۀ آزاد متمرکز بودیم و لذا من اهمیت پاسخ استاد را بهدرستی درنیافتم!
اکنون اما وقتی میبینم میرحسین محصور، تاجزاده محبوس، خاتمی ممنوع، و جمعی از شریفترین عناصر فکری و سیاسی دیگر کشور دچار بند و زندان و محدودیتاند و در عوض، آنکه به سخنرانی حمله میکند، بدون هیچ مدرک دانشگاهی در فلان شورای عالی در باره دانشگاه تصمیم میگیرد و شیخی که دیوار سفارت گز میکند و در خانۀ خدا امنیت ایران و بندگان مظلوم خدا در ایران را نشانه میگیرد و نیز بابک زنجانی با بیشرمی تمام ول میگردند و عنابستانی سیلی به گوش مامور میزند و وزیر دزد دبش به ریش یک ملت میخندد و .... در مییابم که سروش چه میگفت و چرا میگفت!!
@NaserAmoli
*- من خود از دکتر سروش شنیدم که این شخص در کنار و حاشیۀ حملهوران بوده است.
پس از آن نیز اجازۀ انتشار یکی از آثار دکتر را منوط کردند به چاپ نظرات این استاد دانشگاه ندیده، در نقد همان کتاب!
پس از دوم خرداد ۷۶ فضای کشور برای بسط فرضیات توسعۀ سیاسی و نیز روشنفکری دینی مهیا شده بود و در این زمینه دکتر سروش اندیشهها و اجتهادات بکر خود را ارئه میکرد تا اینکه چماقداران با همراهی و شاید رهبری افرادی مثل حسن رحیمپور -- که در یک مورد نیز بهزور، تُرّهات خود را به انتهای یکی از کتابهای دکتر چپانده بود! * -- به سخنرانی سروش در دانشگاه امیرکبیر حمله بردند و برای او چوبۀ دار علم کردند و از این «فضاحت مآبیها»!
پس از آن چون سروش را از سخنرانی و تدریس دانشگاهی منع کرده بودند، طی یک برنامه ریزی، قرار شد کلاسهای دانشگاه استاد به خانهها برده شود و لذا سروش طی فواصل ۵۰ روزه به مشهد و اصفهان و شیراز و تبریز میرفت و کلاسهای خود را برگزار میکرد و در مشهد نیز ما میزبان او بودیم.
در آخرین نوبتهای حضور سروش در مشهد، وی چندین نشست را به امر «عدالت و قضا» و نقش آن در توسعۀ سیاسی اختصاص داد.
باری، یکبار من از ایشان پرسیدم چرا حتی بیش از انتخابات و نهادهای مدنی و مطبوعات آزاد و دیگر اجزای ضرور برای توسعه و دموکراسی، بر روی «عدالت و قضا» متمرکز شدهاید؟
دکتر گفتند چون «اجرای واقعی عدالت و ساختار بیطرف قوۀ قضا و استقلال آن از کانونهای قدرت» اگر در توسعۀ سیاسی و تحقق دموکراسی، مهمتر از خود جمهوریت و تفکیک قوا و انتخابات آزاد و پارلمان و ... نباشد، قطعاً دارای اهمیت کمتری نیست و لذا لازم است پیرامون آن با حوصله و تأمل و تدریج فکر کرد و لایههای اهمیت آن را گشود.
آن روزها ما بیش از هر چیز بر روی انتخابات و رسانۀ آزاد متمرکز بودیم و لذا من اهمیت پاسخ استاد را بهدرستی درنیافتم!
اکنون اما وقتی میبینم میرحسین محصور، تاجزاده محبوس، خاتمی ممنوع، و جمعی از شریفترین عناصر فکری و سیاسی دیگر کشور دچار بند و زندان و محدودیتاند و در عوض، آنکه به سخنرانی حمله میکند، بدون هیچ مدرک دانشگاهی در فلان شورای عالی در باره دانشگاه تصمیم میگیرد و شیخی که دیوار سفارت گز میکند و در خانۀ خدا امنیت ایران و بندگان مظلوم خدا در ایران را نشانه میگیرد و نیز بابک زنجانی با بیشرمی تمام ول میگردند و عنابستانی سیلی به گوش مامور میزند و وزیر دزد دبش به ریش یک ملت میخندد و .... در مییابم که سروش چه میگفت و چرا میگفت!!
@NaserAmoli
*- من خود از دکتر سروش شنیدم که این شخص در کنار و حاشیۀ حملهوران بوده است.
پس از آن نیز اجازۀ انتشار یکی از آثار دکتر را منوط کردند به چاپ نظرات این استاد دانشگاه ندیده، در نقد همان کتاب!
Forwarded from ناصر آملی
پاره هایی از دو کتاب ..... (9)
کودتای 1299 چگونه شکل گرفت؟ (2)
جالب است بدانیم که گرچه هستۀ اصلی کودتا، آیرُن ساید – اسمایس – سید ضیا(کمیتۀ آهن)، بودند، و سرهنگ رضاخان – ظاهراٌ – بعداٌ توسّطِ اسمایس و ساید گزینش شد، اما رضاخان خود نیز در اندیشۀ کودتا بود؛ گرچه از مسیرهای دیگر نیز:
«بهار{ملک الشعرا} در ضمن از قول سیّد حسن مدرّس، روحانی برجسته، میگوید که رضاخان در زمستان 1299 از او خواست دست به دست هم داده حکومت را براندازند. مدرّس نیز مثل رضاخان میترسید مبادا حکومت بلشویکی در ایران مستقر شود؛ ولی بسیار بعید است که رضاخان که در آن زمان آشنایی چندانی با رجال ایران نداشت، مدرّس را چنان خوب بشناسد .....»(سند شمارۀ 4 – مربوط به فصل 6 – ایران برآمدن رضاخان .... – سیروس غنی – نیلوفر – چ هفتم – ص 180)
طبق اسناد تاریخی و گزارشهای متنوع، البته وضعیّت کشور چنان بحرانی بود که طرحهای کودتا منحصر به یک و دو، نبود:
«سید ضیا با سرتیپ محمد نخجوان(امیر موثّق) تماس گرفته و از او خواسته بود رهبری کودتا را به دست گیرد ..... یحیی دولت آبادی نقل کرده است که اعضای سفارت انگلیس با سرلشکر عبدالله امیرطهماسبی، که در آن وقت فرمانده نیروهای حافظ کاخ سلطنتی بود نیز تماس گرفتند تا رهبری کودتا را به دست گیرد.»(همان – همان ص – عطف به اسناد شمارۀ 3 و نیز 31 پایان فصل 6)
منتها، رضاخان که در نگاه برخی فقط یک سرباز ساده مینمود، گوی سبقت و جلب اعتماد را از دیگران ربوده بود و «احتمال دارد که سید ضیا، که رضاخان را نمیشناخت و ابتدا از مساعی آیرُن ساید برای بالا بردن رضاخان نیز بی اطلاع بود، سراغ افسران عالیرتبۀ قزاق و ژاندارمری رفت ....»(همان – همان ص)
به هر روی، حلقه های زنجیر به هم پیوست و فردی مورد اعتماد تر از دیگران برگزیده شد. ببینید در گزارش «کالدول» - وزیر مختار آمریکا که سه ماه پس از کودتا نوشته شده – چه آمده است:
«کاشف به عمل آمد که تمام دست اندرکاران نهضت، عملاٌ کسانی میباشند که از قبل با انگلیسیها رابطۀ نزدیک داشتند. سرگرد مسعودخان که پس از واقعه، وزیر جنگ شد، در چندین ماه گذشته معاون شخصی کلنل اسمایس در قزوین بوده است. رضاخان میر پنج که فرماندهی قزاقها را به دست گرفته است، در میسیون انگلیس و ایران خدمت میکرد و عملاٌ جاسوس رئیس میسیون بود؛ و در ماههای گذشته با انگلیسیها در قزوین همکاری نزدیک داشته است.»(همان ص 207 – عطف به سند شمارۀ 49 مربوط به فصل 7)
باری؛ تکلیف سید ضیا و سوابق او نیز که روشن است. در بخشی دیگر از گزارش کالدول پس از کودتا، یعنی وقتی سید ضیا به نخست وزیری رسیده بود، میخوانیم:
« ..... نخست وزیر دست پروردۀ بریتانیاست و شخصیّت و هدف و سوابق او خالی از شبهه نیست؛ در حقیقت همه میدانند که وقتی سردبیر روزنامۀ دولتی رعد بود، مرتب از انگلیسیها مقرّری دریافت میکرد .....»(همان ص 205)
در این میان، کاری که ساید میکند، گذاشتن دست سرهنگ رضاخان در دستهای سید ضیا و کمیتۀ آهن است؛ و بدین ترتیب هستۀ اصلیِ داخلی، کامل میگردد و با یک قَسَم آغاز به کار میکند:
«سید ضیا قرآنی از جیب درمیآورد و پنج نفر: رضاخان، سید ضیا، کاظم خان، مسعودخان، و امیر احمدی، قسم میخورند که به استقلال کشور وفادار باشند. امیر احمدی سوگند دیگری هم یاد میکند که به رضاخان نیز وفادار باشد.»(همان ص 195)
و کلنل کاظم خان سیّاح متن قَسَم نامه برای کودتا را چنین روایت کرده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. ما امضا کنندگان این قَسَم نامه، قرآن کریم را گواه میگیریم که چنانچه پس از خاتمۀ کاری که مصمّم به انجام آن هستیم و در راه اجرای آن، هدفی جز نجات مادر وطن از چنگ اجانب و حفظ تمامیّت و استقلال این آب و خاک نداریم، شاهد موفقیّت را در آغوش گرفتیم و آن گاه به عللی میان ما اختلاف نظر بروز کرد و توفیر سلیقه پیدا شد، در همۀ موارد و در همۀ احوال، جان آن چهار نفر دیگر را از هر گزندی در امان بداریم و نسبت به جان یکدیگر قصدِ سوء ننماییم. خدای قادر متعال و کتاب مقدّس او ناظر بر اجرای این سوگندنامه هستند.»(سید ضیا، عامل کودتا – ثالث – چ چهارم – ص 366)
بر خلاف تصوّرِ رایج و در حالِ تبلیغ، عوامل کودتا عناصری غیر، یا ضدّ مذهبی نبودند: سید ضیا که خود آخوند بود؛ پدرش نیز؛ رضاخان نیز بسیار به مذهب و حتّی شعائر و مناسک، تظاهر میکرد و بعداٌ خواهم آورد که چقدر تلاش داشت خود را به مراجع و به تعبیر خودش حجج اسلام نزدیک نشان دهد؛ و سه دیگر را نیز میبینید که قرآن مهر میکنند و قسم یاد میکنند و خدا و کتاب را ناظر بر خود میدانند؛ و طرفه اینکه در حوادث هولناکِ دوران قدرت مطلق رضا شاه، این چهار تن، با همۀ فراز و فرودها و بدبینی های مفرط رضاشاه، و بر خلاف دیگر یاران و همراهان او، از هر گزندی مصون ماندند. (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
کودتای 1299 چگونه شکل گرفت؟ (2)
جالب است بدانیم که گرچه هستۀ اصلی کودتا، آیرُن ساید – اسمایس – سید ضیا(کمیتۀ آهن)، بودند، و سرهنگ رضاخان – ظاهراٌ – بعداٌ توسّطِ اسمایس و ساید گزینش شد، اما رضاخان خود نیز در اندیشۀ کودتا بود؛ گرچه از مسیرهای دیگر نیز:
«بهار{ملک الشعرا} در ضمن از قول سیّد حسن مدرّس، روحانی برجسته، میگوید که رضاخان در زمستان 1299 از او خواست دست به دست هم داده حکومت را براندازند. مدرّس نیز مثل رضاخان میترسید مبادا حکومت بلشویکی در ایران مستقر شود؛ ولی بسیار بعید است که رضاخان که در آن زمان آشنایی چندانی با رجال ایران نداشت، مدرّس را چنان خوب بشناسد .....»(سند شمارۀ 4 – مربوط به فصل 6 – ایران برآمدن رضاخان .... – سیروس غنی – نیلوفر – چ هفتم – ص 180)
طبق اسناد تاریخی و گزارشهای متنوع، البته وضعیّت کشور چنان بحرانی بود که طرحهای کودتا منحصر به یک و دو، نبود:
«سید ضیا با سرتیپ محمد نخجوان(امیر موثّق) تماس گرفته و از او خواسته بود رهبری کودتا را به دست گیرد ..... یحیی دولت آبادی نقل کرده است که اعضای سفارت انگلیس با سرلشکر عبدالله امیرطهماسبی، که در آن وقت فرمانده نیروهای حافظ کاخ سلطنتی بود نیز تماس گرفتند تا رهبری کودتا را به دست گیرد.»(همان – همان ص – عطف به اسناد شمارۀ 3 و نیز 31 پایان فصل 6)
منتها، رضاخان که در نگاه برخی فقط یک سرباز ساده مینمود، گوی سبقت و جلب اعتماد را از دیگران ربوده بود و «احتمال دارد که سید ضیا، که رضاخان را نمیشناخت و ابتدا از مساعی آیرُن ساید برای بالا بردن رضاخان نیز بی اطلاع بود، سراغ افسران عالیرتبۀ قزاق و ژاندارمری رفت ....»(همان – همان ص)
به هر روی، حلقه های زنجیر به هم پیوست و فردی مورد اعتماد تر از دیگران برگزیده شد. ببینید در گزارش «کالدول» - وزیر مختار آمریکا که سه ماه پس از کودتا نوشته شده – چه آمده است:
«کاشف به عمل آمد که تمام دست اندرکاران نهضت، عملاٌ کسانی میباشند که از قبل با انگلیسیها رابطۀ نزدیک داشتند. سرگرد مسعودخان که پس از واقعه، وزیر جنگ شد، در چندین ماه گذشته معاون شخصی کلنل اسمایس در قزوین بوده است. رضاخان میر پنج که فرماندهی قزاقها را به دست گرفته است، در میسیون انگلیس و ایران خدمت میکرد و عملاٌ جاسوس رئیس میسیون بود؛ و در ماههای گذشته با انگلیسیها در قزوین همکاری نزدیک داشته است.»(همان ص 207 – عطف به سند شمارۀ 49 مربوط به فصل 7)
باری؛ تکلیف سید ضیا و سوابق او نیز که روشن است. در بخشی دیگر از گزارش کالدول پس از کودتا، یعنی وقتی سید ضیا به نخست وزیری رسیده بود، میخوانیم:
« ..... نخست وزیر دست پروردۀ بریتانیاست و شخصیّت و هدف و سوابق او خالی از شبهه نیست؛ در حقیقت همه میدانند که وقتی سردبیر روزنامۀ دولتی رعد بود، مرتب از انگلیسیها مقرّری دریافت میکرد .....»(همان ص 205)
در این میان، کاری که ساید میکند، گذاشتن دست سرهنگ رضاخان در دستهای سید ضیا و کمیتۀ آهن است؛ و بدین ترتیب هستۀ اصلیِ داخلی، کامل میگردد و با یک قَسَم آغاز به کار میکند:
«سید ضیا قرآنی از جیب درمیآورد و پنج نفر: رضاخان، سید ضیا، کاظم خان، مسعودخان، و امیر احمدی، قسم میخورند که به استقلال کشور وفادار باشند. امیر احمدی سوگند دیگری هم یاد میکند که به رضاخان نیز وفادار باشد.»(همان ص 195)
و کلنل کاظم خان سیّاح متن قَسَم نامه برای کودتا را چنین روایت کرده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. ما امضا کنندگان این قَسَم نامه، قرآن کریم را گواه میگیریم که چنانچه پس از خاتمۀ کاری که مصمّم به انجام آن هستیم و در راه اجرای آن، هدفی جز نجات مادر وطن از چنگ اجانب و حفظ تمامیّت و استقلال این آب و خاک نداریم، شاهد موفقیّت را در آغوش گرفتیم و آن گاه به عللی میان ما اختلاف نظر بروز کرد و توفیر سلیقه پیدا شد، در همۀ موارد و در همۀ احوال، جان آن چهار نفر دیگر را از هر گزندی در امان بداریم و نسبت به جان یکدیگر قصدِ سوء ننماییم. خدای قادر متعال و کتاب مقدّس او ناظر بر اجرای این سوگندنامه هستند.»(سید ضیا، عامل کودتا – ثالث – چ چهارم – ص 366)
بر خلاف تصوّرِ رایج و در حالِ تبلیغ، عوامل کودتا عناصری غیر، یا ضدّ مذهبی نبودند: سید ضیا که خود آخوند بود؛ پدرش نیز؛ رضاخان نیز بسیار به مذهب و حتّی شعائر و مناسک، تظاهر میکرد و بعداٌ خواهم آورد که چقدر تلاش داشت خود را به مراجع و به تعبیر خودش حجج اسلام نزدیک نشان دهد؛ و سه دیگر را نیز میبینید که قرآن مهر میکنند و قسم یاد میکنند و خدا و کتاب را ناظر بر خود میدانند؛ و طرفه اینکه در حوادث هولناکِ دوران قدرت مطلق رضا شاه، این چهار تن، با همۀ فراز و فرودها و بدبینی های مفرط رضاشاه، و بر خلاف دیگر یاران و همراهان او، از هر گزندی مصون ماندند. (ادامه دارد.)
@NaserAmoli
Forwarded from ناصر آملی
جمهوریت و قوۀ قضا
دیروز یک پیام عالی دیدم:
«چطور در تاریکی شب دوربینها قاتل الهه حسیننژاد را دیدند، اما تصادف بچه نیکزاد با افسر پلیس را در روز روشن و در شلوغی ولیعصر، ندیدند؟»!
این یک سوآل ترسناک است و در عینحال، پاسخی دردناک نیز از آن بیرون میزند:
«در این کشور تو هرچه به کانون قدرت نزدیک شوی، امنیت بیشتر برای هر کاری خواهی داشت؛ و برعکس، هرچه از این کانون دور شوی، بیشتر در معرض خطری»! و این در حاق امر یعنی امنیت ظالمان و ناامنی مظلومان؛ و همین نکتۀ تلخ، عظیمترین معضل مدیریت و اقتصاد و فرهنگ کشور است و نشان میدهد آنها که در پی دفن توسعۀ سیاسی بهنفع توسعۀ اقتصادیاند، چهقدر از مرحله پرتاند و یا «جیرهخوار متن همین مرحله»!
تو اگر هزار بار هزار هکتار را کشت کنی و هزار نگهبان بگماری و هزار انبار بسازی و هزار بار در رویای سیری و رفاه سیر کنی، اما از موشهای کور و بینا و گرگها و کفتارها غفلت کنی، یا از مرحله پرتی یا درون متنِ خودِ همین مرحلهای، که همان «موش بودگی و گرگی و کفتارگیست و یا شریک دزد بودگی و رفیق قافلهگی!
دیروز خبر بازداشت بچههای صدیقی منتشر شد و باید امید برد که دست کم بر فرزندان نسبی و سببی دیگر شلتاقکنندگان علیه مردم و پاچهخواران قدرت در هر مصدر و منصب، نظارت و به حساب همگی رسیدگی شود، چه در مشهد و چه تهران و تبریز و اصفهان و شیراز و....
براستی، آن را که حساب پاک است، از مراقبه و محاسبه، چه باک؟!
همین چندی پیش در متنی گفته شد که «کانون توسعۀ سیاسی در جمهوریت، قوۀ قضاست و بقیه فرع بر این است»؛ چرا؟
چون نه انتخابات آزاد و نه نهادهای مدنی و رسانهای، بدون توجه و عنایت به ضرورت قوۀ قضای سالم و منتخب واقعی مردم، راه به جایی نمیبرد؛ چرا که «وقتی سنگها بسته و سگها رها باشند، دریدگی اجتناب ناپذیر است» و سنگها را انتخابات و نهاد مدنی نمیتواند باز کند، این کار قوۀ قضاست تا مردم را علیه ظلم و غارت، مسلح به سپر دفاعی و تهاجمی کند؛ وگرنه بابک زنجانی و ساداتینژاد و خاوری و عیسی شریفی همچنان خوش خواهند چرید و به ریش جمهور و جمهوری خوش خواهند خندید!
اکنون با این حریمشکنی و بازداشت فرزندان صدیقی، باید به دستگاه قضا البته تبریک گفت؛ اما نباید صرفاً بههمین عمل دل خوش داشت:
باید پرسید چرا این اقدامات زودتر انجام نشده است؟
مگر اردبیلی و یزدی و شاهرودی و رییسی در همین منصب نبودهاند و مگر بسا مفاسد در همین دوران ریاست اژهای از رصد دستگاههای امنیتی و قضایی مصون نماندهبودهاند؟!
مسئله اصلی فقط صلاحیت یا فقدان صلاحیت فرد رییس قوه نیست، بلکه ساختار غیر شفاف و غیر قابل نظارت و اعتراضناپذیر قانونی و مدنیست؛ لذا هیچ راه برای نجات کشور از فساد و غارت نیست، مگر اینکه ساختار چنان روغنکاری و شفاف و یا اصلاح شود که این قوه نیز مستقیم و غیر مستقیم تحت نظارت و انتخاب مردم باشد:
بدون قوۀ قضای دموکراتیک، حتی هیچ انتخاباتی، معنادار و اصیل نیست!
@NaserAmoli
دیروز یک پیام عالی دیدم:
«چطور در تاریکی شب دوربینها قاتل الهه حسیننژاد را دیدند، اما تصادف بچه نیکزاد با افسر پلیس را در روز روشن و در شلوغی ولیعصر، ندیدند؟»!
این یک سوآل ترسناک است و در عینحال، پاسخی دردناک نیز از آن بیرون میزند:
«در این کشور تو هرچه به کانون قدرت نزدیک شوی، امنیت بیشتر برای هر کاری خواهی داشت؛ و برعکس، هرچه از این کانون دور شوی، بیشتر در معرض خطری»! و این در حاق امر یعنی امنیت ظالمان و ناامنی مظلومان؛ و همین نکتۀ تلخ، عظیمترین معضل مدیریت و اقتصاد و فرهنگ کشور است و نشان میدهد آنها که در پی دفن توسعۀ سیاسی بهنفع توسعۀ اقتصادیاند، چهقدر از مرحله پرتاند و یا «جیرهخوار متن همین مرحله»!
تو اگر هزار بار هزار هکتار را کشت کنی و هزار نگهبان بگماری و هزار انبار بسازی و هزار بار در رویای سیری و رفاه سیر کنی، اما از موشهای کور و بینا و گرگها و کفتارها غفلت کنی، یا از مرحله پرتی یا درون متنِ خودِ همین مرحلهای، که همان «موش بودگی و گرگی و کفتارگیست و یا شریک دزد بودگی و رفیق قافلهگی!
دیروز خبر بازداشت بچههای صدیقی منتشر شد و باید امید برد که دست کم بر فرزندان نسبی و سببی دیگر شلتاقکنندگان علیه مردم و پاچهخواران قدرت در هر مصدر و منصب، نظارت و به حساب همگی رسیدگی شود، چه در مشهد و چه تهران و تبریز و اصفهان و شیراز و....
براستی، آن را که حساب پاک است، از مراقبه و محاسبه، چه باک؟!
همین چندی پیش در متنی گفته شد که «کانون توسعۀ سیاسی در جمهوریت، قوۀ قضاست و بقیه فرع بر این است»؛ چرا؟
چون نه انتخابات آزاد و نه نهادهای مدنی و رسانهای، بدون توجه و عنایت به ضرورت قوۀ قضای سالم و منتخب واقعی مردم، راه به جایی نمیبرد؛ چرا که «وقتی سنگها بسته و سگها رها باشند، دریدگی اجتناب ناپذیر است» و سنگها را انتخابات و نهاد مدنی نمیتواند باز کند، این کار قوۀ قضاست تا مردم را علیه ظلم و غارت، مسلح به سپر دفاعی و تهاجمی کند؛ وگرنه بابک زنجانی و ساداتینژاد و خاوری و عیسی شریفی همچنان خوش خواهند چرید و به ریش جمهور و جمهوری خوش خواهند خندید!
اکنون با این حریمشکنی و بازداشت فرزندان صدیقی، باید به دستگاه قضا البته تبریک گفت؛ اما نباید صرفاً بههمین عمل دل خوش داشت:
باید پرسید چرا این اقدامات زودتر انجام نشده است؟
مگر اردبیلی و یزدی و شاهرودی و رییسی در همین منصب نبودهاند و مگر بسا مفاسد در همین دوران ریاست اژهای از رصد دستگاههای امنیتی و قضایی مصون نماندهبودهاند؟!
مسئله اصلی فقط صلاحیت یا فقدان صلاحیت فرد رییس قوه نیست، بلکه ساختار غیر شفاف و غیر قابل نظارت و اعتراضناپذیر قانونی و مدنیست؛ لذا هیچ راه برای نجات کشور از فساد و غارت نیست، مگر اینکه ساختار چنان روغنکاری و شفاف و یا اصلاح شود که این قوه نیز مستقیم و غیر مستقیم تحت نظارت و انتخاب مردم باشد:
بدون قوۀ قضای دموکراتیک، حتی هیچ انتخاباتی، معنادار و اصیل نیست!
@NaserAmoli
Forwarded from کتاب،موسیقی،نماهنگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه خونه دارم باغ اهورا
مشرق زمین پشت آبیا
جنگل تا جنگل شطِ زمرد
جنگل تا کویر نگین خضرا
یه خونه دارم محشر کبرا
خاک وسوسه از اون قدیما
حیرت مصر و حسرت بابل
رویای عرب رشک مُغولا
مشرق زمین پشت آبیا
جنگل تا جنگل شطِ زمرد
جنگل تا کویر نگین خضرا
یه خونه دارم محشر کبرا
خاک وسوسه از اون قدیما
حیرت مصر و حسرت بابل
رویای عرب رشک مُغولا
Forwarded from فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙️ عبدالکریم سروش: بیوطنی، اگر با جانبداری از اشغالگر همراه شود، دیگر صرفاً یک موضع فکری نیست؛ نوعی خیانت است.
در روزگاری که خاک، خون، و حقیقت زیر پا گذاشته میشود،
آنکه از دور، پشت به ریشه و مردم میکند،
و جانب ظلم را میگیرد،
دیگر نه منتقد است، نه روشنفکر؛
بیوطن است، و بیوجدان.
📍 گوش کنید به صدای کسی که سالها اهل فکر بود،
و امروز، سکوت را خیانت میداند.
#سروش
#بیوطنی
#روشنفکری_متعهد
#خاک_هنوز_مقدس_است
#فکرت
@catdlbot
@MostafaTajzadeh
در روزگاری که خاک، خون، و حقیقت زیر پا گذاشته میشود،
آنکه از دور، پشت به ریشه و مردم میکند،
و جانب ظلم را میگیرد،
دیگر نه منتقد است، نه روشنفکر؛
بیوطن است، و بیوجدان.
📍 گوش کنید به صدای کسی که سالها اهل فکر بود،
و امروز، سکوت را خیانت میداند.
#سروش
#بیوطنی
#روشنفکری_متعهد
#خاک_هنوز_مقدس_است
#فکرت
@catdlbot
@MostafaTajzadeh
پایداری
بر غارت نان و آب و سوآپ نفت!
دوستی میگفت «دو هفته پیش میخواستم دستگاهی بگیرم؛ فروشنده گفت دلاری میفروشم!
وانتی داشتم، گذاشتم به فروش؛ هفتهای زمان برد تا فروخته شد به یک چک ۱۰ روزه؛ هنوز چک نقد نشده، دلار از ۹۲ رسیده به بیش از ۱۰۰، ماشین فروخته نیز از ۵۰۰ که قیمت دیروز آن بود، رسیده به ۵۵۰» !!
گفتم دقیقاً همین است نکبتی که مدعیان رانتخوار و بعضا خائن و نفوذی برای ما مردم فراهم آوردهاند و آن مثال، مشت بازشدهایست نمونه کشتیکشتی غارت!
گردنهایی که با تبر قطع نمیشود را راست میگیرند که داریم «پایداری» میکنیم:
مردم را له میکنند به نرخ سوآپ نفت!
بله، تو داری پایداری میکنی برای غارت آب و نان و وقف و نفت و غارت پولی که تب کرده و دارد هزیان گویان میمیرد، و ایلغار ما مردم؛ و یک مشت جاهل متوهم را بسیج میکنی که:
منم قهرمان سر «دیگ آش»
قشون ستم را کنم پاشپاش!
در دوره سیاه احمدی با همین دکتر سعید [.....] در دانشگاه مشهد میزگردی داشتم و در آن روزهای خطیر و تباه گفتم کشوری که روی اقیانوس نفت پارو میزند و زیر آفتاب تابان دارد انرژی خورشید را هرز میدهد و به هیزم جهنم بدل میکند را، چه نیاز به هستهای؟!
دکتر سعید هم درآمد که «نخیر این قدرت ماست، این تکنولوژیست، و حق ما و توان ما».
انگار سیر بودن مردم و حفظ امید و آرامش و قدرت ایران در تکنولوژی غیر هستهای، و گونۀ گلگون و لب خندان و عصب سالم، حق ما مردم نیست و دغدغۀ حکومت نباید باشد و بلکه ضد علم و تکنولوژی و توان ماست!
ما که ایستادهایم و بهاستناد تاریخ، مغول و تاتار و اسکندر و انگریز و فرانِچِه را ادب آموخته و تواب کردهایم و میکنیم؛ حالا همین ما مردم، اگر بخواهیم سر شب کپۀ مرگمان را راحت بگذاریم و صبح با نشاط برخیزیم و برویم پی دو لقمه روزی، تا توان داشته باشیم و در مقابل تجاوز قصابان این عالم باز هم بایستیم و نتانیاهو را مثل صدام زوزهکُش کنیم، از چه کسی بخواهیم نان و آب و امنیت ایران را به قمار قورباغههایی چون رسایی و شریعتمداری و اذناب جمعه و شنبه مربوطه ندهند؟!
حالا هم که جوجه راسویی بد بو چون بابک زنجانی سر از سوییت ویژۀ اوین درآورده و با دهان کج، برای مردم شده شاخ شمشاد طلا:
داماد سرخانۀ قدرت پنهان!!
ای لعنت بر توهم و غارت و استکبار!
ناصر آملی.
بر غارت نان و آب و سوآپ نفت!
دوستی میگفت «دو هفته پیش میخواستم دستگاهی بگیرم؛ فروشنده گفت دلاری میفروشم!
وانتی داشتم، گذاشتم به فروش؛ هفتهای زمان برد تا فروخته شد به یک چک ۱۰ روزه؛ هنوز چک نقد نشده، دلار از ۹۲ رسیده به بیش از ۱۰۰، ماشین فروخته نیز از ۵۰۰ که قیمت دیروز آن بود، رسیده به ۵۵۰» !!
گفتم دقیقاً همین است نکبتی که مدعیان رانتخوار و بعضا خائن و نفوذی برای ما مردم فراهم آوردهاند و آن مثال، مشت بازشدهایست نمونه کشتیکشتی غارت!
گردنهایی که با تبر قطع نمیشود را راست میگیرند که داریم «پایداری» میکنیم:
مردم را له میکنند به نرخ سوآپ نفت!
بله، تو داری پایداری میکنی برای غارت آب و نان و وقف و نفت و غارت پولی که تب کرده و دارد هزیان گویان میمیرد، و ایلغار ما مردم؛ و یک مشت جاهل متوهم را بسیج میکنی که:
منم قهرمان سر «دیگ آش»
قشون ستم را کنم پاشپاش!
در دوره سیاه احمدی با همین دکتر سعید [.....] در دانشگاه مشهد میزگردی داشتم و در آن روزهای خطیر و تباه گفتم کشوری که روی اقیانوس نفت پارو میزند و زیر آفتاب تابان دارد انرژی خورشید را هرز میدهد و به هیزم جهنم بدل میکند را، چه نیاز به هستهای؟!
دکتر سعید هم درآمد که «نخیر این قدرت ماست، این تکنولوژیست، و حق ما و توان ما».
انگار سیر بودن مردم و حفظ امید و آرامش و قدرت ایران در تکنولوژی غیر هستهای، و گونۀ گلگون و لب خندان و عصب سالم، حق ما مردم نیست و دغدغۀ حکومت نباید باشد و بلکه ضد علم و تکنولوژی و توان ماست!
ما که ایستادهایم و بهاستناد تاریخ، مغول و تاتار و اسکندر و انگریز و فرانِچِه را ادب آموخته و تواب کردهایم و میکنیم؛ حالا همین ما مردم، اگر بخواهیم سر شب کپۀ مرگمان را راحت بگذاریم و صبح با نشاط برخیزیم و برویم پی دو لقمه روزی، تا توان داشته باشیم و در مقابل تجاوز قصابان این عالم باز هم بایستیم و نتانیاهو را مثل صدام زوزهکُش کنیم، از چه کسی بخواهیم نان و آب و امنیت ایران را به قمار قورباغههایی چون رسایی و شریعتمداری و اذناب جمعه و شنبه مربوطه ندهند؟!
حالا هم که جوجه راسویی بد بو چون بابک زنجانی سر از سوییت ویژۀ اوین درآورده و با دهان کج، برای مردم شده شاخ شمشاد طلا:
داماد سرخانۀ قدرت پنهان!!
ای لعنت بر توهم و غارت و استکبار!
ناصر آملی.
هرزهنگاری دیجیتال!
یکی از فتوحات اصولگرایان قلع و قمع مطبوعات اصلاحی در اواخر دهۀ هفتاد است. در آن دوران، چماقدارن برای نجات خود به هر تختهپارهای چنگ میزدند، از جمله قتلعام نشریات توسط یک قاضی جوان که بعدها متهم به اتهامات بسیار، مفتضاحانه از کار برکنار شد!
اما فتوحات راستگرایان جملگی کمر کشور را شکسته است. اصولگرایان هماره بر «سرنا از سر گشاد» دمیدهاند و لذا به نتایج معکوس نیز رسیدهاند. این قوم لجوج ضدّ ملی، به نام مبارزه با دشمن، عملاً نه فقط دشمنان خود، که دشمنان ایران را بر فضای خبری و فرهنگی کشور سوار کردهاند؛ چرا که توان تخریب دارند، اما ظرفیت تولید و ساخت، نه! آنها نشریات مستقل و ملی اصلاحی را نابود کردند و سپس فضای فرهنگی و سیاسی کشور را تهیدستانه و جاهلانه، در واقع به همان بیگانگان وانهادند که ملّیون را به اتهام همسویی با آنها، همواره و سبعانه سرکوب کردهاند. و چنین شد که تلویزیونهای ماهوارهای و سپس رسانههای دیجیتال در جادهای یکطرفه شروع به گفتمان سازی و خبر و گزارش پراکنی در کشور نمودهاند.
اما آنچه آمد، تنها وجه سیاسی تحمیل شکست سیاسی و فرهنگی به کشور بود؛ حال آنکه وجه فرهنگی آن عمیقتر و گزندهتر و پایدارتر است.
حذف و کمرنگ نمودن صنعت نشر و نشریات ملی، در واقع حذف «گفتمان سازی ایرانی و روایتمحور» و جایگزین آن با «بمباران اطلاعات راست و دروغ»، چه توسط خود اصولگرایان و چه بیگانهپرستان امروز شده است!
تولیدات رسمی صنعت نشر، قابل تامّل، راستیآزمایی و تحلیل است و چون مجموعاً از یک روند عقلانی و پاسخگو برخوردار است، مستلزم مشارکت عقل جمعی نیز هست و بهعبارت دیگر «گفتوگومحور و جمعیتساز» است؛ درست برعکس عرصۀ خالی از نظارت و رقابت و عقلانیتِ بمباران ماهوارهای و دیجیتال، که نه چندان عقلانیست، و نه قابل راستیآزمایی و تأمّل و تحلیل؛ و فردمحور و جمعیتگریز و در واقع غیر، و گاه ضدّ ملیست و کاملا ناشی از مقاصد معماران و طراحان ناشناس خود!!
در باب آنچه آوردم، نظرات «بیونگ هان» فیلسوف «کرهای--آلمانی»* معاصر قابل توجه است:
«روایتها اجتماع میسازند؛ اما [قصهپردازی] فقط اجتماعی ناپایا -- فرم کالا شدهٔ اجتماع -- تولید میکند. این اجتماعات متشکل از مصرفکنندگانند. [قصهپردازی] هرگز نمیتواند آتشی بیفروزد که انسانها دورش جمع شوند ..... آتش مدتهاست خاموش شده است؛ جایش را صفحههای نمایش دیجیتالی گرفته است که مردم را در قالب مصرف کنندگان مجزا از هم تفکیک میکند و مصرفکنندگان تنها هستند ..... آنها صرفاً فرمهایی از خودنمایی و تبلیغ خود در قالبی هرزهنگارانه است.....»
(ص ۱۰-- بحران روایت-- چاپ دوم-- ۱۴۰۴)
@NaserAmoli
*«بیونگ چول هان»، فیلسوف معاصر کرهای-- آلمانی. استاد دانشگاه «برلین» آلمان. مولف کتابهای فلسفه ذن-- جامعۀ فرسودگی-- اندوه اروس-- بوی زمان-- نجات زیبایی-- بحران روایت-- و .....
یکی از فتوحات اصولگرایان قلع و قمع مطبوعات اصلاحی در اواخر دهۀ هفتاد است. در آن دوران، چماقدارن برای نجات خود به هر تختهپارهای چنگ میزدند، از جمله قتلعام نشریات توسط یک قاضی جوان که بعدها متهم به اتهامات بسیار، مفتضاحانه از کار برکنار شد!
اما فتوحات راستگرایان جملگی کمر کشور را شکسته است. اصولگرایان هماره بر «سرنا از سر گشاد» دمیدهاند و لذا به نتایج معکوس نیز رسیدهاند. این قوم لجوج ضدّ ملی، به نام مبارزه با دشمن، عملاً نه فقط دشمنان خود، که دشمنان ایران را بر فضای خبری و فرهنگی کشور سوار کردهاند؛ چرا که توان تخریب دارند، اما ظرفیت تولید و ساخت، نه! آنها نشریات مستقل و ملی اصلاحی را نابود کردند و سپس فضای فرهنگی و سیاسی کشور را تهیدستانه و جاهلانه، در واقع به همان بیگانگان وانهادند که ملّیون را به اتهام همسویی با آنها، همواره و سبعانه سرکوب کردهاند. و چنین شد که تلویزیونهای ماهوارهای و سپس رسانههای دیجیتال در جادهای یکطرفه شروع به گفتمان سازی و خبر و گزارش پراکنی در کشور نمودهاند.
اما آنچه آمد، تنها وجه سیاسی تحمیل شکست سیاسی و فرهنگی به کشور بود؛ حال آنکه وجه فرهنگی آن عمیقتر و گزندهتر و پایدارتر است.
حذف و کمرنگ نمودن صنعت نشر و نشریات ملی، در واقع حذف «گفتمان سازی ایرانی و روایتمحور» و جایگزین آن با «بمباران اطلاعات راست و دروغ»، چه توسط خود اصولگرایان و چه بیگانهپرستان امروز شده است!
تولیدات رسمی صنعت نشر، قابل تامّل، راستیآزمایی و تحلیل است و چون مجموعاً از یک روند عقلانی و پاسخگو برخوردار است، مستلزم مشارکت عقل جمعی نیز هست و بهعبارت دیگر «گفتوگومحور و جمعیتساز» است؛ درست برعکس عرصۀ خالی از نظارت و رقابت و عقلانیتِ بمباران ماهوارهای و دیجیتال، که نه چندان عقلانیست، و نه قابل راستیآزمایی و تأمّل و تحلیل؛ و فردمحور و جمعیتگریز و در واقع غیر، و گاه ضدّ ملیست و کاملا ناشی از مقاصد معماران و طراحان ناشناس خود!!
در باب آنچه آوردم، نظرات «بیونگ هان» فیلسوف «کرهای--آلمانی»* معاصر قابل توجه است:
«روایتها اجتماع میسازند؛ اما [قصهپردازی] فقط اجتماعی ناپایا -- فرم کالا شدهٔ اجتماع -- تولید میکند. این اجتماعات متشکل از مصرفکنندگانند. [قصهپردازی] هرگز نمیتواند آتشی بیفروزد که انسانها دورش جمع شوند ..... آتش مدتهاست خاموش شده است؛ جایش را صفحههای نمایش دیجیتالی گرفته است که مردم را در قالب مصرف کنندگان مجزا از هم تفکیک میکند و مصرفکنندگان تنها هستند ..... آنها صرفاً فرمهایی از خودنمایی و تبلیغ خود در قالبی هرزهنگارانه است.....»
(ص ۱۰-- بحران روایت-- چاپ دوم-- ۱۴۰۴)
@NaserAmoli
*«بیونگ چول هان»، فیلسوف معاصر کرهای-- آلمانی. استاد دانشگاه «برلین» آلمان. مولف کتابهای فلسفه ذن-- جامعۀ فرسودگی-- اندوه اروس-- بوی زمان-- نجات زیبایی-- بحران روایت-- و .....
Forwarded from ناصر آملی
هرزهنگاری دیجیتال! (۲)
جلوی تکنولوژی را نمیتوان و بلکه نباید گرفت، از جمله گوشی هوشمند و چت و چتبازی؛ اما میتوان با گوشی هوشمند، هوشمندانه مواجه شد!
ظاهراً به عصری رسیدهایم که برخی بزرگان سالها پیش نسبت به آن هشدار داده بودند و البته نهتنها کسی چندان بهگوش نگرفت، که همان هشدار مورد طعن و اعتراض واقع شد.
از مرحوم دکتر شریعتی دهها سال پیش کتابی نشر شد بهنام «ماشین در اسارت ماشینیسم». مضمون آن کتاب کمحجم که پیاده شدۀ یک سخنرانی بود، این بود که ماشین(دستگاه مکانیکی) ابزاریست که برای بهرهمندی بشر و به ذهن و دست خود او برآمده است، اما اگر بر روح و زندگی انسان سوار شود، خود آدمی را از آدمیت پیاده خواهد کرد!(برداشت از حافظه)
در نگاه شریعتی گویی ماشین میتواند روحی مستقل از انسان داشته باشد و او را در چنبرۀ خود بگیرد و بههر سو که میخواهد ببرد.
البته نگاه دکتر که ظاهراً متأثّر از برخی فیلسوفان مدرن بود، هم نقد شد، که مغتنم بود، و هم ابلهانی آن فرضیه را مورد طعن قرار دادند؛ از جمله کسی به او یاد آور شده بود که همین ماشین اصلاح که سرت را اصلاح میکند محصول ماشینیسم است؛ دکتر نیز با اشاره به سر خود گفته بود «در این مورد اتفاقاً من نیاز به ماشین اصلاح ندارم»!!
باری، انگار ابزار دیجیتال نیز در زمانۀ ما دارد بدل به «دیجیتالیسم» میشود، فارغ از اینکه پس پشت توسعۀ حیرتانگیز این صنعت عظیم، آیا طرحها و نقشههایی نیز پنهان است یا خیر؟!
اما هر چه هست، در این میدان جدید یک تحول آشکار شکل گرفته است و آن، جابهجایی «موج اطلاعات» است بهجای «روایتها»!
«روایت» گزارهای بوده است دارای گسترۀ زمانی که مضموناً به گزارهها و معانی قبل و بعد از خود پیوند میخورده است و بهعبارت دیگر، روایت، هم متأثر از گذشته بوده و هم متوجه اکنون و مؤثر بر آینده و لذا، هماره آبستن تاریخ؛ درست برعکس مضمون اطلاعات.
بهعبارت دیگر، روایتها حاوی اطلاعات نیز بودهاند، اما عامل و ارادۀ انسانی از آنها روایت بهدست میداده است.
اطلاعات محض در واقع عبارتند از « اخباری درست یا غلط که برای مدتی خاص موضوعیت دارند، اما بهسرعت و در پی خبرهای جدید محو میشوند و لذا همچون «ذرات غبار»ند، نه چون «غلاف بذر» که تاریخمند است و میماند و جوانه میزند و میشکوفد!
اطلاعات پرتاب شده، فاقد نیروی جوانهزنیست، درست مثل پیامهای پیامگیر تلفن که بهسرعت حذف میشود!
و ما اکنون، انگار نه صرفاً دچار اطلاعات، بلکه اسیر سونامی اطلاعات شدهایم؛ سونامیای که توجهمان را پارهپاره میکند و مانع از درنگ و تأملیست که محتاج هوشورزی و روایتگری و نیز شنیدن هوشیارانه است.
بهقول «بیونگ هان»*، در اسارت سونامی اطلاعات، آزادی ما سرکوب نمیشود، اما شدیداً استثمار میگردد بهنحوی که ما خود را با انتشار اخبار یا لایک کردن، تسلیم بافت یک سلطهای نامرئی میکنیم که گویی فرایندی خودکار و مکانیکی آن را هدایت میکند که خود زیر فرمان الگوریتمهایت!
@NaserAmoli
*- برداشت آزاد از دیدگاههای فیلسوف کرهای -- آلمانی.
جلوی تکنولوژی را نمیتوان و بلکه نباید گرفت، از جمله گوشی هوشمند و چت و چتبازی؛ اما میتوان با گوشی هوشمند، هوشمندانه مواجه شد!
ظاهراً به عصری رسیدهایم که برخی بزرگان سالها پیش نسبت به آن هشدار داده بودند و البته نهتنها کسی چندان بهگوش نگرفت، که همان هشدار مورد طعن و اعتراض واقع شد.
از مرحوم دکتر شریعتی دهها سال پیش کتابی نشر شد بهنام «ماشین در اسارت ماشینیسم». مضمون آن کتاب کمحجم که پیاده شدۀ یک سخنرانی بود، این بود که ماشین(دستگاه مکانیکی) ابزاریست که برای بهرهمندی بشر و به ذهن و دست خود او برآمده است، اما اگر بر روح و زندگی انسان سوار شود، خود آدمی را از آدمیت پیاده خواهد کرد!(برداشت از حافظه)
در نگاه شریعتی گویی ماشین میتواند روحی مستقل از انسان داشته باشد و او را در چنبرۀ خود بگیرد و بههر سو که میخواهد ببرد.
البته نگاه دکتر که ظاهراً متأثّر از برخی فیلسوفان مدرن بود، هم نقد شد، که مغتنم بود، و هم ابلهانی آن فرضیه را مورد طعن قرار دادند؛ از جمله کسی به او یاد آور شده بود که همین ماشین اصلاح که سرت را اصلاح میکند محصول ماشینیسم است؛ دکتر نیز با اشاره به سر خود گفته بود «در این مورد اتفاقاً من نیاز به ماشین اصلاح ندارم»!!
باری، انگار ابزار دیجیتال نیز در زمانۀ ما دارد بدل به «دیجیتالیسم» میشود، فارغ از اینکه پس پشت توسعۀ حیرتانگیز این صنعت عظیم، آیا طرحها و نقشههایی نیز پنهان است یا خیر؟!
اما هر چه هست، در این میدان جدید یک تحول آشکار شکل گرفته است و آن، جابهجایی «موج اطلاعات» است بهجای «روایتها»!
«روایت» گزارهای بوده است دارای گسترۀ زمانی که مضموناً به گزارهها و معانی قبل و بعد از خود پیوند میخورده است و بهعبارت دیگر، روایت، هم متأثر از گذشته بوده و هم متوجه اکنون و مؤثر بر آینده و لذا، هماره آبستن تاریخ؛ درست برعکس مضمون اطلاعات.
بهعبارت دیگر، روایتها حاوی اطلاعات نیز بودهاند، اما عامل و ارادۀ انسانی از آنها روایت بهدست میداده است.
اطلاعات محض در واقع عبارتند از « اخباری درست یا غلط که برای مدتی خاص موضوعیت دارند، اما بهسرعت و در پی خبرهای جدید محو میشوند و لذا همچون «ذرات غبار»ند، نه چون «غلاف بذر» که تاریخمند است و میماند و جوانه میزند و میشکوفد!
اطلاعات پرتاب شده، فاقد نیروی جوانهزنیست، درست مثل پیامهای پیامگیر تلفن که بهسرعت حذف میشود!
و ما اکنون، انگار نه صرفاً دچار اطلاعات، بلکه اسیر سونامی اطلاعات شدهایم؛ سونامیای که توجهمان را پارهپاره میکند و مانع از درنگ و تأملیست که محتاج هوشورزی و روایتگری و نیز شنیدن هوشیارانه است.
بهقول «بیونگ هان»*، در اسارت سونامی اطلاعات، آزادی ما سرکوب نمیشود، اما شدیداً استثمار میگردد بهنحوی که ما خود را با انتشار اخبار یا لایک کردن، تسلیم بافت یک سلطهای نامرئی میکنیم که گویی فرایندی خودکار و مکانیکی آن را هدایت میکند که خود زیر فرمان الگوریتمهایت!
@NaserAmoli
*- برداشت آزاد از دیدگاههای فیلسوف کرهای -- آلمانی.